آموزشکده توانا
59.1K subscribers
29.2K photos
35.7K videos
2.54K files
18.4K links
کانال رسمی «توانا؛ آموزشکده جامعه مدنی»
عكس،خبر و فيلم‌هاى خود را براى ما بفرستيد:
تلگرام:
t.me/Tavaana_Admin

📧 : info@tavaana.org
📧 : to@tavaana.org

tavaana.org

instagram.com/tavaana
twitter.com/Tavaana
facebook.com/tavaana
youtube.com/Tavaana2010
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
من یوسف قنبرزادگان دارابی هستم. من کشته شدم، در تاریخ ۲۶ آبان ماه ۱۴۰۱. بیست و چهار سالم بود، متولد۱۶ آذر ۱۳۷۷، اهل و ساکن شیراز و به تازگی توی یه دندونسازی شروع به کار کرده بودم.
با کشته شدن مهسا امینی و شروع اعتراضات سراسری، منم برای اعتراض با هموطنام به خیابون رفتم تا حقمو فریاد بزنم. قبلش به‌مادرم گفتم من باید برم تا دین خودمو به کشورم ادا کنم و بهش گفتم چقدر دوستش دارم. شب ۲۶ آبان ۱۴۰۱ بود که با دوستام به حمایت از دخترای سرزمینم‌ به خیابونا رفتم. سرکوبگرا به مردم حمله ور شدن و به سمتشون شلیک میکردن که ناگهان به یکی از دوستام تیراندازی شد و اون زخمی شد، من سعی کردم برای کمک به دوستم اونو به محل کارش ببرم که ناگهان مامورا سر رسیدن. دوست زخمی منو یه نفر برد بیمارستان، من موندم و مامورا، اونا بمن حمله کردن و مورد ضرب و شتم قرار دادن، من کشته شدم.…
صبح روز ۲۷ آبان خانوادم خیلی نگران بودن و تمام شب منتظرم بودن. یه شخص غریبه باهاشون تماس گرفت و گفت که من تصادف کردم و توی بیمارستانم. خانوادم رفتن بیمارستان و پیکر بیجون منو دیدن... آثاری از جراحت روش دیده نمیشد، فقط زیر یکی از چشمام کبود بود و پشت سرم اثر ضربه شدید کاملا مشخص بود.
بعد از کشته شدنم خبرگزاری‌های دولتی اعلام کردن که جریان کشته شدن من مربوط به یه تصادف توی یکی از کوچه های خیابون قصرالدشت شیراز بوده که آمبولانس به اون محل اعزام شده بوده. طبق او گزارش چهار نفر سوار یه موتور سیکلت بودن که تصادف کردن و دوتاشون درجا کشته شدن. اونا گفتن سر و سینه من دچار جراحات زیادی بوده و همین باعث شده در اتاق احیا از بین برم. ولی در واقع اون روز وقتی پدر و مادرم اومدن بیمارستان مامورای امنیتی اونا رو توی اتاق احیا زندانی کردن و تهدیدشون کردن که فقط در صورتیکه امضا کنن من در اثر تصادف فوت شدم جنازه رو بهشون تحویل میدن. اونا پدر و مادرم رو مجبور کردن برگه ها رو امضا کنن. همه اطرافیام میدونن که اون سناریوی تصادف دروغ بود همه میدونستن من ۱۲۰ کیلوگرم وزن داشتم و نمیتونستم با سه نفر دیگه روی یه موتور بشینم.

من مظلومانه در زادگاهم شیراز به خاک سپرده شدم….
مراسم چهلم هم در تاریخ ۲۷ آذر ماه برگزار شد.💔

ویدیو از من و تو
متن از کاربر لعبت در توییتر

#یوسف_قنبرزادگان #مهسا_امینی #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
من یوسف قنبرزادگان دارابی هستم. من کشته شدم، در تاریخ ۳۰ آبان ماه ۱۴۰۱. بیست و چهار سالم بود، متولد۱۶ آذر ۱۳۷۷، اهل و ساکن شیراز و به تازگی توی یه دندونسازی شروع به کار کرده بودم.
با کشته شدن مهسا امینی و شروع اعتراضات سراسری، منم برای اعتراض با هموطنام به خیابون رفتم تا حقمو فریاد بزنم. قبلش به‌مادرم گفتم من باید برم تا دین خودمو به کشورم ادا کنم و بهش گفتم چقدر دوستش دارم. شب ۳۰ آبان ۱۴۰۱ بود که با دوستام به حمایت از دخترای سرزمینم‌ به خیابونا رفتم. سرکوبگرا به مردم حمله ور شدن و به سمتشون شلیک میکردن که ناگهان به یکی از دوستام تیراندازی شد و اون زخمی شد، من سعی کردم برای کمک به دوستم اونو به محل کارش ببرم که ناگهان مامورا سر رسیدن. دوست زخمی منو یه نفر برد بیمارستان، من موندم و مامورا، اونا بمن حمله کردن و مورد ضرب و شتم قرار دادن، من کشته شدم.…
صبح روز ۲۷ آبان خانوادم خیلی نگران بودن و تمام شب منتظرم بودن. یه شخص غریبه باهاشون تماس گرفت و گفت که من تصادف کردم و توی بیمارستانم. خانوادم رفتن بیمارستان و پیکر بیجون منو دیدن... آثاری از جراحت روش دیده نمیشد، فقط زیر یکی از چشمام کبود بود و پشت سرم اثر ضربه شدید کاملا مشخص بود.
بعد از کشته شدنم خبرگزاری‌های دولتی اعلام کردن که جریان کشته شدن من مربوط به یه تصادف توی یکی از کوچه های خیابون قصرالدشت شیراز بوده که آمبولانس به اون محل اعزام شده بوده. طبق او گزارش چهار نفر سوار یه موتور سیکلت بودن که تصادف کردن و دوتاشون درجا کشته شدن. اونا گفتن سر و سینه من دچار جراحات زیادی بوده و همین باعث شده در اتاق احیا از بین برم. ولی در واقع اون روز وقتی پدر و مادرم اومدن بیمارستان مامورای امنیتی اونا رو توی اتاق احیا زندانی کردن و تهدیدشون کردن که فقط در صورتیکه امضا کنن من در اثر تصادف فوت شدم جنازه رو بهشون تحویل میدن. اونا پدر و مادرم رو مجبور کردن برگه ها رو امضا کنن. همه اطرافیام میدونن که اون سناریوی تصادف دروغ بود همه میدونستن من ۱۲۰ کیلوگرم وزن داشتم و نمیتونستم با سه نفر دیگه روی یه موتور بشینم.

من مظلومانه در زادگاهم شیراز به خاک سپرده شدم….
مراسم چهلم هم در تاریخ ۲۷ آذر ماه برگزار شد.💔

ویدیو از من و تو
متن از کاربر لعبت در توییتر

#یوسف_قنبرزادگان #مهسا_امینی #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مراسم سالگرد یوسف قنبرزادگان، ۳۰ آبان ۱۴۰۲

من یوسف قنبرزادگان دارابی هستم. من کشته شدم، در تاریخ ۳۰ آبان ماه ۱۴۰۱. بیست و چهار سالم بود، متولد۱۶ آذر ۱۳۷۷، اهل و ساکن شیراز و به تازگی توی یه دندونسازی شروع به کار کرده بودم.
با کشته شدن مهسا امینی و شروع اعتراضات سراسری، منم برای اعتراض با هموطنام به خیابون رفتم تا حقمو فریاد بزنم. قبلش به‌مادرم گفتم من باید برم تا دین خودمو به کشورم ادا کنم و بهش گفتم چقدر دوستش دارم. شب ۳۰ آبان ۱۴۰۱ بود که با دوستام به حمایت از دخترای سرزمینم‌ به خیابونا رفتم. سرکوبگرا به مردم حمله ور شدن و به سمتشون شلیک میکردن که ناگهان به یکی از دوستام تیراندازی شد و اون زخمی شد، من سعی کردم برای کمک به دوستم اونو به محل کارش ببرم که ناگهان مامورا سر رسیدن. دوست زخمی منو یه نفر برد بیمارستان، من موندم و مامورا، اونا بمن حمله کردن و مورد ضرب و شتم قرار دادن، من کشته شدم.…
صبح روز ۲۷ آبان خانوادم خیلی نگران بودن و تمام شب منتظرم بودن. یه شخص غریبه باهاشون تماس گرفت و گفت که من تصادف کردم و توی بیمارستانم. خانوادم رفتن بیمارستان و پیکر بیجون منو دیدن... آثاری از جراحت روش دیده نمیشد، فقط زیر یکی از چشمام کبود بود و پشت سرم اثر ضربه شدید کاملا مشخص بود.
بعد از کشته شدنم خبرگزاری‌های دولتی اعلام کردن که جریان کشته شدن من مربوط به یه تصادف توی یکی از کوچه های خیابون قصرالدشت شیراز بوده که آمبولانس به اون محل اعزام شده بوده. طبق او گزارش چهار نفر سوار یه موتور سیکلت بودن که تصادف کردن و دوتاشون درجا کشته شدن. اونا گفتن سر و سینه من دچار جراحات زیادی بوده و همین باعث شده در اتاق احیا از بین برم. ولی در واقع اون روز وقتی پدر و مادرم اومدن بیمارستان مامورای امنیتی اونا رو توی اتاق احیا زندانی کردن و تهدیدشون کردن که فقط در صورتیکه امضا کنن من در اثر تصادف فوت شدم جنازه رو بهشون تحویل میدن. اونا پدر و مادرم رو مجبور کردن برگه ها رو امضا کنن. همه اطرافیام میدونن که اون سناریوی تصادف دروغ بود همه میدونستن من ۱۲۰ کیلوگرم وزن داشتم و نمیتونستم با سه نفر دیگه روی یه موتور بشینم.

من مظلومانه در زادگاهم شیراز به خاک سپرده شدم….
مراسم چهلم هم در تاریخ ۲۷ آذر ماه برگزار شد.💔

ویدیو از من و تو
متن از کاربر لعبت در توییتر

#یوسف_قنبرزادگان #مهسا_امینی #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هنرمند گرامی فرهاد پوریاری، این بار تندیس شنی یوسف قنبرزادگان را درست کرد.

یوسف قنبرزادگان، از جان‌باختگان خیزش انقلابی ۱۴۰۱ از شهر شیراز است که در بر اثر شلیک مستقیم عوامل حکومتی به تاریخ ۲۷آبان در شیراز جانش را نثار راه آزادی کرد.
خانواده یوسف را زیر فشار گذاشتند که علت مرگ او را تصادف اعلام کنند.

#یوسف_قنبرزادگان #شیراز #نه_میبخشیم_نه_فراموش_میکنیم #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
۱۶ آذر ماه زادروز جاویدنام یوسف قنبرزادگان بود. خانواده‌اش به یاد او آش شله‌قلمکار درست کردند و بین نیازمندان توزیع کردند.
در بخش اول ویدیو صدای مادر یوسف را می‌شنوید که ترانه سنگ خارا اثر جاویدنام معینی کرمانشاهی را می‌خواند.

یوسف قنبرزادگان، از جان‌باختگان خیزش انقلابی ۱۴۰۱ از شهر شیراز است که در بر اثر شلیک مستقیم عوامل حکومتی به تاریخ ۲۷آبان در شیراز جانش را نثار راه آزادی کرد.
خانواده یوسف را زیر فشار گذاشتند که علت مرگ او را تصادف اعلام کنند.

#یوسف_قنبرزادگان #شیراز #نه_میبخشیم_نه_فراموش_میکنیم #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
من یوسف قنبرزادگان دارابی هستم. من کشته شدم، در تاریخ ۳۰ آبان ماه ۱۴۰۱. بیست و چهار سالم بود، متولد۱۶ آذر ۱۳۷۷، اهل و ساکن شیراز و به تازگی توی یه دندونسازی شروع به کار کرده بودم.
با کشته شدن مهسا امینی و شروع اعتراضات سراسری، منم برای اعتراض با هموطنام به خیابون رفتم تا حقمو فریاد بزنم. قبلش به‌مادرم گفتم من باید برم تا دین خودمو به کشورم ادا کنم و بهش گفتم چقدر دوستش دارم. شب ۳۰ آبان ۱۴۰۱ بود که با دوستام به حمایت از دخترای سرزمینم‌ به خیابونا رفتم. سرکوبگرا به مردم حمله ور شدن و به سمتشون شلیک میکردن که ناگهان به یکی از دوستام تیراندازی شد و اون زخمی شد، من سعی کردم برای کمک به دوستم اونو به محل کارش ببرم که ناگهان مامورا سر رسیدن. دوست زخمی منو یه نفر برد بیمارستان، من موندم و مامورا، اونا بمن حمله کردن و مورد ضرب و شتم قرار دادن، من کشته شدم.…
صبح روز ۲۷ آبان خانوادم خیلی نگران بودن و تمام شب منتظرم بودن. یه شخص غریبه باهاشون تماس گرفت و گفت که من تصادف کردم و توی بیمارستانم. خانوادم رفتن بیمارستان و پیکر بیجون منو دیدن... آثاری از جراحت روش دیده نمیشد، فقط زیر یکی از چشمام کبود بود و پشت سرم اثر ضربه شدید کاملا مشخص بود.
بعد از کشته شدنم خبرگزاری‌های دولتی اعلام کردن که جریان کشته شدن من مربوط به یه تصادف توی یکی از کوچه های خیابون قصرالدشت شیراز بوده که آمبولانس به اون محل اعزام شده بوده. طبق او گزارش چهار نفر سوار یه موتور سیکلت بودن که تصادف کردن و دوتاشون درجا کشته شدن. اونا گفتن سر و سینه من دچار جراحات زیادی بوده و همین باعث شده در اتاق احیا از بین برم. ولی در واقع اون روز وقتی پدر و مادرم اومدن بیمارستان مامورای امنیتی اونا رو توی اتاق احیا زندانی کردن و تهدیدشون کردن که فقط در صورتیکه امضا کنن من در اثر تصادف فوت شدم جنازه رو بهشون تحویل میدن. اونا پدر و مادرم رو مجبور کردن برگه ها رو امضا کنن. همه اطرافیام میدونن که اون سناریوی تصادف دروغ بود همه میدونستن من ۱۲۰ کیلوگرم وزن داشتم و نمیتونستم با سه نفر دیگه روی یه موتور بشینم.

من مظلومانه در زادگاهم شیراز به خاک سپرده شدم….
مراسم چهلم هم در تاریخ ۲۷ آذر ماه برگزار شد.💔

متن از کاربر لعبت در شبکه اجتماعی ایکس
طرح از آیلین فلاح



#یوسف_قنبرزادگان #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
من یوسف قنبرزادگان هستم. من کشته شدم، در تاریخ ۳۰ آبان ماه ۱۴۰۱. بیست و چهار سالم بود، متولد۱۶ آذر ۱۳۷۷، فرزند یونس و اهل شهرستان داراب در استان فارس و ساکن شیراز بودم.

پدر و مادرم تو پزشکی قانونی جنازه منو ندیدن چون میخواستن آخرین تصویرشون از من خاطرات شیرین و چهره خندون تو دوران حیاتم باشه…


پیکر بیجون من در زادگاهم داراب تو بهشت مجتبی مظلومانه به خاک سپرده شد…خونه ابدی من طبقه دوم مزار پدربزرگ پدریم «یوسف فرزند فتحعلی» بود.

مراسم چهلم در تاریخ ۲۷ آذر ماه ۱۴۰۱ بر سر مزارم برگزار شد و مراسم اولین سالگرد کشته شدنم در تاریخ ۲۹ آبان ماه ۱۴۰۲ تو بهشت مجتبی بر سر مزارم بر پا‌‌شد.


هموطن من برای آزادی هممون جنگیدم و هزینه سنگینی که به بهای از دست دادن جونم تموم شد پرداخت کردم. اگه سکوت کنی روی خون من و جانباخته های راه آزادی پا گذاشتی، راهمو ادامه بده و اسمم رو بخاطر بسپار تا روز پیروزی وطن، تو جشن آزادی به جای منم شادی کن…💔

متن کامل روایت را اینجا بخوانید:
https://tinyurl.com/3pfvnhjk

#علیه_فراموشی #یوسف_قنبرزادگان #یاری_مدنی_توانا


این روایت به کوشش خانم لعبت، از هموطنان فعال در شبکه‌های اجتماعی نوشته شده است

@Tavaana_TavaanaTech