آموزشکده توانا
61.6K subscribers
27.9K photos
34.8K videos
2.53K files
18K links
کانال رسمی «توانا؛ آموزشکده جامعه مدنی»
عكس،خبر و فيلم‌هاى خود را براى ما بفرستيد:
تلگرام:
t.me/Tavaana_Admin

📧 : info@tavaana.org
📧 : to@tavaana.org

tavaana.org

instagram.com/tavaana
twitter.com/Tavaana
facebook.com/tavaana
youtube.com/Tavaana2010
Download Telegram
یادی از اِولین باغچه‌بان، بنیان‌گذار اپرای ایران در سالگرد درگذشت این هنرمند

اِولین باغچه‌بان در سال ۱۳۰۷ در شهر مرسین ِ ترکیه از مادری فرانسوی و پدری ترک به دنیا آمد. او در کنسرواتور آنکارا با ثمین باغچه‌بان، آهنگ‌ساز ایرانی آشنا شد که این آشنایی منجر به ازدواج این دو شد. ازدواجی که برای موسیقی ایران بسیار خجسته بود. اولین می‌گوید: ترکیه وطن من است و من مثل یک درخت در آن‌جا رشد کردم، اما میوه‌هایم را در ایران دادم و در ایران به بار نشستم. به همین علت هر دو کشور را دوست دارم و هر دو را وطن خودم می‌دانم.»

اولین به هم‌راه ثمین باغچه‌بان (همسرش) به ایران آمد و نخستین کلاس تخصصی آواز را در هنرستان عالی موسیقی تهران بنا نهاد. اولین در این هنگام جوانی بیست‌ودو ساله بود. این کلاس ثمرات پر باری برای موسیقی ایران داشت. پرورش بزرگانی هم‌چون حسین سرشار، محمد نوری، سودابه تاجبخش، پری ثمر، پری زنگنه، سودابه صفائیه و عنایت رضایی از نتایج این کلاس موسیقی بود.

ولین باغچه‌بان به همراه منیره وکیلی، حشمت سنجری و فاخره صبا از بنیان‌گذاران ِ اپرای ایران و تالار رودکی هستند.

اولین باغچه‌بان می‌گوید که ما اولین کر حرفه‌ای بودیم که مرتب در تالار رودکی کنسرت می‌دادیم. آن‌ها در این سالن تنها چهل کنسرت برای کارگران ایرانی اجرا کردیم. اولین می‌گوید که به‌ترین شنوندگان کنسرت‌های من همین کارگران بوده‌اند. اولین باغچه‌بان پس از بازنشستگی خود در تشکیل گروه کنسرتی از بچه‌های #یتیم و #بی‌سرپرست نیز نقش به سزایی ایفا کرد.

او ماجرای این گروه کنسرتی را این‌گونه تعریف می‌کند: «بعد از مدتی از دفتر شهبانو به سراغ من آمدند که برویم و گروه کنسرتی از بچه‌های یتیم درست کنیم. من هم که عاشق مهر دادن و مهر گرفتن بودم، گفتم با کمال میل. به چندین شهرستان رفتم و شش هزار نفر را امتحان کردم. از لحاظ گوش و صدا. بین این شش هزار نفر دویست نفر کودک و جوان و پسر و دختر انتخاب کردم و آوردم به تهران که مدرسه‌ی کر تشکیل بدهیم. اولین کنسرتمان را پس از یک سال دادیم. هیچ کس باور نمی‌کرد که این بچه‌ها همان بچه‌های یتیم باشند که به آن‌ها عقب افتاده می‌گفتند. این‌ها عقب افتاده نبودند. اما چون با مهر مادر بزرگ نشده بودند، یک کمبود در رفتارشان بود. در مورد کمبود‌ها هم شهبانو به من اختیار تام دادند که هر چه که لازم دارم به من بدهند. من هم تصمیم گرفتم که یک کنسرواتوار درست کنم. تمام قوانین را خواندم و یاد گرفتم.»

#اولین_باغچه‌بان می‌گوید که برای تاسیس کنسرواتور (هنرستان عالی موسیقی) نیاز به حمایت سازمان ملل نیز داشتیم. که توانستیم این موافقت را کسی کنیم. «...از سازمان ملل نامه‌ای گرفتم که در آن نوشته شده بود، که ما می‌خواهیم کنسرواتوار شما را کنسرواتواریوم بکنیم. کنسرواتواریوم یک دهکده‌ی موزیک است که همه‌ی رشته‌های هنری را دارد.

این پروژه‌ی بزرگ با پیروزی انقلاب اسلامی در حال پروژه باقی ماند و هیچ‌گاه عملی نشد. فعالیت‌های او و ثمین باغچه‌بان با پیروزی انقلاب اسلامی در ایران متوقف شد.

اولین نهم آبان‌ماه ۱۳۸۹ درگذشت و در گورستان ایرانیان در استانبول در کنار همسرش آرمید.

بیش‌تر بخوانید:
https://goo.gl/7OwYNZ

#توانا #زنان_توانا #زنان_موفق #زنان_موثر
@Tavaana_TavaanaTech
#مهوش، خواننده‌ی کوچه و بازار

پس از مرگ مهوش مشخص شد که این خواننده‌ی #کوچه‌بازاری بخش عمده‌ای از درآمد خود را صرف کمک به فقرا کرده است و هزینه‌ی ده‌ها #کودک #یتیم را عهده‌دار شده است.

مرگ مرتضا پاشایی، خواننده‌ی #موسیقی پاپ که در آبان‌ماه ۱۳۹۳ اتفاق افتاد و تشییع جنازه‌ی با جمعیت بسیار که برایش برگزار شد باعث شد برخی‌ها این مراسم تشییع را با مراسم «مهوش» #خواننده‌ کوچه‌بازاری ایران قیاس کنند. یکی از این افراد که اول‌بار این قیاس را به کار برد، استاد جامعه‌شناسی، یوسف اباذری بود. اباذری در سخن‌رانی‌ای که در تالار ابن خلدون دانشکده‌ی علوم اجتماعی ایراد داشت و عنوان آن «پدیدارشناسی فرهنگ یک مرگ» بود گفت که «بعد از این‌که مهوش مُرد، بعد از واقعه‌ی ۳۲ لات‌ها از مهوش یک تشییع جنازه‌ی مفصل کردند...»

سیمین بهبهانی می‌گوید که مردم به صدای مهوش بسیار علاقه‌مند بودند. او می‌گوید که وقتی مهوش مُرد بیش از پنجاه هزار نفر شرکت کردند. بهبهانی می‌گوید که در کافه‌ی «شکوفه‌نو» پای آوازخوانی مهوش می‌رفته است و کارهای او را جذاب می‌داند.بهبهانی از او به عنوان «زن خوش‌قلب» نام می‌برد.

سیمین بهبهانی در قصه‌ی «سنگ را آرام‌تر بگذارید» که به تعبیر خودش قصه‌ای تخیلی است از زنی به نام «اکرم آبگوشتی» که گویا نام سابق مهوش بوده است. سیمین بهبهانی می‌گوید که در این قصه به زندگی مهوش نظر داشته است. سیمین بهبهانی در مورد توصیف شخصیت مهوش در این داستان می‌گوید: «یک مقدار از بعضی آشناها شنیدم و یک مقدار از چند باری که او را در صحنه دیدم ملهم شدم و یک مقداری هم تخیل من در آن خودنمایی کرد و این داستان ساخته شد.. منظور من نمایاندن حال افراد جامعه بوده و آن کسانی را که مردم از خودشان می رانند در حالی که گاهی از آن‌ها لذت هم می‌برند و وجود آن‌ها گاهی هم لازم است ولی بسیاری از آدم‌ها از آن‌ها احتراز می‌کنند و دوستشان ندارند وقتی در جمع می‌بینند ولی ممکن است در یک جای خلوتی ببینند خیلی هم از آوازشان لذت ببرند.»

معصومه عزیزی بروجردی با نام هنری مهوش در زمستان ۱۲۹۹ خورشیدی در بروجرد به دنیا آمد و در زمستان ۱۳۳۹ در تهران درگذشت. بر روی سنگ مزارش به اشتباه تاریخ ۱۳۴۰ آمده است.

کودکی مهوش در بروجرد گذشت اما در نوجوانی به هم راه خانواده‌اش به تهران مهاجرت کرد. یازده سال داشت که مادرش درگذشت. او را به دست راننده‌ی کامیونی سپردند تا به تهران بیاورد. از زندگی کودکی مهوش اطلاع زیادی در دست نیست.

برخی می‌گویند او را به محله‌ی بدنام «قلعه» که شهر نو نام گرفت برده‌اند. هنوز پانزده‌سال مهوش تمام نشده بود که برای شرکت در فعالیت هنری به شهر آبادان رفت و در یک #تئاتر معمولی و غیر معروف به کار مشغول شد. پس از مدتی مهوش با ستوان یکم شکوری آشنا شد و با او ازدواج کرد. ازدواجی که دوام نداشت و پس از دو ماه به طلاق کشید اما حاصل این زندگی کوتاه دختری بود به نام اشرف که هنگام مرگ مهوش ۱۲ سال داشت. مهوش پس از یک سال از آبادان به تهران آمد. مهوش در تهران به یکی از مکان‌هایی پیوست که در مراسم عروسی به اجرای موسیقی شاد می‌پردازند. او بعد از مدتی با یکی از مردان این گروه با نام حسن‌زاده ازدواج کرد....
بیش‌تر بخوانید:
https://goo.gl/LYjGUA

@Tavaana_TavaanaTech
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