آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
100%
آری
0%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
📖 کتاب «بدبختیهای توده و ریشهی آن»
🖌 احمد کسروی
🔸 35ـ دربارهی صوفیان و درویشان (سه از چهار)
صوفیان سرچشمهی باورها و پندارهاشان همان گفتههای پلوتینوس بوده که در گفتار دیروزی شرح داده بیپایی و نادرستی آن را بازنمودیم. ولی سپس برخی از پیشوایانشان از راه فلسفهی یونان پیش آمده داستان «وحدت وجود» یا «یکی بودن هستی» را پدید آوردهاند. لیکن این هم بسود ایشان پایان نیافته و نتیجهای نداده. بلکه باید گفت : بد را بدتر و غلط را غلطتر گردانیده. اینان میگویند : خدا همان هستی است و چیز دیگر نیست ، و شما چون این سخن بشکافید معنایش نبودن خداست. معنایش اینست که ما خود خداییم و بچیز دیگر نیاز نداریم. زیرا هستی نه چیزیست که خود هست باشد. ما هستیم و از این هست بودن ما یک هستی فهمیده میشود ، و نه آنست که ما هستیم و هستی نیز هست. این سخن چون جایش اینجا نیست دامنه نداده درمیگذرم. همین اندازه باید گفت : خود هم نفهمیدهاند که چه میگویند ، و این است چون کتابهاشان بخوانید هر یکی معنای دیگری باین داستان میدهد و مثل دیگری میآورد.
این باورهای ایشانست. اما کردارهاشان : 1ـ بیکاری و خانقاهنشینی 2ـ زن نگرفتن و تنها زیستن. 3ـ نان از دست دیگران خوردن 4ـ با دف و نای پای کوبیدن و با آن ریش و پشم رقصیدن ـ که شما هر یکی از اینها را بگیرید گناه بزرگیست و زیان بزرگی را دربر دارد.
پیشینیانِ اینها پرداختن بکاری یا پیشهای را مانع میشماردند و آن را بد میدانستند. شیخ ابوسعید میگوید : بازار جایگاه شیاطین است. میگفتند : صوفی باید بخود پردازد و ذکر خواند و تهذیب نفس کند ، و اگر به یک کاری یا پیشهای پرداخت «اهل دنیا» میگردد و از راه خود بازمیماند. زن نگرفتن اجباری نبوده ولی بیشترشان نمیگرفتهاند. زیرا زن را نیز از «دنیا» میشماردهاند. نان از دست دیگران خوردن همگانی بوده. زیرا در جایی که بکاری و پیشهای نمیپرداختهاند ناگزیر بودهاند که چشم براه «احسان» و «صدقه»ی توانگران باشند ، و اگر نرسید ببازار افتاده یا بدرِ خانهها رفته گدایی کنند ، و این را نه تنها ننگ نمیدانستهاند بلکه یک قسمتی از ریاضت و عبادت میشماردهاند. اما رقص ، آن را بزبان خود «سماع» مینامیدهاند. یکی دف میزده و دیگری نای مینواخته و دیگری با آواز خوش شعرهای عاشقانه میخوانده ، و در این میان درویشان برقص میپرداختهاند و خود شیخ همان کار را میکرده است.
از همینجا شما فهم و دانش آنها را بسنجید. گروهی تا چه اندازه نافهم باشند که این ندانند بیکاری سامان زندگی را بهم میزند. ندانند که خدا شمارهی زنان و مردان را یکسان گردانیده و یک مردی چون زن نمیگیرد باعث سیاهروزی یک زنی شده است ، ندانند که نان از دست دیگران خوردن نشان پستی و زبونیست و آبرو را میریزد و شرم و آزرم را از میان میبرد ، ندانند که پای کوفتن و رقصیدن جز با هوسِ خود راه رفتن نیست و آن را «عبادت» یا «ریاضت» نام نتوان نهاد.
شگفتتر اینجاست که اینان که به بهانهی چشمپوشی از جهان و دامن درچیدن از لذت و سختی دادن بخود و کاستن از نیروهای تنی بخانقاه خزیده بودند در کردار همه بضد آن برخاسته و همه به تنآسایی و خوشی پرداختهاند!!. کیست که از بیکاری و مفتخواری خوشش نیاید؟!.. کیست که از ساز و آواز و رقص لذت نبرد؟!.. اما زن نگرفتن ، آن نه برای چشمپوشی از لذت ، بلکه برای گریز از رنج خانهداری بوده. وگرنه بیشترشان درمیان خود امردبازی و پستیهای دیگر داشتهاند ، و چون شیوهی ایشان بوده که برای هر کار زشتی یک عنوان نیکی میدادهاند باین زشتکاری نیز نامهایی دادهاند و رختهایی پوشانیدهاند. «بجمال خدا در روی شاهدان تماشا میکردهاند». جامی میگوید :
حُسن خویش از روی خوبان آشکارا کردهای
پس بچشم عاشقان در وی تماشا کردهای
یکی از بزرگان صوفیان ابوحامد کرمانی بوده که دربارهاش چنین مینویسند : «چون در سماع گرم شدی پیراهن خود و حضار را چاک کردی و سینه بسینهی ایشان نهادی و از آن تشفی حاصل نمودی. چون شیخ به بغداد رسید خلیفه پسر بدیع الجمالی داشت خبر ورود شیخ شنید قصد حضور مجلس شیخ نمود. گفتند که طریقهی شیخ اینست. خلیفهزاده گفت از قرار تقریر شما او کافر خواهد بود بمجلس او میروم اگر اینگونه نسبت بمن حرکتی کرد او را قربة الی الله بقتل رسانم و از وجود آن مبدع ، جهان را پاک گردانم و چون در سماع گرم گشت شیخ بکرامت دریافت و این رباعی بگفت :
سهل است مرا بر سر خنجر بودن
در پای مراد دوست بیسر بودن
تو آمدهای که کافری را بکشی
غازی چو تویی رواست کافر بودن
خلیفهزاده گریبان خود را درید و بقدم معذرت پیش آمده سر در قدم شیخ نهاد ...».
👇
🖌 احمد کسروی
🔸 35ـ دربارهی صوفیان و درویشان (سه از چهار)
صوفیان سرچشمهی باورها و پندارهاشان همان گفتههای پلوتینوس بوده که در گفتار دیروزی شرح داده بیپایی و نادرستی آن را بازنمودیم. ولی سپس برخی از پیشوایانشان از راه فلسفهی یونان پیش آمده داستان «وحدت وجود» یا «یکی بودن هستی» را پدید آوردهاند. لیکن این هم بسود ایشان پایان نیافته و نتیجهای نداده. بلکه باید گفت : بد را بدتر و غلط را غلطتر گردانیده. اینان میگویند : خدا همان هستی است و چیز دیگر نیست ، و شما چون این سخن بشکافید معنایش نبودن خداست. معنایش اینست که ما خود خداییم و بچیز دیگر نیاز نداریم. زیرا هستی نه چیزیست که خود هست باشد. ما هستیم و از این هست بودن ما یک هستی فهمیده میشود ، و نه آنست که ما هستیم و هستی نیز هست. این سخن چون جایش اینجا نیست دامنه نداده درمیگذرم. همین اندازه باید گفت : خود هم نفهمیدهاند که چه میگویند ، و این است چون کتابهاشان بخوانید هر یکی معنای دیگری باین داستان میدهد و مثل دیگری میآورد.
این باورهای ایشانست. اما کردارهاشان : 1ـ بیکاری و خانقاهنشینی 2ـ زن نگرفتن و تنها زیستن. 3ـ نان از دست دیگران خوردن 4ـ با دف و نای پای کوبیدن و با آن ریش و پشم رقصیدن ـ که شما هر یکی از اینها را بگیرید گناه بزرگیست و زیان بزرگی را دربر دارد.
پیشینیانِ اینها پرداختن بکاری یا پیشهای را مانع میشماردند و آن را بد میدانستند. شیخ ابوسعید میگوید : بازار جایگاه شیاطین است. میگفتند : صوفی باید بخود پردازد و ذکر خواند و تهذیب نفس کند ، و اگر به یک کاری یا پیشهای پرداخت «اهل دنیا» میگردد و از راه خود بازمیماند. زن نگرفتن اجباری نبوده ولی بیشترشان نمیگرفتهاند. زیرا زن را نیز از «دنیا» میشماردهاند. نان از دست دیگران خوردن همگانی بوده. زیرا در جایی که بکاری و پیشهای نمیپرداختهاند ناگزیر بودهاند که چشم براه «احسان» و «صدقه»ی توانگران باشند ، و اگر نرسید ببازار افتاده یا بدرِ خانهها رفته گدایی کنند ، و این را نه تنها ننگ نمیدانستهاند بلکه یک قسمتی از ریاضت و عبادت میشماردهاند. اما رقص ، آن را بزبان خود «سماع» مینامیدهاند. یکی دف میزده و دیگری نای مینواخته و دیگری با آواز خوش شعرهای عاشقانه میخوانده ، و در این میان درویشان برقص میپرداختهاند و خود شیخ همان کار را میکرده است.
از همینجا شما فهم و دانش آنها را بسنجید. گروهی تا چه اندازه نافهم باشند که این ندانند بیکاری سامان زندگی را بهم میزند. ندانند که خدا شمارهی زنان و مردان را یکسان گردانیده و یک مردی چون زن نمیگیرد باعث سیاهروزی یک زنی شده است ، ندانند که نان از دست دیگران خوردن نشان پستی و زبونیست و آبرو را میریزد و شرم و آزرم را از میان میبرد ، ندانند که پای کوفتن و رقصیدن جز با هوسِ خود راه رفتن نیست و آن را «عبادت» یا «ریاضت» نام نتوان نهاد.
شگفتتر اینجاست که اینان که به بهانهی چشمپوشی از جهان و دامن درچیدن از لذت و سختی دادن بخود و کاستن از نیروهای تنی بخانقاه خزیده بودند در کردار همه بضد آن برخاسته و همه به تنآسایی و خوشی پرداختهاند!!. کیست که از بیکاری و مفتخواری خوشش نیاید؟!.. کیست که از ساز و آواز و رقص لذت نبرد؟!.. اما زن نگرفتن ، آن نه برای چشمپوشی از لذت ، بلکه برای گریز از رنج خانهداری بوده. وگرنه بیشترشان درمیان خود امردبازی و پستیهای دیگر داشتهاند ، و چون شیوهی ایشان بوده که برای هر کار زشتی یک عنوان نیکی میدادهاند باین زشتکاری نیز نامهایی دادهاند و رختهایی پوشانیدهاند. «بجمال خدا در روی شاهدان تماشا میکردهاند». جامی میگوید :
حُسن خویش از روی خوبان آشکارا کردهای
پس بچشم عاشقان در وی تماشا کردهای
یکی از بزرگان صوفیان ابوحامد کرمانی بوده که دربارهاش چنین مینویسند : «چون در سماع گرم شدی پیراهن خود و حضار را چاک کردی و سینه بسینهی ایشان نهادی و از آن تشفی حاصل نمودی. چون شیخ به بغداد رسید خلیفه پسر بدیع الجمالی داشت خبر ورود شیخ شنید قصد حضور مجلس شیخ نمود. گفتند که طریقهی شیخ اینست. خلیفهزاده گفت از قرار تقریر شما او کافر خواهد بود بمجلس او میروم اگر اینگونه نسبت بمن حرکتی کرد او را قربة الی الله بقتل رسانم و از وجود آن مبدع ، جهان را پاک گردانم و چون در سماع گرم گشت شیخ بکرامت دریافت و این رباعی بگفت :
سهل است مرا بر سر خنجر بودن
در پای مراد دوست بیسر بودن
تو آمدهای که کافری را بکشی
غازی چو تویی رواست کافر بودن
خلیفهزاده گریبان خود را درید و بقدم معذرت پیش آمده سر در قدم شیخ نهاد ...».
👇
گزاشتن نام «شاهد» بخدا ، و پیاپی گردانیدن کلمهی «عشق» و مانند اینها که سراپا بیفرهنگی و بیشرمیست از اینجا برخاسته است. ملا هادی سبزواری [1] که او را یکی از حکما میشناسند خدا را «شاهد هرجایی» خوانده میگوید :
با که توان گفت این سخن که نگارم
شاهد هرجایی است و گوشهنشین است
حکیم گردنشکسته را ببینید که با خدا چه گستاخی میکند ، چه بیفرهنگی نشان میدهد.
🔹 پانوشت :
1ـ این همانست که ادوارد براون در سفرنامهاش به ایران او را «بزرگترین فیلسوف ایران در قرن نوزدهم» میخواند و نزدیک به 20 صفحه دربارهی فلسفهی او در آن کتاب مینویسد.
