نفْس چنان مجذوب این سه چیز است که به ندرت میتواند دربارهٔ چیز دیگری بیندیشد. مثلاً چنان پایبند شهوت است که در آن آرامش مییابد، چنان که گویی به خیراعلا نایل شده است، تا آنجا که به کلی از اندیشیدن دربارهٔ چیزهای دیگر بازداشته میشود. ولی ارضای شهوت اندوهی عمیق در پی دارد که اگر فعالیت نفْس را متوقف نکند، باری آن را آشفته و ناتوان میکند. اما جاذبهٔ شهرت برای نفس بیشتر است زیرا شهرت را همواره خیری فینفسه و هدف غایی میدانند که همهٔ اعمال انسان متوجه نیلِ به آن است. به علاوه، ثروت و شهرت مانند شهوت نیست که کیفر خود را در خود داشته باشد، بلکه هرچه ثروت یا شهرت بیشتری به دست آوریم لذت ما هم بیشتر است. در نتیجه بیشتر ترغیب میشویم که بر میزان آن بیفزاییم. از سوی دیگر، شهرت مانعِ نیرومندی در جستجوی خیر حقیقی است. از این جهت که برای وصول به شهرت ناگزیر باید از چیزهایی که که معمولاً مردم از آنها پرهیز میکنند پرهیز کرد و در جستجوی چیزهایی بود که مردم معولاً در جستجوی آنها هستند.
#باروخ_اسپینوزا
رساله در اصلاح فاهمه
ترجمهی اسماعیل سعادت
💙 Join us : @philosophibisansoor
#باروخ_اسپینوزا
رساله در اصلاح فاهمه
ترجمهی اسماعیل سعادت
💙 Join us : @philosophibisansoor
من اعتقاد دارم یک چیزی از آن بالا مراقب ماست، ولی متاسفانه باید بگم که اون حکومت است. نه خدا!!
هدف نهایی حکومت نه تسلط بر مردم باید باشد نه محدود ساختن آنان از راه وحشت و ترس، و نه وادار کردن آنان به اطاعت.
بلکه باید هدف آن آزاد ساختن مردم از ترس باشد تا بتوانند در بیشترین امنیت ممکنه زندگی کنند. به عبارت دیگر باید حق طبیعی انسانها را به زنده بودن مورد حمایت قرار داد تا با اطمینان کامل و بدون اینکه بر خود یا بر همسایه خود زیانی وارد سازند زندگی کنند.
هدف نهایی حکومت این نیست که انسان را از موجودی صاحب خرد و اندیشه به چارپایی لایعقل یا عروسک خیمهشببازی مبدل کند، بلکه باید آنها را چنان آماده سازد که روح و جسمشان را در امنیت تمام بپرورند و عقل خود را آزادانه به کار بندند و نگذارند که قدرت مردم در راه کینهجویی و خشم و فریب مصرف شود و نه معروض رشک و ستم واقع شوند.
در واقع غرض و هدف اصلی حکومت همانا آزادی است.
#باروخ_اسپینوزا
@philosophibisansoor
هدف نهایی حکومت نه تسلط بر مردم باید باشد نه محدود ساختن آنان از راه وحشت و ترس، و نه وادار کردن آنان به اطاعت.
بلکه باید هدف آن آزاد ساختن مردم از ترس باشد تا بتوانند در بیشترین امنیت ممکنه زندگی کنند. به عبارت دیگر باید حق طبیعی انسانها را به زنده بودن مورد حمایت قرار داد تا با اطمینان کامل و بدون اینکه بر خود یا بر همسایه خود زیانی وارد سازند زندگی کنند.
هدف نهایی حکومت این نیست که انسان را از موجودی صاحب خرد و اندیشه به چارپایی لایعقل یا عروسک خیمهشببازی مبدل کند، بلکه باید آنها را چنان آماده سازد که روح و جسمشان را در امنیت تمام بپرورند و عقل خود را آزادانه به کار بندند و نگذارند که قدرت مردم در راه کینهجویی و خشم و فریب مصرف شود و نه معروض رشک و ستم واقع شوند.
در واقع غرض و هدف اصلی حکومت همانا آزادی است.
#باروخ_اسپینوزا
@philosophibisansoor
▪️«فلسفه هنگامی آغاز به تسلیح خویش میکند که تشخیص میدهد اگر میخواهد وجودی مؤثر، و نه صرفاً خیالی، داشته باشد، باید اثراتی واقعی تولید کند.»
[ #وارن_مونتاگ ]
▪️به زعم #باروخ_اسپینوزا ، کافی نیست که حقایق اظهار شوند و آنگاه منتظر ماند تا آنها بر تاریکی پرتو افکنند و خوانندگان را تنها به ضرب خِرَد روشن یا مجاب کنند. "ظرفیتِ استدلالِ عقلانی برای تأثیر گذاشتن بر تفکر، حتی در میان فرهیختگان، به شدت محدود است": بندگیِ بدن و ذهن، وضعیتِ مشترکِ نوعِ بشر است. با وجود این، چنین نگرشی به هیچ وجه بخشایشی برای شکستهای فلسفه نیست یا به توجیه جان باختنِ کارورزانِ آن به دستِ امر عوامانه بر نمیآید: باید فلسفه را، همانند هر کوشش انسانی دیگر، نه بر اساس نیایش بلکه تنها بر حسب اثراتی که تولید میکند قضاوت کرد. همان گونه که ماشری خاطرنشان میکند، اسپینوزا در فلسفه، همچنان که در سیاست، یک ماکیاولین است: از دید فیلسوفِ ما، همانندِ سیاستمدارِ فلورانسی مزبور [ #نیکولو_ماکیاولی ]، هیچ دادگاهِ بالاتری در کار نیست، یعنی قسمی دادگاهِ عالیِ خِرَد که بتوان در مقابلِ احكامِ تاریخ بدان درخواستِ استیناف داد، دادگاهی که قادر به «وارونه کردنِ» ناکامیِ شخص در این جهان، یا «ستاندنِ حقِ» شهریارانِ برافتاده یا فلاسفهای باشد که گرفتار سوء فهم شدهاند. #اسپینوزا همهی دلبستگی #ماکیاولی را به «حقیقت بالفعل هستی چیزها» (la veriti effetuale della cosa) و تمامی بیزاری وی را نسبت به قلمروهای «خیالی» همچون امر اخلاقیاتی (در رابطه با چیزی که حکم میدهیم که یک عمل خیر است یا نه) یا امر قانونی (امری که طالب تعیین این است که عملی را حق میدانیم یا نه) حفظ میکند، و در عوض تنها در این باره میپرسد که آیا یک عمل (خاص) برای تولیدِ اثری معین ضروری است یا نه. سخنان ماکیاولی به همان اندازه که بی رحمانه است، حقیقت نیز هست: «پیامبران مسلح پیروز و پیامبران بی سلاح تباه میشوند». فلسفه هنگامی آغاز به تسلیح خویش میکند که تشخیص میدهد اگر میخواهد وجودی مؤثر، و نه صرفأ خیالی، داشته باشد، باید اثراتی واقعی تولید کند. اسپینوزا، به واقع، در آخرین قضیهی بخش اول اخلاق استدلال میکند که: «چیزی که از طبیعتِ آن اثری پدید نیاید هیچ است.» برای انجام اثر مزبور، فلسفه نمیتواند تنها به بیان حقیقت راضی شود، بلکه باید فعالانه جویایِ تولیدِ اثراتِ حقیقت باشد، در فعالیتی که، بسته به اوضاع و احوال، ضرورتاً با یکدیگر انطباق ندارند.
