This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خانواده جاویدنام عرفان خزابی، سی و دومین زادروزش را با حضور جمعی از خانوادههای دادخواه در منزل و سر مزارش گرامی داشتند.
هستی خزایی ضمن انتشار این تصاویر نوشت:
«تو نبودی عرفان .....
در بزم غمگین زادروزت
آشفته حالی مارا
ندیدی.....
تو نبودی عرفان
درمیهمانی زمینی شدنت
عزای آسمانی بودنت را گرم گرفتیم😭🥹🥹
سپاس از همه خانواده عزیز که لطف کردند امروز مارو تنها نزاشتند ونام ویاد عرفان و تمام جاویدنامان را گرامی داشتیم ...»
#عرفان_خزایی
#یلدا_آقافضلی
#میلاد_سعیدیان_جو
#جواد_حیدری
#محسن_شکاری
#سپهر_اعظمی
#امیرمهدی_فرخی_پور
#شهریار_محمدی
#محمدرضا_اسکندری
#فرهاد_مجدم
#دادخواهی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
هستی خزایی ضمن انتشار این تصاویر نوشت:
«تو نبودی عرفان .....
در بزم غمگین زادروزت
آشفته حالی مارا
ندیدی.....
تو نبودی عرفان
درمیهمانی زمینی شدنت
عزای آسمانی بودنت را گرم گرفتیم😭🥹🥹
سپاس از همه خانواده عزیز که لطف کردند امروز مارو تنها نزاشتند ونام ویاد عرفان و تمام جاویدنامان را گرامی داشتیم ...»
#عرفان_خزایی
#یلدا_آقافضلی
#میلاد_سعیدیان_جو
#جواد_حیدری
#محسن_شکاری
#سپهر_اعظمی
#امیرمهدی_فرخی_پور
#شهریار_محمدی
#محمدرضا_اسکندری
#فرهاد_مجدم
#دادخواهی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
«شام برام نگهداریدا! میام خونه»
محمدرضا اسکندری، جوانی که کشورش را شایسته آزادی میدانست و به خیابان آمد تا به مسالمتآمیزترین شکل ممکن اعتراض خود را به خفقان و دیکتاتوری نشان دهد.
محمدرضا جوان ۲۵ سالهای بود اهل پاکدشت؛ او ۳۰ شهریور ۱۴۰۱ در این شهر با شلیک مستقیم نیروهای انتظامی و امنیتی کشته شد.
پاسخ مسئولان جمهوری اسلامی به دادخواهی خانوادهاش؛
دیه بگیرید و فراموش کنید!
اما پرسش از شما
آیا در هر انتخاباتی که جمهوری اسلامی برگزار کند، شرکت میکنید؟
#یاری_مدنی_توانا
#رای_بی_رای
#سیرک_انتخابات
#نه_به_جمهوری_اسلامی
#محمدرضا_اسکندری
@Tavaana_TavaanaTech
محمدرضا اسکندری، جوانی که کشورش را شایسته آزادی میدانست و به خیابان آمد تا به مسالمتآمیزترین شکل ممکن اعتراض خود را به خفقان و دیکتاتوری نشان دهد.
محمدرضا جوان ۲۵ سالهای بود اهل پاکدشت؛ او ۳۰ شهریور ۱۴۰۱ در این شهر با شلیک مستقیم نیروهای انتظامی و امنیتی کشته شد.
پاسخ مسئولان جمهوری اسلامی به دادخواهی خانوادهاش؛
دیه بگیرید و فراموش کنید!
اما پرسش از شما
آیا در هر انتخاباتی که جمهوری اسلامی برگزار کند، شرکت میکنید؟
#یاری_مدنی_توانا
#رای_بی_رای
#سیرک_انتخابات
#نه_به_جمهوری_اسلامی
#محمدرضا_اسکندری
@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مرضیه، خواهر جاویدنام ابوالفضل آدبنهزاده ویدیویی از حضور خانواده عزیز و باشرف جاویدنام محمدرضا اسکندری
بر مزار یگانه برادرش منتشر کرد.
میشود این ویدیو را ببینیم و دلمان نلرزد؟
صدای پدر محمدرضا را بشنوید، زبان بدنش را ببینید...
باید خون گریست برای میهنی که در چنگ دیکتاتوری خونریز گرفتار است.
هر روز باید به خودمان یادآوری کنیم که وامدار خانوادههای دادخواه هستیم...
#ابوالفضل_آدینهزاده #ابوالفضل_آدینه_زاده #محمدرضا_اسکندری #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
بر مزار یگانه برادرش منتشر کرد.
میشود این ویدیو را ببینیم و دلمان نلرزد؟
صدای پدر محمدرضا را بشنوید، زبان بدنش را ببینید...
باید خون گریست برای میهنی که در چنگ دیکتاتوری خونریز گرفتار است.
هر روز باید به خودمان یادآوری کنیم که وامدار خانوادههای دادخواه هستیم...
#ابوالفضل_آدینهزاده #ابوالفضل_آدینه_زاده #محمدرضا_اسکندری #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
شبنم، خواهر دادخواه جاویدنام محمدرضا اسکندری، از جانباختگان خیزش انقلابی ۱۴۰۱، ضمن انتشار این تصاویر نوشت:
«یه ورزشکاری هم بود هرچقد تلاش کرد گرما سرما، بدلیل عدالت خیلی زیاد!نتونست به تیم ملی راه پیدا کنه،
آخرین روز زندگیش باشگاه بود،
با فکر اگاهش؛ بطریِ آب و گوشی جلو جلادا ایستاده بود، قد و هیکل نازنینشو به خون بستن ...»
مسابقات المپیک پاریس در جریان است، در این میان صدای جوانانی در تاریخ پیچیده که فریاد میزدند من حق زندگی دارم!
«عزیز اینها برای ورزشه!»
یا عکسها و دستنوشته محمدمهدی کرمی و هر کدام از هموطنانی که جمهوری اسلامی آنها را به قتل رسانده طی این ۴۵ سال! ما در آموزشکده توانا پیشتر از قتل و اعدام ورزشکاران در دهه ۶۰ نوشته بودیم.
#محمدرضا_اسکندری
#ورزش
#یاری_مدنی_توانا
#نه_به_جمهوری_اسلامی
#المپیک
@Tavaana_TavaanaTech
«یه ورزشکاری هم بود هرچقد تلاش کرد گرما سرما، بدلیل عدالت خیلی زیاد!نتونست به تیم ملی راه پیدا کنه،
آخرین روز زندگیش باشگاه بود،
با فکر اگاهش؛ بطریِ آب و گوشی جلو جلادا ایستاده بود، قد و هیکل نازنینشو به خون بستن ...»
مسابقات المپیک پاریس در جریان است، در این میان صدای جوانانی در تاریخ پیچیده که فریاد میزدند من حق زندگی دارم!
«عزیز اینها برای ورزشه!»
یا عکسها و دستنوشته محمدمهدی کرمی و هر کدام از هموطنانی که جمهوری اسلامی آنها را به قتل رسانده طی این ۴۵ سال! ما در آموزشکده توانا پیشتر از قتل و اعدام ورزشکاران در دهه ۶۰ نوشته بودیم.
#محمدرضا_اسکندری
#ورزش
#یاری_مدنی_توانا
#نه_به_جمهوری_اسلامی
#المپیک
@Tavaana_TavaanaTech
محمدرضا اسکندری، جوان ۲۶ سالهی پاکدشتی، عصر روز ۳۰ شهریور ۱۴۰۱ بر اثر شلیک مستقیم ماموران امنیتی به قلبش جان باخت. محمدرضا روی دستش کلمه آزادی را خالکوبی کرده بود. پدر گرامی او از جانبازان جنگ هشت ساله است. پیکر او تحت تدابیر امنیتی شدید و فشار بر خانوادهی داغدارش بهخاک سپرده شد. روانش شاد. زنده باد آزادی. پاینده ایران کهن.
برادر که روشنجهان منست / گزیدهپسر پهلوان منست، همیگویی از خویشتن دور کن / زِ بخرد چُنین خام باشد سَخُن
مرا مرگ باید بدان زندگی / که سالار باشم کنم بندگی
یکی داستان زد برینبر پلنگ / که با شیر جنگاورش خاست جنگ: به نام اَر بریزی زِ من - گفت - خون / به از زندگانی به ننگاندرون
داستان رزم یازده رخ / پادشاهی کیخسرو / سخنان پیران به گیو شاهنامه فردوسی تصحیح خالقی مطلق / دفتر چهارم / ص 18
طرح و متن از آدرگشسپ
azzargoshasp
#محمدرضا_اسکندری #زن_زندگی_آزادی #مهسا_امینی #برای_ایران #برای_آزادی #فراموش_نمیکنیم #اتحاد #نه #نه_به_جمهوری_اسلامی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
برادر که روشنجهان منست / گزیدهپسر پهلوان منست، همیگویی از خویشتن دور کن / زِ بخرد چُنین خام باشد سَخُن
مرا مرگ باید بدان زندگی / که سالار باشم کنم بندگی
یکی داستان زد برینبر پلنگ / که با شیر جنگاورش خاست جنگ: به نام اَر بریزی زِ من - گفت - خون / به از زندگانی به ننگاندرون
داستان رزم یازده رخ / پادشاهی کیخسرو / سخنان پیران به گیو شاهنامه فردوسی تصحیح خالقی مطلق / دفتر چهارم / ص 18
طرح و متن از آدرگشسپ
azzargoshasp
#محمدرضا_اسکندری #زن_زندگی_آزادی #مهسا_امینی #برای_ایران #برای_آزادی #فراموش_نمیکنیم #اتحاد #نه #نه_به_جمهوری_اسلامی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
آموزشکده توانا
سازمان حقوقبشری «ههنگاو» در آستانه دومین سالگرد قتل ژینا، مهسا امینی، ویدیوئی از انتقال خودروهای نظامی و نیروهای سرکوبگر جمهوری اسلامی از همدان به سنندج منتشر کرده است. این تصاویر امروز شنبه ۲۴ شهریور ۱۴۰۳ در جاده همدان به سنندج ضبط شده است. در ماههای…
با نزدیکشدن به دومین سالگرد انقلاب زن زندگی آزادی، شبنم خواهر دادخواه محمدرضا اسکندری در شبکه اکس، توییتر، نوشت:
من نگاهت کردم محمدرضا
همان خنده
همان چشمها
همان اشتیاق به زندگی
محمدرضا اسکندری، ۲۶ ساله، عصر روز ۳۰ شهریور ۱۴۰۱ با شلیک مستقیم ماموران سرکوبگر جمهوری اسلامی به قلبش جان باخت.
محمدرضا روی دستش واژه آزادی را خالکوبی کرده بود.
پدرش از جانبازان جنگ ایران و عراق است.
پیکر او تحت تدابیر امنیتی شدید و فشار بر خانواده داغدارش به خاک سپرده شد.
محمدرضا اسکندری، جوانی که کشورش را شایسته آزادی میدانست و به خیابان آمد تا به مسالمتآمیزترین شکل ممکن اعتراض خود را به خفقان و دیکتاتوری نشان دهد.
#یاری_مدنی_توانا
#مهسا_امینی
#نه_به_جمهوری_اسلامی
#دادخواهی
#محمدرضا_اسکندری
@Tavaana_TavaanaTech
من نگاهت کردم محمدرضا
همان خنده
همان چشمها
همان اشتیاق به زندگی
محمدرضا اسکندری، ۲۶ ساله، عصر روز ۳۰ شهریور ۱۴۰۱ با شلیک مستقیم ماموران سرکوبگر جمهوری اسلامی به قلبش جان باخت.
محمدرضا روی دستش واژه آزادی را خالکوبی کرده بود.
پدرش از جانبازان جنگ ایران و عراق است.
پیکر او تحت تدابیر امنیتی شدید و فشار بر خانواده داغدارش به خاک سپرده شد.
محمدرضا اسکندری، جوانی که کشورش را شایسته آزادی میدانست و به خیابان آمد تا به مسالمتآمیزترین شکل ممکن اعتراض خود را به خفقان و دیکتاتوری نشان دهد.
#یاری_مدنی_توانا
#مهسا_امینی
#نه_به_جمهوری_اسلامی
#دادخواهی
#محمدرضا_اسکندری
@Tavaana_TavaanaTech
شبنم، خواهر جاویدنام محمدرضا اسکندری، ضمن انتشار این تصاویر نوشت:
عکس سمت چپ اخرین عکسمون برای۱۴۰۱/۴/۲۸
شب عروسیم....
عکس سمت راست
۱۴۰۱/۶/۳۱
فاصله این عکسها فقط دوماه بود.
.
.
.
محمدرضا اسکندری، ۲۶ ساله، عصر روز ۳۰ شهریور ۱۴۰۱ با شلیک مستقیم ماموران سرکوبگر جمهوری اسلامی به قلبش جان باخت.
محمدرضا روی دستش واژه آزادی را خالکوبی کرده بود.
پدرش از جانبازان جنگ ایران و عراق است.
پیکر او تحت تدابیر امنیتی شدید و فشار بر خانواده داغدارش به خاک سپرده شد.
محمدرضا اسکندری، جوانی که کشورش را شایسته آزادی میدانست و به خیابان آمد تا به مسالمتآمیزترین شکل ممکن اعتراض خود را به خفقان و دیکتاتوری نشان دهد.
#قهرمان_آزادی
#محمدرضا_اسکندری
#شهریور_خون_بار #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
عکس سمت چپ اخرین عکسمون برای۱۴۰۱/۴/۲۸
شب عروسیم....
عکس سمت راست
۱۴۰۱/۶/۳۱
فاصله این عکسها فقط دوماه بود.
.
.
.
محمدرضا اسکندری، ۲۶ ساله، عصر روز ۳۰ شهریور ۱۴۰۱ با شلیک مستقیم ماموران سرکوبگر جمهوری اسلامی به قلبش جان باخت.
محمدرضا روی دستش واژه آزادی را خالکوبی کرده بود.
پدرش از جانبازان جنگ ایران و عراق است.
پیکر او تحت تدابیر امنیتی شدید و فشار بر خانواده داغدارش به خاک سپرده شد.
محمدرضا اسکندری، جوانی که کشورش را شایسته آزادی میدانست و به خیابان آمد تا به مسالمتآمیزترین شکل ممکن اعتراض خود را به خفقان و دیکتاتوری نشان دهد.
#قهرمان_آزادی
#محمدرضا_اسکندری
#شهریور_خون_بار #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شبنم، خواهر جاویدنام محمدرضا اسکندری، ضمن انتشار این ویدئو نوشت:
«به یاد برادر ؛آن جوانِ دلیرِ و بی باک، ۳۰عدد لوازم تحریر در روستای پدری محمدرضا (اطراف همدان ) به کودکان، هدیه داده شد..
محمدرضا اسکندری، ۲۶ ساله، عصر روز ۳۰ شهریور ۱۴۰۱ با شلیک مستقیم ماموران سرکوبگر جمهوری اسلامی به قلبش جان باخت.
محمدرضا روی دستش واژه آزادی را خالکوبی کرده بود.
پدرش از جانبازان جنگ ایران و عراق است.
پیکر او تحت تدابیر امنیتی شدید و فشار بر خانواده داغدارش به خاک سپرده شد.
محمدرضا اسکندری، جوانی که کشورش را شایسته آزادی میدانست و به خیابان آمد تا به مسالمتآمیزترین شکل ممکن اعتراض خود را به خفقان و دیکتاتوری نشان دهد.
#محمدرضا_اسکندری
#شهریور_خونین۱۴۰۱ #آبان_۹۸ #جاویدنامان_آزادی #قهرمان_آزادی #محمدرضااسکندری #مدرسه #کودکان #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
«به یاد برادر ؛آن جوانِ دلیرِ و بی باک، ۳۰عدد لوازم تحریر در روستای پدری محمدرضا (اطراف همدان ) به کودکان، هدیه داده شد..
محمدرضا اسکندری، ۲۶ ساله، عصر روز ۳۰ شهریور ۱۴۰۱ با شلیک مستقیم ماموران سرکوبگر جمهوری اسلامی به قلبش جان باخت.
محمدرضا روی دستش واژه آزادی را خالکوبی کرده بود.
پدرش از جانبازان جنگ ایران و عراق است.
پیکر او تحت تدابیر امنیتی شدید و فشار بر خانواده داغدارش به خاک سپرده شد.
محمدرضا اسکندری، جوانی که کشورش را شایسته آزادی میدانست و به خیابان آمد تا به مسالمتآمیزترین شکل ممکن اعتراض خود را به خفقان و دیکتاتوری نشان دهد.
#محمدرضا_اسکندری
#شهریور_خونین۱۴۰۱ #آبان_۹۸ #جاویدنامان_آزادی #قهرمان_آزادی #محمدرضااسکندری #مدرسه #کودکان #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
مراسم دومین سالگرد جانباختن عرفان خزائی با حضور جمعی از خانوادههای دادخواه و آسیبدیدههای چشمی برگزار شد.
هستی خزائی، ضمن انتشار این ویدئو نوشت:
«به نام شادی
که از ما ربودند
گرفتن
محروم کردند
کشتند
دفن کردند
به نام رخت دامادیت که تن نکردی
وحسرتش تا ابد در قلبمان ماند
به نام عشق
که موج میزد در وجودت نازنین برادرم
به نام کام شیرینت
که ناکام ماند
کجایی،برادر
تالار،میهمان،گل ،شیرینی،همه وهمه فراهم بود
تو کجا بودی
تو کجا ماندی
همه آمدند
ماندن منتظر
چشم به راه نیامدی که نیامدی
من،سفرهعقدت را چیدم,
گل خریدم
نبات گذاشتم
آب،آینه،عشق
تو نیامدی که نیامدی
باشد اشکالی ندارد
نیا میدانم جای ماندنت بهشتیست نیلی،ابدی
ولی مرا از احوالت بی خبر نذار
با تشکر از تمام خانواده های دادخواه و داغدیده
اقوام آشنایان، و دوستان عرفان که لطف کردن ودر مجلس گرامی داشت (دومین سالگرد )نام نیک عرفان حضور داشتند...
#یلدا_آقافضلی
#محمدرضا_اسکندری
#سپهر_اعظمی
#محمد_جامعه_بزرگ
#سیاوش_محمودی
#پژمان_قلی_پور
#نوید_بهبودی
#فرزین_معروفی
#محسن_شکاری
#ابوالفضل_امیرعطایی
#محسن_جعفرپناه
#مصطفی_کریم_بیگی
#فرهاد_مجدم
#امیررضا_همت_آزاد
آسیب دیده چشمی
#حسین_نادربیگی برادر عزیز و قهرمانم»
- عرفان خزایی جوان اهل شهریار، در سی شهریور و در جریان خیزش انقلابی مردم علیه جمهوری اسلامی، هدف گلوله نیروهای سرکوبگر قرارگرفت و جان باخت. مراسم چهلم عرفان به صحنه تظاهرات علیه حکومت تبدیل شد.
#عرفان_خزایی #مهسا_امینی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
هستی خزائی، ضمن انتشار این ویدئو نوشت:
«به نام شادی
که از ما ربودند
گرفتن
محروم کردند
کشتند
دفن کردند
به نام رخت دامادیت که تن نکردی
وحسرتش تا ابد در قلبمان ماند
به نام عشق
که موج میزد در وجودت نازنین برادرم
به نام کام شیرینت
که ناکام ماند
کجایی،برادر
تالار،میهمان،گل ،شیرینی،همه وهمه فراهم بود
تو کجا بودی
تو کجا ماندی
همه آمدند
ماندن منتظر
چشم به راه نیامدی که نیامدی
من،سفرهعقدت را چیدم,
گل خریدم
نبات گذاشتم
آب،آینه،عشق
تو نیامدی که نیامدی
باشد اشکالی ندارد
نیا میدانم جای ماندنت بهشتیست نیلی،ابدی
ولی مرا از احوالت بی خبر نذار
با تشکر از تمام خانواده های دادخواه و داغدیده
اقوام آشنایان، و دوستان عرفان که لطف کردن ودر مجلس گرامی داشت (دومین سالگرد )نام نیک عرفان حضور داشتند...
#یلدا_آقافضلی
#محمدرضا_اسکندری
#سپهر_اعظمی
#محمد_جامعه_بزرگ
#سیاوش_محمودی
#پژمان_قلی_پور
#نوید_بهبودی
#فرزین_معروفی
#محسن_شکاری
#ابوالفضل_امیرعطایی
#محسن_جعفرپناه
#مصطفی_کریم_بیگی
#فرهاد_مجدم
#امیررضا_همت_آزاد
آسیب دیده چشمی
#حسین_نادربیگی برادر عزیز و قهرمانم»
- عرفان خزایی جوان اهل شهریار، در سی شهریور و در جریان خیزش انقلابی مردم علیه جمهوری اسلامی، هدف گلوله نیروهای سرکوبگر قرارگرفت و جان باخت. مراسم چهلم عرفان به صحنه تظاهرات علیه حکومت تبدیل شد.
#عرفان_خزایی #مهسا_امینی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
تصاویری از مراسم سالگرد جانباختن جاویدنام محمد رضا اسکندری با حضور جمعی از خانوادههای دادخواه، از جمله خانواده عرفان خزایی، یلدا اقا فضلی، محسن شکاری، ابوالفضل امیر عطایی و تعدادی از کنشگران سیاسی
محمدرضا اسکندری، ۲۶ ساله، عصر روز ۳۰ شهریور ۱۴۰۱ با شلیک مستقیم ماموران سرکوبگر جمهوری اسلامی به قلبش جان باخت.
محمدرضا روی دستش واژه آزادی را خالکوبی کرده بود.
پدرش از جانبازان جنگ ایران و عراق است.
پیکر او تحت تدابیر امنیتی شدید و فشار بر خانواده داغدارش به خاک سپرده شد.
محمدرضا اسکندری، جوانی که کشورش را شایسته آزادی میدانست و به خیابان آمد تا به مسالمتآمیزترین شکل ممکن اعتراض خود را به خفقان و دیکتاتوری نشان دهد.
#محمدرضا_اسکندری
#شهریور_خونین۱۴۰۱ #محمدرضااسکندری #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
محمدرضا اسکندری، ۲۶ ساله، عصر روز ۳۰ شهریور ۱۴۰۱ با شلیک مستقیم ماموران سرکوبگر جمهوری اسلامی به قلبش جان باخت.
محمدرضا روی دستش واژه آزادی را خالکوبی کرده بود.
پدرش از جانبازان جنگ ایران و عراق است.
پیکر او تحت تدابیر امنیتی شدید و فشار بر خانواده داغدارش به خاک سپرده شد.
محمدرضا اسکندری، جوانی که کشورش را شایسته آزادی میدانست و به خیابان آمد تا به مسالمتآمیزترین شکل ممکن اعتراض خود را به خفقان و دیکتاتوری نشان دهد.
#محمدرضا_اسکندری
#شهریور_خونین۱۴۰۱ #محمدرضااسکندری #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دلنوشته مریم اسکندری، در دومین سالگرد کشته شدن برادرش، جاویدنام محمدرضا اسکندری
دوسال گذشت ...
دوسال از شومترین شب زندگیم گذشت...
لحظه به لحظه ثانیههای زجرآورش تو ذهنم مرور میشه تا آخرین لحظه زندگیم...
از بعدازظهر اون روز لعنتی شروع میکنم: با خیالی راحت میخوام خونه را به قصد مهمونی ترک کنم. شنیدم که مرکز پاکدشت شلوغ شده، بابت محمدرضا خیالم راحته شبهای قبل حرفایی از شلوغیا و اعتراضا میزد میگفت چندتا امبولانس دیدم رد شدن ولی شکل امبولانس نبودن میگفت اینا به هیچکس رحم نمیکنن! اما خب میدونستم که با مصطفی باشگاهه و قبلشم سرکار پس خطری نیست...
مصطفی از باشگاه برگشت خونه گفتم محمدرضا کو نرفت مامازند که گفت نه مثل اینکه بهش گفته بود میره خونه دوش بگیره و بره پیش دوستش ابی!مامان ساعتای ۷ بهش زنگ میزنه اخرین نفری که باهاش صحبت کرده مامانه به مامان میگه میرم پیش ابی مامان میگه شام کبابه که دوست داری میگه برام نگه دار گشنمه میام!
میرم به مهمونی با لباسای تمیز و اتو کشیده!ساعت حدودای ۸ شده میلاد(پسرخالم و رفیق صمیمش)یهو نگران میشه بهش زنگ میزنه میبینه در دسترس نیست زنگ میزنه به مصطفی میگه بیا بریم دنبالش محمدرضا گوشیش خاموشه!
به چشمای نگران مصطفی نگاه میکنم جوابمو نمیده و با دمپایی و سراسیمه میره!
هرچی زنگمیزدم هیچکس جواب نمیداد میلاد جواب نمیداد محمدرضام جواب نمیداد فقط مصطفی گفت اینجا قیامته و قطع کرد...
آجی زنگ میزنه میگه مریم چه خبره بابا کجا رفت گفتم آجی فک کنم گرفتنش بدبخت شدیم ..
مهمونا نگاهم میکنن سفره شام وسط باز مونده
بغض میکنم و گریه نمیکنم میترسم نکنه گرفتنش وای محمدرضا اگه گرفته باشنت چی ...دم به دیقه خطشو میگیرم کسی جواب نمیده...
مامان زنگمیزنه با صدایی که نفسی نداره میگه چیشده محمدرضا تصادف کرده؟گفتم نه نه هیچی نیست...سراسیمه بلند میشم میگم توروخدا یکی منو ببره پیش مامانم الان دق میکنه...
تو راه خط بابا رو میگیرم خطشو یه غریبه جواب میده میگه بابات حالش خوب نیست بیاید درمونگاه مرجان میگم وای محمدرضا رو گرفتن بابا حالش بد شده به میلاد زنگ میزنم فقط میگه مریم بدبخت شدیم و گریه میکنه...
راه میفتیم به سمت درمونگاه لعنتی تموم خیابونا رو بستن از کوچه پس کوچه میریم تا درمونگاه اجی با مامان ازونطرف دارن میان اجی زنگ زد گفتم اجی مامانو چرا اوردی ببر بابا حالش خوب نیس محمدرضا رو گفتن گفت تو فقط بگو محمدرضا سالمه من میرم گفتم نمیدونم نمیدونم...
میرسیم دم در درمونگاه انگار وارد یه جبهه جنگ شدیم پر از مامور اسلحه به دست جلو درو احاطه کردن....
اطرافیانم نمیذارن پیاده شممیگن صبر کن ببینیم چه خبره ولی از دور دیدم مامان و اجی با پاهای سست رفتن تو دیگ نتونستن نگهم دارن دوییدم دوییدم رفتم تو اخ کاش نمیرفتم کاش دنیا تو همون لحظه تموم میشد اخ کاش هیچ وقت پام نمیرسید دیگه هیچی یادم نیست با تمام وجود داد میزنم عربده میزنم همه و فحش میدم داد میزنم کف درمونگاه خوابونده بودنت بدن غرق خونتو میبینم نمیذارن بیام سمتت جلوی دهنمو میگیرن میگن داد نزن میبرنش میبرنش ...
باید به چی فکر کنم به آواری که رو سرمون هوار شده یا به اینکه ممکنه ببرنت؟؟ میخوان با امبولانس ببرنت بیمارستان خودمو میندازم روت میگم منم ببرید با اجی و مصطفی دوستش سوار میشیم به دوستش التماس میکنم میگم توروخدا فیلم بگیر ازش تو اوج درد به فکر جمع کردن مدرکیم!