——————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
با که توان گفت این سخن که نگارم
شاهد هرجایی است و گوشهنشین است
حکیم گردنشکسته را ببینید که با خدا چه گستاخی میکند ، چه بیفرهنگی نشان میدهد.
🔹 پانوشت :
1ـ این همانست که ادوارد براون در سفرنامهاش به ایران او را «بزرگترین فیلسوف ایران در قرن نوزدهم» میخواند و نزدیک به 20 صفحه دربارهی فلسفهی او در آن کتاب مینویسد.
——————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
92%
آری
0%
نه
8%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
✴️ ارتباط حقایق با اعتماد ـ 14
🖌 احمد کسروی
🔶 سومین جُستار : رُمان ـ 7
گفتگو با بانو سیاح ـ 1
کوشاد تلگرام : در آغاز این رشته سخنان گفتیم دکتر فاطمهی سیّاح در نوشتاری در روزنامهی ایران به به نوشتههای پیمان در پیرامون رمان ایراد گرفت. کسروی نیز در نوشتهای در پیمان به آن بانو پاسخی بازداد. اکنون آن گفتگو را در اینجا دنبال میکنیم :
... نزد من دلیل نیکی یا بدی یک کار سود یا زیان اوست بجهانیان و من هر چیزی را جز در ترازوی سود و زیان جهان نمیسنجم.
... از گفتهی برادران گُنکور این جمله را نقل مینمایید که «تاریخ رمانی است روی داده و رمان ، تاریخی است که میتواند روی بدهد».
... من بر این گفته ایرادهایی دارم. این سخن بیرون فریبندهای دارد که میتواند شنونده را گیج ساخته مجبور از خاموشی گرداند. ولی از درون پایه و بنیادی ندارد. زیرا تاریخ نام آن حوادثی است که روی داده. حوادثی که روی نداده تاریخ نمیتواند بود.
بعبارت دیگر ما بحوادثی اهمیت داده بشنیدن و دانستن آن میکوشیم که روی داده است. اما حوادثی که هنوز روی نداده و شاید روی دهد جز پندار نیست که ما ارجی بآنها نمیدهیم. فرق حادثهی روی داده با حادثهای که شاید روی دهد از اینجا بهتر دانسته میشود که فرض کنیم کسی دههزار تومان پول در جیب خود دارد. کسی هم نقشهی داشتن دههزار تومان را در دل خود کشیده. آن یکی تاریخی است روی داده و این یکی تاریخی است که شاید روی دهد.
مَثَل دیگر ، کسی بگریبان مردی چسبیده میگوید : «تو صد تومان پول مرا خوردهای». یکی هم بگریبان مردی چسبیده میگوید : «میتواند بود که تو صد تومان پول مرا بخوری». آن یکی چیزیست روی داده. این یکی چیزیست که شاید روی دهد.
هر اثری که به یک داستانی بار است از این جهت است که آن داستان روی داده : اگر بشنیدن خبر آن میگراییم ، اگر در کتابها آن را مینگاریم ، اگر کسانی را که در آن دست داشتهاند میستاییم یا مینکوهیم ، اگر آن را مایهی عبرت میشماریم ، همهی اینها باین عنوان است که آن داستان روی داده. داستانی که روی نداده و جز در اندیشه و پندار یک رماننویسی وجود ندارد بچنین داستانی هیچ اثری بار نیست.
مثلاً اگر کسی آدم کشته اثرهای بسیاری بر آن بار است : هر کسی میخواهد داستان او را بشنود و چون شنید در اینجا و آنجا بازگوید ، هر کسی بر کشنده نفرین فرستاده کشته شده را بمظلومی یاد میکند ، کشنده را بمحکمه کشیده کیفر میدهند ، همیشه خویشان او سرافکندهی کار او میباشند و دیگر اینگونه اثرها.
ولی بر پندار اینکه فلان کس شاید آدم بکشد یا میتواند آدم بکشد هیچ اثری بار نیست ، چنانکه بر حوادثی که ما در خواب میبینیم اثری بار نمیکنیم.
مقصود خود را روشنتر سازم : در حوادث تنها اینکه «شدنی» است کافی نیست باید «شده» باشد تا تاریخ شمرده شود و اثرهایی بر آن بار گردد.
این تفاوت میانهی «شدنی» و «شده» در خود رمان بهتر از دیگر جاها پیداست. زیرا هر کسی که بخواندن رمانی آغاز میکند و سرگرم میشود و از حوادث آن متأثر میگردد ، در گرماگرم این تأثر همینکه متوجه افسانه بودن داستان میشود بیکبار آن تأثر از بین میرود.
نپندارید که مقصود شما را درنیافته ام. مقصود شما اینست که حوادثی که با اندک تفاوتی پیاپی در جهان روی میدهد رماننویس داستانی را شبیه آنها نوشته و پیرایههایی از پندار خود بر آن
میافزاید تا برجستهترین نمونهی آن حوادث باشد. نیز کسانی را از پندار خود درآورده در این داستان دخالت میدهد و این کسان را نیز برجستهترین تیپ خویش میسازد.
من میگویم : این زحمت برای چیست؟ اگر داستانی که سروده میشود شبیه حوادثی است که در جهان روی داده پس برای چه خود آن حوادث سروده نشود و شبیه آنها از راه پندار ساخته شود؟!
اما آن برجستگی که رماننگار بداستان میدهد بگفتهی خودتان آن پیرایه و فزونی است. پس اگر مقصود ساختن شبیه حوادث جهانی است این پیرایه نباید در کار باشد.
چون زمینه بسیار باریک است بیش از این در این زمینه سخن نمیرانیم. من پذیرفتم که رمان آنست که کسی داستانی از پندار خود سازد که «شدنی» باشد. ولی میپرسم آیا رمانهایی که شما آنها را ستوده و شاهکار ادبی میشمارید همهی آنها دارای این شرط میباشند؟ آیا داستانهایی که آناتول فرانس میسراید «شدنی» است؟!
...
چون بگفتهی تازیان «خواستن پردهی چشم و گوش است» از علاقهای که در رمانخوانان دربارهی آناتول فرانس میبینم دور نمیدانم که برای این کار او نیز علتی بتراشند و بگویند مقصود بیدار کردن مردم بوده که بر عیبهای خود بینا باشند.
من این را هم پذیرفتم. لیکن میپرسم : رازهای عشق را مو بمو گفتن و سخن را تا آخرین نقطهی آمیزش زن و مردی رسانیدن و چندین بار کالبد سرتاپا لخت زنی را از پیش دیدهی خوانندگان گذرانیدن ـ آیا این بیشرمیها چه علت داشته است؟!
———————————
🖌 احمد کسروی
🔶 سومین جُستار : رُمان ـ 7
گفتگو با بانو سیاح ـ 1
کوشاد تلگرام : در آغاز این رشته سخنان گفتیم دکتر فاطمهی سیّاح در نوشتاری در روزنامهی ایران به به نوشتههای پیمان در پیرامون رمان ایراد گرفت. کسروی نیز در نوشتهای در پیمان به آن بانو پاسخی بازداد. اکنون آن گفتگو را در اینجا دنبال میکنیم :
... نزد من دلیل نیکی یا بدی یک کار سود یا زیان اوست بجهانیان و من هر چیزی را جز در ترازوی سود و زیان جهان نمیسنجم.
... از گفتهی برادران گُنکور این جمله را نقل مینمایید که «تاریخ رمانی است روی داده و رمان ، تاریخی است که میتواند روی بدهد».
... من بر این گفته ایرادهایی دارم. این سخن بیرون فریبندهای دارد که میتواند شنونده را گیج ساخته مجبور از خاموشی گرداند. ولی از درون پایه و بنیادی ندارد. زیرا تاریخ نام آن حوادثی است که روی داده. حوادثی که روی نداده تاریخ نمیتواند بود.
بعبارت دیگر ما بحوادثی اهمیت داده بشنیدن و دانستن آن میکوشیم که روی داده است. اما حوادثی که هنوز روی نداده و شاید روی دهد جز پندار نیست که ما ارجی بآنها نمیدهیم. فرق حادثهی روی داده با حادثهای که شاید روی دهد از اینجا بهتر دانسته میشود که فرض کنیم کسی دههزار تومان پول در جیب خود دارد. کسی هم نقشهی داشتن دههزار تومان را در دل خود کشیده. آن یکی تاریخی است روی داده و این یکی تاریخی است که شاید روی دهد.
مَثَل دیگر ، کسی بگریبان مردی چسبیده میگوید : «تو صد تومان پول مرا خوردهای». یکی هم بگریبان مردی چسبیده میگوید : «میتواند بود که تو صد تومان پول مرا بخوری». آن یکی چیزیست روی داده. این یکی چیزیست که شاید روی دهد.
هر اثری که به یک داستانی بار است از این جهت است که آن داستان روی داده : اگر بشنیدن خبر آن میگراییم ، اگر در کتابها آن را مینگاریم ، اگر کسانی را که در آن دست داشتهاند میستاییم یا مینکوهیم ، اگر آن را مایهی عبرت میشماریم ، همهی اینها باین عنوان است که آن داستان روی داده. داستانی که روی نداده و جز در اندیشه و پندار یک رماننویسی وجود ندارد بچنین داستانی هیچ اثری بار نیست.
مثلاً اگر کسی آدم کشته اثرهای بسیاری بر آن بار است : هر کسی میخواهد داستان او را بشنود و چون شنید در اینجا و آنجا بازگوید ، هر کسی بر کشنده نفرین فرستاده کشته شده را بمظلومی یاد میکند ، کشنده را بمحکمه کشیده کیفر میدهند ، همیشه خویشان او سرافکندهی کار او میباشند و دیگر اینگونه اثرها.
ولی بر پندار اینکه فلان کس شاید آدم بکشد یا میتواند آدم بکشد هیچ اثری بار نیست ، چنانکه بر حوادثی که ما در خواب میبینیم اثری بار نمیکنیم.
مقصود خود را روشنتر سازم : در حوادث تنها اینکه «شدنی» است کافی نیست باید «شده» باشد تا تاریخ شمرده شود و اثرهایی بر آن بار گردد.
این تفاوت میانهی «شدنی» و «شده» در خود رمان بهتر از دیگر جاها پیداست. زیرا هر کسی که بخواندن رمانی آغاز میکند و سرگرم میشود و از حوادث آن متأثر میگردد ، در گرماگرم این تأثر همینکه متوجه افسانه بودن داستان میشود بیکبار آن تأثر از بین میرود.
نپندارید که مقصود شما را درنیافته ام. مقصود شما اینست که حوادثی که با اندک تفاوتی پیاپی در جهان روی میدهد رماننویس داستانی را شبیه آنها نوشته و پیرایههایی از پندار خود بر آن
میافزاید تا برجستهترین نمونهی آن حوادث باشد. نیز کسانی را از پندار خود درآورده در این داستان دخالت میدهد و این کسان را نیز برجستهترین تیپ خویش میسازد.
من میگویم : این زحمت برای چیست؟ اگر داستانی که سروده میشود شبیه حوادثی است که در جهان روی داده پس برای چه خود آن حوادث سروده نشود و شبیه آنها از راه پندار ساخته شود؟!
اما آن برجستگی که رماننگار بداستان میدهد بگفتهی خودتان آن پیرایه و فزونی است. پس اگر مقصود ساختن شبیه حوادث جهانی است این پیرایه نباید در کار باشد.
چون زمینه بسیار باریک است بیش از این در این زمینه سخن نمیرانیم. من پذیرفتم که رمان آنست که کسی داستانی از پندار خود سازد که «شدنی» باشد. ولی میپرسم آیا رمانهایی که شما آنها را ستوده و شاهکار ادبی میشمارید همهی آنها دارای این شرط میباشند؟ آیا داستانهایی که آناتول فرانس میسراید «شدنی» است؟!
...
چون بگفتهی تازیان «خواستن پردهی چشم و گوش است» از علاقهای که در رمانخوانان دربارهی آناتول فرانس میبینم دور نمیدانم که برای این کار او نیز علتی بتراشند و بگویند مقصود بیدار کردن مردم بوده که بر عیبهای خود بینا باشند.
من این را هم پذیرفتم. لیکن میپرسم : رازهای عشق را مو بمو گفتن و سخن را تا آخرین نقطهی آمیزش زن و مردی رسانیدن و چندین بار کالبد سرتاپا لخت زنی را از پیش دیدهی خوانندگان گذرانیدن ـ آیا این بیشرمیها چه علت داشته است؟!
———————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
100%
آری
0%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
📖 کتاب «بدبختیهای توده و ریشهی آن»
🖌 احمد کسروی
🔸 35ـ دربارهی صوفیان و درویشان (چهار از چهار)
بدیها و زیانهای صوفیان بیشتر از آنست که در این یک رشته گفتارها بگنجد. اینان آتش بشرق زدهاند. علت بدبختی و درماندگی شرقیان را اگر چهار چیز بشماریم یکی از آنها صوفیگری است. یک گروه هوسمند آوازهدوستی در خانقاهها بیکار نشسته ، و نان از دست دیگران خورده پیاپی بافندگی کردهاند و دین و زندگانی و خوی و همه چیز را با اندیشههای کج و گمراه خود زهرآلود گردانیدهاند.
یکی از بدیهای آنان گستاخی و بیباکیشان در دروغسازی بوده. صوفیان بدو جهت بدروغ نیاز داشتهاند : نخست چون مدعی بودهاند ما از این خانقاهنشینی و ذکر و ریاضت مقامات میسپریم و بخدا میپیوندیم و اختیار جهان بدست ما میافتد ، در حالی که از ریشه دروغ بوده و در آن خانقاه هرچه تیرهدرونتر میشدهاند ، به این دروغ خود با دروغسازیهای دیگری پر و بال دادهاند. در کتابهاشان پیاپی معجزات و کرامات است که از پیران خود مینویسند.
دوم آنکه هر شیخی پنجاه یا صد تن یا بیشتر از درویشان را در خانقاهی گرد آورده و خود را ناگزیر میدیده که شکم آنها را سیر گرداند ، و برای این کار راهی جز پول طلبیدن از پادشاهان و بزرگان و توانگران نبوده ، برای این کار نیز ناگزیر بودهاند دروغها بسازند و چشمهای توانگران را بترسانند.
اگر کتاب اسرار التوحید را بخوانید پیاپی داستانهاست که مینویسد : «شیخ از میهنه بسرخس میشدی در هوا معلق میرفتی میان آسمان و زمین ولیکن جز ارباب بصیرت ندیدندی» ، «درمیان مجلس که شیخ را سخن میرفت ... از زحمت زنان کودکی خُرد از بام از کنار مادر بیفتاد. شیخ ما را چشم بر وی افتاده گفت بگیرش. دو دست از هوا پدید آمد و آن کودک را بگرفت و بزمین نهاد» ، شیخ از فلان پادشاه پول خواست و او وعده داد ولی نپرداخت و پس از چندی شبانه سگان او را بدریدند ... سراسر آن کتاب از اینگونه داستانهاست. کتابهای تذکرةالاولیاء و نفحات جامی و صفوةالصفا نیز همین گونه است.
آیا اینها راست است؟.. صوفیان چنین معجزاتی داشتهاند؟!.. اگر اینها راست است اکنون در زمان ما چند تنی از سران صوفی و از پیران ایشان در مراغه و شیراز و گناباد و تهران هستند ، یکی از اینان هم یک معجزهای یا کرامتی بنماید تا ما بدانیم آنچه از گذشتگانشان نوشتهاند راست بوده.
این شیوهی صوفیان بوده است که هر داستانی که رخ میداده با دروغ از آن استفاده مینمودهاند. مثلاً طغرل سلجوقی و برادرانش که پس از جنگهای بسیار با سلطان مسعود غزنوی و با دیگران بپادشاهی رسیدهاند ما میبینیم در کتاب اسرارالتوحید داستانی هست که شیخ ابوسعید آن پادشاهی را به ایشان داده.
در آخرهای زمان صفوی در پادشاهی شاهسلطانحسین با تحریک ملایان بصوفیها آزار میکردهاند ، و چون پس از سالیانی در نتیجهی سستی صدسالهی خاندان صفوی ، افغانان باسپهان دست یافته و آن خاندان را برانداختهاند صوفیان این را معجزهای برای خود گردانیدهاند. نادرشاه که یک مرد کوشنده و کاردانی بوده و به مفتخوارانی همچون صوفیان رو نمیداده کشته شدن او را نیز نتیجهی نفرین خودشان شماردهاند. کریمخان چون معصومعلیشاه و نورعلیشاه را از شیراز بیرون کرده مردن او را نیز از تأثیر این پنداشتهاند.
بدینسان از هر حادثهای بسود خود استفاده کردهاند. ولی زشتتر از همه رفتاری است که در حادثهی دلگداز مغول کردهاند. چنانکه یک بار هم گفتهایم یکی از علل زبونی ایرانیان در برابر مغول صوفیگری بوده (چنانکه ما این را در گفتارهای جداگانهای با دلیلهای مشروحتر خواهیم نوشت) [1] . لیکن صوفیان بجای اینکه از آن پیشامد عبرت گیرند و بگناه خود پی برند از آن داستان نیز بسود خود استفاده نمودند. زیرا چون سلطانمحمد خوارزمشاه چند سال پیش از داستان مغول شیخ مجدالدین بغدادی را که یکی از سران صوفی بود ، بگناه آنکه در نهان مادرش را بزنی خود آورده و با او درآمیخته بود کشت ، و سپس چون آن داستان دلگداز رخ داد و مغولان در ماوراءالنهر و ایران ملیونها خون بیگناهان ریختند ، صوفیان نامردانه فرصت یافته زبان شماتت باز کردند و چنین گفتند که خدا مغولان را بخونخواهی شیخمجدالدین فرستاده ، و این را دستاویز دیگری برای ترسانیدن مردم و لخت کردن آنها گردانیدند.
نادانی را بنگرید : خدا خون مجدالدین بغدادی را گرفته از که؟.. از زنان بیگناه و کودکان شیرخوار بخارا و سمرقند و خوارزم و مرو و نیشابور و بلخ و همدان. تو گویی خون مجدالدین را اینها ریخته بودهاند.
شگفتتر آنست که در آن داستان مغول چند تن از سران صوفی از شیخ نجمالدین کبرا و شیخ عطار و دیگران کشته شدهاند ، و این درخور پرسشست که چه شده خدا بخاطر یک مجدالدین کشته شده سراسر ایران را بخون کشیده و بخاطر این مشایخ زنده باری یک شهر را از کشتار آسوده نگه نداشته است؟!..
👇
🖌 احمد کسروی
🔸 35ـ دربارهی صوفیان و درویشان (چهار از چهار)
بدیها و زیانهای صوفیان بیشتر از آنست که در این یک رشته گفتارها بگنجد. اینان آتش بشرق زدهاند. علت بدبختی و درماندگی شرقیان را اگر چهار چیز بشماریم یکی از آنها صوفیگری است. یک گروه هوسمند آوازهدوستی در خانقاهها بیکار نشسته ، و نان از دست دیگران خورده پیاپی بافندگی کردهاند و دین و زندگانی و خوی و همه چیز را با اندیشههای کج و گمراه خود زهرآلود گردانیدهاند.
یکی از بدیهای آنان گستاخی و بیباکیشان در دروغسازی بوده. صوفیان بدو جهت بدروغ نیاز داشتهاند : نخست چون مدعی بودهاند ما از این خانقاهنشینی و ذکر و ریاضت مقامات میسپریم و بخدا میپیوندیم و اختیار جهان بدست ما میافتد ، در حالی که از ریشه دروغ بوده و در آن خانقاه هرچه تیرهدرونتر میشدهاند ، به این دروغ خود با دروغسازیهای دیگری پر و بال دادهاند. در کتابهاشان پیاپی معجزات و کرامات است که از پیران خود مینویسند.
دوم آنکه هر شیخی پنجاه یا صد تن یا بیشتر از درویشان را در خانقاهی گرد آورده و خود را ناگزیر میدیده که شکم آنها را سیر گرداند ، و برای این کار راهی جز پول طلبیدن از پادشاهان و بزرگان و توانگران نبوده ، برای این کار نیز ناگزیر بودهاند دروغها بسازند و چشمهای توانگران را بترسانند.
اگر کتاب اسرار التوحید را بخوانید پیاپی داستانهاست که مینویسد : «شیخ از میهنه بسرخس میشدی در هوا معلق میرفتی میان آسمان و زمین ولیکن جز ارباب بصیرت ندیدندی» ، «درمیان مجلس که شیخ را سخن میرفت ... از زحمت زنان کودکی خُرد از بام از کنار مادر بیفتاد. شیخ ما را چشم بر وی افتاده گفت بگیرش. دو دست از هوا پدید آمد و آن کودک را بگرفت و بزمین نهاد» ، شیخ از فلان پادشاه پول خواست و او وعده داد ولی نپرداخت و پس از چندی شبانه سگان او را بدریدند ... سراسر آن کتاب از اینگونه داستانهاست. کتابهای تذکرةالاولیاء و نفحات جامی و صفوةالصفا نیز همین گونه است.
آیا اینها راست است؟.. صوفیان چنین معجزاتی داشتهاند؟!.. اگر اینها راست است اکنون در زمان ما چند تنی از سران صوفی و از پیران ایشان در مراغه و شیراز و گناباد و تهران هستند ، یکی از اینان هم یک معجزهای یا کرامتی بنماید تا ما بدانیم آنچه از گذشتگانشان نوشتهاند راست بوده.
این شیوهی صوفیان بوده است که هر داستانی که رخ میداده با دروغ از آن استفاده مینمودهاند. مثلاً طغرل سلجوقی و برادرانش که پس از جنگهای بسیار با سلطان مسعود غزنوی و با دیگران بپادشاهی رسیدهاند ما میبینیم در کتاب اسرارالتوحید داستانی هست که شیخ ابوسعید آن پادشاهی را به ایشان داده.
در آخرهای زمان صفوی در پادشاهی شاهسلطانحسین با تحریک ملایان بصوفیها آزار میکردهاند ، و چون پس از سالیانی در نتیجهی سستی صدسالهی خاندان صفوی ، افغانان باسپهان دست یافته و آن خاندان را برانداختهاند صوفیان این را معجزهای برای خود گردانیدهاند. نادرشاه که یک مرد کوشنده و کاردانی بوده و به مفتخوارانی همچون صوفیان رو نمیداده کشته شدن او را نیز نتیجهی نفرین خودشان شماردهاند. کریمخان چون معصومعلیشاه و نورعلیشاه را از شیراز بیرون کرده مردن او را نیز از تأثیر این پنداشتهاند.
بدینسان از هر حادثهای بسود خود استفاده کردهاند. ولی زشتتر از همه رفتاری است که در حادثهی دلگداز مغول کردهاند. چنانکه یک بار هم گفتهایم یکی از علل زبونی ایرانیان در برابر مغول صوفیگری بوده (چنانکه ما این را در گفتارهای جداگانهای با دلیلهای مشروحتر خواهیم نوشت) [1] . لیکن صوفیان بجای اینکه از آن پیشامد عبرت گیرند و بگناه خود پی برند از آن داستان نیز بسود خود استفاده نمودند. زیرا چون سلطانمحمد خوارزمشاه چند سال پیش از داستان مغول شیخ مجدالدین بغدادی را که یکی از سران صوفی بود ، بگناه آنکه در نهان مادرش را بزنی خود آورده و با او درآمیخته بود کشت ، و سپس چون آن داستان دلگداز رخ داد و مغولان در ماوراءالنهر و ایران ملیونها خون بیگناهان ریختند ، صوفیان نامردانه فرصت یافته زبان شماتت باز کردند و چنین گفتند که خدا مغولان را بخونخواهی شیخمجدالدین فرستاده ، و این را دستاویز دیگری برای ترسانیدن مردم و لخت کردن آنها گردانیدند.
نادانی را بنگرید : خدا خون مجدالدین بغدادی را گرفته از که؟.. از زنان بیگناه و کودکان شیرخوار بخارا و سمرقند و خوارزم و مرو و نیشابور و بلخ و همدان. تو گویی خون مجدالدین را اینها ریخته بودهاند.
شگفتتر آنست که در آن داستان مغول چند تن از سران صوفی از شیخ نجمالدین کبرا و شیخ عطار و دیگران کشته شدهاند ، و این درخور پرسشست که چه شده خدا بخاطر یک مجدالدین کشته شده سراسر ایران را بخون کشیده و بخاطر این مشایخ زنده باری یک شهر را از کشتار آسوده نگه نداشته است؟!..
👇
(پرچم روزانه شمارههای 196 ، 197 ، 198 و 199)
🔹 پانوشت :
1ـ درین باره بنگرید بکتاب «صوفیگری» گفتار ششم : «چگونه ایرانیان زبون مغولان شدند؟..»
——————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
🔹 پانوشت :
1ـ درین باره بنگرید بکتاب «صوفیگری» گفتار ششم : «چگونه ایرانیان زبون مغولان شدند؟..»
