آموزشکده توانا
56K subscribers
31.6K photos
37.2K videos
2.55K files
19.1K links
کانال رسمی «توانا؛ آموزشکده جامعه مدنی»
عكس،خبر و فيلم‌هاى خود را براى ما بفرستيد:
تلگرام:
t.me/Tavaana_Admin

📧 : info@tavaana.org
📧 : to@tavaana.org

tavaana.org

instagram.com/tavaana
twitter.com/Tavaana
facebook.com/tavaana
youtube.com/Tavaana2010
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آن روز که آمد، نه نوری در چشمانش بود، نه عشقی به این خاک. آمد با وعده‌هایی که بوی دروغ می‌داد، با نگاهی که آزادی را در زنجیر می‌دید، با دستانی که تقدیر یک ملت را به خون نوشت.

آمد، و سیاه‌ترین فصل ایران آغاز شد. اعدام، شکنجه، جنگ، ویرانی، خیانت… وطن را ویرانه کردند، امید را به دار آویختند، عشق را در سلول‌های تاریک خفه کردند. ایران، همان روزی که پایش را بر این خاک گذاشت، به گروگان گرفته شد.

و هنوز شب ادامه دارد…
شب اعدام رفیقان، گل و نور و صداست…


متن و ویدیو ارسالی مخاطبان

#خمینی #نه_به_اعدام #نه_به_جمهورى_اسلامى #انقلاب۵۷ #شکنجه #اعدام #یاری_مدنی_توانا


@Tavaana_TavaanaTech
💢 شکنجه سفید
اصغر امیرزادگان فعال صنفی معلمان فارس

یادتان هست آقای خمینی گفت ما شما را به مقام انسانیت می‌رسانیم مدیونید که باور نکنید رسانده !؟ من به مقام انسانیت رسیدنم را در بازداشتگاه انفرادی وزارت اطلاعات شیراز موسوم به پلاک ۱۰۰ دیدم ! با خواندن این خاطره شما هم می‌فهمید چقدر به مقام انسانیت رسیدید ولی از درکش عاجز بودید!

🔸حدود ۱۷ روزی از بازداشتم می‌گذشت درب سلول باز شد. مامورچشم‌بند را به طرفم دراز کرد. اتومات می‌فهمیدم که باید چشم بند بزنم و روانه اتاق بازجویی شوم. بعد از چند دقیقه راهپیمایی گفت : بهت احترام گذاشتیم و اجازه دادیم دخترت بیاد ملاقاتی. وارد اتاق کابین تلفن شدم دخترم اون وضع و قیافه من رو که دیده بود گریه امانش نمی‌داد. توی اتاق کابین تلفن، اجازه داری چشم بند رو برداری صورت سرخ شده دخترم و گریه بی‌امانش موجیم کرد مثل دیوانه ها تک تک گوشی ها رو بر می‌داشتم وصل نبود تا اینکه اجازه دادند همانجا در اتاق نگهبانی حضوری ببینمش. تذکر پشت تذکر که ما لطف بهت کردیم و نباید یک کلمه ترکی صحبت کنی فقط فارسی! گونه های سرخ شده دخترم و گریه بی‌ امانش از درون مرا داغون کرده بود ولی خودم را کنترل کردم تا دخترم گریه‌ام را نبیند( یادتون هست زمانی که صدام حسین رو از دخمه‌ها کشیدن بیرون!؟ قشنگ مب‌تونید قیافه من را در آن زمان تجسم کنید) ،سر دخترم را درآغوش کشیدم. بابا جونم چرا ترسیدی؟ چرا گریه می‌کنی؟ تو باید دست به آسمان شاکر خمینی باشی که ما را به مقام انسانیت رسانده!
دخترم فقط التماس می‌کرد بابا دست از حق‌طلبی بردار هیچی نمیخوایم من و برادرم قول میدیم هیچ توقعی ازت نداشته باشیم!
من و دخترم را از هم جدا کردند که وقت ملاقات تمام شده. محافظم چشم‌بند را زد و من را به سلول منتقل کردند چشم بند که روی چشمم رفته بی‌امان گریه من شروع شد. در بین راه گفت دخترت گناه داره بخاطر دخترت هم شده بیا قول بده دیگه اعتراض نمی‌کنی برو دنبال زندگیت!
سه روز صحنه ملاقات و حالت روحی دخترم جلو چشمم میومد و دائم گونه‌های سرخ شده دخترم، لب لرزانش و گریه همراه با هق هقش چون اره برقی کشیده میشد روی مغز و اعصابم.
سیستم روحی و روانیم مختل شده بود ،اختیار از دستم خارج شده بود، هر چه بازجوها می‌گفتند انگار وحی منزل بوده و ما در اشتباه بودیم، تا اینکه روز چهارم وضعیت روحیم عادی شد و مقاومت شروع شد.....
و همچنان هستیم بر آن عهدی که بستیم.

از صفحه اینستاگرام آقای امیرزادگان

مرتبط:
تاملی کوتاه بر پدیده شکنجه سفید
https://tavaana.org/white_torture/

اصغر امیرزادگان؛ معلمی محبوب و معترضی بی‌باک
https://tavaana.org/asghar-amirzadegan/

#اصغر_امیرزادگان #شکنجه_سفید #سلول_انفرادی #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech