آموزشکده توانا
50.9K subscribers
36.7K photos
39.7K videos
2.56K files
20.7K links
کانال رسمی «توانا؛ آموزشکده جامعه مدنی»
عكس،خبر و فيلم‌هاى خود را براى ما بفرستيد:
تلگرام:
t.me/Tavaana_Admin

📧 : info@tavaana.org
📧 : to@tavaana.org

tavaana.org

instagram.com/tavaana
twitter.com/Tavaana
facebook.com/tavaana
youtube.com/Tavaana2010
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شب‌های اوین
شعری از فرهاد حافظی، زندانی سیاسی

شب‌های اوین، چراغخانه، سیگار
سرگیجه شدن از ازدحام افکار
شب‌های اوین هجوم دلتنگی‌ها
مردی که دهن غصه خود را آزار
یک شهر درون خواب خرگوشی خویش
ما شبزدگان، ز خواب آرام بیدار
تاریخ در آینده شهادت بدهد
با ما چه روا داشت شب تیره و تار
سلول به سلول اوین شاهد درد
هر گوشه پر از خاطره‌های غمبار
هر آجر ساکتش پر از فریاد است
ای وای اگر لب بگشاید دیوار
تا صبح قفس، یکسره شب بیداری
تا شام قفس، لحظه به لحظه تکرار

گیرند در این مزرعه حیوانات
هر روز دو بار کره خرها آمار
شرطی شده‌اند عده‌ای زندانی
این گله به صف نشستگان را بشمار
ما چلچله‌های از قفس آزادیم
ما را به حساب گوسفندان نگذار
ما را نتوانی که چنین رام کنی
دست از نظر و خیال باطل بردار
مردان و زنان تشنه آزادی
ما را نکند خراب یک مشت حساب

شب‌های اوین اگرچه خود ویرانی
هر روز اوین اگر چه سخت و دشوار
در راه وطن که بسیاران دیدیم
سلول و شکنجه کردن و چوبه دار
دیگر نکند افاقه ایجاد نفاق
دیگر نکند افاقه تهدید و فشار
ما در دل خویشتن فریدون داریم
ضخاک اگر به دوش خود دارد مار

ما معتقدم این زمستان برود
ما معتقدیم بر خداوند بهار
با سردی و سوز و ظلم شب می‌جنگیم
تا سبز شود دوباره این خاک و دیار
میهن پر درد است و دوایش ماییم
همدرد بیا دست به دستم بگذار
در راه رهایی وطن از ظلمت
دل را به دل وطن‌پرستان بسپار
تاوان سکوت هم وطن نابودی است
بشکن تو سکوت تلخ فریاد بر آر
تاوان سکوت هموطن نابودی است
بشکن تو سکوت تلخ فریاد بر آر

#فرهاد_حافظی #زندان_اوین #زندانی_سیاسی #بیانیه #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
🕊3212
در سالگرد آغاز جنگ ایران و عراق، روایت تلخی از وضعیت محمدباقر بختیار، از فرماندهان و جانبازان جنگ منتشر شد؛ روایتی به قلم رحیم قمیشی، دیگر جانباز جنگ، که از دیدار تعدادی از رزمندگان جنگ با محمدباقر بختیار که در اثر مخاطرات دوران زندان در بیمارستان بستری شده، نوشته شده است.

آقای قمیشی نوشته؛

«حالا که عوارض شیمیایی‌اش عود کرده‌اند! تمام بدنش تاول شده، یک آمپول اشتباهی هر دو پایش را نیمه فلج کرده، از زانو به پایین هیچ حسی ندارد.

در سالگرد آغاز جنگ، رفته‌ام دیدن یکی از یادگارهای آن دوران.
می‌گویم باقر اگر استخوان‌هایمان برگشته بود، لابد خیلی احترام داشتیم!
هر دو بغض می‌کنیم. باقر تازه از زندان اوین آمده بیرون، نمی‌تواند بخندد، آنهم حالا که عوارض شیمیایی‌اش عود کرده‌اند!
تمام بدنش تاول شده، یک آمپول اشتباهی هر دو پایش را نیمه فلج کرده، از زانو به پایین هیچ حسی ندارد.

می‌گوید سوزنی فرو کن تا متوجه شوی دیگر هیچ حسی ندارند.
مگر دلم می‌آید!

موقع عکس یادگاری خواهش می‌کنم کمی بخندد. نمی‌تواند!
درکش می‌کنم. دلش مانده همان زندان.
پیش آنها که کسی به فکرشان نیست.
باقر امروز یاد روزهای جبهه افتاده.
می‌گوید رحیم، اگر بچه‌ها نبودند من مُرده بودم. ابوالفضل قدیانی، مصطفی تاج‌زاده، مهدی محمودیان از جان برای او مایه گذاشته‌اند. می‌گفت وقتی افتاده بودم و آنها باید به تاول‌هایم می‌رسیدند خجالت می‌کشیدم.

همه دوستانی که آمده‌اند ملاقاتش از بچه‌های قدیمی جنگ هستند. بعضی هایشان مثل باقر طعم زندانی پس از پایان جنگ را هم چشیده‌اند!
آن که همراه شهید داوود کریمی مظلوم در زندان بوده، می‌گوید بختیار! تو که وقت خوبی رفتی زندان، اگر آن موقع رفته بودی چه می‌کردی!؟
آهی می‌کشد و می‌گوید حیف داوود اجازه نداده بگویم در آن زندان‌ها چه کشید! هفته‌ها بدون یک ساعت خواب!

می‌گویم باقر، تو خوب می‌شوی، می‌آیی بیرون، بچه‌های دیگر هم آزاد می‌شوند، کوچه‌ها را چراغانی می‌کنیم، خانه‌ها را پر می‌کنیم از گل‌های رز.
نمی‌دانم چرا باقر به‌جای خنده، اشک می‌ریزد.
چطور باید او را بخندانم؟
اتاق بیمارستان پر شده از گل، پر شده از دوستانش.
می‌گوید قبل از اینکه حکم آزادی‌ام بیاید چهار مامور در بیمارستان همراهم کرده بودند، مراقبم باشند، فرار نکنم، آخر کجا می‌توانم بروم من! با این پاها.
آتش است که از سینه‌اش بیرون می‌ریزد.
می‌گویم باقر در عراق هم وقتی برای هر کدام از ما اسیرهای بیمار یا مجروح، دو مامور می‌گذاشتند، می‌گفتیم چقدر می‌ترسند!
حالا چه بگوییم؟!

هر چند دقیقه یک پرستار می‌آید و آمپولی می‌زند، می‌خواهم به پرستارها بگویم شما را به‌خدا کمی آرامتر، او جای سالمی ندارد. او دلش شکسته است.
این هفته برای تجلیل از او بوده.
خجالت می‌کشم.
نمی‌خواهم جلوی باقر دلگیری‌ام معلوم شود. می‌گویم کاری دارم، باید زودتر بروم...
باقر نگاهم می‌کند.
رحیم! ما که نخواستیم وضع مردم این شود!
رحیم! ما که دلمان نمی‌خواست زندان جای آزادیخواهان باشد.
رحیم! ما که نخواستیم این روزها را

بی خداحافظی می‌آیم بیرون.
باید خانه‌اش را آماده کنیم.
باید خانواده‌اش جشن بگیرند.
با همان دل‌های شکسته.
باقر آزاد شده
اگر چه پاهایش حرکت ندارند...

چرا خجالت نکشیدند
بچه‌های جنگ را بخاطر عقایدشان بردند زندان
چرا خجالت نکشیدند
وقتی دستشان به جاسوس‌های اسرائیل
به دزدهای بیت‌المال نمی‌رسد
دست از سر دلسوزان منتقد بردارند
چرا خجالت نمی‌کشند
باقر بختیار را وقتی رها کنند
که تمام بدنش را تاول پوشانده
و پاهایش دیگر حرکت ندارند!
چرا خجالت نمی‌کشند
شادی را از مردم می‌گیرند...

چرا خجالت نمی‌کشند
دیگران را آزاد نمی‌کنند!
ایران را رها نمی‌کنند...»

ـ لازم به ذکر است که اگرچه محکومیت آقای بختیار روز ۱۳ مهرماه به پایان می‌رسید، اما به دلیل وخامت جسمانی ناشی از عوارض شیمیایی جنگ و آسیب‌های دوران زندان، در حالی که در بخش مراقبت‌های ویژه بستری بود، برای او مرخصی استعلاجی متصل به آزادی صادر شد.

#محمدباقر_بختیار #حق_درمان #زندانی_سیاسی #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
💔428