انجمن علمی فلسفه‌علم شریف
10.6K subscribers
1.23K photos
61 videos
221 files
986 links
• انجمن‌ علمی فلسفه‌علم دانشگاه شریف

کانال آرشیو فایل‌ها:
@philsharif_archive

«تبلیغات نداریم و تنها محتواهای مربوط به فلسفه و علم را نشر می‌دهیم»
ارتباط با ما:
@SUTphilsci
Download Telegram
DSC_9530.JPG
13.8 MB
#عکس
🔸عکس یادگاری شرکت کنندگان
🔸روز آخر مدرسه تابستانی تکامل
سالن آمفی تئاتر مرکزی دانشگاه صنعتی شریف
@jorateandishidan
@SharifSchools
@philsharif
DSC_9518 copy.jpg
10.4 MB
#عکس
🔸عکس یادگاری عوامل اجرایی با دکتر سید حسن حسینی
🔸روز آخر مدرسه تابستانی تکامل
سالن آمفی تئاتر مرکزی دانشگاه صنعتی شریف
@jorateandishidan
@SharifSchools
@philsharif
#معرفت‌شناسی_تکاملی

✍️ #امید_نادری

زمانی داروین اعلام داشت که تکامل حقیقت طبیعت است و به دنبال وی هاکسلی بیان کرد که تکامل جهانی است و نه‌تنها طبیعت، بلکه تمام چیزهایی که در جهان هستند، محصولات تکامل می¬باشند (گانتیر،2012) . در قرن بیستم نیز دوبژنسکی بیان داشت که هیچ‌چیز معنا پیدا نمی¬کند به‌جز در سایه تکامل (دوبژنسکی،1973) ؛ و به‌راستی گزاف نیست اگر که بگوییم تاریخ اندیشه بشری را باید به‌پیش از نظریه تکامل و بعدازآن تقسیم¬بندی کرد. در سایه پیشرفت علوم زیستی، نظریه تکامل در قرن بیستم روزبه‌روز بر گستردگی‌اش افزوده شد و پا را فراتر از مرزهای زیست‌شناسی نهاد. نظریه¬ای که روزی بیشترین مخالفت¬ها با آن صورت می¬گرفت، می¬رفت که بنیان بسیاری از رشته¬های علمی را درنوردد و همین‌گونه نیز گشت. این نظریۀ روشنی¬هایی در دل خود داشت که بسیاری از پژوهشگران را به این سمت ترغیب می¬نمود تا از زاویه‌ای جدید که شاید درست¬ترین زاویه نیز باشد به رشته خود بنگرند. قرن بیستم، قرن نگاه با چشمان تکاملی به رشته¬های انسانی و تا حدودی علوم فیزیکی بوده است. رشته¬هایی که برای قرن¬های متمادی از یافتن پاسخی برای پرسش¬های خود عاجز بودند و بیشتر به این می‌مانستند که به بازی با توهمات خود مشغول¬اند، شروع به استفاده از نظریه تکامل برای دوباره دیدن بنیان‌های خود کردند.

https://goo.gl/ZRYWsH

@Philsharif
Forwarded from کارگاه آموزشی لایب نیتس، گروه فلسفه علم دانشگاه شریف
کارگاه آموزشی فلسفه لایب نیتس.
2 و 3 آبان-دانشگاه شریف.
مدرس: علیرضا فتح اللهی از دانشکده فلسفه ی دانشگاه پرینستون
اطلاعات بیشتر و ثبت نام: https://goo.gl/forms/qbUc3zrOq8LwNzi12

@leibnizworkshop
‍ آیا خداباوری محصول فرگشت زیستی ماست؟
#بخش_اول
📕📕📕📕

● زمانی که از باور به خدا صحبت می کنیم پیش از هر چیز باید مقصود خود را از خدا و مفهوم آن روشن سازیم. نگاهی به لیست خدایان در طول تاریخ نشان می دهد که مفهوم خدا بسیار فراتر از خدایان ادیان ابراهیمی است. به بیان دیگر، گانش پسر شیوا با سری همانند فیل در هندوستان، #خدایان جزایر پلینزی، خدایان محلی سریلانکایی تامیلی، خدایان آزتک‌ها و خدایان مصر و یونان باستان نیز خدایانی محسوب می شوند که ممکن است حتی نام آن ها را نیز نشنیده باشیم.

هر چند که امروزه خدایی چون زئوس، یکی از قدرتمندترین خدایان یونان باستان به تاریخ پیوسته و حس ایمان دینی و پرستش را در کسی زنده نمی کند اما هرکدام از این خدایان، روزگاری در گوشه ای از پهنه گیتی ، پیروانی داشته اند و برای بسیاری مقدس بوده اند. تنها در دایرةالمعارف خدایان بیش از ۲۵۰۰ خدای موجود در تاریخ بشر معرفی شده است. اما به راستی منشاء باور انسان به #دین و خدا چیست؟

این موضوعی است که دانشمندان و فیلسوفان بسیاری را با خود مشغول کرده است و هر یک تلاش کرده اند پاسخی برای این پرسش بیابند که باور به خدا از چه زمانی و بر چه مبنایی در فرهنگ های مختلف بشری شکل گرفته است.

از دید #زیگموند_فروید منشا باور دینی را باید در روان رنجوری بشر جستجو کرد و از دید دورکهایم ، دین یک برساخته اجتماعی است. #ریچارد_داوکینز، زیست شناس تکاملی، دین را از منظر فرگشتی و بر مبنای نظریه داروین مورد بررسی قرار می دهد و در کتاب مشهور خود (توهّم خدا) می گوید: "اگر عصب شناسان یک مرکز مرتبط با باور به خدا در مغز پیدا کنند، دانشمندان داروینیستی همانند من همچنان در پی آنند که دریابند چرا انتخاب طبیعی به گزینش چنین مرکزی انجامیده است؟"

به عبارت دیگر خواهیم پرسید چرا آن دسته از نیاکان ما که به لحاظ ژنتیکی مستعد داشتن چنین مرکزی در مغز خود بوده اند باقی مانده و تولید مثل کرده اند؟

پرسش داوکینز در حقیقت این است که دین چه کارکرد و فایده ای برای انسان داشته که با گذشت هزاران سال پیش تا کنون بشر را با خود مشغول کرده است. آیا دین عامل سازگاری انسان با محیط بوده است؟
@philsharif
■ دین، میراث فرهنگی مفید یا مضر؟

در باب اینکه دین در طول تاریخ حیات انسان فایده یا صرفه تکاملی داشته دیدگاه های مختلفی وجود دارد. برخی دین را به عنوان یک پارازیت فرهنگی می بینند که اگرچه برای میزبان انسانی خود فایده ای ندارد و چه بسا مضر هم باشد اما به مثابه انگل فرهنگی برای تکثیر و بقای خود از میزبان انسانی بهره برده است. برخی دین را عامل انسجام درون گروهی در رقابت با دیگر گروه ها می دانند و به عبارتی قائل به این نکته هستند که دین برای بقای گروه های انسانی، فایده تکاملی داشته است.

برخی بر این باورند که دین ، نه به صورت مستقیم بلکه محصول جانبی و غیرمفید از خصیصه های دیگری است که به سود سازگاری انسان با محیط بوده اند. آنها رفتار شب پره را مثال می آورند که در حرکت به سمت شعله شمع، رفتاری از خود بروز می دهد که باعث مرگ او می شود. این رفتار شب پره از دید دانشمندان ، محصول فرعی از پرواز شب پره به سمت ماه و به قصد جهت یابی بوده است.


انسان مذهبی وقت و انرژی و هزینه و حتی زندگی خود را وقف باورهایی می کند که کمترین سودی به حال او ندارد اما این رفتار از دید ریچارد داوکینز یک محصول جانبی نامطلوب یا یک انحراف از یک خصیصه دیگر است که شاید زمانی مفید بوده است. به بیان دیگر، گرایشی که در شرایط خاصی توسط نیاکان ما انتخاب شده در واقع دین نبوده است و بلکه فایده های دیگری داشته و تنها به شکلی کاملا تصادفی در قالب رفتار دینی ظاهر شده است.
@philsharif
■ آیا خداباوری محصول فرگشت زیستی ماست؟
#بخش_دوم

■ خداباوری از دید #چارلز_داروین

بحث های بسیاری بر سر تفاوت میان بی خدایی و ندانم گرایی در جریان است خداباوران با یک معیار و شدت مشخص درگیر ایمان به خدا نیستند و بسیاری از بی خدایان نیز در قاب اندیشه خود جایی بین بی خدایی و ندانم گرایی به سر می برند. ریچارد داوکینز در کتاب توهم خدا معیاری را معرفی می کند که به اختصار DN مشهور شده است. بر این اساس عدد ۱ بیانگر اعتقاد عمیق به خدا و خداباوری حداکثری و عدد ۷ نشان دهنده بی خدایی حداکثری است. خود داوکینز درباره اینکه کجای این معیار ایستاده می گوید جایی روی شش اما متمایل به هفت

او می افزاید من یک ندانم گرا هستم و آگنوستیک بودن من به وجود خدا به اندازه آگنوستیک بودن من به وجود پری در انتهای باغ است. چارلز داروین نیز دست کم آن گونه که از روی آثار و مکاتبات به جا مانده از او می توان دریافت، بی خدا نبوده است و در نوشته ای مربوط به سال ۱۸۷۹ یعنی سه سال پیش از مرگ می نویسد من هرگز در شدیدترین نوسان های فکری ام آتئیست به معنای منکر وجود خدا نبوده ام و فکر می‌کنم به ‌طور کلی و هر چه پیرتر می شوم، اغلب تعبیر آگنوستیک، شرح درست تری از وضعیت ذهنی من به دست می دهد

■ خداباوری از دید #زیگموند_فروید و از منظر فیزیولوژی مغز

باور به خدا از دید زیگموند فروید، عصب شناس و روانکاو مشهور اتریشی یک امر توهّمی است و خدا در نظر او همان مفهوم پدر است که در ذهن انسان تعالی پیدا کرده است. مفهومی که آدمی بر اثر نیازها و ناتوانی های خود در دوران کودکی به آن پناه برده است. از دید فروید باور دینی از جمله رفتارهای روان رنجورانه انسان مانند وسواس به شمار می رود. با ظهور علم مدرن، بررسی مکانیسم عمل مغز و نقش آن در باور به خدا و ماوراء الطبیعه نیز میسر شد. به تدریج منشاء توهمات دینی و درگیری ذهنی با مذهب و خدا و ارتباط آن با اختلالات شدید سامانه لیمبیک مشخص شد و انسان دانست که ادراکات و تجربیات اسرارآمیز دینی و راز و نیاز و حس پرستش و زانو زدن در برابر قدرتی فراطبیعی از کجا ناشی می شود.

مطالعه سال ۲۰۱۶ جانستون حتی امکان ارتباط بین تجربیات عمیق مذهبی از یک سو و بیماری صرع از سوی دیگر را مورد بررسی قرار می دهد. اگر بتوان دینداری را با فعالیت های الکتریکی غیرطبیعی مغز توضیح داد و باور به خدا را با کارکرد لوب گیجگاهی، دیگر جایی برای خدا و افسانه های دینی باقی نمی ماند و دین و خدا چیزی جز میراث تکاملی زیستی و چیزی جز عملکرد طبیعی مغز نیستند. یافته های داروین در زیست شناسی و صورت بندی نظریه تکامل در کنار پیشرفت های علم به خصوص در نوروساینس و علوم اعصاب به نوعی تکمیل قطعات پازل فهم ما از جهان به شمار می روند.

درست همانگونه که کپرنیک در سال ۱۵۴۳ نشان داد زمین مرکز کائنات نیست و هیچ جایگاه ویژه ای نیز در کیهان ندارد، داروین نیز به ما نشان داد که انسان نه تنها اشرف مخلوقات نیست، بلکه حتی با برنج و ماهی و شامپانزه نیز منشا یا نیای مشترک دارد.

ضمن آنکه انتخاب طبیعی، مکانیسم پیشنهادی داروین برای تکامل زیستی، جایی برای باور به خدا و افسانه های عهد عتیق که در سِفر پیدایش و داستان آفرینش آدم و حوا و هابیل و قابیل که در کتاب های دینی آمده باقی نمی گذارد. به تعبیر زیگموند فروید ﻧﻈﺮﯾﻪ ﺩﺍﺭﻭﯾﻦ ﺗﻮﻫّﻢ ﺧﻮﺩﺷﯿﻔﺘﮕﯽ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻧﺎﺑﻮﺩ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ و ﺍﺯ ﺯﻣﺎﻥ ﺩﺍﺭﻭﯾﻦ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯽ ﺭﺳﺪ ﺍﯾﻦ تکبر انسان که ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺗﺼﻮﯾﺮ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺁﻓﺮﯾﺪﻩ ﺷﺪﻩ ﺗﻮﻫﻤﯽ ﺑﯿﺶ ﻧﺒﻮﺩﻩ است.
@philsharif
👤 #عرفان_کسرایی پژوهشگر فلسفه علم
📕📕📕
#نظریه_تکامل

نظریه تکامل نه فقط میتواند بر اساس یافته های ژن شناسی، فسیل شناسی و جنین شناسی بسیاری از تغییرات گونه های زیستی و وابستگی های انواع حیاتی به هم را توضیح دهد بلکه فراتر از ان بسیاری از قابلیت ها و فعالیت های ما را هم میتواند با نگاه به گذشته خیلی دور تبیین کند. مثلا اینکه چرا ما از خزندگان میترسیم یا اینکه چرا و چگونه زبان تکامل یافته یا ریاضیات و موسیقی پیشرفت کرده است. در مورد دین هم نظریات تکاملی از زمان خود داروین شروع به تبیین باورهای دینی و نقش انها در جوامع بدوی برای ایجاد نوعی اتحاد قبیله ای یا ایینهایی برای سوگواری یا جشن هایی برای پیروزی یا انرژی گرفتن از طبیعت برای کامیابی های بیشتر نموده اند. بسیاری از این تعبیرات مسلما سناریوهایی است بر اساس تصور ما از زندگی شکارچی/ جمع کننده ها در زمانهای باستان البته به همراه مدارکی از دوران غارنشینی و پیش و پس از ان. بعضی از این سناریو ها ممکن است درست باشند و برخی نه . اما انچه به نظرم مهم است این است که بین نحوه پدید امدن تکاملی باورهای دینی در جوامع و تکامل ان در طول تاریخ تا رسیدن به ادیان امروزی با صدق این باورها اختلاف بگذاریم. اینکه بفهمیم باورهای دینی محصول تکامل است چیز مهمی نیست چون باورهای حاصل از ادراک حسی و اصلا کل قوای تولید کننده باور در ما و اصلا خود ما محصول پروسه تکامل هستیم. انچه مهم است در تحلیل باورها و معرفت شناسی ، امکان صدق انهاست نه نحوه تکاملی پروسه باور ساز. اینکه باوری چگونه ساخته شده باشد مستقل از صدق یا کذب ان است. اگر بتوانیم نشان دهیم داشتن ان باور شروط عقلانیت را یا شروط توجیه معرفتی را پاس میکند پروژه مهمی را جلو برده ایم. معرفت شناسان دینی مانند پلنتینگا و سویین برن تلاش میکنند نشان دهند باور به گزاره های اصلی ادیان توحیدی معقول هستند و در قدمی جدی تر باور به گزارهای طبیعتگرایانه نامعقول.
@philsharif

