آیزایا برلین (۱۹۰۹-۱۹۹۷) فیلسوف سیاسی روس-بریتانیایی یکی از مهمترین چهرههای لیبرالیسم در قرن بیستم بود که مطالعات دراز دامنهاش در تاریخ اندیشهها و دفاع جانانهاش در دفاع از آزادی انسانی و سرشت متکثر ارزشهای فرهنگی، او رابه یکی از برجستهترین متفکرانی بدل ساخت که سعی داشت با درک و دریافت واقعبینانه و ژرفنگرانه راهی برای فهم دهشت جزمگرایی فلسفی-سیاسی بیاید.
اتفاقات هولناک قرن بیستم همچون هولوکاست و گولاگ استالینی و اساساً هرگونه جزماندیشی در هر دو طیف راست و چپ، برلین را بر آن داشته بود تا دربارهٔ امکانِ یافتن راهی برای تخفیف آلام بشر و اجتناب از فجایعی این چنینی بیندیشد. از این رو فلسفهٔ سیاسی برای او چیزی نبود جز فلسفه اخلاق. او خود در کتاب «سرشت تلخ بشر» که مجموعهای از مقالات در تاریخاندیشهٔ سیاسیاست، مینویسد:
«فلسفهٔ سیاسی چیزی نیست مگر به کار بستن علم اخلاق در مورد جامعه. اگر بناست امید به درک دنیای اغلب خشونتباری داشته باشیم که در آن زندگی میکنیم،نباید توجهمان را فقط به نیروهای عظیم غیربشری، طبیعی و ساختهٔ بشر، که بر ما تأثیر میگذارند، معطوف کنیم.
هدفها و انگیزههایی را که هدایتکنندهٔ عمل بشرند باید در پرتو تمام چیزهایی که میدانیم و میفهمیم ارزیابی کنیم؛ خاستگاهها وپیشرفتشان، جوهرشان و از همه مهمتر اعتبارشان را باید با دیدی انتقادی و به یاری تمام منابع فکریای که در اختیار داریم بررسی کنیم… فقط بربرها در این موردکنجکاو نیستند که از کجا آمدهاند، چگونه به این جایی که هستند رسیدهاند، به ظاهربه کجا میروند، آیا میخواهند به آنجا بروند، و اگر آری، چرا، و اگر نه، چرا.»
برلین همچنین بر این نظر بود که سرشت انسانی و آنچه مقوّم معنای انسانبودگی است در همین اجتناب از جزماندیشی و تنسپردن به پرسشگری ست. او میگوید:
«…خوشا به حال آن کسانی که بدون چون و چراکردن تحت مقرراتی زندگی میکنند،کسانی که به ارادهٔ خود از فرمانهای رهبران دنیوی یا روحانیشان اطاعت میکنند،رهبرانی که کلامشان نزد همگان به مثابه قانونی نقضنشدنی پذیرفته شده است؛ یا کسانی که با روشهای خودشان در این مورد که چه باید بکنند و چگونه باید باشند، به یقینهایی روشن و تزلزلناپذیر رسیدهاند که جای هیچ تردیدی ندارد. تنها میتوانم بگویم که آن کسانی که بر چنین بستر راحتی از عقاید جزمی آرمیدهاند قربانی شکلهایی از نزدیکبینی خودانگیخته هستند؛ در بند چشمبندهایی هستند که شایدمایهٔ رضایتخاطر باشند ولی مانع درک این نکته میشوند که انسان بودن چه معنایی دارد.»
برلین به پیروی از کانت بر این نظر بود که «سرشت تلخ بشر هرگز میوهای شیرین به بار نمیآورد».
او اگر چه بدبین بود امّا ناامید نبود. فروتنانه بر این نظر بود که اگرچه ما هیچ ایدهٔ قطعی و برنامهٔ همهشمولی که تمامی ارزشهای گاه متناقض جوامع انسانی را در خود داشته باشد، در اختیار نداریم، اما باید یک هدف مشخص داشته باشیم و آن اینکه از تحمیل رنجهای بزرگ به بشر بپرهیزیم. رنجهایی که اغلب حاصل اعتقاد به جزمیات
فکری-فلسفی است که راهحلهایشان یا انقلاب است، یا جنگ یاقتلعامهای وسیع.
#سرشت_تلخ_بشر
#آیزایا_برلین
@qoqnoospublication
اتفاقات هولناک قرن بیستم همچون هولوکاست و گولاگ استالینی و اساساً هرگونه جزماندیشی در هر دو طیف راست و چپ، برلین را بر آن داشته بود تا دربارهٔ امکانِ یافتن راهی برای تخفیف آلام بشر و اجتناب از فجایعی این چنینی بیندیشد. از این رو فلسفهٔ سیاسی برای او چیزی نبود جز فلسفه اخلاق. او خود در کتاب «سرشت تلخ بشر» که مجموعهای از مقالات در تاریخاندیشهٔ سیاسیاست، مینویسد:
«فلسفهٔ سیاسی چیزی نیست مگر به کار بستن علم اخلاق در مورد جامعه. اگر بناست امید به درک دنیای اغلب خشونتباری داشته باشیم که در آن زندگی میکنیم،نباید توجهمان را فقط به نیروهای عظیم غیربشری، طبیعی و ساختهٔ بشر، که بر ما تأثیر میگذارند، معطوف کنیم.
هدفها و انگیزههایی را که هدایتکنندهٔ عمل بشرند باید در پرتو تمام چیزهایی که میدانیم و میفهمیم ارزیابی کنیم؛ خاستگاهها وپیشرفتشان، جوهرشان و از همه مهمتر اعتبارشان را باید با دیدی انتقادی و به یاری تمام منابع فکریای که در اختیار داریم بررسی کنیم… فقط بربرها در این موردکنجکاو نیستند که از کجا آمدهاند، چگونه به این جایی که هستند رسیدهاند، به ظاهربه کجا میروند، آیا میخواهند به آنجا بروند، و اگر آری، چرا، و اگر نه، چرا.»
برلین همچنین بر این نظر بود که سرشت انسانی و آنچه مقوّم معنای انسانبودگی است در همین اجتناب از جزماندیشی و تنسپردن به پرسشگری ست. او میگوید:
«…خوشا به حال آن کسانی که بدون چون و چراکردن تحت مقرراتی زندگی میکنند،کسانی که به ارادهٔ خود از فرمانهای رهبران دنیوی یا روحانیشان اطاعت میکنند،رهبرانی که کلامشان نزد همگان به مثابه قانونی نقضنشدنی پذیرفته شده است؛ یا کسانی که با روشهای خودشان در این مورد که چه باید بکنند و چگونه باید باشند، به یقینهایی روشن و تزلزلناپذیر رسیدهاند که جای هیچ تردیدی ندارد. تنها میتوانم بگویم که آن کسانی که بر چنین بستر راحتی از عقاید جزمی آرمیدهاند قربانی شکلهایی از نزدیکبینی خودانگیخته هستند؛ در بند چشمبندهایی هستند که شایدمایهٔ رضایتخاطر باشند ولی مانع درک این نکته میشوند که انسان بودن چه معنایی دارد.»
برلین به پیروی از کانت بر این نظر بود که «سرشت تلخ بشر هرگز میوهای شیرین به بار نمیآورد».
او اگر چه بدبین بود امّا ناامید نبود. فروتنانه بر این نظر بود که اگرچه ما هیچ ایدهٔ قطعی و برنامهٔ همهشمولی که تمامی ارزشهای گاه متناقض جوامع انسانی را در خود داشته باشد، در اختیار نداریم، اما باید یک هدف مشخص داشته باشیم و آن اینکه از تحمیل رنجهای بزرگ به بشر بپرهیزیم. رنجهایی که اغلب حاصل اعتقاد به جزمیات
فکری-فلسفی است که راهحلهایشان یا انقلاب است، یا جنگ یاقتلعامهای وسیع.
#سرشت_تلخ_بشر
#آیزایا_برلین
@qoqnoospublication