#کتاب_صوتی🎤🎼🎶
#سنگی_بر_گوری
#جلال_آل_احمد
#داستانی #جامعه_شناسی
توضیحات : 📒📒📒
کتاب سنگی بر گوری یک ادعا نامه علیه ژست دروغین نجابت ووفاداری بی هویت برخی از مردان ایرانی به خانواده است که به رغم داشتن زنانی ارجمند و حتی پیشرو راه خیانت به خانواده خود را در پیش می گیرند و از این طریق برای عرق مردانگی خود می خواهند کسب وجهه کنند !!
جلال ال احمد در سنگی برگوری به عنوان یک مرد ایرانی اعتراف می کند که ازاینکه فرزندی نداشته دچار عذاب بوده است و به هر ترفندی در این راه متوسل شده است درحالی که انسان روشنفکر و برجسته ای چون او که خود بزرگترین نقش اجتماعی و ادبی را در دوران حیات خویش داشته است نیازی به فرزند نداشته که اسم او را بر گوری – به قول خودش – زنده نگاه دارد .
#سنگی_بر_گوری
#جلال_آل_احمد
#داستانی #جامعه_شناسی
توضیحات : 📒📒📒
کتاب سنگی بر گوری یک ادعا نامه علیه ژست دروغین نجابت ووفاداری بی هویت برخی از مردان ایرانی به خانواده است که به رغم داشتن زنانی ارجمند و حتی پیشرو راه خیانت به خانواده خود را در پیش می گیرند و از این طریق برای عرق مردانگی خود می خواهند کسب وجهه کنند !!
جلال ال احمد در سنگی برگوری به عنوان یک مرد ایرانی اعتراف می کند که ازاینکه فرزندی نداشته دچار عذاب بوده است و به هر ترفندی در این راه متوسل شده است درحالی که انسان روشنفکر و برجسته ای چون او که خود بزرگترین نقش اجتماعی و ادبی را در دوران حیات خویش داشته است نیازی به فرزند نداشته که اسم او را بر گوری – به قول خودش – زنده نگاه دارد .
#خسی_در_میقات
#جلال_آل_احمد
خسی در میقات یکی از معروفتزین سفرنامه های معاصر حج است که جلال آل احمد در سال ۱۳۴۳ و در سن ۴۱ سالگی طی سفر حج نوشته است. شاید اولین ویژگی “خسی در میقات” که به ذهن می رسد، موقعیت ویژه ای است که نویسنده در آن پا به چنین سفری گذاشته و به موجب آن این سفر می تواند فصل تازه ای از حیات نویسنده محسوب شود. به عبارت دیگر این سفر برای آل احمد یک سفر معمولی نیست. آل احمدی که به این سفر می رود، همانست که روزی پیوستن به حزب توده را تجربه کرده؛ آل احمدی که گریز از خانوادۀ مذهبی خود را و بی نمازی را و انتشار کتاب در اعتراض به سنت های دینی را تجربه کرده. دکتر شریعتی می گوید: «اگر کسی ادوار زندگی آل احمد را نداند و آل احمدِ خسی در میقات را با آل احمدِ سال های ۲۴ و ۲۵ -که توده ای شده بود- مقایسه کند، نمی تواند بپذیرد نویسندۀ سفر نامۀ حج، همو باشد.» آل احمد در این سفرنامه در هر منزلی و موقفی قلم را دست گرفته و آنقدر از جزییات و تفاصیل سفر خودش بطور بداهه برای ما نوشته که از خودمان می پرسیم چطور یک آدم در طول سفرش اینقدر فرصت نوشتن داشته؟
سفرنامه از فرودگاه جدّه آغاز می شود، محل آشنایی اولیۀ مسافران با یکدیگر. مسافرانی که از دهاتی ها و پیرزن ها تا نخبه هایی مثل جلال، همه به یک رنگ در آمده اند. دردسر ها و سختی ها و کمبود امکانات در سفر، برای همه یکسان است. «در آشیانۀ حجاج که به انتظار بودیم،جوانک های بازرس با آمیخته ای از اعجاب و تحقیر نگاه می کردند؛ همه را. به خصوص مرا. (شاید خیال می کردم؟ چون خودم را توی جماعت برخورده می دیدم؟) و که «بله چه احمق هایی!»، لابد. و خودشان؟ بهترین مصرف کنندگان تیغ ریش تراشی و کراوات و خمیردندان! و «حاجی بعد از این» ها: دهاتی ها و بازاری ها و خاله خانم ها و اُمّل ها و تک و توکی آدم های مثل من. و اعجاب انگیز. و همه تیغ ریش تراشی و آن خررنگ کن های دیگر را رها کرده، و روانه به کشفی. هرکدام یک جور. یکی به کشف سفر؛ دیگری به کشف کعبه؛ و دیگری به کشفِ خودِ کشف..»
#جلال_آل_احمد
خسی در میقات یکی از معروفتزین سفرنامه های معاصر حج است که جلال آل احمد در سال ۱۳۴۳ و در سن ۴۱ سالگی طی سفر حج نوشته است. شاید اولین ویژگی “خسی در میقات” که به ذهن می رسد، موقعیت ویژه ای است که نویسنده در آن پا به چنین سفری گذاشته و به موجب آن این سفر می تواند فصل تازه ای از حیات نویسنده محسوب شود. به عبارت دیگر این سفر برای آل احمد یک سفر معمولی نیست. آل احمدی که به این سفر می رود، همانست که روزی پیوستن به حزب توده را تجربه کرده؛ آل احمدی که گریز از خانوادۀ مذهبی خود را و بی نمازی را و انتشار کتاب در اعتراض به سنت های دینی را تجربه کرده. دکتر شریعتی می گوید: «اگر کسی ادوار زندگی آل احمد را نداند و آل احمدِ خسی در میقات را با آل احمدِ سال های ۲۴ و ۲۵ -که توده ای شده بود- مقایسه کند، نمی تواند بپذیرد نویسندۀ سفر نامۀ حج، همو باشد.» آل احمد در این سفرنامه در هر منزلی و موقفی قلم را دست گرفته و آنقدر از جزییات و تفاصیل سفر خودش بطور بداهه برای ما نوشته که از خودمان می پرسیم چطور یک آدم در طول سفرش اینقدر فرصت نوشتن داشته؟
سفرنامه از فرودگاه جدّه آغاز می شود، محل آشنایی اولیۀ مسافران با یکدیگر. مسافرانی که از دهاتی ها و پیرزن ها تا نخبه هایی مثل جلال، همه به یک رنگ در آمده اند. دردسر ها و سختی ها و کمبود امکانات در سفر، برای همه یکسان است. «در آشیانۀ حجاج که به انتظار بودیم،جوانک های بازرس با آمیخته ای از اعجاب و تحقیر نگاه می کردند؛ همه را. به خصوص مرا. (شاید خیال می کردم؟ چون خودم را توی جماعت برخورده می دیدم؟) و که «بله چه احمق هایی!»، لابد. و خودشان؟ بهترین مصرف کنندگان تیغ ریش تراشی و کراوات و خمیردندان! و «حاجی بعد از این» ها: دهاتی ها و بازاری ها و خاله خانم ها و اُمّل ها و تک و توکی آدم های مثل من. و اعجاب انگیز. و همه تیغ ریش تراشی و آن خررنگ کن های دیگر را رها کرده، و روانه به کشفی. هرکدام یک جور. یکی به کشف سفر؛ دیگری به کشف کعبه؛ و دیگری به کشفِ خودِ کشف..»
📕 #سفر_روس
✍️ #جلال_آل_احمد
سفر روس/جلال آلاحمد
در بخشی از این سفرنامه آمده است: «شاهد مرگ کلی یک فرهنگ بودن. این حاصل قرنها کوشش بشری و آخر به ازای مرگ -چه چیز دیگر از این آدمیزاد قرار است بر این صفحهی خاک بماند؟ ... احساس میکنم که مرخصم. با همهی این شور و منتها. و هیچ حال نوشتن نیست. ... آنقدر در این شهر دلم گرفته که نگو و اصلاً نمیدانم چرا. انگار اگر سمرقند، سمرقند بود حالا مرا میکردند حاکمش یا نمایندهی مجلسش!... ولی آخر بیایی به زیارت حوزهی زبان مادریات و ببینی که دنیا چه برگشته است. نه به تکامل که به بیمعنایی!... رها کنم.»
جلال آل احمد متولد 11 آذر سال 1302، در یک خانوادهی مذهبی چشم به جهان گشود. او در سال 1323 به حزب توده پیوست و بعد از سه سال از این حزب جدا شد و در همین سال اولین مجموعه داستانی خود را با نام دیدوبازدید منتشر کرد و در سال 1326 دومین کتابش را با نام از رنجی که میبریم منتشر کرد. جلال آل احمد در سال 1327 در یک دیدار اتفاقی در اتوبوس تهران به شیراز با سیمین دانشور که در آن زمان دانشجوی ادبیات بود، آشنا شد و در سال 1329 با وی ازدواج کرد. او در سال 1348 در سن 46 سالگی در گیلان دار فانی را وداع گفت.
✍️ #جلال_آل_احمد
سفر روس/جلال آلاحمد
در بخشی از این سفرنامه آمده است: «شاهد مرگ کلی یک فرهنگ بودن. این حاصل قرنها کوشش بشری و آخر به ازای مرگ -چه چیز دیگر از این آدمیزاد قرار است بر این صفحهی خاک بماند؟ ... احساس میکنم که مرخصم. با همهی این شور و منتها. و هیچ حال نوشتن نیست. ... آنقدر در این شهر دلم گرفته که نگو و اصلاً نمیدانم چرا. انگار اگر سمرقند، سمرقند بود حالا مرا میکردند حاکمش یا نمایندهی مجلسش!... ولی آخر بیایی به زیارت حوزهی زبان مادریات و ببینی که دنیا چه برگشته است. نه به تکامل که به بیمعنایی!... رها کنم.»
جلال آل احمد متولد 11 آذر سال 1302، در یک خانوادهی مذهبی چشم به جهان گشود. او در سال 1323 به حزب توده پیوست و بعد از سه سال از این حزب جدا شد و در همین سال اولین مجموعه داستانی خود را با نام دیدوبازدید منتشر کرد و در سال 1326 دومین کتابش را با نام از رنجی که میبریم منتشر کرد. جلال آل احمد در سال 1327 در یک دیدار اتفاقی در اتوبوس تهران به شیراز با سیمین دانشور که در آن زمان دانشجوی ادبیات بود، آشنا شد و در سال 1329 با وی ازدواج کرد. او در سال 1348 در سن 46 سالگی در گیلان دار فانی را وداع گفت.
📎 #_یک_تکه_کتاب
یکی بود یکی نبود. غیر از خدا هیچکس نبود. یک کمندعلی بک بود یک باغ داشت. تو باغش هم دوازده تا کندوی عسل داشت. کندوها را سینه کش آفتاب، وسط سبزه ها و گلها ، زیر درخت های سیب و زردآلو ، روی سکو کار گذاشته بود و زمستان ک میشد جلوی انباری اطاق بالاش را خالی میکرد و کندوها را تو درگاهیش می چید و سالی پنجاه من عسل می فروخت. دیگر نه غصه ای داشت نه دلهره ای و نه
پ ن : کمندعلی بک که عقل از سرش داشت می پرید یکجا خشکش زده بود و هرچه زنش داد میزد "علی بک ! خونه خراب! آخه یه غلطی بکن !" از جا تکان نمی خورد و انگشت به دهان و حیران مانده بود زنبورها که مثل دوازده لکه ی کوچک در آسمان سیاهی می زدند و به طرف خانه و زندگی اصلی خودشان می رفتند ، وقتی از آسمان روستا گذشتند همه ی دهاتیها آنها را دیدند و با انگشت به هم نشان دادند.
📕 سرگذشت کندوها
✍🏻 #جلال_آل_احمد
@ShafiAzad
یکی بود یکی نبود. غیر از خدا هیچکس نبود. یک کمندعلی بک بود یک باغ داشت. تو باغش هم دوازده تا کندوی عسل داشت. کندوها را سینه کش آفتاب، وسط سبزه ها و گلها ، زیر درخت های سیب و زردآلو ، روی سکو کار گذاشته بود و زمستان ک میشد جلوی انباری اطاق بالاش را خالی میکرد و کندوها را تو درگاهیش می چید و سالی پنجاه من عسل می فروخت. دیگر نه غصه ای داشت نه دلهره ای و نه
پ ن : کمندعلی بک که عقل از سرش داشت می پرید یکجا خشکش زده بود و هرچه زنش داد میزد "علی بک ! خونه خراب! آخه یه غلطی بکن !" از جا تکان نمی خورد و انگشت به دهان و حیران مانده بود زنبورها که مثل دوازده لکه ی کوچک در آسمان سیاهی می زدند و به طرف خانه و زندگی اصلی خودشان می رفتند ، وقتی از آسمان روستا گذشتند همه ی دهاتیها آنها را دیدند و با انگشت به هم نشان دادند.
📕 سرگذشت کندوها
✍🏻 #جلال_آل_احمد
@ShafiAzad
📎 #_یک_تکه_کتاب
قرار بود دیروز صبح راه بیفتیم، که نشد. یعنی چهار صبح رفتیم فرودگاه و هفت، با لک و لوچه آویزان برگشتیم؛ درحالی که آشیانه حجاج پر بود از آدم. بچه ها مثل متکا پیچیده و دراز و گرد؛ در خواب و یک گوشه، جماعت کردها کلاغی به سر، دست به سینه به نماز ایستاده؛ با پیشنمازشان که کلاغی سفید بسته بود و یکی در صف نماز، چنان بلندقامت بود، که شاه شطرنج در صف پیاده ها و امام، با کلاغی سفیدش نصف قد یک پیاده هم نمی شد. حج است دیگر!
📕 خسی در میقات
✍️🏻 #جلال_آل_احمد
@ShafiAzad
قرار بود دیروز صبح راه بیفتیم، که نشد. یعنی چهار صبح رفتیم فرودگاه و هفت، با لک و لوچه آویزان برگشتیم؛ درحالی که آشیانه حجاج پر بود از آدم. بچه ها مثل متکا پیچیده و دراز و گرد؛ در خواب و یک گوشه، جماعت کردها کلاغی به سر، دست به سینه به نماز ایستاده؛ با پیشنمازشان که کلاغی سفید بسته بود و یکی در صف نماز، چنان بلندقامت بود، که شاه شطرنج در صف پیاده ها و امام، با کلاغی سفیدش نصف قد یک پیاده هم نمی شد. حج است دیگر!
📕 خسی در میقات
✍️🏻 #جلال_آل_احمد
@ShafiAzad
📎 #_یک_تکه_کتاب
قرار بود دیروز صبح راه بیفتیم، که نشد. یعنی چهار صبح رفتیم فرودگاه و هفت، با لک و لوچه آویزان برگشتیم؛ درحالی که آشیانه حجاج پر بود از آدم. بچه ها مثل متکا پیچیده و دراز و گرد؛ در خواب و یک گوشه، جماعت کردها کلاغی به سر، دست به سینه به نماز ایستاده؛ با پیشنمازشان که کلاغی سفید بسته بود و یکی در صف نماز، چنان بلندقامت بود، که شاه شطرنج در صف پیاده ها و امام، با کلاغی سفیدش نصف قد یک پیاده هم نمی شد. حج است دیگر!
📕 خسی در میقات
✍️🏻 #جلال_آل_احمد
قرار بود دیروز صبح راه بیفتیم، که نشد. یعنی چهار صبح رفتیم فرودگاه و هفت، با لک و لوچه آویزان برگشتیم؛ درحالی که آشیانه حجاج پر بود از آدم. بچه ها مثل متکا پیچیده و دراز و گرد؛ در خواب و یک گوشه، جماعت کردها کلاغی به سر، دست به سینه به نماز ایستاده؛ با پیشنمازشان که کلاغی سفید بسته بود و یکی در صف نماز، چنان بلندقامت بود، که شاه شطرنج در صف پیاده ها و امام، با کلاغی سفیدش نصف قد یک پیاده هم نمی شد. حج است دیگر!
📕 خسی در میقات
✍️🏻 #جلال_آل_احمد