Alvin Plantinga, warranted Christian Belief, Oxford University Press, 2002
Richard Swinburne, The Existence of God, Oxford University Press, 2nd ed. 2004
@philsharif
#سخنرانی‌ #گروه_فلسفه_علم
«نیم سال نخست تحصیلی ۹۷-۹۸»

چهارشنبه ها
۱۳:۳۰ تا ۱۵:۳۰
📍 مکان: سالن اجتماعات گروه فلسفه علم
@philsharif
#لایب_نیتس
برایان مگی: از مدتها پیش رسم بر این بوده که فلسفۀ غرب را در سده های هفدهم و هجدهم به دو مکتب مخالف تقسیم کنند -مکتب اصالت تجربه در انگلستان و مکتب اصالت عقل در قارۀ اروپا [منهای انگلستان]- و لاک و بارکلی و هیوم را بزرگترین تجربیان بشناسند و دکارت و اسپینوزا و لایب نیتس را بزرگترین عقلیان. مهمترین مسأله از بسیاری مسائل مورد اختلاف بین آنان این بود که (اگر قضیه را بخواهیم به ساده ترین و خام ترین وجه بیان کنیم) عقلیان معتقد بودند آدمیزاد فقط با استفاده از ذهنش -یعنی با تفکر، با عقل محض- قادر به کسب شناختهای مهم دربارۀ عالم هستی است. تجربیان منکر این موضوع بودند و اصرار داشتند که تجربه همیشه یکی از عناصر ضروری است و هر شناخت ما از آنچه واقعاً وجود دارد، لزوماً باید دست آخر به نحوی از انجاء از تجربه منشأ بگیرد... لایب نیتس هم مانند اسپینوزا نظام فلسفی عظیم و بهم پیوسته ای به وجود آورد ولی، برخلاف اسپینوزا، همه را در یک کتاب به تنهایی بیان نکرد.

آنتونی کوئین تن: برای اینکه به اختصار ببینیم لایب نیتس چه میکرده و هدفش چه بوده، بهتر است از تصوری که او زیر عنوان «موناد»[یا جوهر منفرد] مطرح کرده است شروع کنیم... مونادها تعدادشان نهایت ندارد و مکانی اشغال نمیکنند. چیزهایی هستند روحانی و بدون بُعد یا امتداد -یعنی، به اصطلاح، نقطه های فلسفی. ...

برایان مگی: ... لایب نیتس میگفت که هر چیز مرکبی در عالَم باید به عناصر ساده تر تجزیه پذیر باشد. اگر عناصر ساده تر باز هم مرکب باشند، باید باز هم بیشتر بتوان این عمل تجزیه کردن را ادامه داد. سرانجام ناگزیر به عناصر به کلی بسیطی میرسیم که از آن بیشتر تجزیه پذیر نیستند و آخرین اجزای سازندۀ جهانند. این عناصر بسیط ممکن نیست مادی باشند چون ماده، بنا به تعریف، دارای ابعاد است و بُعد، بنا به تعریف، بخش پذیر است. اما آنچه به تقسیمات بیشتر قابل قسمت نباشد، به ناچار بخش ناپذیر است. پس اجزای سازندۀ نهایی جهان به ناچار غیرمادیند و ممکن نیست مَکانگیر باشند یا فضایی را اشغال کنند. این ذرات، موناد نام دارند...

آنتونی کوئین تن: ... لایب نیتس چون بی چون و چرا این اصل دکارت را پذیرفته بود که هر موجودی یا باید مکانگیر باشد یا از آگاهی بهره ببرد، فرض را بر این قرار داد که این مونادها یا نقطه های نهایی، دارای آگاهی هستند. البته او نمیگفت که مونادها چون از آگاهی برخوردارند، همگی خودآگاهی دارند. تصور میکرد موناد ادراک دارد و از چیزهایی غیر از خودش هم آگاه است، اما قائل به «ادراکِ خود» برای موناد نبود، یعنی توان آگاهی به اینکه در درونش چه میگذرد و به خصوص آگاهی از توجه خودش به چیزهای خارج.

منبع: کتاب «فلاسفۀ بزرگ»
@philsharif
#امید_نادری

🔰 #پایان_علم (بخشی از پایان‌نامه اینجانب تحت عنوان: معرف‌شناسی تکاملی نظریه‌های علمی)
@philsharif

وقت آن رسیده است که برای بار آخر تکلیف خودمان را با مسئله هدف در فرایندی که آن را علم می‌نامیم با توجه نظریات کوهن روشن سازیم. همان‌طور که پیش‌ازاین نیز گفتیم کوهن در انتهای کتاب ساختار باهم کفه قرار دادن فرایندی علمی با فرایند زیستی سعی درکشیدن استعاره تکاملی دارد تا به‌واسطه آن عدم هدفمندی علم را توجیه کند. دیدگاه سنتی در فلسفه علم بر این مبنا بوده است که علم یک فرایند انباشتی است، انباشتی از باور¬های صادق که درگذر زمان چیزی به نام «علم» را ایجاد کرده¬اند. باور¬هایی که زمانی در بین دانشمندان به‌عنوان باورهایی صادق در نظر گرفته می‌شدند و چنانچه کسی آن‌ها را نمی-پذیرفت از گردونه علمی به کناری گذاشته می¬شد، ولی امروزه باطل بودن اکثریت این باورها برای دانشمندان امروزی محرز شد است و چه‌بسا باورهایی که ما الآن به‌عنوان صادق¬ترین باورهای علمی هرروز با آن‌ها برخورد می‌کنیم و در آینده نه‌چندان دور به فصلی در تاریخ علم به‌عنوان باورهای تاریخ گذشته تبدیل شوند. این دیدگاه انباشتی بودن علم در قرن بیستم به‌شدت موردانتقاد واقع‌شده و امروز تقریباً اکثریت فیلسوفان علم مجرب بر اشتباه بودن آن اتفاق‌نظر دارند. ازجمله کسانی که این تفسیر از پیشرفت در فرایند علمی را رد می¬کند، تامس کوهن می‌باشد. وی در ساختار چنان ضربه¬ای به این دیدگاه وارد کرد که پس‌ازآن، سرنوشتی به‌جز فصلی از تاریخ علم پیدا نکرد. برای کوهن پیشرفت از طریق جایگزینی پارادایم¬ها است ولی این جایگزینی به‌هیچ‌وجه به معنای نزدیکی به حقیقت نیست، هرچند این موضوع به معنای نسبی¬گرا بودن کوهن هم نیست. وی ایده پیشرفت از طریق توانایی حل مسئله را جایگزین ایده افزایش حقیقت‌نمائی می‌کند. پیشرفت در دوره علم عادی به‌راحتی می‌تواند به معنای حل موفقیت‌آمیز مسئله‌ها فهمیده شود. نظریه کوهن از پارادایم¬ها و بحث¬های مربوطه به آن ادعای تبیین چرایی پیشرفت علمی را دارد. یک روش مؤثر برای فهم چگونگی مفهوم پیشرفت در نزد کوهن، فهم این موضوع از طریق مفاهیم تکاملی است. اگر به تاریخ تکاملی گونه¬ها نگاه کنیم شاهد نوعی از پیشرفت هستیم که شاید نتوان ازلحاظ فلسفی تعریف دقیقی برای آن یافت ولی شهوداً می‌توان آن را فهمید، اما اینکه فکر کنیم این پیشرفت به سمت چیزی است، کاملاً غلط می‌باشد. پیش از داروین این اعتقاد وجود داشت که گونه‌ها برای رسیدن به یک هدف مطلوب در حال تلاش هستند و حتی اگر تفاوتی در بین نسل¬های متفاوت یک‌گونه وجود دارد، برای این است که به آن هدف مطلوب برسند، درواقع نوعی همگرایی به سمت یک هدف خاص وجود داشت، هدفی که ممکن است به‌وسیله موجودی به نام خدا طراحی و قرار داده‌شده باشد؛ اما انتخاب طبیعی نشان داده است که هیچ غایت قصوایی (کمال مطلوبی) وجود ندارد که موجودات به سمت آن در حال حرکت باشند. الکساندر برد (2000) در کتاب خود موضوع هدفمندی علم را با توجه به دیدگاه کوهن، موردبررسی قرار داده است و سعی کرده با خلق دو سناریوی مختلف نشان دهد که کوهن در مورد بی‌هدف بودن علم دچار اشتباه شده است. ما در اینجا ابتدا سناریو¬های برد را توضیح خواهیم داد و در ادامه دلایلی را که برد برای دفاع از سناریوی برگزیده خود بیان کرده است را موردنقد قرار خواهیم داد. برد دو سناریو مطرح می‌کند. سناریوی تحول تک‌گونه‌ای و سناریوی تحول دو گونه¬ای. سناریوی تحول تک‌گونه بدین شکل است که ما در یک‌طرف، موجودی داریم که تلاش می‌کند تا به یک حد مطلوبی از خواسته موردنظرش برسد و در طرف دیگر موجود یا محیطی ثابت. برد برای تشریح این سناریو از استعاره زرافه و درخت استفاده می‌کند. وی فرض می‌گیرد که درختان داری یک ارتفاع ‌ثابتی هستند که بلندتر و یا کوتاه‌تر از آن نمی‌شود و این زرافه‌ها هستند که تحت‌فشار تکاملی باید به آن ارتفاع برسند و پس‌ازآنکه به آن ارتفاع رسیدند، دیگر نیازی ندارد که قد خود را افزایش بدهند. در این صورت پس از رسیدن زرافه‌ها به این مقدار مطلوب، ارتفاعی که زرافه‌ها بتوانند به سمت آن تحول یابند، آن‌ها می‌توانند با خیال راحت به زندگی خود ادامه دهند. این مثال بدین معنا است که تکامل زرافه¬ها آن‌ها را به آن هدف مطلوب نزدیک و نزدیک¬تر می‌کند، به سمت یک ارتفاع مطلوب برای تهیه غذا. پس این‌یک فرایند تدریجی است و پس‌ازآن که زرافه به آن حد مطلوب رسید دیگر تحول خاتمه می‌یابد، به‌عبارت‌دیگر داستان تحول تک‌گونه‌ای یک داستان پایان دار است، پایانی که در نزد برد باید حقیقت و چیز دیگری جز آن نباشد؛ اما در سناریوی دو گونه¬ای نیز که بازهم یک ساده¬انگاری دیگر است، هرچند به وضعیت واقعی در طبیعت نزدیکی‌تر است، تغییرات در دو گونه متقابل می‌باشد.

🔰 #ادامه 👇👇👇

https://telegra.ph/پایان-علم-09-16

@philsharif
#لایبنیتس

🔵 در آغاز امر چون متفکران در امور عالَم تأمل و در وجود موجودات جهان نظر کردند، و حرکات و تغییر و تبدیل دائمی آنها را دیدند، کم کم متوجه شدند که این تغییر و حرکت دائمی بی قاعده و بی نظم نیست، و رابطۀ علت و معلولی در آن هست، و در عین اینکه هیچ چیز و هیچ حالتی ثابت و پایدار نیست، دوام و بقایی هم در کار هست؛ و نیز در عین اینکه موجودات بسیار بلکه بیشمارند، از وحدت و یگانگی هم نمیتوان غافل شد. پس، در اندیشه شدند که وجود حقیقی، خواه یکی باشد و خواه بسیار باشد، کدام است؟ و منشأ حرکات و تغییر و تحولاتی که در عالَم دیده میشود چیست؟...

🔴 #لایب_نیتس متوجه شد که حقیقت جسم، بُعد نمیتواند باشد، زیرا اگر بُعد باشد و بس، جوهر نخواهد بود، چون جوهر باید بسیط (تقسیم ناپذیر) باشد، و بُعد بسیط نیست از آن رو که میتوان آن را تقسیم کرد. از این گذشته سنگینی اجسام و مقاومت و عدم تداخل آنها از کجاست؟ چرا یک جسم را تند و آسان میتوان حرکت داد، و جسم دیگر به دشواری و کندی میرود؟ یا چرا جسمی که به دیگری میخورد تمام حرکت خود را به او نمیدهد؟ چرا از حرکت خود آن جسم کاسته میشود؟ چرا دو جسم که حرکتشان یکسان است، چون به یکدیگر برخوردند تأثیرشان در همدیگر متفاوت است؟ پس معلوم میشود که در جسم، غیر از بُعد، چیزی هست که حقیقت آن است، و بُعد که به خودی خود تأثیری ندارد، حقیقت نیست و چیز دیگری لازم است که بُعد به آن تعلق بگیرد.

🔵 از طرف دیگر لایب نیتس هم مانند حکمای مشاء (ارسطو و پیروانش) و به خلاف دموکریت و پیروان او معقول نمیداند که جسم از اجزای جسمانی تقسیم ناپذیر ساخته شده باشد، زیرا آن اجزا هر اندازه هم که کوچک و خُرد باشند تقسیم پذیراند، و پایانی برای تقسیم آنها نمیتوان تصور کرد. لایب نیتس به خلأ هم معتقد نیست زیرا که آن را منافی با اصل علت کافیه میداند، یعنی: اگر جایی از فضا را خالی و جایی را پر فرض کنیم؛ ترجیح بی مرجح لازم می آید، چون در هر جای خالی هر لحظه امکان وجود شیء هست، پس: اگر شیئی در فضای خالی نمونۀ فرضی ما نباشد باید علتی داشته باشد، و آن علت چیست؟

🔴 و اما ذهن: اگر حقیقتش فکر یا آگاهی یا ادراک است، پس خواب و بیهوشی چیست؟ کسی که خواب یا بیهوش است زنده است، پس ذهن دارد. و حال آنکه فکر و آگاهی ندارد، پس فکر و آگاهی از آثار ذهن است، اما حقیقت آن نیست. گذشته از این، میدانیم که در ذهن انسان بسیار امور واقع میشود که آنها را به درستی ادراک نمیکند و بر آنها آگاهی ندارد. پس اینکه گفته اند: حقیقتِ جسم بُعد است، و حقیقتِ ذهن آگاهی است، سخنی تمام و کامل نیست، و اگر درست تأمل کنیم: جسم و ذهن دو حقیقت نیست، یک حقیقت است. زیرا چیزی را نمیتوان حقیقت گفت مگر آنکه فعل و تأثیری داشته باشد، و آنچه فعل و تأثیر دارد، نیرو است. و نیرو هرگاه فعلش به حرکت آن باشد جسم است؛ و چون به صورت آگاهی و ادراک درآید روح است.

🔵 پس لایب نیتس هم مانند اسپینوزا حقیقت را یکی میداند، اما میگوید کثرت موجودات هم در جهان امری آشکار است، و وجود افراد و مصداق ها را نمیتوان منکر شد.

منبع: کتاب «سیر حکمت در اروپا»، نوشتۀ محمدعلی فروغی
@philsharif
Forwarded from کارگاه آموزشی لایب نیتس، گروه فلسفه علم دانشگاه شریف
کارگاه آموزشی فلسفه لایب نیتس.
2 و 3 آبان-دانشگاه شریف.
مدرس: علیرضا فتح اللهی از دانشکده فلسفه ی دانشگاه پرینستون
اطلاعات بیشتر و ثبت نام: https://goo.gl/forms/qbUc3zrOq8LwNzi12

@leibnizworkshop