- تظاهرات سکوت
goo.gl/daX7LW
«روز دوشنبه ۲۵ خرداد قرار بود كه از انقلاب به آزادي راهپيمايي اعتراضي باشد. ساعت ۴ بعد از ظهر. از نيم ساعت قبل ميدان انقلاب بودم. نيروهاي ضد شورش قبل از من آمده بودند. من هم مثل خيليهاي ديگر خودم را با ويترين كتابفروشيها سرگرم نشان ميدادم اما بيشتر به پليش ضد شورش و مردم ديگر نگاه ميكردم تا كتابها. حس ميكردم اتفاقي دارد ميافتد كه بعدها كتابهاي زيادي دربارهاش مينويسند و نگاه كردن صفحات اين كتاب زنده بسيار ارزشمندتر از جلد كتابهايي است كه بعدها هم ميتوان نگاهي به آنها انداخت. نيم ساعتي كه تا چهار مانده بود خيلي كند گذشت. خيابان و ميدان در دست نيروهاي ضد شورش بود. همه چيز نوميدكننده به نظر ميرسيد. شايد هيچ چيزي شكل نميگرفت. هر چه ميگذشت، اين نوميدي بيشتر بر من مستولي ميشد. اگر همين اطراف پرسه ميزديم و بعد به خانه ميرفتيم و چيزي شكل نميگرفت، چه ميشد. مدام اين سوالها و نگرانيها در ذهنم ميگذشت
دو سه دقيقه به چهار مانده بود. در اين نيم ساعت چند بار به من تذكر داده بودند كه اينجا نايست. حركت كن و من خودم را در يك مغازه چپانده بودم و يك دقيقه بعد بيرون زده بودم. داشتم نا اميد ميشدم و پيش خودم ميگفتم اگر تا نيم ساعت ديگر اتفاقي نيفتد، بايد بروم خانه. در همين فكر بودم كه دو دختر جوان - خيلي سن داشتند بيست و يكي دو سال - با كاور پلاستيكي سبز رنگي كه به تن داشتند و پشت و رويش عكس ميرحسين موسوي را چسبانده بودند، در خيابان از دو سه قدمي پليس ضد شورش عبور كردند. نيروهاي ضد شورش در كنار هم با فاصله يك متري ايستاده بودند. يك نفر رويش به خيابان بود و بغلدستياش رو به پيادهرو. اگر دست دراز ميكردند، هر دو دختر جوان را ميتوانستند بگيرند.
دوباره نگراني سراغم آمد كه چه بلايي سر اين دختران ميآيد. اما اين نگراني خيلي زود برطرف شد. شايد به ثانيه هم نرسيد كه جمعي چند صد نفره دور اين دو دختر جمع شدند. وقتي سرم را چرخاندم تا ببينم كه چند نفر ميشويم ديگر نميتوانستم، انتهاي جمعيت را ببينم. از هر سمت نگاه ميكردم، آدم بود و جمعيت انتها نداشت. از خودم ميپرسيدم اين همه آدم كجا بودند كه تا همين يكي دو دقيقه پيش ديده نميشدند. مگر در پيادهروها و مغازهها چند نفر جا ميشوند. بارها اين لحظه را با خودم مرور كردهام و براي بسياري از دوستانم تعريف كردهام. لحظهاي كه ۲۵ خرداد ۱۳۸۸ شكل گرفت. دو دختر جواني كه اين اتفاق را رقم زدند و شجاعت بينظيري كه داشتند. اگر نيروهاي امنيتي دست دراز كرده بودند و آن دو دختر را گرفته بودند، شايد ۲۵ خردادي ديگرگونه داشتيم. آن روز يكي از زيباترين روزهاي زندگي من شد. اگر شكل گرفتن جمعيت را نميديدم باز هم روزي به يادماندني بود اما لحظه شگفتانگيز زايش ۲۵ خرداد آن قدر بر من تاثير گذاشته است كه وقتي به واژههاي اعتراض، سبز، دموكراسي، انقلاب، آزادي و ... فكر ميكنم، تنها تصويري كه در ذهنم شكل ميگيرد، دو دختر جواني است كه كاور پلاستيكي سبزي به تن داشتند و از جلوي نيروهاي امنيتي عبور كردند و چند ثانيه بعد موجي از جمعيت كه نميتوانستي محدودهاش را ببيني
درست راس ساعت ۴ بعد از ظهر ۲۵ خرداد ۱۳۸۸، لحظه زايش مردمي است كه ديگرگونه زيستن را ميخواهند
تولدمان مبارك»
این مطلب برگرفته از صفحه فیس بوک آقای «مسعود سلطانی» است:
http://bit.ly/2rD3D0y
@Tavaana_TavaanaTech
goo.gl/daX7LW
«روز دوشنبه ۲۵ خرداد قرار بود كه از انقلاب به آزادي راهپيمايي اعتراضي باشد. ساعت ۴ بعد از ظهر. از نيم ساعت قبل ميدان انقلاب بودم. نيروهاي ضد شورش قبل از من آمده بودند. من هم مثل خيليهاي ديگر خودم را با ويترين كتابفروشيها سرگرم نشان ميدادم اما بيشتر به پليش ضد شورش و مردم ديگر نگاه ميكردم تا كتابها. حس ميكردم اتفاقي دارد ميافتد كه بعدها كتابهاي زيادي دربارهاش مينويسند و نگاه كردن صفحات اين كتاب زنده بسيار ارزشمندتر از جلد كتابهايي است كه بعدها هم ميتوان نگاهي به آنها انداخت. نيم ساعتي كه تا چهار مانده بود خيلي كند گذشت. خيابان و ميدان در دست نيروهاي ضد شورش بود. همه چيز نوميدكننده به نظر ميرسيد. شايد هيچ چيزي شكل نميگرفت. هر چه ميگذشت، اين نوميدي بيشتر بر من مستولي ميشد. اگر همين اطراف پرسه ميزديم و بعد به خانه ميرفتيم و چيزي شكل نميگرفت، چه ميشد. مدام اين سوالها و نگرانيها در ذهنم ميگذشت
دو سه دقيقه به چهار مانده بود. در اين نيم ساعت چند بار به من تذكر داده بودند كه اينجا نايست. حركت كن و من خودم را در يك مغازه چپانده بودم و يك دقيقه بعد بيرون زده بودم. داشتم نا اميد ميشدم و پيش خودم ميگفتم اگر تا نيم ساعت ديگر اتفاقي نيفتد، بايد بروم خانه. در همين فكر بودم كه دو دختر جوان - خيلي سن داشتند بيست و يكي دو سال - با كاور پلاستيكي سبز رنگي كه به تن داشتند و پشت و رويش عكس ميرحسين موسوي را چسبانده بودند، در خيابان از دو سه قدمي پليس ضد شورش عبور كردند. نيروهاي ضد شورش در كنار هم با فاصله يك متري ايستاده بودند. يك نفر رويش به خيابان بود و بغلدستياش رو به پيادهرو. اگر دست دراز ميكردند، هر دو دختر جوان را ميتوانستند بگيرند.
دوباره نگراني سراغم آمد كه چه بلايي سر اين دختران ميآيد. اما اين نگراني خيلي زود برطرف شد. شايد به ثانيه هم نرسيد كه جمعي چند صد نفره دور اين دو دختر جمع شدند. وقتي سرم را چرخاندم تا ببينم كه چند نفر ميشويم ديگر نميتوانستم، انتهاي جمعيت را ببينم. از هر سمت نگاه ميكردم، آدم بود و جمعيت انتها نداشت. از خودم ميپرسيدم اين همه آدم كجا بودند كه تا همين يكي دو دقيقه پيش ديده نميشدند. مگر در پيادهروها و مغازهها چند نفر جا ميشوند. بارها اين لحظه را با خودم مرور كردهام و براي بسياري از دوستانم تعريف كردهام. لحظهاي كه ۲۵ خرداد ۱۳۸۸ شكل گرفت. دو دختر جواني كه اين اتفاق را رقم زدند و شجاعت بينظيري كه داشتند. اگر نيروهاي امنيتي دست دراز كرده بودند و آن دو دختر را گرفته بودند، شايد ۲۵ خردادي ديگرگونه داشتيم. آن روز يكي از زيباترين روزهاي زندگي من شد. اگر شكل گرفتن جمعيت را نميديدم باز هم روزي به يادماندني بود اما لحظه شگفتانگيز زايش ۲۵ خرداد آن قدر بر من تاثير گذاشته است كه وقتي به واژههاي اعتراض، سبز، دموكراسي، انقلاب، آزادي و ... فكر ميكنم، تنها تصويري كه در ذهنم شكل ميگيرد، دو دختر جواني است كه كاور پلاستيكي سبزي به تن داشتند و از جلوي نيروهاي امنيتي عبور كردند و چند ثانيه بعد موجي از جمعيت كه نميتوانستي محدودهاش را ببيني
درست راس ساعت ۴ بعد از ظهر ۲۵ خرداد ۱۳۸۸، لحظه زايش مردمي است كه ديگرگونه زيستن را ميخواهند
تولدمان مبارك»
این مطلب برگرفته از صفحه فیس بوک آقای «مسعود سلطانی» است:
http://bit.ly/2rD3D0y
@Tavaana_TavaanaTech
Instagram
توانا: آموزشكده جامعه مدنى
. تظاهرات سکوت . «روز دوشنبه #۲۵خرداد قرار بود كه از انقلاب به آزادي راهپيمايي اعتراضي باشد. ساعت ۴ بعد از ظهر. از نيم ساعت قبل ميدان انقلاب بودم. نيروهاي ضد شورش قبل از من آمده بودند. من هم مثل خيليهاي ديگر خودم را با ويترين كتابفروشيها سرگرم نشان ميدادم…
«مادر! سهراب را کشتند»
شاید هیچ کس تصور آن را هم نمی کرد که «انتخابات» ریاست جمهوری سال ۸۸ محملی شود برای اعتراضات گسترده میلیونی به کلیت حکومت جمهوری اسلامی و شعارهایی سر داده شود که تمام خط قرمزهای نظام مستقر را در نوردد. اما با دستکاری حکومت در آرای مردمی و اعلام «محمود احمدینژاد» به عنوان کاندیدای پیروز، عملا حکومت به امید میلیونها نفر دهن کجی کرد و راهی را انتخاب کرد تا مردم معترض راهی جز اعتراض خیابانی نبینند.
اما خرداد ۸۸ تبلور مدنی ترین اعتراضات مدنی تاریخ ایران بود. راهپیمایی مشهور به «تظاهرات سکوت» در ۲۵ خرداد - سه روز پس از برگزاری «انتخابات» مشکوک - در کتاب تاریخ معاصر ایران، صفحه ای پرشکوه است و جلوه ای تابان دارد. تظاهراتی که در تهران خطی به درازای میدان آزادی تا میدان فردوسی را در بر میگرفت اما کوچکترین خشونتورزی از سوی مردم دیده نشد. موج میلیونی مردمی که در سکوت خیابانهای مرکزی تهران را درنوردیدند تا بگویند معترض هستند به نتیجه اعلام شده «انتخابات». اما این شکوه مدنی از جانب معترضان پاسخی ناروا و خونین از جانب سرکوبگران گرفت.
سهراب اعرابی متولد اسفند ۶۸ بود؛ فرزند محمدرضا اعرابی و پروین فهیمی. پدرش را به تازگی از دست داده بود و سه برادر و یک مادر برای او باقی مانده بودند. قرار بود در تیر ۸۸ در کنکور دانشگاه ها شرکت کند. اما شور سیاسی - اجتماعی نیز در سر داشت و در جریان تبلیغات انتخاباتی سال ۸۸، از هواداران میرحسین موسوی بود و به همراه مادر و برادرش در کارناوالهای انتخاباتی شرکت میجست و سعی میکرد حضوری فعال داشته باشد.
پس از اعلام نتایج «انتخابات»، سهراب آرام نمیگیرد و به اعتراض به خیابان میزند. دوشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۸ سهراب اعرابی نیز همراه جمعیت به میدان آزادی میرسد. اما گلولهها به سوی مردم شلیک میشوند؛ پایگاه بسیج مقداد از جمله ساختمانهایی بود که قاتلان مردم معترض را نشانه میگرفتند. نیروی انتظامی اذعان کرد در آن روز هفت نفر کشته شدند و سهراب یکی از این هفت تن بود. تیر سینه سهراب را شکافت. یکی از نزدیکان خانواده سهراب به این نکته اشاره میکند که بعدها که جسد سهراب تحویل خانواده شد، روشن شد که پزشکان سعی کرده بودند او را نجات دهند، اما موفق نشده بودند.
پسر جوان در ۲۵ خرداد شهید راه آزادی و عدالت شده بود، اما خانواده سهراب اعرابی پس از ۲۶ روز فهمیدند که پسرشان در جریان اعتراضات جان خود را از دست داده است.
بیشتر بخوانید:
https://goo.gl/qmDMW2
#سهراب_اعرابی #انتخابات۸۸ #جنبش_سبز #توانا #آموزشکده_توانا #ایران #۲۵خرداد
@Tavaana_TavaanaTech
شاید هیچ کس تصور آن را هم نمی کرد که «انتخابات» ریاست جمهوری سال ۸۸ محملی شود برای اعتراضات گسترده میلیونی به کلیت حکومت جمهوری اسلامی و شعارهایی سر داده شود که تمام خط قرمزهای نظام مستقر را در نوردد. اما با دستکاری حکومت در آرای مردمی و اعلام «محمود احمدینژاد» به عنوان کاندیدای پیروز، عملا حکومت به امید میلیونها نفر دهن کجی کرد و راهی را انتخاب کرد تا مردم معترض راهی جز اعتراض خیابانی نبینند.
اما خرداد ۸۸ تبلور مدنی ترین اعتراضات مدنی تاریخ ایران بود. راهپیمایی مشهور به «تظاهرات سکوت» در ۲۵ خرداد - سه روز پس از برگزاری «انتخابات» مشکوک - در کتاب تاریخ معاصر ایران، صفحه ای پرشکوه است و جلوه ای تابان دارد. تظاهراتی که در تهران خطی به درازای میدان آزادی تا میدان فردوسی را در بر میگرفت اما کوچکترین خشونتورزی از سوی مردم دیده نشد. موج میلیونی مردمی که در سکوت خیابانهای مرکزی تهران را درنوردیدند تا بگویند معترض هستند به نتیجه اعلام شده «انتخابات». اما این شکوه مدنی از جانب معترضان پاسخی ناروا و خونین از جانب سرکوبگران گرفت.
سهراب اعرابی متولد اسفند ۶۸ بود؛ فرزند محمدرضا اعرابی و پروین فهیمی. پدرش را به تازگی از دست داده بود و سه برادر و یک مادر برای او باقی مانده بودند. قرار بود در تیر ۸۸ در کنکور دانشگاه ها شرکت کند. اما شور سیاسی - اجتماعی نیز در سر داشت و در جریان تبلیغات انتخاباتی سال ۸۸، از هواداران میرحسین موسوی بود و به همراه مادر و برادرش در کارناوالهای انتخاباتی شرکت میجست و سعی میکرد حضوری فعال داشته باشد.
پس از اعلام نتایج «انتخابات»، سهراب آرام نمیگیرد و به اعتراض به خیابان میزند. دوشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۸ سهراب اعرابی نیز همراه جمعیت به میدان آزادی میرسد. اما گلولهها به سوی مردم شلیک میشوند؛ پایگاه بسیج مقداد از جمله ساختمانهایی بود که قاتلان مردم معترض را نشانه میگرفتند. نیروی انتظامی اذعان کرد در آن روز هفت نفر کشته شدند و سهراب یکی از این هفت تن بود. تیر سینه سهراب را شکافت. یکی از نزدیکان خانواده سهراب به این نکته اشاره میکند که بعدها که جسد سهراب تحویل خانواده شد، روشن شد که پزشکان سعی کرده بودند او را نجات دهند، اما موفق نشده بودند.
پسر جوان در ۲۵ خرداد شهید راه آزادی و عدالت شده بود، اما خانواده سهراب اعرابی پس از ۲۶ روز فهمیدند که پسرشان در جریان اعتراضات جان خود را از دست داده است.
بیشتر بخوانید:
https://goo.gl/qmDMW2
#سهراب_اعرابی #انتخابات۸۸ #جنبش_سبز #توانا #آموزشکده_توانا #ایران #۲۵خرداد
@Tavaana_TavaanaTech
Instagram
توانا: آموزشكده جامعه مدنى
. «مادر! سهراب را کشتند» . شاید هیچ کس تصور آن را هم نمی کرد که «انتخابات» ریاست جمهوری سال ۸۸ محملی شود برای اعتراضات گسترده میلیونی به کلیت حکومت جمهوری اسلامی و شعارهایی سر داده شود که تمام خط قرمزهای نظام مستقر را در نوردد. اما با دستکاری حکومت در آرای…
جزییات تازه از یکی از آسیب دیدگان قطع نخاعی هشتاد و هشت
وحید ایرانی مقدم، آسیب دیده قطع نخاعی بیست و پنج خرداد هشتاد و هشت را فراموش نکنیم و به یادش باشیم.
وحید به شوق رسيدن به آزادي ایران و با اميدها در دلش به ميان مردم خروشان در اعتراضات ۲۵ خرداد ۱۳۸۸ شرکت کرد، اما متأسفانه تير جنگی سنگدلان در نزدیکی قلبش نشست و او قطع نخاع شد.
وحید عزیز به دلیل اصابت گلوله جنگی مزدوران سرکوبگر امنیتی به ستون فقراتش در روز ۲۵ خرداد ۸۸ جلوی پایگاه بسیج مقداد برای همیشه قادر به راه رفتن نیست. گلوله از نخاع وحید عبور کرده و یک سانتیمتر مانده به قلبش آرام گرفته است. متأسفانه نه از سمت نخاع میشود عمل کرد و نه از ناحیهی سینهاش، زیرا ممکن است به قلب وحید آسیب برسد. گلوله ۱۵ سال است که در عمق سینهاش آرام گرفته است و قلب مهربان وحید ۱۵ سال است که از مهمانی ناخوانده پرستاری میکند، همان مهمان ناخواندهای که یزیدیان زمانه با بیرحمی تمام در سینهاش به جا گذاشتند.
اگر ویلچیر وحید را نبینید امکان ندارد تصور کنید که او هم مانند بهزاد یزدانپناه آسیب دیده نخاعی عاشورای ۸۸، قطع نخاع شده است. وحید نازنین انسان بزرگ و بینظیری است و من از همان سال ۸۸ این انسان شجاع را میشناسم، نه این که بخواهم به او روحیه بدهم و او را بزرگ کنم، وحید واقعا انسان بینظیر و مهربانی است و خوشحالم که بعد از گذشت چندین سال توانستم او را پیدا کنیم و از دوباره با هم در ارتباط باشیم.
وحید جان، تا همیشه برای ما مردم ایران عزیزی و بهت قول میدهیم انتقام تیری که تو را قطع نخاع کرده را از این حکومت دیکتاتوری علی خامنهای پس بگیریم، همان تیر لعنتی که باعث شد دیگر نتوانی راه بروی، همیشه به وجودت افتخار میکنیم برادر شجاع و قهرمانم.
لطفا صدای آسیب دیدگان گمنام راه آزادی وطن باشیم.»
📝مسعود علیزاده
#وحید_ایرانی_مقدم
#بهزاد_یزدان_پناه
#۲۵خرداد_۸۸
#عاشورا_خونین_۸۸
#علیه_فراموشی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
وحید ایرانی مقدم، آسیب دیده قطع نخاعی بیست و پنج خرداد هشتاد و هشت را فراموش نکنیم و به یادش باشیم.
وحید به شوق رسيدن به آزادي ایران و با اميدها در دلش به ميان مردم خروشان در اعتراضات ۲۵ خرداد ۱۳۸۸ شرکت کرد، اما متأسفانه تير جنگی سنگدلان در نزدیکی قلبش نشست و او قطع نخاع شد.
وحید عزیز به دلیل اصابت گلوله جنگی مزدوران سرکوبگر امنیتی به ستون فقراتش در روز ۲۵ خرداد ۸۸ جلوی پایگاه بسیج مقداد برای همیشه قادر به راه رفتن نیست. گلوله از نخاع وحید عبور کرده و یک سانتیمتر مانده به قلبش آرام گرفته است. متأسفانه نه از سمت نخاع میشود عمل کرد و نه از ناحیهی سینهاش، زیرا ممکن است به قلب وحید آسیب برسد. گلوله ۱۵ سال است که در عمق سینهاش آرام گرفته است و قلب مهربان وحید ۱۵ سال است که از مهمانی ناخوانده پرستاری میکند، همان مهمان ناخواندهای که یزیدیان زمانه با بیرحمی تمام در سینهاش به جا گذاشتند.
اگر ویلچیر وحید را نبینید امکان ندارد تصور کنید که او هم مانند بهزاد یزدانپناه آسیب دیده نخاعی عاشورای ۸۸، قطع نخاع شده است. وحید نازنین انسان بزرگ و بینظیری است و من از همان سال ۸۸ این انسان شجاع را میشناسم، نه این که بخواهم به او روحیه بدهم و او را بزرگ کنم، وحید واقعا انسان بینظیر و مهربانی است و خوشحالم که بعد از گذشت چندین سال توانستم او را پیدا کنیم و از دوباره با هم در ارتباط باشیم.
وحید جان، تا همیشه برای ما مردم ایران عزیزی و بهت قول میدهیم انتقام تیری که تو را قطع نخاع کرده را از این حکومت دیکتاتوری علی خامنهای پس بگیریم، همان تیر لعنتی که باعث شد دیگر نتوانی راه بروی، همیشه به وجودت افتخار میکنیم برادر شجاع و قهرمانم.
لطفا صدای آسیب دیدگان گمنام راه آزادی وطن باشیم.»
📝مسعود علیزاده
#وحید_ایرانی_مقدم
#بهزاد_یزدان_پناه
#۲۵خرداد_۸۸
#عاشورا_خونین_۸۸
#علیه_فراموشی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
برای قهرمانان بی ادعا قطع نخاعی وطنم مینویسم
میخواهم از قهرمانان شجاع بی ادعا وطنم یاد کنم، قهرمانانی که متأسفانه رسانه ها کمتر از آنها یاد میکنند ، برادران شجاعی که توسط مامورین امنیتی و انتظامی در اعتراضات مردمی جنبش سبز در سال ۱۳۸۸ به توسط شلیک گلوله جنگی نیروهای امنیتی و انتظامی قطع نخاع شدند.
وحید و بهزاد مثل هزاران جوان دیگر به شوق آزادی کشورشان و با امیدها در دلشان به خیابان رفتند ولی سهم آنها از آزادی گلوله جنگی سنگدلان یزیدیان زمانه بود که در نزدیکی قلبشان آرام نشست. وحید و بهزاد عزیز پانزده سال است که نمیتوانند مثل من و شما روی پاهایشان راه بروند و همچنین پانزده سال است که مهمان ناخوانده ای ( تیر جنگی ) در نزدیکی قلبشان آرام گرفته است ، همان مهمان ناخوانده ای که یزیدیان زمانه با بی رحمی تمام در سینه شأن بجا گذاشتند و قلب مهربانشان پانزده سال است که از آن مهمان ناخوانده مراقب میکند. باور کنید اگر ویلچر وحید و بهزاد نازنین را نبینید اصلأ امکان ندارد تصور کنید که آنها قطع نخاع هستند.
وحید ایرانی مقدم در روز ۲۵ خرداد ۸۸ روبروی پایگاه بسیج مقداد مورد اصابت گلوله جنگی قرار گرفت و بهزاد یزدانپناه هم در روز عاشورا ۸۸ زیر پل کالج مورد اصابت گلوله جنگی قرار گرفت، اصابت گلولهای که باعث شد این دو عزیز شجاع دیگر نتوانند راه بروند. متأسفانه به گفته پزشکان نه میشود از سمت نخاع عملشون کرد و نه از ناحیه سینهشان، زیرا ممکن است به قلب مهربان آنها آسیبی برسد.
وحید و بهزاد عزیزم : تا همیشه برای ما مردم ایران قابل احترام هستید و ما به شما قهرمانان راه آزادی وطن قول میدهیم انتقام تیری که شما را قطع نخاع کرد را از رژیم سرکوبگر و جنایتکار جمهوری اسلامی پس بگیریم، همان تیر لعنتی که باعث شد دیگر نتوانید راه بروید، به وجودتان افتخار میکنم برادران شجاع و قهرمانم. ♥️♥️
لطفا صدای بهزاد یزدانپناه و وحید ایرانی مقدم باشید و این عزیزان را فراموش نکنید.»
از صفحه مسعود علیزاده
#وحید_ایرانی_مقدم #بهزاد_یزدان_پناه #۲۵خرداد_۸۸ #عاشورا_خونین_۸۸ #دادخواهی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
میخواهم از قهرمانان شجاع بی ادعا وطنم یاد کنم، قهرمانانی که متأسفانه رسانه ها کمتر از آنها یاد میکنند ، برادران شجاعی که توسط مامورین امنیتی و انتظامی در اعتراضات مردمی جنبش سبز در سال ۱۳۸۸ به توسط شلیک گلوله جنگی نیروهای امنیتی و انتظامی قطع نخاع شدند.
وحید و بهزاد مثل هزاران جوان دیگر به شوق آزادی کشورشان و با امیدها در دلشان به خیابان رفتند ولی سهم آنها از آزادی گلوله جنگی سنگدلان یزیدیان زمانه بود که در نزدیکی قلبشان آرام نشست. وحید و بهزاد عزیز پانزده سال است که نمیتوانند مثل من و شما روی پاهایشان راه بروند و همچنین پانزده سال است که مهمان ناخوانده ای ( تیر جنگی ) در نزدیکی قلبشان آرام گرفته است ، همان مهمان ناخوانده ای که یزیدیان زمانه با بی رحمی تمام در سینه شأن بجا گذاشتند و قلب مهربانشان پانزده سال است که از آن مهمان ناخوانده مراقب میکند. باور کنید اگر ویلچر وحید و بهزاد نازنین را نبینید اصلأ امکان ندارد تصور کنید که آنها قطع نخاع هستند.
وحید ایرانی مقدم در روز ۲۵ خرداد ۸۸ روبروی پایگاه بسیج مقداد مورد اصابت گلوله جنگی قرار گرفت و بهزاد یزدانپناه هم در روز عاشورا ۸۸ زیر پل کالج مورد اصابت گلوله جنگی قرار گرفت، اصابت گلولهای که باعث شد این دو عزیز شجاع دیگر نتوانند راه بروند. متأسفانه به گفته پزشکان نه میشود از سمت نخاع عملشون کرد و نه از ناحیه سینهشان، زیرا ممکن است به قلب مهربان آنها آسیبی برسد.
وحید و بهزاد عزیزم : تا همیشه برای ما مردم ایران قابل احترام هستید و ما به شما قهرمانان راه آزادی وطن قول میدهیم انتقام تیری که شما را قطع نخاع کرد را از رژیم سرکوبگر و جنایتکار جمهوری اسلامی پس بگیریم، همان تیر لعنتی که باعث شد دیگر نتوانید راه بروید، به وجودتان افتخار میکنم برادران شجاع و قهرمانم. ♥️♥️
لطفا صدای بهزاد یزدانپناه و وحید ایرانی مقدم باشید و این عزیزان را فراموش نکنید.»
از صفحه مسعود علیزاده
#وحید_ایرانی_مقدم #بهزاد_یزدان_پناه #۲۵خرداد_۸۸ #عاشورا_خونین_۸۸ #دادخواهی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech