📎 #_یک_تکه_کتاب
نسیم بهاری بوی خوشی به همراه داشت. مالشی در دلم بود كه لذت بخش بود احساس می كردم همه را دوست دارم حتی فكر میكردم انیس خانوم را هم دوست داشتم، و بی اعتنایی آقا ناصر را هم تحمل میكردم، حق می دادم آخه فكر می كرد من هنوز بچه ام كم محلی میكرد، یواش یواش كه بزرگ شوم با من دوست میشود، شبها بعد از شام شب چره را میرویم خانه آنها، منهم زن بگیرم و بساطی جور كنم آنها هم می آیند پیش ما ، زن هایمان مثل خواهر می شوند ما هم مثل برادر، مادر هم كه عاشق بی قرار انیس خانوم است، زندگی او منتهای آرزویش است، اوستا هم با زنش به جمع ما می پیوندند به به چه میشود؟
📕 شب سراب
✍🏻 #ناهید_پژواک
@ShafiAzad
نسیم بهاری بوی خوشی به همراه داشت. مالشی در دلم بود كه لذت بخش بود احساس می كردم همه را دوست دارم حتی فكر میكردم انیس خانوم را هم دوست داشتم، و بی اعتنایی آقا ناصر را هم تحمل میكردم، حق می دادم آخه فكر می كرد من هنوز بچه ام كم محلی میكرد، یواش یواش كه بزرگ شوم با من دوست میشود، شبها بعد از شام شب چره را میرویم خانه آنها، منهم زن بگیرم و بساطی جور كنم آنها هم می آیند پیش ما ، زن هایمان مثل خواهر می شوند ما هم مثل برادر، مادر هم كه عاشق بی قرار انیس خانوم است، زندگی او منتهای آرزویش است، اوستا هم با زنش به جمع ما می پیوندند به به چه میشود؟
📕 شب سراب
✍🏻 #ناهید_پژواک
@ShafiAzad