اون لباسای مهمونی و اتو کشیدم حالا غرق خونه پاکه محمدرضامه...
دستای آجی از چند جا پاره شده دستای میلاد و مصطفی پر ازشیشه و زخمه!
بابا و مصطفی تو حال خودشون نیستن کلی بهشون آمپول تزریق کردن!
لحظه به لحظه این زجرا رو میتونم با جزئیات تعریف کنم از بیدار موندنمون بگم که تا دور روز بعد از استرس خوابمون نمیبرد که بدونیم پیکر پاکتو بهمون میدن یا نه...از بابا بگم که التماس ماشینا میکرد کا راهو باز کنن تا ببریمت چون گفته بودن اگر شلوغ بشه اگر بیارنت خونه از همونجا برت میگردونن...از مامان بگم که نتونست واسه پذیرایی از مهمونا بیاد به تالاری که برات گرفتیم آخه قرار بود واسه عروسی یکی یدونش بیاد تالار بگم که کبابی برات نگه داشته بود تا چند وقت تو یخچال بود میگفت بچمگشنش بود...از آجی بگم که مثل دیوونه ها با دستای خونین و پاره تو کوچه زجه میزد آی مردم بیاید داداشمو کشتن...محمدرضا همه اینا سرمون اومد ولی به کدومگناه چرا ؟ تو با دستای خالیت با اون چشمای معصومت قرار بود چه خطری داشته باشی که قلبتو شکافتن؟ با ساک باشگاهت قرار بود چیکار کنی که مثل کفتارا دورت کردن؟؟
#محمدرضا_اسکندری #مهسا_امینی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
دوسال گذشت ...
دوسال از شومترین شب زندگیم گذشت...
لحظه به لحظه ثانیههای زجرآورش تو ذهنم مرور میشه تا آخرین لحظه زندگیم...
از بعدازظهر اون روز لعنتی شروع میکنم: با خیالی راحت میخوام خونه را به قصد مهمونی ترک کنم. شنیدم که مرکز پاکدشت شلوغ شده، بابت محمدرضا خیالم راحته شبهای قبل حرفایی از شلوغیا و اعتراضا میزد میگفت چندتا امبولانس دیدم رد شدن ولی شکل امبولانس نبودن میگفت اینا به هیچکس رحم نمیکنن! اما خب میدونستم که با مصطفی باشگاهه و قبلشم سرکار پس خطری نیست...
مصطفی از باشگاه برگشت خونه گفتم محمدرضا کو نرفت مامازند که گفت نه مثل اینکه بهش گفته بود میره خونه دوش بگیره و بره پیش دوستش ابی!مامان ساعتای ۷ بهش زنگ میزنه اخرین نفری که باهاش صحبت کرده مامانه به مامان میگه میرم پیش ابی مامان میگه شام کبابه که دوست داری میگه برام نگه دار گشنمه میام!
میرم به مهمونی با لباسای تمیز و اتو کشیده!ساعت حدودای ۸ شده میلاد(پسرخالم و رفیق صمیمش)یهو نگران میشه بهش زنگ میزنه میبینه در دسترس نیست زنگ میزنه به مصطفی میگه بیا بریم دنبالش محمدرضا گوشیش خاموشه!
به چشمای نگران مصطفی نگاه میکنم جوابمو نمیده و با دمپایی و سراسیمه میره!
هرچی زنگمیزدم هیچکس جواب نمیداد میلاد جواب نمیداد محمدرضام جواب نمیداد فقط مصطفی گفت اینجا قیامته و قطع کرد...
آجی زنگ میزنه میگه مریم چه خبره بابا کجا رفت گفتم آجی فک کنم گرفتنش بدبخت شدیم ..
مهمونا نگاهم میکنن سفره شام وسط باز مونده
بغض میکنم و گریه نمیکنم میترسم نکنه گرفتنش وای محمدرضا اگه گرفته باشنت چی ...دم به دیقه خطشو میگیرم کسی جواب نمیده...
مامان زنگمیزنه با صدایی که نفسی نداره میگه چیشده محمدرضا تصادف کرده؟گفتم نه نه هیچی نیست...سراسیمه بلند میشم میگم توروخدا یکی منو ببره پیش مامانم الان دق میکنه...
تو راه خط بابا رو میگیرم خطشو یه غریبه جواب میده میگه بابات حالش خوب نیست بیاید درمونگاه مرجان میگم وای محمدرضا رو گرفتن بابا حالش بد شده به میلاد زنگ میزنم فقط میگه مریم بدبخت شدیم و گریه میکنه...
راه میفتیم به سمت درمونگاه لعنتی تموم خیابونا رو بستن از کوچه پس کوچه میریم تا درمونگاه اجی با مامان ازونطرف دارن میان اجی زنگ زد گفتم اجی مامانو چرا اوردی ببر بابا حالش خوب نیس محمدرضا رو گفتن گفت تو فقط بگو محمدرضا سالمه من میرم گفتم نمیدونم نمیدونم...
میرسیم دم در درمونگاه انگار وارد یه جبهه جنگ شدیم پر از مامور اسلحه به دست جلو درو احاطه کردن....
اطرافیانم نمیذارن پیاده شممیگن صبر کن ببینیم چه خبره ولی از دور دیدم مامان و اجی با پاهای سست رفتن تو دیگ نتونستن نگهم دارن دوییدم دوییدم رفتم تو اخ کاش نمیرفتم کاش دنیا تو همون لحظه تموم میشد اخ کاش هیچ وقت پام نمیرسید دیگه هیچی یادم نیست با تمام وجود داد میزنم عربده میزنم همه و فحش میدم داد میزنم کف درمونگاه خوابونده بودنت بدن غرق خونتو میبینم نمیذارن بیام سمتت جلوی دهنمو میگیرن میگن داد نزن میبرنش میبرنش ...
باید به چی فکر کنم به آواری که رو سرمون هوار شده یا به اینکه ممکنه ببرنت؟؟ میخوان با امبولانس ببرنت بیمارستان خودمو میندازم روت میگم منم ببرید با اجی و مصطفی دوستش سوار میشیم به دوستش التماس میکنم میگم توروخدا فیلم بگیر ازش تو اوج درد به فکر جمع کردن مدرکیم!
اون لباسای مهمونی و اتو کشیدم حالا غرق خونه پاکه محمدرضامه...
دستای آجی از چند جا پاره شده دستای میلاد و مصطفی پر ازشیشه و زخمه!
بابا و مصطفی تو حال خودشون نیستن کلی بهشون آمپول تزریق کردن!
لحظه به لحظه این زجرا رو میتونم با جزئیات تعریف کنم از بیدار موندنمون بگم که تا دور روز بعد از استرس خوابمون نمیبرد که بدونیم پیکر پاکتو بهمون میدن یا نه...از بابا بگم که التماس ماشینا میکرد کا راهو باز کنن تا ببریمت چون گفته بودن اگر شلوغ بشه اگر بیارنت خونه از همونجا برت میگردونن...از مامان بگم که نتونست واسه پذیرایی از مهمونا بیاد به تالاری که برات گرفتیم آخه قرار بود واسه عروسی یکی یدونش بیاد تالار بگم که کبابی برات نگه داشته بود تا چند وقت تو یخچال بود میگفت بچمگشنش بود...از آجی بگم که مثل دیوونه ها با دستای خونین و پاره تو کوچه زجه میزد آی مردم بیاید داداشمو کشتن...محمدرضا همه اینا سرمون اومد ولی به کدومگناه چرا ؟ تو با دستای خالیت با اون چشمای معصومت قرار بود چه خطری داشته باشی که قلبتو شکافتن؟ با ساک باشگاهت قرار بود چیکار کنی که مثل کفتارا دورت کردن؟؟
#محمدرضا_اسکندری #مهسا_امینی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
این ویدیو را مریم اسکندری خواهر جاویدنام محمدرضا اسکندری منتشر کرد و نوشت؛
«ما خونه و خونواده خیلی شادی داشتیم
از خونمون همیشه صدای رقص و شادی میومد جوریکه همسایهها فکر میکردن جشن داریم
مامان یهو صدای آهنگو زیاد میکرد و میگفت پاشید یکم برقصید ذوق میکرد از خوشحالی ما و بابا دورمون میچرخید
همیشه تصور میکردم برای خواستگاری و عروسی محمدرضا از چند روز قبل چه بزن و برقصی داشته باشیم
اما تو قاتل بیشرف تو با قساوت و نامردی به ناحق همهی این آرزوها رو کشتی
تو با شلیک گلولت فقط قلب محمدرضا رو نشونه نرفتی قلب یه خونواده و و یه فامیلو جریحه دار کردی ...
به امید روز عدالت ✌»
محمدرضا اسکندری، ۲۶ ساله، عصر روز ۳۰ شهریور ۱۴۰۱ با شلیک مستقیم ماموران سرکوبگر جمهوری اسلامی به قلبش جان باخت.
محمدرضا روی دستش واژه آزادی را خالکوبی کرده بود.
پدرش از جانبازان جنگ ایران و عراق است.
پیکر او تحت تدابیر امنیتی شدید و فشار بر خانواده داغدارش به خاک سپرده شد.
محمدرضا اسکندری، جوانی که کشورش را شایسته آزادی میدانست و به خیابان آمد تا به مسالمتآمیزترین شکل ممکن اعتراض خود را به خفقان و دیکتاتوری نشان دهد.
#محمدرضا_اسکندری #داذخواهی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
«ما خونه و خونواده خیلی شادی داشتیم
از خونمون همیشه صدای رقص و شادی میومد جوریکه همسایهها فکر میکردن جشن داریم
مامان یهو صدای آهنگو زیاد میکرد و میگفت پاشید یکم برقصید ذوق میکرد از خوشحالی ما و بابا دورمون میچرخید
همیشه تصور میکردم برای خواستگاری و عروسی محمدرضا از چند روز قبل چه بزن و برقصی داشته باشیم
اما تو قاتل بیشرف تو با قساوت و نامردی به ناحق همهی این آرزوها رو کشتی
تو با شلیک گلولت فقط قلب محمدرضا رو نشونه نرفتی قلب یه خونواده و و یه فامیلو جریحه دار کردی ...
به امید روز عدالت ✌»
محمدرضا اسکندری، ۲۶ ساله، عصر روز ۳۰ شهریور ۱۴۰۱ با شلیک مستقیم ماموران سرکوبگر جمهوری اسلامی به قلبش جان باخت.
محمدرضا روی دستش واژه آزادی را خالکوبی کرده بود.
پدرش از جانبازان جنگ ایران و عراق است.
پیکر او تحت تدابیر امنیتی شدید و فشار بر خانواده داغدارش به خاک سپرده شد.
محمدرضا اسکندری، جوانی که کشورش را شایسته آزادی میدانست و به خیابان آمد تا به مسالمتآمیزترین شکل ممکن اعتراض خود را به خفقان و دیکتاتوری نشان دهد.
#محمدرضا_اسکندری #داذخواهی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
روز گذشته، جمعی از خانوادههای دادخواه، بر سر مزار جاویدنام محمدرضا اسکندری حضور یافتند و زادروزش را گرامی داشتند.
- محمدرضا اسکندری متولد ۱۸ آذر ۱۳۷۵، اهل پاکدشت، ورزشکار بود و همراه پدرش که راننده ماشین است کار میکرد. ۳۰ شهریور وقتی از باشگاه برمیگردد در تماسی با خانواده میگوید که به مرکز شهر میرود، در جریان تظاهرات مرکز شهر با شلیک مستقیم نیروهای حکومتی به سر مجروح و نرسیده به بیمارستان جان میسپارد.
«روی دستش freedom رو تتو کرده بود چون همیشه در آرزوی آزادی بود.» این گفته مریم اسکندری، خواهر جاویدنام محمدرضا اسکندری، درباره اوست.
محمدرضا اسکندری، که پدرش جانباز جنگ ایران و عراق، ۳۰ شهریور ۱۴۰۱ در محله پاکدشت به ضرب گلولههای ماموران امنیتی کشته شد: « ورزشکار بود و آخرین بار هم از باشگاه رفته بود مرکز پاکدشت که اونجا شلوغ میشه و تیراندازی میکنند، با گلوله جنگی به قلبش زدند. ساک باشگاهش آخرین چیزیه که همراهش بوده.»
محمدرضا در آخرین تماس تلفنی به مادرش گفت: «شام میام؛ میام خونه.»
مادر حدود ساعت ۷ و نیم عصر به محمدرضا زنگ میزند و جویای حال او میشود که در این تماس همه چیز عادی است و صدای اعتراضات به گوش مادر نمیرسد. به نظر میآید هنوز محمدرضا به محل اعتراضات نرسیده است.
ساعت ۹ شب از محمدرضا خبری نمیشود. خانواده که از اعتراضات و تیراندازی در پاکدشت باخبر شده است، به محل میروند، ماشین محمدرضا را پیدا میکنند، اما از خودش خبری نیست. به درمانگاه محل میروند. یکی از نزدیکان خانواده اسکندری در گفتوگویی درباره آن شب میگوید: «پیکر محمدرضا روی زمین افتاده بود. غرق در خون؛ یعنی این [...]ها حتی محمدرضا را روی تخت نگذاشته بودند؛ روی زمین بود؛ یک چیزی شبیه به نوعی بنر هم روی محمدرضا کشیده بودند؛ جای گلوله روی قلب محمدرضا به وضوح دیده میشد که روی آن چسب زده بودند؛ باور نمیکنید کف درمانگاه همهاش خون بود.»
ماموران امنیتی و لباس شخصیها اغلب «با لباس مشکی» و «چماقهای چوبی در دست» بالای سر پیکر محمدرضا و خانواده او ایستاده بودند
#محمدرضا_اسکندری #مهسا_امینی #انقلاب_ملی #دادخواهی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
- محمدرضا اسکندری متولد ۱۸ آذر ۱۳۷۵، اهل پاکدشت، ورزشکار بود و همراه پدرش که راننده ماشین است کار میکرد. ۳۰ شهریور وقتی از باشگاه برمیگردد در تماسی با خانواده میگوید که به مرکز شهر میرود، در جریان تظاهرات مرکز شهر با شلیک مستقیم نیروهای حکومتی به سر مجروح و نرسیده به بیمارستان جان میسپارد.
«روی دستش freedom رو تتو کرده بود چون همیشه در آرزوی آزادی بود.» این گفته مریم اسکندری، خواهر جاویدنام محمدرضا اسکندری، درباره اوست.
محمدرضا اسکندری، که پدرش جانباز جنگ ایران و عراق، ۳۰ شهریور ۱۴۰۱ در محله پاکدشت به ضرب گلولههای ماموران امنیتی کشته شد: « ورزشکار بود و آخرین بار هم از باشگاه رفته بود مرکز پاکدشت که اونجا شلوغ میشه و تیراندازی میکنند، با گلوله جنگی به قلبش زدند. ساک باشگاهش آخرین چیزیه که همراهش بوده.»
محمدرضا در آخرین تماس تلفنی به مادرش گفت: «شام میام؛ میام خونه.»
مادر حدود ساعت ۷ و نیم عصر به محمدرضا زنگ میزند و جویای حال او میشود که در این تماس همه چیز عادی است و صدای اعتراضات به گوش مادر نمیرسد. به نظر میآید هنوز محمدرضا به محل اعتراضات نرسیده است.
ساعت ۹ شب از محمدرضا خبری نمیشود. خانواده که از اعتراضات و تیراندازی در پاکدشت باخبر شده است، به محل میروند، ماشین محمدرضا را پیدا میکنند، اما از خودش خبری نیست. به درمانگاه محل میروند. یکی از نزدیکان خانواده اسکندری در گفتوگویی درباره آن شب میگوید: «پیکر محمدرضا روی زمین افتاده بود. غرق در خون؛ یعنی این [...]ها حتی محمدرضا را روی تخت نگذاشته بودند؛ روی زمین بود؛ یک چیزی شبیه به نوعی بنر هم روی محمدرضا کشیده بودند؛ جای گلوله روی قلب محمدرضا به وضوح دیده میشد که روی آن چسب زده بودند؛ باور نمیکنید کف درمانگاه همهاش خون بود.»
ماموران امنیتی و لباس شخصیها اغلب «با لباس مشکی» و «چماقهای چوبی در دست» بالای سر پیکر محمدرضا و خانواده او ایستاده بودند
#محمدرضا_اسکندری #مهسا_امینی #انقلاب_ملی #دادخواهی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech