Iranwire
27.5K subscribers
21.1K photos
21.2K videos
940 files
34.4K links
عکس، فیلم، خبر و پیام‌هاى خود را براى ما بفرستيد:
📞🎥📲📷 t.me/shomaIranwire
iranwire.com
instagram.com/iranwire
twitter.com/iranwire
facebook.com/iranwire
youtube.com/iranwire
Download Telegram
🔹 روایت‌های سپیده قلیان از زندان (بخش چهاردهم)؛ دختر لبخند حکم سنگسار داشت

یک لیوان سفالی روی سفره است. به شکل واضحی از پنج لیوان دیگر مشابهش روی سفره چشم‌گیرتر است. پنج لیوان سبز و لاکی هستند. این لیوان‌ها را از فروشگاه می‌خریم. اما لیوان سفالی از کجا آماده است؟ می‌گویم: «چه لیوان قشنگی.» زن جوانی می‌خندد، دندان نیشش کمی بالاتر رشد کرده است. خنده‌اش به چشمم خیلی آشناست، بعد چشمانش را کشیده می‌کند و می‌گوید: «من تو رو زیاد تو بی‌بی‌سی دیدم، فک کردم آزاد شدی.»

_ آره آزاد شدم، اما الکی‌الکی دوباره گرفتنم. یهو دیدی الکی‌الکی اعدامم کردن

_ اعدام با چی؟

_ معلومه دیگه طناب دار

_ خدارو شکر بازم!

بلند شد و رفت. وقت نهار دیدم لیوان سفالی دست همان دختری است که دندان نیشش کمی بالاتر از حد معمول است و طوری از ته دل می‌خندد که می‌شود همه‌ی دندان‌هایش را دید. من اسمش را گذاشته‌ام زنِ لبخند.

فردا صبح با سروصدا بیدار شدم. اصلا حال و حوصله نداشتم از تخت پایین بیایم. گفتم «هی دختری که لیوانت قشنگه، می‌شه ببینی درب مددکاری باز شده یا نه؟» خندید، به همان صورت همیشگی، گفت «نه باز نشده، منم منتظرم. اون لیوانم بابت حفظ قرآن از فرهنگی گرفتم وگرنه می‌دادمش بهت. می‌خوام ببینم شاید با این کارا حکمم بشکنه.»

ادامه روایت چهاردم سپیده قلیان از زندان را بخوانید 👇

#سپیده_قلیان #تیلاپیا_خون_هورالعظیم_را_هورت_می‌کشد #روایت_سپیده_قلیان_از_زندان #اطلاع_رسانی #سنگسار
@Farsi_Iranwire
Forwarded from Iranwire
🔹 روایت‌های سپیده قلیان از زندان (بخش چهاردهم)؛ دختر لبخند حکم سنگسار داشت

یک لیوان سفالی روی سفره است. به شکل واضحی از پنج لیوان دیگر مشابهش روی سفره چشم‌گیرتر است. پنج لیوان سبز و لاکی هستند. این لیوان‌ها را از فروشگاه می‌خریم. اما لیوان سفالی از کجا آماده است؟ می‌گویم: «چه لیوان قشنگی.» زن جوانی می‌خندد، دندان نیشش کمی بالاتر رشد کرده است. خنده‌اش به چشمم خیلی آشناست، بعد چشمانش را کشیده می‌کند و می‌گوید: «من تو رو زیاد تو بی‌بی‌سی دیدم، فک کردم آزاد شدی.»

_ آره آزاد شدم، اما الکی‌الکی دوباره گرفتنم. یهو دیدی الکی‌الکی اعدامم کردن

_ اعدام با چی؟

_ معلومه دیگه طناب دار

_ خدارو شکر بازم!

بلند شد و رفت. وقت نهار دیدم لیوان سفالی دست همان دختری است که دندان نیشش کمی بالاتر از حد معمول است و طوری از ته دل می‌خندد که می‌شود همه‌ی دندان‌هایش را دید. من اسمش را گذاشته‌ام زنِ لبخند.

فردا صبح با سروصدا بیدار شدم. اصلا حال و حوصله نداشتم از تخت پایین بیایم. گفتم «هی دختری که لیوانت قشنگه، می‌شه ببینی درب مددکاری باز شده یا نه؟» خندید، به همان صورت همیشگی، گفت «نه باز نشده، منم منتظرم. اون لیوانم بابت حفظ قرآن از فرهنگی گرفتم وگرنه می‌دادمش بهت. می‌خوام ببینم شاید با این کارا حکمم بشکنه.»

ادامه روایت چهاردم سپیده قلیان از زندان را بخوانید 👇

#سپیده_قلیان #تیلاپیا_خون_هورالعظیم_را_هورت_می‌کشد #روایت_سپیده_قلیان_از_زندان #اطلاع_رسانی #سنگسار
@Farsi_Iranwire
🔹 روایت‌های سپیده قلیان از زندان (بخش پانزدهم)؛ چرخه تحقیر برای ملاقات

زندان سپیدار؛ روایت چهارم
ملاقات اول، غیرحضوری

آن‌ چه ملاقات را زیبا می‌کند، دیدار با تکه‌های قلبم است؛ تکه‌هایی که انگار با قیچی از من جدا شده‌‌اند. ما محکوم هستیم به جدایی. هنوز به‌خاطر آخرین کتکی که ۶۷ روز پیش در خانه‌مان خورده‌ام، پایم لنگ می‌زند اما بی‌‌تاب‌شان هستم. با توجه به محدودیت‌های شدیدی که در بازداشتگاه با آن مواجه شده‌ام، این دیدار عین رهایی است.

از شب قبل از ملاقات، از اشتیاق خواب به چشمانم نمی‌آید. برایشان نامه‌ای می‌نویسم. اول اطمینان می‌دهم این‌جا همه چیز خوب است، برای من تجربه‌ای خارق‌العاده است و تصور پیشین‌ ما از زندان عمومی اشتباه بوده است. بعد از بندمان که نامش «گل نرگس» است، می‌گویم و از «شبنم لک»، دختری که هشتمین سال زندانش را سپری می‌کند.

