Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
در این ویدئو، مسعود علیزاده، از جانبهدربردگان، جنایت کهریزک، از نتیجه دادگاه کهریزک سخن میگوید.
بشنوید!
#جنایت_کهریزک #کهریزک #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
بشنوید!
#جنایت_کهریزک #کهریزک #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مسعود علیزاده، نمیگذارد همبندیهای مظلومش در بازداشتگاه کهریزک، فراموش شوند. او ضمن انتشار دکلمهای از جاویدنام امیرجوادیفر، نوشت:
«امیر جوادیفر، جوانی که عاشق ترانهسرایی، شعر و ادبیات بود و علاقه زیادی به بازیگری داشت، ولی ضحاک تمام آرزوهایش را از او گرفت
امیر جانم ، برادر شجاع و قهرمانم : هنوز بعد از گذشت پانزده سال شب نالههایت برایم زنده میشود که از مادرت چشم های زیبایت را میخواستی ، هنوز تصویر لبهای خشک و تشنهات را فراموش نکردم که وقتی که ناباورانه خون بالا آوردب و در اوج مظلومیت با ما وداع کردی.
جاویدنام امیر جوادیفر پیش از دستگیری در روز ۱۸ تیر ۱۳۸۸ توسط لباس شخصی به شدت از ناحیهٔ سر و گردن، بینی، چشم، فک و دنده هایش مجروح شده بود و یک شب در بیمارستان فیروزگر بستری شد و فردای آن روز ۱۹ تیر تحویل پلیس پیشگیری داده شد و به دستور دادستان تهران (سعید مرتضوی) به همراه ما به بازداشتگاه کهریزک منتقل شود.
امیر روزهای خیلی سختی را در بازداشتگاه کهریزک سپری کرد. وقتی وارد کهریزک شد گردنش، فکش و دنده هایش خرد شده بود و بینایی یکی از چشم هایش را بر اثر ضرب شتم مامورین از دست داده بود و همش به فکر این بود که چرا یکی از چشمانش نمیبیند. چند روز گذشت و چشمانش بخاطر شرایط غیر بهداشتی بازداشتگاه کهریزک به شدت عفونت کرده بود. یک بار در کنار دستشویی وقتی امیر می خواست آب بخوره دیدمش و بهم گفت نمیدونم چرا چشم سمت چپم نمیبینه؟ گفتن واقعیت برایم سخت بود و نتوانستم بگویم بینایی یکی از چشم هایت را از دست دادهای، در آن لحظه تنها کاری که از دستم بر آمد دل داری بود.
امیر همیشه با صدای بلند ناله میکرد و از مادرش کمک میخواست که مادرم! چرا یکی از چشم هایم نمی بیند چشم هایم را به من باز گردان. بعد از اینکه از زندان اوین آزاد شدم متوجه شدم مادر امیر پنج سال پیش از دستگیریاش بر اسر سرطان فوت کرده بود و داغ مادرش بر دلش مانده بود و در آخرین روزهای زندگیش همش از مادرش کمک میخواست و در آخر هم به سوی مادرش شتافت.
روز آخر بود داشتیم از جهنم کهریزک به زندان اوین منتقل میشدیم، امیر حالش از چند روز پیش خیلی وخیمتر شده بود و در آن آفتاب سوزان تیر ماه در کنج سایه ای در حیاط نشسته بود. در همان لحظه (سرهنگ کمیجانی رئیس بازداشتگاه کهریزک) به جرم اینکه امیر در سایه نشسته بود و در زیر آفتاب سوزان نبود شروع کرد با پوتین بر سر و صورت و دندههای شکستهاش چند ضربه ای زد که امیر از شدت درد پوتین مجبور شد از سایه بیرون بیاد و با تنی بی جان کنار ما بشیند.
قبل از اینکه سوار اتوبوس بشیم دست های پلاستیکی به دستمان زدند، انقدر محکم بستند که دست همگی خون مرده شده بود و دست بعضی ها را پاره کرده بود. راننده اتوبوس و مامورین نیروی انتظامی از بوی گند ما همگی ماسک زدند.هوای داخل اتوبوس خیلی گرم بود و هر چی التماس کردیم پنجره ها را باز کنند این کار رو نکردند، نامرد ها جلوی ما آب خنک میخوردند ولی یک قطره آب هم به ما نمی دادند. چند تا سرباز در اتوبوس ما بود که باتوم بر دست داشتند و هر کسی ناله میکرد با باتوم پذیرایی میکردند.
امیر در راه کهریزک به اوین در اتوبوس حالش خیلی بد شده بود و خیلی هم تشنه بود و لب هایش از تشنگی خشک شده بود، دوستانم به مامورین خیلی التماس کردند که تو رو خدا به او آب بدهند ولی دریغ از یک قطره آب. امیر با لبهای تشنه مرتب خون بالا میآورد، تنفس کم کم برای امیر سخت و سختتر میشد. یکی از دوستانم به امیر تنفس مصنوعی داد ولی متأسفانه هیچ کاری از دستش بر نیامد تا امیر زنده بماند. وقتش بود که امیر در اوج مظلومیت از این دنیا برود و به سوی مادرش بشتابد. امیر جان ما رو ببخش که نتوانستیم برایت کاری انجام دهیم و تو در اخر مظلومانه از این دنیا رفتی و داغت را بر دل پدر ، برادر ، لبخند و ما گذاشتی.
یاد و خاطره.ات تا همیشه در قلب ما زنده و گرامیست.💔»
#امیرجوادی_فر #جنایت_کهریزک #کهریزک #نه_به_جمهوری_اسلامی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
«امیر جوادیفر، جوانی که عاشق ترانهسرایی، شعر و ادبیات بود و علاقه زیادی به بازیگری داشت، ولی ضحاک تمام آرزوهایش را از او گرفت
امیر جانم ، برادر شجاع و قهرمانم : هنوز بعد از گذشت پانزده سال شب نالههایت برایم زنده میشود که از مادرت چشم های زیبایت را میخواستی ، هنوز تصویر لبهای خشک و تشنهات را فراموش نکردم که وقتی که ناباورانه خون بالا آوردب و در اوج مظلومیت با ما وداع کردی.
جاویدنام امیر جوادیفر پیش از دستگیری در روز ۱۸ تیر ۱۳۸۸ توسط لباس شخصی به شدت از ناحیهٔ سر و گردن، بینی، چشم، فک و دنده هایش مجروح شده بود و یک شب در بیمارستان فیروزگر بستری شد و فردای آن روز ۱۹ تیر تحویل پلیس پیشگیری داده شد و به دستور دادستان تهران (سعید مرتضوی) به همراه ما به بازداشتگاه کهریزک منتقل شود.
امیر روزهای خیلی سختی را در بازداشتگاه کهریزک سپری کرد. وقتی وارد کهریزک شد گردنش، فکش و دنده هایش خرد شده بود و بینایی یکی از چشم هایش را بر اثر ضرب شتم مامورین از دست داده بود و همش به فکر این بود که چرا یکی از چشمانش نمیبیند. چند روز گذشت و چشمانش بخاطر شرایط غیر بهداشتی بازداشتگاه کهریزک به شدت عفونت کرده بود. یک بار در کنار دستشویی وقتی امیر می خواست آب بخوره دیدمش و بهم گفت نمیدونم چرا چشم سمت چپم نمیبینه؟ گفتن واقعیت برایم سخت بود و نتوانستم بگویم بینایی یکی از چشم هایت را از دست دادهای، در آن لحظه تنها کاری که از دستم بر آمد دل داری بود.
امیر همیشه با صدای بلند ناله میکرد و از مادرش کمک میخواست که مادرم! چرا یکی از چشم هایم نمی بیند چشم هایم را به من باز گردان. بعد از اینکه از زندان اوین آزاد شدم متوجه شدم مادر امیر پنج سال پیش از دستگیریاش بر اسر سرطان فوت کرده بود و داغ مادرش بر دلش مانده بود و در آخرین روزهای زندگیش همش از مادرش کمک میخواست و در آخر هم به سوی مادرش شتافت.
روز آخر بود داشتیم از جهنم کهریزک به زندان اوین منتقل میشدیم، امیر حالش از چند روز پیش خیلی وخیمتر شده بود و در آن آفتاب سوزان تیر ماه در کنج سایه ای در حیاط نشسته بود. در همان لحظه (سرهنگ کمیجانی رئیس بازداشتگاه کهریزک) به جرم اینکه امیر در سایه نشسته بود و در زیر آفتاب سوزان نبود شروع کرد با پوتین بر سر و صورت و دندههای شکستهاش چند ضربه ای زد که امیر از شدت درد پوتین مجبور شد از سایه بیرون بیاد و با تنی بی جان کنار ما بشیند.
قبل از اینکه سوار اتوبوس بشیم دست های پلاستیکی به دستمان زدند، انقدر محکم بستند که دست همگی خون مرده شده بود و دست بعضی ها را پاره کرده بود. راننده اتوبوس و مامورین نیروی انتظامی از بوی گند ما همگی ماسک زدند.هوای داخل اتوبوس خیلی گرم بود و هر چی التماس کردیم پنجره ها را باز کنند این کار رو نکردند، نامرد ها جلوی ما آب خنک میخوردند ولی یک قطره آب هم به ما نمی دادند. چند تا سرباز در اتوبوس ما بود که باتوم بر دست داشتند و هر کسی ناله میکرد با باتوم پذیرایی میکردند.
امیر در راه کهریزک به اوین در اتوبوس حالش خیلی بد شده بود و خیلی هم تشنه بود و لب هایش از تشنگی خشک شده بود، دوستانم به مامورین خیلی التماس کردند که تو رو خدا به او آب بدهند ولی دریغ از یک قطره آب. امیر با لبهای تشنه مرتب خون بالا میآورد، تنفس کم کم برای امیر سخت و سختتر میشد. یکی از دوستانم به امیر تنفس مصنوعی داد ولی متأسفانه هیچ کاری از دستش بر نیامد تا امیر زنده بماند. وقتش بود که امیر در اوج مظلومیت از این دنیا برود و به سوی مادرش بشتابد. امیر جان ما رو ببخش که نتوانستیم برایت کاری انجام دهیم و تو در اخر مظلومانه از این دنیا رفتی و داغت را بر دل پدر ، برادر ، لبخند و ما گذاشتی.
یاد و خاطره.ات تا همیشه در قلب ما زنده و گرامیست.💔»
#امیرجوادی_فر #جنایت_کهریزک #کهریزک #نه_به_جمهوری_اسلامی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
جنایات در زندانهای رژیم بعث سوریه و رژیم جمهوری اسلامی ملایان
تصاویر و فیلمهای زندان مخوف صیدنایا در سوریه من و همبندانم را ناخداگاه به یاد جهنمی به نام بازداشتگاه کهریزک انداخت، بازداشتگاهی که آخر دنیا بود و خدا هم در آنجا آنتن نمیداد و هر کسی هر جرمی هم داشت کهریزک سزایش نبود.
تصاویر این شخص که عقل و هوش خودش را بخاطر شکنجه و شرایط سخت زندان از دست داده من را به یاد جوان خوزستانی به نام وهاب غفاری انداخت .. وهاب سال ۱۳۸۸ به همراه ما به جهنمی به نام کهریزک اعزام شد، بازداشتگاه غیر قانونی که زیر نظر سازمان زندان ها نبود. از لهجه وهاب متوجه شدیم اهل خوزستان است. بخاطر شکنجه های هر روزه جهنم کهریزک و شرایط غیر انسانی ما در آن بازداشتگاه شوک بزرگی به همگی ما وارده شده بود. عریانکردن در جلوی چشمان یکدیگر، فرستادن دود کازوئیل به داخل قرنطینه، چهار دست و پا بردن روی آسفالت داغ و سوار شدن بر روی یکدیگر، خوردن آب چاه که بوی گند میداد، کمبود جا در زمان نشستن و خواب و شکنجههای دیگری که ما هر لحظه مرگ را آرزو میکردیم، زیرا فقط مرگ بود که میتوانست ما را نجات دهد.
بعد از دو روز حضورمان در کهریزک وهاب شخص دیگری شد و متأسفانه عقل و هوش خودش را از دست داد، به طوری که همش فریاد میزد تو رو خدا من را اعدام کنید، من بیگناهم، اینجا کجاست ، و بلند ناله میکرد، و شرایط روحی وهاب روز به روز وخیمتر میشد.
روز اعزام ما از جهنم کهریزک به زندان اوین بود ولی او میخواست در جهنم کهریزک بماند و به همراه ما اوین نیایید، زیرا میترسید میخواهند اعدامش کنند، حتی به زیر پاهای سرهنگ کمیجانی افتاده بوده و از او میخواست اعدامش نکنند ولی در همان حال سرهنگ کمیجانی رئیس بازداشتگاه کهریزک با پوتین ضربههای محکمی به وهاب وارد کرد که بلند شو فیلم بازی نکن، خلاصه مأمورین به زور ضرب و شتم وهاب را سوار اتوبوس کردن و به همراه ما به زندان اوین فرستادن.
وارد زندان اوین که شدیم وهاب همش زیر تخت مخفی میشد و بلند فریاد میزد اعدامش نکنند یا اینکه در راهروی سالن راه میرفت و با خودش صحبت میکرد. بعد از چند هفته که اسم وهاب را برای آزادی خواندن او رفته بود زیر تخت قایم شده بود و مثل همیشه فریاد میزد که من را اعدام نکنید و در آخر مأمورین زندان دست و پاهایش را بستند و او را بیرون بردن تا به خانوادهاش تحویل بدهند.
بعد از آزادی از زندان از طریق یکی از بچههای کهریزک جویای حال وهاب شدم ولی متأسفانه خانوادهاش وهاب را به بیمارستان اعصاب و روان برده بودن و در آنجا بستری شده بود و من تا به امروز از سرنوشت وهاب غفاری بی خبرم که آیا او توانست سلامتی خودش را به دست بیاورد.
در بخش دیگری از تصاویر زندان صیدنایا سوریه فضای دردناک و غیربهداشتی دستشوییهای زندان را نشان میدهد که این فضای بهداشتی شباهت بسیار زیادی به قرنطینه و سولههای مرگ بازداشتگاه کهریزک از جمله سرویس بهداشتی و توالتهای آن جهنم را داشت، توالت های فاقد درب مکانی شده بود که مجرمان خطرناک به نوبت به چند شخص در آنجا تجاوز کنند، شخصی به نام بابا علی که حدود شصت سال سن داشت و یک پسر جوان که به نظر میرسد قبلا معتاد بوده است و ما باید ساعتها پشت دستشویی انتظار میکشیدم که تجاوز مجرمان خطرناک با این افراد تمام شود.
متأسفانه در قسمت بالای توالت های بازداشتگاه کهریزک سکوی سنگی بین توالت های فاقد درب قرار داشت که همیشه چندین نفر از مجرمان خطرناک در آنجا لخت مادر زاد میخوابیدند، دلیل خوابیدن روی توالت خنکی آنجا بود، زیرا در داخل قرنطینه بخاطر گرمای سوزان تیر ماه جهنمی سوزان شده بود و فرستادن دود گازوئیل به داخل قرنطینه، دلیل دوم هم بخاطر کمبود جا در داخل قرنطینه بود که عدهای مجبور بودن برای خوابیدن سرپا و نوبتی بخوابند.
به امید روزی که هیچ دری دیوار نیست، زندان نیست، شکنجه نیست، انفرادی نیست، کهریزک نیست، اعدام نیست، دیکتاتور نیست.
از اینستاگرام مسعود علیزاده
#صیدنایا #کهریزک #نه_به_جمهوری_اسلامی #نه_به_اعدام #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
تصاویر و فیلمهای زندان مخوف صیدنایا در سوریه من و همبندانم را ناخداگاه به یاد جهنمی به نام بازداشتگاه کهریزک انداخت، بازداشتگاهی که آخر دنیا بود و خدا هم در آنجا آنتن نمیداد و هر کسی هر جرمی هم داشت کهریزک سزایش نبود.
تصاویر این شخص که عقل و هوش خودش را بخاطر شکنجه و شرایط سخت زندان از دست داده من را به یاد جوان خوزستانی به نام وهاب غفاری انداخت .. وهاب سال ۱۳۸۸ به همراه ما به جهنمی به نام کهریزک اعزام شد، بازداشتگاه غیر قانونی که زیر نظر سازمان زندان ها نبود. از لهجه وهاب متوجه شدیم اهل خوزستان است. بخاطر شکنجه های هر روزه جهنم کهریزک و شرایط غیر انسانی ما در آن بازداشتگاه شوک بزرگی به همگی ما وارده شده بود. عریانکردن در جلوی چشمان یکدیگر، فرستادن دود کازوئیل به داخل قرنطینه، چهار دست و پا بردن روی آسفالت داغ و سوار شدن بر روی یکدیگر، خوردن آب چاه که بوی گند میداد، کمبود جا در زمان نشستن و خواب و شکنجههای دیگری که ما هر لحظه مرگ را آرزو میکردیم، زیرا فقط مرگ بود که میتوانست ما را نجات دهد.
بعد از دو روز حضورمان در کهریزک وهاب شخص دیگری شد و متأسفانه عقل و هوش خودش را از دست داد، به طوری که همش فریاد میزد تو رو خدا من را اعدام کنید، من بیگناهم، اینجا کجاست ، و بلند ناله میکرد، و شرایط روحی وهاب روز به روز وخیمتر میشد.
روز اعزام ما از جهنم کهریزک به زندان اوین بود ولی او میخواست در جهنم کهریزک بماند و به همراه ما اوین نیایید، زیرا میترسید میخواهند اعدامش کنند، حتی به زیر پاهای سرهنگ کمیجانی افتاده بوده و از او میخواست اعدامش نکنند ولی در همان حال سرهنگ کمیجانی رئیس بازداشتگاه کهریزک با پوتین ضربههای محکمی به وهاب وارد کرد که بلند شو فیلم بازی نکن، خلاصه مأمورین به زور ضرب و شتم وهاب را سوار اتوبوس کردن و به همراه ما به زندان اوین فرستادن.
وارد زندان اوین که شدیم وهاب همش زیر تخت مخفی میشد و بلند فریاد میزد اعدامش نکنند یا اینکه در راهروی سالن راه میرفت و با خودش صحبت میکرد. بعد از چند هفته که اسم وهاب را برای آزادی خواندن او رفته بود زیر تخت قایم شده بود و مثل همیشه فریاد میزد که من را اعدام نکنید و در آخر مأمورین زندان دست و پاهایش را بستند و او را بیرون بردن تا به خانوادهاش تحویل بدهند.
بعد از آزادی از زندان از طریق یکی از بچههای کهریزک جویای حال وهاب شدم ولی متأسفانه خانوادهاش وهاب را به بیمارستان اعصاب و روان برده بودن و در آنجا بستری شده بود و من تا به امروز از سرنوشت وهاب غفاری بی خبرم که آیا او توانست سلامتی خودش را به دست بیاورد.
در بخش دیگری از تصاویر زندان صیدنایا سوریه فضای دردناک و غیربهداشتی دستشوییهای زندان را نشان میدهد که این فضای بهداشتی شباهت بسیار زیادی به قرنطینه و سولههای مرگ بازداشتگاه کهریزک از جمله سرویس بهداشتی و توالتهای آن جهنم را داشت، توالت های فاقد درب مکانی شده بود که مجرمان خطرناک به نوبت به چند شخص در آنجا تجاوز کنند، شخصی به نام بابا علی که حدود شصت سال سن داشت و یک پسر جوان که به نظر میرسد قبلا معتاد بوده است و ما باید ساعتها پشت دستشویی انتظار میکشیدم که تجاوز مجرمان خطرناک با این افراد تمام شود.
متأسفانه در قسمت بالای توالت های بازداشتگاه کهریزک سکوی سنگی بین توالت های فاقد درب قرار داشت که همیشه چندین نفر از مجرمان خطرناک در آنجا لخت مادر زاد میخوابیدند، دلیل خوابیدن روی توالت خنکی آنجا بود، زیرا در داخل قرنطینه بخاطر گرمای سوزان تیر ماه جهنمی سوزان شده بود و فرستادن دود گازوئیل به داخل قرنطینه، دلیل دوم هم بخاطر کمبود جا در داخل قرنطینه بود که عدهای مجبور بودن برای خوابیدن سرپا و نوبتی بخوابند.
به امید روزی که هیچ دری دیوار نیست، زندان نیست، شکنجه نیست، انفرادی نیست، کهریزک نیست، اعدام نیست، دیکتاتور نیست.
از اینستاگرام مسعود علیزاده
#صیدنایا #کهریزک #نه_به_جمهوری_اسلامی #نه_به_اعدام #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech