🌴🌴 ریگان سلام 🌴
1.62K subscribers
38.8K photos
6.24K videos
341 files
12.7K links
اجتماعی ،فرهنگی ،خبری تحلیلی ،سرگرمی

ارسال خبر، مطلب، عکس و فیلم و سوژه و تبلیغات

ارتباط با ادمین :

@Tmr_alb

@R_izadyan
Download Telegram
قصه #بخشو و #مریمو

.
مریمو دختر همسایه بی‌بی بود، بلوغاتی و دررسیده، برارش ابوذرو تو‌ مدرسه ما آمادگی می‌خوند.ظهرا میومد دنبالش...ابوذرو پوزش همیشه آویزون بود، یه بره‌ی بی‌پناه وسط گرگ‌های دبستان اُحُد، هادِرِش بودم کسی خوراکیاشو نخوره،توپ جمع‌کن نباشه تو دروازه وای‌نسته، مریمو که میخندید بوی پرتقال میریخت تو‌ کله‌م . تو‌ خرماپزون همون سال بود که بی‌بی به مادرم گفت: مریمو داره عاروس میشه...بی‌بی گفت: شوش کارمند بانکه، وضعش خوبه پراید داره...ولی من دیده بودم مریمو از بخشو نوار حمیرا میگیره و‌ وقتی بخشو با موتورش جلو دبیرستانشون کون‌چرخ می‌زنه و آسفال جر میده مریمو گونه‌هاش میشه عین انار سرخ...اون روز یه وانتی اومد و ده‌تا صندوق زمزم توی جوب آب که وسط باغ بی‌بی رد میشد چید که تا شب تَگَر بشن...ظهر دوتا نری سر بریدن کردن تو دیگای مس...توی دلم رخت میشستن...غروب من داشتم با قاشق پاه‌پاه در شیشه زمزم می‌پکوندم که میثم غاره زد اومدن اومدن...پرایدی که روبانها و گلایل‌های آبی پلاسیده ریده بود به هیبتش جفت‌راهنما‌زنان وارد کوچه شد. گوسفندی را کشان‌کشان زمین زدند، کارمندبانک پیاده شد با پیراهن سفید پیچ‌اسکن و کت‌و‌شلوار مشکلی پرپیله و اپل دار و سبیل قیطانی و موهای آمیناباچانی ، خون گوسفند روی زمین شده بود عین نقشه‌ی شیلی...سازی دهلی‌ها شروع کردند... زن‌ها کلولو کشیدند، مریمو یک ذره چادرش را داد بالا که از روی انقلاب سرخ شیلی رد شود و ژپون دامنش سرخ نشود، والله العظیم توی شش میلیارد نفر آن سالهای کره‌زمین من فقط اشکهای مریمو را دیدم... تف کردم دنیا بی‌مزه شد، رغبت دو پرس غذا خوردن یکی در زنانه یکی درمردانه خاکسترشد، همه آن شش‌تا نوشابه‌ای که کف رفته بودم و زیر بافه‌های کاه پنهان کرده بودم که تاآخر هفته نوشابه داشته باشم را برگرداندم، سر چندتا نی را گره زدم و‌ توی چندتا نوشابه تف کردم که گوه بگیرند این عروسی را... سازی دهلی‌ها میزدند و من بغض داشتم...نمی‌دانم چرا ولی با قاشق رفتم تا روی صندوق پراید هم تاریخ عروسی را حک کنم که به یادگار بماند... سر کوچه کله‌چراغ یاماهایی روشن بود، بخشو ضدنور نشسته بود و‌ شاخه‌نوری که به لب داشت را کام‌حبس می‌رفت..گریه نمیکرد. عین شیر زخمی، هفّه میکرد و زخمهایش را می‌لیسید...
.
بخشو را ندیدم تا همین یکی دوسال پیش...که دور میدان فرمانداری شارژ و تخمه و خرت وپرت می‌فروخت...یک آب معدنی خریدم و‌ بقیه پولم را که میداد یک ام بی ریخت بزرگ روی مچش خالکوبی را دیدم از بین هفت‌میلیارد جمعیت جهان فقط من میدانستم آن ام یعنی : مریمو...


اثر آقای #حامد_عسکری شاعر و نویسنده #بمی

#ریگان_سلام
🇮🇷 @Rigansalam