——————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
Telegram
کتابخانه پاکدینی (کتابهای احمد کسروی و یاران او)
🔸 صوفیگری
🖌 احمد کسروی
🔍 چگونگی پیدایش صوفیگری ، بدیهای آن ، دروغگوییهای صوفیان ، سبب آنکه مغول ایران را بآسانی گرفت
📊 شمار ساتها : ۹۱
🔸 پراکنش : دیماه ۱۴۰۰
🔹 کتابخانهی پاکدینی
🛎 این کتاب از سوی «باهَمادِ پاکدینان» و بدست «کوشادِ…
🖌 احمد کسروی
🔍 چگونگی پیدایش صوفیگری ، بدیهای آن ، دروغگوییهای صوفیان ، سبب آنکه مغول ایران را بآسانی گرفت
📊 شمار ساتها : ۹۱
🔸 پراکنش : دیماه ۱۴۰۰
🔹 کتابخانهی پاکدینی
🛎 این کتاب از سوی «باهَمادِ پاکدینان» و بدست «کوشادِ…
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
86%
آری
14%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
✴️ ارتباط حقایق با اعتماد ـ 15
🖌 احمد کسروی
🔶 سومین جُستار : رُمان ـ 8
گفتگو با بانو سیاح ـ 2
دربارهی رماننگاران اگر چند تنی را از ویکتور هوگو و تولستوی و مانند ایشان کنار بگزاریم که از آنان در جای دیگری سخن خواهیم راند ، حقیقت داستانِ دیگران آنکه چون رماننویسی از یکسوی کار بیمایهی آسانی است که هر کسی بآسانی میتواند چیزهایی بهم ببافد و داستانی پدید آورد. از سوی دیگر هم ، رمان بیش از هر کتابی خریدار دارد بویژه اگر سخن از زنان و از عشقبازی باشد و پیاپی یاد بوس و کنار کرده شود که بیشک نسخههای بسیاری بفروش رسیده و در اندکزمانی نام مؤلف دانشمند بهمه جا خواهد رسید از اینجهت رماننویسی رواج بسیار یافته و کسان بسیاری بسوی آن گراییدهاند. ...
چیزی که هست هر دسته و گروهی که پیشهی زشتی را پیش میگیرند ناچار عنوان نیکی برای آن میاندیشند که نزد مردم آن را دستاویز گیرند. برای رماننویسی هم عنوانهایی اندیشیدهاند تا بتوانند حقیقت آن را پوشیده بدارند و اینست که هر کسی لحن دیگری دارد و هر یکی عنوان
جداگانهای برای آن یاد میکند. ولی آیا حقیقت پنهان خواهد ماند؟!
...
ما آشکار میبینیم که رماننویسان چون بداستانهای مهم تاریخی نیز میپردازند نخست آن را بقالب افسانه میریزند تا موافق دلخواه افسانهپرستان باشد و در آنجا نیز پای زنی را بمیان میکشند تا از هر باره وسایلِ فراوانیِ خریداران کتاب فراهم باشد. آیا چه علت خردپسندی بر این کارها میتوان اندیشید؟!
این قضیه شنیدنی است که جوانی سالها در اروپا بسر داده و در بازگشت یک دیپلم و یک لقب دکتری همراه آورده. ولی این لقب و آن ورق همان اندازه ارزش دارد که لقب شیخ و اجازهی اجتهاد آخوندهای بیسواد نجفرفته. آقای دکتر از آنهمه علوم اروپا تنها فن رماننویسی را یاد گرفته و اینست که اکنون رماننویسی میکند و در وصف بوس و کنار داد دکتری میدهد. چرا که این کار آسان و بیمایه است و با اینحال خریدار فراوان هم دارد.
دکتر را این بس که آن سخنان بیشرمانه را برروی کاغذ بیاورد و کتابی تألیف و چاپ بکند و از این راه نانی بخورد. او را چه که صدها جوانان از خواندن این سخنان بیشرمانهی او رشتهی شکیبایی را از دست هِشته تشنهوار خود را بسرچشمههای سوزاک و سفلیس خواهند رسانید؟! او را چه که از این درس عشق که او بدختران جوان میآموزد چه فسادها در خاندانها خواهد روی داد؟!
آناتول را شما مینویسید : با تعصبِ مذهبی مبارزه کرده. من میگویم : با خدا هم مبارزه کرده. با عفت و پاکدامنی نیز مبارزه کرده.
در تبریز میگویند : «اسم شب دادن سرنا و دف نمیخواهد» من هم میگویم : «مبارزه با تعصبِ مذهبی گفتگو از تن لخت زنان نمیخواهد». در کتابهای این مرد ریشخند بر بدعتهای کشیشان و سرکوفت بر عفت و پاکدامنی همعنان میرود. از کجا که مقصودش جز رواج بیعفتی نبوده و ریشخند بر کشیشان را پردهی کار خود نساخته است؟!
* * *
اینکه من سرودن داستانهای عشقی و گفتگو کردن از زنان را بر رماننگاران ایراد میگیرم نپندارید که چون خودم از پل جوانی درگذشتهام اینست که بر جوانان و کارهای جوانی انکار دارم.
من اگرهم سالم از چهل گذشته و دورهی جوانی را بسر دادهام جوانی و چگونگی آن را فراموش نکردهام. به هر حال من بر آن کشش یا جذبه که آفریدگار میانهی زن و مرد گزارده و دو جنس را نیازمند یکدیگر ساخته ایراد ندارم. چگونه ایراد کنم بر چیزی که بنیاد پیدایش آدمیان و مایهی آبادی جهان است؟!
چیزی که هست اگر مردان و زنان را بحال خود بگزاریم مردان بدستیاری همان کشش ، بیشتر زنان را تیرهبخت و سیاهروز خواهند ساخت. داستانهای عشقی که میانهی زنان و مردان روی میدهد بیشتر آنها جز رسوایی زن و ننگینی او را نتیجه نمیدهد.
اگر قضیه این بود که هر مردی چون یک زنی را خواست و سر درپی او نهاده او را دریافت ، کار بزناشویی انجامد و مرد همیشه آن زن را دوست داشته پاسبان و نگهدار او باشد من هرگز سخنی در این زمینه نداشتم و ایرادی برماننگاران نمیگرفتم. بلکه بسیار شادمان میشدم از اینکه آنان با رمانهای خود بازار عشق و خواهانی را میانهی زنان و مردان هرچه گرمتر سازند.
فسوسا که قضیه نه اینست! بسیاری از مردان بلکه بیشتر ایشان جز از این مقصود ندارند که هر کدام زنی را شکار کرده تا دلش میخواهد با او کام گزارد و چون سیر شد ازو دوری جسته پی شکار دیگری برود و بدینسان زنان را بدبخت سازند.