در نامه‌ام می‌نویسم: «مهدی! با این‌که شبنم هشت سال است به اتهام جابه‌جایی مواد در زندان است، زیر تختش کلکسیون عطر دارد؛ عطرهای روغنیِ فروشگاه زندان
از اشتیاقش به زندگی می‌گویم: «یک بار از او پرسیدم چه طور چند سالی را که زیر حکم اعدام بودی، تاب آوردی؟ جواب داد با کیک‌های قلبی علی بابا! از وسط دو نیمه‌‌اش می‌کردم و یک نیمه را به ندا، هم‌بندی‌ خود می‌دادم. این عشق عمیق، تحمل حبس را برایم آسان کرد. به این امید که روزی آزاد شوم و کیک قلبی درست کنم. البته ندا اعدام شده است، پس نیمه‌ای از آن را سر خاکش می‌برم. بعد چند قطره اشک ریخت. مهدی باورت نمی‌شود چنین آدمی در زندان است. تازه مسوول بندمان هم خودش است. این جا خیلی خوشحالم مهدی. باورت نمی‌شود! خیلی کلیشه‌ای است اگر بگویم چه طور این همه مدت زندگی کردیم و نمی‌دانستیم چنین جایی وجود دارد!»

ادامه این روایت را بخوانید 👇

#سپیده_قلیان #تیلاپیا_خون_هورالعظیم_را_هورت_می‌کشد #روایت_سپیده_قلیان_از_زندان #اطلاع_رسانی #ملاقات
@Farsi_Iranwire
Forwarded from Iranwire
🔹 روایت‌های سپیده قلیان از زندان (بخش پانزدهم)؛ چرخه تحقیر برای ملاقات

زندان سپیدار؛ روایت چهارم
ملاقات اول، غیرحضوری

آن‌ چه ملاقات را زیبا می‌کند، دیدار با تکه‌های قلبم است؛ تکه‌هایی که انگار با قیچی از من جدا شده‌‌اند. ما محکوم هستیم به جدایی. هنوز به‌خاطر آخرین کتکی که ۶۷ روز پیش در خانه‌مان خورده‌ام، پایم لنگ می‌زند اما بی‌‌تاب‌شان هستم. با توجه به محدودیت‌های شدیدی که در بازداشتگاه با آن مواجه شده‌ام، این دیدار عین رهایی است.

از شب قبل از ملاقات، از اشتیاق خواب به چشمانم نمی‌آید. برایشان نامه‌ای می‌نویسم. اول اطمینان می‌دهم این‌جا همه چیز خوب است، برای من تجربه‌ای خارق‌العاده است و تصور پیشین‌ ما از زندان عمومی اشتباه بوده است. بعد از بندمان که نامش «گل نرگس» است، می‌گویم و از «شبنم لک»، دختری که هشتمین سال زندانش را سپری می‌کند.

در نامه‌ام می‌نویسم: «مهدی! با این‌که شبنم هشت سال است به اتهام جابه‌جایی مواد در زندان است، زیر تختش کلکسیون عطر دارد؛ عطرهای روغنیِ فروشگاه زندان
از اشتیاقش به زندگی می‌گویم: «یک بار از او پرسیدم چه طور چند سالی را که زیر حکم اعدام بودی، تاب آوردی؟ جواب داد با کیک‌های قلبی علی بابا! از وسط دو نیمه‌‌اش می‌کردم و یک نیمه را به ندا، هم‌بندی‌ خود می‌دادم. این عشق عمیق، تحمل حبس را برایم آسان کرد. به این امید که روزی آزاد شوم و کیک قلبی درست کنم. البته ندا اعدام شده است، پس نیمه‌ای از آن را سر خاکش می‌برم. بعد چند قطره اشک ریخت. مهدی باورت نمی‌شود چنین آدمی در زندان است. تازه مسوول بندمان هم خودش است. این جا خیلی خوشحالم مهدی. باورت نمی‌شود! خیلی کلیشه‌ای است اگر بگویم چه طور این همه مدت زندگی کردیم و نمی‌دانستیم چنین جایی وجود دارد!»

ادامه این روایت را بخوانید 👇

#سپیده_قلیان #تیلاپیا_خون_هورالعظیم_را_هورت_می‌کشد #روایت_سپیده_قلیان_از_زندان #اطلاع_رسانی #ملاقات
@Farsi_Iranwire
🔹 روایت‌های سپیده قلیان از زندان (بخش شانزدهم)؛ تباهی در صف قرص

«سمیه آلبوغبیش» در آذر ۱۳۹۸ به خاطر رقصیدن، به دفتر ریاست زندان احضار و پس از برخوردهای وحشیانه، به مدت سه روز با پابند به قرنطینه منتقل شد. سمیه در سیزدهمین سال حبسش، از شدت عصبانیت با ملافه‌ای که زیر پایش بود، اقدام به خودکشی کرد.

مامورانی که با رصد دوربین‌ها در عرض ۱۰ثانیه به رقص سمیه پی برده بودند، تا ۱۰ دقیقه بعد از اقدامش متوجه خودکشی او نشده بودند. او در نهایت با کمک پزشک از مرگ نجات یافت.

صورت کبود سمیه از تصاویر فراموش‌ نشدنی زندان «سپیدار» است. صورت کبود با زنجیرهایی به پایش در حالی که با ملافه‌ دور گردن روی کف قرنطینه ولو شده بود و پزشک زندان فریاد می‌زد که خودش را کشته است، نماد زندگی سیاه زنان سپیدار است. او شاداب‌ترین زندانی سپیدار بود، در حالی که تنها به خاطر یک پرونده‌سازی داشت سیزدهمین سال حبس خود را سپری می‌کرد. آری این او بود که فریاد می‌زد:

«بس کنید! دیگر نمی‌توانم…»

سمیه دو روز بعد از خودکشی به بیمارستان روانی اهواز منتقل شد. هرچه التماس کرد که مرا ببخشید، دیگر نه می‌رقصم، نه می‌خندم و نه خودکشی می‌کنم، بی‌فایده بود. پس از آن، در صف قرص تباه شد. مشت‌مشت داروی اعصاب به همان چیزی تبدیلش کرد که «میرزا» و «پیرایش» می‌خواستند.


بخش شانزدهم از روایت سپیده قلیان از زندان را اینجا بخوانید👇

#سپیده_قلیان #تیلاپیا_خون_هورالعظیم_را_هورت_می‌کشد #روایت_سپیده_قلیان_از_زندان #اطلاع_رسانی #زندانیان_سیاسی #زندان_اهواز #شکنجه



@Farsi_Iranwire
Forwarded from Iranwire
🔹 روایت‌های سپیده قلیان از زندان (بخش شانزدهم)؛ تباهی در صف قرص

«سمیه آلبوغبیش» در آذر ۱۳۹۸ به خاطر رقصیدن، به دفتر ریاست زندان احضار و پس از برخوردهای وحشیانه، به مدت سه روز با پابند به قرنطینه منتقل شد. سمیه در سیزدهمین سال حبسش، از شدت عصبانیت با ملافه‌ای که زیر پایش بود، اقدام به خودکشی کرد.

مامورانی که با رصد دوربین‌ها در عرض ۱۰ثانیه به رقص سمیه پی برده بودند، تا ۱۰ دقیقه بعد از اقدامش متوجه خودکشی او نشده بودند. او در نهایت با کمک پزشک از مرگ نجات یافت.

صورت کبود سمیه از تصاویر فراموش‌ نشدنی زندان «سپیدار» است. صورت کبود با زنجیرهایی به پایش در حالی که با ملافه‌ دور گردن روی کف قرنطینه ولو شده بود و پزشک زندان فریاد می‌زد که خودش را کشته است، نماد زندگی سیاه زنان سپیدار است. او شاداب‌ترین زندانی سپیدار بود، در حالی که تنها به خاطر یک پرونده‌سازی داشت سیزدهمین سال حبس خود را سپری می‌کرد. آری این او بود که فریاد می‌زد:

«بس کنید! دیگر نمی‌توانم…»

سمیه دو روز بعد از خودکشی به بیمارستان روانی اهواز منتقل شد. هرچه التماس کرد که مرا ببخشید، دیگر نه می‌رقصم، نه می‌خندم و نه خودکشی می‌کنم، بی‌فایده بود. پس از آن، در صف قرص تباه شد. مشت‌مشت داروی اعصاب به همان چیزی تبدیلش کرد که «میرزا» و «پیرایش» می‌خواستند.


بخش شانزدهم از روایت سپیده قلیان از زندان را اینجا بخوانید👇

#سپیده_قلیان #تیلاپیا_خون_هورالعظیم_را_هورت_می‌کشد #روایت_سپیده_قلیان_از_زندان #اطلاع_رسانی #زندانیان_سیاسی #زندان_اهواز #شکنجه



@Farsi_Iranwire
🔹 روایت‌های سپیده قلیان از زندان (بخش هفدهم)؛ صف

«سپیده قُلیان»، فعال مدنی و یکی از محکومان پرونده اعتراضات کارگری «هفت‌تپه» در کتابی با نام «تیلاپیا خون هورالعظیم را هورت می‌کشد»، در ۱۹ روایت از بازداشتگاه اطلاعات اهواز و زندان «سپیدار» این شهر، تصویری دقیق و در عین‌حال تلخ از تجربه اسارت ارایه داده است. او در این روایت‌ها، علاوه بر دادن تصویری بی‌واسطه از چهره سرکوب، ما را درگیر سرنوشت نام‌هایی می‌کند که اسارت آن‌ها هم‌چون زندگی‌شان، به حاشیه انکار و فراموشی رانده شده است.

هر روز یکی از روایت‌های کتاب تیلاپیا خون هورالعظیم را هورت می‌کشد که «ایران‌وایر» ناشر آن است را می‌توانید در این وبلاگ بخوانید. «ایران‌وایر» پیش‌تر نسخه کامل پی‌دی‌اف این کتاب را این‌جا منتشر کرده است.

زندان سپیدار؛ روایت ششم
این‌جا هر چیزی را که طلب کنی باید در صف بمانی. صف آب، صف حمام ، صف توالت. صف غذا. صف فلاسک، صف تلفن، صف قرص، صف مددکاری. صف دیدار با ریاست اندرزگاه. صف ظرف شستن. صف صف صف!

مسئول هر کدامشان یکی از زندانی‌هاست، درگیری معمولا بین زندانیان در صف ها به علت‌های مختلفی شکل می‌گیرد. آنقدر صف‌ها جنگ روانی ایجاد می‌کنند که گاه از خوردن و آشامیدن هم دست می‌کشی چرا که اعتراض به هر کدام از این اتفاقات منجر به قطعی تلفن یا ملاقات می‌شود.


بخش هفدهم از روایت سپیده قلیان از زندان را اینجا بخوانید👇

#سپیده_قلیان #تیلاپیا_خون_هورالعظیم_را_هورت_می‌کشد #روایت_سپیده_قلیان_از_زندان #اطلاع_رسانی #زندانیان_سیاسی #زندان_اهواز #شکنجه


@Farsi_Iranwire
Forwarded from Iranwire
🔹 روایت‌های سپیده قلیان از زندان (بخش هفدهم)؛ صف

«سپیده قُلیان»، فعال مدنی و یکی از محکومان پرونده اعتراضات کارگری «هفت‌تپه» در کتابی با نام «تیلاپیا خون هورالعظیم را هورت می‌کشد»، در ۱۹ روایت از بازداشتگاه اطلاعات اهواز و زندان «سپیدار» این شهر، تصویری دقیق و در عین‌حال تلخ از تجربه اسارت ارایه داده است. او در این روایت‌ها، علاوه بر دادن تصویری بی‌واسطه از چهره سرکوب، ما را درگیر سرنوشت نام‌هایی می‌کند که اسارت آن‌ها هم‌چون زندگی‌شان، به حاشیه انکار و فراموشی رانده شده است.

هر روز یکی از روایت‌های کتاب تیلاپیا خون هورالعظیم را هورت می‌کشد که «ایران‌وایر» ناشر آن است را می‌توانید در این وبلاگ بخوانید. «ایران‌وایر» پیش‌تر نسخه کامل پی‌دی‌اف این کتاب را این‌جا منتشر کرده است.

زندان سپیدار؛ روایت ششم
این‌جا هر چیزی را که طلب کنی باید در صف بمانی. صف آب، صف حمام ، صف توالت. صف غذا. صف فلاسک، صف تلفن، صف قرص، صف مددکاری. صف دیدار با ریاست اندرزگاه. صف ظرف شستن. صف صف صف!

مسئول هر کدامشان یکی از زندانی‌هاست، درگیری معمولا بین زندانیان در صف ها به علت‌های مختلفی شکل می‌گیرد. آنقدر صف‌ها جنگ روانی ایجاد می‌کنند که گاه از خوردن و آشامیدن هم دست می‌کشی چرا که اعتراض به هر کدام از این اتفاقات منجر به قطعی تلفن یا ملاقات می‌شود.


بخش هفدهم از روایت سپیده قلیان از زندان را اینجا بخوانید👇

#سپیده_قلیان #تیلاپیا_خون_هورالعظیم_را_هورت_می‌کشد #روایت_سپیده_قلیان_از_زندان #اطلاع_رسانی #زندانیان_سیاسی #زندان_اهواز #شکنجه


@Farsi_Iranwire
🔹 روایت‌های سپیده قلیان از زندان (بخش هجدهم)؛ به وقت شام

شکنجه مختص سلول‌های تنگ و همیشه روشن اطلاعات نیست. یک زندانیِ زن همیشه شکنجه را مثل وزنه‌ای چند تنی بر دوشش حمل می‌کند. در مورد زندانی زن عرب اما انگار در شکنجه حل شده است؛ خونین و تکیده، شکنجه را با خود از راهروی اطلاعات عبور می‌دهد. با این وجود، حتی در لحظه‌ مرگ هم عذاب وجدان دارد که نکند موهایش بیرون باشد. پس موهایش را می‌گیرند و هلش می‌دهند از بازداشتگاهی به زندانی دیگر.

هیچ فرقی نمی‌کند، اوضاع بدتر هم شده است. پیش‌تر لنگ‌هایشان را گرفته و جلوی دوربین نشانده بودندشان. پیش از آن هم رحم‌شان را جر داده، جنین را از داخلش در آورده و له و لورده‌شان کرده بودند. توجیه‌شان این است: «داعشی هستند.»

حالا داعشی هستند شده است رمز سرکوب و شکنجه‌ آن‌ها. انگار روی پیشانی‌شان مهری زده و بازوبندی به بازویشان بسته باشند. به همین دلیل انتقال آن‌ها به «سپیدار» مثل عذاب و کابوسی پایان‌ناپذیر است.

آن‌ها با مهری روی پیشانی با عنوان «نگاه کنید! من داعشی هستم» و «نگاه کنید! من قاتل بچه‌های شش ساله‌تان هستم»، به زندان منتقل شده‌اند. همه، حتی خودشان هم باور کرده‌اند. آن‌قدر از آن‌ها فیلم و اعتراف گرفته‌اند که باورشان شده است «جانی» و «آدم‌کش» هستند. لازم دارند بپذیرند و باورش کنند وگرنه دوام نمی‌آورند و کارشان تمام است.

وقتی «سکینه سگورِ» باردار را برای زایمان به بیمارستان می‌بردند، بی‌خود می‌خندید. اما از وقتی که برگشته است، دیگر نمی‌خندد. افسردگی بعد از زایمان است؟ مگر این زن حق افسرده شدن دارد؟ پاهایش زخم شده‌اند. موقع زایمان پابند شده بود و دکتر و پرستار سرش فریاد می‌زدند: «می‌خوای سگ داعشی به دنیا بیاری؟»


بخش هجدهم از روایت‌های سپیده قلیان از زندان را اینجا بخوانید👇

#سپیده_قلیان #تیلاپیا_خون_هورالعظیم_را_هورت_می‌کشد #روایت_سپیده_قلیان_از_زندان #اطلاع_رسانی #زندانیان_سیاسی #زندان_اهواز #شکنجه

@Farsi_Iranwire
Forwarded from Iranwire
🔹 روایت‌های سپیده قلیان از زندان (بخش هجدهم)؛ به وقت شام

شکنجه مختص سلول‌های تنگ و همیشه روشن اطلاعات نیست. یک زندانیِ زن همیشه شکنجه را مثل وزنه‌ای چند تنی بر دوشش حمل می‌کند. در مورد زندانی زن عرب اما انگار در شکنجه حل شده است؛ خونین و تکیده، شکنجه را با خود از راهروی اطلاعات عبور می‌دهد. با این وجود، حتی در لحظه‌ مرگ هم عذاب وجدان دارد که نکند موهایش بیرون باشد. پس موهایش را می‌گیرند و هلش می‌دهند از بازداشتگاهی به زندانی دیگر.

هیچ فرقی نمی‌کند، اوضاع بدتر هم شده است. پیش‌تر لنگ‌هایشان را گرفته و جلوی دوربین نشانده بودندشان. پیش از آن هم رحم‌شان را جر داده، جنین را از داخلش در آورده و له و لورده‌شان کرده بودند. توجیه‌شان این است: «داعشی هستند.»

حالا داعشی هستند شده است رمز سرکوب و شکنجه‌ آن‌ها. انگار روی پیشانی‌شان مهری زده و بازوبندی به بازویشان بسته باشند. به همین دلیل انتقال آن‌ها به «سپیدار» مثل عذاب و کابوسی پایان‌ناپذیر است.

آن‌ها با مهری روی پیشانی با عنوان «نگاه کنید! من داعشی هستم» و «نگاه کنید! من قاتل بچه‌های شش ساله‌تان هستم»، به زندان منتقل شده‌اند. همه، حتی خودشان هم باور کرده‌اند. آن‌قدر از آن‌ها فیلم و اعتراف گرفته‌اند که باورشان شده است «جانی» و «آدم‌کش» هستند. لازم دارند بپذیرند و باورش کنند وگرنه دوام نمی‌آورند و کارشان تمام است.

وقتی «سکینه سگورِ» باردار را برای زایمان به بیمارستان می‌بردند، بی‌خود می‌خندید. اما از وقتی که برگشته است، دیگر نمی‌خندد. افسردگی بعد از زایمان است؟ مگر این زن حق افسرده شدن دارد؟ پاهایش زخم شده‌اند. موقع زایمان پابند شده بود و دکتر و پرستار سرش فریاد می‌زدند: «می‌خوای سگ داعشی به دنیا بیاری؟»


بخش هجدهم از روایت‌های سپیده قلیان از زندان را اینجا بخوانید👇

#سپیده_قلیان #تیلاپیا_خون_هورالعظیم_را_هورت_می‌کشد #روایت_سپیده_قلیان_از_زندان #اطلاع_رسانی #زندانیان_سیاسی #زندان_اهواز #شکنجه

@Farsi_Iranwire
🔹 روایت‌های سپیده قلیان از زندان (بخش آخر)؛ نام نخست من سپیدار است

سپیدار نام نخست من است. سپیدار جایی ا‌ست درست زیر زمین؛ انگار که ساعت‌ها حفر کرده و به آن رسیده باشی. به معدنی از طلا؟ نه! اجسامی تاریخی؟! اگر تاریخی را به معنای ارزشمند بودن گفته باشند و ارزشمند هم به معنای تایید گرفتن از ما باشد، ابدا!

سپیدار مثل پیدا کردن جسد زنی در حال سیب‌زمینی پوست‌کندن زیر آواری در سوریه است که موشک‌ها خانه‌اش را ویران کرده‌اند؛ مثل جنازهٔ‌ سوختهٔ مادر کُردی ا‌ست که در حلبچه وقتی دارد به بچه‌اش شیر می‌دهد، تمام می‌شود؛ مثل زنی خرمشهری است که در اتاقی، آب گندیده‌ای را می‌خورد و برای نجات کودک دو ماهه‌اش به سرباز عراقی دست تکان می‌دهد، سپس بنگ بنگ، کشته می‌شود. سپیدار مثل دو زن کُرد ایزدی ا‌ست که از «شنگال» و «داعش» گریخته‌اند.

چشمان سپیدار خیلی شبیه چشمان زنانی است که «طالبان» آن‌ها را به اسارت گرفته است. اما میان‌شان یک تفاوت اساسی وجود دارد؛ هرگز از آن‌ها در هیچ مجله‌ای عکسی منتشر نمی‌شود. «الیاس علوی» نمی‌‌تواند برایشان شعرِ «آن‌ها می‌میرند تا عکاس مجله تایمز جایزه بگیرد» را بسراید. آن‌ها هرگز «جایزه ساخاروف» را نخواهند گرفت و سال‌ها بعد کسی به حال‌شان گریه نمی‌کند. دفن می‌شوند و هیچ قسمتی از تاریخ به آن‌ها تعلق نمی‌گیرد.

من از سپیدار هیچ عکسی ندارم و نمی‌توانم زنانش را بیاورم و جلوی دوربین بنشانم. مرا برده بودند تا روی سرم آهن مذاب بریزند و موهای آبی‌ام را طنابی کنند دور گردنم. مرا برده بودند تا از جنازه‌های سوخته‌ آن‌ها وحشت کنم اما با جنازه‌های سوخته، دست‌های بریده و چشم‌های کم سوی‌شان دورم حلقه زدند و‌ نگذاشتند. زنده شدم! انگار که قبلا سوخته بودم و حالا درمانم کرده باشند. عاشق شدم و نفس کشیدم. هفت‌تپه، زن بودن و حیات را نفس کشیدم.

آخرین بخش از روایت سپیده قلیان از زندان را اینجا بخوانید👇

#سپیده_قلیان #تیلاپیا_خون_هورالعظیم_را_هورت_می‌کشد #روایت_سپیده_قلیان_از_زندان #اطلاع_رسانی #زندانیان_سیاسی #زندان_اهواز #شکنجه


@Farsi_Iranwire
Forwarded from Iranwire
🔹 روایت‌های سپیده قلیان از زندان (بخش آخر)؛ نام نخست من سپیدار است

سپیدار نام نخست من است. سپیدار جایی ا‌ست درست زیر زمین؛ انگار که ساعت‌ها حفر کرده و به آن رسیده باشی. به معدنی از طلا؟ نه! اجسامی تاریخی؟! اگر تاریخی را به معنای ارزشمند بودن گفته باشند و ارزشمند هم به معنای تایید گرفتن از ما باشد، ابدا!

سپیدار مثل پیدا کردن جسد زنی در حال سیب‌زمینی پوست‌کندن زیر آواری در سوریه است که موشک‌ها خانه‌اش را ویران کرده‌اند؛ مثل جنازهٔ‌ سوختهٔ مادر کُردی ا‌ست که در حلبچه وقتی دارد به بچه‌اش شیر می‌دهد، تمام می‌شود؛ مثل زنی خرمشهری است که در اتاقی، آب گندیده‌ای را می‌خورد و برای نجات کودک دو ماهه‌اش به سرباز عراقی دست تکان می‌دهد، سپس بنگ بنگ، کشته می‌شود. سپیدار مثل دو زن کُرد ایزدی ا‌ست که از «شنگال» و «داعش» گریخته‌اند.

چشمان سپیدار خیلی شبیه چشمان زنانی است که «طالبان» آن‌ها را به اسارت گرفته است. اما میان‌شان یک تفاوت اساسی وجود دارد؛ هرگز از آن‌ها در هیچ مجله‌ای عکسی منتشر نمی‌شود. «الیاس علوی» نمی‌‌تواند برایشان شعرِ «آن‌ها می‌میرند تا عکاس مجله تایمز جایزه بگیرد» را بسراید. آن‌ها هرگز «جایزه ساخاروف» را نخواهند گرفت و سال‌ها بعد کسی به حال‌شان گریه نمی‌کند. دفن می‌شوند و هیچ قسمتی از تاریخ به آن‌ها تعلق نمی‌گیرد.

من از سپیدار هیچ عکسی ندارم و نمی‌توانم زنانش را بیاورم و جلوی دوربین بنشانم. مرا برده بودند تا روی سرم آهن مذاب بریزند و موهای آبی‌ام را طنابی کنند دور گردنم. مرا برده بودند تا از جنازه‌های سوخته‌ آن‌ها وحشت کنم اما با جنازه‌های سوخته، دست‌های بریده و چشم‌های کم سوی‌شان دورم حلقه زدند و‌ نگذاشتند. زنده شدم! انگار که قبلا سوخته بودم و حالا درمانم کرده باشند. عاشق شدم و نفس کشیدم. هفت‌تپه، زن بودن و حیات را نفس کشیدم.

آخرین بخش از روایت سپیده قلیان از زندان را اینجا بخوانید👇

#سپیده_قلیان #تیلاپیا_خون_هورالعظیم_را_هورت_می‌کشد #روایت_سپیده_قلیان_از_زندان #اطلاع_رسانی #زندانیان_سیاسی #زندان_اهواز #شکنجه


@Farsi_Iranwire
🔹 طرح‌های سپیده قلیان از زندان؛ تابلوی ششم، زهرا حسنی

«سپیده قلیان»، فعال مدنی و یکی از محکومان پرونده اعتراضات کارگری «هفت‌تپه» در کتابی با نام «تیلاپیا خون هورالعظیم را هورت می‌کشد»، در ۱۹ روایت از بازداشتگاه اطلاعات اهواز و زندان «سپیدار» این شهر تصویری دقیق و در عین‌ حال تلخ از تجربه اسارت ارایه داده است. او در این روایت‌ها، علاوه بر دادن تصویری بی‌واسطه از چهره سرکوب، ما را درگیر سرنوشت نام‌هایی می‌کند که اسارت آن‌ها، هم‌چون زندگی‌شان، به حاشیه انکار و فراموشی رانده شده است.

روایت‌های ۱۹گانه کتاب، که پیش‌تر در این وبلاگ منتشر کردیم، با ده تابلو از زندانیان گمنامی تمام می‌شود که خانم قلیان در روایت‌ها به نام آن‌ها اشاره کرده است. در ادامه این وبلاگ هر روز یکی از تابلو‌ها را در این وبلاگ منتشر می‌کنیم. «ایران‌وایر» پیش‌تر نسخه کامل پی‌دی‌اف این کتاب را این‌جا منتشر کرده است.


تابلوی ششم / زهرا حسینی


«زهرا حسینی» متولد ۱۳۷۴ است، با ابروهای مشکی و موهای بلند و مجعد مشکی. در طراحی زهرا، روی موهایش تاکید بیشتری شده است. چون زهرایی که از ۱۸ سالگی به زور خانواده عروس شده بود و دو دختر به نام‌های «اسرا» و «ثنا» داشت، هیچ‌وقت حق خروج از خانه نداشت؛ چه زمانی که در خانه پدری بود و چه زمانی که ازدواج کرد. زهرایی که به اجبار با برقع بیرون می‌رفت، یک بار در گوشم گفت: «آزاد شدیم، با هم بریم لب کارون موهامون رو باز کنیم، برقصیم.»


زهرا دست‌های بزرگی داشت.

تابلوی ششم از طرح‌های سپیده قلیان را اینجا ببینید👇

#سپیده_قلیان #تیلاپیا_خون_هورالعظیم_را_هورت_می‌کشد #روایت_سپیده_قلیان_از_زندان #اطلاع_رسانی #زندانیان_سیاسی #زندان_اهواز #شکنجه #طرح‌های_سپیده_قلیان_از_زندان


@Farsi_Iranwire
Forwarded from Iranwire
🔹 طرح‌های سپیده قلیان از زندان؛ تابلوی ششم، زهرا حسنی

«سپیده قلیان»، فعال مدنی و یکی از محکومان پرونده اعتراضات کارگری «هفت‌تپه» در کتابی با نام «تیلاپیا خون هورالعظیم را هورت می‌کشد»، در ۱۹ روایت از بازداشتگاه اطلاعات اهواز و زندان «سپیدار» این شهر تصویری دقیق و در عین‌ حال تلخ از تجربه اسارت ارایه داده است. او در این روایت‌ها، علاوه بر دادن تصویری بی‌واسطه از چهره سرکوب، ما را درگیر سرنوشت نام‌هایی می‌کند که اسارت آن‌ها، هم‌چون زندگی‌شان، به حاشیه انکار و فراموشی رانده شده است.

روایت‌های ۱۹گانه کتاب، که پیش‌تر در این وبلاگ منتشر کردیم، با ده تابلو از زندانیان گمنامی تمام می‌شود که خانم قلیان در روایت‌ها به نام آن‌ها اشاره کرده است. در ادامه این وبلاگ هر روز یکی از تابلو‌ها را در این وبلاگ منتشر می‌کنیم. «ایران‌وایر» پیش‌تر نسخه کامل پی‌دی‌اف این کتاب را این‌جا منتشر کرده است.


تابلوی ششم / زهرا حسینی


«زهرا حسینی» متولد ۱۳۷۴ است، با ابروهای مشکی و موهای بلند و مجعد مشکی. در طراحی زهرا، روی موهایش تاکید بیشتری شده است. چون زهرایی که از ۱۸ سالگی به زور خانواده عروس شده بود و دو دختر به نام‌های «اسرا» و «ثنا» داشت، هیچ‌وقت حق خروج از خانه نداشت؛ چه زمانی که در خانه پدری بود و چه زمانی که ازدواج کرد. زهرایی که به اجبار با برقع بیرون می‌رفت، یک بار در گوشم گفت: «آزاد شدیم، با هم بریم لب کارون موهامون رو باز کنیم، برقصیم.»


زهرا دست‌های بزرگی داشت.

تابلوی ششم از طرح‌های سپیده قلیان را اینجا ببینید👇

#سپیده_قلیان #تیلاپیا_خون_هورالعظیم_را_هورت_می‌کشد #روایت_سپیده_قلیان_از_زندان #اطلاع_رسانی #زندانیان_سیاسی #زندان_اهواز #شکنجه #طرح‌های_سپیده_قلیان_از_زندان


@Farsi_Iranwire
🔹 طرح‌های سپیده قلیان از زندان؛ تابلوی هفتم، آمنه ظاهری

«سپیده قلیان»، فعال مدنی و یکی از محکومان پرونده اعتراضات کارگری «هفت‌تپه» در کتابی با نام «تیلاپیا خون هورالعظیم را هورت می‌کشد»، در ۱۹ روایت از بازداشتگاه اطلاعات اهواز و زندان «سپیدار» این شهر تصویری دقیق و در عین‌ حال تلخ از تجربه اسارت ارایه داده است. او در این روایت‌ها، علاوه بر دادن تصویری بی‌واسطه از چهره سرکوب، ما را درگیر سرنوشت نام‌هایی می‌کند که اسارت آن‌ها، هم‌چون زندگی‌شان، به حاشیه انکار و فراموشی رانده شده است.

روایت‌های ۱۹گانه کتاب، که پیش‌تر در این وبلاگ منتشر کردیم، با ده تابلو از زندانیان گمنامی تمام می‌شود که خانم قلیان در روایت‌ها به نام آن‌ها اشاره کرده است. در ادامه این وبلاگ هر روز یکی از تابلو‌ها را در این وبلاگ منتشر می‌کنیم. «ایران‌وایر» پیش‌تر نسخه کامل پی‌دی‌اف این کتاب را این‌جا منتشر کرده است.

تابلوی هفتم / آمنه ظاهری

«آمنه ظاهری ساری»، خیاط بند است؛ با صورتی سبزه و موهایی وز. تنها دلیل دوخت و دوز کردن‌هایش، فراموشی شکنجه‌های پدر و برادرهایش است.
آمنه گاهی تشنج می‌کرد. یک بار به خاطر این که بلوزش گیر کرده بود بالای کش شلوارش و تلفنش قطع شده بود، دچار تشنج شد. تنها امیدش همان ۱۰ دقیقه تلفنی بود که صدای برادر و پدرش را از زندان می‌شنید. تشنج کرد، از تخت افتاد و سرش شکست. گفت دیگر نمی‌کشم!

تابلوی هفتم از طرح‌های سپیده قلیان را اینجا ببینید👇

#سپیده_قلیان #تیلاپیا_خون_هورالعظیم_را_هورت_می‌کشد #روایت_سپیده_قلیان_از_زندان #اطلاع_رسانی #زندانیان_سیاسی #زندان_اهواز #شکنجه


@Farsi_Iranwire
Forwarded from Iranwire
🔹 طرح‌های سپیده قلیان از زندان؛ تابلوی هفتم، آمنه ظاهری

«سپیده قلیان»، فعال مدنی و یکی از محکومان پرونده اعتراضات کارگری «هفت‌تپه» در کتابی با نام «تیلاپیا خون هورالعظیم را هورت می‌کشد»، در ۱۹ روایت از بازداشتگاه اطلاعات اهواز و زندان «سپیدار» این شهر تصویری دقیق و در عین‌ حال تلخ از تجربه اسارت ارایه داده است. او در این روایت‌ها، علاوه بر دادن تصویری بی‌واسطه از چهره سرکوب، ما را درگیر سرنوشت نام‌هایی می‌کند که اسارت آن‌ها، هم‌چون زندگی‌شان، به حاشیه انکار و فراموشی رانده شده است.

روایت‌های ۱۹گانه کتاب، که پیش‌تر در این وبلاگ منتشر کردیم، با ده تابلو از زندانیان گمنامی تمام می‌شود که خانم قلیان در روایت‌ها به نام آن‌ها اشاره کرده است. در ادامه این وبلاگ هر روز یکی از تابلو‌ها را در این وبلاگ منتشر می‌کنیم. «ایران‌وایر» پیش‌تر نسخه کامل پی‌دی‌اف این کتاب را این‌جا منتشر کرده است.

تابلوی هفتم / آمنه ظاهری

«آمنه ظاهری ساری»، خیاط بند است؛ با صورتی سبزه و موهایی وز. تنها دلیل دوخت و دوز کردن‌هایش، فراموشی شکنجه‌های پدر و برادرهایش است.
آمنه گاهی تشنج می‌کرد. یک بار به خاطر این که بلوزش گیر کرده بود بالای کش شلوارش و تلفنش قطع شده بود، دچار تشنج شد. تنها امیدش همان ۱۰ دقیقه تلفنی بود که صدای برادر و پدرش را از زندان می‌شنید. تشنج کرد، از تخت افتاد و سرش شکست. گفت دیگر نمی‌کشم!

تابلوی هفتم از طرح‌های سپیده قلیان را اینجا ببینید👇

#سپیده_قلیان #تیلاپیا_خون_هورالعظیم_را_هورت_می‌کشد #روایت_سپیده_قلیان_از_زندان #اطلاع_رسانی #زندانیان_سیاسی #زندان_اهواز #شکنجه


@Farsi_Iranwire
🔹 طرح‌های سپیده قلیان از زندان؛ تابلوی هشتم، الهه درویشی

«سپیده قلیان»، فعال مدنی و یکی از محکومان پرونده اعتراضات کارگری «هفت‌تپه» در کتابی با نام «تیلاپیا خون هورالعظیم را هورت می‌کشد»، در ۱۹ روایت از بازداشتگاه اطلاعات اهواز و زندان «سپیدار» این شهر تصویری دقیق و در عین‌ حال تلخ از تجربه اسارت ارایه داده است. او در این روایت‌ها، علاوه بر دادن تصویری بی‌واسطه از چهره سرکوب، ما را درگیر سرنوشت نام‌هایی می‌کند که اسارت آن‌ها، هم‌چون زندگی‌شان، به حاشیه انکار و فراموشی رانده شده است.

روایت‌های ۱۹گانه کتاب، که پیش‌تر در این وبلاگ منتشر کردیم، با ده تابلو از زندانیان گمنامی تمام می‌شود که خانم قلیان در روایت‌ها به نام آن‌ها اشاره کرده است. در ادامه این وبلاگ هر روز یکی از تابلو‌ها را در این وبلاگ منتشر می‌کنیم. «ایران‌وایر» پیش‌تر نسخه کامل پی‌دی‌اف این کتاب را این‌جا منتشر کرده است.

«الهه» چموش عاشق نقاشی و آشپزی‌ است. اگر جایی زنی کوتاه‌قامت با پوست سفید و چشمان درشت عسلی دیدید که دارد روی خاک نقاشی می‌کشد یا زیر گلوله و موشک، سینه‌اش را در آورده و به نوزادش شیر می‌دهد و قهقه می‌زند، او الهه است؛ الهه‌ای که با تولد «ابراهیمی» که نامش بالاجبار به «علی» تغییر پیدا کرد، یک سال بزرگ‌تر شد؛ ۱۹ ساله شد. الهه‌ای که در ۱۸ سالگی و در بارداری، راهروهای تاریک مرگ را با شکم برآمده طی کرده است. الهه‌ای در سوگ «حسن»، در سوگ جوانی، در سوگ زندگی، در سوگ الهه!

تابلوی هشتم از طرح‌های سپیده قلیان را اینجا ببینید👇

#سپیده_قلیان #تیلاپیا_خون_هورالعظیم_را_هورت_می‌کشد #روایت_سپیده_قلیان_از_زندان #اطلاع_رسانی #زندانیان_سیاسی #زندان_اهواز #شکنجه



@Farsi_Iranwire
Forwarded from Iranwire
🔹 طرح‌های سپیده قلیان از زندان؛ تابلوی هشتم، الهه درویشی

«سپیده قلیان»، فعال مدنی و یکی از محکومان پرونده اعتراضات کارگری «هفت‌تپه» در کتابی با نام «تیلاپیا خون هورالعظیم را هورت می‌کشد»، در ۱۹ روایت از بازداشتگاه اطلاعات اهواز و زندان «سپیدار» این شهر تصویری دقیق و در عین‌ حال تلخ از تجربه اسارت ارایه داده است. او در این روایت‌ها، علاوه بر دادن تصویری بی‌واسطه از چهره سرکوب، ما را درگیر سرنوشت نام‌هایی می‌کند که اسارت آن‌ها، هم‌چون زندگی‌شان، به حاشیه انکار و فراموشی رانده شده است.

روایت‌های ۱۹گانه کتاب، که پیش‌تر در این وبلاگ منتشر کردیم، با ده تابلو از زندانیان گمنامی تمام می‌شود که خانم قلیان در روایت‌ها به نام آن‌ها اشاره کرده است. در ادامه این وبلاگ هر روز یکی از تابلو‌ها را در این وبلاگ منتشر می‌کنیم. «ایران‌وایر» پیش‌تر نسخه کامل پی‌دی‌اف این کتاب را این‌جا منتشر کرده است.

«الهه» چموش عاشق نقاشی و آشپزی‌ است. اگر جایی زنی کوتاه‌قامت با پوست سفید و چشمان درشت عسلی دیدید که دارد روی خاک نقاشی می‌کشد یا زیر گلوله و موشک، سینه‌اش را در آورده و به نوزادش شیر می‌دهد و قهقه می‌زند، او الهه است؛ الهه‌ای که با تولد «ابراهیمی» که نامش بالاجبار به «علی» تغییر پیدا کرد، یک سال بزرگ‌تر شد؛ ۱۹ ساله شد. الهه‌ای که در ۱۸ سالگی و در بارداری، راهروهای تاریک مرگ را با شکم برآمده طی کرده است. الهه‌ای در سوگ «حسن»، در سوگ جوانی، در سوگ زندگی، در سوگ الهه!

تابلوی هشتم از طرح‌های سپیده قلیان را اینجا ببینید👇

#سپیده_قلیان #تیلاپیا_خون_هورالعظیم_را_هورت_می‌کشد #روایت_سپیده_قلیان_از_زندان #اطلاع_رسانی #زندانیان_سیاسی #زندان_اهواز #شکنجه



@Farsi_Iranwire
🔹 طرح‌های سپیده قلیان از زندان؛ تابلوی هشتم، معصومه سعیداوی

«سپیده قلیان»، فعال مدنی و یکی از محکومان پرونده اعتراضات کارگری «هفت‌تپه» در کتابی با نام «تیلاپیا خون هورالعظیم را هورت می‌کشد»، در ۱۹ روایت از بازداشتگاه اطلاعات اهواز و زندان «سپیدار» این شهر تصویری دقیق و در عین‌ حال تلخ از تجربه اسارت ارایه داده است. او در این روایت‌ها، علاوه بر دادن تصویری بی‌واسطه از چهره سرکوب، ما را درگیر سرنوشت نام‌هایی می‌کند که اسارت آن‌ها، هم‌چون زندگی‌شان، به حاشیه انکار و فراموشی رانده شده است.

روایت‌های ۱۹گانه کتاب، که پیش‌تر در این وبلاگ منتشر کردیم، با ده تابلو از زندانیان گمنامی تمام می‌شود که خانم قلیان در روایت‌ها به نام آن‌ها اشاره کرده است. در ادامه این وبلاگ هر روز یکی از تابلو‌ها را در این وبلاگ منتشر می‌کنیم. «ایران‌وایر» پیش‌تر نسخه کامل پی‌دی‌اف این کتاب را این‌جا منتشر کرده است.

تابلوی نهم / معصومه سعیداوی

«معصومه سعیداوی»، مادری است جنوبی که مادر همه‌مان است. من هم دختر کسی هستم؛ «معصومه‌ سیاه‌پوش.»

مادری که نه نامش را کسی می‌داند و نه تصویرش جز مستندهای صداوسیما از جایی پخش شده است؛ مادران داغ‌دار بی‌نام و نشان.

تابلوی نهم از طرح‌های سپیده قلیان را اینجا ببینید👇

#سپیده_قلیان #تیلاپیا_خون_هورالعظیم_را_هورت_می‌کشد #روایت_سپیده_قلیان_از_زندان #اطلاع_رسانی #زندانیان_سیاسی #زندان_اهواز #شکنجه


@Farsi_Iranwire
Forwarded from Iranwire
🔹 طرح‌های سپیده قلیان از زندان؛ تابلوی هشتم، معصومه سعیداوی

«سپیده قلیان»، فعال مدنی و یکی از محکومان پرونده اعتراضات کارگری «هفت‌تپه» در کتابی با نام «تیلاپیا خون هورالعظیم را هورت می‌کشد»، در ۱۹ روایت از بازداشتگاه اطلاعات اهواز و زندان «سپیدار» این شهر تصویری دقیق و در عین‌ حال تلخ از تجربه اسارت ارایه داده است. او در این روایت‌ها، علاوه بر دادن تصویری بی‌واسطه از چهره سرکوب، ما را درگیر سرنوشت نام‌هایی می‌کند که اسارت آن‌ها، هم‌چون زندگی‌شان، به حاشیه انکار و فراموشی رانده شده است.

روایت‌های ۱۹گانه کتاب، که پیش‌تر در این وبلاگ منتشر کردیم، با ده تابلو از زندانیان گمنامی تمام می‌شود که خانم قلیان در روایت‌ها به نام آن‌ها اشاره کرده است. در ادامه این وبلاگ هر روز یکی از تابلو‌ها را در این وبلاگ منتشر می‌کنیم. «ایران‌وایر» پیش‌تر نسخه کامل پی‌دی‌اف این کتاب را این‌جا منتشر کرده است.

تابلوی نهم / معصومه سعیداوی

«معصومه سعیداوی»، مادری است جنوبی که مادر همه‌مان است. من هم دختر کسی هستم؛ «معصومه‌ سیاه‌پوش.»

مادری که نه نامش را کسی می‌داند و نه تصویرش جز مستندهای صداوسیما از جایی پخش شده است؛ مادران داغ‌دار بی‌نام و نشان.

تابلوی نهم از طرح‌های سپیده قلیان را اینجا ببینید👇

#سپیده_قلیان #تیلاپیا_خون_هورالعظیم_را_هورت_می‌کشد #روایت_سپیده_قلیان_از_زندان #اطلاع_رسانی #زندانیان_سیاسی #زندان_اهواز #شکنجه


@Farsi_Iranwire