کانال محمدکاظم کاظمی
2.66K subscribers
1.95K photos
284 videos
96 files
874 links
کانال‌های مرتبط:
آثار (شعرها و نوشته‌های آموزشی)
@asarkazemi
پادکست شعر پارسی
https://castbox.fm/va/5426223
صفحۀ اینستاگرام:
instagram.com/mkazemkazemi
سایت:
www.mkkazemi.com
Download Telegram
کانال محمدکاظم کاظمی
نصرت فتح‌علی خان – حق‌علی، ترکیبی
🔺 در این روز میلاد، «حق علی» ترکیبی گوش کن حالش را ببر.
🔺 دو قطعه از این قوالی بود که در یکی نیمۀ اولش زیباتر بود و در دیگری نیمۀ دومش. از هر کدام نیمۀ زیباترش را برداشتم و یک قطعۀ جدید ساختم.
امیدوارم روح نصرت فتح‌علی خان مرحوم را نیازرده باشم.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💢 اختصاصی| اختتامیه هفدهمین جشنواره شعر فجر برگزار شد

🔸در این مراسم کتاب هشت‌رود محمدکاظم کاظمی، شاعر افغانستانی اثر شایسته تقدیر این جشنواره شد.

🔺تحریریه افغانستان باشگاه خبرنگاران جوان؛ بخش خبری ویژه مهاجرین افغانستانی هر شب ساعت ۲۰:۳۰ - شبکه خبر

🆔 @AF_YJC
✳️ از بوموسی تا کلک خیال
🔻 دوستان از خانهٔ کتاب و ادبیات تماس گرفتند که برای محفل شعر شاعران بخش بین‌المللی جشنوارهٔ شعر فجر در جزیرهٔ بوموسی دعوت هستی. گفتم خیلی گرفتارم. کلی ناشر و شاعر و نویسنده منتظرند که ویراستاری‌ها و صفحه‌آرایی‌هایشان را تحویل دهم. ولی دیگر اصرار ملاطفت‌بار دوستان مرا به جزیرهٔ بوموسی کشاند که اتفاقاً مدتی قبل و در جریان ویرایش کتاب «ایران نرسیده به امارات» علی‌رضا رأفتی دورادور با آن آشنا شده بودم.
🔻 تازه معلوم شد که کتابم هم نامزد جشنواره شده و روز جمعه هم باید در اختتامیهٔ جشنواره در تهران شرکت کنم. گفتند از بوموسی مستقیم به تهران برو و تا اختتامیه در آنجا بمان. گفتم یک دقیقه هم یک دقیقه است. از بوموسی برمی‌گردم مشهد، یک روزی کارهای امت اسلام را راه می‌اندازم و بعد دوباره می‌روم تهران.
🔻 از قضا همان چیزی شد که گفته بودند. هوا خوب نبود و بادهای سخت، خورد به وسط برنامه‌های من. قصه کوتاه، از پرواز مشهد ماندم و به‌اکراه راهی تهران شدم. در طول سفر هی پیام می‌آمد و اشخاص منتظر کارهایشان بودند. ولی دیگر چاره نبود.
🔻 ولی به اعتبار «عسی ان تکرهوا شیئاً و هو خیر لکم» در تهران هم‌زمان، دورهٔ آموزشی «کلک خیال» هم در جریان بود و دوستان یک جلسهٔ آموزشی هم با حضور من برای بچه‌ها گذاشتند.
🔻 در این جلسه و در حاشیهٔ آن، از تجربه‌هایم گفتم، شعرها را شنیدم و نقد کردم. بعضی شعرها حیرت‌انگیز بود و البته محبت‌های شاعران عزیز هم بی‌حد و حساب. گویی از گپ و گفت و شعرخواندن و نقد شنیدن و عکس گرفتن سیر نمی‌شدند، حتی بعد از کلاس، چنان که در عکس‌های نشسته بر روی زمین می‌بینید.
🔻 تصویرهایی که در اینجا می‌بینید حاصل همین یکی دو روز مجالست با این دوستان شاعر است که محبت‌ها و استقبال خوب‌شان از جلسهٔ آموزشی، برایم خاطره‌ای نیک گذاشت.
قدردان محبت همه این عزیزان هستم. همین طور سپاسگزار همه دست‌اندرکاران جشنواره به خصوص رضا اسماعیلی گرانقدر، علی ایلنت و معصومه دادگر گرامی که بسیار مهربانی کردند.

