📖 « نظام آموزشی ما
🖌 احمد کسروی
📝 گفتار آقای كسروی دربارهی كتابسوزان
پایان
———————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
🖌 احمد کسروی
📝 گفتار آقای كسروی دربارهی كتابسوزان
«همگی میدانید كه ما چند سالست جشن كتابسوزان گرفتهایم و امروز این نشست برای همانست. چنانكه بارها گفتهایم ما این كار را از روی هوس ، یا از راه تندروی ، یا بنام ستیزه با این و آن نمیكنیم. بلكه از روی فهم و بینش این رفتار را برگزیدهایم و هودهی[نتیجه] بزرگی از آن میخواهیم.
كسانی چون میشنوند ما كتابها را بآتش میاندازیم دهانشان باز میماند. چه كنند بیچارگان! تاكنون از زیان این كتابها آگاه نشدهاند. در نزد آنان این كتابها سرچشمهی فرهنگ و دانش است.
آنان كسانیند كه درماندگی و بدبختی توده را با دیده میبینند و خود نیز در آن بدبختی گرفتارند ، و با این حال تاكنون نیندیشیدهاند كه سرچشمهی آن درماندگی و بدبختی چیست؟!.
ولی ما نیك میدانیم كه آنچه تودههای شرقی را باین روز انداخته گمراهیهای گوناگون و درهمیست كه از هزار سال باز رواج داشته و مغزها را پر گردانیده ، و چون میكوشیم كه آن گمراهیها [را] براندازیم ناچاریم كه كتابها را كه سرچشمهی آنهاست از میان برداریم. این كار ما درست مانندهی «پَلَشتروبی»[= ضدعفونی] است كه پزشكان میکنند. آنان هنگامی كه به بیماری میپردازند تنها به بهبود او بس نكرده بخانهای كه خوابگاه او میبوده و به رختها و دیگر كاچالش[اثاث خانه] نیز میپردازند و آنها را از میكروبها پاك میگردانند. ما نیز همان كار را میكنیم. بلكه ما آتش به زایشگاه میكروبها میزنیم.
كسانی میگویند : از آن كتابها هزار نسخه بچاپ رسیده. چند نسخه را كه شما بسوزانید چه نتیجه تواند بود؟!. میگویم : امروز آغاز كار است و خواهد رسید روزی كه پشتهها افرازیم و همه را در یكجا آتش زنیم. آنگاه این سوزاندن دشمنی نشان دادنست ، بیزاری جستنست. یك نتیجهی این آن خواهد بود كه مردم به بدی این كتابها پی برند و آن پردهی ناآگاهی از جلو چشمشان برداشته شود.
یكی نیز میگوید : در اروپا كتابهای بدتر از این چاپ شود و كسی هم نسوزاند. خود مردم باید نیك باشند. میگویم : ما را با اروپا چه كار است؟! ما باید با اندیشه و فهم خود چاره بدردها كنیم. آنگاه کی در اروپا چنین كتابهایی هست؟!.. اگر در اروپا كسی كتابی نویسد و این بدآموزیهای زهرآلود صوفیگری یا خراباتیگری یا شیعیگری یا مانند اینها را بگنجاند او را دیوانه شمارند و آسودهاش نگزارند. در اروپا اگر هم كتابهای بدی بچاپ رسد هیچكس بمردم درس بیغیرتی نخواهد داد. هیچ یكی نخواهد گفت : «پروای آینده نكنید ، در اندیشهی گذشته نباشید ، دم را فرصت شمارده بمستی بكوشید». هیچ یكی نخواهد گفت : «پی كار و پیشهای نروید ، نان از گدایی بخورید و بتهذیب نفس كوشید».
شگفتتر آنكه میگوید : «باید خود مردم نیك باشند». او نمیداند كه نیكی مردم در دست خودشان نیست. ما اگر میخواهیم مردم نیك باشند باید از راهش بنیكی آنها بكوشیم ، و راه همینست كه از گمراهیها و نادانیها بیرونشان آوریم و كتابهای زیانمند را از دسترسشان دور گردانیم.
این سخن او بآن میماند كه پزشكی كه دستور «پلشتروبی» میدهد یكی ایراد گرفته بگوید :
«اینها برای چیست؟!.. مردم باید خودشان بیماری نگیرند».
این یك خویی در ایرانیانست كه هر كاری كه دیدند و هر سخنی كه شنیدند نافهمیده و نااندیشیده خُرده گیرند. میخواهند خود را بنمایند و برتری فروشند. اینست باینگونه گفتههای بسیار پوچ میپردازند.
چیزیست بسیار روشن : از هزار سال باز در ایران و كشورهای اسلامی پیاپی بدآموزیها پدید آمده :
شیعیگری ، باطنیگری ، جبریگری ، صوفیگری ، فلسفهی یونان ، خراباتیگری ، علیاللهیگری ، شیخیگری ، بهاییگری ، و اینها كه هر یك گمراهی دیگری میبوده كمكم بهم درآمیخته و یك رشته پندارهای درهمِ گیجكنندهای پیدا شده ، و همهی آنها بكتابها درآمده و از آنها بمغزها راه یافته ، و همانست كه مایهی درماندگی تودههای بدبخت شرقی گردیده. اكنون كه اندیشههای اروپایی بشرق رسیده ، اینها نیز نیك و بد درهم است ، و آنگاه با پندارهای گیج كنندهی كهن شرقی بهم میآمیزد و هرچه بدتر میگردد.
باز میگویم : سرچشمهی بدبختی شرقیان اینهاست كه باید از میان رود. امروز جوانان كه سر میافرازند گرفتار اینها میشوند و بیشتر ایشان بیكبار تباه میگردند. اینست ما چنانكه از یكسو آمیغهای[حقایق] زندگی را میپراكنیم همچنان باید باین كتابها پرداخته بنابودی آنها كوشیم.
…»
پایان
———————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
100%
آری
0%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
📖 کتاب «بدبختیهای توده و ریشهی آن»
🔸 14ـ همه چیز از دانستن برخیزد (یک از یک)
🖌 احمد کسروی
گفتارهایی که در شمارههای اخیر پرچم در زمینهی کارها و پیشهها نوشتیم یکی از «ادباء» خوانده و چنین گفته : «اینها سودش چیست؟!..»
میگویم : نخست ، دانستن اینها خود سود است. مردم چنانکه باید خود را بشناسند ، جهان را بشناسند ، باید معنی کارهای خود را نیز بشناسند. این بسیار ننگ است برای مردمی که بکارها و پیشههایی بپردازند ولی معنی آنها را ندانند ، و از نتیجهای که باید داد آگاه نباشند.
شما امروز اگر از یک کارگری بپرسید : این کار را چرا میکنید ، خواهد گفت : «برای آنکه یک لقمه نانی بدست آورم». اگر از یک بازرگانی بپرسید : باین کار چرا برخاستهاید ، خواهد گفت : «برای آنکه داد و ستد کنم و پول بدست آورم». بیش از این آگاهی ندارند.
داستان اینان داستان نابینایانست که در جهانند ولی آن را نمیبینند و جز یک تصورهای غلطی از آن در دل ندارند. اینان نیز کوردلند. زندگی میکنند ولی معنی آن را نمیدانند و از هر کاری یک تصور غلطی در اندیشه دارند.
باید بجای تاریخچهی شعرا و شعرهای بیهوده و فلسفههای کهن و قصص بنیاسرائیل و دیگر آموختنیها که در دبستانها یا در بیرونها بمردم میآموزند اینها را یاد دهند. اینها و مانند اینهاست که سرمایهی زندگانی تواند بود. اینها از سودمندترین دانشهاست.
دوم ، در جهان همه چیز از دانستن برخیزد. هر چیزی نخست در اندیشهها جا گیرد و سپس جریان پیدا کند. امروز باید این حقایق را منتشر گردانید و بهمهی مردم یاد داد ، و از همین یاد دادن نتیجهها خواهد بود.
زیرا اینها چون دانسته شد بیشتر مردم خودبخود آنها را بکار خواهند بست و دیگر پی کارهای بیهوده (کارهایی که بزندگانی تأثیر ندارد) نخواهند رفت و از مفتخواری پرهیز خواهند نمود. از آنسوی کمکم زمینه آماده گردیده قانونها بروی اینها گزارده خواهد شد.
این بیترتیبیهای امروزی همه از نادانستن است. سرچشمهی کارهای آدمی مغز اوست. در جایی که مغزها آکنده از اندیشههای نادرست است کارها نیز همه نادرست خواهد درآمد.
یکی از آشنایانم چند سال پیش از تبریز بازگشته بود و درمیان گلههایی که میکرد چنین میگفت : در خانهی فلان رئیس اداره برای ناهار میهمان بودم. از ادارهاش باهم رفتیم. در راه بقالی جلو آمد و چنین گفت : «آن روغنها که فرستادیم پولش همچنان مانده ...» رئیس اداره از این طلبکاری بدش آمد و درشتیها کرد. سپس چون بخانه رسیدیم دیدم یک مرد ژولیدهمانندی در آنجاست. میزبان باو احترام بسیاری کرد و دانسته شد یکی از درویشانست و آقای رئیس اداره باو ارادت میورزد. پس از ناهار چون درویش میخواست برود با احترام راهش انداختند و میزبان دو لیره از جیبش درآورده و در کف او نهاد.
میگفت : من بسیار رنجیدم و با خود گفتم : بقال طلبش میخواست و آن درشتیها را شنید ولی این مفتخوار بیهوده این احترامها را دید و دو لیره هم دستی گرفت و رفت. این گله را آن آشنا میکرد.
من گفتم : این گناه او نیست. گناهِ آنست که در این کشور حقایق لگدمالست. گناه آنست که نیک و بد بنیادی ندارد. آن رئیس اداره از روزی که خود را شناخته همیشه ستایش «مشایخ و عرفاء» را شنیده ولی هیچگاه ستایشی از بقال و عطار و برزگر بگوش او نخورده. در همین کشور شما صد کتاب بیشتر دربارهی صوفیگری و صوفیان پیدا توانید کرد. ولی یک کتاب دربارهی کار و پیشه و معنی آنها بدست نتوانید آورد. بلکه اگر کتابها را بخوانید پر است از نکوهش بازاریان و سوداگران و رنجبران و در کتاب صوفیان حدیثها نقل کردهاند که بازار جایگاه شیطانست.
نتیجهی این نادانیها همانست که یک رئیس اداره یا هر کس دیگری به بقال و عطار و سبزیفروش و برزگر و بزاز و دیگر مانند اینها که ادارهکنندگان دستگاه زندگانیند با دیدهی توهین نگرد و از پرداختن طلب آنها خودداری کند. ولی بفلان درویش شیاد مفتخوار احترامها کند و پولها پردازد.
مانندهی این داستان فراوانست. در جلسهی اخیر روزنامهنویسان آقای وزیر دارایی یکی از گلههایش این بود که آردی که بنانوایان میدهند آرد خالص گندم میباشد ولی صدی چهارده نیز آرد جو میدهند که با آن مخلوط نمایند و توضیح میداد که این اندازه آرد نه تنها نان را مغشوش نگرداند بلکه رنگ آن را سفیدتر ساخته و بخوشخوراکیش میافزاید. میگفت : ولی نانوایان مقداری از آرد خالص را بقیمتهای گزافی میفروشند ولی جوش را نگه داشته به نان میافزایند و در نتیجهی آنست که نانها باین ترتیب مغشوش درمیآید.
👇
🔸 14ـ همه چیز از دانستن برخیزد (یک از یک)
🖌 احمد کسروی
گفتارهایی که در شمارههای اخیر پرچم در زمینهی کارها و پیشهها نوشتیم یکی از «ادباء» خوانده و چنین گفته : «اینها سودش چیست؟!..»
میگویم : نخست ، دانستن اینها خود سود است. مردم چنانکه باید خود را بشناسند ، جهان را بشناسند ، باید معنی کارهای خود را نیز بشناسند. این بسیار ننگ است برای مردمی که بکارها و پیشههایی بپردازند ولی معنی آنها را ندانند ، و از نتیجهای که باید داد آگاه نباشند.
شما امروز اگر از یک کارگری بپرسید : این کار را چرا میکنید ، خواهد گفت : «برای آنکه یک لقمه نانی بدست آورم». اگر از یک بازرگانی بپرسید : باین کار چرا برخاستهاید ، خواهد گفت : «برای آنکه داد و ستد کنم و پول بدست آورم». بیش از این آگاهی ندارند.
داستان اینان داستان نابینایانست که در جهانند ولی آن را نمیبینند و جز یک تصورهای غلطی از آن در دل ندارند. اینان نیز کوردلند. زندگی میکنند ولی معنی آن را نمیدانند و از هر کاری یک تصور غلطی در اندیشه دارند.
باید بجای تاریخچهی شعرا و شعرهای بیهوده و فلسفههای کهن و قصص بنیاسرائیل و دیگر آموختنیها که در دبستانها یا در بیرونها بمردم میآموزند اینها را یاد دهند. اینها و مانند اینهاست که سرمایهی زندگانی تواند بود. اینها از سودمندترین دانشهاست.
دوم ، در جهان همه چیز از دانستن برخیزد. هر چیزی نخست در اندیشهها جا گیرد و سپس جریان پیدا کند. امروز باید این حقایق را منتشر گردانید و بهمهی مردم یاد داد ، و از همین یاد دادن نتیجهها خواهد بود.
زیرا اینها چون دانسته شد بیشتر مردم خودبخود آنها را بکار خواهند بست و دیگر پی کارهای بیهوده (کارهایی که بزندگانی تأثیر ندارد) نخواهند رفت و از مفتخواری پرهیز خواهند نمود. از آنسوی کمکم زمینه آماده گردیده قانونها بروی اینها گزارده خواهد شد.
این بیترتیبیهای امروزی همه از نادانستن است. سرچشمهی کارهای آدمی مغز اوست. در جایی که مغزها آکنده از اندیشههای نادرست است کارها نیز همه نادرست خواهد درآمد.
یکی از آشنایانم چند سال پیش از تبریز بازگشته بود و درمیان گلههایی که میکرد چنین میگفت : در خانهی فلان رئیس اداره برای ناهار میهمان بودم. از ادارهاش باهم رفتیم. در راه بقالی جلو آمد و چنین گفت : «آن روغنها که فرستادیم پولش همچنان مانده ...» رئیس اداره از این طلبکاری بدش آمد و درشتیها کرد. سپس چون بخانه رسیدیم دیدم یک مرد ژولیدهمانندی در آنجاست. میزبان باو احترام بسیاری کرد و دانسته شد یکی از درویشانست و آقای رئیس اداره باو ارادت میورزد. پس از ناهار چون درویش میخواست برود با احترام راهش انداختند و میزبان دو لیره از جیبش درآورده و در کف او نهاد.
میگفت : من بسیار رنجیدم و با خود گفتم : بقال طلبش میخواست و آن درشتیها را شنید ولی این مفتخوار بیهوده این احترامها را دید و دو لیره هم دستی گرفت و رفت. این گله را آن آشنا میکرد.
من گفتم : این گناه او نیست. گناهِ آنست که در این کشور حقایق لگدمالست. گناه آنست که نیک و بد بنیادی ندارد. آن رئیس اداره از روزی که خود را شناخته همیشه ستایش «مشایخ و عرفاء» را شنیده ولی هیچگاه ستایشی از بقال و عطار و برزگر بگوش او نخورده. در همین کشور شما صد کتاب بیشتر دربارهی صوفیگری و صوفیان پیدا توانید کرد. ولی یک کتاب دربارهی کار و پیشه و معنی آنها بدست نتوانید آورد. بلکه اگر کتابها را بخوانید پر است از نکوهش بازاریان و سوداگران و رنجبران و در کتاب صوفیان حدیثها نقل کردهاند که بازار جایگاه شیطانست.
نتیجهی این نادانیها همانست که یک رئیس اداره یا هر کس دیگری به بقال و عطار و سبزیفروش و برزگر و بزاز و دیگر مانند اینها که ادارهکنندگان دستگاه زندگانیند با دیدهی توهین نگرد و از پرداختن طلب آنها خودداری کند. ولی بفلان درویش شیاد مفتخوار احترامها کند و پولها پردازد.
مانندهی این داستان فراوانست. در جلسهی اخیر روزنامهنویسان آقای وزیر دارایی یکی از گلههایش این بود که آردی که بنانوایان میدهند آرد خالص گندم میباشد ولی صدی چهارده نیز آرد جو میدهند که با آن مخلوط نمایند و توضیح میداد که این اندازه آرد نه تنها نان را مغشوش نگرداند بلکه رنگ آن را سفیدتر ساخته و بخوشخوراکیش میافزاید. میگفت : ولی نانوایان مقداری از آرد خالص را بقیمتهای گزافی میفروشند ولی جوش را نگه داشته به نان میافزایند و در نتیجهی آنست که نانها باین ترتیب مغشوش درمیآید.
👇
این را چون میگفت من با خود میاندیشیدم که این نانوایان چون مال دولت را حرام میدانند از روی عقیدهی خود جایز میشمارند که در آن تقلب کنند ، نهایت باید یک «رد مظالمی» دهند و یا از یکی از علما تحصیل اجازه کنند. اینست ، نتیجه آن میشود که آرد خالص را بفروشند و بمردم نان جو بخورانند. اینها نتیجهی نادانیهاست. نتیجهی آنست که حقایق وارونه گردیده.
از اینسوی اگر چاره میخواهیم نخستین گام آن اینست که با نادانیها مبارزه کنیم و حقایق را با گفتن و نوشتن در دلها جا دهیم. اینست سودی که از نوشتن این گفتارها چشم میداریم.
(پرچم روزانه شمارهی 65)
——————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
از اینسوی اگر چاره میخواهیم نخستین گام آن اینست که با نادانیها مبارزه کنیم و حقایق را با گفتن و نوشتن در دلها جا دهیم. اینست سودی که از نوشتن این گفتارها چشم میداریم.
(پرچم روزانه شمارهی 65)
——————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
Forwarded from پاکدینی ـ احمد کسروی
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
100%
آری
0%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
✴️ پاکدینی چه میگوید؟
🖌 احمد کسروی
📝 1ـ ما چه میگوییم؟..
اکنون پس از چهارده سال نیک دانسته شده که ما چه میخواهیم و چه میگوییم. کسانی که کتابهای ما را خواندهاند نیک میدانند. برای آنکه دیگران هم بدانند بهتر میدانم شرح کوتاهی در اینجا یاد کنم.
سخنان ما بسیار است. ولی اگر بخواهیم آن را در چند جمله بگنجانیم چنین خواهیم گفت :
«جهانیان باید حقایق زندگانی را بدانند و به آنها اهمیت دهند و در زندگانی مورد توجه گردانند.
خدا به آدمیان خرد داده که نیک و بد و سود و زیان را بشناسند. باید آدمیان به خرد اهمیت دهند و در زندگانی راهنمای خود گردانند».
اینها کوتاهشدهی گفتههای ماست. ولی پیداست که به این کوتاهی نمیماند و سخنان بسیار در پیرامون آنها پیش میآید. ما هنگامی که حقایق را شرح میدهیم با گمراهیها و بدآموزیها ـ بلکه با برخی از سیاستها ـ برخورد پیدا کرده ناچار میشویم که با یکایک آنها درافتیم و بیپایگی آنها را روشن گردانیم. هنگامی که میخواهیم آیین خردمندانهای برای زندگانی بنیاد گزاریم با دستههای بسیاری روبرو میشویم که باید در برابرشان بایستیم و گفتگوها کنیم.
همان «خرد» که میگوییم میدان بزرگی برای گفتگو باز میگرداند. انبوه مردم معنی خرد را نمیدانند. کیشها و بدآموزیها از خرد نکوهش نمودهاند. روانشناسی خرد را بآن معنی که ما میگوییم و آن را داور نیک و بد و سود و زیان میدانیم نمیشناسد. ما ناچار میشویم بهمهی اینها پاسخ دهیم. ناچار میشویم دربارهی خرد به سخنان بسیاری پردازیم. در این باره ما دفتری نیز بنام «در پیرامون خرد» پرداختهایم.
میدانم کسانی خواهند گفت : «مگر مردمان حقایق جهان را نمیدانند که شما میخواهید بدانند؟!». میگویم : بسیاری از حقایق هست که مردمان یا نمیدانند و یا اهمیتی به آنها نمیدهند. برای مثل یاد میکنم :
«جهان برای همه است ، هیچکس را به دیگری برتری نیست ، زندگانی برای آسایش و خوشیست برای رنجکشی نیست. آدمیان باید دست به هم دهند و جهان را آباد گردانند ، و در آن با خوشی زیند. آسایش هر کسی در آسایش دیگران است. هر کسی باید در کار و کوششهای خود در بندِ دیگران باشد. مردمان مانند خانوادههایند ، چنانکه خانوادهها با یکدیگر با همدستی و یاوری میزیند مردمان نیز توانند زیست. به جنگ و کشاکش نیاز نیست. جنگ یادگار دورههای وحشیگریست. جنگ را باید با بدیها کرد ...».
اینها یک رشته حقایقست. مردمان یا اینها را نمیدانند و یا میدانند و اهمیت نمیدهند و در نتیجهی همانست که اینهمه گرفتاریها پیش میآید.
ما میپرسیم : آیا اینها راستست یا نه؟.. اگر راستست چرا باید به آن اهمیت ندهند؟.. چرا باید بنیاد زندگی را بروی آنها نگزارند؟.. ما میکوشیم که در جهان تکانی پدید آید و بنیاد زندگانی بروی این راستیها نهاده شود.
کسانی به همینها هم ایراد گرفته میگویند : «اینها نمیشود ، زندگانی نبرد (مبارزه) است». میگوییم : شما اشتباه کردهاید. زندگانی مبارزه نیست. لغزش شما از آنجاست که میانهی آدمی با جانوران جدایی نمیگزارید. میانهی آدمی با جانوران جدایی بسیارست. آن گرگها و پلنگهایند که زندگیشان مبارزه است و جز آن نتواند بود. آدمی چنان نیست. آدمیان توانند بنیاد زندگانی را به جای نبرد و کشاکش بروی یاوری و همدستی گزارند.
آدمی را به پای جانوران بردن و زندگانی را سراسر نبرد شماردن یکی از نتیجههای مادیگریست. ما در این زمینه گفتارها و کتابهای بسیار نوشتهایم و یکی از کوششهای مهم ما در همین زمینه بوده. (در این زمینه کتابهای «ورجاوندبنیاد» و «در پیرامون روان» دیده شود).
———————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
🖌 احمد کسروی
📝 1ـ ما چه میگوییم؟..
اکنون پس از چهارده سال نیک دانسته شده که ما چه میخواهیم و چه میگوییم. کسانی که کتابهای ما را خواندهاند نیک میدانند. برای آنکه دیگران هم بدانند بهتر میدانم شرح کوتاهی در اینجا یاد کنم.
سخنان ما بسیار است. ولی اگر بخواهیم آن را در چند جمله بگنجانیم چنین خواهیم گفت :
«جهانیان باید حقایق زندگانی را بدانند و به آنها اهمیت دهند و در زندگانی مورد توجه گردانند.
خدا به آدمیان خرد داده که نیک و بد و سود و زیان را بشناسند. باید آدمیان به خرد اهمیت دهند و در زندگانی راهنمای خود گردانند».
اینها کوتاهشدهی گفتههای ماست. ولی پیداست که به این کوتاهی نمیماند و سخنان بسیار در پیرامون آنها پیش میآید. ما هنگامی که حقایق را شرح میدهیم با گمراهیها و بدآموزیها ـ بلکه با برخی از سیاستها ـ برخورد پیدا کرده ناچار میشویم که با یکایک آنها درافتیم و بیپایگی آنها را روشن گردانیم. هنگامی که میخواهیم آیین خردمندانهای برای زندگانی بنیاد گزاریم با دستههای بسیاری روبرو میشویم که باید در برابرشان بایستیم و گفتگوها کنیم.
همان «خرد» که میگوییم میدان بزرگی برای گفتگو باز میگرداند. انبوه مردم معنی خرد را نمیدانند. کیشها و بدآموزیها از خرد نکوهش نمودهاند. روانشناسی خرد را بآن معنی که ما میگوییم و آن را داور نیک و بد و سود و زیان میدانیم نمیشناسد. ما ناچار میشویم بهمهی اینها پاسخ دهیم. ناچار میشویم دربارهی خرد به سخنان بسیاری پردازیم. در این باره ما دفتری نیز بنام «در پیرامون خرد» پرداختهایم.
میدانم کسانی خواهند گفت : «مگر مردمان حقایق جهان را نمیدانند که شما میخواهید بدانند؟!». میگویم : بسیاری از حقایق هست که مردمان یا نمیدانند و یا اهمیتی به آنها نمیدهند. برای مثل یاد میکنم :
«جهان برای همه است ، هیچکس را به دیگری برتری نیست ، زندگانی برای آسایش و خوشیست برای رنجکشی نیست. آدمیان باید دست به هم دهند و جهان را آباد گردانند ، و در آن با خوشی زیند. آسایش هر کسی در آسایش دیگران است. هر کسی باید در کار و کوششهای خود در بندِ دیگران باشد. مردمان مانند خانوادههایند ، چنانکه خانوادهها با یکدیگر با همدستی و یاوری میزیند مردمان نیز توانند زیست. به جنگ و کشاکش نیاز نیست. جنگ یادگار دورههای وحشیگریست. جنگ را باید با بدیها کرد ...».
اینها یک رشته حقایقست. مردمان یا اینها را نمیدانند و یا میدانند و اهمیت نمیدهند و در نتیجهی همانست که اینهمه گرفتاریها پیش میآید.
ما میپرسیم : آیا اینها راستست یا نه؟.. اگر راستست چرا باید به آن اهمیت ندهند؟.. چرا باید بنیاد زندگی را بروی آنها نگزارند؟.. ما میکوشیم که در جهان تکانی پدید آید و بنیاد زندگانی بروی این راستیها نهاده شود.
کسانی به همینها هم ایراد گرفته میگویند : «اینها نمیشود ، زندگانی نبرد (مبارزه) است». میگوییم : شما اشتباه کردهاید. زندگانی مبارزه نیست. لغزش شما از آنجاست که میانهی آدمی با جانوران جدایی نمیگزارید. میانهی آدمی با جانوران جدایی بسیارست. آن گرگها و پلنگهایند که زندگیشان مبارزه است و جز آن نتواند بود. آدمی چنان نیست. آدمیان توانند بنیاد زندگانی را به جای نبرد و کشاکش بروی یاوری و همدستی گزارند.
آدمی را به پای جانوران بردن و زندگانی را سراسر نبرد شماردن یکی از نتیجههای مادیگریست. ما در این زمینه گفتارها و کتابهای بسیار نوشتهایم و یکی از کوششهای مهم ما در همین زمینه بوده. (در این زمینه کتابهای «ورجاوندبنیاد» و «در پیرامون روان» دیده شود).
———————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
100%
آری
0%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
📖 کتاب «بدبختیهای توده و ریشهی آن»
🖌 احمد کسروی
🔸 15ـ بخوانندگان پرچم (یک از یک)
چنانکه خوانندگان دانستهاند پرچم یک روزنامهای که تنها مقصودش پر کردن ستونها باشد نیست. این روزنامه برای پول پراکنده نمیشود و ما از این راه نان نمیخوریم. پرچم برای یک مقصد بسیار بزرگیست که بارها یادآوری کردهایم. اگر بخواهیم مقاصد پرچم را در یک جمله بگنجانیم باید بگوییم : «نشر حقایق» (یا بفارسی : پراکندن راستیها) است.
این مقصود پرچم است ولی در این راه بهمدستی و یاری خوانندگان نیاز سختی دارد. رابطهی ما با خوانندگان پرچم آن نیست که ما بنویسیم و آنان بخوانند و ما درپی پول گرفتن باشیم و آنان با پرداختن روزانه یک ریال در آرزوی وقتگذرانی باشند. رابطهی ما با خوانندگان رابطهی همدستی و برادری باید بود [bud]. ما در راه نجات این توده میکوشیم و بوسیلهی این روزنامه یک رشته حقایق را نشر میدهیم. خوانندگان باید در این باره یاوری نمایند ، بدینسان که این حقایق را خوانده نخست خود بپذیرند و آنگاه اینها را بکسان دیگری نیز برسانند و آنان را با این حقایق آشنا گردانند.
مثلاً یک رشته گفتارهایی زیر عنوان «پندارها» نوشته میشود که دربارهی فال و ستارهشماری و پیشگویی و اینگونه چیزها سخن میراند. این چیزها امروزه درمیان توده رواج بیاندازه دارند.
در این توده امروز هزارها کسان با فالگیری و دعانویسی و پیشگویی و ستارهشماری و مانند اینها زندگی میکنند. اینان گذشته از آنکه مفتخوارند و نان از دسترنج دیگران میخورند و این خود زیان بزرگی میباشد با همان دعواهای بیپای خود مردم را فریب میدهند و آنان را از راه در برده دچار پندارپرستی و گمراهی میگردانند. از آنسوی چند رشته زیانهای دیگر میرسانند چهبسا جنایتهایی از آنان سر میزند. اینها را باید دنبال کرد و از میان برداشت و این در نتیجهی آنست که مردم را با حقایق آشنا گردانیم.
ببینید : پاره شیادانی در شهرهای ایران هستند که استخارههای سربسته میکنند. باینمعنی که ادعا میکنند هر کسی که یک پرسشی در یک پاکتی بنویسد و در پاکت را بسته در آن باره استخاره بخواهد آنان بیآنکه در پاکت را باز کنند پاسخی بر طبق آن پرسش پاسخ گفته روی پاکت مینویسند. این یکی از شیادیهاییست که رواج بسیار یافته.
باید گفت : نخست اینان دروغ میگویند. برخی از آنان نهانی پاکت را باز کرده از مضمون نوشته آگاه میگردند و برخی دیگر به یک پاسخ مبهمی که به هر پرسشی جور بیاید نوشته میفرستند. مثلاً مینویسند : «با توکل بخدا اقدام کن خوبست». این پاسخ با هر پرسشی جور تواند آمد.
از آنسوی ما اگر دعوای اینان را بشکافیم چند دروغ را بهم آمیختهاند ، نخست اینان مدعی غیبدانی هستند. چیزی را که خدا برای خود نگه داشته و به برانگیختگان نیز نداده اینان برای خود ادعا میکنند. دوم اینان بخدا دروغ بسته مدعی میشوند که هر پرسشی که بوسیلهی آنان از خدا کرده شود پاسخ میدهد ، چنین دروغ بیشرمانهای را میگویند.
پس از همهی اینها به یک رشته جنایتهای نهانی مرتکب میشوند که کسی آگاه نمیگردد و تعقیبشان نمیکند. مثلاً فلان زن آبستن نمیشود و چون بقابله رجوع میکند گفته میشود باید فلان درمان را کرد ، زن مردد گردیده ، از فلان ملا استخاره میخواهد و آن مردک در پای پاکت مینویسد : «بسیار خوبست اقدام شود». زن بدبخت بعقیدهی آنکه دستور خداست و گمان خطا نتوان برد تن بآن درمان غلط عامیانه میدهد که در نتیجهی آن صدمه یافته و پس از زمانی میمیرد ، و کسی از چگونگی آگاه نگردیده نمیداند که این جنایت را آن قابله با شرکت این ملای استخارهفروش کرده است.
این را برای مثل میگویم. تنها این نیست و از این استخارهفروشان جنایتهای بسیار رخ میدهد. تنها این ملایان نیستند ، فالگیر و رمال و جادوگر و دعانویس و ستارهشمار و دیگران همگی از این جنایتها دارند. تنها این زمینه نیست و زمینههای دیگر بسیار برای گرفتاری این توده توانیم شمرد.
مقصود آنست که باید خوانندگان در همگی اینها با ما شرکت کنند ، باینمعنی که هر یکی از آنان خود را وظیفهدار شناسد که این حقایق را درمیان توده منتشر گردانند. از آنسوی هر یکی از ایشان حکایتهایی که از اینگونه سراغ دارند برای چاپ در روزنامه بنویسند و بفرستند ، اینست آن همدستی و یاوری که ما خواهانیم.
ما دربارهی شعر اندیشهی خود را نوشتیم و در اینجا یادآور میشویم که یکی از زمینههای شعرگویی همین زمینه تواند بود. بسیار بجا میافتد اگر کسانی این جنایتهای استخارهفروشان و دعانویسان و فالچیان را برشتهی شعر کشند و برای چاپ بفرستند ، ما که شعر بچاپ نمیرسانیم اینها را خواهیم رسانید.
(پرچم روزانه شمارهی 84)
——————————
🖌 احمد کسروی
🔸 15ـ بخوانندگان پرچم (یک از یک)
چنانکه خوانندگان دانستهاند پرچم یک روزنامهای که تنها مقصودش پر کردن ستونها باشد نیست. این روزنامه برای پول پراکنده نمیشود و ما از این راه نان نمیخوریم. پرچم برای یک مقصد بسیار بزرگیست که بارها یادآوری کردهایم. اگر بخواهیم مقاصد پرچم را در یک جمله بگنجانیم باید بگوییم : «نشر حقایق» (یا بفارسی : پراکندن راستیها) است.
این مقصود پرچم است ولی در این راه بهمدستی و یاری خوانندگان نیاز سختی دارد. رابطهی ما با خوانندگان پرچم آن نیست که ما بنویسیم و آنان بخوانند و ما درپی پول گرفتن باشیم و آنان با پرداختن روزانه یک ریال در آرزوی وقتگذرانی باشند. رابطهی ما با خوانندگان رابطهی همدستی و برادری باید بود [bud]. ما در راه نجات این توده میکوشیم و بوسیلهی این روزنامه یک رشته حقایق را نشر میدهیم. خوانندگان باید در این باره یاوری نمایند ، بدینسان که این حقایق را خوانده نخست خود بپذیرند و آنگاه اینها را بکسان دیگری نیز برسانند و آنان را با این حقایق آشنا گردانند.
مثلاً یک رشته گفتارهایی زیر عنوان «پندارها» نوشته میشود که دربارهی فال و ستارهشماری و پیشگویی و اینگونه چیزها سخن میراند. این چیزها امروزه درمیان توده رواج بیاندازه دارند.
در این توده امروز هزارها کسان با فالگیری و دعانویسی و پیشگویی و ستارهشماری و مانند اینها زندگی میکنند. اینان گذشته از آنکه مفتخوارند و نان از دسترنج دیگران میخورند و این خود زیان بزرگی میباشد با همان دعواهای بیپای خود مردم را فریب میدهند و آنان را از راه در برده دچار پندارپرستی و گمراهی میگردانند. از آنسوی چند رشته زیانهای دیگر میرسانند چهبسا جنایتهایی از آنان سر میزند. اینها را باید دنبال کرد و از میان برداشت و این در نتیجهی آنست که مردم را با حقایق آشنا گردانیم.
ببینید : پاره شیادانی در شهرهای ایران هستند که استخارههای سربسته میکنند. باینمعنی که ادعا میکنند هر کسی که یک پرسشی در یک پاکتی بنویسد و در پاکت را بسته در آن باره استخاره بخواهد آنان بیآنکه در پاکت را باز کنند پاسخی بر طبق آن پرسش پاسخ گفته روی پاکت مینویسند. این یکی از شیادیهاییست که رواج بسیار یافته.
باید گفت : نخست اینان دروغ میگویند. برخی از آنان نهانی پاکت را باز کرده از مضمون نوشته آگاه میگردند و برخی دیگر به یک پاسخ مبهمی که به هر پرسشی جور بیاید نوشته میفرستند. مثلاً مینویسند : «با توکل بخدا اقدام کن خوبست». این پاسخ با هر پرسشی جور تواند آمد.
از آنسوی ما اگر دعوای اینان را بشکافیم چند دروغ را بهم آمیختهاند ، نخست اینان مدعی غیبدانی هستند. چیزی را که خدا برای خود نگه داشته و به برانگیختگان نیز نداده اینان برای خود ادعا میکنند. دوم اینان بخدا دروغ بسته مدعی میشوند که هر پرسشی که بوسیلهی آنان از خدا کرده شود پاسخ میدهد ، چنین دروغ بیشرمانهای را میگویند.
پس از همهی اینها به یک رشته جنایتهای نهانی مرتکب میشوند که کسی آگاه نمیگردد و تعقیبشان نمیکند. مثلاً فلان زن آبستن نمیشود و چون بقابله رجوع میکند گفته میشود باید فلان درمان را کرد ، زن مردد گردیده ، از فلان ملا استخاره میخواهد و آن مردک در پای پاکت مینویسد : «بسیار خوبست اقدام شود». زن بدبخت بعقیدهی آنکه دستور خداست و گمان خطا نتوان برد تن بآن درمان غلط عامیانه میدهد که در نتیجهی آن صدمه یافته و پس از زمانی میمیرد ، و کسی از چگونگی آگاه نگردیده نمیداند که این جنایت را آن قابله با شرکت این ملای استخارهفروش کرده است.
این را برای مثل میگویم. تنها این نیست و از این استخارهفروشان جنایتهای بسیار رخ میدهد. تنها این ملایان نیستند ، فالگیر و رمال و جادوگر و دعانویس و ستارهشمار و دیگران همگی از این جنایتها دارند. تنها این زمینه نیست و زمینههای دیگر بسیار برای گرفتاری این توده توانیم شمرد.
مقصود آنست که باید خوانندگان در همگی اینها با ما شرکت کنند ، باینمعنی که هر یکی از آنان خود را وظیفهدار شناسد که این حقایق را درمیان توده منتشر گردانند. از آنسوی هر یکی از ایشان حکایتهایی که از اینگونه سراغ دارند برای چاپ در روزنامه بنویسند و بفرستند ، اینست آن همدستی و یاوری که ما خواهانیم.
ما دربارهی شعر اندیشهی خود را نوشتیم و در اینجا یادآور میشویم که یکی از زمینههای شعرگویی همین زمینه تواند بود. بسیار بجا میافتد اگر کسانی این جنایتهای استخارهفروشان و دعانویسان و فالچیان را برشتهی شعر کشند و برای چاپ بفرستند ، ما که شعر بچاپ نمیرسانیم اینها را خواهیم رسانید.
(پرچم روزانه شمارهی 84)
——————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
93%
آری
7%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
✴️ پاکدینی چه میگوید؟
🖌 احمد کسروی
📝 2ـ این را میتوان با زبان دیگری گفت.
این را میتوان با زبان دیگری گفت و مقصود را روشن گردانید.
آدمی از سرشت خود دارای دو گوهر است. گوهر تن و جان و گوهر روان. (جان در نزد ما جز از روان است).
از سرشت تن و جان آدمی مانندهی جانوران است و همهی خصلتهای ناپسندِ آن را از خودخواهی و خشم و حسد و کینه و ستمگری و هوسها و مانند اینها داراست. ولی از سرشت روان جدا از دیگران میباشد و خود خصلتهای پسندیدهی نیکخواهی و غمخواری با دیگران و دادگری و راستیپژوهی و آبادیدوستی را داراست. فهم و خرد و اندیشه و شرم از بستگان این سرشت روانی میباشند.
آدمیکه دارای این دو سرشت است در زندگانی میتواند به هر کدام که خواست پیروی کند. میتواند یک زندگی جانورانه پیش گیرد و سرچشمهی کارهایش خودخواهی و آز و کینه و مانند اینها باشد. همچون جانوری تنها خود را خواهد و همه چیز را برای خود خواهد ، و پیداست که در آن حال زندگانی براه نبرد و کشاکش خواهد افتاد و رنجها بسیار و بهره از آسایش بسیار کم خواهد بود. همچنان میتواند به زندگانی آدمیانه گراید و سرچشمهی امیال و کارهای خود را نیکخواهی و غمخواری با دیگران و دادگری گرداند و در آن حال نیازی به نبرد و کشاکش نمانده بنیاد زندگانی همدستی و همدردی خواهد بود.
زندگانی امروزی درهمست. باین معنی که هر دو سرشت دخالت دارد. زندگانی امروزی نیمی جانورانه و نیمی آدمیانه است و اگر رویهمرفته را سنجیم جنبهی جانوری آن بیشترست.
برای روشنی سخن مَثَلی یاد میکنم : ما امروز از یکسو در شهرها دادگاهها بنیاد گزارده قضات برگماردهایم که اگر کسی در خیابانی به ناتوانی ستم کرد و مشتی بسرش نواخت ، او را میکِشند و میبرند و در دادگاه کیفرش میدهند. اگر دو تن مدعایی علیه هم داشتند بجای آنکه به پیکار برخیزند بدادگاه میروند و با گفتگو مدعای خود را بپایان میرسانند. از سوی دیگر بیشتر دولتها هر یکی بر آنست که به مردمان ناتوان سلطهجویی نماید ، و اگر مدعایی درمیان دو دولت بود میخواهند آن را با زورورزی بپایان رسانند و بجنگ و کشتار میپردازند.
این دو کار به ضد همست : آن دادگاه برپا گردانیدن و دادگری نمودن از روی سرشت روانست و نتیجهی راهنماییهای خرد میباشد. ولی این سلطهجوییِ دولتها و بجنگ برخاستنِ آنها جز از روی سرشت جانوری نمیباشد و مستقیماً با روان و خرد ناسازگارست.
تنها این مَثَل نیست. در زندگانی فردی نیز هر یکی از ما گرفتار کشاکش این دو سرشت است. شما خشمتان گرفته بکسی سیلی میزنید و پس از کمی پشیمان گردیده شرمنده میشوید و ناآسوده هستید. این دو کار از یک سرچشمه نبوده و نمیتواند باشد. خشم که شما را به سیلی زدن واداشته یکی از خصلتهای تن و جانی شماست. آن نیرویی که شما را به پشیمانی و شرمندگی واداشته روان شماست. از اینگونه صد مثل یاد توان کرد.
«این دو سرشت با یکدیگر در تضاد و تعارضاند و مانند دو کفهی ترازو هستند که اگر یکی بالا رود ، دیگری پایین میآید». «هر انسانی اگر سرشت روانیاش قوی شود ، بر سرشت جانیش چیره میگردد و آن را زیر فرمان خود درمیآورد ، اینست به فضایلش افزوده گشته و اخلاقش نیکو میشود ، وگرنه کار برعکس میشود. مطلوب اینست که هر انسانی به نیرومند گردانیدن سرشت روانی خود بپردازد و پایهی این نیرومندی ، شناخت حقایق است».
پایهی کوششهای ما بر آنست که در سراسر جهان در آدمیان سرشت روانی نیرومند باشد و در کارهای زندگانی مؤثر افتد که نه تنها قانونهای جهان از روی خرد بوده به قصد آبادی جهان و آسایش جهانیان گزارده شود ، هر فردی از آدمیان به خودخواهی و طمع و حسد و کینهی خود مسلط شده زیستش از روی نیکخواهی و غمخواری با دیگران و دادگری و آبادیدوستی باشد. هر فردی در کارها و کوششهایش نه تنها دربند آسایش و خوشی خود ، دربند آسایش و خوشی همگی مردمان باشد.
———————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
🖌 احمد کسروی
📝 2ـ این را میتوان با زبان دیگری گفت.
این را میتوان با زبان دیگری گفت و مقصود را روشن گردانید.
آدمی از سرشت خود دارای دو گوهر است. گوهر تن و جان و گوهر روان. (جان در نزد ما جز از روان است).
از سرشت تن و جان آدمی مانندهی جانوران است و همهی خصلتهای ناپسندِ آن را از خودخواهی و خشم و حسد و کینه و ستمگری و هوسها و مانند اینها داراست. ولی از سرشت روان جدا از دیگران میباشد و خود خصلتهای پسندیدهی نیکخواهی و غمخواری با دیگران و دادگری و راستیپژوهی و آبادیدوستی را داراست. فهم و خرد و اندیشه و شرم از بستگان این سرشت روانی میباشند.
آدمیکه دارای این دو سرشت است در زندگانی میتواند به هر کدام که خواست پیروی کند. میتواند یک زندگی جانورانه پیش گیرد و سرچشمهی کارهایش خودخواهی و آز و کینه و مانند اینها باشد. همچون جانوری تنها خود را خواهد و همه چیز را برای خود خواهد ، و پیداست که در آن حال زندگانی براه نبرد و کشاکش خواهد افتاد و رنجها بسیار و بهره از آسایش بسیار کم خواهد بود. همچنان میتواند به زندگانی آدمیانه گراید و سرچشمهی امیال و کارهای خود را نیکخواهی و غمخواری با دیگران و دادگری گرداند و در آن حال نیازی به نبرد و کشاکش نمانده بنیاد زندگانی همدستی و همدردی خواهد بود.
زندگانی امروزی درهمست. باین معنی که هر دو سرشت دخالت دارد. زندگانی امروزی نیمی جانورانه و نیمی آدمیانه است و اگر رویهمرفته را سنجیم جنبهی جانوری آن بیشترست.
برای روشنی سخن مَثَلی یاد میکنم : ما امروز از یکسو در شهرها دادگاهها بنیاد گزارده قضات برگماردهایم که اگر کسی در خیابانی به ناتوانی ستم کرد و مشتی بسرش نواخت ، او را میکِشند و میبرند و در دادگاه کیفرش میدهند. اگر دو تن مدعایی علیه هم داشتند بجای آنکه به پیکار برخیزند بدادگاه میروند و با گفتگو مدعای خود را بپایان میرسانند. از سوی دیگر بیشتر دولتها هر یکی بر آنست که به مردمان ناتوان سلطهجویی نماید ، و اگر مدعایی درمیان دو دولت بود میخواهند آن را با زورورزی بپایان رسانند و بجنگ و کشتار میپردازند.
این دو کار به ضد همست : آن دادگاه برپا گردانیدن و دادگری نمودن از روی سرشت روانست و نتیجهی راهنماییهای خرد میباشد. ولی این سلطهجوییِ دولتها و بجنگ برخاستنِ آنها جز از روی سرشت جانوری نمیباشد و مستقیماً با روان و خرد ناسازگارست.
تنها این مَثَل نیست. در زندگانی فردی نیز هر یکی از ما گرفتار کشاکش این دو سرشت است. شما خشمتان گرفته بکسی سیلی میزنید و پس از کمی پشیمان گردیده شرمنده میشوید و ناآسوده هستید. این دو کار از یک سرچشمه نبوده و نمیتواند باشد. خشم که شما را به سیلی زدن واداشته یکی از خصلتهای تن و جانی شماست. آن نیرویی که شما را به پشیمانی و شرمندگی واداشته روان شماست. از اینگونه صد مثل یاد توان کرد.
«این دو سرشت با یکدیگر در تضاد و تعارضاند و مانند دو کفهی ترازو هستند که اگر یکی بالا رود ، دیگری پایین میآید». «هر انسانی اگر سرشت روانیاش قوی شود ، بر سرشت جانیش چیره میگردد و آن را زیر فرمان خود درمیآورد ، اینست به فضایلش افزوده گشته و اخلاقش نیکو میشود ، وگرنه کار برعکس میشود. مطلوب اینست که هر انسانی به نیرومند گردانیدن سرشت روانی خود بپردازد و پایهی این نیرومندی ، شناخت حقایق است».
پایهی کوششهای ما بر آنست که در سراسر جهان در آدمیان سرشت روانی نیرومند باشد و در کارهای زندگانی مؤثر افتد که نه تنها قانونهای جهان از روی خرد بوده به قصد آبادی جهان و آسایش جهانیان گزارده شود ، هر فردی از آدمیان به خودخواهی و طمع و حسد و کینهی خود مسلط شده زیستش از روی نیکخواهی و غمخواری با دیگران و دادگری و آبادیدوستی باشد. هر فردی در کارها و کوششهایش نه تنها دربند آسایش و خوشی خود ، دربند آسایش و خوشی همگی مردمان باشد.
———————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
100%
آری
0%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
📖 کتاب «بدبختیهای توده و ریشهی آن»
🖌 احمد کسروی
🔸 16ـ همه چیز را میدانند و هیچ چیز را نمیدانند (یک از یک)
تاکنون بارها گله کردهایم که ایرانیان معنی «دانستن» را هم نمیدانند. همین داستان «قضا و قدر» یک مثل نیکی برای این موضوع میباشد.
شما اگر در مجلسی بنشینید و چنین گفتگو کنید : «در زندگانی هر کسی باید بکوشد تا نتیجه بردارد. اگر کسی نکوشد و یا راه کوشش را نداند ناچار در زندگی بسختی خواهد افتاد. همچنین تودهها آنهایی که نکوشند و یا راه کوشش را ندانند بزیردستی میافتند و بدبخت میگردند». اینها را که سراپا حقایقست شرح دهید ، خواهید دید شنوندگان همگی از درون دل «بلی» میگویند و سرها را برای تصدیق تکان میدهند ، خواهید دید یکی سری تکان داده میگوید : «بلی ؛ لیس للانسان الا ما سعی». آن یکی دهان پرباد کرده شعر میخواند :
دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر
کای نور چشم من بجز از کشته ندروی
آن دیگری با یک لحن فیلسوفانه میسراید : «هر کسی آن دِرَود عاقبت کار که کشت». چهارمی بنطق پرداخته میگوید : «بلی آقا ! این نتیجهی کوشش است که آلمان را بآن مقام رسانیده نتیجهی کوشش است که انگلیسها به یک نصف کره حکومت میکنند». آن دیگری میگوید : «من دربارهی سعی و عمل مقالهای نوشتهام». این میگوید : «من بتازگی یک قصیدهای سرودهام». اینها را میگویند و چنین میفهمانند که ما اینها را میدانیم و عقیدهمند میباشیم.
در حالی که نمیدانند و باوری هم ندارند. سخنانیست شنیده و فراگرفتهاند ، ولی نفهمیده و باور هم نکردهاند. زیرا کسی که یک چیز را باور کرده ضد آن را نپذیرد. شما اگر علم هیئت خوانده و داستان زمین و آفتاب و دیگر کرات را بدانسان که در این علم است یاد گرفته و باور کردهاید ، دیگر هیچگاه بافسانهی گاوماهی گوش نخواهید داد. اگر ببینید در کتابی آن را نوشته آن کتاب را دور خواهید انداخت. شما اگر از بهداشت آگاهید و این را باور کردهاید که آدمی چون بیمار شد باید از راه پرهیز و درمان بچاره کوشد ، دیگر سخنی بضد آن نخواهید پذیرفت و اگر دیدید در کتابی چنین نوشته : «در بیماری پرهیز [1] و درمان تأثیر ندارد» مؤلف آن کتاب را نادان شمارده آن را دور میاندازید. معنی دانستن و باور کردن همینست.
کنون بیاییم بر سر موضوع. ما بایرانیان میگوییم : شما اگر باور کردهاید که «در زندگی باید کوشید و نتیجه برداشت» پس چگونه است صدها ، بلکه هزارها سخنان ضد آن درمیان شما رواج دارد؟!.. «العبد یدبر والله یقدر» ، «ترید و ارید و مایکون الا ما ارید». [2]
فلک بمردم نادان دهد زمام مراد
تو اهل دانش و فضلی همین گناهت بس
بخت و دولت بکاردانی [3] نیست
جز بتأیید آسمانی نیست
گرچه تیر از کمان همیگذرد
از کماندار بیند اهل خرد
رضا بداده بده وز جبین گره بگشای
که بر من و تو در اختیار نگشاده است
می خور که ندانی زکجا آمدهای
خوش باش ندانی بکجا خواهی رفت
کتابهاتان پر از اینهاست و چگونه شما اینها را میپذیرید؟!.. اگر داستان کوشش راست است پس اینها چیست؟!.. پس عقیده به نذر و نیاز و سقاخانه و پیر چیست؟!..
شما اگر بکوشش و نتیجهی آن باور دارید ، پس چگونه است که میشنوید شاعری مردم را به تنبلی میخواند و بآنان درس بیغیرتی داده میگوید : «می خور که ندانی ز کجا آمدهای» یا میگوید : «که بر من و تو در اختیار نگشاده است» ازو بدتان نمیآید و بدشمنی و جلوگیری نمیپردازید؟!.. این یک بام و دو هوا در دلهای شما چگونه پیدا شده؟!.
شگفتتر آنکه گاهی کسانی پاسخ داده میگویند : «آن عقیده در جای خود درست است و اینها در جای خود درست». ما نمیدانیم چگونه تواند بود که دو عقیدهی ضد هم هر یکی در جای خود درست باشد. ما میگوییم : خدا بآدمیان اختیار داده که در کارهای زندگانی بکوشند و هر کسی نتیجهی کوشش خود را درمییابد. آنان میگویند : بر من و تو اختیاری داده نشده ، و از کوشش نتیجه نتوان برداشت. این دو سخن چگونه هر دو راست تواند بود؟!..
چند سال پیش در تهران متلکی برای شهرداری ساخته بودند که به یکی از خانهداران اخطاری شده که خانهی تو بخیابان خواهد افتاد باید آن را خالی کنی و هرچه زودتر عمله گزارده در و پنجرهاش را بکنی. در همان روزها مأمور دیگری از شهرداری اخطاری آورده که باید درها و پنجرههای عمارت خود را فلان رنگ گردانی ، و چون پافشاری مینمود که همین امروز باید اقدام شود خانهدار بخشم آمده و چنین گفته : «چه میگویی آقا ! اخطاری کردهاند که این عمارت خراب شود». مأمور پاسخ داده : «باشد ، آن جریان دیگری دارد ، این جریان دیگری».
👇
🖌 احمد کسروی
🔸 16ـ همه چیز را میدانند و هیچ چیز را نمیدانند (یک از یک)
تاکنون بارها گله کردهایم که ایرانیان معنی «دانستن» را هم نمیدانند. همین داستان «قضا و قدر» یک مثل نیکی برای این موضوع میباشد.
شما اگر در مجلسی بنشینید و چنین گفتگو کنید : «در زندگانی هر کسی باید بکوشد تا نتیجه بردارد. اگر کسی نکوشد و یا راه کوشش را نداند ناچار در زندگی بسختی خواهد افتاد. همچنین تودهها آنهایی که نکوشند و یا راه کوشش را ندانند بزیردستی میافتند و بدبخت میگردند». اینها را که سراپا حقایقست شرح دهید ، خواهید دید شنوندگان همگی از درون دل «بلی» میگویند و سرها را برای تصدیق تکان میدهند ، خواهید دید یکی سری تکان داده میگوید : «بلی ؛ لیس للانسان الا ما سعی». آن یکی دهان پرباد کرده شعر میخواند :
دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر
کای نور چشم من بجز از کشته ندروی
آن دیگری با یک لحن فیلسوفانه میسراید : «هر کسی آن دِرَود عاقبت کار که کشت». چهارمی بنطق پرداخته میگوید : «بلی آقا ! این نتیجهی کوشش است که آلمان را بآن مقام رسانیده نتیجهی کوشش است که انگلیسها به یک نصف کره حکومت میکنند». آن دیگری میگوید : «من دربارهی سعی و عمل مقالهای نوشتهام». این میگوید : «من بتازگی یک قصیدهای سرودهام». اینها را میگویند و چنین میفهمانند که ما اینها را میدانیم و عقیدهمند میباشیم.
در حالی که نمیدانند و باوری هم ندارند. سخنانیست شنیده و فراگرفتهاند ، ولی نفهمیده و باور هم نکردهاند. زیرا کسی که یک چیز را باور کرده ضد آن را نپذیرد. شما اگر علم هیئت خوانده و داستان زمین و آفتاب و دیگر کرات را بدانسان که در این علم است یاد گرفته و باور کردهاید ، دیگر هیچگاه بافسانهی گاوماهی گوش نخواهید داد. اگر ببینید در کتابی آن را نوشته آن کتاب را دور خواهید انداخت. شما اگر از بهداشت آگاهید و این را باور کردهاید که آدمی چون بیمار شد باید از راه پرهیز و درمان بچاره کوشد ، دیگر سخنی بضد آن نخواهید پذیرفت و اگر دیدید در کتابی چنین نوشته : «در بیماری پرهیز [1] و درمان تأثیر ندارد» مؤلف آن کتاب را نادان شمارده آن را دور میاندازید. معنی دانستن و باور کردن همینست.
کنون بیاییم بر سر موضوع. ما بایرانیان میگوییم : شما اگر باور کردهاید که «در زندگی باید کوشید و نتیجه برداشت» پس چگونه است صدها ، بلکه هزارها سخنان ضد آن درمیان شما رواج دارد؟!.. «العبد یدبر والله یقدر» ، «ترید و ارید و مایکون الا ما ارید». [2]
فلک بمردم نادان دهد زمام مراد
تو اهل دانش و فضلی همین گناهت بس
بخت و دولت بکاردانی [3] نیست
جز بتأیید آسمانی نیست
گرچه تیر از کمان همیگذرد
از کماندار بیند اهل خرد
رضا بداده بده وز جبین گره بگشای
که بر من و تو در اختیار نگشاده است
می خور که ندانی زکجا آمدهای
خوش باش ندانی بکجا خواهی رفت
کتابهاتان پر از اینهاست و چگونه شما اینها را میپذیرید؟!.. اگر داستان کوشش راست است پس اینها چیست؟!.. پس عقیده به نذر و نیاز و سقاخانه و پیر چیست؟!..
شما اگر بکوشش و نتیجهی آن باور دارید ، پس چگونه است که میشنوید شاعری مردم را به تنبلی میخواند و بآنان درس بیغیرتی داده میگوید : «می خور که ندانی ز کجا آمدهای» یا میگوید : «که بر من و تو در اختیار نگشاده است» ازو بدتان نمیآید و بدشمنی و جلوگیری نمیپردازید؟!.. این یک بام و دو هوا در دلهای شما چگونه پیدا شده؟!.
شگفتتر آنکه گاهی کسانی پاسخ داده میگویند : «آن عقیده در جای خود درست است و اینها در جای خود درست». ما نمیدانیم چگونه تواند بود که دو عقیدهی ضد هم هر یکی در جای خود درست باشد. ما میگوییم : خدا بآدمیان اختیار داده که در کارهای زندگانی بکوشند و هر کسی نتیجهی کوشش خود را درمییابد. آنان میگویند : بر من و تو اختیاری داده نشده ، و از کوشش نتیجه نتوان برداشت. این دو سخن چگونه هر دو راست تواند بود؟!..
چند سال پیش در تهران متلکی برای شهرداری ساخته بودند که به یکی از خانهداران اخطاری شده که خانهی تو بخیابان خواهد افتاد باید آن را خالی کنی و هرچه زودتر عمله گزارده در و پنجرهاش را بکنی. در همان روزها مأمور دیگری از شهرداری اخطاری آورده که باید درها و پنجرههای عمارت خود را فلان رنگ گردانی ، و چون پافشاری مینمود که همین امروز باید اقدام شود خانهدار بخشم آمده و چنین گفته : «چه میگویی آقا ! اخطاری کردهاند که این عمارت خراب شود». مأمور پاسخ داده : «باشد ، آن جریان دیگری دارد ، این جریان دیگری».
👇
درست داستان این کسانست که دو عقیدهی متضاد را میگویند : هر یکی در جای خود درست است. ولی حقیقت آنست که اینها نه آن را فهمیده و باور داشتهاند و نه این را. چنانکه بارها گفتهایم همین اندیشههای متضاد مغزها را از کار انداخته. اینان مغزهاشان بیکاره شده و اینست وظیفهی خود را انجام نمیدهد.
بدتر از همه ، کار آن کسانیست که باین عقیدهی پست جبریگری جامهی مذهبی پوشانیده چنین میگویند : «خدا باید کارها را درست کند» یا بما ایراد گرفته میگویند : «پس ما عقیده نداشته باشیم که کارها در دست خداست؟!» میگویم : برای پستی و تنبلی خود بهانهی شگفتی پیدا کردهاید. ای بیخردان این آیین را همان خدای آفریدگار گزارده که هر کسی و هر مردمی تا نکوشد نتیجه برندارد. هر کسی و هر مردمی تا خود نیک نباشد از جهان نیکی نبیند. شما با این سخنان مزوّرانهی خود بجنگ خدا میروید. شما میخواهید نکوشید و دست از هوسبازیهای خود برندارید و آنوقت از خدا بخواهید که شما را به بزرگی برساند ، و یا درماندگی و بدبختی خود را که نتیجهی قطعی نادانیها و هوسبازیهاتان بوده بگردن خدا اندازید ، و این بیشرمی را دین یا مذهب مینامید. ای بیخردان مگر خدا تنها خدای شماست؟!.. یا شما در دستگاه خدا گرامیتر از دیگران میباشید؟!..
شما از بس نافهمید ، گستاخیتان تا باینجا رسیده که توقع دارید خدا از بهر شما آیین خود را دیگر گرداند ، و شما را با صد آلودگی بسرفرازی رساند. توقع دارید که دیگران بکوشند و خدا نتیجهی کوششهای آنها را نصیب شما گرداند. از نادانی بچنین گستاخیهایی برخاستهاید. اینجا جایش نیست که بگویم شما خدا را هم نشناختهاید ، اگر خدا را شناخته بودید آیین او را هم میدانستید و بچنین توقع بیخردانهای برنمیخاستید.
(پرچم روزانه شمارهی 89)
🔹 پانوشتها :
1ـ اصل : «چاره». ولی چنین مینماید که خواست نویسنده همان پرهیز بوده.
2ـ درمیان مردم عادی نیز این سخنان هست : «روزی دست خداست» ، «تقدیر را نمیتوان تغییر داد» و مانندهای اینها.
3ـ اصل : بکامرانی. که غلط مینماید. از سوی دیگر همین بیت در نوشتههای دیگرِ نویسنده بدانسان که آوردیم آمده.
——————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
بدتر از همه ، کار آن کسانیست که باین عقیدهی پست جبریگری جامهی مذهبی پوشانیده چنین میگویند : «خدا باید کارها را درست کند» یا بما ایراد گرفته میگویند : «پس ما عقیده نداشته باشیم که کارها در دست خداست؟!» میگویم : برای پستی و تنبلی خود بهانهی شگفتی پیدا کردهاید. ای بیخردان این آیین را همان خدای آفریدگار گزارده که هر کسی و هر مردمی تا نکوشد نتیجه برندارد. هر کسی و هر مردمی تا خود نیک نباشد از جهان نیکی نبیند. شما با این سخنان مزوّرانهی خود بجنگ خدا میروید. شما میخواهید نکوشید و دست از هوسبازیهای خود برندارید و آنوقت از خدا بخواهید که شما را به بزرگی برساند ، و یا درماندگی و بدبختی خود را که نتیجهی قطعی نادانیها و هوسبازیهاتان بوده بگردن خدا اندازید ، و این بیشرمی را دین یا مذهب مینامید. ای بیخردان مگر خدا تنها خدای شماست؟!.. یا شما در دستگاه خدا گرامیتر از دیگران میباشید؟!..
شما از بس نافهمید ، گستاخیتان تا باینجا رسیده که توقع دارید خدا از بهر شما آیین خود را دیگر گرداند ، و شما را با صد آلودگی بسرفرازی رساند. توقع دارید که دیگران بکوشند و خدا نتیجهی کوششهای آنها را نصیب شما گرداند. از نادانی بچنین گستاخیهایی برخاستهاید. اینجا جایش نیست که بگویم شما خدا را هم نشناختهاید ، اگر خدا را شناخته بودید آیین او را هم میدانستید و بچنین توقع بیخردانهای برنمیخاستید.
(پرچم روزانه شمارهی 89)
🔹 پانوشتها :
1ـ اصل : «چاره». ولی چنین مینماید که خواست نویسنده همان پرهیز بوده.
2ـ درمیان مردم عادی نیز این سخنان هست : «روزی دست خداست» ، «تقدیر را نمیتوان تغییر داد» و مانندهای اینها.
3ـ اصل : بکامرانی. که غلط مینماید. از سوی دیگر همین بیت در نوشتههای دیگرِ نویسنده بدانسان که آوردیم آمده.
——————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
92%
آری
0%
نه
8%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.