آموزشکده توانا
56.4K subscribers
31.4K photos
37.1K videos
2.55K files
19K links
کانال رسمی «توانا؛ آموزشکده جامعه مدنی»
عكس،خبر و فيلم‌هاى خود را براى ما بفرستيد:
تلگرام:
t.me/Tavaana_Admin

📧 : info@tavaana.org
📧 : to@tavaana.org

tavaana.org

instagram.com/tavaana
twitter.com/Tavaana
facebook.com/tavaana
youtube.com/Tavaana2010
Download Telegram
وزیر محترم بهداشت و درمان
جناب آقای دکتر هاشمی

من محمدرضا عالی پیام، #فیلمساز ممنوع کار و #شاعر #طنزپرداز متخلص به #هالو به عنوان #زندانی_سیاسی این #نامه را از #زندان رجایی شهر، بند دو، سالن شش، برای شما می نویسم.

هرچند قبلن نیز طی نامه هایی از شما دعوت کرده بودیم سری به این زندان بزنید و از نزدیک شاهد وضعیت بهداشتی و درمانی و تغذیه ای ما باشید که چه والذاریاتی است. نمی دانم وقت شما ایجاب نکرد، یا زندانیان جزء جمعیت کشور به حساب نمی آیند، یا سلامتی آنها مهم نیست، یا شما وزیر زندانی ها نیستید، یا شاید اصلن نامه های ما به دست شما نرسیده است.

اما این نامه را نه برای توصیف وضعیت بهداشتی زندان، که به عنوان شکایت از مسئولین و کارکنان بیمارستان امام خمینی می نویسم. هرچند امید رسیدگی نمی رود.

در تاریخ ۶ دی ماه من با ۵۸ سال سن که علاوه بر فشار خون و آرتروز، مبتلا به بیماری صرع می باشم، ساعت ۹ صبح دچار حمله ی عصبی و تشنج شدم همبندان مرا به سرعت به درمانگاه زندان رساندند. درآنجا ضمن معاینه از من نوار قلب گرفتند و اعلام نارسایی کامل خون به قلب کردند که پس از وصل یک سرم با آمبولانس به بیمارستان امام خمینی اعزام گردیدم.

هنوز ساعت ۱۲ ظهر نشده بود وارد بیمارستان شدم. روی یک برانکار چرخدار، دستبند به دست و پابند به پا در گوشه ی راهرویی قرارم دادند. جایی که تابلو (اورژانس شماره یک) را در رو به رو می دیدم. تا ساعت هفت و سی دقیقه بعدازظهر یعنی حدود هشت ساعت، نه تنها ویزیت نشدم، حتی یک نفر نیامد اسمم را بپرسد. بگوید زنده ای یا مرده ای. یک گوشی به قلبم بگذارد. فشارم را بگیرد. نبضم را بگیرد. فقط هر چند وقت یکبار یکی از کادر بیمارستان رد می شد و می گفت این را چرا اینجا گذاشتید، راه را بند آورده است. بعد من را از این طرف به آن طرف می بردند. حتی یکبار به قسمتی که پشت پرده ای قرار داشت بردند که خانومی وارد شد و فریاد زد: این را کی آورده اینجا؟ زود ببریدش بیرون.

جناب آقای دکتر هاشمی
در تمام مدت ۸ ساعتی که در بیمارستان بودم از سرما به خود می لرزیدم و یک نفر پیدا نشد که یک پتو روی من بیندازد. این علاوه بر دو ساعتی بود که در آمبولانس لرزیدم. چون موقع حمله ی عصبی دوستان مرا با همان لباس داخل بند به بهداری بردند و لباس مناسب فضای بیرون به تن نداشتم.

لازم است بگویم آمبولانسی که مرا انتقال داد، فاقد هرگونه امکانات اولیه ی پزشکی، حتی اکسیژن بود و به جز مامورین بدرقه، هیچ کادر درمانی همراه ما نبود.

در بیمارستان هیچ کس نگفت تو معده هم داری؟ گرسنه ات نیست؟ از ساعت ۹ صبح که مرا به بهداری بردند تا ۱۰ و نیم شب که به زندان برگشتم، حتی کیک و آب میوه ای را هم که فرزندم خرید، اجازه ی خوردن ندادند. مامورین گفتند: ممنوع است. با احتساب شامی که شب قبل ساعت ۶ بعدازظهر خورده بودم تا ده و نیم شب که بازگشتم، من ۲۸ ساعت و نیم گرسنه بودم.

جناب آقای دکتر هاشمی
سرمی را که ساعت ۱۰ صبح در بهداری زندان به دست من وصل کردند، ساعت ۱۲ تمام شد و هیچ کس نبود که آن را از دستم جدا کند. از هر کسی که رد می شد می پرسیدم: آقا این سرم هشت ساعت است تمام شده.کی از دست من باز می کنه؟ یکی می گفت: پرستار و رد می شد. پرستار می گفت : دکتر باید دستور دهد و رد می شد.

وقتی پسرم در قسمت پذیرش در مقام اعتراض به خانم شیما حیدری گفت: چرا به پدرم رسیدگی نمی کنید؟ آن خانوم که فهمیده بود من سیاسی هستم، گفت: من اصلن نمی دانم سیاست چی هست.

جناب آقای دکتر هاشمی
طبیعی است که کادر بیمارستان امام خمینی ندانند سیاست چیست. اما آیا نمی دانند معنی بیمار اورژانسی چیست؟ نمی دانند نارسایی خون به قلب چیست؟ نمی دانند تشنج یک بیمار مبتلا به صرع چیست؟ اصلن می دانند بیمار چیست؟ قلب چیست؟ مغز چیست؟ فشار خون چیست؟ خون چیست؟

پس از هشت ساعت معطلی و توهین و تحقیر در گوشه ی راهرو، چون فشار دستبند و پابند و سرما و گرسنگی امانم را بریده بود، از مامورین خواس
تم مرا به زندان برگردانند تا لااقل داروهایم را بخورم. چون آنجا اگر از ناراحتی قلب و مغز نمی مردم، حتمن از سرما و گرسنگی تلف می شدم. در نتیجه ساعت هفت و نیم بیمارستان را بدون هیچ گونه اقدامی از پرسنل و پزشکان ترک کردم.

جناب آقای دکتر هاشمی
اگر وضعیت اعزام یک بیمار اورژانسی و رسیدگی در بیمارستان های شما این است، بدین وسیله رسمن درخواست می کنم در صورت بروز هرگونه مشکلی برای من مرا به بیمارستان اعزام نکنند و مسئولیت مرگ من یا هر اتفاق ناگوار دیگری برگردن مسئولین پزشکی کشور و در راس همه خود شما خواهد بود.

این نامه را چون نمی دانستم به چه طریق باید به شما رساند، در صفحه ی فیس بوکم قرار دادم تا شاید یک آشنا آن را به شما برساند.
فایده ای هم دارد؟

والسلام
بااحترام، عالی پیام
@Tavaana_Tavaanatech
"لوله خرطومی اکسیژن با چسبی به دهان و سرم از طریق یکی از رگ‌های دست راست هوا و غذا به او می‌رسانند. پای راستش به تخت زنجیر شده و صدای خس، خس نفسی که به‌زحمت می‌رود و می‌آید شنیده می‌شود. یک دکتر و دو سه پرستار دورش جمع شده‌اند. پلک‌هایش را باز می‌کنند. دکتر به قفسه سینه‌اش فشار می‌آورد و مرتب نامش را صدا می‌زند: رمضان! رمضان... اما پاسخی نمی‌گیرد."

امروز به اورژانس شماره یک بیمارستان امام خمینی رفتم تا سراغی از رمضان احمد کمال بگیرم. هنوز در کما است. این را همان دکتر می‌گوید. تا الان ۴۸ ساعت می‌شود. از دکتر جویای احوالش می‌شوم، می‌گوید: تحریکش که می‌کنیم پاسخ می‌دهد و سرفه می‌کند، اما متاسفانه در کما است و باید منتظر بمانیم. می‌پرسد تو چه کاره‌اش هستی، خیلی خلاصه برایش توضیح می‌دهم. می‌پرسد گلوله‌ها را چه کسی به او زده و خانواده‌اش کجا هستند. وقتی می‌گویم کوبانی در سوریه، با تأسف می‌گوید اصلاً معلوم نیست آن‌ها (خانواده‌اش) هم زنده باشند.

رمضان به‌زور سی‌وسه سال دارد. از اهالی #کوبانی سوریه است. اما وقتی نگاهش می‌کنی ۴۰ ساله می‌زند. به کمک برخی از دوستان و همراهی #زندان رجایی شهر، برای پذیرش به بیمارستان ساسان منتقل شد، اما مسئولان بیمارستان ساسان با دیدن وضعیت وخیم او، حاضر به پذیرش او نشدند و پس از چند ساعت به‌رغم قبولی ریاست بیمارستان به بهانه این‌که تخت خالی ندارند او را بستری نکردند.

امیدوارم مسئولان #بیمارستان شرایط بهتری را برای او فراهم کنند. تا کمتر زجر بکشد. اگرچه شاید این روزها، از معدود زمان‌هایی است که دردِ دائمی دست و پایش را حس نمی‌کند ...
بیشتر بخوانید:
http://amouei.com/spip.php?article354
#حقوق_بشر #زندانی #حقوق_زندانیان
@Tavaana_Tavaanatech