آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
92%
آری
4%
نه
4%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
📖 کتاب «کار و پیشه و پول (بزبان عادی)
🖌 احمد کسروی
📝 گفتار ششم : هر کسی میتواند به اندازهی لیاقت و کوشش خود از زندگانی برخوردار شود. (شش از شش)
ما سخنان خود را در این دفتر یاد کرده و به هر کدام دلیل یا دلیلها نوشتهایم. در اینجا نیز آنها را در چند جمله کوتاه میکنیم. ما میگوییم :
بیکاری و گدایی و مفتخوری ، و همچنین کارهای بیهودهای که به راه افتادن کار اجتماع کمکی نمیکند ، مشروع نیست و باید از آنها جلوگیری شود.
کار و کسب برای راه افتادن کار اجتماع است ، برای سودجویی و پولاندوزی و یا روزی خوردن نیست. همه باید کار و کسب را به این معنی بشناسند و به این معنی دنبال کنند.
پول وسیلهی معاوضه است و ثروت نیست.
طلا و نقره بیش از ارزش فلزی خود ارزشی ندارد.
اسکناس خودش پولست و ارزش آن از پذیرش مردم و از قانونست ، از پشتوانهی طلا و نقرهی بانکی نیست.
منشاء زندگی زمین و آب و هوا و آفتابست. آنچه مردمی باید داشته باشند اینها و نیروهای بدنی و مغزی ایشانست. مردم ایران که خود را فقیر میشمارند از ثروتمندترین ملتهایند.
زمین برای کشت کردن است و مالک زمین کسی است که آن را میکارد.
اجاره دادن زمین نامشروع است.
رباخواری نامشروع است.
باید ارزش هر کاری را در نظر گرفت و برای مزدها اندازه تعیین کرد.
باید برای سرمایهها اندازه تعیین کرد.
باید ماشینها را کوچك کرد و بکار انداختن ماشینهای بزرگ را جز بدولت یا به شرکتها اجازه نداد.
پس از همهی اینها میگوییم : زندگانی مبارزه نیست و نباید زندگانی را مبارزه دانست. آن زندگانی چهارپایان و درندگان است که باید از روی مبارزه پیش برود. آفریدگار به آدمی احساسات دیگری به نام نیکخواهی و آبادیدوستی و حقیقتجویی و عدالتخواهی داده که میتواند زندگانیش از روی اینها باشد. به او خرد (عقل) داده که میتواند در زندگانی راهنمای خود بگیرد. میانهی آدمی با جانوران فرق بسیار است.
اینها خلاصهی گفتههای ماست. ما بسیار دوست داریم که آقایان درسخواندگان (بویژه آنها كه درس اقتصاد) خواندهاند اگر ایرادهایی به فکرشان میرسد بنویسند که اگر ما نیز نوشتههای ایشان را با دلیل دیدیم قبول خواهیم کرد.
این به آقایان ایراد بزرگیست که خودشان به هیچ کاری نمیپردازند و میخواهند دیگری هم نپردازد و تنها به آن بس میکنند که خود را «دکتر اقتصاد» نامند و فخر بفروشند. چیز عجیب آنست که در کشوری که حداقل صد تن خود را «استاد علم اقتصاد» میخوانند مردم از پیشِ پا افتادهترین دانستنیهای زندگی ناآگاه میباشند. و تاجران و بازاریان بجای خود ، وزیرانشان سادهترین دانستنیها را نمیدانند.
دوباره مینویسم : ما بسیار دوست میداریم که آقایان هر ایرادی به گفتههای ما دارند بنویسند.
پایان
———————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
🖌 احمد کسروی
📝 گفتار ششم : هر کسی میتواند به اندازهی لیاقت و کوشش خود از زندگانی برخوردار شود. (شش از شش)
ما سخنان خود را در این دفتر یاد کرده و به هر کدام دلیل یا دلیلها نوشتهایم. در اینجا نیز آنها را در چند جمله کوتاه میکنیم. ما میگوییم :
بیکاری و گدایی و مفتخوری ، و همچنین کارهای بیهودهای که به راه افتادن کار اجتماع کمکی نمیکند ، مشروع نیست و باید از آنها جلوگیری شود.
کار و کسب برای راه افتادن کار اجتماع است ، برای سودجویی و پولاندوزی و یا روزی خوردن نیست. همه باید کار و کسب را به این معنی بشناسند و به این معنی دنبال کنند.
پول وسیلهی معاوضه است و ثروت نیست.
طلا و نقره بیش از ارزش فلزی خود ارزشی ندارد.
اسکناس خودش پولست و ارزش آن از پذیرش مردم و از قانونست ، از پشتوانهی طلا و نقرهی بانکی نیست.
منشاء زندگی زمین و آب و هوا و آفتابست. آنچه مردمی باید داشته باشند اینها و نیروهای بدنی و مغزی ایشانست. مردم ایران که خود را فقیر میشمارند از ثروتمندترین ملتهایند.
زمین برای کشت کردن است و مالک زمین کسی است که آن را میکارد.
اجاره دادن زمین نامشروع است.
رباخواری نامشروع است.
باید ارزش هر کاری را در نظر گرفت و برای مزدها اندازه تعیین کرد.
باید برای سرمایهها اندازه تعیین کرد.
باید ماشینها را کوچك کرد و بکار انداختن ماشینهای بزرگ را جز بدولت یا به شرکتها اجازه نداد.
پس از همهی اینها میگوییم : زندگانی مبارزه نیست و نباید زندگانی را مبارزه دانست. آن زندگانی چهارپایان و درندگان است که باید از روی مبارزه پیش برود. آفریدگار به آدمی احساسات دیگری به نام نیکخواهی و آبادیدوستی و حقیقتجویی و عدالتخواهی داده که میتواند زندگانیش از روی اینها باشد. به او خرد (عقل) داده که میتواند در زندگانی راهنمای خود بگیرد. میانهی آدمی با جانوران فرق بسیار است.
اینها خلاصهی گفتههای ماست. ما بسیار دوست داریم که آقایان درسخواندگان (بویژه آنها كه درس اقتصاد) خواندهاند اگر ایرادهایی به فکرشان میرسد بنویسند که اگر ما نیز نوشتههای ایشان را با دلیل دیدیم قبول خواهیم کرد.
این به آقایان ایراد بزرگیست که خودشان به هیچ کاری نمیپردازند و میخواهند دیگری هم نپردازد و تنها به آن بس میکنند که خود را «دکتر اقتصاد» نامند و فخر بفروشند. چیز عجیب آنست که در کشوری که حداقل صد تن خود را «استاد علم اقتصاد» میخوانند مردم از پیشِ پا افتادهترین دانستنیهای زندگی ناآگاه میباشند. و تاجران و بازاریان بجای خود ، وزیرانشان سادهترین دانستنیها را نمیدانند.
دوباره مینویسم : ما بسیار دوست میداریم که آقایان هر ایرادی به گفتههای ما دارند بنویسند.
پایان
———————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
88%
آری
13%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
📖 کتاب «بدبختیهای توده و ریشهی آن»
🔸 6ـ آزادی یا هرج و مرج ، هوچیگری یا کوشش سیاسی؟! (دو از دو)
🖌 احمد کسروی
این زمان ده سال بیشتر ، از آغاز جنبش مشروطه میگذشت. در آن ده سال بیشتر ، کمکم در تهران کسانی پیدا شده بودند که شیوهی سود جستن و پول درآوردن را ـ از راه دستهبندی و روزنامهنویسی و هیاهو و دخالت در کار کابینهها و هواداری از این وزیر و از آن وزیر و مانند اینها ـ نیک یاد گرفته بودند.
در آن ده سال و بیشتر ، این قبیل سودجویان از این شهر و از آن شهر بتهران آمده و در اینجا مانده و کمکم یک دستهی بزرگی شده بودند.
بسیاری از نمایندگان پارلمان از شهرها بتهران آمده و پس از پایان دورهی وکالت بازنگشته و در اینجا مانده و از آن راهی که گفتیم بپولاندوزی و خوشگذرانی پرداخته بودند. این کسان را در آن زمان «هوچی» نامیدهاند ما نیز به همان نام میخوانیم.
آزادیخواهان غیرتمند و جانفشان از میان رفته و این هوچیان جای آنان را گرفته بودند.
در این میان در سال1296 شورش[= انقلاب] روسیه رخ داد ، و این شورش بزرگ که در همهی جهان تکانی پدید آورد در ایران نتیجهاش این شد که دولت بیکبار ناتوان گردید و در همه جا آزادیخواهان ـ یا بهتر گویم سرجنبانان بتکان آمدند و به یک رشته کارها پرداختند.
چنانکه گفتیم در تهران میدان برای این هوچیان باز مانده بود و اینان از پیشامد استفاده جسته به یک رشته کارهای ناستودهای شروع کردند.
از همان آغاز شورش روسیه تا هنگامی که رضاشاه رشتهی اختیارات کشور را بدست گرفت ، که نزدیک به ده سال است یک دورهی خاصی از تاریخ ایران میباشد و در این یک دوره این هوچیان یک عامل مؤثری در کشور بودند و آسیبهای بزرگی رسانیدند.
من اگر کارهای اینان را بنویسم باید یک کتاب جداگانه پردازم. در اینجا بیآنکه از کسی نامی برم بیاد دو رشته از کارهای ننگین ایشان میپردازم :
نخست : اینان دخالت در سیاست (یا بهتر بگویم هوچیگری) را پیشهای برای خود گرفته از آن راه نان میخوردند ، بلکه دارایی میاندوختند. هر نخستوزیری که میخواست کابینه تشکیل دهد میبایست پولی درمیان اینان تقسیم کند و بکسانی از آنان در ادارات کار دهد ، وگرنه بهیاهو پرداخته نمیگزاردند کابینه پا گیرد و بکار پردازد.
این یک رسمیشده بود و خود وزیران بآن عادت داشتند و دادن پول سختشان نمیآمد. بلکه اگر کسی میخواست کابینه درست کند خود از پی اینان میفرستاد و نوید پول میداد و برای برانداختن کابینهی حاضر بکارشان وامیداشت. این معاملهی رایجی بود.
از اینرو یک کابینه نمیتوانست بیش از دو یا سه ماهی دوام کند. زیرا اینان پولی را که میگرفتند و میخوردند و تمام میکردند ، بایستی اسبابی فراهم کنند که دوباره پول گیرند. از اینرو بایستی بسراغ یک خریدار تازهای روند و یا او بسراغ اینان بیاید.
اینکه نوشتیم که در بیست و چند سال پیش چون در یک سال چهار کابینه عوض شد آنها را «کابینههای چهار فصلی» نامیدند ، یکی از علل آنها دخالت همین دستهی هوچیان بوده.
از اینان در این زمینهها کارهای بسیار زشتتری هم سرزده که میبینم اگر بنویسم بغیرت ایرانیگریم خواهد برخورد و اینست خامه را نگه میدارم ـ از آنسوی برای آنکه گفتههایم بیکبار بیدلیل نباشد تنها یک داستانی را یاد میکنم.
از رضاشاه پهلوی یادداشتهایی در دست است که خود اسناد گرانبهاییست.
در آن یادداشتها از بسیاری از این هوچیان نام برده و خیانتهایی را که از هر یکی سرزده ذکر کرده از جمله دربارهی یکی از آنان چنین مینویسد :
«این مرد طماع در داستان جمهوریت بنزد من آمد و پول خواست. من چون ندادم رفت پیش محمدحسنمیرزا و از او پولی گرفت و با من بمخالفت پرداخت».
در همان یادداشتها یک تلگراف رمزی را که محمدحسنمیرزا ببرادرش احمدشاه فرستاد و کلیدش بدست افتاد و کشف گردیده نقل میکند.
احمدشاه در پاریس بوده محمدحسنمیرزا باو تلگراف میکند : «سیهزار تومان که فرستادید و باطرافیان ... دادیم کمست. اینها بطمع پول برای ما کار میکنند. زود حوالهی دیگری بفرستید».
این یک نمونهای از کارهای آن ناکسانست. نیک بیندیشید که یک مردی[سردار سپه] در کشور پیدا گردیده و میخواهد رئیس جمهوری باشد ، و یک جنبشی در توده بنام این موضوع پدید آمده. آیا یک ایرانی چه باید کند؟... نه آنست که اگر آن را بسود توده میداند باید یاری کند ، و اگر نمیداند باید به جلوگیری پردازد؟!..
ببینید تا چه اندازه بیشرمیست که در چنان پیشامدی کسانی تنها در اندیشهی پول گرفتن باشند و رو باینسو و آنسو آورده آشکاره پول بخواهند.
آیا میتوان پنداشت که رضاشاه تهمت زده؟!.. آیا میتوان گفت که دروغ باو بسته؟!. من از رضاشاه هواداری نمیکنم. ولی بآن جایگاه باور نکردنیست که به یک هوچی پست تهمت بندد. رضاشاه را اگرهم بد بدانیم چنین گمانی باو نخواهیم برد.
👇
🔸 6ـ آزادی یا هرج و مرج ، هوچیگری یا کوشش سیاسی؟! (دو از دو)
🖌 احمد کسروی
این زمان ده سال بیشتر ، از آغاز جنبش مشروطه میگذشت. در آن ده سال بیشتر ، کمکم در تهران کسانی پیدا شده بودند که شیوهی سود جستن و پول درآوردن را ـ از راه دستهبندی و روزنامهنویسی و هیاهو و دخالت در کار کابینهها و هواداری از این وزیر و از آن وزیر و مانند اینها ـ نیک یاد گرفته بودند.
در آن ده سال و بیشتر ، این قبیل سودجویان از این شهر و از آن شهر بتهران آمده و در اینجا مانده و کمکم یک دستهی بزرگی شده بودند.
بسیاری از نمایندگان پارلمان از شهرها بتهران آمده و پس از پایان دورهی وکالت بازنگشته و در اینجا مانده و از آن راهی که گفتیم بپولاندوزی و خوشگذرانی پرداخته بودند. این کسان را در آن زمان «هوچی» نامیدهاند ما نیز به همان نام میخوانیم.
آزادیخواهان غیرتمند و جانفشان از میان رفته و این هوچیان جای آنان را گرفته بودند.
در این میان در سال1296 شورش[= انقلاب] روسیه رخ داد ، و این شورش بزرگ که در همهی جهان تکانی پدید آورد در ایران نتیجهاش این شد که دولت بیکبار ناتوان گردید و در همه جا آزادیخواهان ـ یا بهتر گویم سرجنبانان بتکان آمدند و به یک رشته کارها پرداختند.
چنانکه گفتیم در تهران میدان برای این هوچیان باز مانده بود و اینان از پیشامد استفاده جسته به یک رشته کارهای ناستودهای شروع کردند.
از همان آغاز شورش روسیه تا هنگامی که رضاشاه رشتهی اختیارات کشور را بدست گرفت ، که نزدیک به ده سال است یک دورهی خاصی از تاریخ ایران میباشد و در این یک دوره این هوچیان یک عامل مؤثری در کشور بودند و آسیبهای بزرگی رسانیدند.
من اگر کارهای اینان را بنویسم باید یک کتاب جداگانه پردازم. در اینجا بیآنکه از کسی نامی برم بیاد دو رشته از کارهای ننگین ایشان میپردازم :
نخست : اینان دخالت در سیاست (یا بهتر بگویم هوچیگری) را پیشهای برای خود گرفته از آن راه نان میخوردند ، بلکه دارایی میاندوختند. هر نخستوزیری که میخواست کابینه تشکیل دهد میبایست پولی درمیان اینان تقسیم کند و بکسانی از آنان در ادارات کار دهد ، وگرنه بهیاهو پرداخته نمیگزاردند کابینه پا گیرد و بکار پردازد.
این یک رسمیشده بود و خود وزیران بآن عادت داشتند و دادن پول سختشان نمیآمد. بلکه اگر کسی میخواست کابینه درست کند خود از پی اینان میفرستاد و نوید پول میداد و برای برانداختن کابینهی حاضر بکارشان وامیداشت. این معاملهی رایجی بود.
از اینرو یک کابینه نمیتوانست بیش از دو یا سه ماهی دوام کند. زیرا اینان پولی را که میگرفتند و میخوردند و تمام میکردند ، بایستی اسبابی فراهم کنند که دوباره پول گیرند. از اینرو بایستی بسراغ یک خریدار تازهای روند و یا او بسراغ اینان بیاید.
اینکه نوشتیم که در بیست و چند سال پیش چون در یک سال چهار کابینه عوض شد آنها را «کابینههای چهار فصلی» نامیدند ، یکی از علل آنها دخالت همین دستهی هوچیان بوده.
از اینان در این زمینهها کارهای بسیار زشتتری هم سرزده که میبینم اگر بنویسم بغیرت ایرانیگریم خواهد برخورد و اینست خامه را نگه میدارم ـ از آنسوی برای آنکه گفتههایم بیکبار بیدلیل نباشد تنها یک داستانی را یاد میکنم.
از رضاشاه پهلوی یادداشتهایی در دست است که خود اسناد گرانبهاییست.
در آن یادداشتها از بسیاری از این هوچیان نام برده و خیانتهایی را که از هر یکی سرزده ذکر کرده از جمله دربارهی یکی از آنان چنین مینویسد :
«این مرد طماع در داستان جمهوریت بنزد من آمد و پول خواست. من چون ندادم رفت پیش محمدحسنمیرزا و از او پولی گرفت و با من بمخالفت پرداخت».
در همان یادداشتها یک تلگراف رمزی را که محمدحسنمیرزا ببرادرش احمدشاه فرستاد و کلیدش بدست افتاد و کشف گردیده نقل میکند.
احمدشاه در پاریس بوده محمدحسنمیرزا باو تلگراف میکند : «سیهزار تومان که فرستادید و باطرافیان ... دادیم کمست. اینها بطمع پول برای ما کار میکنند. زود حوالهی دیگری بفرستید».
این یک نمونهای از کارهای آن ناکسانست. نیک بیندیشید که یک مردی[سردار سپه] در کشور پیدا گردیده و میخواهد رئیس جمهوری باشد ، و یک جنبشی در توده بنام این موضوع پدید آمده. آیا یک ایرانی چه باید کند؟... نه آنست که اگر آن را بسود توده میداند باید یاری کند ، و اگر نمیداند باید به جلوگیری پردازد؟!..
ببینید تا چه اندازه بیشرمیست که در چنان پیشامدی کسانی تنها در اندیشهی پول گرفتن باشند و رو باینسو و آنسو آورده آشکاره پول بخواهند.
آیا میتوان پنداشت که رضاشاه تهمت زده؟!.. آیا میتوان گفت که دروغ باو بسته؟!. من از رضاشاه هواداری نمیکنم. ولی بآن جایگاه باور نکردنیست که به یک هوچی پست تهمت بندد. رضاشاه را اگرهم بد بدانیم چنین گمانی باو نخواهیم برد.
👇
از این گذشته ما خود آن کسان را میشناسیم. ما خود میدانیم که کارشان این بوده و برای پول گرفتن بوسیلههای بسیار زشتتر از این دست میزدهاند.
همان کسی را که رضاشاه مینویسد ، او خود گفتاری در یکی از روزنامههای آن زمان نوشته بمناسبتی چنین میگوید :
«بعضی بمن میگویند از سیاست برکنار باش. ولی من این را صلاح نمیدانم. زیرا ادیبالممالک چون از سیاست دست برداشت از گرسنگی مرد».
همین دو جمله کافیست که او را بشناسید. نخست ببینید سیاست چه چیز را میگوید.
ادیبالممالک یک شاعری بود این را ستایش میکرد و پول میگرفت و آن را هجو میکرد و پول میگرفت. این رفتار زشت یا هوچیگری او را دخالت در سیاست میشمارد. دوم دخالت در سیاست را یک کسبی میداند و آشکاره میگوید : اگر دست بردارم گرسنه خواهم ماند.
دوم : اینان حزب یا جمعیت درست کردن را یک بازیچهای گردانیدند. نخست در ایران حزب بزرگی بود (حزب دمکرات) ، و چون آنان را تندرو میشماردند یک دسته در برابر آنان خود را «اعتدالی» مینامیدند. ولی در زمان این هوچیان آن ترتیب هم بهم خورد و بسیاری از آنان نظیرهسازی کرده خود حزبهایی پدید آوردند و کمکم این کار رواج گرفته تا بآنجا رسید که حزبسازی از آسانترین کارها شمرده شد که هر کسی همینکه میخواست ، با چند تن از آشنایان فراهم نشسته یک جملهای را بهم بافته و آن را «مرامنامه» مینامیدند و یک نامی بروی خود گزارده یک مهری نیز میکندند و با این چند مقدمهای حزبی پدید میآوردند.
کمکم کار به رسوایی کشیده و نامهای موهون بسیاری از «کمیتهی آهن» و «تجدد ایران» و «جامعهی تبلیغ» و «دمکرات نصرت» و «دمکرات مستقل» و «کمیتهی اتحاد شرق» و «اتحاد بشر» و «اصلاحطلبان» و بسیار مانند اینها بیرون ریخت.
اساساً حزبسازی یک افزاری در دست هوسبازان و طمعکاران گردید. مثلاً فلانالسلطنه یا بهمانالدوله میخواست نخستوزیر گردد و میفرستاد یکی از سردستگان هوچیان را بنزد خود میخواند و با او بشور مینشست که از چه راه وارد شود و آن سردسته پاسخ داده چنین میگفت :
«باید یک حزبی درست کنیم». این یکی از کارهای رایج آنزمان بود و بسیاری از وزیران برای خود حزبی میساختند.
این زمان ، صد یک مردم نمیدانستند حزب برای چیست و چه نتیجهای را از آن باید خواست و از چه راهی باید پیش رفت. شما اگر پرسشی در این زمینهها از ایشان میکردید پاسخی نمیتوانستند داد. تنها چون شنیده بودند در اروپا حزبهایی هست و از آنسوی حزب دمکرات را که بازمانده از زمان پیش بود میدیدند ، بتقلید آنها حزبها میساختند.
مثلاً در تبریز چون دمکراتها بودند (پس از شورش روسیه دوباره برپا شده بود) یک دستهی دیگری خود را «سوسیال» خواندند ، باز گروهی نام «دیمکرات نصرت» روی خود گزاردند. شنیدنیست که اسماعیلآقا یا سیمقو کرد معروف[که سالها در شهرهای آذربایجان به تاراجگری و خونریزی سرگرم بود و گردن از فرمان دولتهای مرکزی کشیده با سپاهیان دولت میجنگید] از این حزب بوده است و من نامههای او را که بکمیتهی حزب در تبریز نوشته در دست میدارم.
خواهند پرسید : این حزبها که تشکیل مییافت به چه کار میپرداختند؟.. میگویم : جز باین نمیپرداختند که با حزبهای دیگر همچشمی و دشمنی نمایند و در نشستهای خود یا در روزنامهها بدگویی از یکدیگر نمایند ، و اگر توانستند خود و بستگانشان را در ادارات جا دهند ، و گاهی یک ورق «بیاننامه» نشر کنند ، یا در جایی گرد آمده «میتینغ» [=گردهمایی] دهند ، بیایند و بروند ، هفتهای دو سه روز گرد هم آیند و نشست برپا کرده بگویند و بشنوند ، و بر سر چیزهای بیهوده باهم مجادله نمایند ، و بدینسان چند ماهی بسر برده ، و از بیمقصدی و بیکاری کمکم سست گردیده رو بتفرقه گزارند ، و از حزب جز تابلوی سیاهش بازنماند. اینهاست کارهایی که احزاب سیاسی بآن میپرداختند.
اینان آنچه هیچگاه نمیاندیشیدند و بدیده نمیگرفتند نیازمندیهای کشور بود. شما ببینید در ایران «سوسیالیسم» چه تناسب داشت؟!.. در کشوری که نه کارخانهها بود و نه گروههای کارگران ، مرام «سوسیالیسم» چه پیشرفت توانستی کرد؟!.. شگفتتر از همه آنست که در این حزب سوسیال چند تن از دیهداران عضویت داشتند. اینان از دمکراتها رنجیده و باین حزب که در برابر آن برپا شده بود گراییده و مرامنامهاش را که آشکاره بزیانشان بود نخوانده بودند.
👇
همان کسی را که رضاشاه مینویسد ، او خود گفتاری در یکی از روزنامههای آن زمان نوشته بمناسبتی چنین میگوید :
«بعضی بمن میگویند از سیاست برکنار باش. ولی من این را صلاح نمیدانم. زیرا ادیبالممالک چون از سیاست دست برداشت از گرسنگی مرد».
همین دو جمله کافیست که او را بشناسید. نخست ببینید سیاست چه چیز را میگوید.
ادیبالممالک یک شاعری بود این را ستایش میکرد و پول میگرفت و آن را هجو میکرد و پول میگرفت. این رفتار زشت یا هوچیگری او را دخالت در سیاست میشمارد. دوم دخالت در سیاست را یک کسبی میداند و آشکاره میگوید : اگر دست بردارم گرسنه خواهم ماند.
دوم : اینان حزب یا جمعیت درست کردن را یک بازیچهای گردانیدند. نخست در ایران حزب بزرگی بود (حزب دمکرات) ، و چون آنان را تندرو میشماردند یک دسته در برابر آنان خود را «اعتدالی» مینامیدند. ولی در زمان این هوچیان آن ترتیب هم بهم خورد و بسیاری از آنان نظیرهسازی کرده خود حزبهایی پدید آوردند و کمکم این کار رواج گرفته تا بآنجا رسید که حزبسازی از آسانترین کارها شمرده شد که هر کسی همینکه میخواست ، با چند تن از آشنایان فراهم نشسته یک جملهای را بهم بافته و آن را «مرامنامه» مینامیدند و یک نامی بروی خود گزارده یک مهری نیز میکندند و با این چند مقدمهای حزبی پدید میآوردند.
کمکم کار به رسوایی کشیده و نامهای موهون بسیاری از «کمیتهی آهن» و «تجدد ایران» و «جامعهی تبلیغ» و «دمکرات نصرت» و «دمکرات مستقل» و «کمیتهی اتحاد شرق» و «اتحاد بشر» و «اصلاحطلبان» و بسیار مانند اینها بیرون ریخت.
اساساً حزبسازی یک افزاری در دست هوسبازان و طمعکاران گردید. مثلاً فلانالسلطنه یا بهمانالدوله میخواست نخستوزیر گردد و میفرستاد یکی از سردستگان هوچیان را بنزد خود میخواند و با او بشور مینشست که از چه راه وارد شود و آن سردسته پاسخ داده چنین میگفت :
«باید یک حزبی درست کنیم». این یکی از کارهای رایج آنزمان بود و بسیاری از وزیران برای خود حزبی میساختند.
این زمان ، صد یک مردم نمیدانستند حزب برای چیست و چه نتیجهای را از آن باید خواست و از چه راهی باید پیش رفت. شما اگر پرسشی در این زمینهها از ایشان میکردید پاسخی نمیتوانستند داد. تنها چون شنیده بودند در اروپا حزبهایی هست و از آنسوی حزب دمکرات را که بازمانده از زمان پیش بود میدیدند ، بتقلید آنها حزبها میساختند.
مثلاً در تبریز چون دمکراتها بودند (پس از شورش روسیه دوباره برپا شده بود) یک دستهی دیگری خود را «سوسیال» خواندند ، باز گروهی نام «دیمکرات نصرت» روی خود گزاردند. شنیدنیست که اسماعیلآقا یا سیمقو کرد معروف[که سالها در شهرهای آذربایجان به تاراجگری و خونریزی سرگرم بود و گردن از فرمان دولتهای مرکزی کشیده با سپاهیان دولت میجنگید] از این حزب بوده است و من نامههای او را که بکمیتهی حزب در تبریز نوشته در دست میدارم.
خواهند پرسید : این حزبها که تشکیل مییافت به چه کار میپرداختند؟.. میگویم : جز باین نمیپرداختند که با حزبهای دیگر همچشمی و دشمنی نمایند و در نشستهای خود یا در روزنامهها بدگویی از یکدیگر نمایند ، و اگر توانستند خود و بستگانشان را در ادارات جا دهند ، و گاهی یک ورق «بیاننامه» نشر کنند ، یا در جایی گرد آمده «میتینغ» [=گردهمایی] دهند ، بیایند و بروند ، هفتهای دو سه روز گرد هم آیند و نشست برپا کرده بگویند و بشنوند ، و بر سر چیزهای بیهوده باهم مجادله نمایند ، و بدینسان چند ماهی بسر برده ، و از بیمقصدی و بیکاری کمکم سست گردیده رو بتفرقه گزارند ، و از حزب جز تابلوی سیاهش بازنماند. اینهاست کارهایی که احزاب سیاسی بآن میپرداختند.
اینان آنچه هیچگاه نمیاندیشیدند و بدیده نمیگرفتند نیازمندیهای کشور بود. شما ببینید در ایران «سوسیالیسم» چه تناسب داشت؟!.. در کشوری که نه کارخانهها بود و نه گروههای کارگران ، مرام «سوسیالیسم» چه پیشرفت توانستی کرد؟!.. شگفتتر از همه آنست که در این حزب سوسیال چند تن از دیهداران عضویت داشتند. اینان از دمکراتها رنجیده و باین حزب که در برابر آن برپا شده بود گراییده و مرامنامهاش را که آشکاره بزیانشان بود نخوانده بودند.
👇
در این حزبها کسی را با مرامنامه کار نبود و کمتر کسی آن را میخواند. هر کسی بخیال دیگری باینها میپیوست و هر کسی جز سود خود را نمیجست. مثلاً اسماعیلآقا که به «دیمکرات نصرت» پیوسته برای آن بوده که با دست این دسته و با دادن ششصد تومان پول نشانی و لقبی از محمدحسن میرزای ولیعهد بگیرد و باین مقصود خود نیز نایل گردیده. از اینسوی این دسته که او را پذیرفتهاند کاری با اندیشهی او نداشته و تنها این میخواستهاند که به نام «اسماعیلآقا» تفاخر کنند.
یکی از زمانهایی که بازار حزبسازی گرم میگردید هنگامی بود که انتخابات آغاز مییافت. در اینجا بود که رسواییها از اندازه میگذشت و چند نام موهون دیگری بیرون میآمد و هر روز برگهایی برای نشان دادن کاندیدهای این حزب انتشار مییافت.
برای آنکه سخنم بیدلیل نباشد برخی جملهها را از سرمقالهی «عصر جدید» که در سال 1296 بهنگام انتشار آگهی انتخابات دورهی چهارم مجلس نوشته در پائین میآورم. عنوان گفتار «تجهیزات برای انتخابات» است و در زیر آن پس از جملههایی مینویسد :
چند سال ایران گرفتار این حزبها بود. تهران که مرکز کشور است مرکز این سیاهکاریها نیز گردید. در این شهر بزرگ دستهبندی و هوچیگری بیرون از اندازه شد و براستی دست و پای دولت را بست.
فلان روضهخوان و بهمان ساعتساز ، و فلان پنبهزن و بهمان شاعر ، میدانی پیدا کرده میرفتند و میآمدند ، و مینشستند و میگفتند ، و از اینکه «سیاستمدار» شدهاند و با این وزیر و آن وزیر روبرو مینشینند بخود میبالیدند و لذت بیاندازه میبردند ، و کلمههای تاکتیک ، پرنسیب ، دیسیپلین ، ایدهآل ، دمکراسی ، سوسیالزم ، آنارشی ، اولیگارشی و مانند اینها را سرمایهی دانشی برای خود گرفته پیاپی بزبان میراندند. کوتاه سخن : یکمشت بدنهادان از بینوایی توده بنوایی رسیده و بهیچوجه دست از کارهای خود برنمیداشتند.
در سالهای 1297 و 1298 ، بهنگامی که رشتهی ایمنی در سراسر کشور از هم گسیخته و راهزنان بنام ، از نایبحسین کاشانی و پسرش ماشاءاللهخان ، رضا جوزانی ، جعفر قلیخان ، رجبعلی ، خلیل ، رمضان باصری و دیگران پیدا شده و هر یکی برای خود دستگاه کامرانی چیده بودند ، در پایتخت کشور نیز این حزبسازان و هوچیان مجال آسایشی برای مردم نگزارده و با جست و خیزهایی که جز سیاهکاری نتوان نامید روز میگزاردند.
همینها در ایران دیکتاتوری پدید آورد. همین زشتکاریها باعث شد که مردم از آزادی نفرت نمودند و چشم براه دیکتاتوری دوختند.
——————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
یکی از زمانهایی که بازار حزبسازی گرم میگردید هنگامی بود که انتخابات آغاز مییافت. در اینجا بود که رسواییها از اندازه میگذشت و چند نام موهون دیگری بیرون میآمد و هر روز برگهایی برای نشان دادن کاندیدهای این حزب انتشار مییافت.
برای آنکه سخنم بیدلیل نباشد برخی جملهها را از سرمقالهی «عصر جدید» که در سال 1296 بهنگام انتشار آگهی انتخابات دورهی چهارم مجلس نوشته در پائین میآورم. عنوان گفتار «تجهیزات برای انتخابات» است و در زیر آن پس از جملههایی مینویسد :
«دوباره میبینیم در محیط سیاست تهران جنب و جوشهایی تولید و هر کس و هر دسته درصدد تأمین آتیه است. احزاب سابق تشکیلات منحل شدهی خود را تأسیس و قواء خود را تجهیز مینماید ـ احزاب تازه در شرف تشکیل ـ حکاکان مشغول کندن امهار ـ مطبعهها مشغول طبع اعلانها ، پروگرامها ، مرامنامهها میباشند ..
از قراری که میشنویم یک فرقه بنام سوسیال دمکرات ، یک فرقه بنام حامیان برزگران ، یک فرقه بنام ودادیون یا اتحاد ملی تشکیل شده. فرقهی سوسیال دمکرات (و مطابق مهر فرقه که دیده شد سوسیالیست دمکرات) چندان بیسابقه در ایران نبوده. بعلاوه با بودن آن در ممالک دیگر محتاج بتوضیح نیست. فرقهی طرفداران بزرگ نیز بطوری که شنیدهایم از سه چهار نفر تجاوز نمیکند .. حزبی که میگویند فعلاً دارای چهل و پنجاه نفر جمعیت شده است فرقهی ودادیون یا اتحاد ملی است..»
چند سال ایران گرفتار این حزبها بود. تهران که مرکز کشور است مرکز این سیاهکاریها نیز گردید. در این شهر بزرگ دستهبندی و هوچیگری بیرون از اندازه شد و براستی دست و پای دولت را بست.
فلان روضهخوان و بهمان ساعتساز ، و فلان پنبهزن و بهمان شاعر ، میدانی پیدا کرده میرفتند و میآمدند ، و مینشستند و میگفتند ، و از اینکه «سیاستمدار» شدهاند و با این وزیر و آن وزیر روبرو مینشینند بخود میبالیدند و لذت بیاندازه میبردند ، و کلمههای تاکتیک ، پرنسیب ، دیسیپلین ، ایدهآل ، دمکراسی ، سوسیالزم ، آنارشی ، اولیگارشی و مانند اینها را سرمایهی دانشی برای خود گرفته پیاپی بزبان میراندند. کوتاه سخن : یکمشت بدنهادان از بینوایی توده بنوایی رسیده و بهیچوجه دست از کارهای خود برنمیداشتند.
در سالهای 1297 و 1298 ، بهنگامی که رشتهی ایمنی در سراسر کشور از هم گسیخته و راهزنان بنام ، از نایبحسین کاشانی و پسرش ماشاءاللهخان ، رضا جوزانی ، جعفر قلیخان ، رجبعلی ، خلیل ، رمضان باصری و دیگران پیدا شده و هر یکی برای خود دستگاه کامرانی چیده بودند ، در پایتخت کشور نیز این حزبسازان و هوچیان مجال آسایشی برای مردم نگزارده و با جست و خیزهایی که جز سیاهکاری نتوان نامید روز میگزاردند.
همینها در ایران دیکتاتوری پدید آورد. همین زشتکاریها باعث شد که مردم از آزادی نفرت نمودند و چشم براه دیکتاتوری دوختند.
——————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
88%
آری
0%
نه
12%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.