تصاویر منتشر شده از زندان صیدنایا در سوریه و جنایات بشار اسد، دیکتاتور سابق سوریه، این روزها موضوع بحث و گفتگو در شبکههای اجتماعی است و بسیاری را به گمانهزنی در خصوص وجود چنین بازداشتگاههایی در ایران وا داشته است.
وحید هروآبادی، زندانی سیاسی سابق، میگوید مشکل ما نسبت به سوریه مظاعف است، چرا که باید جای این زندانها را هم پیدا کنیم. او در یک رشته توییت، تجربه خود در خصوص یکی از این بازداشتگاههای مخفی را به شرح زیر نوشته است:
«یکی از کاربران توییتر نوشته بود: ترسم این است که ما هم زندانهایی مثل صیدنایا داشته باشیم؛ در تبیین این نگرانی عرض کنم: که نهتنها متأسفانه چنین زندانهایی داریم بلکه مشکل ما مضاعف است چون باید جای این زندانها را هم پیدا کنیم.
تجربه خودم این است که وقتی در مرز بازرگان دستگیرشدم، بر اساس پروتوکل من را تحویل اداره اطلاعات ماکو دادند و بعد از آن در شورای تأمین تصمیم گرفتند تحویل سپاه شوم، مدتی در بازداشتگاه امنیتی هفت تیر در انفرادی بودم و بعد از چند جلسه بازجویی قرار شد من را بفرستند اوین، صبح حرکت کردیم و مدل انتقال بازداشتی امنیتی اینطوری است که در ابتدای اتوبان، عوارض، یا محلی عمومی تیم امنیتی از همان استان میآید و بازداشتی را تحویل میگیرد و میبرد تا استان یا محل قرار بعدی، من خودم چندبار همینطور دست به دست شدم و آخرین تیم از کرج بود که من را حوالی آفتاب درخشان تحویل گرفت و در پمپ بنزین گرمدره تحویل تیم امنیتی تهران داد، ساعت از ده شب گذشته بود و من بعد که برای گذراندن زندان، اوین رفتم فهمیدم که درب زندان ساعت ۱۰ به اصطلاح پلمپ میشود.
خلاصه آن شب تا اینجا یادم است که وارد اتوبان همت شدیم، منظورم همان ابتدای اتوبان است یعنی بعد از مجتمع ایرانمال، آنجا به من چشمبند زدند و گفتند سرت را بیاور پایین و پردههای ماشین را هم کشیدند. خلاصه ماشین زیاد مسافت طی نکرد و بعد از چند خیابان را بالا پایین کردن من را پیاده کردند و داخل سلول انفرادی چشمبندم را باز کردند. یک شب آنجا بودم و صبحش من را بردند بند دوالف اوین.
بعد از آن از رفقا جویا شدم حوالی همت غرب و اینها بازداشتگاه امنیتی میشناسید که کسی نمیشناخت.
حالا من در انفرادی طبقه همکف بودم ولی اینکه اساسا آنجا کجاست هنوز هم برایم معلوم نیست.
لذا حداقل اسد زندان شناخته شدهاش را محل جنایت کرده بود، جمهوریاسلامی هزاران دخمه و زیرزمین و جنایت خانه دارد که بعد از سرنگونی تازه باید پیدایشان کنیم...
پ ن: وحوش شیعه برای اینکه به خیال خودشان زهر داستان را بگیرند اسمها را عوض میکنند مثلاً به چشمبند میگویند: عینک، به تیم امنیتی انتقال بازداشتی میگویند: بدرقه و به بازجو میگویند: کارشناس پرونده!»
#صیدنایا #نه_به_جمهوری_اسلامی #بازداشتگاه_مخفی #شکنجه #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
وحید هروآبادی، زندانی سیاسی سابق، میگوید مشکل ما نسبت به سوریه مظاعف است، چرا که باید جای این زندانها را هم پیدا کنیم. او در یک رشته توییت، تجربه خود در خصوص یکی از این بازداشتگاههای مخفی را به شرح زیر نوشته است:
«یکی از کاربران توییتر نوشته بود: ترسم این است که ما هم زندانهایی مثل صیدنایا داشته باشیم؛ در تبیین این نگرانی عرض کنم: که نهتنها متأسفانه چنین زندانهایی داریم بلکه مشکل ما مضاعف است چون باید جای این زندانها را هم پیدا کنیم.
تجربه خودم این است که وقتی در مرز بازرگان دستگیرشدم، بر اساس پروتوکل من را تحویل اداره اطلاعات ماکو دادند و بعد از آن در شورای تأمین تصمیم گرفتند تحویل سپاه شوم، مدتی در بازداشتگاه امنیتی هفت تیر در انفرادی بودم و بعد از چند جلسه بازجویی قرار شد من را بفرستند اوین، صبح حرکت کردیم و مدل انتقال بازداشتی امنیتی اینطوری است که در ابتدای اتوبان، عوارض، یا محلی عمومی تیم امنیتی از همان استان میآید و بازداشتی را تحویل میگیرد و میبرد تا استان یا محل قرار بعدی، من خودم چندبار همینطور دست به دست شدم و آخرین تیم از کرج بود که من را حوالی آفتاب درخشان تحویل گرفت و در پمپ بنزین گرمدره تحویل تیم امنیتی تهران داد، ساعت از ده شب گذشته بود و من بعد که برای گذراندن زندان، اوین رفتم فهمیدم که درب زندان ساعت ۱۰ به اصطلاح پلمپ میشود.
خلاصه آن شب تا اینجا یادم است که وارد اتوبان همت شدیم، منظورم همان ابتدای اتوبان است یعنی بعد از مجتمع ایرانمال، آنجا به من چشمبند زدند و گفتند سرت را بیاور پایین و پردههای ماشین را هم کشیدند. خلاصه ماشین زیاد مسافت طی نکرد و بعد از چند خیابان را بالا پایین کردن من را پیاده کردند و داخل سلول انفرادی چشمبندم را باز کردند. یک شب آنجا بودم و صبحش من را بردند بند دوالف اوین.
بعد از آن از رفقا جویا شدم حوالی همت غرب و اینها بازداشتگاه امنیتی میشناسید که کسی نمیشناخت.
حالا من در انفرادی طبقه همکف بودم ولی اینکه اساسا آنجا کجاست هنوز هم برایم معلوم نیست.
لذا حداقل اسد زندان شناخته شدهاش را محل جنایت کرده بود، جمهوریاسلامی هزاران دخمه و زیرزمین و جنایت خانه دارد که بعد از سرنگونی تازه باید پیدایشان کنیم...
پ ن: وحوش شیعه برای اینکه به خیال خودشان زهر داستان را بگیرند اسمها را عوض میکنند مثلاً به چشمبند میگویند: عینک، به تیم امنیتی انتقال بازداشتی میگویند: بدرقه و به بازجو میگویند: کارشناس پرونده!»
#صیدنایا #نه_به_جمهوری_اسلامی #بازداشتگاه_مخفی #شکنجه #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
تصاویر منتشر شده از زندان صیدنایا در سوریه و جنایات بشار اسد، دیکتاتور سابق سوریه، این روزها موضوع بحث و گفتگو در شبکههای اجتماعی است و بسیاری را به گمانهزنی در خصوص وجود چنین بازداشتگاههایی در ایران وا داشته است.
وحید هروآبادی، زندانی سیاسی سابق، میگوید مشکل ما نسبت به سوریه مظاعف است، چرا که باید جای این زندانها را هم پیدا کنیم. او در یک رشته توییت، تجربه خود در خصوص یکی از این بازداشتگاههای مخفی را به شرح زیر نوشته است:
«یکی از کاربران توییتر نوشته بود: ترسم این است که ما هم زندانهایی مثل صیدنایا داشته باشیم؛ در تبیین این نگرانی عرض کنم: که نهتنها متأسفانه چنین زندانهایی داریم بلکه مشکل ما مضاعف است چون باید جای این زندانها را هم پیدا کنیم.
تجربه خودم این است که وقتی در مرز بازرگان دستگیرشدم، بر اساس پروتوکل من را تحویل اداره اطلاعات ماکو دادند و بعد از آن در شورای تأمین تصمیم گرفتند تحویل سپاه شوم، مدتی در بازداشتگاه امنیتی هفت تیر در انفرادی بودم و بعد از چند جلسه بازجویی قرار شد من را بفرستند اوین، صبح حرکت کردیم و مدل انتقال بازداشتی امنیتی اینطوری است که در ابتدای اتوبان، عوارض، یا محلی عمومی تیم امنیتی از همان استان میآید و بازداشتی را تحویل میگیرد و میبرد تا استان یا محل قرار بعدی، من خودم چندبار همینطور دست به دست شدم و آخرین تیم از کرج بود که من را حوالی آفتاب درخشان تحویل گرفت و در پمپ بنزین گرمدره تحویل تیم امنیتی تهران داد، ساعت از ده شب گذشته بود و من بعد که برای گذراندن زندان، اوین رفتم فهمیدم که درب زندان ساعت ۱۰ به اصطلاح پلمپ میشود.
خلاصه آن شب تا اینجا یادم است که وارد اتوبان همت شدیم، منظورم همان ابتدای اتوبان است یعنی بعد از مجتمع ایرانمال، آنجا به من چشمبند زدند و گفتند سرت را بیاور پایین و پردههای ماشین را هم کشیدند. خلاصه ماشین زیاد مسافت طی نکرد و بعد از چند خیابان را بالا پایین کردن من را پیاده کردند و داخل سلول انفرادی چشمبندم را باز کردند. یک شب آنجا بودم و صبحش من را بردند بند دوالف اوین.
بعد از آن از رفقا جویا شدم حوالی همت غرب و اینها بازداشتگاه امنیتی میشناسید که کسی نمیشناخت.
حالا من در انفرادی طبقه همکف بودم ولی اینکه اساسا آنجا کجاست هنوز هم برایم معلوم نیست.
لذا حداقل اسد زندان شناخته شدهاش را محل جنایت کرده بود، جمهوریاسلامی هزاران دخمه و زیرزمین و جنایت خانه دارد که بعد از سرنگونی تازه باید پیدایشان کنیم...
پ ن: وحوش شیعه برای اینکه به خیال خودشان زهر داستان را بگیرند اسمها را عوض میکنند مثلاً به چشمبند میگویند: عینک، به تیم امنیتی انتقال بازداشتی میگویند: بدرقه و به بازجو میگویند: کارشناس پرونده!»
#صیدنایا #نه_به_جمهوری_اسلامی #بازداشتگاه_مخفی #شکنجه #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
وحید هروآبادی، زندانی سیاسی سابق، میگوید مشکل ما نسبت به سوریه مظاعف است، چرا که باید جای این زندانها را هم پیدا کنیم. او در یک رشته توییت، تجربه خود در خصوص یکی از این بازداشتگاههای مخفی را به شرح زیر نوشته است:
«یکی از کاربران توییتر نوشته بود: ترسم این است که ما هم زندانهایی مثل صیدنایا داشته باشیم؛ در تبیین این نگرانی عرض کنم: که نهتنها متأسفانه چنین زندانهایی داریم بلکه مشکل ما مضاعف است چون باید جای این زندانها را هم پیدا کنیم.
تجربه خودم این است که وقتی در مرز بازرگان دستگیرشدم، بر اساس پروتوکل من را تحویل اداره اطلاعات ماکو دادند و بعد از آن در شورای تأمین تصمیم گرفتند تحویل سپاه شوم، مدتی در بازداشتگاه امنیتی هفت تیر در انفرادی بودم و بعد از چند جلسه بازجویی قرار شد من را بفرستند اوین، صبح حرکت کردیم و مدل انتقال بازداشتی امنیتی اینطوری است که در ابتدای اتوبان، عوارض، یا محلی عمومی تیم امنیتی از همان استان میآید و بازداشتی را تحویل میگیرد و میبرد تا استان یا محل قرار بعدی، من خودم چندبار همینطور دست به دست شدم و آخرین تیم از کرج بود که من را حوالی آفتاب درخشان تحویل گرفت و در پمپ بنزین گرمدره تحویل تیم امنیتی تهران داد، ساعت از ده شب گذشته بود و من بعد که برای گذراندن زندان، اوین رفتم فهمیدم که درب زندان ساعت ۱۰ به اصطلاح پلمپ میشود.
خلاصه آن شب تا اینجا یادم است که وارد اتوبان همت شدیم، منظورم همان ابتدای اتوبان است یعنی بعد از مجتمع ایرانمال، آنجا به من چشمبند زدند و گفتند سرت را بیاور پایین و پردههای ماشین را هم کشیدند. خلاصه ماشین زیاد مسافت طی نکرد و بعد از چند خیابان را بالا پایین کردن من را پیاده کردند و داخل سلول انفرادی چشمبندم را باز کردند. یک شب آنجا بودم و صبحش من را بردند بند دوالف اوین.
بعد از آن از رفقا جویا شدم حوالی همت غرب و اینها بازداشتگاه امنیتی میشناسید که کسی نمیشناخت.
حالا من در انفرادی طبقه همکف بودم ولی اینکه اساسا آنجا کجاست هنوز هم برایم معلوم نیست.
لذا حداقل اسد زندان شناخته شدهاش را محل جنایت کرده بود، جمهوریاسلامی هزاران دخمه و زیرزمین و جنایت خانه دارد که بعد از سرنگونی تازه باید پیدایشان کنیم...
پ ن: وحوش شیعه برای اینکه به خیال خودشان زهر داستان را بگیرند اسمها را عوض میکنند مثلاً به چشمبند میگویند: عینک، به تیم امنیتی انتقال بازداشتی میگویند: بدرقه و به بازجو میگویند: کارشناس پرونده!»
#صیدنایا #نه_به_جمهوری_اسلامی #بازداشتگاه_مخفی #شکنجه #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خسرو آذربیگ، هنرمند معترض، در اعتراض به ریختن پول مردم ایران به جیب بشار اسد، ساز میزند و ای ایران میخواند.
او ضمن انتشار این ویدیو نوشت:
در صحبتهایی که داشتم، به اشتباه به جای «سی میلیارد دلار» گفتم «سی میلیون دلار» که اشتباه بوده است. اصلاح میکنم: بیش از سی میلیارد دلار از پول، ثروت و سرمایههای ما را هدیه دادهاند به بشار اسد درنده، تا زندان صیدنایا را با خیال آسوده پر کند از انسانهای آزاده و آزادیخواه.
و اما راه درمان این درد:
اجنبیپرستی برخلاف منافع عمومی، امنیت ملی و آرامش اجتماعی ماست. مبلغ هفتاد و هفت میلیون دلار که فقط در همین ماه گذشته به اشرار لبنان داده شد تا خاورمیانه را به آشوب و بحران بکشند، به طور قطع مغایر با منافع ایران و ایرانیان است.
تمام درآمد نفت، گاز، مالیات، منابع و معادن ایران باید بدون هیچ تبعیضی تنها صرف آرامش، امنیت، و رفاه ایرانیان شود. هیچ تفاوتی نباید میان ترک، بلوچ، ترکمن، گیلک، فارس، مازندرانی، سیستانی، عرب، بختیاری، زن، مرد، دختر، پسر، پیر و جوان قائل شد.
ثروت و سرمایههای ایران متعلق به تمام ایرانیان است؛ اعم از پزشک، معمار، کارگر، هنرمند، پلیس، ورزشکار، رفتگر، خیاط، مهندس، نیروی امنیتی، معلم، راننده، نجار و دیگر اقشار جامعه.
با احترام
خسرو آذربیگ
#صیدنایا #بشار_اسد #ایران #نه_به_جمهورى_اسلامى #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
او ضمن انتشار این ویدیو نوشت:
در صحبتهایی که داشتم، به اشتباه به جای «سی میلیارد دلار» گفتم «سی میلیون دلار» که اشتباه بوده است. اصلاح میکنم: بیش از سی میلیارد دلار از پول، ثروت و سرمایههای ما را هدیه دادهاند به بشار اسد درنده، تا زندان صیدنایا را با خیال آسوده پر کند از انسانهای آزاده و آزادیخواه.
و اما راه درمان این درد:
اجنبیپرستی برخلاف منافع عمومی، امنیت ملی و آرامش اجتماعی ماست. مبلغ هفتاد و هفت میلیون دلار که فقط در همین ماه گذشته به اشرار لبنان داده شد تا خاورمیانه را به آشوب و بحران بکشند، به طور قطع مغایر با منافع ایران و ایرانیان است.
تمام درآمد نفت، گاز، مالیات، منابع و معادن ایران باید بدون هیچ تبعیضی تنها صرف آرامش، امنیت، و رفاه ایرانیان شود. هیچ تفاوتی نباید میان ترک، بلوچ، ترکمن، گیلک، فارس، مازندرانی، سیستانی، عرب، بختیاری، زن، مرد، دختر، پسر، پیر و جوان قائل شد.
ثروت و سرمایههای ایران متعلق به تمام ایرانیان است؛ اعم از پزشک، معمار، کارگر، هنرمند، پلیس، ورزشکار، رفتگر، خیاط، مهندس، نیروی امنیتی، معلم، راننده، نجار و دیگر اقشار جامعه.
با احترام
خسرو آذربیگ
#صیدنایا #بشار_اسد #ایران #نه_به_جمهورى_اسلامى #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
جنایات در زندانهای رژیم بعث سوریه و رژیم جمهوری اسلامی ملایان
تصاویر و فیلمهای زندان مخوف صیدنایا در سوریه من و همبندانم را ناخداگاه به یاد جهنمی به نام بازداشتگاه کهریزک انداخت، بازداشتگاهی که آخر دنیا بود و خدا هم در آنجا آنتن نمیداد و هر کسی هر جرمی هم داشت کهریزک سزایش نبود.
تصاویر این شخص که عقل و هوش خودش را بخاطر شکنجه و شرایط سخت زندان از دست داده من را به یاد جوان خوزستانی به نام وهاب غفاری انداخت .. وهاب سال ۱۳۸۸ به همراه ما به جهنمی به نام کهریزک اعزام شد، بازداشتگاه غیر قانونی که زیر نظر سازمان زندان ها نبود. از لهجه وهاب متوجه شدیم اهل خوزستان است. بخاطر شکنجه های هر روزه جهنم کهریزک و شرایط غیر انسانی ما در آن بازداشتگاه شوک بزرگی به همگی ما وارده شده بود. عریانکردن در جلوی چشمان یکدیگر، فرستادن دود کازوئیل به داخل قرنطینه، چهار دست و پا بردن روی آسفالت داغ و سوار شدن بر روی یکدیگر، خوردن آب چاه که بوی گند میداد، کمبود جا در زمان نشستن و خواب و شکنجههای دیگری که ما هر لحظه مرگ را آرزو میکردیم، زیرا فقط مرگ بود که میتوانست ما را نجات دهد.
بعد از دو روز حضورمان در کهریزک وهاب شخص دیگری شد و متأسفانه عقل و هوش خودش را از دست داد، به طوری که همش فریاد میزد تو رو خدا من را اعدام کنید، من بیگناهم، اینجا کجاست ، و بلند ناله میکرد، و شرایط روحی وهاب روز به روز وخیمتر میشد.
روز اعزام ما از جهنم کهریزک به زندان اوین بود ولی او میخواست در جهنم کهریزک بماند و به همراه ما اوین نیایید، زیرا میترسید میخواهند اعدامش کنند، حتی به زیر پاهای سرهنگ کمیجانی افتاده بوده و از او میخواست اعدامش نکنند ولی در همان حال سرهنگ کمیجانی رئیس بازداشتگاه کهریزک با پوتین ضربههای محکمی به وهاب وارد کرد که بلند شو فیلم بازی نکن، خلاصه مأمورین به زور ضرب و شتم وهاب را سوار اتوبوس کردن و به همراه ما به زندان اوین فرستادن.
وارد زندان اوین که شدیم وهاب همش زیر تخت مخفی میشد و بلند فریاد میزد اعدامش نکنند یا اینکه در راهروی سالن راه میرفت و با خودش صحبت میکرد. بعد از چند هفته که اسم وهاب را برای آزادی خواندن او رفته بود زیر تخت قایم شده بود و مثل همیشه فریاد میزد که من را اعدام نکنید و در آخر مأمورین زندان دست و پاهایش را بستند و او را بیرون بردن تا به خانوادهاش تحویل بدهند.
بعد از آزادی از زندان از طریق یکی از بچههای کهریزک جویای حال وهاب شدم ولی متأسفانه خانوادهاش وهاب را به بیمارستان اعصاب و روان برده بودن و در آنجا بستری شده بود و من تا به امروز از سرنوشت وهاب غفاری بی خبرم که آیا او توانست سلامتی خودش را به دست بیاورد.
در بخش دیگری از تصاویر زندان صیدنایا سوریه فضای دردناک و غیربهداشتی دستشوییهای زندان را نشان میدهد که این فضای بهداشتی شباهت بسیار زیادی به قرنطینه و سولههای مرگ بازداشتگاه کهریزک از جمله سرویس بهداشتی و توالتهای آن جهنم را داشت، توالت های فاقد درب مکانی شده بود که مجرمان خطرناک به نوبت به چند شخص در آنجا تجاوز کنند، شخصی به نام بابا علی که حدود شصت سال سن داشت و یک پسر جوان که به نظر میرسد قبلا معتاد بوده است و ما باید ساعتها پشت دستشویی انتظار میکشیدم که تجاوز مجرمان خطرناک با این افراد تمام شود.
متأسفانه در قسمت بالای توالت های بازداشتگاه کهریزک سکوی سنگی بین توالت های فاقد درب قرار داشت که همیشه چندین نفر از مجرمان خطرناک در آنجا لخت مادر زاد میخوابیدند، دلیل خوابیدن روی توالت خنکی آنجا بود، زیرا در داخل قرنطینه بخاطر گرمای سوزان تیر ماه جهنمی سوزان شده بود و فرستادن دود گازوئیل به داخل قرنطینه، دلیل دوم هم بخاطر کمبود جا در داخل قرنطینه بود که عدهای مجبور بودن برای خوابیدن سرپا و نوبتی بخوابند.
به امید روزی که هیچ دری دیوار نیست، زندان نیست، شکنجه نیست، انفرادی نیست، کهریزک نیست، اعدام نیست، دیکتاتور نیست.
از اینستاگرام مسعود علیزاده
#صیدنایا #کهریزک #نه_به_جمهوری_اسلامی #نه_به_اعدام #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
تصاویر و فیلمهای زندان مخوف صیدنایا در سوریه من و همبندانم را ناخداگاه به یاد جهنمی به نام بازداشتگاه کهریزک انداخت، بازداشتگاهی که آخر دنیا بود و خدا هم در آنجا آنتن نمیداد و هر کسی هر جرمی هم داشت کهریزک سزایش نبود.
تصاویر این شخص که عقل و هوش خودش را بخاطر شکنجه و شرایط سخت زندان از دست داده من را به یاد جوان خوزستانی به نام وهاب غفاری انداخت .. وهاب سال ۱۳۸۸ به همراه ما به جهنمی به نام کهریزک اعزام شد، بازداشتگاه غیر قانونی که زیر نظر سازمان زندان ها نبود. از لهجه وهاب متوجه شدیم اهل خوزستان است. بخاطر شکنجه های هر روزه جهنم کهریزک و شرایط غیر انسانی ما در آن بازداشتگاه شوک بزرگی به همگی ما وارده شده بود. عریانکردن در جلوی چشمان یکدیگر، فرستادن دود کازوئیل به داخل قرنطینه، چهار دست و پا بردن روی آسفالت داغ و سوار شدن بر روی یکدیگر، خوردن آب چاه که بوی گند میداد، کمبود جا در زمان نشستن و خواب و شکنجههای دیگری که ما هر لحظه مرگ را آرزو میکردیم، زیرا فقط مرگ بود که میتوانست ما را نجات دهد.
بعد از دو روز حضورمان در کهریزک وهاب شخص دیگری شد و متأسفانه عقل و هوش خودش را از دست داد، به طوری که همش فریاد میزد تو رو خدا من را اعدام کنید، من بیگناهم، اینجا کجاست ، و بلند ناله میکرد، و شرایط روحی وهاب روز به روز وخیمتر میشد.
روز اعزام ما از جهنم کهریزک به زندان اوین بود ولی او میخواست در جهنم کهریزک بماند و به همراه ما اوین نیایید، زیرا میترسید میخواهند اعدامش کنند، حتی به زیر پاهای سرهنگ کمیجانی افتاده بوده و از او میخواست اعدامش نکنند ولی در همان حال سرهنگ کمیجانی رئیس بازداشتگاه کهریزک با پوتین ضربههای محکمی به وهاب وارد کرد که بلند شو فیلم بازی نکن، خلاصه مأمورین به زور ضرب و شتم وهاب را سوار اتوبوس کردن و به همراه ما به زندان اوین فرستادن.
وارد زندان اوین که شدیم وهاب همش زیر تخت مخفی میشد و بلند فریاد میزد اعدامش نکنند یا اینکه در راهروی سالن راه میرفت و با خودش صحبت میکرد. بعد از چند هفته که اسم وهاب را برای آزادی خواندن او رفته بود زیر تخت قایم شده بود و مثل همیشه فریاد میزد که من را اعدام نکنید و در آخر مأمورین زندان دست و پاهایش را بستند و او را بیرون بردن تا به خانوادهاش تحویل بدهند.
بعد از آزادی از زندان از طریق یکی از بچههای کهریزک جویای حال وهاب شدم ولی متأسفانه خانوادهاش وهاب را به بیمارستان اعصاب و روان برده بودن و در آنجا بستری شده بود و من تا به امروز از سرنوشت وهاب غفاری بی خبرم که آیا او توانست سلامتی خودش را به دست بیاورد.
در بخش دیگری از تصاویر زندان صیدنایا سوریه فضای دردناک و غیربهداشتی دستشوییهای زندان را نشان میدهد که این فضای بهداشتی شباهت بسیار زیادی به قرنطینه و سولههای مرگ بازداشتگاه کهریزک از جمله سرویس بهداشتی و توالتهای آن جهنم را داشت، توالت های فاقد درب مکانی شده بود که مجرمان خطرناک به نوبت به چند شخص در آنجا تجاوز کنند، شخصی به نام بابا علی که حدود شصت سال سن داشت و یک پسر جوان که به نظر میرسد قبلا معتاد بوده است و ما باید ساعتها پشت دستشویی انتظار میکشیدم که تجاوز مجرمان خطرناک با این افراد تمام شود.
متأسفانه در قسمت بالای توالت های بازداشتگاه کهریزک سکوی سنگی بین توالت های فاقد درب قرار داشت که همیشه چندین نفر از مجرمان خطرناک در آنجا لخت مادر زاد میخوابیدند، دلیل خوابیدن روی توالت خنکی آنجا بود، زیرا در داخل قرنطینه بخاطر گرمای سوزان تیر ماه جهنمی سوزان شده بود و فرستادن دود گازوئیل به داخل قرنطینه، دلیل دوم هم بخاطر کمبود جا در داخل قرنطینه بود که عدهای مجبور بودن برای خوابیدن سرپا و نوبتی بخوابند.
به امید روزی که هیچ دری دیوار نیست، زندان نیست، شکنجه نیست، انفرادی نیست، کهریزک نیست، اعدام نیست، دیکتاتور نیست.
از اینستاگرام مسعود علیزاده
#صیدنایا #کهریزک #نه_به_جمهوری_اسلامی #نه_به_اعدام #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech