دروغ‌ها و خرافات اسلام
19.7K subscribers
3.69K photos
1.08K videos
71 files
1.72K links
✍️ اِفشاءِ دروغ‌ها و اِحصاءِ خرافاتِ اسلام! 👊

گروه دینی:
@Islie_Group

گروه سیاسی:
t.me/joinchat/GKIeuzu7ZRbM56GRGidicg

Channels:
@KHOD2 | @KTYAB | @ARKIV
Download Telegram
دروغ‌ها و خرافات اسلام
🔘«محمد و زنان اسیر» #بخش_اول محمد و پیروانش در جنگ‌های متعددی شرکت کردند، برخی تهاجمی و برخی دفاعی. پس از پیروزی، مسلمانان اسیرانی را به‌عنوان غنایم جنگی می‌گرفتند. محمد معمولاً این اسرا، اعم از مرد و زن، را به‌عنوان برده بین سربازانش تقسیم می‌کرد. اسلام…
🔘ادامه….
#بخش_دوم
تصمیم گرفتیم با الازل با آن‌ها رابطه داشته باشیم. از پیامبر پرسیدیم و او گفت: مهم نیست اگر این کار را نکنید، زیرا هر نفسی که تا قیامت مقدر شده، به وجود خواهد آمد.»
💢از صحیح مسلم - جلد 2، شماره 3432:
ابوسعید خدری نقل کرد که در جنگ حنین، پیامبر ارتشی به اوطاس فرستاد. پس از پیروزی، یاران پیامبر از رابطه با زنان اسیر به دلیل شوهردار بودنشان خودداری کردند. سپس آیه‌ای نازل شد: «زنان شوهردار جز آن‌هایی که دست راست شما مالک آن‌هاست برای شما حرام هستند» (قرآن 4:24).
از سنن ابوداود - جلد 2، شماره 2150:
ابوسعید خدری گفت: در جنگ حنین، پیامبر ارتشی به اوطاس فرستاد. پس از پیروزی، برخی یاران از رابطه با زنان اسیر به دلیل شوهردار بودنشان امتناع کردند. سپس آیه 4:24 نازل شد که آن‌ها را برایشان حلال کرد پس از پایان دوره عده.
💢از سنن ابوداود - جلد 2، شماره 2167:
محریرز نقل کرد که از ابوسعید درباره الازل پرسیدم. او گفت: در جنگ بنی‌المصطلق، زنان عربی را اسیر کردیم. از دوری همسرانمان رنج می‌بردیم و می‌خواستیم باج بگیریم. تصمیم گرفتیم با الازل با آن‌ها رابطه داشته باشیم. از پیامبر پرسیدیم و او گفت: «مهم نیست اگر این کار را نکنید، زیرا هر نفسی که تا قیامت مقدر شده، به وجود خواهد آمد.»

تحلیل احادیث
این احادیث نشان می‌دهند:
1. مردان مسلمان پس از جنگ، زنان اسیر را بین خود تقسیم می‌کردند.
2. آن‌ها به دلیل دوری از همسرانشان، تمایل به رابطه با این زنان داشتند.
3. از پیامبر درباره الازل پرسیدند تا زنان را باردار نکنند و بتوانند آن‌ها را بفروشند.
4. ازدواج با این زنان لازم نبود و هدفشان فروش آن‌ها بود.
5. علی پیش از تقسیم خمس با کنیزی رابطه داشت و محمد این را تأیید کرد
مردان مسلمان می‌توانستند پس از یک دوره عده، با کنیزان خود رابطه داشته باشند، حتی اگر شوهردار بودند. ازدواج یا رضایت کنیز لازم نبود، زیرا کنیز «مال» صاحبش بود.

شواهد از سیره
سیره ابن اسحاق (ص 490 و 493) جنگ بنی‌المصطلق و (ص 574-576) جنگ اوطاس را تأیید می‌کند.
ابن سعد (ص 187-188) گزارش می‌دهد که در اوطاس 6000 اسیر گرفته شد.

مردان مسلمان پس از جنگ، زنان اسیر را به‌عنوان غنیمت می‌گرفتند.
آن‌ها به دلیل دوری از همسرانشان، تمایل به رابطه با این زنان داشتند.
برای جلوگیری از بارداری (و امکان فروش زنان)، از الازل استفاده می‌کردند.
ازدواج لازم نبود و زنان به‌عنوان «مال» محسوب می‌شدند.
حتی اگر شوهران زنان اسیر زنده بودند، رابطه با آن‌ها مجاز بود و ازدواجشان به‌طور خودکار باطل می‌شد.
و همچنین رضایت زنان اسیر اهمیتی نداشت.

@islie
می‌خواید بدونید اندیشه‌ای چقدر حقیقت داره؟ بهتون یه ملاک می‌دم: اون اندیشه رو تا جایی که می‌شه به‌صورت خنده‌دار دربیارید و تمسخرش کنید و بعد ببینید تا چه حد می‌تونه شوخی و تمسخر رو تحمل کنه.
چرا؟ چون حقیقت، امری است که در برابر تمسخر و طنز به خوبی تاب میاره و مقاومت می‌کنه.
هر چیزی که تاب و توانی در برابر طنز و شوخی و تمسخر نداره، دروغی بیشتر نیست.
✈️@islie
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
حالا لالای لالای لالالای لای
حالا لالای لالای لالالای لای

🎵 یه امشب شب عشقه، همین امشبو داریم، چرا قصه دردو واسه فردا نذاریم؟! عزیزان همه با هم بخونیم... 🪩
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
دروغ‌ها و خرافات اسلام
قصد دارم رقبای جدی و قَدَر مسلمانان معجزه‌تراش، در آیین هندو را به شما معرفی کنم! تقریباً همه‌ی ما در جریان ادعای بعضی مسلمانان، مربوط به پیش‌گویی‌های علمیِ قرآن - یا حتی سنت - هستیم، ولی از نظایر آن‌ها در سایر ادیان و آیین‌ها نامطلع‌ایم. چنین سوءاستفاده‌های…
🧬 #اعجاز_علمی در آیین هندو و خطای علمیِ فاحش اسلام!

در سنت باستانیِ هندوها سیستمی هست به نام Gotra که به‌نحو دقیق و شگفت‌انگیزی با علوم پزشکیِ مدرن و ژنتیک هماهنگی داره! این سیستم هزاران سال پیش در هند استفاده می‌شده و البته هنوز هم هست.

خب! سیستم Gotra چیه؟
در آیین هندو، هر مرد به یه Gotra مشخص تعلق داره و هر Gotra می‌گه که اون مرد، از کدوم Rishi (حکیم باستانی) نسل به نسل متولد شده. مثلاً کسی که از یه Gotra به اسم Bharadwaja باشه، نسلش به حکیمی به همین اسم برمی‌گرده. توی این سیستم Gotra، یه قانون خیلی سفت و سخت هست:
دختر و پسری که Gotra یکسان دارن، نباید با هم ازدواج کنن!

خب این چه ربطی به ژنتیک و علوم پزشکی داره؟ می‌دونیم که بر پایه‌ی علم ژنتیک فعلی، کروموزوم Y فقط در مردها وجود داره و فقط از پدر به پسر منتقل می‌شه. این کروموزوم Y در طول نسل‌های طولانی، تقریباً بدون هیچ تغییری باقی می‌مونه.

حالا اگه دو نفر که از یه Gotra هستن (یعنی کروموزوم Y خیلی شبیه دارن) با هم ازدواج کنن، بچه‌هاشون بسیار بیشتر در معرض بیماری‌های ژنتیکی قرار می‌گیرن، چون در ژن‌هاشون شباهت زیادی هست و این یه اصل مسلمی در علم ژنتیک هست که وقتی ژن‌های مشابه با هم ترکیب می‌شن، احتمال مشکلات ژنتیکی و تقویت خطاهای اون کروموزوم بسیار بیشتر می‌شه (چون باید کروموزوم‌های نامشابه و مختلف دائم با هم ترکیب بشن که مشکلات ژنتیکیِ روی هر کروموزوم تقویت و ظاهر نشه). دانشمندان امروز به این نتیجه رسیدن، ولی هزاران سال پیش، Rishiها با سیستم دقیق Gotra جلوی این مشکلات رو گرفته بودن و احتمال ظهور مشکلات ژنتیکی رو بسیار بسیار ضعیف کردن! می‌دونیم که وجود متدها و ابزارهای بسیار پیشرفته‌ای مثل میکروسکوپ الکترونی، PCR، توالی‌یابی DNA، علم ژنتیک و جنین‌شناسی و غیره و غیره لازم بودن تا بتونیم این مکانیسم‌ها رو بشناسیم و اجراء کنیم. ولی همین سیستم دقیق Gotra از هزاران سال پیش در آیین هندو وجود داشته! به‌راستی هندوهای معروف به گاوپرست چگونه چنین سیستمی رو هزاران سال پیش به‌دقت زیاد طراحی و اجراء کرده بودن؟! برخلاف دنیای #اسلام که در اون حتی ازدواج با محارمی مثل دختر/پسر عمو و عمه و خاله و دایی وجود داشته و بر اون تأکید هم می‌شده و می‌شه! سیستم علمیِ هندو رو مقایسه کنید با سیستم ضدعلمیِ اسلام!

بعضی از رفرنس‌ها:
https://globalhinduism.wordpress.com/2012/06/04/science-of-genetics-behind-the-hindu-gotra-system-the-y-chromosome-and-the-male-lineage/

https://www.booksfact.com/science/ancient-science/y-chromosome-male-lineage-genetics-behind-hindu-gotra-system.html

https://www.scitcentral.com/documents/dfa7cbdcf06626e693aaf0f60b8070a0.pdf

#معجزات_علمی_قرآن
#معجزه
#اسلام
#قرآن
✈️@islie
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
مسلمان: از کجا می‌دانی که اگر پسرت از دین خارج شود، یک جنایتکار نمی‌شود؟!

نامتدین: خودت از کجا می‌دانی که اگر پسرم وارد دینت شود، در آینده تبدیل به یک تروریست داعشی نمی‌شود و در نهایت حمله‌ی انتحاری نمی‌کند؟!

✈️@islie
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
بعضی‌ها می‌پرسند: «چرا در این کانال فقط اسلام نقد می‌شود؟ چرا سراغ مسیحیت نمی‌روید؟ چرا زرتشت را نقد نمی‌کنید؟!»
پاسخش عمیق است، اما ساده. پاسخش ریشه دارد و درد و خاطراتی تلخ. مثل خیلی‌ها، در خانواده‌ای مذهبی به دنیا آمده‌ایم. نه همه‌ی مشکلات، اما بسیاری از مشکلات اساسیِ خانواده و اطرافیان‌مان، ریشه در اسلام داشت. می‌شود گفت علت‌العلل همه‌ی این مشکلات، ایمان به اسلام و خواست اجرای آن بود.

مثلاً مادرم می‌گفت که در نوجوانی، آن اوایل که محجبه شده بود، زنی مسن از همسایه‌ها به او گفته: «حجاب نگذار! روزی می‌رسد که با اشک از آیینه بیزار شوی!». مادرم می‌گوید که در دلش به آن زن خندیده و احساس نفرت کرده است. انگار که یک سفیه به خیال خودش دارد یک عاقل را نصیحت می‌کند! اما پس از دهه‌ها، بعد از اینکه تمام عمرش در حجاب و زیر چادر گذشت، در همان آیینه‌ی موعود، پشیمانی را دید.

من اما فقط شنونده‌ی آن روایت نبودم، من خودم وارث آن بودم، درون آن. وارث دعواهای خانوادگیِ بی‌پایان بر سر ارثی که شرع نابرابرش کرده بود. وارث هزینه‌های گزافی که پدرم به خاطر دینش پرداخت، وارث شکاف عمیق بین او و من. وارث صدها حسرت عمیق در چشم و دل اطرافیانم که غیر از باور به اسلام علتی نداشت. وارث مرگ‌هایی که در آن‌ها، بیشتر از عزاداری، دغدغه‌ی آداب غسل و دفن را داشتند. وارث دردهایی که اسم‌شان را گذاشته بودند دین الهی، اما در خودشان و دیگران چیزی غیر از زخم‌های عمیق نبودند.

ساده است! ما از اسلام می‌نویسیم، چون زخم آن را خورده‌ایم. نه فقط در کتاب‌ها، که در متن زندگی. نه فقط با تحلیل‌ها، که با استخوان. نه از بیرون، که از درون. من از چیزی می‌نویسم که پدرم را خشمگین و مادرم را خسته کرده و همه‌ی اطرافیانم را به نحوی شکسته است. چیزی که این بلاها را بر سر تمام خانواده‌های ایرانی آورده، تاریخ و سرمایه‌های ملیِ ما را نابود کرده و جامعه و وطن‌مان را به گند کشیده است. اما هنوز هم دست برنمی‌دارد و مثل نهنگ شکم‌فراخی که فقط نیم قورتش تأمین شده، دو قورت و نیم دیگرش باقی است! اگر جلوی این هیولای سیری‌ناپذیر گرفته نشود، شک ندارم که ما را تا مرز نابودیِ مطلق خواهد برد.

در این مبارزه، مبارز اصلی ما نیستیم که می‌نویسیم و نقد می‌کنیم. مبارز اصلی شمایید! شما که می‌شنوید و می‌خوانید. در این مبارزه فقط کافی است جرأت داشته باشید، جرأت تغییر، جرأت تفکر اصیل، جرأت حقیقت‌طلبی، نه دلیل‌تراشی برای وضع موجود. اگر فکر می‌کنید که هنوز سرمایه‌هایی داریم که می‌توان آن‌ها را حفظ کرد، کافی است تهدید و مانع اصلیِ آن‌ها را بیابید و یک بار برای همیشه تکلیف‌تان را به نحو جدی و صادقانه با آن روشن کنید. مبارز این میدان شما هستید و جرأت و تلاش شما شرط است.
✈️@islie
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
«از این رو، امروز معتقدم که مطابق با اراده‌ی خالق متعال عمل می‌کنم: با دفاع از خود در برابر یهودیان، برای خداوند می‌جنگم.»
— نبرد من، جلد ۱، فصل ۲

هیتلر جانی تأکید داشت که نسل‌کشی‌ها و جنایاتش رو فی سبیل خدا انجام داده و خودش رو مأمور خدا می‌دونست!

✈️@islie
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
فرار یکی از زنان، بعد از مشورت قبل از ازدواج با نبی خدا!🏃‍♀

منبع: من لایحضره الفقیه - شیخ صدوق
سند: در شات (همه‌ی راویان توثیق شده‌اند!)

بیایید این حدیث وزین و عالمانه رو کمی به زبان امروزی بازنویسی کنیم! (در پست بعد) 😁😜

@islie
دروغ‌ها و خرافات اسلام
فرار یکی از زنان، بعد از مشورت قبل از ازدواج با نبی خدا!🏃‍♀ منبع: من لایحضره الفقیه - شیخ صدوق سند: در شات (همه‌ی راویان توثیق شده‌اند!) بیایید این حدیث وزین و عالمانه رو کمی به زبان امروزی بازنویسی کنیم! (در پست بعد) 😁😜 @islie
روایت مشاوره‌ی قبل از ازدواج زن فمنیست عرب با پیامبر و فرار وی!

یکی بود یکی نبود، غیر از دروغگوی دو عالم، قدرت در دست هیچ‌کس نبود! یه فمنیست باقی‌مانده از دوران جاهلیت، چادر اجباری‌اش رو سر کرد و رفت پیش پیامبر که یه مشاوره‌ی جدیِ قبل از ازدواج ازش بگیره.

خانوم گفت: «یا رسول‌الله! می‌خوام بدونم اگه شوهر کنم، شوهرم چه حقوقی داره؟ و من چه وظایفی؟»

پیامبر (ص) یه نگاهی کرد و فرمود: «اول اینکه باید ازش اطاعت کنی، فقط فرمان ببری، دوم اینکه بدون اجازه‌اش به یه گدا حتی یه دونه خرما هم ندی (از مالش به فقراء کمک نکنی)، سوم اینکه بدون رضایتش روزه‌ی مستحبی نگیری، چهارم اینکه همیشه برای نیازهای جنسیِ بی‌پایانش آماده باشی، حتی حتی اگه روی جهاز شتر باشین وسط کویر بدون روان‌کننده!»

زن یه کم چشم‌هاشو تنگ کرد و گفت: «آها، که اینطور… خب ادامه بدید یا رسول‌الله.»

پیامبر ادامه داد: «بدون اجازه‌اش هم از خونه بیرون نری (حتی خونه‌ی مامان‌بابات کوچه‌ی کناری!)، چون اگه بری، تمام فرشتگان آسمون و زمین همزمان سر تا پات رو فحش‌کش می‌کنن و صغیر تا کبیرت رو لعنت می‌دن تا وقتی که برگردی خونه!»

زن ابروهاشو بالا انداخت و گفت: «خب اوکی… حالا اون چی؟ یعنی شوهرم چی به من بدهکاره؟ من چه حق و حقوقی دارم؟»

پیامبر فرمود: «پدر و مادرش حق بیشتری از تو دارن!»

زن گفت: «باشه بابا! حالا بفرمایید که اون به عنوان شوهر، چه وظایفی نسبت به من داره؟»

پیامبر فرمود: «شوهرت؟ پرسیدن داره زنیکه‌ی بی‌همه‌کس؟ اون حقش از تو خیلی بیشتره. به ازای هر صدتا حق که اون داره، تو یه دونه هم نداری.»

زن یه لحظه سکوت کرد… بعد دستاشو به آسمون بلند کرد و گفت: «قسم به همونی که تو رو پیغمبر کرد، دیگه اصلاً سمت مردان نمی‌رم! حتی دیگه به ازدواج فکر هم نمی‌کنم؛ به سلامتی مجردی!»

و این‌طوری بود که اون زن پرچم استقلال زنان و فمنیسم رو خیلی قبل‌تر از اروپایی‌ها به اهتزاز درآورد و به نحو غیرمستقیم به پیامبر اعتراض کرد مبنی بر اینکه گور پدر اون ازدواج و تأهلی که شما تعریف و تعیین می‌کنین! سینگل به گور می‌رم ولی تن به ازدواج با مرد مسلمان نمی‌دم!

دقت کنین که بعضی ماله‌کشان می‌گن اون زمان این چیزها طبیعی و رایج بوده و زنان هم مشکلی نداشتن!
@islie
بدیهی چیست؟ هر جمله‌ای است که وقتی شما آن را نمی‌پذیری بلافاصله ذهنت به وضوح متوجه خواهد شد که در حال خودفریبی هستی؛ مثل چی؟ مثل این «هیچ جزء از کل خودش بزرگتر نیست».

سؤال مهمی داریم:
چرا جمله‌ی «خدا وجود دارد و دینش اسلام است» بدیهی نیست؟

از کجا می‌دانیم که بدیهی نیست؟ از اینجا که واقعاً بسیارند انسان‌هایی که وقتی این جمله را نمی‌پذیرند هیچ احساس خودفریبی‌‌ای نمی‌کنند.

شاید کسی بگوید بدیهی نیست تا محکی باشد برای سنجش انسان‌های خوب و مؤمن از انسان‌های بد و کافر!

خب می‌پرسیم:
چرا چیزهای دیگری محک نشد؟ مثلاً انجام حلال‌های محمد و ترک حرام‌های او. این خودش به قدر کافی محک قوی‌ای نبود؟! حتی می‌توانست برای انسان معماهای دیگری طراحی کند و از انسان بخواهد که در تحلیل آن‌ها بکوشد.

به این ابهام نمی‌گویند وسیله‌ی محک، بلکه می‌گویند پرتاب‌شدگیِ انسان در عالم. مثل اینست که والدینی، فرزند ضعیف خودشان را در کودکی در خیابان پرتاب و رها کنند به حال خودش‌... این محک و سنجه نیست، این پرتاب‌شدگی است!

خدا در حال سنجش و آزمون انسان نیست، خدا انسان را به این عالم مانند موشی پرتاب کرده است!

@islie
ویکتور هوگو می‌گوید: «هر کس دهلیزهایی که اعمال انسان از آن می‌گذرد را بشناسد، هرگز قاضی نمی‌شود! چون قاضی فقط به مقطع می‌نگرد، اما اگر دهلیزها را بشناسیم ممکن است حکم کنیم به اینکه این طبیعی‌ترین عملی بوده که شخص می‌توانست انجام دهد!» #مصطفی_ملکیان

خیلی سال پیش این نقل قول هوگو را از ملکیان شنیدم؛ از همان سال‌ها تا امروز نبوده وقتی که من در قضاوت دیگران، حتی خونی‌ترین دشمنانم، به یاد این قول هوگو نیفتاده باشم. با خودم فکر می‌کنم، شاید کسی که روبه‌رویم بود - هر چقدر هم منفور و بی‌اخلاق - مجبور بوده. شاید چاره‌ای نداشته، شاید در تنگنای انتخاب‌هایی بوده که از بیرونش دیده نمی‌شد. بعد شرمنده‌ی خودم می‌شوم، که چرا با یک انسان مجبور - خیلی مجبور - تندی کردم؟ چرا تحقیرش کردم؟ چرا توهین؟ چرا دلش را شکستم؟ چرا آبرویش را بردم؟ من چه می‌دانستم از دردهای پنهانش، از راه‌هایی که از سر گذرانده بود، از ناگفته‌ها و ظلم‌ها و کاستی‌هایی که از کودکی تا آن لحظه، در حقش شده بود؟ چه می‌دانستم؟

اما وقتی بیشتر فکر می‌کنم، می‌بینم خودم هم «مجبور» بودم. مجبور لحظه‌ای خاص، مجبور زخم‌هایی قدیمی، مجبور خستگی و خیلی چیزهای دیگر. خب آن واکنش هم، طبیعی‌ترین چیزی بود که از من برمی‌آمد. حالا کسی باید خود من را ببخشد. سعی می‌کنم خودم را هم ببخشم، چون منم مجبور بودم، درست به همان اندازه که بقیه مجبور بوده‌اند. اصلاً اگر آدم خودش را نبخشد، چطور می‌تواند دیگران را ببخشد؟ برای اینکه بتوانم بقیه‌ی مجبورها را ببخشم، قبلش باید نزدیک‌ترین مجبور را ببخشم، یعنی خودم را!

البته گمان نکنید این عقیده، به معنای آنارشی اخلاقی است. این‌طور نیست که هر کس هر کاری دلش خواست بکند و بعد با این جملات خودش را توجیه کند! نه، هرگز. اتفاقاً فهم همین نکته که «ما انسان‌ها مجبوریم» باعث می‌شود از خیلی اجبارها آگاه شویم، باعث می‌شود خیلی رفتارها را تکرار نکنیم، باعث می‌شود به‌جای فرار از مسئولیت، عمیق‌تر به مسئولیت‌هامان نگاه کنیم و در نهایت باعث می‌شود کمتر غیراخلاقی باشیم.

مگر آن جمله‌ی معروف که می‌گوید: «هر چقدر توبه شکستی، باز آی...»
به معنای بی‌قیدی و آنارشیسم اخلاقی‌ بود؟! نه.

بخشش خود، همیشه توجیه نیست، همیشه خودفریبی‌‌ نیست. اگر انسان خودش را نبخشد یعنی پذیرفته که به ته خط رسیده است و از انسانی که خودش، خودش را ته خط می‌بیند، هیچ موجودی خطرناک‌تر نیست.
@islie
شاید بپرسید چرا امشب مانند گذشته، خیلی درباره‌ی «حمله‌ی هوایی اسرائیل به تهران» چیزی ننوشته‌ایم. ساده‌ترین پاسخ: تجربه!

سال ۹۸، وقتی قاسم سلیمانی به دستور مستقیم ترامپ ترور شد، گروه را کاملاً آزاد گذاشته بودیم، همه‌ی کانال‌ها شلوغ شده بود و همان هیجانی که اکثر شما می‌خواستید را منتقل می‌کردیم. آن شب واقعاً معنای آنارشی را به نحو عینی فهمیدیم. از شدت هیجان، گروه تبدیل شده بود به میدان فحش و تحلیل‌های آتشین و رؤیاپردازی‌ها آنچنانی! آیا در تاریخ ج‌اا، اتفاقی بزرگ‌تر از ترور سلیمانی داریم؟ نه. از آن شب، حدود ۵-۶ سال گذشته است. تغییری دیدید؟ اصلاحی؟ حرکتی؟ نتیجه‌ای؟ چیزی که بشود اسمش را یک تغییر اساسی گذاشت!

برای همین، حالا که دوباره فضای رسانه‌ایِ ایران ناگهان پر شده از «حمله‌ی بزرگ»، ترجیح می‌دهیم هیجانی نشویم. این نه اولین بار است، نه آخرین بار. در این چند دهه، بارها شاهد چنین شب‌هایی بوده‌ایم. اگر هم تأثیری گذاشته‌اند، به مرور و با تدریج و تحلیل بوده؛ نه با هیجان و به نحو آنی؛ اگر تغییری هم بوده، همیشه کمتر و ضعیف‌تر از یک‌صدم تصورات و توقعات اکثر ما بوده است.

پس امشب هم چیزی نشده، خیلی جدی نگیریم و به زندگیِ معمول‌مان برسیم. اگر روزی اتفاقی واقعی افتاد که ارزش اسمش را داشته باشد، همه خواهیم فهمید و به وقتش جشن خواهیم گرفت. غیر از آن، بقیه‌اش فقط سروصدای بی‌حاصل و جوک‌های موقت و زودگذر است. انسانیت انسان، به درس‌گرفتنش از تجربه‌هاست.
@islie
دروغ‌ها و خرافات اسلام
شاید بپرسید چرا امشب مانند گذشته، خیلی درباره‌ی «حمله‌ی هوایی اسرائیل به تهران» چیزی ننوشته‌ایم. ساده‌ترین پاسخ: تجربه! سال ۹۸، وقتی قاسم سلیمانی به دستور مستقیم ترامپ ترور شد، گروه را کاملاً آزاد گذاشته بودیم، همه‌ی کانال‌ها شلوغ شده بود و همان هیجانی که…
یکی از دوستانم برایم نوشت:
«از تجربه‌های تکراریِ گذشته نباید آینده را نتیجه گرفت! منطقی نیست. ضمناً موتور محرکه‌ی انقلاب‌ها و تغییرات، همین هیجانات توده‌هاست، ولو منطقی نباشد!»

پاسخم ساده است:
این هیجان‌ها، از اولش هم نابه‌جا و اشتباه بوده، نیازی به استدلال قوی برای ردشان نیست. هیجان بی‌دلیل و بی‌محور، خودش به‌تنهایی مردود است. از آن گذشته، فرق اساسیِ این شب با سایر شب‌ها چیست؟ شاید قوی‌تر و جدی‌تر به‌نظر بیاید اما چه توفیری در یک تغییر اساسی دارد؟ مخصوصاً که بدون هماهنگیِ امریکا بوده! هنوز که توفیر و نشانه‌ی کافی‌ای دیده نمی‌شود! کماً هر چقدر بزرگتر باشد، حداقل تا الان کیفاً همان است که همیشه بوده و برای ما کیفیت مهم است نه کمیت.

در مورد توده‌ها هم، شاید درست همین‌طور باشد، اما این هیجان، مثل پول است. اگر بی‌حساب خرجش کنی و ولخرجی، به ته می‌رسد، بی‌نهایت نیست!

هیجانِ بی‌پشتوانه، مثل داستان چوپان دروغگوست: آن‌قدر تکرار می‌شود که اگر روزی واقعاً گرگی آمد، کسی دیگر باور نمی‌کند.

#ابتذال_هیجان یعنی همین.
وقتی شور و التهاب را بی‌محابا خرج کنیم، دیگر ارزشی برایش نمی‌ماند. نباید گذاشت این انرژیِ گران‌قیمت هر شب و سر هر موجی مصروف و هدر شود. باید نگهش داشت؛ ذخیره‌اش کرد؛ برای روزی که واقعاً به آن نیاز است، روز مبادا!

و مبادا روزی برسد که آن «روز مبادا» فرا برسد، و ما بمانیم با مردمی که هیجان‌شان دیگر ته کشیده و اعتمادی که دیگر نیست. این هیجان یک نیروی عظیم اجتماعی است، عجیب نیست که چنین نیروی عظیمی ته نداشته و بی‌نهایت باشد؟!
@islie
در حالت طبیعی هر شهروندی با خواندن این بیانیه از دولتش، سرشار از عشق و امنیت می‌شود، اما شما کاری با ما کردید که از این بیانیه جز نفرت و تمسخر هیچ احساس دیگری نمی‌گیریم. ما هم می‌خواستیم مثل همه‌ی دنیا پشت حکام و مسئولان وطن‌مان باشیم اما شما با پافشاری بر شریعت اجباری و بقیه‌ی ظلم و دزدی‌هایتان، این فرصت را گرفتید، هم از ما و هم از خودتان. طوری بر ما حکومت کردید که الان از موفقیت‌های نظامیِ بیگانگان و شکست نظامیِ «ایران مغصوب» مشعوف و امیدوارم می‌شویم. یکی از بسیار حقوقی که شما از ما سلب کردید، حق حب وطن بود. هر انسانی بالفطره توفیقات نظامیِ وطنش را دوست دارد اما شما ما را به جان فطرت‌مان هم انداختید. همیشه از وطن می‌گفتیم و شما از دین، حالا ما از شکست یک دین متوهم می‌گوییم و شما دست به دامان وطن‌پرستیِ ما شوید، وطن‌پرستی‌ای که خودتان آن را به ابتذال کشانده و آنقدر چاقوچاقویش کرده‌اید که دیگر خونیش نمانده که در راه شما اهداء کند. پارادوکس دردناکی است که از عمق جان موفقیت کشورت را بخواهی اما از هر موفقیتش احساس ناامنی و وحشت کنی، چون می‌دانی موفقیت یک کشور غصب‌شده یعنی تقویت غاصبان آن.
@islie
مسلمانان بدانید که نمازهایتان در هر گوشه‌ی این کشور باطل بوده و هست چون ذره به ذره خاکش غصبی است. در اثبات حماقت و توهم شما همین بس که بخش اعظم نیروی ذهنی و جسمیِ این جامعه را از دست دادید و علیه خود کردید. با این توهم که الله شما را کافی است و به هیچ احد دیگری نیاز ندارید. گلوی جامعه‌شناسان و روان‌شناسان اجتماعی پاره شد که اجبار حجاب و بقیه‌ی شریعت، جامعه و دین را نابود می‌کند، کثیری از اصولیون و رجالیون و فقهاء و مورخان خودتان گفتند که اصلاً این اجبار و این حجاب در منابع دینی نیامده و دستور خدا نیست، مردم هم با هر زبانی که می‌شد خواستند دست بردارید اما توهمات شما از همه‌ی این‌ها قوی‌تر بود. شما که سر یک موضوع فرعیِ فرعیِ فرعی دشمن خونیِ این ملت شدید حالا با همان توهمی که الله را کافی می‌دید با دست و پشت خالی به جنگ ابرغول‌های تکنولوژیِ نظامیِ عالم بروید. تنها لطفی که می‌توانیم در حق‌تان بکنیم این است که از مرگ و میر ذلیلانه‌یتان پارتی نگیریم. حالا هم پای همه‌ی شعارهای ویران‌گرتان بمانید: أَلیس الله بكافٍ عبده؟! آدم شکاکی هستم اما در یک حقیقت هیچ شکی ندارم آن هم اینکه یک شب از همین شب‌ها بالاخره خبر قطعیِ مرگ همیشگیِ شما موجبات بساط بزرگترین جشن عمرمان را فراهم خواهد آورد. تمام مرگ‌هایی که در این چند دهه علیه دیگران سر دادید نثار قلب جان‌تان.
@islie
بله انتقام می‌گیرید، اما از کِه؟ از امریکا و اسرائیل؟ یا از مردم بی‌دفاع و بی‌سلاح ایران؟

نوشته‌اید: «حاکمیت ملیِ ایران»! گویا یک لحظه فراموش کرده‌اید که حاکمیت شما از اول و ذاتاً دینی بود و با ملیت سر ناسازگاری داشت.

گناه نابخشودنیِ اسرائیل؟ مگر شما در جایگاه «بخشش» کسی هستید؟ مگر شما حق بخشیدن یا نبخشیدن هم دارید؟ ظاهراً از یاد برده‌اید که شما جنس روی میز هستید نه دست روی میز. شما معامله نمی‌کنید، معامله می‌شوید. شما در معاملات بزرگ جهان ابژه‌اید، شیءاید، و شیء صلاحیت این را ندارد که بخواهد کسی را ببخشد یا نبخشد!

شما آغازگر نبودید چون نه جربزه و عرضه داشتید نه جرأت و همت. اما پا بر دم شیر که گذاشتید برای تحریکش به آغاز این جنگ.

از خدا، هستی، شیطان یا هر نیروی بینا و کور و موجود و معدومی که در این عالم هست می‌خواهم که آخرین جمله‌یتان حقیقت داشته باشد و آخر این داستان را «ایران» بنویسد و نه جمهوریِ اسلامی. از یاد نبرید که شما ایران نیستید، نام تاریخیِ ایران برای شانه‌های ضعیف و فرسوده‌ی شما خیلی خیلی سنگینی می‌کند. بیانیه هم‌خانواده‌ی تبیین است و این بیانیه‌های شما هم عضوی از خانواده‌ی جهاد تبیین!
@islie
در گذشته مدتی در محضر آقای دکتر #بیژن_عبدالکریمی شاگردی و خدمت کرده‌ام و با ایشان بلاواسطه و از نزدیک آشنایی دارم. هم به واسطه‌ی اینکه حق استادی بر گردنم دارند و هم چون شخصاً برای متفکران و فلاسفه جایگاه ویژه‌ای قائلم، بدون آنکه کوچک‌ترین جسارتی به ساحت ایشان داشته باشم می‌خواهم اعتراض جدی و عمیق خودم را نسبت به مواضع سیاسیِ مغلوط و مغروض ایشان اعلام کنم و نیک می‌دانم که این پیام من را ایشان و اطرافیانشان خواهند خواند.

#Martin_Heidegger: “He who thinks great thoughts, often makes great errors!”

هایدگر می‌گفت: «کسی که اندیشه‌های قوی و بزرگ در سر دارد خیلی اوقات دچار خطاهای بزرگی هم می‌شود».

نزدیک‌ترین مصداق این قول، خود هایدگر و بعد پیروانش‌اند. هایدگر به قدرت #نازیسم پیوست و نظراً و عملاً از آن حمایت کرد، این بزرگ‌ترین خطای هایدگر و شاید بزرگ‌ترین خطای یک فیلسوف در تمام تاریخ فلسفه بود. بسیاری از نزدیکان و دوستان هایدگر - مثلاً کارل یاسپرس و هانا آرنت - بارها اذعان داشتند که هایدگر نابغه‌ای نظری در فلسفه بود اما در عمل و تشخیص سیاسی دچار خطاهای بزرگی شد. او از فلسفه به نفع قدرت نازیسم سوءاستفاده کرد. هایدگر به گفته‌ی نزدیک‌ترین دوستانش، فیلسوف نابغه‌ای بود که در عمل مبتلا به خطاهای کودکانه شد.

از مشهورترین پیروان هایدگر در ایران، آقای بیژن عبدالکریمی، نه فقط در نظر، بلکه در عمل هم تصمیم گرفته‌اند از استاد خطاکارشان پیروی کنند. شاید در اینکه ایشان یک نابغه‌ی فلسفی است، شکی نداشته باشیم، اما درست مانند پدر فکری‌شان، با سوءاستفاده از فلسفه و مقام فیلسوف، از قدرت ج‌اا حمایت می‌کنند و این حمایت دائم خطرناک‌تر و خام‌تر می‌شود.

این را نوشتم که بگویم همه‌ی کسانی که با مواضع سیاسیِ آقای عبدالکریمی مخالفت دارند، ایشان را بی‌سواد یا کندهوش یا حتی #مزدور نمی‌دانند! می‌شود هم فیلسوف و باسواد باشی هم دچار مرگبارترین و زشت‌ترین خطاهای سیاسی و اخلاقی بشوی. آقای عبدالکریمی بیش از اندازه در هایدگر ذوب شده‌اند، طوری که گاهی نادانسته و ناخواسته حتی از خطاهای فاحش او نیز تقلید می‌کنند!

#هایدگر و #عبدالکریمی دو مصداق روشن از ابتلای نخبگان به خطاهای کودکانه و سوءاستفاده از فلسفه و تفکر به نفع قدرت جانیِ حاکم‌اند! از شمار ارادتمندان دکتر عبدالکریمی به‌طور دائم کاسته می‌شود و شکی نیست ارادت ما هم ظرفیت محدودی دارد و اگر ایشان در این مواضع مغلوط و مغروض خود تجدید نظر نکنند، دیر نیست که ما هم در نبوغ و سواد عمیق ایشان جداً شک کنیم! استاد معظم باید حواس خود را به نحو تام معطوف آن کنند که خود تبدیل نشوند به یکی از آن کوتوله‌های سیاسی‌ای که همیشه نقش ضدقهرمان را در داستان‌هایشان دارند. ارادت!
@islie
فلسفه مُرده است؟

فلاسفه کتب‌ها و مقالات فراوان و بعضاً بسیار تخصصی و عمیق در این باب نوشته‌اند که فقط لیست این کتب و مقالات خودش یک کتابخانه را پر می‌کند. تا آنجا که در یک‌ پست می‌گنجد دقت کنید که رنج، همواره به زخم‌های جسمانی و دردهای فیزیکی محدود نمی‌شود.
رنج، در بسیاری از اوقات، نه از بیرون، بلکه از درون انسان می‌جوشد. رنج فقط درد دندان و سر است؟ نه... رنج‌های ذهنی و روانی خیلی فراگیرتر و عمیق‌ترند.

رنج روانی، همان زخم‌هایی است که نه در آیینه‌ها پیداست و نه در آزمایش‌های پزشکی، اما می‌تواند انسان را تا مرز فروپاشی و خودکشی پیش ببرد.

رنج کمال‌گراییِ شدید، که همواره رضایت را از تو می‌دزدد، حتی زمانی که در چشم دیگران بسیار موفق و قابل تحسینی. تجربه‌اش کردی؟
رنج وسواس فکری، مرور مکرر خطاهای گذشته، ترس از تصمیم‌گیری و اسارت در دایره‌ی بی‌پایان تردید و بازبینی.
رنج بیگانگی با خود، نفرت از ریشه‌ها، از زبانی که با آن میندیشی، از فرهنگی که در آن پرورش یافته‌ای.
رنج احساس حقارت در برابر جهان غرب و حس همیشه ناکافی‌بودن تنها به سبب تولد در خاورمیانه.

رنج از آنجاست که می‌بینی در دیگر کشورها، آزادی، اینترنت، رفاه، آموزش و امنیت، نه امتیاز بلکه بدیهی‌ترین حقوق شهروندی است، که نقضش شبیه داستان‌های تخیلی می‌ماند. اما در سرزمین تو، همین حقوق پایه، کالایی لوکس است، آپشنی گران که باید برایش هزینه‌ای گزاف پرداخت. اینجا شاید تو از اینکه پراید سوار شوی و با یک نامحرم دوستیِ معمولی داشته باشی احساس فخر کنی، اما در خارج از اینجا، این احساس فخر تو به مثابه نوعی جنون است. یک اروپایی اگر پدرش به رایگان به او ۲۰۶ بدهد، با گلایه‌ی شدید آن را پس می‌زند، اما تو جوان‌ترین سال‌های عمرت را مثل «خر» حمالی کردی تا بتوانی همان ماشین را بخری و حتی از کندن پلاستیک صندلی‌‌هایش هم هراس داری. این اختلاف، رنج نیست؟
رنج آنجاست که می‌فهمی تو، بی‌آنکه نقشی در انتخاب سرنوشتت داشته باشی، در کشوری متولد شده‌ای که از بسیاری جهات، از جهان پیشرفته فاصله‌ای بعید دارد.

رنج، دیدن تضاد امکانات است؛ دیدن تفاوت زندگیِ یک کودک در شمال اروپا با کودکی در جنوب تهران یا قلب کابل.
رنج، فرسایش تدریجی امید است، زیر آوار تبعیض ساختاری، سانسور، فقر و فساد.
رنج، فهم این واقعیت است که در رقابتی نابرابر زاده شده‌ای، جایی که نقطه‌ی اوج تو، آغاز دیگران بوده است.

رنج، احساس بی‌ارزشی و بی‌کفایتی است، حتی در اوج تلاش و کوشش بی‌وقفه.
رنج، بار رازهای ناگفته‌ای است که جسم و جانت را سال‌ها فرسوده‌اند... کودک‌آزاری، تجاوز، زخم‌هایی که در تاریکی مدفون مانده‌اند چون گفتنشان، خطرناک‌تر از سکوت بوده است.

رنج، آن حس دائم شرم است؛ شرم از فقری که داشته‌ای، از لهجه‌ای که پنهانش کرده‌ای، از خانواده‌ای که در شأن جامعه‌ی موفقیت‌زده‌ی امروز نبوده.

رنج روانی، فقدان معنا، پوچی، تهی‌شدن از امید و تماشای پرپرشدن آرزوهایی است که قرار بود تو را از این جغرافیا عبور دهند.

رنج یعنی درامد نصف عمرت را خرج جراحیِ بینی کنی تا شاید تازه بینی‌ات شبیه بینی خوش‌فرم ژنتیکیِ دوستت شود. بقیه‌ی صفات ظاهری بماند!

درمان این رنج‌ها فقط کوشش تو نیست! من شاید بکوشم و روزی به ثروت فراوانی برسم، اما هر چقدر هم پولدار باشم نمی‌توانم آن تبعیض و شکاف بسیار گل و گشاد اولیه را ترمیم کنم. من از رنج همان شکاف اولیه می‌گویم، شکافی که شاید هرگز هم پر نشود.

بیشتر که فکر و تحقیق کنی، می‌فهمی این رنج‌ها مختص به توی شرقیِ خاورمیانه‌ای نیست. این‌ها بیماری‌هایی عالم‌گیرند. وسط سوئد و سوئیس و آلمان و ژاپن و بقیه‌ی کشورها هم به مراتب مختلف وجود دارد. اینجاست که باید درمانی باشد نه از جنس پزشکی و تجربه. داروهای روان‌پزشکی هم صرف نظر از عوارض شدیدی که دارند، درمان نیستند، مسکن‌اند. آن‌ها کمکت می‌کنند تا با بیماری‌هایت مقابله کنی، به محض اینکه قطع‌شان کنی، همه‌ی هیولاها برمی‌گردند. پس درمان این دردها اگر در پزشکی و علوم تجربی و ثروت و ملیت و سیاست و... نیست، در چیست؟ آن چیست که ثروتمندترین فرد جهان و حتی یک روان‌پزشک حاذق هم در هنگام ابتلاء نیازمندش می‌شود؟ درمان قطعی و عمیق و پایدار این رنج‌ها چیست؟ درمانش همان چیزی است که من قصد داشتم در این پست بگویم هنوز نمُرده و زندگیِ ما به زندگی‌اش گره خورده است. فلسفه یک نیاز است نه یک تجمل! تجمل را وسط جنگ و فقر و بیماری رها می‌کنیم ولی نیاز را نه. پس فلسفه حتی وسط جنگ و فقر و بیماری هم نباید ترک شود. ویتگنشتاین فیلسوف بسیار برجسته‌ی معاصر از نوابغ و نوادر تاریخ فلسفه بشریت، یکی از مهم‌ترین آثارش را در حین جنگ جهانی اول تألیف کرد وقتی که در ارتش خدمت می‌کرد و حتی به اسارت دشمن درآمده بود! اما مگر فلسفه آرامش را از انسان نمی‌گیرد؟ نه...
فلسفه آرامش کاذب و صوری را که زیرش آشفتگی‌های بسیار ریشه‌دار خوابیده را می‌کشد تا بتوانی آن آشفتگی‌ها را لخت و بی‌حجاب ببینی و کم‌کم شکست‌شان دهی. شاید در مسیر این مبارزه، آرامشت سلب شود، اما انتهای این راه ثبات بسیار عمیقی از جنس بی‌ثباتی است. این ثبات و این آرامش عمیق شاید تنها چیز در جهان است که با پول یک‌شبه خریده نمی‌شود و به ارث هم نمی‌رسد، هر کس آن را می‌طلبد، باید خودش جورش را بکشد. این‌ها خودفریبی نیست، فلسفه نجات انسان از خودفریبی و جهل‌های مرکب است. برای پاسخ به سؤال بالای این پست، قبلش از خودتان بپرسید: «من خودم چقدر زنده‌ام؟».
@islie
این‌ها را ببین
هر دو نقاشی هستند
اگر کسی مونالیزا و سابقه‌ی تاریخی‌اش را نشناسد، بلافاصله به برتریِ نقاشی دیگر رأی می‌دهد
ولی کسی که استعداد و تخصص عمیق در نقاشی دارد، فوراً تشخیص می‌دهد که مونالیزا یک نقاشی بی‌نظیر و غیرقابل قیاس با آن نقاشیِ دیگر است
این می‌دانی یعنی چه؟ یعنی تخصص در علم یا هنری خاص، پرده‌هایی را از جلوی چشمان تو برمی‌دارد
پرده‌هایی که نمی‌گذارد جزئیات و ظرافت‌ها و خاصیت‌ها را ببینی
همان استعدادی که در مسابقات آشپزی، می‌تواند دست‌پخت‌ها را درجه‌بندی کند، کاری که ما نمی‌توانیم!
همان استعدادی که موسیقیِ مبتذل و بی‌ارزش را از موسیقیِ اصیل تشخیص می‌دهد
در بحث‌ها و مناظرات عقیدتی و سیاسی هم، برای ما، بدون داشتن آن تسلط لازم، تشخیص مونالیزا از یک نقاشیِ بی‌نام‌ونشان بسیار دشوار است
ما فقط دو انسان را می‌بینیم که در حال بحث هستند
معمولاً قضاوت‌های ما بر اساس لحن و قاطعیت طرفین است
هر کس بلندتر داد بزند
بیشتر تحقیر کند
و کمتر محتاط باشد
به نظر ما برتر است
چون ذهن وقتی ملاک‌های واقعی را نمی‌شناسد ملاک‌های کاذب جعل می‌کند تا بتواند یک گزینه را انتخاب کند!
و این یکی از ترسناک‌ترین ویژگی‌های ذهن است.