@mkazemkazemi
✳️ ترانه‌های نارنجی
🔸 نرگس ظریفی عظیمی
🔸 ویراستار: دوکتور شفیقه دیباج
🔸 برگ آرا: اسماعیل لشکری
🔸 ناشر: گروه فرهنگی همزبانان
🔸 چاپ اول، کابل، ۱۴۰۱ ش

🔻 در این روزگار عسرت و تهاجم‌هایی که به زبان و ادب فارسی می‌شود، باید انتشار کتاب «ترانه‌های نارنجی» را مغتنم دانست و شاعر کوشای آن نرگس ظریفی عظیمی را تحسین کرد. به خصوص که برای کودکان و نوجوانان سرزمین ما می‌نویسد.
🔻 همین طور باید قدردان گروه فرهنگی همزبانان بود به خاطر انتشار این اثر. به امید انتشار آثار بعدی این شاعر گرامی.
🔻 این کتاب شامل چهارده ترانه و دو داستان کوتاه آموزنده است.
@mkazemkazemi
Forwarded from خانهٔ آینه
✳️ انتشار نسخه‌های صوتی «شبی با بیدل» در کانال تلگرامی «خانهٔ آینه» و «سایت محمدکاظم کاظمی»
🔻 «شبی با بیدل» برنامه‌ای بود که به مدت دو سال و نیم، از ۲۴ اسفند ۱۳۹۸ تا ۲۷ شهریور ۱۴۰۱ به صورت برنامهٔ زنده از اینستاگرام محمدکاظم کاظمی پخش شد.
🔻 متأسفانه به دلیل مسدودشدن اینستاگرام در ایران، این برنامه فعلاً متوقف شده است. ولی نسخهٔ صوتی برنامه‌های قبلی ذخیره شده و به صورت ویرایش‌شده در کانال تلگرامی «خانهٔ آینه» منتشر می‌شود.
🔻 و چون شماری از دوستان گرامی تلگرام ندارند، این‌ها به مرور در سایت رسمی محمدکاظم کاظمی نیز منتشر می‌شود.
🔻 تا کنون ۱۱۲ برنامهٔ آن در کانال و ۱۰۰ برنامهٔ آن در سایت منتشر شده است.
🔹 نشانی کانال تلگرامی
https://t.me/khanehayeneh
🔹 نشانی در سایت
mkkazemi.com/category/bidel/

🔹 تصویری که ملاحظه می‌کنید، صفحهٔ‌ مورد نظر در سایت است.
#شبی_با_بیدل
#محمدکاظم_کاظمی
#زینب_بیات

@khanehayeneh
✳️ پیام
قصیده‌ای است باشکوه، طولانی و پرمعنی از نعمت میرزازاده (م. آزرم). این شاعر چند قصیدهٔ عالی دربارهٔ حضرت پیامبر، حضرت امیرالمؤمنین و حضرت زهرا دارد و این‌ها در کتاب «لیلةالقدر» او چاپ شده است. دریغ که گذشت ایام و فاصله‌ای که شاعرِ این سروده‌ها با نظام اسلامی در ایران پیدا کرد، این شعرها را مهجور نهاده است. انتشار این قصیده‌های نعمت میرزازاده همیشه از آرزوهایم بوده است ولی در این فراوانی مشغله‌ها، کمتر به آن‌ها دست یافته‌ام. امشب به شکرانهٔ سالگرد مبعث، این قصیده را به صورت قسمت قسمت از کتاب شاعر تایپ می‌کنم و تقدیم شما می‌کنم. با درود به روان حاج محمود اکبرزاده یزدی که در دههٔ شصت، ما را با قصیده‌های نعمت میرزازاده آشنا کرد و خود از دوستداران این شعرها بود.
محمدکاظم کاظمی
مشهد، شب بعثت پیامبر بزرگ اسلام

🔻‏ ۱
_ : «بخوان به نام خدایت که آفرید بشر.»
طنین فکند ندا نیمه‌شب به کوه و کمر

سکوت بود و شبی وهم‌گون و مکّٔه به خواب
«حرا» ستاده چنان قامت نیاز بشر

درون غار «حرا» - خلوت شکفتن راز -
به روی بستر اندیشه داشت، مردی، سر
‏***
به ناگهان ز پس چشم‌های بستهٔ او
دمید تابش نوری به چشم او احمر

هراسناک ز جا جَست و نک برابر او
درخششی به تجلی، ز نور، روشن‌تر

به سان رشته کلافی ز عرش تا دل غار
کشیده بود مگر روح روشنایی، پر

نداد دمید: «محمد!» -: «تو کیستی؟» -: «جبریل.»
«بخوان!» - به لرزه درافتاد مرد را پیکر -

برون جهید از آن غار، دشت و شب آرام
در آسمان نه به جز جلوهٔ مَه و اختر

دوباره ریخت طنین ندا به روی سکوت
ندا و نور بر او بردمید بار دگر:

«بخوان! بخوان!» -: «نتوانم.» - میان نور و ندا
شکفت دستی و آورد در برش دفتر
‏***
مگر نوشتهٔ دفتر بُدش سرشته به دل
که آنچه داشت نهان، آمدش عیان به نظر

زبان گشود و برافشاند سینه، جوشش وحی
چنان صدف که فشانَد برون ز سینه گهر

ندای وحی و محمد به یکصدا خواندند
دوباره خواند محمد که تا شود از بر

فرشته بود عیان هر کجا که می‌نگریست
بدین ندا که: «محمد! تویی پیام‌آور.»

🔻‏ ۲
نک از «حرا» به سوی مکه شد روان، مردی
که می‌گداخت به چل سال، زآتش مضمر

نک آن خروش که بر خفتگان شود آوار
چو صخره‌ای که بغلتد ز کوه، زی کردر

نک آن پیام که روبد غبار جهل ز دل
چنان که ظلمت شب را برد فروغ سحر

دمیده است مگر نیمه‌شب یکی خورشید
که آفتاب، خرد پاشد و کمال و هنر

کنون روانه به مکه است همچو پیک نجات
به وهمِ ساکتِ شبگیر، مردِ راهسپر

سحرگهان برسد تا به شهر خواب‌آلود
نگر، که بود و چه می‌کرد این پیام‌آور

🔻‏ ۳
گشود دیده به چل سال پیش از این، پسری
که چون بزاد ز مادر، ندید روی پدر

پدر نشد ز سفر باز و گفتی از این بود
که شوق داشت پسر بعدها به سیر و سفر

پدر نه، آیت زیبایی و شجاعت و شرم
که بود همسری‌اش آرزوی هر دختر

ز پشت بت‌شکن قوم، و نامش «عبدالله»
همه بزرگ نیاکانْش، پاک و دین‌پرور

سزای همسری‌اش «آمنه» که چشم عفاف
به پاکدامنی او ندیده بُد همسر

ز مادر و پدری پاک‌جان و پاک‌آیین
نثار دامن هستی شد آن یگانه گهر

شگفت حادثه‌ها بود در تولد او
در آن شبی که به مکّه بزاد از مادر

جهان به روشنی روز شد به ناگاهان
به روی مکّه ببارید بی‌شمار اختر

فراز قلعه به «یثرب» یهودی‌ای زد بانگ:
«هلا ستارهٔ احمد! نشان پیغمبر!»

فتاد لرزهٔ سختی به کاخِ نوشروان
شکست و ریختش آن کنگره که بُد به زبر

به طاقِ قصر - که پیشش نماز می‌بردند -
پدید گشت شکافی شگرف، سرتاسر

رسید پیک، هراسان و گفت با کسریٰ
که شد خموش به «آذَرگُشَسب» نک، آذر

مگر که از نفس او دمید آزادی
که شد خراب و خمُش کاخِ ظلم و شعلهٔ شر

چو پا نهاد به هستی، نمود گوهر خویش
که یافت می‌شود از مبتدا، که چیست، خبر

(ادامه دارد)

#بعثت
#پیام
#نعمت_میرزازاده
@mkazemkazemi
کانال محمدکاظم کاظمی
✳️ پیام قصیده‌ای است باشکوه، طولانی و پرمعنی از نعمت میرزازاده (م. آزرم). این شاعر چند قصیدهٔ عالی دربارهٔ حضرت پیامبر، حضرت امیرالمؤمنین و حضرت زهرا دارد و این‌ها در کتاب «لیلةالقدر» او چاپ شده است. دریغ که گذشت ایام و فاصله‌ای که شاعرِ این سروده‌ها با نظام…
✳️ قصیدهٔ «پیام» نعمت میرزازاده، بخش دوم

🔻 ‏۴
به شیرخوارگی او را به دایه بسپردند
که دایه پروَرَدش، دور از بر مادر

«حلیمه»ای که پذیرفت این پرستاری
نداشت جز به یکی از دو سینه، شیر اندر

دو دیگر آن که ز خود داشت کودکی نوزاد
که آنچه داشت به یک سینه، بود قوتِ پسر

چو خواست تا به همان سینه شیر داد یتیم
- نخست بار که بگرفت طفل را در بر -

هر آنچه کرد، بنگرفت طفل، آن سینه
لبان طفل، همی‌جست سینهٔ دیگر

شگفت ماند از این کودک و به ناچاری
نهاد در دهن طفل، سینهٔ لاغر:

که نیست شیر در این سینه، ای یتیم قریش!
وگرنه از تو ندارم دریغ، شیر و شکر

مکید طفل و همان سینه را به شیر آورد
که خورد باید از آن کشت، کآوری به ثمر

که آن که نهی کند حقّ غیر را خوردن
نبایدش که شود لب به قوتِ غیری، تر

که آن که خواهد رسم ستم براندازد
سزاست تا که از آن شیوه خود نگیرد بر


🔻 ‏۵
چو پنج‌ساله شد این طفلِ دایه‌پرورده
ندیده روی پدر، شد جدا از او مادر

گذشت خردی و زان پس جوانی‌اش در دشت
جدا ز هرچه که دارند همگنان دگر

مقدّر است تو گفتی که این جهان‌پرداز
ز هر مربی، پاکیزه ماندش دل و سر

نه درس و بحث معلم، نه شهر و سنت خلق
نه همنشینی مادر، نه خُلق‌وخوی پدر

که مادر و پدر و شهر و سنت و مکتب
جهان به گونهٔ خود آورند پیش نظر

به جای این همه، صحرا، که پاک مانَد طفل
که این همه، بگذارند در نهاد، اثر

که هست آدمی از خاک و نیست خوش‌تر از این
که پروریده شود در حریم این مادر

خوشا برهنگی دشت و آبی آفاق
درشت‌خویی کهسار و نرمی کردر

خوشا نشستن خورشید در کبودِ افق
خوشا شکفتن مهتاب بر نشیب و کمر

شبان نگاه به اختر گماشتن، تا خواب
هزار قصه شنودن ز بادِ نجواگر

خوشا چمیدن احشام در صحاری دور
غنودن رمه‌ها در کنار آبشخور

خوشا چو باد، رهایی ز شهربندِ محیط
چو آفتاب، فکندن به کار خلق، نظر

دلی به وسعت صحرا، گرفتن از صحرا
سری به رفعت اختر، گرفتن از اختر

جهان و کار جهان بازیافتن در خویش
خرد به کار گرفتن به جای هر باور

چنین گذشت که می‌بایدش چنین می‌رفت
به خردی و به جوانی، سمندِ عمرسپر

همه به خلوت صحرا، همه به دامن کوه
همه به کار شبانی، همه به سیر و سفر

فقیر و صاحب سرمایه‌های بی‌مانند
هلا فقیر بدین پایه مایه‌دار، نگر

همه جوانی او با سلامتی و پاکی
نگشته دامن پرهیزش از گناهی، تر

دو دیده روشن و آزرمگین، رخان گلگون
فکنده موی مجعّد به دوش، از پسِ سر

به چهره‌ای که تو گفتی که روح زیبایی
گرفته قالب از آن، تا عیان شود به نظر

میانه قامت و بالا درشت و پا، سُتوار
زبان فصیح و نگه گرم و چهره مهرآور

گذار عمر، به کار شبانیِ رمه‌ها
که خود طریق شبانی است راهِ پیغمبر

مدام در دل صحرا - کتابِ بازِ علوم -
که هست جمله معانی در آن، ز کوه و شجر

(ادامه دارد)

#بعثت
#پیام
#نعمت_میرزازاده
@mkazemkazemi
✳️ قصیدهٔ «پیام» نعمت میرزازاده، بخش سوم

مدام در دل هستی به یاد خالق و خلق
وز این مکاشفه در خاطرش هزار اثر

که چیست آبیِ این آسمان گسترده
کجاست مقصد این ابرهای راهگذر؟

چه حکمت است که هر صبح، سر زند خورشید
چه حاجت است که هر شام بردمد اختر؟

کدام دست برافراشت بر رواقِ سپهر
فراز رهگذر روز و شام، شمس و قمر؟

نسیم‌ها چه به گوش درخت می‌خوانند؟
که شاخ و برگ به تکرار می‌کنند از بر

چه بی‌نیازی گرمی است در نگاه کویر
که هست جمله تنش چشم و نیست چشمش تر

حکیمِ کوه که دیده است در گذار زمان
که قرن‌هاست به زانو نشسته سنگین‌سر؟

یقین که این همه هستی، به خود نیاید راست
سپهر و مهر و مَه و بحرِ بیکرانه و بر

جهان درست به آیین و خوب‌تر هنجار
و لیک، این همه آشفته‌گون، جهان بشر

چرا یکی است تهیدست و دیگری پُرتوش؟
مگر برهنه نزادند هر دو از مادر؟

چراست گونهٔ آن یک چنان گُل سیراب
چراست چهرهٔ این یک، به سان نیلوفر؟

مگر که عرصهٔ هستی از آنِ انسان نیست؟
که بهره گیرد و آساید از بلا و خطر؟

ز چیست این‌همه بیداد و جهل و خودکامی
چراست این‌همه از کینه و نفاق، شرر؟

درون سینهٔ این مردمان مگر دل نیست
که دستشان نرود جز به نیزه و خنجر

پدر چگونه تواند که خویشتن به دو دست
به کامِ گور دهد زنده، بی‌گنَه دختر

ستیز و کشمکش این قبیله‌ها تا چند
به گاهِ مرتع و بازار و کوچ و آبشخور؟

بشر به منزل هستی رسیده از چه طریق؟
وز این سرای کند زی کدام ورطه سفر؟

به کارگاه وجود، آدمی چه نقشی بود
سزاست تا چه بجوید در این رباطِ دو در

بشر که ساختهٔ دیگری است، از چه سبب
به دست خویش، خدا سازد از نقوش و صُوَر

مگر شود که کند آفریدگاری، خلق
وز آفریدهٔ خود جوید ایمنی و مفر؟

یقین، به فطرت انسان که آفریده شده است
گرایشی است نهانی به آفریشنگر

گهی به گونهٔ غیری کشد از او تصویر
گهی به صورت خود می‌تراشدش ز حجر

گهی گمان برد این است و گاه گوید اوست
یقین که گمشده‌ای دارد این به خاک مقر

وز آن که نیست بشر را نگاهِ دل، بینا
پدیده‌های خدا، آیدش خدا به نظر

فروغ آتش و خورشید، از خدا، نه خداست
خداست آن که به این هر دو، داده نور و شرر

همه مظاهر هستی گواهِ بودنِ اوست
و لیک نیست همانند، مبدأ و مظهر

کدام مرغ اسیری است، روح در تن من
که صبح و شام بدان ناکجا گشاید پر

کلام چیست؟ چه نیروست در معانی صوت
که رامِ کس چو شود، لشکری است بی‌حد و مر

اسیرکردن مردم، درندگی است، نه فتح
خوش این سپاه که تسخیر می‌کند دل و سر

چو سر سخن بپذیرفت، تن سپارد مرد
که خود هماره به فرمانِ سر بوَد پیکر

سخن خداست، مگر کو به جلوه‌گاه «عُکاظ»
به زیر آورد این قوم و آن برد به زبر

دریغ، معجزِ یزدانیِ سخن، کاین‌سان
در این مفاخره‌ها خیره می‌رود به هدر

به جای طعن و مباهات، قدرتی چونین
چرا به کار نیاید برای خیرِ بشر؟


🔻 ‏۶
در این مکاشفه‌ها می‌سپرد وادیِ عمر
شمار سال چو آمد ورا به چل اندر

شبی به غار «حرا»‌ درغنوده بود که یافت
چنان بزرگ رسالت ز خالقِ اکبر

- نبی روانه به مکه است، ها، شتاب کنیم
مباد فاصله در راهِ پیرو و رهبر

رسیده است کنون در برابر مکه
به کار فتح، میان بسته هم‌عنانِ سحر

برای فتح نه هیچش سپاه و مرکب و مرد
به سر خِرِد، به دل ایمانْش، بس سپاهِ ظفر

نبرد خواسته با یک جهان و اینْت شگفت
نه‌اش سلاح و نه‌اش حیله و نه زور و نه زر

ولی چو هست زبانش کلیدِ فتحِ زمان
نه مکه، معبر تاریخ را گشاید در

کسی که هست خطابش به فطرت انسان
کسی که هست پیامش ندای روح بشر

نه مکه و نه حجاز است شهربند پیام
که باختر شنود این پیام از خاور

هنوز مکه به خواب است و می‌نداند کس
که این پگاه، زمانی نو آورد همبر

(ادامه دارد)
#بعثت
#پیام
#نعمت_میرزازاده
@mkazemkazemi