امروز هفتم می، روز جهانی آسم نامگذاری شده است.
به گفته جمهوری اسلامی ۱۳ درصد گروههای سنی مختلف در کشورمان به بیماری آسم مبتلا هستند.
از آنجا که آسم یک بیماری التهابی است، آلودگی هوا میتواند میزان بروز و شدت این بیماری را افزایش دهد؛ بر همین اساس در کلانشهرها که آلودگی هوای بیشتری دارند، میزان ابتلا به این بیماری نیز افزایش مییابد.
ساکنان شهرهای اراک و اهواز و استان سیستانو بلوچستان، بیشترین میزان شیوع آسم را تجربهکردهاند.
جمهوری اسلامی هیچ آماری از میزان مرگومیر ناشی از آسم در کشورمان منتشر نمیکند.
از یاد نبریم زندانیانی را که در زندان به آسم مبتلا شدهاند.
از هموطنانمان که در شهرهای اراک و اهواز به دلیل آلودگی هوا دست به اعتراض زدند، یادی کنیم.
#یاری_مدنی_توانا
#نه_به_جمهوری_اسلامی
#آسم
@Tavaana_TavaanaTech
به گفته جمهوری اسلامی ۱۳ درصد گروههای سنی مختلف در کشورمان به بیماری آسم مبتلا هستند.
از آنجا که آسم یک بیماری التهابی است، آلودگی هوا میتواند میزان بروز و شدت این بیماری را افزایش دهد؛ بر همین اساس در کلانشهرها که آلودگی هوای بیشتری دارند، میزان ابتلا به این بیماری نیز افزایش مییابد.
ساکنان شهرهای اراک و اهواز و استان سیستانو بلوچستان، بیشترین میزان شیوع آسم را تجربهکردهاند.
جمهوری اسلامی هیچ آماری از میزان مرگومیر ناشی از آسم در کشورمان منتشر نمیکند.
از یاد نبریم زندانیانی را که در زندان به آسم مبتلا شدهاند.
از هموطنانمان که در شهرهای اراک و اهواز به دلیل آلودگی هوا دست به اعتراض زدند، یادی کنیم.
#یاری_مدنی_توانا
#نه_به_جمهوری_اسلامی
#آسم
@Tavaana_TavaanaTech
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
خامنهای: خشونت قانونی، خوب است
علی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی، معتقد است به زور بردن مردم به بهشت، وظیفه حکومت است و حدود شرعی همان زور است و باید بر مردم اعمال شود. او همچنین خشونت قانونی را خوب و ضروری میداند. در این ویدیو به برخی از دیدگاههای او در این زمینه میپردازیم.
سایت:
https://tavaana.org/khamenei-violence/
یوتیوب:
https://www.youtube.com/watch?v=IMPjgZJUhlw
#یاری_مدنی_توانا #نه_به_جمهوری_اسلامی #ایران #دیکتاتور
@Tavaana_TavaanaTech
علی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی، معتقد است به زور بردن مردم به بهشت، وظیفه حکومت است و حدود شرعی همان زور است و باید بر مردم اعمال شود. او همچنین خشونت قانونی را خوب و ضروری میداند. در این ویدیو به برخی از دیدگاههای او در این زمینه میپردازیم.
سایت:
https://tavaana.org/khamenei-violence/
یوتیوب:
https://www.youtube.com/watch?v=IMPjgZJUhlw
#یاری_مدنی_توانا #نه_به_جمهوری_اسلامی #ایران #دیکتاتور
@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
«تا کی باید تاوان ندانمکاری شما را بدهیم؟»
یک شهروند اهوازی خطاب به مسئولان جمهوری اسلامی میگوید:
«تا کی باید تاوان ندانمکاریها و تصمیمات غلط مسئولین را بدهیم. متوجه هستید دمای هوا الان ۴۵ درجه است؟ برسد به دست مسئولی که تصمیم گرفت که روزی دو ساعت در خوزستان برق قطع شود.»
قطعی برق عواقب جبرانناپذیری بر هموطنانمان تحمیل کرده است. وضعیت گرمای طاقتفرسا در مناطق جنوبی ایران، وضعیت بیمارستانها و مدارس، وضعیت کار در کارخانهها که هنگام قطعی برق دچار خسارت میشوند و همه در هر جایی که هستند با مشکلات قطعی برق دست به گریبان هستند.
البته خامنهای امسال را سال «سرمایهگذاری برای تولید» نامگذاری کرده است. در حالی که قطعی برق باعث اختلال گسترده در کار کارخانهها و واحدهای تولیدی شده است.
تجربه شما از قطعی برق چیست؟
#نه_به_جمهوری_اسلامی #یاری_مدنی_توانا #قطعی_برق
@Tavaana_TavaanaTech
یک شهروند اهوازی خطاب به مسئولان جمهوری اسلامی میگوید:
«تا کی باید تاوان ندانمکاریها و تصمیمات غلط مسئولین را بدهیم. متوجه هستید دمای هوا الان ۴۵ درجه است؟ برسد به دست مسئولی که تصمیم گرفت که روزی دو ساعت در خوزستان برق قطع شود.»
قطعی برق عواقب جبرانناپذیری بر هموطنانمان تحمیل کرده است. وضعیت گرمای طاقتفرسا در مناطق جنوبی ایران، وضعیت بیمارستانها و مدارس، وضعیت کار در کارخانهها که هنگام قطعی برق دچار خسارت میشوند و همه در هر جایی که هستند با مشکلات قطعی برق دست به گریبان هستند.
البته خامنهای امسال را سال «سرمایهگذاری برای تولید» نامگذاری کرده است. در حالی که قطعی برق باعث اختلال گسترده در کار کارخانهها و واحدهای تولیدی شده است.
تجربه شما از قطعی برق چیست؟
#نه_به_جمهوری_اسلامی #یاری_مدنی_توانا #قطعی_برق
@Tavaana_TavaanaTech
حسین سلامی، فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، آمریکا را تهدید کرد و گفت:
«جنگ برای آمریکا خسارتبار است.»
ما خیلی خطرناکیم
طرح از رضا عقیلی
حسین سلامی پیشتر هم گفته بود:
«به آمریکا میگویم و اسرائیل و انگلیس و بقیه، ما در مقابل دشمنانمان خطرناکیم، مراقب باشید!»
جمهوری اسلامی ایران و ایرانی را در مهلکهای گرفتار کرده که نتیجهای جز ویرانی ندارد. هر یک روز که از عمر این رژیم منحوس میگذرد مشکلات و مصائب بیشتری بر ایرانیان تحمیل میشود.
https://tavaana.org/salami/
#یاری_مدنی_توانا #نه_به_جمهوری_اسلامی
@Tavaana_TavaanaTech
«جنگ برای آمریکا خسارتبار است.»
ما خیلی خطرناکیم
طرح از رضا عقیلی
حسین سلامی پیشتر هم گفته بود:
«به آمریکا میگویم و اسرائیل و انگلیس و بقیه، ما در مقابل دشمنانمان خطرناکیم، مراقب باشید!»
جمهوری اسلامی ایران و ایرانی را در مهلکهای گرفتار کرده که نتیجهای جز ویرانی ندارد. هر یک روز که از عمر این رژیم منحوس میگذرد مشکلات و مصائب بیشتری بر ایرانیان تحمیل میشود.
https://tavaana.org/salami/
#یاری_مدنی_توانا #نه_به_جمهوری_اسلامی
@Tavaana_TavaanaTech
سالگرد اعدام فرخرو پارسا
فرخرو پارسا؛ از وزارت تا اعدام
پنجشنبه، ۱۸ اردیبهشت چهل سال پیش، فرخرو پارسا میان چوبه و چادر، چوبه دار را برگزید. او اولین مدیر کل زن در ایران و نخستین وزیر زن ایران بود. پس از انقلاب ۱۳۵۷، با اینکه سالها از برکناری از مقام وزارتش میگذشت، در دادگاه انقلاب اسلامی شعبه تهران به ریاست محمدی گیلانی محاکمه و به عنوان «مفسد فی الارض» اعدام شد.
اولین وزیر زن در تاریخ ایران
پارسا در سال ۱۳۴۷ به عنوان وزیر فرهنگ انتخاب شد. در زمان وزارت او، زنان به مشاغل مهم اداری بیش از سایر وزارتخانهها راه یافتند. از دیگر اقدامات وی حذف آموزش زبان عربی از دروس دبیرستان و تأکید بر آموزش و یادگیری زبان انگلیسی بود که به یکی از موارد کیفرخواست او بعد از انقلاب در دادگاه نیز تبدیل شد. او همچنین برای اولینبار دستور داد تا در نقاط روستایی کشور به منظور برخورداری دختران از تحصیلات عالی دبیرستانهای مختلط پسرانه و دخترانه تشکیل شود. فرخرو همچنین طی رایزنیهایی با ساواک قرار بر عدم بازداشت معلمان توسط ساواک در محیط تحصیل گذاشته بود. پارسا در سال ۱۳۵۳ از وزارت فرهنگ کناره رفت.
بعد از وقوع انقلاب اسلامی در تاریخ ۲۷ بهمن ۱۳۵۸ به همراه همسرش در منزل مسکونی پسرشان بازداشت شد. شعبه اول دادگاه انقلاب اسلامی از روز دوم اردیبهشت ۱۳۵۹ محاکمه فرخرو پارسا و همایون جابر انصاری، وزیر مسکن و شهرسازی کابینه هویدا را آغاز کرد. ریاست دادگاه او را محمدی گیلانی بر عهده داشت که بعدتر بسیاری از جوانان چپ و مجاهد را نیز به جوخه اعدام سپرد. پارسا از سرکردن چادر در دادگاه و نزد محمدی گیلانی خودداری میکرد.
روزنامه کیهان در شماره روز ٧ اردیبهشت ۱۳۵۹، متن دفاعیات پارسا را منتشر کرد او گفته بود: «راجع به اتهام داشتن روابط نامشروع من با رییس دفترم که در کیفرخواست به آن اشاره شده باید بگویم که به قرآن مجید سوگند میخورم که هیچگونه روابطی بهجز روابط اداری بین ما حاکم نبوده است.»
وی سپس به شرح مفاد بخشنامههایی که برای تدریس تعلیمات دینی و قران به تمام ادارات و موسسات تابعه وزارت آموزش و پرورش صادر کرده بود پرداخت و در قسمتی از اظهارات خود گفت:
«در آن زمان از کسانی امثال دکتر محمدجواد باهنر و آیتالله برقعی دعوت به عمل آمد که در تهیه و ترجمه دروس تعلیمات دینی و قرآن با این وزارتخانه همکاری به عمل آورند و کتابهای لازم را تهیه نمایند.»
بیشتر بخوانید:
https://tavaana.org/rrokhroo_parsa/
#یاری_مدنی_توانا #فرخرو_پارسا #نه_به_جمهوری_اسلامی #زن_زندگی_آزادی
@Tavaana_TavaanaTech
فرخرو پارسا؛ از وزارت تا اعدام
پنجشنبه، ۱۸ اردیبهشت چهل سال پیش، فرخرو پارسا میان چوبه و چادر، چوبه دار را برگزید. او اولین مدیر کل زن در ایران و نخستین وزیر زن ایران بود. پس از انقلاب ۱۳۵۷، با اینکه سالها از برکناری از مقام وزارتش میگذشت، در دادگاه انقلاب اسلامی شعبه تهران به ریاست محمدی گیلانی محاکمه و به عنوان «مفسد فی الارض» اعدام شد.
اولین وزیر زن در تاریخ ایران
پارسا در سال ۱۳۴۷ به عنوان وزیر فرهنگ انتخاب شد. در زمان وزارت او، زنان به مشاغل مهم اداری بیش از سایر وزارتخانهها راه یافتند. از دیگر اقدامات وی حذف آموزش زبان عربی از دروس دبیرستان و تأکید بر آموزش و یادگیری زبان انگلیسی بود که به یکی از موارد کیفرخواست او بعد از انقلاب در دادگاه نیز تبدیل شد. او همچنین برای اولینبار دستور داد تا در نقاط روستایی کشور به منظور برخورداری دختران از تحصیلات عالی دبیرستانهای مختلط پسرانه و دخترانه تشکیل شود. فرخرو همچنین طی رایزنیهایی با ساواک قرار بر عدم بازداشت معلمان توسط ساواک در محیط تحصیل گذاشته بود. پارسا در سال ۱۳۵۳ از وزارت فرهنگ کناره رفت.
بعد از وقوع انقلاب اسلامی در تاریخ ۲۷ بهمن ۱۳۵۸ به همراه همسرش در منزل مسکونی پسرشان بازداشت شد. شعبه اول دادگاه انقلاب اسلامی از روز دوم اردیبهشت ۱۳۵۹ محاکمه فرخرو پارسا و همایون جابر انصاری، وزیر مسکن و شهرسازی کابینه هویدا را آغاز کرد. ریاست دادگاه او را محمدی گیلانی بر عهده داشت که بعدتر بسیاری از جوانان چپ و مجاهد را نیز به جوخه اعدام سپرد. پارسا از سرکردن چادر در دادگاه و نزد محمدی گیلانی خودداری میکرد.
روزنامه کیهان در شماره روز ٧ اردیبهشت ۱۳۵۹، متن دفاعیات پارسا را منتشر کرد او گفته بود: «راجع به اتهام داشتن روابط نامشروع من با رییس دفترم که در کیفرخواست به آن اشاره شده باید بگویم که به قرآن مجید سوگند میخورم که هیچگونه روابطی بهجز روابط اداری بین ما حاکم نبوده است.»
وی سپس به شرح مفاد بخشنامههایی که برای تدریس تعلیمات دینی و قران به تمام ادارات و موسسات تابعه وزارت آموزش و پرورش صادر کرده بود پرداخت و در قسمتی از اظهارات خود گفت:
«در آن زمان از کسانی امثال دکتر محمدجواد باهنر و آیتالله برقعی دعوت به عمل آمد که در تهیه و ترجمه دروس تعلیمات دینی و قرآن با این وزارتخانه همکاری به عمل آورند و کتابهای لازم را تهیه نمایند.»
بیشتر بخوانید:
https://tavaana.org/rrokhroo_parsa/
#یاری_مدنی_توانا #فرخرو_پارسا #نه_به_جمهوری_اسلامی #زن_زندگی_آزادی
@Tavaana_TavaanaTech
«یادمان ۵ زندانی سیاسی اعدام شده ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۹ سه شنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۴ در بند زنان اوین برگزار شد
در همراهی با کارزار مدنی «سهشنبههای نه به اعدام» زندانیان بند زنان اوین مراسمی به یاد پانزدهمین سالگرد اعدام پنج زندانی سیاسی برگزار کردند فرزاد کمانگر، شیرین علمهولی، علی حیدریان، فرهاد وکیلی و مهدی اسلامیان
این یادمان در فضای هواخوری زندان و با خواندن بخشهایی از نامههای ماندگار فرزاد کمانگر آغاز شد؛ واژههایی که پس از گذر سالها هنوز از امید، مهر ایستادگی و عشق به مردم سخن میگویند.
در ادامه زندانیان بیوگرافی و روایت مبارزات هر یک از جان باختگان ۱۹ اردیبهشت را برای حاضران قرائت کردند؛ روایتهایی که پرده از شرافت انسانی در برابر ماشین سرکوب برمیدارند.
در بخشی دیگر از مراسم اشعاری در وصف مقاومت و مبارزه خوانده شد. سپس روایتهایی از همبندیان سابق شیرین علمهولی خوانده شد؛ روایتهایی زنده و انسانی که تصویری از زنی را ترسیم میکردند که در قلب تاریکی، روشنایی را پاس داشت.
پایان بخش این مراسم خوانش دسته جمعی سرود ماندگار خون ارغوانها بود؛ سرودی که نماد فریادهای سرکوب شده و عهدی دوباره با آرمان آزادی و کرامت انسانی است. این یادمان، ضمن ادای احترام به جان باختگان فرصتی بود برای یادآوری آن که راه آزادی را نمیتوان در بند کرد.»
ـ گزارش بالا در صفحات شبکههای اجتماعی گلرخ ایرایی، زندانی سیاسی، منتشر شده است.
ـ لازم به ذکر است، هنوز محل دفن افراد اعدام شده فوقالذکر به خانوادههای آنها اعلام نشده است و این مصداق بارز ناپدیدسازی قهری است.
#فرزاد_کمانگر #شیرین_علم_هولی #علی_حیدریان #فرهاد_وکیلی #مهدی_اسلامیان #نه_به_اعدام #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
در همراهی با کارزار مدنی «سهشنبههای نه به اعدام» زندانیان بند زنان اوین مراسمی به یاد پانزدهمین سالگرد اعدام پنج زندانی سیاسی برگزار کردند فرزاد کمانگر، شیرین علمهولی، علی حیدریان، فرهاد وکیلی و مهدی اسلامیان
این یادمان در فضای هواخوری زندان و با خواندن بخشهایی از نامههای ماندگار فرزاد کمانگر آغاز شد؛ واژههایی که پس از گذر سالها هنوز از امید، مهر ایستادگی و عشق به مردم سخن میگویند.
در ادامه زندانیان بیوگرافی و روایت مبارزات هر یک از جان باختگان ۱۹ اردیبهشت را برای حاضران قرائت کردند؛ روایتهایی که پرده از شرافت انسانی در برابر ماشین سرکوب برمیدارند.
در بخشی دیگر از مراسم اشعاری در وصف مقاومت و مبارزه خوانده شد. سپس روایتهایی از همبندیان سابق شیرین علمهولی خوانده شد؛ روایتهایی زنده و انسانی که تصویری از زنی را ترسیم میکردند که در قلب تاریکی، روشنایی را پاس داشت.
پایان بخش این مراسم خوانش دسته جمعی سرود ماندگار خون ارغوانها بود؛ سرودی که نماد فریادهای سرکوب شده و عهدی دوباره با آرمان آزادی و کرامت انسانی است. این یادمان، ضمن ادای احترام به جان باختگان فرصتی بود برای یادآوری آن که راه آزادی را نمیتوان در بند کرد.»
ـ گزارش بالا در صفحات شبکههای اجتماعی گلرخ ایرایی، زندانی سیاسی، منتشر شده است.
ـ لازم به ذکر است، هنوز محل دفن افراد اعدام شده فوقالذکر به خانوادههای آنها اعلام نشده است و این مصداق بارز ناپدیدسازی قهری است.
#فرزاد_کمانگر #شیرین_علم_هولی #علی_حیدریان #فرهاد_وکیلی #مهدی_اسلامیان #نه_به_اعدام #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در طی روزهای گذشته، همبستگی مردم ایران در خصوص دفاع از هویت ایران و مرزهای جغرافیایی آن و به خصوص نام «خلیج فارس» باعث شده که جمهوری اسلامی و عوامل آن، این حس میهن دوستی مردم را به حساب دفاع از خودشان بگذارند!
ندا میرزالو، فرزند یکی از جانباختگان جنگ، در این ویدیو خطاب به علی خامنهای سخن میگوید:
«اگر امروز ایران و ایرانی در شرایطی قرار گرفته که هر کشوری به خود اجازه میدهد که نامهای کهنش را تغییر بدهد و با تاریخ و هویتش بازی کند.»
او میگوید «به تو و رژیم فاسدت اجازه سواستفاده از این حس باشکوه اتحاد وطن پرستی و میهن پرستی را نخواهیم داد. یادمان نرفته و نخواهد رفت که چه خونها ریختهاید.»
#نه_به_جمهوری_اسلامی #خلیج_فارس #یاری_مدنی_توانا
#persiangulf
@Tavaana_TavaanaTech
ندا میرزالو، فرزند یکی از جانباختگان جنگ، در این ویدیو خطاب به علی خامنهای سخن میگوید:
«اگر امروز ایران و ایرانی در شرایطی قرار گرفته که هر کشوری به خود اجازه میدهد که نامهای کهنش را تغییر بدهد و با تاریخ و هویتش بازی کند.»
او میگوید «به تو و رژیم فاسدت اجازه سواستفاده از این حس باشکوه اتحاد وطن پرستی و میهن پرستی را نخواهیم داد. یادمان نرفته و نخواهد رفت که چه خونها ریختهاید.»
#نه_به_جمهوری_اسلامی #خلیج_فارس #یاری_مدنی_توانا
#persiangulf
@Tavaana_TavaanaTech
انجمن قلم برلین خواستار لغو حکم اعدام و آزادی فوری پیمان فرحآور شاعر ایرانی محکوم به اعدام شد.
این انجمن روز چهارشنبه، هفتم مه (۱۷ اردیبهشت)، در بیانیهای مطبوعاتی اعلام کرد که از صدور حکم اعدام برای پیمان فرحآور، «عمیقا شوکه» شده است.
پیمان فرحآور، شاعر اهل گیلان با تخلص «شیدا» پس از هفت ماه بازداشت در زندان لاکان رشت، به اتهام «بغی و محاربه» به اعدام محکوم شد و به اتهام «تبلیغ علیه نظام» به سه ماه حبس محکوم شد.
به نوشته کانون مدافعان حقوق بشر، این زندانی سیاسی یک فرزند خردسال دارد. در مرداد ۱۴۰۳ توسط نیروهای امنیتی بازداشت شد و پس از مدتی بازجویی در اداره اطلاعات، به زندان لاکان رشت منتقل شد. پیمان فرحآور پیشتر هم به دلایل سیاسی سابقه بازداشت و محکومیت داشته است.
گفته میشود که این اتهامات بر پایه سرودهها و فعالیتهای اعتراضی او در زمینه عدالت اجتماعی و حقوق شهروندی مطرح شدهاند. جلسه رسیدگی به پرونده، روز یازدهم اردیبهشتماه سال جاری بدون حضور وکیل انتخابی و به صورت غیرعلنی برگزار شده و روند دادرسی فاقد شفافیت بوده است.
#پیمان_فرح_آور #امین_فرح_آور #نه_به_اعدام #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
این انجمن روز چهارشنبه، هفتم مه (۱۷ اردیبهشت)، در بیانیهای مطبوعاتی اعلام کرد که از صدور حکم اعدام برای پیمان فرحآور، «عمیقا شوکه» شده است.
پیمان فرحآور، شاعر اهل گیلان با تخلص «شیدا» پس از هفت ماه بازداشت در زندان لاکان رشت، به اتهام «بغی و محاربه» به اعدام محکوم شد و به اتهام «تبلیغ علیه نظام» به سه ماه حبس محکوم شد.
به نوشته کانون مدافعان حقوق بشر، این زندانی سیاسی یک فرزند خردسال دارد. در مرداد ۱۴۰۳ توسط نیروهای امنیتی بازداشت شد و پس از مدتی بازجویی در اداره اطلاعات، به زندان لاکان رشت منتقل شد. پیمان فرحآور پیشتر هم به دلایل سیاسی سابقه بازداشت و محکومیت داشته است.
گفته میشود که این اتهامات بر پایه سرودهها و فعالیتهای اعتراضی او در زمینه عدالت اجتماعی و حقوق شهروندی مطرح شدهاند. جلسه رسیدگی به پرونده، روز یازدهم اردیبهشتماه سال جاری بدون حضور وکیل انتخابی و به صورت غیرعلنی برگزار شده و روند دادرسی فاقد شفافیت بوده است.
#پیمان_فرح_آور #امین_فرح_آور #نه_به_اعدام #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
هر اسم، یک زندگی؛ هر اعدام، یک تکه از ما
محمدصابر ملکرئیسی، زندانی سیاسی سابق، متنی را در ماهنامه خط صلح منتشر کرده است که در ادامه میخوانیم:
– نمیدانم از کجا شروع کنم؛ از روزی که وارد بازداشتگاه اطلاعات زاهدان شدم؟ یا از شبی که اولین خبر اعدام رفیقهایم را شنیدم؟ ۲۱ ماه آنجا بودم، در میان دیوارهایی که نه تنها جسم آدم را، بلکه روحش را نیز حبس میکردند. جایی که بیشتر آدمها نه دزد بودند، نه قاتل؛ سیاسی بودند و عقیدتی اما بسیاری از آنها حکم اعدام داشتند.
اولین همبندیهایم کسانی بودند که بعدها یکییکی اعدامشان کردند: ناصر شهبخش عطاالله ریگی احمد نارویی محمدصالح اسلامزهی عبدالرحمان نارویی و دو برادر عبدالناصر شهبخش و عبدالباسط شهبخش. اینها فقط اسم نیستند؛ برای من خانواده بودند. ناصر را «انیشتین شهبخش» صدا میزدیم. با اینکه سن زیادی نداشت و هنوز ۳۰ سالش هم نشده بود، اما هر چه میخواستی میتوانستی از او بپرسی چون جوابش را بلد بود. همه چیز را میدانست. اهل کتاب بود، فرمانده بود، اما مهربانترین آدمی بود که دیدهام. یکبار حاجداوود (مسئول بازداشتگاه) به سلول هجوم آورد که من را بزند. ناصر جلویش را گرفت، هلش داد کنار و گفت: «بس کن دیگه…» برای من، آن لحظه ناصر مثل برادر بزرگ شد.
ما مدتها با هم در یک سلول بودیم. بعد از انفجار مسجد جامع، فشارها زیاد شد و ما را از یکدیگر جدا کردند. من را بردند به سلولی که خودمان به آن میگفتیم «سلول تاریک»، چون واقعا تاریک بود. نمیدانم عمدی بود یا نه، اما لامپش نوری نداشت؛ انگار فقط میخواستند حس کنی مُردهای.
چند روز بعد، «مهرالله ریگی ماهرنیا» را آوردند. او هم جوان بود، چهار ماه از من کوچکتر. میان ما دوستیای شکل گرفت؛ به دلیل همسن بودن، از تنهایی. یک روز پرسید: «با کی بودی؟» گفتم: «با حاج ناصر». پرسید: «خبری ازش داری؟» گفتم: «نه، چند روزیست که ازش جدا شدهام.» گفت: «رادیو اعلام کرده اعدام شده…» آن لحظه انگار کسی با چکش بر سرم کوبید. اولین بار بود که خبر اعدام کسی را میشنیدم که فقط چند روز پیش، با او در یک اتاق بودم؛ با هم غذا میخوردیم، حرف میزدیم، میخندیدیم.
بعدتر، به زندان مرکزی زاهدان منتقل شدم. در بند یک بودم و «وحید جدگال»، همشهریام، در بند پنج. یک شب هنگام آمار غروب، وحید را بردند. صبح که شد، گفتند برای اجرای حکم بردهاند. زنگ زدم خانهشان. با مادرش صحبت کردم؛ نتوانستم بگویم چه اتفاقی افتاده. فقط گفتم: «وحید خوبه، چیزی نمیخوام، نگران نباش.» بعد با پدرش تماس گرفتم و گفتم: «وحید را بردهاند برای اعدام.» پدرش سکوت کرد، گفت: «باشه پسرم، راه میافتم میام…» اما وقتی به زاهدان رسید، دیگر دیر شده بود. وحید سحرگاه اعدام شده بود.
یکبار دوستانمان را برای قرنطینه بردند، از جمله «عبدالوهاب ریگی» و «حبیبالله ریگی». ما اعتراض کردیم، و بند پنج توسط دوستان سیاسی به آتش کشیده شد. بعد از آن، ریختند و همهمان را بردند قرنطینه. ما، یعنی جوانان بند یک: «من»، «مهرالله و علی پژگول». در قرنطینه، «سعید شهبخش» هم در تکسلول بود؛ از دوستان امنیتی بود و قرار بود اعدامش کنند. گفت: «تا رفیقهامو نبینم، نمیرم.» آمد، با ما خداحافظی کرد. آن لحظهای که بغل کرد و رفت… نمیدانم، ولی حس کردم دارد از زندهها خداحافظی میکند. چند ساعت بعد، خبر اجرای حکم اعدامش رسید.
بعد از آن، من را تبعید کردند به اردبیل. ۱۶ ماه بدون ملاقات، بدون تماس. وقتی پس از این مدت اجازه تماس تلفنی دادند، بعد از صحبت با خانوادهام، اولین کسی که به او زنگ زدم، مادر مهرالله بود. پرسیدم: «حال مهرالله چطوره؟» گفت: «از دوستت فقط یه متر خاک نشونمون دادن…» خشکم زد. فهمیدم مهرالله اعدام شده. بعد با پدر عبدالوهاب تماس گرفتم. گفت: «دوستت و برادرت را اعدام کردند. هر دوتاشون رفتن.»
در آن مدت، در بیخبری مطلق، بیش از ۲۰ نفر از رفیقهایم اعدام شدند.
اسمهایی که هرکدام برای خودشان یک قصهاند، یک زندگی. یک روز بودند، و روزی دیگر فقط صدایی میگفت که دیگر نیستند.
اینها رفیق بودند، برادر بودند، و بودنشان در میان آنهمه تاریکی، همچون چراغی بود. اعدامشان فقط یک حکم نبود؛ تکهای از ما را کند و با خود برد. و هنوز هم، وقتی چشمهایم را میبندم و به آنها فکر میکنم، صدایشان در ذهنم میپیچد؛ صدای خندههایشان.
اما من هنوز زندهام، با باری بر دوش که هرگز زمین گذاشته نمیشود. هر واژهای که نوشتم، برای آنهاییست که رفتند، اما فراموش نشدند.»
*محمدصابر ملک رئیسی، زندانی سیاسی، در ۱۷ سالگی بازداشت و پس از تحمل ۱۱ سال حبس در سال ۱۳۹۹ از آزاد شد.
این برنامه توانا درباره این زندانی سیاسی بود:
https://www.youtube.com/watch?v=SdEiKVCsKmU
#یاری_مدنی_توانا #نه_به_اعدام #ایران
@Tavaana_TavaanaTech
محمدصابر ملکرئیسی، زندانی سیاسی سابق، متنی را در ماهنامه خط صلح منتشر کرده است که در ادامه میخوانیم:
– نمیدانم از کجا شروع کنم؛ از روزی که وارد بازداشتگاه اطلاعات زاهدان شدم؟ یا از شبی که اولین خبر اعدام رفیقهایم را شنیدم؟ ۲۱ ماه آنجا بودم، در میان دیوارهایی که نه تنها جسم آدم را، بلکه روحش را نیز حبس میکردند. جایی که بیشتر آدمها نه دزد بودند، نه قاتل؛ سیاسی بودند و عقیدتی اما بسیاری از آنها حکم اعدام داشتند.
اولین همبندیهایم کسانی بودند که بعدها یکییکی اعدامشان کردند: ناصر شهبخش عطاالله ریگی احمد نارویی محمدصالح اسلامزهی عبدالرحمان نارویی و دو برادر عبدالناصر شهبخش و عبدالباسط شهبخش. اینها فقط اسم نیستند؛ برای من خانواده بودند. ناصر را «انیشتین شهبخش» صدا میزدیم. با اینکه سن زیادی نداشت و هنوز ۳۰ سالش هم نشده بود، اما هر چه میخواستی میتوانستی از او بپرسی چون جوابش را بلد بود. همه چیز را میدانست. اهل کتاب بود، فرمانده بود، اما مهربانترین آدمی بود که دیدهام. یکبار حاجداوود (مسئول بازداشتگاه) به سلول هجوم آورد که من را بزند. ناصر جلویش را گرفت، هلش داد کنار و گفت: «بس کن دیگه…» برای من، آن لحظه ناصر مثل برادر بزرگ شد.
ما مدتها با هم در یک سلول بودیم. بعد از انفجار مسجد جامع، فشارها زیاد شد و ما را از یکدیگر جدا کردند. من را بردند به سلولی که خودمان به آن میگفتیم «سلول تاریک»، چون واقعا تاریک بود. نمیدانم عمدی بود یا نه، اما لامپش نوری نداشت؛ انگار فقط میخواستند حس کنی مُردهای.
چند روز بعد، «مهرالله ریگی ماهرنیا» را آوردند. او هم جوان بود، چهار ماه از من کوچکتر. میان ما دوستیای شکل گرفت؛ به دلیل همسن بودن، از تنهایی. یک روز پرسید: «با کی بودی؟» گفتم: «با حاج ناصر». پرسید: «خبری ازش داری؟» گفتم: «نه، چند روزیست که ازش جدا شدهام.» گفت: «رادیو اعلام کرده اعدام شده…» آن لحظه انگار کسی با چکش بر سرم کوبید. اولین بار بود که خبر اعدام کسی را میشنیدم که فقط چند روز پیش، با او در یک اتاق بودم؛ با هم غذا میخوردیم، حرف میزدیم، میخندیدیم.
بعدتر، به زندان مرکزی زاهدان منتقل شدم. در بند یک بودم و «وحید جدگال»، همشهریام، در بند پنج. یک شب هنگام آمار غروب، وحید را بردند. صبح که شد، گفتند برای اجرای حکم بردهاند. زنگ زدم خانهشان. با مادرش صحبت کردم؛ نتوانستم بگویم چه اتفاقی افتاده. فقط گفتم: «وحید خوبه، چیزی نمیخوام، نگران نباش.» بعد با پدرش تماس گرفتم و گفتم: «وحید را بردهاند برای اعدام.» پدرش سکوت کرد، گفت: «باشه پسرم، راه میافتم میام…» اما وقتی به زاهدان رسید، دیگر دیر شده بود. وحید سحرگاه اعدام شده بود.
یکبار دوستانمان را برای قرنطینه بردند، از جمله «عبدالوهاب ریگی» و «حبیبالله ریگی». ما اعتراض کردیم، و بند پنج توسط دوستان سیاسی به آتش کشیده شد. بعد از آن، ریختند و همهمان را بردند قرنطینه. ما، یعنی جوانان بند یک: «من»، «مهرالله و علی پژگول». در قرنطینه، «سعید شهبخش» هم در تکسلول بود؛ از دوستان امنیتی بود و قرار بود اعدامش کنند. گفت: «تا رفیقهامو نبینم، نمیرم.» آمد، با ما خداحافظی کرد. آن لحظهای که بغل کرد و رفت… نمیدانم، ولی حس کردم دارد از زندهها خداحافظی میکند. چند ساعت بعد، خبر اجرای حکم اعدامش رسید.
بعد از آن، من را تبعید کردند به اردبیل. ۱۶ ماه بدون ملاقات، بدون تماس. وقتی پس از این مدت اجازه تماس تلفنی دادند، بعد از صحبت با خانوادهام، اولین کسی که به او زنگ زدم، مادر مهرالله بود. پرسیدم: «حال مهرالله چطوره؟» گفت: «از دوستت فقط یه متر خاک نشونمون دادن…» خشکم زد. فهمیدم مهرالله اعدام شده. بعد با پدر عبدالوهاب تماس گرفتم. گفت: «دوستت و برادرت را اعدام کردند. هر دوتاشون رفتن.»
در آن مدت، در بیخبری مطلق، بیش از ۲۰ نفر از رفیقهایم اعدام شدند.
اسمهایی که هرکدام برای خودشان یک قصهاند، یک زندگی. یک روز بودند، و روزی دیگر فقط صدایی میگفت که دیگر نیستند.
اینها رفیق بودند، برادر بودند، و بودنشان در میان آنهمه تاریکی، همچون چراغی بود. اعدامشان فقط یک حکم نبود؛ تکهای از ما را کند و با خود برد. و هنوز هم، وقتی چشمهایم را میبندم و به آنها فکر میکنم، صدایشان در ذهنم میپیچد؛ صدای خندههایشان.
اما من هنوز زندهام، با باری بر دوش که هرگز زمین گذاشته نمیشود. هر واژهای که نوشتم، برای آنهاییست که رفتند، اما فراموش نشدند.»
*محمدصابر ملک رئیسی، زندانی سیاسی، در ۱۷ سالگی بازداشت و پس از تحمل ۱۱ سال حبس در سال ۱۳۹۹ از آزاد شد.
این برنامه توانا درباره این زندانی سیاسی بود:
https://www.youtube.com/watch?v=SdEiKVCsKmU
#یاری_مدنی_توانا #نه_به_اعدام #ایران
@Tavaana_TavaanaTech