«یادمان ۵ زندانی سیاسی اعدام شده ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۹ سه شنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۴ در بند زنان اوین برگزار شد
در همراهی با کارزار مدنی «سهشنبههای نه به اعدام» زندانیان بند زنان اوین مراسمی به یاد پانزدهمین سالگرد اعدام پنج زندانی سیاسی برگزار کردند فرزاد کمانگر، شیرین علمهولی، علی حیدریان، فرهاد وکیلی و مهدی اسلامیان
این یادمان در فضای هواخوری زندان و با خواندن بخشهایی از نامههای ماندگار فرزاد کمانگر آغاز شد؛ واژههایی که پس از گذر سالها هنوز از امید، مهر ایستادگی و عشق به مردم سخن میگویند.
در ادامه زندانیان بیوگرافی و روایت مبارزات هر یک از جان باختگان ۱۹ اردیبهشت را برای حاضران قرائت کردند؛ روایتهایی که پرده از شرافت انسانی در برابر ماشین سرکوب برمیدارند.
در بخشی دیگر از مراسم اشعاری در وصف مقاومت و مبارزه خوانده شد. سپس روایتهایی از همبندیان سابق شیرین علمهولی خوانده شد؛ روایتهایی زنده و انسانی که تصویری از زنی را ترسیم میکردند که در قلب تاریکی، روشنایی را پاس داشت.
پایان بخش این مراسم خوانش دسته جمعی سرود ماندگار خون ارغوانها بود؛ سرودی که نماد فریادهای سرکوب شده و عهدی دوباره با آرمان آزادی و کرامت انسانی است. این یادمان، ضمن ادای احترام به جان باختگان فرصتی بود برای یادآوری آن که راه آزادی را نمیتوان در بند کرد.»
ـ گزارش بالا در صفحات شبکههای اجتماعی گلرخ ایرایی، زندانی سیاسی، منتشر شده است.
ـ لازم به ذکر است، هنوز محل دفن افراد اعدام شده فوقالذکر به خانوادههای آنها اعلام نشده است و این مصداق بارز ناپدیدسازی قهری است.
#فرزاد_کمانگر #شیرین_علم_هولی #علی_حیدریان #فرهاد_وکیلی #مهدی_اسلامیان #نه_به_اعدام #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
در همراهی با کارزار مدنی «سهشنبههای نه به اعدام» زندانیان بند زنان اوین مراسمی به یاد پانزدهمین سالگرد اعدام پنج زندانی سیاسی برگزار کردند فرزاد کمانگر، شیرین علمهولی، علی حیدریان، فرهاد وکیلی و مهدی اسلامیان
این یادمان در فضای هواخوری زندان و با خواندن بخشهایی از نامههای ماندگار فرزاد کمانگر آغاز شد؛ واژههایی که پس از گذر سالها هنوز از امید، مهر ایستادگی و عشق به مردم سخن میگویند.
در ادامه زندانیان بیوگرافی و روایت مبارزات هر یک از جان باختگان ۱۹ اردیبهشت را برای حاضران قرائت کردند؛ روایتهایی که پرده از شرافت انسانی در برابر ماشین سرکوب برمیدارند.
در بخشی دیگر از مراسم اشعاری در وصف مقاومت و مبارزه خوانده شد. سپس روایتهایی از همبندیان سابق شیرین علمهولی خوانده شد؛ روایتهایی زنده و انسانی که تصویری از زنی را ترسیم میکردند که در قلب تاریکی، روشنایی را پاس داشت.
پایان بخش این مراسم خوانش دسته جمعی سرود ماندگار خون ارغوانها بود؛ سرودی که نماد فریادهای سرکوب شده و عهدی دوباره با آرمان آزادی و کرامت انسانی است. این یادمان، ضمن ادای احترام به جان باختگان فرصتی بود برای یادآوری آن که راه آزادی را نمیتوان در بند کرد.»
ـ گزارش بالا در صفحات شبکههای اجتماعی گلرخ ایرایی، زندانی سیاسی، منتشر شده است.
ـ لازم به ذکر است، هنوز محل دفن افراد اعدام شده فوقالذکر به خانوادههای آنها اعلام نشده است و این مصداق بارز ناپدیدسازی قهری است.
#فرزاد_کمانگر #شیرین_علم_هولی #علی_حیدریان #فرهاد_وکیلی #مهدی_اسلامیان #نه_به_اعدام #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
💔25🕊4❤2👍1
نامه وریشه مرادی، زندانی سیاسی محکوم به اعدام، به معلم اعدامی فرزاد کمانگر 🌱
به نام معلمی که مرگ را به زانو درآورد
سلام فرزاد …
سلام به تویی که دیگر یک نام نیستی؛
راه هستی، فانوسی در مه و صدایی در سکوت تاریخ هستی.
من تو را نه با چشم، که با جان دیدهام؛
میان سطرهای خاکخوردهی دفترهای مدرسهی ده،
لابهلای اشکهای کودکانی که پدرشان از کوه بازنگشت…
تو را میان فریاد بیصدای مادری که زبانش را جرم شمردند، شناختم.
تو را نمیشناختم،
اما گویی قرنهاست که با من هستی، چون حقیقت، چون درد، چون آرمان.
انها که دار را برایت برافراشتند…
نفهمیدند
که دار، قامت کسی را خم نمیکند
که به افق ایستاده باشد.
آنها گمان کردند میتوانند تو را پایان دهند،
غافل از آنکه تو همان سحرگاه آغاز شدی؛
در لحظهی خاموشی، فریاد شدی،
در مرگ، زاده شدی.
فرزاد،
تو فقط یک معلم نبودی و نیستی، تو فلسفهی زیستن در زمانهی مردگان هستی.
فرزاد، تو جویباری هستی که از رود صمد بهرنگی سرچشمه گرفت؛ در خاک تشنهی کودکان جاری شدی، بیآنکه از سنگلاخ بترسد،
تو تجسم صداقت بودی در عصر جعل،
تجسم امید در سرزمینی که واژهها را تیرباران میکنند.
میخواستی رؤیا را از تختهی کلاس جدا کنی
و به دیوار واقعیت بیاویزی؛
رؤیاهایی که از دل فقر آمده بودند،
اما شکوهشان از تمام قصرها بیشتر بود.
آنها بازجویت را به سراغم فرستادند.
گفت: «او هم همینجا نشست. نتوانست بماند و …»
و من گفتم:
او توانست
از مرگ، جاودانگی بیافریند.
از سکوت، فریاد بسازد.
از کلاس، قیام خلق کند.
من ادامهی توام، فرزاد.
ادامهی شیرین علمهولی،
زنی که عشقش به زندگی، به زبان مادریاش، و به آزادی، جرمش شد؛ سر به دار شد
اما نامش را بر کوه و باد و واژه حک کرد.
ادامهی فرهادی
که از مرگ نترسید چون حقیقت را در آغوش کشیده بود.
ادامهی علی حیدریان
که زاگرس در قلبش میتپید.
مهدی اسلامیان
که سکوت نکرد و تا لحظهی آخر، لبهایش بر حقیقت بسته نشد.
ادامهی تمام آنهایی که مرگ را در آغوش کشیدند تا ما بایستیم.
و ما هنوز ایستادهایم.
دستهایمان شاید بسته باشند،
اما صدایمان از همیشه بلندتر است.
هر روز، حقیقت را با تازیانهی انکار میزنند؛
هر صبح، واژههایمان را در دادگاه بیعدالتی محاکمه میکنند؛
و ما، با هر زخم، معنا میسازیم…
با هر تحقیر، قامت میافرازیم…
با هر خفقان، نفس تازهای برای آزادی میکشیم.
فرزاد،
تو دیگر نام نیستی.
تو درختی هستی که هر شاخهاش
یک معلم است، یک شاعر، یک عصیان گر.
و من؟
من امروز در همان نقطهای ایستادهام که تو ایستادی.
برای من نیز دار را برافراشتهاند.
اما هراسی در دل ندارم.
زیرا کسی که حقیقت را بر دوش میکشد،
در میدان نبرد، تنها ایستادگی را میشناسد،
اگر مرگ، تاوان بر دوش کشیدن حقیقت است،
بگذار من نیز بهای آن را بپردازم.
ما زاده شدهایم تا بایستیم، نه بگریزیم.
و این راه، راه رفتن نیست…
راه برخاستن است.
تا آخرین کلمه،
تا آخرین کودک،
تا آخرین کوه
که چون زاگرس پابرجاست…
راه تو ادامه دارد، معلمم—
در صدای ما،
در گامهای استواری که بر خاک میکوبیم،
در دلهایی که هنوز برای آزادی میتپند…
راه تو ادامه دارد،
تا پیروزی.
«دار، ما را نمیشکند؛ تنها ریشههایمان را به ژرفای خاک میفرستد.»
وریشه مرادی _ زندانی اعدامی بند زنان اوین
اردیبهشت ۱۴۰۴ 🌱
#StopExecution
#فرزاد_کمانگر #شیرین_علمهولی #فرهاد_وکیلی #علی_حیدریان #وریشه_مرادی #پخشان_عزیزی #نه_به_اعدام #بیانیه #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
به نام معلمی که مرگ را به زانو درآورد
سلام فرزاد …
سلام به تویی که دیگر یک نام نیستی؛
راه هستی، فانوسی در مه و صدایی در سکوت تاریخ هستی.
من تو را نه با چشم، که با جان دیدهام؛
میان سطرهای خاکخوردهی دفترهای مدرسهی ده،
لابهلای اشکهای کودکانی که پدرشان از کوه بازنگشت…
تو را میان فریاد بیصدای مادری که زبانش را جرم شمردند، شناختم.
تو را نمیشناختم،
اما گویی قرنهاست که با من هستی، چون حقیقت، چون درد، چون آرمان.
انها که دار را برایت برافراشتند…
نفهمیدند
که دار، قامت کسی را خم نمیکند
که به افق ایستاده باشد.
آنها گمان کردند میتوانند تو را پایان دهند،
غافل از آنکه تو همان سحرگاه آغاز شدی؛
در لحظهی خاموشی، فریاد شدی،
در مرگ، زاده شدی.
فرزاد،
تو فقط یک معلم نبودی و نیستی، تو فلسفهی زیستن در زمانهی مردگان هستی.
فرزاد، تو جویباری هستی که از رود صمد بهرنگی سرچشمه گرفت؛ در خاک تشنهی کودکان جاری شدی، بیآنکه از سنگلاخ بترسد،
تو تجسم صداقت بودی در عصر جعل،
تجسم امید در سرزمینی که واژهها را تیرباران میکنند.
میخواستی رؤیا را از تختهی کلاس جدا کنی
و به دیوار واقعیت بیاویزی؛
رؤیاهایی که از دل فقر آمده بودند،
اما شکوهشان از تمام قصرها بیشتر بود.
آنها بازجویت را به سراغم فرستادند.
گفت: «او هم همینجا نشست. نتوانست بماند و …»
و من گفتم:
او توانست
از مرگ، جاودانگی بیافریند.
از سکوت، فریاد بسازد.
از کلاس، قیام خلق کند.
من ادامهی توام، فرزاد.
ادامهی شیرین علمهولی،
زنی که عشقش به زندگی، به زبان مادریاش، و به آزادی، جرمش شد؛ سر به دار شد
اما نامش را بر کوه و باد و واژه حک کرد.
ادامهی فرهادی
که از مرگ نترسید چون حقیقت را در آغوش کشیده بود.
ادامهی علی حیدریان
که زاگرس در قلبش میتپید.
مهدی اسلامیان
که سکوت نکرد و تا لحظهی آخر، لبهایش بر حقیقت بسته نشد.
ادامهی تمام آنهایی که مرگ را در آغوش کشیدند تا ما بایستیم.
و ما هنوز ایستادهایم.
دستهایمان شاید بسته باشند،
اما صدایمان از همیشه بلندتر است.
هر روز، حقیقت را با تازیانهی انکار میزنند؛
هر صبح، واژههایمان را در دادگاه بیعدالتی محاکمه میکنند؛
و ما، با هر زخم، معنا میسازیم…
با هر تحقیر، قامت میافرازیم…
با هر خفقان، نفس تازهای برای آزادی میکشیم.
فرزاد،
تو دیگر نام نیستی.
تو درختی هستی که هر شاخهاش
یک معلم است، یک شاعر، یک عصیان گر.
و من؟
من امروز در همان نقطهای ایستادهام که تو ایستادی.
برای من نیز دار را برافراشتهاند.
اما هراسی در دل ندارم.
زیرا کسی که حقیقت را بر دوش میکشد،
در میدان نبرد، تنها ایستادگی را میشناسد،
اگر مرگ، تاوان بر دوش کشیدن حقیقت است،
بگذار من نیز بهای آن را بپردازم.
ما زاده شدهایم تا بایستیم، نه بگریزیم.
و این راه، راه رفتن نیست…
راه برخاستن است.
تا آخرین کلمه،
تا آخرین کودک،
تا آخرین کوه
که چون زاگرس پابرجاست…
راه تو ادامه دارد، معلمم—
در صدای ما،
در گامهای استواری که بر خاک میکوبیم،
در دلهایی که هنوز برای آزادی میتپند…
راه تو ادامه دارد،
تا پیروزی.
«دار، ما را نمیشکند؛ تنها ریشههایمان را به ژرفای خاک میفرستد.»
وریشه مرادی _ زندانی اعدامی بند زنان اوین
اردیبهشت ۱۴۰۴ 🌱
#StopExecution
#فرزاد_کمانگر #شیرین_علمهولی #فرهاد_وکیلی #علی_حیدریان #وریشه_مرادی #پخشان_عزیزی #نه_به_اعدام #بیانیه #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
❤38🕊5👍4