ادب‌سار
14.9K subscribers
4.95K photos
123 videos
21 files
859 links
آرمان ادب‌سار
پالایش زبان پارسی
والایش فرهنگ ایرانی

instagram.com/AdabSar

گردانندگان:
بابک
مجید دُری @MajidDorri
پریسا امام‌وردیلو @New_View

فروشگاه ادبسار: @AdabSar1
Download Telegram
💫

دروگر زمان است و ما چون گیا
همانش نبیره، همانش نیا

جهان را چنین است ساز و نهاد
که جز مرگ را کس ز مادر نزاد

فرستنده و سراینده #خسرو_یزدانی
#چکامه_پارسی
@AdabSar
🔷💠🔹🔹

نیایش
به خدایی که نگاهبان ایران است.
به خدایی که بارآور است.
به خدایی که تیر دشمن به سوی خودِ دشمن باز می‌گرداند.
به خدایی که کوروش به او یَزِش[نیایش] می‌کند.
به خدایی که برای شادی مردم، به داریوش فرمان می‌دهد.
به خدایی که سرنوشت‌ها را رقم می‌زند[می‌نگارد].
به همه‌ی این خدایان که آشکار و نهان در شاهنامه پدیدارند.
به همه‌ی این خدایان که در ژرفای نهانِ ما ایرانیان، گاه خفته و گاه بیدارند.
به آن شیر و آن خورشید، که نماد مهر و پیمان‌اند و به درفشِ ایران باز خواهند آمد.
به جمشید، چهره‌ی زمینیِ مهر، که نوروز را آورد تا جاودانه بتوانیم خود را نو کنیم و
با خدایانمان جاودانه کهنی نو مانیم.

فرستنده #خسرو_یزدانی
#پیام_پارسی
@AdabSar
🔷💠🔹🔹
Forwarded from ادب‌سار
💫

دروگر زمان است و ما چون گیا
همانش نبیره، همانش نیا

جهان را چنین است ساز و نهاد
که جز مرگ را کس ز مادر نزاد

فرستنده و سراینده #خسرو_یزدانی
#چکامه_پارسی
@AdabSar
Hojjat Ashrafzadeh - Vatanam
@AdabSar
ایران نیاز دارد به نسلی نوین؛
که به کُهن‌دیار و به نیاکان بپیوندد.
که آیین‌ها و خدایانِ ایران را بستاید.
که زن‌ستایانه و نیز نریمانانه بزید.
که تاریخِ کهن و راستین ایران را بکاود و دریابد.
که بر مهر و پیمان باور آوَرَد.
که مرگ‌ستایانه به زندگی منگَرَد.
که به هیچ‌کس غنودن بر تخمِ کین نیاموزد.
و
که هماره بر خود بیفزاید بی‌آنکه از دیگری بکاهد.
ایران به این نسلِ نوین نیاز دارد.

#خسرو_یزدانی

🔥🇮🇷 @AdabSar
استوره رازآلود است. باشندگان سپنجی را آن توان نیست تا راز استوره بگشایند. سخن‌سُرا نیز تا آنجا که با استوره هم‌آماج است از راز می‌گوید نه از گشودن راز. راز سپیدی موی زال را نمی‌توان با خِرد گشود. هر تار موی زال با زبانی ناآشنا و مینوی از پیری زمان می‌گوید. استوره همان پر سیمرغ است. استوره پشمینه‌ای‌ست بر تن در دالان‌های سرد هستی. استوره هم سپر است هم ژوبین در جهانی که هر دم با آدمی سر ستیز دارد. استوره بی‌آغاز و بیفرجام است. استوره هم‌آشیان زمان است. نه آن شبی که تهمینه پریوشانه با رستم هماغوشی می‌کند، می گذرد و نه آن دَمِ دریده شدن بَرِ سهراب با سبک تیغ رستم. زمان بر استوره نمی‌گذرد. جهان بی‌استوره، شوره‌زاری‌ست که دیگر کس در آن نتواند زیست. با استوره است که مهر و کین چم می‌یابد. با استوره است که چَم سرزمین، میهن، درفش، جنگ و آشتی را درمی‌یابیم. در پناه استوره است که آغاز و فرجام زندگی رازآلود سپری می‌گردد. استوره رازآلود است چراکه پژواک راستین‌زندگی‌ست.


نویسنده، گوینده و فرستنده: #خسرو_یزدانی
#پیام_پارسی

پی‌نوشت:
سپنج: فانی
آماج: خواست، آرمان، منظور
مینوی: معنوی
چم: معنا
ژوبین: نیزه‌ای کوچک که در جنگ‌ها کاربرد دارد

💫 @AdabSar
🪽
این بار
بگذار آوای رنج‌ها و دردهای ژرفِ تو با سینه‌ی کوه‌ها به‌هم پیچند.
بگذار پژواک آوای دردها و رنج‌های تو تا به آسمان‌ها برسد.
بگذار آوای فغان و زخم‌های دشنه‌ی بی‌مهری خورده‌ات تا آسمانی که خدایان در آن خفته‌اند برسد.
بگذار بانگ آذرخش ابرهای دیدگانت که خونابه می‌بارند، خواب خوش از دیدگان خدایان بِرُبایَد.
بگذار آوای دهشتبار رنج‌های هزاره‌ها که انباشته در جان توست، برای یک‌بار هم شده خدایان را وادارد تا به سخن درآیند.
بگذار از آن آسمان‌های دور خدایان ببینند آن فراخ بوستانِ مهر دلت
به چه شن‌زاری دگر گشته که در آن جز تیغ‌های زخم‌زن نمی‌رویند.
پیامبران را وادار تا بی‌پاپوش در میان این تیغ‌ها روند، آن‌گاه از آنان بخواه سخن از شن‌زار و تیغ و زخم  با خدایان گویند.
بگو خدایان را وادارند تا سخنت بشنوند.
بگو آنان را وادارند تا بگویند
تو که از مادر نزادی و بر چلیپا روییدی،
پادافره‌ی کدامین گناهی؟
بخواه و هزاران بار بخواه خدایان را وادارند تا از چرایی رنج و درد تو گویند.
ناگهان این‌بار نیز چو هربار از ژرفای نهان آوایی می‌گوید:
به خود آی!
مگر رنج‌ها و دردهای تو چرایی دارند؟
از چه می‌پُرسی و با که می‌گویی؟
پیامبران خود بی‌کس و دردمندند و آکنده از چراهایند.
این‌بار نیز سخن از رنج و درد گفتی و ناشنیده ماند چو هر بار.
و باز هر بار،
در میان تیغ‌های شن‌زار با پیامبرانی پا برهنه و نالان.
تو می‌رویی بر چلیپای دردها و رنج‌های بی‌پایان!


🪽نویسنده، گوینده و فرستنده: #خسرو_یزدانی
#پیام_پارسی

🪽پی‌نوشت:
پاداَفرَه: کیفر، جزا
چلیپا: در اینجا صلیب

🪽 @AdabSar
‍ ناگشوده رازها
🪷 ناگشوده رازها
تیشه بر کوه خورده و نشان‌ها نشانده.
کوه می‌ماند، نشان می‌ماند، نه آن تیشه‌زن.
تیشه بر گِره کدامین راز می‌کوفت تا که بُگشایدش؟
کوه رازهایش را نمی‌زاید.
کدامین کویر، استخوان‌های آن سواران را در خود نهان کرده است؟
کدامین باد و از کدامین سو باید بِوَزَد تا شن‌ها کنار روند و بگذارند
استخوان‌های سواران آن راز مرگبار بگشایند؟
استخوان‌های بی‌جان و سرد از کدامین راز توانند گره بُگشایند؟
سواران در پِی گشودن رازی دگر بودند که خود به رازی دگر گشتند.
سرنوشت، ما همه را به راهی می‌افکند درپِی گشودن گره از رازها،
تا آن که نایافته، ناگشوده، گُم گردیم و خود افزوده شویم بر آن ناگشوده رازها.


نویسنده، گوینده و فرستنده #خسرو_یزدانی
#پیام_پارسی

🪷 @AdabSar
راه‌ها بسیارند…
می‌توان رفتن و آزمودنِ یکایکِ راه‌ها را آرزو کرد
ولی نمی‌توان در آن‌ها گام نهاد.
هرکس تنها یک راه را تا پایان می‌پوید.
سرنوشت اینچنین با هرکس به زبانِ خودِ آن کس سخن می‌گوید.

نویسنده و فرستنده #خسرو_یزدانی
#پیام_پارسی

🛤 @AdabSar
دروگر زمان است و ما چون گیا
همانش نبیره، همانش نیا

جهان را چنین است ساز و نهاد
که جز مرگ را کس ز مادر نزاد

فرستنده و سراینده #خسرو_یزدانی
#چکامه_پارسی

🍀 @AdabSar
اسب پیر و خسته تاریخ در خواب است.
کلکها دهان بگشایید، از خواب گران زمانه بگویید.
کلکها فریاد برآرید و یاری بخواهید؛ فریادی که از فراسوی ویرانههای تاریخ بگذرد و به کاخِ استورهها برسد.
کلکها فریاد برآرید و از استورهها بخواهید زمانه را بیدار کنند.
از بیداری نشسته بر پشتِ توسنِ استورهها بخواهید به دادمان برسد.
اسب پیر و خسته تاریخ در خواب است.

نویسنده و گوینده #خسرو_یزدانی
#پیام_پارسی

🌍 @AdabSar

من که کاشانه و نام و نشانی داشتم به ناچار میهنم را وانهادم و در پِی کاشانه‌ای دیگر به چارسوی جهان رفتم. در هر سرزمینِ ناآشنایی دَمی ایستادم و با این پندار به خود گفتم: سرانجام رسیدم. ولی آن بوم بوی میهنم نمی‌داد و همه‌چیز و همه‌کس با من بیگانه بود. باز رفتم و رفتم. در این رفتن‌های بی‌آماج نامم را از یاد بردم. اکنون به هر ناکجایی که می‌رسم نام مرا می‌پرسند و منِ نامِ خود زِ یاد برده، هربار و دگربار می‌گویم: نام من «اوتیس» است و من هنوز گمِ راه‌ام بی‌مام و بی‌نام.


نویسنده و فرستنده #خسرو_یزدانی
#پیام_پارسی


🧳 @AdabSar

ما در پیوند با خدایان سرزمین‌مان،
با آیین‌های کهن دیارمان،
با آوای گاه شادان و گاه غمبار نیاکان‌مان که از ژرفای نهان‌مان می‌آید،
با کویرهای ترک خورده و خشک‌مان،
با باران‌های سیل‌آسامان،
با بوی سینه‌ی مادران‌مان،
با اشک‌های پنهان پدران‌مان،
با آهنگ اندوهناک شکست‌هامان،
با پهلوانان پیروز در پهنه‌ی نبردهامان
و با کهن استوره‌هامان که هر دم از ژرفامان می‌رویند و ما را به آن سوی دهشت‌بار و شگفتی‌زای زمانه‌ها می‌برند است که چَم[معنا] می‌یابیم.
اگر آنچه رفت را به یاد آریم، در آن خاک و از آن خاک نام می‌گیریم، با آن خاک و در یادها می‌مانیم.
اگر آنچه رفت از یادمان برود، بی‌نام و نشان به سان پرهیبی سرگردان در ویرانه‌های دلهره‌آور زمانه می‌آییم و می‌رویم و در ناکجای فراموشی ناپدید می‌گردیم.


🖋فرستنده: #خسرو_یزدانی
📸 «هربرت کریم‌مسیحی»

🟫🔸 @AdabSar
💚🤍♥️‍ کُهَن‌خاکِ میهن با من سخن می‌گوید!


من بیشتر به کهن‌خاک گوش می‌سپارم تا به خاکیان. نمی‌شود از خاکیان ایران گفت و از کهن‌خاک ایران نگفت.
نمی‌شود سخن خاکیان را شنید و آوای کهن‌خاک را ناشنیده گرفت. خاکیان ایران جز از امروز نمی‌گویند و دگر چیزی جز دیروز نزدیک را به یاد نمی‌آورند. کهن‌خاک ایران از یادآوری نیاکان و از فراموشی و بی‌کرانگی دهشتبارِ فرداهای بی‌پریروز با من سخن می‌گوید. کهن‌خاک ایران دردمندانه و مهربانانه با من سخن می‌گوید. کهن‌خاک ایران از روزگاران دور و از غم‌ها* و شادی‌های دیگرسانی با من سخن می‌گوید. کهن‌خاک ایران از استوره‌ها می‌گوید چرا که از آن خاک روییده و بالیده‌اند. کهن‌خاک ایران از ایزدی می‌گوید که بر پهنه‌ی آن خاک زاده و بر چکاد کوه‌های آن ایستاده و کرانه‌ها را با ده هزار چشم پاییده است. از ایزدی می‌گوید که می‌وَزَد و در دل کوه‌ها و دشت‌ها می‌پیچد و ایزد ده هزار چشم را یار است. از ایزدی می‌گوید که آبشار است، چشمه است و کهن‌خاک تشنه را سیراب می‌کند. کهن‌خاک ایران از فرّ و دادِ شاهان، از پیمان‌های بسته، از آبادانی و شادی مردمان با من سخن می‌گوید. کهن‌خاک ایران از ایزدانی با من سخن می‌گوید که می‌آیند آنگاه که به یاد آورده شوند…

کهن‌خاک ایران از کوبه‌ی سُمِ اسبانِ بیگانه، از سواران بی‌چهره و از خون ریخته‌ی دلیران بر خود می‌گوید. کهن‌خاک ایران از بی‌شماران شیون زنان و از خیزابه‌های دریای اشک کودکان با من سخن می‌گوید. کهن‌خاک ایران از مردانی سخن می‌گوید که با خود توفانِ شن آوردند و به زبانی ناآشنا و خشن سخن می‌گفتند؛ می‌کُشتند، می‌خندیدند و دشنه‌های خونین را بالا برده و واژگانی را فریاد می‌زدند. کهن‌خاک ایران شگفت‌زده و غم‌آلود با من از خاکیانی که بر آن می‌زیند می‌گوید. خاکیانی که از نیکی شن‌زارها می‌گویند، زبان آنان می‌آموزند، آن کشتارها، خنده‌ها و دشنه‌ها را می‌ستایند. کهن‌خاک ایران، گریان، با من از خاکیانی می‌گوید که به سوی شن‌زارها نماز می‌گزارند و با زبان مردان شن‌زارها نیایش می‌کنند. با اینهمه، کهن‌خاک ایران، خاکیانی را که ناسپاسانه بر آن می‌زیند و می‌میرند، می‌بخشاید و خاکیان زنده، خاکیان درگذشته را به آن کهن‌خاک است که می‌سپارند. کهن‌خاک ایران با من از سده‌ها یورش گردبادها و توفان‌های شن می‌گوید و می‌گوید که کوشیدند و هنوز می‌کوشند آن کهن‌خاک را نیز به شن‌زار دگر کنند؛ نتوانستند و کامیاب نگشتند و کهن‌خاک هنوز هم نگاهبانانِ پیمان و مهربانانی می‌زاید، می‌پرورد و می‌بالانَد…

آری ! کهن‌خاک میهن با من این چنین سخن می‌گوید.
و آنگاه من زانو می‌زنم، بر کهن‌خاک میهن بوسه می‌زنم، اشک شادی می‌ریزم، از کهن‌خاک می‌خواهم یاری‌ام دهد و اگر شایسته‌ام می‌داند با آن بانیانِ پیمان و بانیان مهر آشنایم سازد تا مرا نیز دلیری و مهربانی و پیمان بیاموزند…


نویسنده و فرستنده: #خسرو_یزدانی
#پیام_پارسی

💚🤍♥️ @AdabSar
🌠 استوره رازآلود است


استوره رازآلود است. باشندگان سپنجی را آن توان نیست تا رازِ استوره بگشایند. سخن‌سُرا نیز تا آنجا که با استوره هم‌آماج است از راز می‌گوید نه از گشودن راز. راز سپیدی موی زال را نمی‌توان با خِرد گشود. هر تارِ موی زال با زبانی ناآشنا و مینوی از پیریِ زمان می‌گوید. استوره همان پرِ سیمرغ است. استوره پشمینه‌ای است بر تن در دالان‌های سرد هستی. استوره هم سِپر است هم ژوبین در جهانی که هر دَم با آدمی سرِ ستیز دارد. استوره بی‌آغاز و بی‌فرجام است. استوره هم‌آشیان زمان است. نه آن شبی که تهمینه پریوَشانه با رستم هماغوشی می‌کند، می‌گذرد؛ و نه آن دَمِ دریده شدن بَرِ سهراب با سبک تیغِ رستم. زمان بر استوره نمی‌گذرد. تاریخ می‌میرانَد، استوره رویین تن است. همه‌ی زنانِ تاریخ می‌میرند، گردآفرید می‌ماند. استوره است که مهر را بالای البرز می‌نشانَد، به او ده هزار چشم می‌بخشد و نگاهبان سرزمین‌های آریایی‌اش می‌سازد. خدایان در سپهرِ استوره است که جاودانه می‌زیند. با استوره است که مهر و کین چم می‌یابد. با استوره است که چمِ سرزمین، میهن، درفش، جنگ و آشتی را درمی‌یابیم. در پناه استوره است که آغاز و فرجامِ زندگیِ رازآلود سپری می‌گردد. جهانِ بی‌استوره، شوره‌زاری ست که دیگر کس در آن نتوانَد زیست. استوره رازآلود است چراکه پژواکِ راستینِ زندگی ست.


#خسرو_یزدانی
#پیام_پارسی
🌠 @AdabSar