فلسفه بدون سانسور
1.42K subscribers
162 photos
119 videos
124 files
30 links
هر آنچه که یک ذهن اندیشمند نیاز دارد

کتاب

کلیپ فلسفی

مطالب ناب فلسفی و علمی




جهان با نگرش درونت تغییر خواهد کرد
Download Telegram
زندگی هر فرد، هنگامی که به منزله ی یک کل و در کل نگریسته شود، و تنها مهم ترین وجوه آن برجسته شوند، حقیقتا یک تراژدی است؛ اما با گرفتار شدن در جزئیات حالت کمدی پیدا می کند. زیرا افعال و نگرانی های روزمره، تلاش های بی امان لحظه، امیال و ترس های هفته، و حوادث ناگوار هر ساعت، همه و همه به واسطه ی تصادفی واقع می شوند که همواره به نیرنگی شیطنت آمیز می ماند؛ اینها چیزی جز صحنه های یک کمدی نیستند؛ آرزوهایی که هرگز برآورده نمی شوند، تلاش های بی ثمر، امیدهایی که به طرز بی رحمانه ای توسط تقدیر بر باد می روند، اشتباهات ناگوار سرتاسر زندگی، همراه با رنج فزاینده، و مرگی در پایان، همواره یک تراژدی را برایمان به نمایش می گذارند. به این ترتیب، چنان که گویی تقدیر خواسته تا به رنج هستی مان ریشخندی هم علاوه کند، زندگی ما باید تمامی پریشانی های تراژدی را در بر بگیرد، و با این حال حتی نمی توانیم شأن شخصیت های تراژدی را هم داشته باشیم و در جزئیات مهم زندگی، لاجرم شخصیت های ابله یک کمدی هستیم.


(#آرتور_شوپنهاور / جهان همچون اراده و تصور - جلد اول - دفتر چهارم)


join us : |
💯 @philosophibisansoor
مذاهب برای عوام ضروری و مزیت بزرگی برای ایشان‌اند.

#آرتور_شوپنهاور
#جهان_همچون_اراده_و_تصور ص۶۵۷


فلاسفه‌ی قرون گذشته، توانِ خود را با جدیت صرف نابود کردن توهمات دینی، سیاسی و اجتماعی که زندگی پدران ما صدها سال از آن‌ها مایه می‌گرفت، کردند. نابود شدن این توهمات، سبب خشکیدن سرچشمه‌ی آرزو و رضا شد. ایشان در قفای اشباح نابود شدۀ توهمات، به نیروهای طبیعی عاری از معرفتی که در برابر ضعف نرمشی ندارند و از ترحم عاری‌اند، برخوردند. فلسفه علیرغم همۀ پیشرفت‌های خود نتوانست به توده‌ها ایده آلی دهد که بتواند آنها را مسحور خود کند. ولی چون توهمات برای توده‌ها صرف‌نظر کردنی نیستند، بسوی سخنورانی که بتوانند آن توهمات را در اختیارشان قرار دهند جذب می‌شوند، همان‌طور که حشرات به سوی نور کشیده می شوند. بزرگترین سائق در تاریخ انکشاف اقوام، نه حقایق بلکه همیشه اشتباهات بوده‌اند. توهمات اجتماعی، امروز بر همۀ ویرانه‌های برجای مانده از گذشته حکمفرمائی می‌کنند و آینده هم در اختیار همین توهمات قرار دارد. توده‌ها هيچگاه در عطش رسيدن به حقيقت دست و پا نزده‌اند. ايشان از واقعياتِ خلافِ پسندِ خود گريزانند و ترجيح می‌دهند اشتباهاتی را تكريم كنند كه قادر به اغواءكردنشان باشند.

#گوستاو_لوبون
#روانشناسی_توده_ها

@philosophibisansoor

#مرگ، رسولِ وحی یا فرشته‌ی الهام #فلسفه است؛ و به همین دلیل #سقراط فلسفه را آمادگی برای مرگ می‌خواند. در‌ واقع بدون مرگ به سختی می‌شد فلسفه ورزی‌ای انجام گیرد.


📚 #جهان_همچون_اراده_و_تصور
👤 #آرتور_شوپنهاور


join us : | کانال فلسفه
@Philosophibisansoor
هرگونه اراده ورزی ناشی از نیاز، نقص، و لذا ناشی از رنج است.

تحققِ [ خواست اراده ] به این نیاز پایان میدهد؛ اما در ازای میلی که برآورده می شود دست کم ده میل دیگر باقی می مانند که ارضا نمی شوند. وانگهی، اشتیاق مدت مدیدی دوام می آورد، و می خواهد و دوست دارد که به بی نهایت برسد؛ اقناع کوتاه است و اعانه وار. لیکن حتی خود رضایت نهایی نیز صرفا صوری است؛ میلی که برآورده شد بی درنگ راه را برای میل دیگر باز می کند؛ اولی فریبی معلوم است، دومی فریبی هنوز مجهول.


هیچ یک از اهداف اراده ورزی نمی تواند رضایتی تولید کند که دوام آورده و زایل نشود؛ همواره همچون سکه ای است که برای گدایی پرتاب می شود، و به او رخصت می دهد تا بتواند بدبختی اش را تا فردا کش دهد. از این رو، مادام که آگاهی مان در تصرف اراده باشد، مادام که تسلیم انبوه امیال و بیم ها و امیدهای همیشگی آن باشیم، و مادام که فاعل اراده ورزی باشیم، هرگز روی خوشبختی یا آرامش بادوام را نمی‌بینیم. در اصل، فرقی نمی کند که تعقیب می کنیم یا می گریزیم، در ترس خسران ایم یا در اشتیاق لذت؛ توجه به اراده ی همواره خواهان، به هر حال، دائم آگاهی را انباشته و تحریک میکند؛ اما بدون آرامش و آسودگی، رفاه حقیقی مطلقاً غیرممکن است. از این رو، فاعل اراده ورزی همواره بر چرخ ایکسیون خوابیده، همواره آب به غربال دانائیدها می ریزد، و تانتالوس تا ابد تشنه است.

#آرتور_شوپنهاور
#جهان_همچون_اراده_و_تصور

join us : | کانال فلسفه بدون سانسور
@Philosophibisansoor
#آرتور_شوپنهاور؛ #فیلسوف_بدبین

شوپنهاور زندگی را یک بدبیاری تمام عیار می دانست؛
–«می توانیم زندگی خود را رویدادی بدانیم که به طرزی بی فایده و ناراحت کننده خواب سعادتمندانه نیستی را بر هم می زند.»
–«وجود بشر باید نوعی اشتباه باشد.»
او عقیده داشت؛”امکان نداشته این جهان کار موجودی رحیم بوده باشد،بلکه کار شیطانی بوده که موجودات را آفریده تا از مشاهده رنج های آنان لذت ببرد.”
به فلسفه روی آورد زیرا از دید او زندگی کسب و کاری اندوهناک است که باید آن را صرف تأمل درباره خودش کرد.
تنهایی را بسیار می پسندید.در اثر شاهکارش،
#جهان_به_مثابه_اراده_و_بازنمود
دلیل نداشتن دوستان زیاد را اینگونه توضیح می دهد:«نابغه به ندرت می تواند خوش مشرب و معاشرتی باشد،زیرا کدام یک از مکالمات دونفره ممکن است واقعا به اندازه تک گویی های خودش هوشمندانه و جالب باشد؟»

از زنان دوری می جست زیرا زندگی را آن قدر کوتاه،نامعلوم و زودگذر می دید که ارزش آن را ندارد که خود را با تقلای زیاد در آن به دردسر بیندازیم.
هرچند شهرت ناشی از چاپ مجدد کتابش و به دنبال آن افزایش توجه زنان به او دیدگاهش درباره زنها را ملایم تر نمود.به جای این که آن ها را «مناسب پرستاری و معلمی ابتدایی ترین دوران کودکی ما» بداند،«درست به این علت که خودشان کودک مآب،احمق و کوته بین و در یک کلام،در سراسر زندگی خود کودکانی بزرگ هستند»، آن ها را قادر به فداکاری و کسب بصیرت می داند.
باز در خصوص موردتوجه بودن گفت؛
«بزرگ ترین لذت ما این است که ما را بستایند؛ولی ستایندگان حتی اگر انگیزه ای برای این کار داشته باشند،چندان مایل نیستند که ستایش خود را ابراز کنند.و بنابراین،خرسندترین انسان کسی است که توانسته خالصانه خودش را بستاید،مهم نیست چگونه.»

■ دیدگاه شوپنهاور درخصوص دیگر فلاسفه”

شوپنهاور همزمان با هگل به تدریس فلسفه در دانشگاه برلین پرداخت.او فلسفه هگل را این چنین ارزیابی میکرد:« آرای بنیادین آن بیهوده ترین توهمات هستند،جهانی واژگون شده،لودگی فلسفی...مضامینش توخالی ترین و بی معناترین نمایش کلماتی هستند که تاکنون ابلهان به آن گوش سپرده اند و نحوه ارائه آن نفرت انگیزترین و بی معناترین پرت و پلاگفتن است...»

–به #گوته و آثار او علاقه مند بود.در یکی از دیدارهایشان گوته برای او بیتی سرود:
“اگر می خواهی از زندگی لذت ببری
باید برای جهان ارزش قائل شوی.”
شوپنهاور در مقابل نقل قولی از #شانفور آورد؛
« بهتر است انسان ها را همان طوری که هستند بپذیریم،به جای این که تصویری خیالی از آن ها ترسیم کنیم.»

آثار #سنکا را خوانده و او را بسیار می ستود.
مجذوب ادیان شرقی به طور عام و آیین برهمنی به طور خاص بود.

–ساعات زیادی را می خوابید.با مقایسه خودش با دو تن از متفکران مورد علاقه اش زیاد خوابیدن هایش را توجیه می کرد:« هرچه انسان ها پیشرفته تر باشند و هرچه مغزشان فعال تر،بیش تر به خواب نیاز دارند؛#مونتنی و #دکارت بخش زیادی از عمرشان را در خواب بوده اند.»
«اگر زندگی و هستی شادی آفرین بود،در آن صورت همه با بی میلی به حالت ناهشیار خواب نزدیک می شدند و با شادی دوباره از خواب برمی خاستند ولی درست عکس این امر مصداق دارد.»

نظریه شوپنهاور در باب #عشق و #ازدواج

فلاسفه سنتاً به موضوع عشق علاقه ای نداشته اند زیرا از نظر آنان مصیبت های عشق بیش از حد بچه گانه است و باید آن را به شاعران و مجنونان واگذار نمود.
اما شوپنهاور از این بی تفاوتی حیرت کرد و آن را نتیجه انکار متکبرانه جنبه ای از زندگی می دانست که تصور انسان از خودش به عنوان موجودی عقلانی را نقض می نمود؛
«عشق در هر ساعتی جدی ترین اشتغالات را بر هم می زند،و گاهی برای لحظه ای حتی بزرگ ترین اذهان را فلج می نماید...عشق گاهی نیازمند قربانی کردن سلامت،
ثروت،مقام و خوشبختی است.»
شاید شوپنهاور از آشوب و نگرانی ناشی از عشق متنفر بود ولی آن را نامناسب و تصادفی نمی دانست:
«چرا این همه سرو صدا و هیاهو؟ چرا این همه اضطرار،دلشوره و تقلا؟..این جا هیچ چیز بی اهمیتی وجود ندارد؛برعکس، اهمیت این موضوع با جدی بودن و شور و شوق این کار کاملا متناسب است.هدف غایی تمام روابط عشقی واقعا مهم تر از تمامی دیگر اهداف زندگی انسان است و بنابراین کاملا سزاوار همان جدیت شدیدی است که همگان در مورد عشق نشان می دهند.»
اما هدف از عشق چیست؟
مونتنی اذهان ما را تابع بدن ما می دانست ولی شوپنهاور فراتر رفت و به نیرویی در درون ما پرداخت که به نظر او همواره بر عقل غلبه دارد،نیرویی آن قدر قوی که همه نقشه ها و داوری های عقل را درستکاری می کند و این نیرو را اراده معطوف به حیات نامید و آن را سائقه ای ذاتی در انسان ها برای بقا و تولیدمثل تعریف کرد.

@Philosophibisansoor
وهمی شهوی انسان را به این سوق می‌دهد که باور کند آغوش زنی که زیبایی‌اش او را مجذوب ساخته بیش از آغوش هر زن دیگری به او لذت می‌دهد یا منحصراً معطوف فرد خاصی می‌شود و وی را متقاعد می‌کند که تملک این فرد خوشحالیِ بی‌حصری برای او به ارمغان می‌آورد. از این رو، وی خیال می‌کند که دارد برای لذت خود تلاش و فداکاری می‌کند، حال آن که این کارها را صرفاً برای حفظ گونه‌ی صحیح و معینِ «نوع» انجام می‌دهد و قرار است یک فردیت مشخص و خاصی به هستی دست بیابد که تنها می‌تواند از این والدین به وجود بیاید.

هر کسی که عاشق شده باشد پس از اینکه نهایتاً به لذت دست یافت، بیداریِ خارق‌العاده‌ای از خواب وهم را تجربه می‌کند و با حیرت مشاهده می‌کند که آنچه با چنان شوقی در پی آن بوده صرفاً مانند هر ارضای جنسیِ دیگری عمل می‌کند، به طوری که وی احساس می‌کند که سود چندانی به دست نیاورده. از سوی دیگر، ارضا در واقع فقط به سود «نوع» است و از این رو به آگاهی فرد نمی‌آید، یعنی فردی که در اینجا سرشار از اراده‌ی نوع بوده و با فداکاری بسیار به حصول هدفی کمک کرده که به هیچ رو هدف خود او نبوده است.

پس از اتمام این کار بزرگ، کسی که عاشق شده بود خود را فریب خورده می‌یابد زیرا وهمی که فرد را بازیچه‌ی نوع کرده بود اکنون از میان می‌رود.

#آرتور_شوپنهاور
#متافیزیک_عشق

کانال فلسفه

🔹 @Philosophibisansoor


هر تغییری در جهان مادی تنها مادامی می تواند ظاهر شود که تغییر دیگری بی واسطه بر آن مقدم بوده باشد؛


این محتوای صحیح و کامل قانون علیت است. اما در فلسنه هیچ مفهومی به اندازه ی مفهوم علت مورد سوء استفاده واقع نشده، چه با نیرنگ عمدی و چه با اشتباه سهوی در برداشت بسیار وسیع از آن، و اتخاذش به شکل بسیار عام، در تفکر انتزاعی.


از مدرسی گری به بعد، در واقع از افلاطون و ارسطو به بعد، فلسفه بیشتر نوعی سوءاستفاده از مفاهیم عام بوده، مفاهیمی مانند جوهر، زمینه، علت، خیر، کمال، ضرورت، امکان، و بسیاری مفاهیم دیگر. گرایش اذهان به بهره برداری از این گونه مفاهیم انتزاعی و پردامنه تقریباً در همه ی دوره ها خود را نشان میدهد.


در نهایت ممکن است این به خاطر نوعی کاهلی عقل باشد، عقلی که نظارت دائمی بر اندیشه از طریق ادراک را بسیار دشوار می یاید. سپس به تدریج این مفاهیمِ بیش از اندازه عریض و وسیع همچون نمادهای جبری به کار گرفته، و همچون این نمادها همه جا را پر می کنند. به این ترتیب، فلسفه ورزی رو به انحطاط می گذارد و تبدیل می شود به آمیزش صرف، نوعی شمارش طولانی، که (همچون هر شمارش و محاسبه ای) صرفاً نیازمند قوای ذهنی اندک است و این قوا را به کار می گیرد. در واقع، پیآمد این امر در نهایت صرفاً می شود نوعی نمایش الفاظ، که حیرت انگیزترین نمونه ی آن در هگل گرایی خرفت کننده ی امروزی به چشم می خورد، یعنی جایی که تا سرحد جفنگ محض پیش برده می شود. اما مدرسی گری نیز اغلب بدل به شعبده ی لفظی می شده. در واقع، حتی منشاً طوبیقای ارسطو-اصول بسیار انتزاعی که برداشت کاملاً عام از آنها شده، و می توانستند برای متفاوت ترین انواع موضوعات به کار گرفته، و همه جا برای بحث له و یا علیه وارد بازی شوند - نیز در آن استفاده ی نادرست از مفاهیم عام واقع شده است.


در تالیفات مدرسیان، به ویژه در تالیفات توماس آکوئیناس، به نمونه های بی شماری از شیوه های استفاده از چنین انتزاعاتی بر میخوریم. اما فلسفه، تا پیش از لاک و کانت، در حقیقت راه مدرسیان را دنبال می کرد؛ عاقبت آین دو مرد توجه خود را معطوف به خاستگاه مفاهیم کردند.


#آرتور_شوپنهاور
#جهان_همچون_اراده_و_تصور
(صفحه 544)


join us : | کانال فلسفه
@Philosophibisansoor
این گفته #شوپنهاور " جهان تصور من است را می توان به صورت زیر تجزیه کرد.
من می توانم جهان پیرامون را بو کنم، لمس کنم، بچشم.
یعنی جهان اطلاعاتی را از جهان پیرامون ام دریافت می کنم، مثلا این میز را لمس می کنم. ما جهان پیرامون را از طریق حواس خود می توانیم بشناسیم.
ذهن با استفاده از داده های حسی اطلاعات را دریافت می کند و یک ذهنیت راجع به جهان ایجاد می کند.
تنها چیزی که واقعیت دارد ذهنیت است.
گفته شوپنهاور را به این صورت دسته بندی کردم.
فرض کنید ما در جنگل ایستاده ایم درختان تا زمانی هستند و وجود دارند که ما در جنگل باشیم یعنی هستی درخت نیازمند سوژه انسانی است چون، این ذهن من است که بدان معنا می بخشد. اگر من نباشم آنها هم نیستند. کانت می گوید؛" اگر من سوژه اندیشنده را حذف کنم، تمام جهان مادی به یک باره حذف خواهد شد: جهان چیزی جز نمود در حسیات سوژه ما و طرز تصورات آن." از نظر شوپنهاور ما سه دسته ایدئالیسم داریم که عبارت اند از ایدئالیسم رادیکال، ایدئالیسم غیر رادیکال و تکاملی که من در این مطلب تنها به اولی و دومی اشاره می کنم.
از نظر بارکلی این ماده که به آن اعتقاد داریم تنها از طریق حواس و شعور ما درک می شود یعنی وجود آن مفهوم مدرک شما است به عبارت ساده تر، یعنی اول یک شیئی در جهان خارج باشد تا بتوانم آن را دریافت کنم. ماده ای که به وسیله ذهنی درک نشده است نمی توانیم بگوئیم آن وجود دارد یا هست یعنی این ذهن من است که آن را می شناسد و به آن معنی می بخشد.
کانت می گوید؛ محسوسات داده های خام هستند یا به بیان دقیق تر آن توده آشفته ای هستند که بر یک دیگر انبار شده اند و فاقد معنا هستند. من اطلاعات را از جهان خارج دریافت می کنم به این عمل برون نگری می گویند شروع با ادراک حسی است اما، این عقل ماست که آن را تجربه و ترکیب می کند.
در حالت دریافت اطلاعات ما منفعل هستیم مثلا در خیابان داریم قدم می زنیم ناگهان صدای بوق ماشین را می شنویم اما ، ما می توانیم در ذهن و در عمل فکر این بوق ماشینی که دیدیم دو باره احظار کنیم به این عمل می گویند تصور یا بارنمایی یک وحدتی بین ذهن و عین ایجاد می کنیم.
شوپنهاور می گوید ذهن هم چیز را می شناسد و توسط هیچ چیز شناخته نمی شود.
شوپنهاور می گوید " دو نوع وجود داریم وجود ذهنی و عینی. وجود ذهنی، همان فاعل شناسایی ماست چیزی نیست جز حسیات یا پذیرندگی و وجود عینی ، اشیایی که در جهان خارج واقع اند و چیز دیگری خارج از این دو وجود ندارد.

بررسی جهان تصور من است #آرتور_شوپنهاور
به قلم #سعید_جلوخانی

@philosophibisansoor
آن چه همه چیز را می شناسد و به وسیله ی هیچ چیز شناخته نمی شود ذهن است. بنابراین اوست نگه دارنده ی جهان، شرط جهان شمولِ هر آن چه نمود می یابد، و تمامی اعیان؛ و این همواره برقرار است؛ زیرا هر آن چه وجود دارد، تنها برای ذهن موجود است. هر کسی خود را به عنوان این ذهن [شناسنده] در می یابد، اما تنها مادامی که خود بشناسد، نه آن جا که عین [متعلقِ] شناخت باشد. اما کالبد وی همچنان عین است، و لذا از این نقطه نظر آن را تصور به حساب می آوریم. زیرا کالبد عینی است در میانِ اعیان و تابعِ قوانینِ اعیان، هر چند عینی است بی واسطه. کالبد، همچون تمامیِ اعیان ادارک، در همه ی صورت های شناخت جای می گیرد، یعنی در زمان و مکان که کثرت به واسطه ی آن ها به وجود می آید. اما ذهن، شناسنده ی همواره ناشناخته، در این صورت ها نمی گنجد؛ برعکس، این صورت ها خود مستلزمِ آن هستند، و بنابراین نه کثرت و نه نقطه ی مقابل آن یعنی وحدت، به آن تعلق نمی گیرد. هرگز آن را نمی شناسیم، بلکه آن است که هرکجا شناخت باشد می شناسد.

بنابراین، جهان همچون تصور که اکنون تنها از این منظر به آن می نگریم، دو بخش اصلی، ضروری، و جدایی ناپذیر دارد. بخش نخست عین است، که صورت های آن زمان و مکان هستند، و به واسطه ی این دو نیز، کثرت. اما بخش دیگر، یعنی ذهن در زمان و مکان واقع نمی شود، و در هر وجودِ تصورپردازی یکه و یکه تاز است. بنابراین، تنها یک تن از این موجودات به همراه عین، به همان خوبی جهان همچون تصور را کامل می کند که میلیون ها تن از آن ها. و اگر بنا بود آن یک [ذهن] ناپدید شود، پس از آن جهان همچون تصور دیگر وجود نمی داشت. پس این دو بخش حتی در خیال نیز جدایی ناپذیراند، چرا که هر یک از آن ها تنها برای و به واسطه ی دیگری هستی و معنا دارد؛ و هر یک با دیگری موجود و به همراه او نابود می شود. عین و ذهن بی درنگ یکدیگر را محدود می کنند؛ آن جا که عین آغاز می کند، ذهن باز می ایستد. ماهیتِ مشترک یا متقابل این محدودیت در این حقیقت مشهود است که صورت های اصلی و بنابراین عمومیِ هر عین، یعنی مکان، زمان، و علیت، حتی بدونِ شناختِ خود عین، از مبداء ذهن به کمال شناخته و درک می شوند، یعنی به زبانِ کانت آن ها به شکل پیشینی در آگاهی ما حضور دارند.

#جهان_همچون_اراده_و_تصور
#عین_و_ذهن
#آرتور_شوپنهاور

@philosophibisansoor
📚 #کتاب #جهان_و_تاملات_فیلسوف
نویسنده: #آرتور_شوپنهاور
■ مترجم: #رضا_ولی_یاری

● در ابتدای کتاب جمله‌ای از شوپنهاور آمده است با این مضمون: «زندگی پرسش دشواری است، من ترجیح می‌دهم آن را صرف تأمل بر خودش کنم»، محتوای کتاب پیرامون همین جمله ارائه شده است. شوپنهاور جهانی مملو از رنج را به تصویر می‌کشد و این تصویر را با چنان نثری ارائه می‌کند که او را تا مقام یکی از بزرگترین نثرنویسان آلمان ارتقا می‌دهد. نثرش خوش‌آهنگ و ساده و مفهوم است و بسیاری از عباراتش به قدری نغز و دل‌انگیز و عمیق است که می‌توان آن‌ها را بارها خواند و لذت برد و حتی به خاطر سپرد. بی‌پرده و به صراحت سخن می‌گوید و از متلک‌پرانی و تمسخر و بعضا حتی فحاشی نیز ابایی ندارد. نیچه در مورد او می‌گوید: «مطلقاً تنها بود و کمترین دوستی نداشت و فاصله‌ی میان یک و هیچ لایتناهی است. هیچ چیز متفکرین آلمان را به اندازه عدم شباهتی که میان شوپنهاور و آنان بود رنج نداد.» نمیتوان براحتی و در یک جمله بخشی از کتاب را نقل کرد. مطالب هر فصل بسیار منسجم هستند و گزینش صرفا یک جمله یا پارگراف از هر فصل، ممکن است دیدگاه شوپنهاور را دقیقا منتقل نکند.

join us : | کانال فلسفه بدون سانسور
@Philosophibisansoor
 ■ به من بگو قبل از تولد کجا بوده ای تا به تو بگویم پس  از مرگ کجا خواهی رفت

👤 #آرتور_شوپنهاور

“After your death you will be what you were before your birth.”
―Arthur Schopenhauer

join us : | کانال فلسفه
@Philosophibisansoor
اگر آن‌چه موجب می‌شود که مرگ برای ما این‌قدر هولناک بنظررسد اندیشه‌ی نیستی بود، فکر کردن به زمانی که هنوز به وجود نیامده بودیم نیز باید همان میزان وحشت را در ما موجب می‌شد.

زیرا به‌طرز انکارناپذیری مشخص است که نیستی پس از مرگ نمی‌تواند تفاوتی با نیستی پیش از تولد داشته باشد، و ازاین رو نمی‌تواند اسفبار تراز آن باشد.

هنگامی که ما هنوز به‌وجود نیامده بودیم یک ابدیتِ کامل سپری شده بود، اما این به‌هیچ رو ما را آزار نمی‌دهد. درمقابل، این که پس از میان پرده‌ی یک هستی بی‌دوام، ابدیت دومی باید به دنبال بیاید که در آن ما دیگر وجود نخواهیم داشت، برای مان دشوار و حتی غیرقابل تحمل است. حال، آیا این عطش هستی احتمالأ می‌تواند ناشی از این باشد که ما مزه‌ی آن را چشیده‌ایم و آن‌را بسیار مطبوع یافته ایم؟ چنان که درفوق به اختصار گفتیم، یقیناً نه؛ تجربه‌ای که به دست آمده بیشتر می‌تواند شوقی بی‌پایان به بهشت گم‌شده‌ی نیستی را موجب شود.
همواره امید به (( عالمی بهتر )) به امید جاودانگی علاوه می‌شود؛ که خود اشاره‌ای است به این‌که دنیای فعلی چندان زیبا و ارزش‌مند نیست. باهمه‌ی این‌ها، واضح است که مسئله‌ی وضعیت ما پس از مرگ هزاران بار بیشتر از مسئله‌ی وضعیت‌مان پیش از تولد در محاورات و کتاب‌ها مورد بحث واقع شده.
اما، به‌لحاظ نظری، هردوی این مسائل به یک اندازه مسئله و صحیح اند؛ به‌علاوه، کسی که برای یکی از آن‌ها پاسخی بیابد در خصوص دیگری نیز به‌طور کامل آگاه می‌شود.

#آرتور_شوپنهاور
#جهان_همچون_اراده_و_تصور
( جلد دوم / دفتر چهارم)
صفحه ۹۱۸ / ۹۱۹

کانال فلسفه

@Philosophibisansoor
اگر آن‌چه موجب می‌شود که مرگ برای ما این‌قدر هولناک بنظررسد اندیشه‌ی نیستی بود، فکر کردن به زمانی که هنوز به وجود نیامده بودیم نیز باید همان میزان وحشت را در ما موجب می‌شد.

زیرا به‌طرز انکارناپذیری مشخص است که نیستی پس از مرگ نمی‌تواند تفاوتی با نیستی پیش از تولد داشته باشد، و ازاین رو نمی‌تواند اسفبار تراز آن باشد.

هنگامی که ما هنوز به‌وجود نیامده بودیم یک ابدیتِ کامل سپری شده بود، اما این به‌هیچ رو ما را آزار نمی‌دهد. درمقابل، این که پس از میان پرده‌ی یک هستی بی‌دوام، ابدیت دومی باید به دنبال بیاید که در آن ما دیگر وجود نخواهیم داشت، برای مان دشوار و حتی غیرقابل تحمل است. حال، آیا این عطش هستی احتمالأ می‌تواند ناشی از این باشد که ما مزه‌ی آن را چشیده‌ایم و آن‌را بسیار مطبوع یافته ایم؟ چنان که درفوق به اختصار گفتیم، یقیناً نه؛ تجربه‌ای که به دست آمده بیشتر می‌تواند شوقی بی‌پایان به بهشت گم‌شده‌ی نیستی را موجب شود.
همواره امید به (( عالمی بهتر )) به امید جاودانگی علاوه می‌شود؛ که خود اشاره‌ای است به این‌که دنیای فعلی چندان زیبا و ارزش‌مند نیست. باهمه‌ی این‌ها، واضح است که مسئله‌ی وضعیت ما پس از مرگ هزاران بار بیشتر از مسئله‌ی وضعیت‌مان پیش از تولد در محاورات و کتاب‌ها مورد بحث واقع شده.
اما، به‌لحاظ نظری، هردوی این مسائل به یک اندازه مسئله و صحیح اند؛ به‌علاوه، کسی که برای یکی از آن‌ها پاسخی بیابد در خصوص دیگری نیز به‌طور کامل آگاه می‌شود.

#آرتور_شوپنهاور
#جهان_همچون_اراده_و_تصور
( جلد دوم / دفتر چهارم)
صفحه ۹۱۸ / ۹۱۹

@philosophibisansoor
⁠■ فقط فرد تهیدست ممکن است کاملا، عمیقا، بی چون و چرا و به طور همه جانبه به زیردست بودن و بی اهمیت و بی ارزش بودن خود اعتقاد داشته باشد و از این رو می‌تواند در دستگاه سیاست جایگاه خود را پیدا کند.
فقط اوست که می‌تواند مدام تعظیم کند و فقط تعظيم اوست که به نود درجهٌ کامل می‌رسد : فقط او می‌گذارد هرچه می‌خواهند با او بکنند و در عین حال می‌تواند لبخند هم بزند.
فقط او بی ارزش بودن خدماتش را کاملا می‌شناسد. فقط او در ملا عام با صدای بلند یا حروف چاپی بزرگ از نوشته‌های غیر حرفه ای مافوقان خود یا اشخاص صاحب نفوذ دیگر به عنوان شاهکار تمجید می‌کند و فقط او راه و رسم گدایی را می‌داند.

در نتیجه فقط او می‌تواند وقتی هنوز جوانی را پشت سر نگذاشته است، شاهد آن حقيقت نهان شود که #گوته به این نحو بیان کرده است :

« شکایت از فرومایگی سودی ندارد، زیرا آنچه بر جهان فرمانروایی می‌کند، فرومایگی است، حتی اگر مردمان عکس این را ادعا کنند. »

👤 #آرتور_شوپنهاور
📚 #در_باب_حکمت_زندگی

join us : | کانال فلسفه
@Philosophibisansoor
■ بطور كلی صلاح در اين است كه آدمی شعور خويش را با نگفتن نشان دهد نه با گفتن - زيرا سكوت از هوشمندی است و گفتن از خودپسندی

👤 #آرتور_شوپنهاور

join us : | کانال فلسفه بدون سانسور
@@philosophibisansoor
کسی که حقیقتاً خود می‌اندیشد شبیه به یک پادشاه است. جایگاهش عالی و مستقل است و آرایِ وی همچون احکامِ شاهانه یکسره از قدرتِ فائقِ او و بی واسطه از خودِ او نشأت میگیرند. همان اندازه زیرِ بارِ مرجعی دیگر میرود که پادشاهی دستور می‌پذیرد؛ هیچ چیز را تأیید نمیکند مگر آنچه خود شخصاً آزموده باشد. انبوهِ اذهانِ عامی گرفتارِ عقایدِ رایج و تعصبات و مراجع، شبیه مردمانی هستند که به آرامی از قانون تبعیت میکنند و دستورات بالا را می‌پذیرند.

/ #آرتور_شوپنهاور /
/ #در_باب_خوداندیشی /
/ #جهان_و_تأملات_فیلسوف /

@Philosophibisansoor
📚 #درباب_حکمت_زندگی

آن کس سعادتمند است که از برخورد با بعضی از همنوعان همیشه درامان باشد.
هنرِ تحمل کردنِ انسانها را می‌توان با تحمل کردنِ اشیاء بی‌جان تمرین کرد که به علت خواص مکانیکی یا خواص دیگر فیزیکی‌شان با سرسختی سدّ راه ما می‌شوند، تمرینی که هر روز مُیسّر است. وقتی شکیبایی را از این راه کسب کردیم، می‌توانیم در مورد انسانها نیز به کار گیریم. به این منظور، باید خود را به این فکر عادت دهیم که این مردم نیز مانند اشیاء بی‌جان، اگر مانعِ آزادی و فعالیت ما می‌شوند، به علتِ ضرورتِ ناگزیرِ طبیعت‌شان چنین تأثیری دارند.
بنابراین، برآشفته شدن در برابرِ چنین انسانهایی همانقدر احمقانه است که از سنگی که پیشِ پایمان می‌غلطد و راهمان را سد میکند، خشمگین شویم.

#آرتور_شوپنهاور



@philosophibisansoor

هرگونه اراده ورزی ناشی از نیاز، نقص، و لذا ناشی از رنج است.


تحققِ [ خواست اراده ] به این نیاز پایان میدهد؛ اما در ازای میلی که برآورده می شود دست کم ده میل دیگر باقی می مانند که ارضا نمی شوند. وانگهی، اشتیاق مدت مدیدی دوام می آورد، و می خواهد و دوست دارد که به بی نهایت برسد؛ اقناع کوتاه است و اعانه وار. لیکن حتی خود رضایت نهایی نیز صرفا صوری است؛ میلی که برآورده شد بی درنگ راه را برای میل دیگر باز می کند؛ اولی فریبی معلوم است، دومی فریبی هنوز مجهول.




هیچ یک از اهداف اراده ورزی نمی تواند رضایتی تولید کند که دوام آورده و زایل نشود؛ همواره همچون سکه ای است که برای گدایی پرتاب می شود، و به او رخصت می دهد تا بتواند بدبختی اش را تا فردا کش دهد. از این رو، مادام که آگاهی مان در تصرف اراده باشد، مادام که تسلیم انبوه امیال و بیم ها و امیدهای همیشگی آن باشیم، و مادام که فاعل اراده ورزی باشیم، هرگز روی خوشبختی یا آرامش بادوام را نمی‌بینیم. در اصل، فرقی نمی کند که تعقیب می کنیم یا می گریزیم، در ترس خسران ایم یا در اشتیاق لذت؛ توجه به اراده ی همواره خواهان، به هر حال، دائم آگاهی را انباشته و تحریک میکند؛ اما بدون آرامش و آسودگی، رفاه حقیقی مطلقاً غیرممکن است. از این رو، فاعل اراده ورزی همواره بر چرخ ایکسیون خوابیده، همواره آب به غربال دانائیدها می ریزد، و تانتالوس تا ابد تشنه است.


👤 #آرتور_شوپنهاور
📚 جهان همچون اراده و تصور


join us : |
@philosophibisansoor
مردم از افرادی که بالاتراند می گریزند و از آنها نفرت دارند، و در توجیه این رفتار، برای آنان همه نوع عیب می تراشند.

👤 #آرتور_شوپنهاور
📚 #در_باب_حکمت_زندگی

join us : |
@philosophibisansoor
◾️هیچ‌کس نمی‌تواند مدت درازی ماسکی که بر چهره دارد به نمایش بگذارد سرشت آدمی هر آنچه را که به طور تصنعی کسب شده است،
در هم می‌شکند.

#در_باب_حکمت_زندگی
#آرتور_شوپنهاور
@philosophibisansoor