از اینجاست که ما میگوییم : باید زنان از آمیزش با مردان بیگانه دور باشند تا بدام آنان نیفتند.
میگوییم : دختران تا شوهر نکردهاند باید چشم و گوششان بسته باشد تا با پای خود بدام نشتابند و سرمایهی زندگانی خود را از دست ندهند.
👇
🖌 احمد کسروی
🔶 سومین جُستار : رُمان ـ 8
گفتگو با بانو سیاح ـ 2
دربارهی رماننگاران اگر چند تنی را از ویکتور هوگو و تولستوی و مانند ایشان کنار بگزاریم که از آنان در جای دیگری سخن خواهیم راند ، حقیقت داستانِ دیگران آنکه چون رماننویسی از یکسوی کار بیمایهی آسانی است که هر کسی بآسانی میتواند چیزهایی بهم ببافد و داستانی پدید آورد. از سوی دیگر هم ، رمان بیش از هر کتابی خریدار دارد بویژه اگر سخن از زنان و از عشقبازی باشد و پیاپی یاد بوس و کنار کرده شود که بیشک نسخههای بسیاری بفروش رسیده و در اندکزمانی نام مؤلف دانشمند بهمه جا خواهد رسید از اینجهت رماننویسی رواج بسیار یافته و کسان بسیاری بسوی آن گراییدهاند. ...
چیزی که هست هر دسته و گروهی که پیشهی زشتی را پیش میگیرند ناچار عنوان نیکی برای آن میاندیشند که نزد مردم آن را دستاویز گیرند. برای رماننویسی هم عنوانهایی اندیشیدهاند تا بتوانند حقیقت آن را پوشیده بدارند و اینست که هر کسی لحن دیگری دارد و هر یکی عنوان
جداگانهای برای آن یاد میکند. ولی آیا حقیقت پنهان خواهد ماند؟!
...
ما آشکار میبینیم که رماننویسان چون بداستانهای مهم تاریخی نیز میپردازند نخست آن را بقالب افسانه میریزند تا موافق دلخواه افسانهپرستان باشد و در آنجا نیز پای زنی را بمیان میکشند تا از هر باره وسایلِ فراوانیِ خریداران کتاب فراهم باشد. آیا چه علت خردپسندی بر این کارها میتوان اندیشید؟!
این قضیه شنیدنی است که جوانی سالها در اروپا بسر داده و در بازگشت یک دیپلم و یک لقب دکتری همراه آورده. ولی این لقب و آن ورق همان اندازه ارزش دارد که لقب شیخ و اجازهی اجتهاد آخوندهای بیسواد نجفرفته. آقای دکتر از آنهمه علوم اروپا تنها فن رماننویسی را یاد گرفته و اینست که اکنون رماننویسی میکند و در وصف بوس و کنار داد دکتری میدهد. چرا که این کار آسان و بیمایه است و با اینحال خریدار فراوان هم دارد.
دکتر را این بس که آن سخنان بیشرمانه را برروی کاغذ بیاورد و کتابی تألیف و چاپ بکند و از این راه نانی بخورد. او را چه که صدها جوانان از خواندن این سخنان بیشرمانهی او رشتهی شکیبایی را از دست هِشته تشنهوار خود را بسرچشمههای سوزاک و سفلیس خواهند رسانید؟! او را چه که از این درس عشق که او بدختران جوان میآموزد چه فسادها در خاندانها خواهد روی داد؟!
آناتول را شما مینویسید : با تعصبِ مذهبی مبارزه کرده. من میگویم : با خدا هم مبارزه کرده. با عفت و پاکدامنی نیز مبارزه کرده.
در تبریز میگویند : «اسم شب دادن سرنا و دف نمیخواهد» من هم میگویم : «مبارزه با تعصبِ مذهبی گفتگو از تن لخت زنان نمیخواهد». در کتابهای این مرد ریشخند بر بدعتهای کشیشان و سرکوفت بر عفت و پاکدامنی همعنان میرود. از کجا که مقصودش جز رواج بیعفتی نبوده و ریشخند بر کشیشان را پردهی کار خود نساخته است؟!
* * *
اینکه من سرودن داستانهای عشقی و گفتگو کردن از زنان را بر رماننگاران ایراد میگیرم نپندارید که چون خودم از پل جوانی درگذشتهام اینست که بر جوانان و کارهای جوانی انکار دارم.
من اگرهم سالم از چهل گذشته و دورهی جوانی را بسر دادهام جوانی و چگونگی آن را فراموش نکردهام. به هر حال من بر آن کشش یا جذبه که آفریدگار میانهی زن و مرد گزارده و دو جنس را نیازمند یکدیگر ساخته ایراد ندارم. چگونه ایراد کنم بر چیزی که بنیاد پیدایش آدمیان و مایهی آبادی جهان است؟!
چیزی که هست اگر مردان و زنان را بحال خود بگزاریم مردان بدستیاری همان کشش ، بیشتر زنان را تیرهبخت و سیاهروز خواهند ساخت. داستانهای عشقی که میانهی زنان و مردان روی میدهد بیشتر آنها جز رسوایی زن و ننگینی او را نتیجه نمیدهد.
اگر قضیه این بود که هر مردی چون یک زنی را خواست و سر درپی او نهاده او را دریافت ، کار بزناشویی انجامد و مرد همیشه آن زن را دوست داشته پاسبان و نگهدار او باشد من هرگز سخنی در این زمینه نداشتم و ایرادی برماننگاران نمیگرفتم. بلکه بسیار شادمان میشدم از اینکه آنان با رمانهای خود بازار عشق و خواهانی را میانهی زنان و مردان هرچه گرمتر سازند.
فسوسا که قضیه نه اینست! بسیاری از مردان بلکه بیشتر ایشان جز از این مقصود ندارند که هر کدام زنی را شکار کرده تا دلش میخواهد با او کام گزارد و چون سیر شد ازو دوری جسته پی شکار دیگری برود و بدینسان زنان را بدبخت سازند.
از اینجاست که ما میگوییم : باید زنان از آمیزش با مردان بیگانه دور باشند تا بدام آنان نیفتند.
میگوییم : دختران تا شوهر نکردهاند باید چشم و گوششان بسته باشد تا با پای خود بدام نشتابند و سرمایهی زندگانی خود را از دست ندهند.
👇