📘 #بازگشت_به_اسپینوزا
👤 #وارن_مونتاگ
🔹 ترجمهی #فواد_حبیبی
@philosophibisansoor
[ #وارن_مونتاگ ]
▪️به زعم #باروخ_اسپینوزا ، کافی نیست که حقایق اظهار شوند و آنگاه منتظر ماند تا آنها بر تاریکی پرتو افکنند و خوانندگان را تنها به ضرب خِرَد روشن یا مجاب کنند. "ظرفیتِ استدلالِ عقلانی برای تأثیر گذاشتن بر تفکر، حتی در میان فرهیختگان، به شدت محدود است": بندگیِ بدن و ذهن، وضعیتِ مشترکِ نوعِ بشر است. با وجود این، چنین نگرشی به هیچ وجه بخشایشی برای شکستهای فلسفه نیست یا به توجیه جان باختنِ کارورزانِ آن به دستِ امر عوامانه بر نمیآید: باید فلسفه را، همانند هر کوشش انسانی دیگر، نه بر اساس نیایش بلکه تنها بر حسب اثراتی که تولید میکند قضاوت کرد. همان گونه که ماشری خاطرنشان میکند، اسپینوزا در فلسفه، همچنان که در سیاست، یک ماکیاولین است: از دید فیلسوفِ ما، همانندِ سیاستمدارِ فلورانسی مزبور [ #نیکولو_ماکیاولی ]، هیچ دادگاهِ بالاتری در کار نیست، یعنی قسمی دادگاهِ عالیِ خِرَد که بتوان در مقابلِ احكامِ تاریخ بدان درخواستِ استیناف داد، دادگاهی که قادر به «وارونه کردنِ» ناکامیِ شخص در این جهان، یا «ستاندنِ حقِ» شهریارانِ برافتاده یا فلاسفهای باشد که گرفتار سوء فهم شدهاند. #اسپینوزا همهی دلبستگی #ماکیاولی را به «حقیقت بالفعل هستی چیزها» (la veriti effetuale della cosa) و تمامی بیزاری وی را نسبت به قلمروهای «خیالی» همچون امر اخلاقیاتی (در رابطه با چیزی که حکم میدهیم که یک عمل خیر است یا نه) یا امر قانونی (امری که طالب تعیین این است که عملی را حق میدانیم یا نه) حفظ میکند، و در عوض تنها در این باره میپرسد که آیا یک عمل (خاص) برای تولیدِ اثری معین ضروری است یا نه. سخنان ماکیاولی به همان اندازه که بی رحمانه است، حقیقت نیز هست: «پیامبران مسلح پیروز و پیامبران بی سلاح تباه میشوند». فلسفه هنگامی آغاز به تسلیح خویش میکند که تشخیص میدهد اگر میخواهد وجودی مؤثر، و نه صرفأ خیالی، داشته باشد، باید اثراتی واقعی تولید کند. اسپینوزا، به واقع، در آخرین قضیهی بخش اول اخلاق استدلال میکند که: «چیزی که از طبیعتِ آن اثری پدید نیاید هیچ است.» برای انجام اثر مزبور، فلسفه نمیتواند تنها به بیان حقیقت راضی شود، بلکه باید فعالانه جویایِ تولیدِ اثراتِ حقیقت باشد، در فعالیتی که، بسته به اوضاع و احوال، ضرورتاً با یکدیگر انطباق ندارند.
📘 #بازگشت_به_اسپینوزا
👤 #وارن_مونتاگ
🔹 ترجمهی #فواد_حبیبی
@philosophibisansoor
«آنچه انسان را عقلگریز میکند، هراس است.»
[#اسپینوزا]
▪️آنچه انسان را عقلگریز میکند، هراس است. ترس آن ریشهای است که خرافات از آن بر میرویَد، میپاید، و تغذیّه میشود... مردم تا آنجا که مغلوبِ ترس باشند، آمادهیِ زودباوریاند.
▪️تودهیِ مردم هرآنچه زیرِ نفوذِ ادیانِ جعلی میپرستند چیزی جز اوهام و خیالاتِ ذهنهایِ افسرده و ترسیده نیست؛ هر زمان که مملکتی بیشتر دستخوشِ بزرگترین پریشانیها بوده است، خرافاتیها و رمّالان بیشترین نفوذ را میانِ مردمِ عادی و بیشترین قدرت را در برابرِ حاکمان داشتهاند... هیچچیز به اندازهیِ خرافات برای حکمرانی بر توده سودمند نیست... همواره کوششِ فراوانی صرفِ آراستنِ مذهب، چه راستین باشد چه کاذب، با فرایض و مراسم شده است، تا توده آن را خیرهکنندهتر از هر چیزِ دیگری بیابد و از آن به شدیدترین درجهای از وفاداری تبعیت کند. مسلمانان این کار را به موثرترین وجهی سازمان دادهاند. ایشان با این اعتقاد که مباحثه بر سرِ مذهب کاری است ناصواب، ذهنِ هر فردی را چنان با پیشداوری پُر میکنند که جایی برایِ عقلِ دُرُست باقی نمیگذارند، چه برسد به جایی برای شک.
▪️بعید نیست که در حقیقت برترین رمزِ حکومتهایِ خودکامه، و آنچه مطلقاً لازمهیِ آنهاست، نگهداشتنِ مردم در وضعیّتِ فریفتگی، و پنهان کردنِ ترسی باشد که مردم را به این-سو-آن-سو میکشانَد، زیرِ عنوانِ فریبایِ مذهب. در نتیجهیِ این وضعیّت، مردم چنان برای بردگیِ خود میجنگند که گویی برایِ رستگاریِ خود میجنگند، و ریخته شدنِ خونِ خود را برای سَروریِ شخصِ واحدی، نهتنها خفّتبار نمیدانند بلکه آن را افتخاری عظیم میشمارند.
📕( #باروخ_اسپینوزا ؛ #رساله_الهی_سیاسی ؛ ترجمهیِ علی فردوسی)
@philosophibisansoor
[#اسپینوزا]
▪️آنچه انسان را عقلگریز میکند، هراس است. ترس آن ریشهای است که خرافات از آن بر میرویَد، میپاید، و تغذیّه میشود... مردم تا آنجا که مغلوبِ ترس باشند، آمادهیِ زودباوریاند.
▪️تودهیِ مردم هرآنچه زیرِ نفوذِ ادیانِ جعلی میپرستند چیزی جز اوهام و خیالاتِ ذهنهایِ افسرده و ترسیده نیست؛ هر زمان که مملکتی بیشتر دستخوشِ بزرگترین پریشانیها بوده است، خرافاتیها و رمّالان بیشترین نفوذ را میانِ مردمِ عادی و بیشترین قدرت را در برابرِ حاکمان داشتهاند... هیچچیز به اندازهیِ خرافات برای حکمرانی بر توده سودمند نیست... همواره کوششِ فراوانی صرفِ آراستنِ مذهب، چه راستین باشد چه کاذب، با فرایض و مراسم شده است، تا توده آن را خیرهکنندهتر از هر چیزِ دیگری بیابد و از آن به شدیدترین درجهای از وفاداری تبعیت کند. مسلمانان این کار را به موثرترین وجهی سازمان دادهاند. ایشان با این اعتقاد که مباحثه بر سرِ مذهب کاری است ناصواب، ذهنِ هر فردی را چنان با پیشداوری پُر میکنند که جایی برایِ عقلِ دُرُست باقی نمیگذارند، چه برسد به جایی برای شک.
▪️بعید نیست که در حقیقت برترین رمزِ حکومتهایِ خودکامه، و آنچه مطلقاً لازمهیِ آنهاست، نگهداشتنِ مردم در وضعیّتِ فریفتگی، و پنهان کردنِ ترسی باشد که مردم را به این-سو-آن-سو میکشانَد، زیرِ عنوانِ فریبایِ مذهب. در نتیجهیِ این وضعیّت، مردم چنان برای بردگیِ خود میجنگند که گویی برایِ رستگاریِ خود میجنگند، و ریخته شدنِ خونِ خود را برای سَروریِ شخصِ واحدی، نهتنها خفّتبار نمیدانند بلکه آن را افتخاری عظیم میشمارند.
📕( #باروخ_اسپینوزا ؛ #رساله_الهی_سیاسی ؛ ترجمهیِ علی فردوسی)
@philosophibisansoor