تا حالا فرض بر این بوده که اگر به مردم ارتباطات کافی بدید اگر بهشون وسایل کافی داده بشه ناگزیر به دنبال #دموکراسی خواهند رفت و راستش رو بخواین من هیچ وقت واقعا به این نظریه اعتقادی نداشتم شاید دلیلش این باشه که هرگز ندیدم سه تا از روسای جمهور آمریکایی روی چیز دیگری در گذشته توافق داشته باشند. ولی، میدونید، حتی فراتر از این، اگر به منطقی که درش نهفته است فکر کنید، چیزی هست که من بهش لیبرالیسم آیپادی میگم، یعنی فرض کنیم هر ایرانی یا چینی که یک آیپاد داشته باشه و دوستش داشته باشه پس حتمن عاشق لیبرال دموکراسی خواهد شد. و باز، من فکر میکنم این یه جورایی اشتباهه. اما به نظرم مشکل بزرگتر اینه که این منطق -- که ما باید آیپاد باران کنیم و نه بمباران -- منظورم اینه که این عنوان معرکهای برای کتاب جدید توماس فرایدمن خواهد بود. (خنده حاضرین) اما این نشانهی خوبی نیست، درسته؟ پس مشکل بزرگتر این منطقه که کاربرد مورد نظر از تکنولوژی در تضاد با کاربرد واقعی تکنولوژی قرار میگیره. برای بعضی از شما که فکر میکنید رسانههای جدید اینترنتی میتونه به ما کمک کنه جلوی نسل کشی رو بگیریم، بهتره یه نگاه به روآندا بندازید. جایی که در دهه نود تنها دو ایستگاه رادیویی داشت که در گسترش نفرت قومی آتش بیار معرکه شده بودند، اما حتی فراتر از آن، برگردیم به اینترنت، چیزی که واقعا میشه دید این هست که حکومتهای خاصی، استاد استفاده از #فضای_مجازی برای اهداف تبلیغاتیشون شدند...
در این سخنرانی، ایوگنی ماروزوف، همکار TED و #روزنامه_نگار، با مثالهای هراس انگیز از راههایی که اینترنت به رژیمهای سرکوب گر برای خفه کردن مخالفان کمک میکند، آنچه که خود "آزادیخواهی آیپادی" میخواند — این فرض را که #نوآوری در فنآوری همیشه به گسترش #آزادی کمک میکند — را به چالش می کشد.
https://tech.tavaana.org/fa/evgeny_morozov
@Tavaana_TavaanaTech
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
در این سخنرانی، ایوگنی ماروزوف، همکار TED و #روزنامه_نگار، با مثالهای هراس انگیز از راههایی که اینترنت به رژیمهای سرکوب گر برای خفه کردن مخالفان کمک میکند، آنچه که خود "آزادیخواهی آیپادی" میخواند — این فرض را که #نوآوری در فنآوری همیشه به گسترش #آزادی کمک میکند — را به چالش می کشد.
https://tech.tavaana.org/fa/evgeny_morozov
@Tavaana_TavaanaTech
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
دانشکده معماری دانشگاه تهران و اعتراض هشتگی دانشجویان به چمران و بیتوجهی او
یاشار سلطانی، مدیر سایت معماری نیوز هماکنون زندانی است.
این روزنامه نگار با استناد به گزارشی از سازمان بازرسی کل کشور در مورد واگذاریهای مشکوک املاک به برخی افراد حقیقی و حقوقی، اطلاعاتی را در مورد افراد درگیر در این پرونده با ذکر نام آنها افشا کرده بود.
به قول یکی از همراهان توانا، ایران کشوری است که در آن فساد، چرم نیست بلکه افشای فساد جرم است و حالا یاشار سلطانی به دلیل افشای فساد اقتصادی در زندان است.
عکسی که میبینید، مهدی چمران، رئیس شورای اسلامی شهر تهران در دانشگاه معماری تهران است و دانشجویان معترض بر روی تخته، نام یاشار سلطانی را نوشتهاند.
goo.gl/llDHZD
#یاشار_سلطانی
مطالب مرتبط:
فساد اقتصادی و چگونگی مبارزه با آن در فرایند توسعه اقتصادی
http://bit.ly/2dr9xk0
اقتصاد دولتی: عامل اصلی فساد گسترده در اقتصاد ایران
http://bit.ly/2eaybD0
فساد اقتصادی در ایران
http://bit.ly/2cmC8Gd
@Tavaana_TavaanaTech
یاشار سلطانی، مدیر سایت معماری نیوز هماکنون زندانی است.
این روزنامه نگار با استناد به گزارشی از سازمان بازرسی کل کشور در مورد واگذاریهای مشکوک املاک به برخی افراد حقیقی و حقوقی، اطلاعاتی را در مورد افراد درگیر در این پرونده با ذکر نام آنها افشا کرده بود.
به قول یکی از همراهان توانا، ایران کشوری است که در آن فساد، چرم نیست بلکه افشای فساد جرم است و حالا یاشار سلطانی به دلیل افشای فساد اقتصادی در زندان است.
عکسی که میبینید، مهدی چمران، رئیس شورای اسلامی شهر تهران در دانشگاه معماری تهران است و دانشجویان معترض بر روی تخته، نام یاشار سلطانی را نوشتهاند.
goo.gl/llDHZD
#یاشار_سلطانی
مطالب مرتبط:
فساد اقتصادی و چگونگی مبارزه با آن در فرایند توسعه اقتصادی
http://bit.ly/2dr9xk0
اقتصاد دولتی: عامل اصلی فساد گسترده در اقتصاد ایران
http://bit.ly/2eaybD0
فساد اقتصادی در ایران
http://bit.ly/2cmC8Gd
@Tavaana_TavaanaTech
Instagram
.
دانشکده معماری #دانشگاه_تهران و اعتراض هشتگی دانشجویان به #چمران و بیتوجهی او
#یاشارسلطانی ، مدیر سایت #معماری_نیوز هماکنون زندانی است.
این #روزنامه_نگار با استناد به گزارشی از سازمان بازرسی کل کشور در مورد واگذاریهای مشکوک املاک به برخی افراد حقیقی…
دانشکده معماری #دانشگاه_تهران و اعتراض هشتگی دانشجویان به #چمران و بیتوجهی او
#یاشارسلطانی ، مدیر سایت #معماری_نیوز هماکنون زندانی است.
این #روزنامه_نگار با استناد به گزارشی از سازمان بازرسی کل کشور در مورد واگذاریهای مشکوک املاک به برخی افراد حقیقی…
لعبت والا، شاعر و ترانهسرا ۸۶ ساله شد
goo.gl/YQtXXL
لعبت والا شاعر، ترانهسرا، روزنامهنگار و داستاننویس ایرانی، بیستم آبانماه ۱۳۰۹ شمسی در تهران به دنیا آمد.
پدرش محمدحسین والا بود که به ظهیرالسلطنه معروف بود و نام مادرش منیر والا.
والا از نخستین دانشآموختگان دورهی روزنامهنگاری دانشکدهی حقوق دانشگاه تهران است و سالها در مجلهی هفتگی سیاسی و اجتماعی «تهران مصور» که برادرش عبدالله والا، مدیر مسئول هفتهنامه بود کار میکرد و سردبیر مجلهی «کوچولوها»ی آن نشریه بود.
لعبت والا میگوید که اشعاری که میسروده را مخفی میکرده تا مادر و دیگر خویشاوندانش آن اشعار را نبینند. با این حال والا موفق میشود که اشعارش را منتشر کند.
والا ورودش به عالم شعر و شاعری را اینگونه تعریف میکند: «زمانی که شاید پانزده یا شانزده ساله بودم، استاد نظام وفا که دو صفحهی وسط مجلهی «تهران مصور» در اختیار او بود، شعری گفته بود و من به خیال خودم، آمدم به استقبال. به قول معروف، به اقتفای او رفتم و با همان وزن و قافیه شعر را گفتم. روزی که به دفتر تهرانمصور، برای دیدن برادرم رفته بودم، این شعر را به استاد دادم؛ البته با خجالت و با سرخ و سبز شدن، رفتم و شعر را به او دادم. خیلی زیاد مرا تشویق کرد و توی صفحهی خودش، همانجایی که شعر خود را میگذاشت، شعر مرا هم گذاشت. در حقیقت، او پارتی من پیش برادرم شد و به این طریق، در به روی من باز شد… به خاطر اینکه داریوش رفیعی این شعر مرا توی مجله دیده بود و با آن صدای گرم و شیرینی که داشت، در برنامهای رادیویی که آن موقع زنده پخش میشد، خواند. پس من یکشبه، ره صدساله طی کردم. یعنی هم شعرم چاپ شد و هم از رادیو پخش شد. این شد که طبیعتاً برادر من، دیگر نتوانست جلوی مرا بگیرد.»
لعبت والا با به یادآوردن حوادث پس از انقلاب و بگیر و ببندها و اعدامها میگوید که سرنوشت یاریگرش بوده است که توانسته است از ایران برود چرا که اگر میماند حوادث ناگواری در انتظارش میبود:
«در مدتی که اینجا بودم، چندتا خانم را اعدام کردند؛ از جمله خانم دکتر پارسا که باید اسم آن را بزرگترین جنایت قرن گذاشت. بعد هم متوجه شدم خانمی جزو اعدام شدهها بود که با همدیگر در جمعآوری کمک برای زلزلهزدگان بویینزهرا همکاری کرده بودیم. این خانم در میدان تجریش یک چادر زده بود. از من هم خواسته بود با او همکاری کنم و ما شبانهروز با هم کار میکردیم که برای زلزلهزدگان اعانه جمع کنیم. او فرهنگی و رئیس یک دبیرستان بود و خانمی بسیار شریف بود.وقتی دیدم که این خانم جزو مفسدین فیالارض و به جرم فحشا اعدام شده است، تازه متوجه شدم که دخترم درست میگفت که وقتی نوبت به زنها برسد، نوبت تو هم میرسد. بعدها البته این موضوع ثابت شد و شنیدم که در برنامهای که در تلویزیون (هویت) داشتند، گفته بودند که من جاسوس موساد بودهام. جاسوس هم حکم اعدام دارد دیگر. در حقیقت، سرنوشت مرا نجات داد. شاید هم بیشتر دانایی دختر.»
بیشتر بخوانید:
https://goo.gl/6wkNrl
@Tavaana_TavaanaTech
goo.gl/YQtXXL
لعبت والا شاعر، ترانهسرا، روزنامهنگار و داستاننویس ایرانی، بیستم آبانماه ۱۳۰۹ شمسی در تهران به دنیا آمد.
پدرش محمدحسین والا بود که به ظهیرالسلطنه معروف بود و نام مادرش منیر والا.
والا از نخستین دانشآموختگان دورهی روزنامهنگاری دانشکدهی حقوق دانشگاه تهران است و سالها در مجلهی هفتگی سیاسی و اجتماعی «تهران مصور» که برادرش عبدالله والا، مدیر مسئول هفتهنامه بود کار میکرد و سردبیر مجلهی «کوچولوها»ی آن نشریه بود.
لعبت والا میگوید که اشعاری که میسروده را مخفی میکرده تا مادر و دیگر خویشاوندانش آن اشعار را نبینند. با این حال والا موفق میشود که اشعارش را منتشر کند.
والا ورودش به عالم شعر و شاعری را اینگونه تعریف میکند: «زمانی که شاید پانزده یا شانزده ساله بودم، استاد نظام وفا که دو صفحهی وسط مجلهی «تهران مصور» در اختیار او بود، شعری گفته بود و من به خیال خودم، آمدم به استقبال. به قول معروف، به اقتفای او رفتم و با همان وزن و قافیه شعر را گفتم. روزی که به دفتر تهرانمصور، برای دیدن برادرم رفته بودم، این شعر را به استاد دادم؛ البته با خجالت و با سرخ و سبز شدن، رفتم و شعر را به او دادم. خیلی زیاد مرا تشویق کرد و توی صفحهی خودش، همانجایی که شعر خود را میگذاشت، شعر مرا هم گذاشت. در حقیقت، او پارتی من پیش برادرم شد و به این طریق، در به روی من باز شد… به خاطر اینکه داریوش رفیعی این شعر مرا توی مجله دیده بود و با آن صدای گرم و شیرینی که داشت، در برنامهای رادیویی که آن موقع زنده پخش میشد، خواند. پس من یکشبه، ره صدساله طی کردم. یعنی هم شعرم چاپ شد و هم از رادیو پخش شد. این شد که طبیعتاً برادر من، دیگر نتوانست جلوی مرا بگیرد.»
لعبت والا با به یادآوردن حوادث پس از انقلاب و بگیر و ببندها و اعدامها میگوید که سرنوشت یاریگرش بوده است که توانسته است از ایران برود چرا که اگر میماند حوادث ناگواری در انتظارش میبود:
«در مدتی که اینجا بودم، چندتا خانم را اعدام کردند؛ از جمله خانم دکتر پارسا که باید اسم آن را بزرگترین جنایت قرن گذاشت. بعد هم متوجه شدم خانمی جزو اعدام شدهها بود که با همدیگر در جمعآوری کمک برای زلزلهزدگان بویینزهرا همکاری کرده بودیم. این خانم در میدان تجریش یک چادر زده بود. از من هم خواسته بود با او همکاری کنم و ما شبانهروز با هم کار میکردیم که برای زلزلهزدگان اعانه جمع کنیم. او فرهنگی و رئیس یک دبیرستان بود و خانمی بسیار شریف بود.وقتی دیدم که این خانم جزو مفسدین فیالارض و به جرم فحشا اعدام شده است، تازه متوجه شدم که دخترم درست میگفت که وقتی نوبت به زنها برسد، نوبت تو هم میرسد. بعدها البته این موضوع ثابت شد و شنیدم که در برنامهای که در تلویزیون (هویت) داشتند، گفته بودند که من جاسوس موساد بودهام. جاسوس هم حکم اعدام دارد دیگر. در حقیقت، سرنوشت مرا نجات داد. شاید هم بیشتر دانایی دختر.»
بیشتر بخوانید:
https://goo.gl/6wkNrl
@Tavaana_TavaanaTech
Instagram
توانا: آموزشكده جامعه مدنى
. لعبت والا، #شاعر و ترانهسرا ۸۶ ساله شد #لعبت_والا شاعر، #ترانه_سرا، #روزنامه_نگار و #داستان_نویس ایرانی، بیستم آبانماه ۱۳۰۹ شمسی در تهران به دنیا آمد. پدرش محمدحسین والا بود که به ظهیرالسلطنه معروف بود و نام مادرش منیر والا. والا از نخستین دانشآموختگان…
علیاصغر امیرانی، روزنامهنگاری که تیرباران شد
goo.gl/NCtHsQ
او را در تاریخ ۲۲ اسفندماه ۱۳۵۷ دستگیر کردند. طبق قوانین خود جمهوری اسلامی نیز جرمی مرتکب نشده بود. او تنها یک روزنامهنگار بود. تابستان سال ۱۳۵۸ آزادش کردند اما همهی اموال او را مصادره کردند.
پس از رهایی از زندان سراغ از اموال گرفت. به دادگاه انقلاب مراجعه کرد و گفت: «شما مرا آزاد کردید ولی تمام اموال مرا هم گرفتهاید.» آدم پولداری بود. حکومت نیز از آنهمه اموال تنها چهار صد متر زمین او در شمال را پس دادند. او گفت: «من با چهارصد متر زمین در شمال چه کنم. من اهل کشاورزی نیستم. من روزنامهنگارم.»
او را دوباره دستگیر کردند و به هشت سال زندان محکوم کردند. او به حکم زندانش اعتراض کرد. در تجدید نظر! و دادگاه فرجام اما او را به اعدام محکوم کردند و در روز ۳۱ خردادماه ۱۳۶۰ اعدامش کردند.
این داستان پایان زندگی علیاصغر امیرانی، روزنامهنگار و بنیانگذار و مدیر مسئول مجلهی «خواندنیها» است.
آیتالله محمد محمدی گیلانی، محاکمهی علیاصغر امیرانی را بر عهده داشت.امیرانی پیش از اعدام مورد شکنجه و آزار فراوان قرار گرفت و حتا او را به جرم نوشیدن مشروب شلاق زندند.
سه روز پس از تیرباران امیرانی، پیکر او را بدون انجام مراسم مذهبی و در حالی که برخی از انقلابیان بر آن سنگ میزدند در بهشتزهرا به خاک سپردند.
علی آصغر امیرانی، پیش از اعدام در نوشتهای خطاب به همسرش چنین مینویسد:
«همسر عزیزم، بانو اقدس امیرانی! از اینکه در این آخر عمری نتوانستم از تو و دختر بیسرپرستم فریده، که خود سرپرست سه طفل یتیم است خداحافظی کنم، متأسفم. ولی باور کن هرگز خدمات و زحمات تو را که در این روزهای آخر عمر مرتباً به من سر میزدی، فراموش نمیکنم. نعش مرا که هیکل ظاهریم باشد، هرجا خواستی پرت کن. اصل کار روح من است و فکرم که جای هر دو در صفحات مجلۀ خواندنیهاست. هر وقت خواستی با من صحبت کنی، نوشتههای مرا که طی چهل سال چاپ شده در مجله بخوان…»
لینک مطلب در سایت:
http://bit.ly/2mzSJ9T
https://telegram.me/joinchat/B5XELjvByQFyPHYQMdMTiQ
goo.gl/NCtHsQ
او را در تاریخ ۲۲ اسفندماه ۱۳۵۷ دستگیر کردند. طبق قوانین خود جمهوری اسلامی نیز جرمی مرتکب نشده بود. او تنها یک روزنامهنگار بود. تابستان سال ۱۳۵۸ آزادش کردند اما همهی اموال او را مصادره کردند.
پس از رهایی از زندان سراغ از اموال گرفت. به دادگاه انقلاب مراجعه کرد و گفت: «شما مرا آزاد کردید ولی تمام اموال مرا هم گرفتهاید.» آدم پولداری بود. حکومت نیز از آنهمه اموال تنها چهار صد متر زمین او در شمال را پس دادند. او گفت: «من با چهارصد متر زمین در شمال چه کنم. من اهل کشاورزی نیستم. من روزنامهنگارم.»
او را دوباره دستگیر کردند و به هشت سال زندان محکوم کردند. او به حکم زندانش اعتراض کرد. در تجدید نظر! و دادگاه فرجام اما او را به اعدام محکوم کردند و در روز ۳۱ خردادماه ۱۳۶۰ اعدامش کردند.
این داستان پایان زندگی علیاصغر امیرانی، روزنامهنگار و بنیانگذار و مدیر مسئول مجلهی «خواندنیها» است.
آیتالله محمد محمدی گیلانی، محاکمهی علیاصغر امیرانی را بر عهده داشت.امیرانی پیش از اعدام مورد شکنجه و آزار فراوان قرار گرفت و حتا او را به جرم نوشیدن مشروب شلاق زندند.
سه روز پس از تیرباران امیرانی، پیکر او را بدون انجام مراسم مذهبی و در حالی که برخی از انقلابیان بر آن سنگ میزدند در بهشتزهرا به خاک سپردند.
علی آصغر امیرانی، پیش از اعدام در نوشتهای خطاب به همسرش چنین مینویسد:
«همسر عزیزم، بانو اقدس امیرانی! از اینکه در این آخر عمری نتوانستم از تو و دختر بیسرپرستم فریده، که خود سرپرست سه طفل یتیم است خداحافظی کنم، متأسفم. ولی باور کن هرگز خدمات و زحمات تو را که در این روزهای آخر عمر مرتباً به من سر میزدی، فراموش نمیکنم. نعش مرا که هیکل ظاهریم باشد، هرجا خواستی پرت کن. اصل کار روح من است و فکرم که جای هر دو در صفحات مجلۀ خواندنیهاست. هر وقت خواستی با من صحبت کنی، نوشتههای مرا که طی چهل سال چاپ شده در مجله بخوان…»
لینک مطلب در سایت:
http://bit.ly/2mzSJ9T
https://telegram.me/joinchat/B5XELjvByQFyPHYQMdMTiQ
Instagram
توانا: آموزشكده جامعه مدنى
. #علیاصغر_امیرانی، روزنامهنگاری که #تیرباران شد او را در تاریخ ۲۲ اسفندماه ۱۳۵۷ دستگیر کردند. طبق قوانین خود جمهوری اسلامی نیز جرمی مرتکب نشده بود. او تنها یک #روزنامه_نگار بود. تابستان سال ۱۳۵۸ آزادش کردند اما همهی اموال او را #مصادره کردند. پس از رهایی…