آنتی الیگارشی
7.7K subscribers
14.5K photos
5.31K videos
94 files
5.04K links
تمام مطالب منتشر شده در کانال مورد تایید نیست و گاهی تنها برای هم افزایی و ایجاد فضای آزاد اندیشانه انتشار می یابد.

مسئولیت مطالب مخاطبان در گروه متصل به کانال تنها به
عهده خود مخاطبان است.
Download Telegram
Forwarded from اتچ بات
#یادداشت

#چهارشنبه_‌سوری_‌هایِ پشتِ راه‌آهن

✍️کمال رستمعلی

🔻پشتِ راه‌آهن در قائم‌شهر فقط یک منطقه نبود. پشتِ راه‌آهن یک فرهنگ بود، نوعی از زندگی. شیوه‌ای خاص از شاد بودن و شیطنت و عاشقی کردن.
پشتِ راه‌آهن همیشه بوی آب‌گوشت می‌داد و سیب‌زمینی و کچلیک و بادمجون سرخ کرده.
پشتِ راه‌آهن بویِ عرقِ تنِ کارگر می‌داد و بویِ سلام‌های یهویی و ناغافل.
پشتِ راه‌آهن بزرگ‌ترین و طولانی‌ترین زمینِ خاکیِ فوتبال و گل‌کوچیکِ دنیا بود. تا چشم کار می‌کرد دروازه‌های گل‌کوچیک و تا چشم کار می‌کرد دو تا سنگ به فاصله‌ای از هم به عنوان دروازه و گاه با گچ خط‌کشی و توپِ سه لایه و... دویدن و جیغ و زیرپیراهن‌هایِ خیس از عرق و کتونی‌هایِ پاره و گاه پابرهنه و شادیِ زدنِ گل و فریادهایِ از جرزنی بلند و دعوا و دهانی خون‌آلود و...
پشتِ راه‌آهن بوی بلوغ و غرور می‌داد و بویِ عشق‌هایِ یواشکی و نامه‌هایِ یواشکی. بویِ ناکامی، بوی گریه‌های نیمه‌شب. راه‌آهن پر بود از جوان‌هایی که رویِ ریل نشستند و با چشم خود دیدند عشق‌شان سوارِ ماشینِ عروس دست در دست مردی دیگر رفت که رفت که رفت...
چهارشنبهسوری‌هایِ پشتِ راه‌آهن مثلِ عیدهایش خاطره‌انگیز بود. از چند روز قبل همه در فکرِ چهارشنبه‌ی آخرِ سال بودند و آن روزها چهارشنبهسوری واقعاً جشن بود، نه مثلِ این سال‌ها جنگ!!
چهارشنبه‌های آخرِ سالِ حالا تبدیل شده است به صحنه‌ی رسمیِ جنگ و کمتر اثری از خانواده‌ها هست و بیشتر شبیه یک دعوایِ گلادیاتوری‌ست با صدای انفجارهای مهیب و مردم آزار.
آن سال‌ها خانواده‌ها همه کنار هم و کنار بوته‌های آتش جمع می‌شدند و چند خانم همسایه روی یکی از همان آتش‌ها آش بار می‌گذاشتند. خانم‌های مسن چادر به کمر کاسه‌ها را پر از آش می‌کردند و جوان‌های تازه‌بالغ جلویِ دخترهایِ همسایه و فامیل خودنمایی می‌کردند و همه‌ی شور و شیطنت‌شان صرفاً همین خودنمایی‌ها بود.
نوجوان‌ها و کودکان، آتش‌هایی که نقطه به نقطه روشن بود و همه‌یِ مسیرِ پشتِ راه آهن را روشن کرده بود را خیره و با شوق و ترسی مبهم تماشا می‌کردند و در چشم‌شان مدام تصویری از آتش بود.
و من خود به یاد دارم که می‌رفتم رویِ ریل تا از ارتفاع منطقه‌ی وسیع‌تری را ببینم و با شوقی شگفت می‌دیدم از دوسو تا چشم کار می‌کند آتش روشن است؛ تا آن دورها.
آن سال‌ها مادرها و مادربزرگ‌ها و خاله‌ها و عمه‌ها و دایی‌ها همه کنار هم بودند و آن چهارشنبهسوری جشنی خانوادگی و مدیریت شده و بی آسیب و بی‌خطر بود و کجا این‌گونه بود که جوانی و کودکی صورت و دست و پایش را در اثرِ انفجار از دست بدهد.
ساعتی که می‌گذشت قاشق‌زنی شروع می شد؛ و قاشق‌زنی این بود که عدّه‌ای پسرِ جوان چادر بر سر می‌گذاشتند و چهره پوشیده و صدا تغییر داده با قاشق بر قابلمه یا کاسه یا دیگی می‌زدند و به درِ خانه‌‌ی همسایه‌ها می‌رفتند و هر کسی در کاسه و دیگ‌شان چیزی می‌گذاشت؛ خوراکی و میوه و گاه پولی.
برخی پسرها هم از فرصت استفاده کرده و روی پوشیده و چادر به سر به درِ خانه‌ی معشوق می‌رفتند و کیست که صدایِ عاشق را از پشتِ هزار چادر و نقاب هم تشخیص ندهد.
پشتِ راه‌آهن فقط یک منطقه در قائمشهر نبود، پشتِ راه آهن سبکی از زندگی بود. یک خانواده‌ی بزرگ. یک خانواده که گاه با هم می‌خندیدند، گاه گریه می‌کردند و هوایِ هم را داشتند و از حالِ هم با خبر بودند. با هم جشن می‌گرفتند، با هم دسته‌یِ عزاداری راه می‌انداختند. در عروسی‌ها و سوگواری‌هایِ هم مشارکت می‌کردند. زود دعوا می‌افتادند، زود آشتی می‌کردند و زود به زود دل‌شان برایِ هم تنگ می‌شد...


@antioligarchie
#داستانک

⭕️چهارشنبه آخرسال و توپ مروارید به روایت ناصرالدین شاه

[سه شنبه ٢۵ شعبان ١٣١٠] "امشب شب چهارشنبه آخر سال است. زن‌ها اعتقادی دارند به توپ مروارید و جمع می‌شوند آنجا_ما از پارسال می‌دانستیم. از در اندرون که پیاده شدیم، یکسر رفتیم دیوانخانه و باغ میدان. دیدیم بلی، زن خیلی زیادی پیر، جوان، دختر جمع شد‌ه‌اند و یکی یکی می‌آیند از دور توپ_ که با تفنگ نرده گذاشته اند _ توپچی یکی صددینار می‌گیرد و زن‌ها را توی نرده می‌کند و زن‌ها می‌روند از زیر روپوشیِ توپ می‌گذرند و از آن طرف بیرون می‌آیند _ برای بخت یا سفیدبختی اعتقادی دارند. تماشا کردیم؛ به قدر دویست سیصد نفر زن‌ها رفته بودند و به قدر هفتصد هشتصد زن دیگر نشسته بودند که بعد از این بروند. دیدیم اولا بد وضعی است که توپچی پول بگیرد‌‌‌؛ ثانیا این که نزدیک غروب است، تا این همه زن‌ها بیایند یکی یکی پول بدهند و بگذرند شب می‌شود .
توپچی...؛ امين همایون را صدا کردیم، دوتا اشرفی دادیم، گفتیم ببر به توپچی بده_ از پیش خودت_ و بگو این دو تومان را بگیر و کار نداشته باش.

امین همایون رفت و به توپچی گفت. اول توپچی ترسید که مبادا مؤاخذه[ای] چیزی بکنند. بعد دو تومان را که گرفت و رفت آن طرف. بعضی سربازهای بی‌عار هم که آنجاها راه می‌رفتند و زن‌ها را تماشا می‌کردند، همین که دیدند توپچی رفت، بنا کردند ترکی و فارسی به این زن‌ها حرف زدن که پاشید! حالا خوب شد توپچی رفت مفت شد؟ که زن‌ها ریختند یک دفعه رو به توپ و رفتند زیر آن روپوش و از آن طرف بیرون می‌آمدند‌؛ و بعد هم باید از زیرِ نقاره‌خانه و صدای دُمبک و اینها بگذرند که سفیدبخت بشوند.
قدری تماشا کردیم؛ بعد چندتا دهشاهی از جیب خودمان بیرون آوردیم و از پشت تجیر(**)انداختیم هوا_ توی زن‌ها_ اینها دیدند پول است، ریختند روی هم و جمع کردند. باز چندتای دیگر انداختم، باز ریختند و جمع کردند، اما فهمیدند که باید شاه اینجا باشد، آمدند رو به تجیر و هی صدا می‌کردند و پول می‌خواستند و از سوراخ‌های تجیر، انگشت‌هاشان را درمی‌آوردند. چندتا هم دو هزاری و پنج هزاری دادیم به زن‌ها. بعد دیدیم خیر خوب نیست، آمدیم این طرف. حقیقتا این وضع زن‌ها، وضع باتماشا و فرحناکی بود.
بعد آمدیم اندرون. اوضاع شب چهارشنبه آخر سال، از بوته و کوزه همه چیز حاضر بود. بوته‌ها را آتش زدند، می‌جستند از روی بوته، می‌دویدند، کوزه‌ها را می‌شکستند‌؛ خیلی تماشا داشت."

**تجیر: دیواری که از پرده کلفت کرباسی سازند. (دهخدا)
#چهارشنبه_سوری

📚روزنامه خاطرات ناصرالدین شاه، جلد سوم، از ربیع الاول ١٣١٠ تا جمادی الاول١٣١٢ قمری، به کوشش مجید عبد امین، صفحه ١٧٠.


@antioligarchie
آنتی الیگارشی
در سه شنبه آخر سال(چهارشنبه سوری) اقدام خاصی در جهت بزرگداشت این سنت خطرناک انجام دادید؟
#نقد_و_نظر

⭕️ #چهارشنبه_سوری

نه زردی من از تو
نه سرخی تو از من
این آتش‌بازی نه ربطی به من دارد، نه ربطی به تو!
نه ستایش نور است؛
نه پرستش اهورا
تنها مبادله‌ی نفت این‌هاست با فشفشه‌ی آن‌ها!

اتاق بازرگانی؛
المکاسب؛
توسعه به سبک اژدها!

#محمدرضا_سرگلزایی


@antioligarchie