آموزشکده توانا
50.9K subscribers
36.7K photos
39.7K videos
2.56K files
20.7K links
کانال رسمی «توانا؛ آموزشکده جامعه مدنی»
عكس،خبر و فيلم‌هاى خود را براى ما بفرستيد:
تلگرام:
t.me/Tavaana_Admin

📧 : info@tavaana.org
📧 : to@tavaana.org

tavaana.org

instagram.com/tavaana
twitter.com/Tavaana
facebook.com/tavaana
youtube.com/Tavaana2010
Download Telegram
[در سال ۱۳۸۸] علی #خامنه_ای «که هم قلبش وصل بود و هم پروردگار به او سعه صدر، ظرفیت، عاطفه‌، نظر بلندی داده، حاضر نشدند مشکل را نظامی حل کنند بلکه منتظر بصیرت بودند.»

آیا از سعه صدر رهبر جمهوری اسلامی بود که با ماشین از روی #شهرام_فرج_زاده رد شدند، فاجعه #کهریزک را رقم زدند، با گلوله به سینه #ندا_آقاسلطان زدند و #سهراب_اعرابی، #اشکان_سهرابی، #کیانوش_آسا، #فاطمه_سمسارپور، #شبنم_سهرابی، #رامین_رمضانی، #امیر_جوادی_فر و بسیاری دیگر را کشتند؟

@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
«با قلبی شکسته و بغض در گلو می‌نویسم. مثل اینکه یک زخم چرکین قدیمی دوباره زخم باز کرده باشه، با مرگ #جواد_روحی💔 به تمام این چهره ها نگاه کنید. همشون بعد از دستگیری به دست جمهوری اسلامی زیر شکنجه کشته شدن، یا چند روز بعد از آزادی از زندان. تمام چهره ها را به خاطر بسپارید. تعداد خیلی بیشتر از این‌ها هست، بعضی هاشون حتی تصویر ندارن، بعضی هاشون هنوز گمنام هستن. ولی همه رو به خاطر بسپارید. ما به همه‌ی این اسامی‌ها، نگاه‌ها و چهره‌ها برای دادخواهی نیاز داریم. آن روز دیر نیست. پس به خاطر بسپار...»

متن و ویدیو از پرنیان مکاری
parniyanmok

#بکتاش_آبتین #مهسا_امینی #نیکا_شاکرمی #بهنام_محجوبی #زهرا_کاظمی #ستار_بهشتی #سعید_زینالی #کاووس_سید_امامی #زهرا_بنی_یعقوب #هدی_صابر #شاهین_ناصری #امیر_جوادی_فر #سیدشهاب_ابطحی_زاده #خسرو_جمالی_فر #طالب_بساطی_وند #هادی_عطار_زاده #خسرو_جمالی_فر #امیرحسین_حاتمی #سارو_قهرمانی #شادمان_احمدی #عاطفه_نعامی #یلدا_آقافضلی #محمد_الکنانی #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
«جهت یادآوری برای آنهایی که خس و خاشاک گویان را فراموش کردند

وقتی اسم شخص پلید محمود احمدی‌نژاد در ذهنم می‌پیچه ناخداگاه به یاد چهره‌ی زیبای امیر جوادیفر می‌افتم که در هنگام دستگیری تمام بدنش زیر شکنجه‌ها و ضربه‌های باتون و پوتین ضحاکان خورد شده بود، به یاد روزی می‌افتم که امیر زخم‌هایش عفونت کرده بود و همش نگران این بود که چرا یکی از چشم‌های زیبایش نمی ‌بیند! گفتن واقعیت برای من بسیار سخت بود که بگویم برادر عزیزم، امیر جان! متأسفانه یکی از چشم‌هایت را از دست داده‌ای، به یاد شب‌های سوزان جهنم کهریزک می‌افتم که امیر از شدت درد و تب با صدای بلند همش ناله می‌کرد و از مادرش که قبلاً فوت کرده بود چشم‌هایش را می‌خواست، به یاد آخرین روز حضورمان در جهنمی به نام کهریزک می‌افتم که سرهنگ کمیجانی رئیس بازداشتگاه کهریزک با پوتین بر سر و صورت بدن بی جان امیر می‌کوبید تا از زیر سایه بیرون بیایید و روی آسفالت داغ و زیر گرمای خورشید بشیند و در آخر به یاد روزی می‌افتم که امیر مظلوم با لب‌های تشنه در راه انتقال کهریزک به اوین در حسرت یک قطره آب مرتب خون بالا آورد و نابآورانه با ما وداع کرد و به سوی مادرش شتافت.

امیر جانم ! یاد و خاطره‌ات تا همیشه در قلبم زنده و گرامیست.💔😞🕊️🌱💔»

از صفحه اینستاگرام مسعود علی‌زاده از جان‌به‌دربردگان جنایت کهریزک


#جنایت_کهریزک_فراموش_نخواهد_شد
#امیر_جوادی_فر
#محمد_کامرانی
#محسن_روح_الامینی
#رامین_پوراندرجانی
#رامین_آقازاده_قهرمانی
#احمد_نجاتی_کارگر
#ندا_آقاسلطان
#سهراب_اعرابی
#اشکان_سهرابی
#مصطفی_کریم_بیگی
#علی_حسن_پور
#علیرضا_صبوری
#هجده_تیر
#بازداشتگاه_کهریزک
#علیه_فراموشی
#انتخابات۸۸
#محمود_احمدی_نژاد
#رای_بی_رای
#سیرک_انتخابات
#یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
👍57💔366🕊5
«امروز نوزدهم خرداد ماه، زادروز #رامین_پوراندرجانی پزشک مظلوم کهریزک است.

رامین پوراندرجانی؛ پزشکی بود که شرافت و وجدان را هرگز به دیکتاتور نفروخت! مرگ رامین پوراندرجانی نه مسمومیت غذایی بود و نه خودکشی بلکه مسئولان رده بالای نیروی انتظامی و امنیتی او را کشتند تا جنایت‌هایشان در بازداشتگاه کهریزک از زبان رامین برملا نشود.

رامین پور اندرجانی پزشکی که مظلومانه کشته شد. انسانی که به زور در بازداشتگاه کهریزک بود و شاهد جنایات آنجا، صدایش را بریدند تا صحبت از بسیاری از ناگفته‌ها نکند. تا صحبت از نبض گرفتن‌ها با پوتین نکند. تا صحبت از گونی ‌های سفید رنگ نکند. رامین تو را کشتند و خانواده‌ات را داغدار کردند، فقط به آن دلیل که شاهد فجایع بودی... آری، در کشور ما ایران شاهد باشی هم مجرمی، تو مجرم به آنی که زیر بار زور نرفتی و دست خود را به جنایات آنجا آلوده نکردی و هرگز زیر برگه مننژیت را امضا نکردی، برگه‌ای که از سوی سعید مرتضوی دادستان پیشین تهران، سرتیپ عزیزالله رجب‌زاده فرمانده نیروی انتظامی پیشین تهران و سرهنگ کمیجانی رئیس بازداشتگاه کهریزک تهیه شده بود تا بگویند کشته‌شدگان کهریزک بر اثر ضرب و شتم و شکنجه کشته نشدند بلکه آنها بر اثر بیماری مننژیت فوت کردند.

رامین جان ؛ تو را از این دنیا گرفتند ولی نمی‌توانند از یاد ملت بگیرند، یاد تا همیشه برای زنده و گرامی‌ست!.

تولدت در آسمان‌ها مبارک مرد بزرگ.🌹🌹»

از اینستاگرام مسعود علیزاده، از بازماندگان کهریزک
masoudalizadeh___

روایت قتل حکومتی رامین پوراندرجانی را در لینک زیر بخوانید:

https://tinyurl.com/3webxk4p

رامین پوراندرجانی، جان بر سر قسم
https://tavaana.org/ramin_pourandarjani/

#جنایت_کهریزک_فراموش_نخواهد_شد
#رامین_پوراندرجانی
#امیر_جوادی_فر
#محمد_کامرانی
#محسن_روح_لامینی
#احمد_نجاتی_کارگر
#رامین_آقازاده_قهرمانی
#نه_میبخشیم_نه_فراموش_میکنیم
#علیه_فراموشی #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
66🕊11
«پانزده سال گذشت ! تابستان ۸۸ و آن ماهِ تیر

ماه تیری که در اوج ناباورانه طعم تلخ زندان ، شکنجه و مرگ انسانیت را تجربه کردم. پانزده سال گذشت ! تابستان ۸۸ و آن ماهِ تیر ، روزهای بلندش کوتاه می شد در امتداد شکنجه تن‌هامان . زیر آن آفتاب سوزان، پای برهنه بر سطحِ سیاه داغ، چهار دست و پا بر آسفالتی که گداخته بود، می‌رفتیم .. می‌رفتیم.. در میان حصارهای بلند کهریزک دیگر تابی نمانده بود، صدای شکستن استخوان یاران به گوش می‌رسید، هوشی نمانده بود در زیر تابشی که ما را بی‌تاب کرده بود.انگار زمان ایستاده بود، خورشید مرده بود ! روز شب می‌شد و شب آنقدر بلند، که روشنی‌های تیر، تار می‌شد. هر ماه تیری که می‌رسد، شب ناله‌های امیر برایم زنده می‌شود که از مادرش چشم‌هایش را می‌خواست، تصویر لب‌های خشک و تشنه‌اش وقتی که ناباورانه با ما وداع کرد، هر ماه تیر که می‌رسد، تنم دوباره از تب آن کابوس تیره می سوزد.. تو یادت هست محسن ! لباست را درآوردی و مرا با آن باد می‌زدی ! محسن؛ هنوز تنم می‌سوزد ، هنوز ! زخم‌هایت بزرگ و بزرگ تر می شد و تو ایستاده‌تر، حیرانم از آن همه ایستادگی ! چه سربلند زندگان را ترک گفتی!

من ماه تیر را دوست ندارم، آخر یاد دستهای بسته ی محمد می‌افتم ، از آنجا که می‌آمدیم، در اوین، از ما جدا شد. ما در اوین بودیم و او در بیمارستانی ، با دست‌های زنجیر شده بر تخت، در آنجا جهنم کهریزک را می‌گویم! او مدام نگران بود و بی‌قرار، انگار چند روزی به آزمون کنکورش نمانده بود. بعداً خبر قبولیش را شنیدم، البته نه در کنکور، شنیدم در آزمون دیگری پذیرفته شد.

از تمام آن روزهای سرد و سیاه ، از آن روزی که دوباره در روزنگارمان، یادآور تلخی و سیاهی شد. از آن هجده ِ تیر ده سال گذشته بود و هنوز چیزی تمام نشده بود که دوباره روز بد دیگری آغاز شد، هجده ِ تیری دیگر خون‌های ریخته و پایمال شده‌ی هجده تیر ۷۸ و مادری که از آن سال تا به امروز سعیدش ( #سعید_زینالی ) را هنوز جستجو می‌کند! و دوباره هجده تیری دیگر و زخم های من همه از این روز است از این روز ! هر ماه تیری که از راه می‌رسد، دوباره باز تنم می لرزد از یادِ آن همه، از دیدن زخم‌های مانده بر تنم پانزده سال گذشت ! و هنوز مانده بر تنم، مانده بر قلبم، زخم‌های آن ماه تیرگی.»
.

✍️ مسعود علیزاده

#محسن_روح_الامینی
#امیر_جوادی_فر
#محمد_کامرانی
#رامین_آقازاده_قهرمانی
#احمد_نجاتی_کارگر
#رامین_پوراندرجانی
#سعید_زینالی
#رای_بی_رای
#نه_به_جمهورى_اسلامى #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
💔43👍16🕊1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
«پانزده سال گذشت: هجدهم تیر هشتاد و هشت، بازداشتگاهی به نام کهریزک

ساعت سه صبح است، تارهای اسارت تنیده‌اند، دستان گناه‌آلود بر ما، بوی دود و صدای شکنجه انسان‌های بیگناه به گوش می‌رسد و ما همگی در شوک و اظطرابیم، اینجا زمان ایستاده است و تنها گردونه بیداد است و می‌چرخد. اینجا روزهای بلندش کوتاه می‌شود در امتداد شکنجه تن‌هایمان. زیر آن آفتاب سوزان، پای برهنه بر سطحِ سیاه داغ ، چهار دست و پا بر آسفالتی که گداخته است، می‌رویم.. می‌رویم. در میان حصارهای بلند کهریزک، دیگر تابی نمانده است، صدای شکستن استخوان یاران به گوش می‌رسید، هوشی نمانده است در زیر تابشی که ما را بی‌تاب کرده.

انگار خورشید مرده است! روز شب می‌شود و شب آنقدر بلند، که روشنی‌های تیر ، تار می‌شد. اینجا صحرا است و همگی‌مان تنها توهم نوشیدن آب داریم، گلوی خشکیده ما را تر می‌کند، اینجا بیابانیست که نیش‌های تیز ، زهر سیاه در رگ سرخ ما می‌ریزند، ساعت سه صبح است، صدای ناله‌های امیر در گوشم می‌پیچد که از مادرش چشم‌هایش را می‌خواهد، تصویر لب‌های خشک و تشنه‌اش وقتی که ناباورانه با ما وداع کرد همش جلوی چشمانم است..

هر ۱۸ تیری که از راه می‌رسد، تنم دوباره از تب آن کابوس تیره می‌سوزد.. محسن عزیزم ؛ هنوز تنم می‌سوزد، هنوز ! زخم‌هایت بزرگ و بزرگ‌تر می‌شد و تو ایستاده‌تر ، حیرانم از آن همه ایستادگی ! چه سربلند زندگان را ترک گفتی! محسن ؛ تو میتوانستی بگویی فرزند چه کسی هستی و آزاد شوی، ولی هیچ وقت این مهم را عنوان نکردی تا نشان دهد بزرگی آدمی را ، تا نشان دهی که اعتقاد داشتن به چیزی حد و مرز نمی‌شناسد.

در تنگاتنگ بدن‌های کوفته و زخمی‌مان، رفیقی دارد جان می‌دهد، اینجا سکوت مرگ است، یا نعره زنجیر که می‌درد شب را و صدای ضجه‌های ما که با خود می‌برد باد، اینجا دیوارها خون می‌گیرند و از درون میله‌های قطور جهنم کهریزک صدای شکستن استخوان یاران می‌آید. گویا اینجا آخر دنیاست! و در آخر به یاد دستهای بسته ی محمد می‌افتم، از آنجا که می‌آمدیم، در اوین، از ما جدا شد . ما در اوین بودیم و او در بیمارستانی ، با دست‌های زنجیر شده بر تخت ، در آنجا کهریزک را می‌گویم او مدام نگران بود و بی‌قرار ، انگار چند روزی به آزمون کنکورش نمانده بود.»

از اینستاگرام مسعوعلی‌زاده از جان‌به‌دربردگان کهریزک

#محسن_روح_الامینی
#محمد_کامرانی
#امیر_جوادی_فر
#احمد_نجاتی_کارگر
#رامین_آقازاده_قهرمانی
#رامین_پوراندرجانی
#نه_میبخشیم_نه_فراموش_میکنیم
#جنایت_کهریزک_فراموش_نخواهد_شد
#علیه_فراموشی
#رای_بی_رای
#یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
💔66👍12💯3🕊1
عاشورا همینجاست : به یاد مظلومیت و لب های تشنه امیر جوادیفر

نوشته مسعود علیزاده

«این متن را برای شماهایی می‌نویسم که امروز روز عاشورا میخواهید برای حسین و یارانش حسابی اشک بریزید ، سینه و زنجیر بزنید و وقتی هم در گرما شدید ظهر تابستان آب مینوشید سلام بر لب‌های تشنه حسین می گویید.

رژیم سرکوبگر جمهوری اسلامی با دستگاه تبلیغات اسلامی از بچگی در گوش‌مان خوانده است که در صحرای کربلا حسین و یارانش تشنه لب و مظلوم از این دنیا رفتند‌، ولی من با چشمانم پانزده سال پیش صحرای کربلا را دیدم، صحرایی نه در عراق بلکه در خود ایران، تهران بازداشتگاهی به نام کهریزک، صحرایی که در ظهر تابستان و در گرمای بلای ۴۰ درجه آب برای نوشیدن هم نبود و اگر هم آبی بود آب چاهی بود که بوی فاضلاب میداد و تسویه نشده بود، مظلوم امیر جوادیفر قبل از ورودش در صحرای کربلا ( کهریزک ) توسط یزیدیان زمانه تا مردم مرگ شکنجه و زخمی شده بود، فک گردن، بینی، دماغ و قفسه سینه اش شکسته و خورد شده بود و بینایی یکی از چشمانش را هم از دست داده بود. در روز آخر صحرای کربلا ( بازداشتگاه کهریزک ) توسط یزید زمانه ( سرهنگ کمیجانی) به جرم اینکه در زیر سایه نشسته بود و در زیر آفتاب سوران نبود مورد ضرب و شتم شدید قرار گرفت و در آخرین لحظه های زندگی اش لب هایش از شدت تشنگی خشک شده بود.

امیر جوادیفر قبل از اینکه از این دنیا مظلومانه پر بکشد و به سوی مادرش که سالهای پیش بر اثر مریضی سرطان در گذشته بود پرواز کند در حسرت یک قطره آب بود، هر چقدر به یزیدیان زمانه التماس کردیم که بیشرف ها حداقل قبل از مرگش بهش یک قطره آب بدهید ندادند و در آخر امیر در حسرت نوشیدن آب مرتب خون بالا آورد و خیلی سریع به سوی مادرش شتافت و تلخی این حسرت تشنگی را تا همیشه در خاطرمان به جا گذاشت. 😞💔»


#امیر_جوادی_فر
#عاشورا_همین_جاست
#علیه_فراموشی #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
💔75👍63
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
برای چهل سالگی یک زخم کهنه ؛ برای امیری که چهل سالگی را تجربه نکرد :

امیر جانم ، تولدت مبارک !

امیر جانم ؛ میخواهم امروز کمی باهات درد و دل کنم.

خوشحالم که امروز چهل ساله شدی. چهل سالگی سن و سال پختگی است. تو را که دیدم بیست و پنج سال داشتی ولی به جوان ها نمی آمدی ؛ مردی بودی برای خودت. وااای امیر جان باورم نمیشه به همین زودی پانزده سال از آخرین دیدارمان گذشت، هرگز فکرش را هم نمی‌کردم که این همه زمان بعد از تو محمد و محسن زندگی را پشت سر بگذارم.

امیر جانم؛ هنوز بعد از گذشت پانزده سال صدای شب ناله‌هایت در گوشم می پیچد که از مادرت چشم های زیبایت را می‌خواستی، امیر جانم، هنوز چهره خسته‌ات که رد پای باتوم و پوتین بر آن نشسته بود را فراموش نکردم که از من سراغ چشم.های زیبایت را می‌گرفتی و چقدر هراس و استرس داشتی که چرا یکی از چشمانت نمی‌بیند. به راستی گفتن واقعیت برایم بسیار سخت و دشوار بود که بگوییم قرینه چشمت را از دست دادی.

امیر جانم ؛ هنوز تصویر لب‌های خشک و تشنه‌ات را در خاطرم دارم که وقتی ناباورانه با ما وداع کردی و به سوی مادرت شتافتی. من را ببخش و حلال کن که در اون اتوبوس لعنتی نتوانستم برای نجاتت کاری انجام دهم، چقدر التماس یزدیان زمانه را کردیم بهت آب بدهند ولی دریغ از یک قطره آب و تو در آخر چه سربلند زندگان را ترک گفتی و به سوی مادرت شتافتی.

امیر جانم؛ تو در بیست و پنج سالگی جاودانه شدی و من در چهل و یک سالگی در این روزگار گم خواهم شد. امیر جانم، به راستی چه جهنمی بود این کهریزک ( آخر دنیا ) که عزیزی همچون تو را از ما گرفت تا دیگر زندگی برای پدر، برادر، لبخند، دوستان و مردم داغدار ایران متوقف شود.

امیر جانم ! تصور عمومی بر این است که جاویدنامانی همچون تو از میان ما می‌روند و ما با زندگی در این دنیا باقی می‌مانیم، اما واقعیت این است که کسانی همچون تو جاودانه می‌شوند و این زندگی است که ما را با خود برده است. یقین دارم که فردای روزی نام خیابان‌های این شهر به اسم زیبای شما مزین خواهد شد و جشن پیروزی وطن را بر سر مزارتان برگزار خواهیم کرد.

امیر جانم تو مردانه پای آرمانت ایستادی و خون پاکت را نثار آزادی ایران کردی. بهت افتخار می‌کنم برادر شجاع و قهرمانم. 🎂💔🖤🌱

✍️مسعود علیزاده

مزار جاویدنام امیر جوادی فر ؛ بهشت زهرا : قطعه ۲۱۱، ردیف ۴۲، شماره ۱۰

#امیر_جوادی_فر
#محمد_کامرانی
#محسن_روح_الامینی
#جنایت_کهریزک_فراموش_نخواهد_شد
#یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
💔41👍5
نوزدهم آبان؛ پانزدهمین سالگرد قتل حکومتی رامین پوراندرجانی؛ پزشکی که شرافت و وجدان را به دیکتاتور نفروخت.

مرگ #رامین_پوراندرجانی نه مسمومیت غذایی بود و نه خودکشی بلکه مسئولان رده بالای نیروی انتظامی و امنیتی او را کشتند تا جنایت‌ هایشان در #بازداشتگاه_کهریزک از زبان رامین برملا نشود.

#رامین_پوراندرجانی پزشک شجاعی بود که مظلومانه کشته شد. انسانی که به زور در بازداشتگاه کهریزک بود و شاهد جنایات آنجا ، صدایش را بریدند تا صحبت از بسیاری از ناگفته ها نکند.تا صحبت از نبض گرفتن ها با پوتین نکند.تا صحبت از گونی های سفید نکند.رامین تو را کشتند و خانواده ات را داغدار ، فقط به آن دلیل که شاهد فجایع بودی...آری ، در کشور ما ایران شاهد باشی هم مجرمی تو مجرم به آنی که زیر بار زور نرفتی و دست خود را به خون جنایات جهنم کهریزک آلوده نکردی.

به عنوان یکی از بازداشتی های کهریزک که یک بار رامین پوراندرجانی را به همراه پدرش در دادسرای قضایی نیروهای مسلح دیدم و با گفتگو کردم به صراحت می‌گویم که مرگ رامین پوراندرجانی نه مسمومیت غذایی بود و نه خودکشی بلکه مسئولان رده بالای نیروی انتظامی و قضایی او را کشتند تا جنایت‌ هایشان در بازداشتگاه کهریزک از زبان رامین برملا نشود.

رامین می‌توانست وجدانش را زیر پا بگذارد و با نهادهای امنیتی و انتظامی از جمله سعید مرتضوی دادستان پیشین تهران همکاری کند و همچنین می‌توانست برگه ای را امضا کند تا زنده بماند ، برگه ای که سعید مرتضوی ، سرتیپ عزیزالله رجب زاده فرمانده نیروی انتظامی پیشین تهران و رئیس بازداشتگاه کهریزک سرهنگ کمیجانی تنظیم کرده بودند که بگویند کشته شدگان کهریزک بر اثر بیماری بیماری مننژیت کشته شده اند نه ضرب و شتم ولی رامین هرگز این کار را نکرد ، زیرا از جنس آنها نبود و نمی‌خواست دستش را به ناحق به خون جوانان وطن آلوده کند. او می‌دانست با گفتن حقیقت و همکاری نکردن با رژیم در این راه کشته خواهد شد و در نهایت هم مرگ را پذیرفت و شرافت و وجدان خود را به دیکتاتور نفروخت‌.

رامین جان : یاد و خاطره ات تا همیشه برای ما زنده و گرامیست.💔

از صفحه مسعود علیزاده
masoudalizadeh___


روایت قتل حکومتی رامین پوراندرجانی را در لینک زیر بخوانید:

https://tinyurl.com/3webxk4p

رامین پوراندرجانی، جان بر سر قسم
https://tavaana.org/ramin_pourandarjani/

#رامین_پوراندرجانی
#امیر_جوادی_فر
#محمد_کامرانی
#محسن_روح_الامینی
#احمد_نجاتی_کارگر
#رامین_آقازاده_قهرمانی
#بازداشتگاه_کهریزک
#نه_میبخشیم_نه_فراموش_میکنیم
#علیه_فراموشی
#یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
44💔18🕊10👍4
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
زخم های کهنه پانزده ساله : قتلگاهی به نام کهریزک!

ساعت سه صبح است. تارهای اسارت تنیده‌اند. دستان گناه‌آلود بر ما سایه افکنده‌اند. بوی دود گازوئیل و صدای شکنجه انسان‌های بی‌گناه به گوشمان می‌رسد و ما همگی در شوک و اضطرابیم. اینجا زمان ایستاده است؛ تنها گردونه‌ی بیداد است که می‌چرخد.

روزهای بلند اینجا کوتاه و کوتاه می‌شوند، در امتداد شکنجه‌ی تن‌هایمان. زیر آن آفتاب سوزان، پاهای برهنه بر سطح سیاه و داغ، چهار دست و پا سوار بر هم ، بر آسفالتی که گداخته است، می‌رویم... می‌رویم. در میان حصارهای بلند کهریزک، دیگر توانی نمانده است. صدای شکستن استخوان یارانمان به گوش می‌رسد. هوشی نمانده است در زیر تابشی که ما را بی‌تاب کرده است. انگار خورشید مرده است! روزها به سختی تمام شب میشود.

اینجا صحراست و همگی تنها توهم نوشیدن آب را داریم؛ توهمی که گلوی خشکیده‌مان را سیراب می‌کند. اینجا بیابانی است که نیش‌های تیز، زهر سیاه را در رگ‌های سرخ ما می‌ریزند. هنوز صدای ناله‌های امیر جوادی فر در گوشم می‌پیچد که از مادرش چشمان زیبایش را می‌خواهد. تصویر لب‌های خشک و تشنه‌اش، لحظه‌ای که ناباورانه با ما وداع کرد هنوز در یادم هست.

دوباره تنم از تب آن کابوس تیره می‌سوزد ، محسن عزیزم؛ هنوز تنم می‌سوزد، هنوز! زخم‌هایت بزرگ و بزرگ‌تر می‌شد و تو استوارتر از همیشه می‌ایستادی. حیرانم از آن همه ایستادگی! چه سربلند زندگان را ترک گفتی! محسن، تو می‌توانستی بگویی فرزند چه کسی هستی و آزاد شوی، اما هرگز این را بر زبان نیاوردی. خواستی که بزرگی آدمی را نشان دهی، خواستی بگویی که اعتقاد داشتن به چیزی، حد و مرز نمی‌شناسد.

در تنگاتنگ بدن‌های کوفته و زخمی‌مان، رفیقی دارد جان می‌دهد. اینجا سکوتِ مرگ است، اینجا دیوارها خون می‌گیرند و از درون میله‌های قطور جهنم کهریزک، صدای شکستن استخوان یارانمان به گوش می‌رسد. گویا اینجا آخر دنیاست! جایی که خدا هم آنتن نمی‌دهد.

و در آخر، دست‌های بسته‌ی محمد کامرانی را به یاد می‌آورم. از همان‌جا که می‌آمدیم، در اوین از ما جدا شد. ما در اوین بودیم و او در بیمارستانی، با دست‌های زنجیرشده بر تخت. آنجا، در کهریزک، مدام نگران بود و بی‌قرار، انگار چند روزی بیشتر تا آزمون کنکورش نمانده بود.

از صفحه مسعود علیزاده

#بازداشتگاه_کهریزک
#امیر_جوادی_فر
#محمد_کامرانی
#محسن_روح_الامینی
#احمد_نجاتی_کارگر
#رامین_آقازاده_قهرمانی
#رامین_پوراندرجانی
#یاری_مدنی_توانا


@Tavaana_TavaanaTech
💔42👍6🕊2
شانزدهمین سالگرد جنایت کهریزک؛ من هنوز دادخواه‌ام

✍️مسعود علیزاده

حدود دو هفته دیگر، شانزدهمین سالگرد جنایت کهریزک فرا می‌رسد؛ جنایتی که در تیر ماه تابستان ۱۳۸۸ نه‌تنها وجدان عمومی را جریحه‌دار کرد، بلکه برای همیشه لکه ننگی بر کارنامه جمهوری اسلامی باقی گذاشت. جنایتی که با گذشت شانزده سال، هنوز آثار شکنجه‌هایش بر جسم و جانم باقی‌ست.

در آن روزها، علی خامنه‌ای، رهبر خودخوانده و دیکتاتور جمهوری اسلامی، بارها در نماز جمعه و جلسات با مسئولان نظامی و قضایی از برخورد قاطع با آمران و عاملان جنایت سخن گفت. اما آنچه در عمل رخ داد، چیزی نبود جز پنهان‌کاری، لاپوشانی حقیقت و اعطای مصونیت کامل به متهمان اصلی.

افرادی مانند سردار احمدرضا رادان و سعید مرتضوی، دادستان وقت تهران که نام‌شان در رأس متهمان این فاجعه قرار داشت نه‌تنها هرگز محاکمه نشدند، بلکه حتی به‌عنوان مطلع نیز به دادگاه احضار نشدند. مرتضوی، تنها به پرداخت جریمه‌ای ۲۰۰ هزار تومانی محکوم شد؛ حکمی مضحک برای یک جنایت سازمان‌یافته، که توهینی آشکار به قربانیان و افکار عمومی بود.

این است عدالت در جمهوری اسلامی: مصونیت مطلق برای عاملان شکنجه و سرکوب، و در مقابل، بی‌پناهی، تهدید، فشار
و رشوه برای قربانیان.

من، مسعود علیزاده، یکی از آسیب‌دیدگان و بازماندگان جنایت کهریزک، پس از گذشت شانزده سال، همچنان دادخواه‌ام. زیرا نه‌تنها شکنجه‌گران من، بلکه شکنجه‌گران و قاتلان برادرانم نیز هرگز محاکمه و مجازات نشدند. جنایتی که بدون مجازات بماند، جنایتی‌ست آماده تکرار. و ما در این سال‌ها بارها شاهد تکرار آن بوده‌ایم.

من دادخواه‌ام، نه فقط برای خودم، بلکه برای همه‌ی آن‌هایی که صدایشان در کهریزک خاموش شد؛ برای آن‌هایی که دیگر زنده نیستند، و برای نسلی که حق دارد در کشوری بدون شکنجه، بدون سرکوب، و با عدالت زندگی کند.

#جنایت_کهریزک
#محسن_روح_الامینی
#امیر_جوادی_فر
#محمد_کامرانی
#دادخواهی
#عدالت
#حقوق_بشر
#یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
💔6216💯4🕊1

به یاد جاویدنام امیر جوادیفر

امیر جانم!

شانزده سال گذشت.شانزده سال از آخرین دیداری که هرگز از ذهنم پاک نشد.
ای کاش تو را در دنیایی آرام‌تر، در سرزمینی آزاد می‌دیدم؛ نه در جهنمی به نام کهریزک. جایی که صدای شکستن استخوان‌ها در دیوارها می‌پیچید،
و مرگ در گوشه‌ها کمین کرده بود. آنجا ته دنیا بود جایی که حتی خدا هم آنتن نمی‌داد.

امیر جانم...می‌دانم با چه دلی به خیابان آمدی؛ با عشقی بی‌پایان به مردم، برای آزادی، برای وطن...اما ضحاکان زمان رحم نکردند. وقتی برای اولین بار دیدمت، تن زخمی‌ات از درد می‌لرزید. دماغت شکسته بود، دنده‌ها خرد، گردن و فکت آسیب‌دیده، و یکی از چشمان زیبایت بینایی‌اش را از دست داده بود.
قرنیه‌ات بیرون زده بود و در دود گازوئیل عفونت کرده بود. با آن‌همه درد، هنوز بیشتر از هر چیز نگران چشمت بودی؛ نوری که برای آزادی از دست دادی.

هرگز فراموش نمی‌کنم وقتی با صدایی لرزان پرسیدی:نمی‌دونی چرا چشمم دیگه نمی‌بینه؟
به‌سختی لب باز کردم و گفتم: نگران نباش، همه‌چیز درست میشه اما می‌دانستم و تو، گاهی از مادرت چشمانت را می‌خواستی.مادری که سال‌ها پیش رفته بود، و داغش هنوز بر دلت سنگینی می‌کرد.

امیر جانم!
روز آخر را خوب به یاد دارم. همه در شوک بودیم که قرار است از جهنم خلاص شویم. بیشتر از همه برای تو خوشحال بودم، چون می‌دانستم اگر فقط یک روز بیشتر می‌ماندی، دیگر نمی‌ماندی.زیر سایه‌ای پناه گرفته بودی،
اما همان سایه را هم از تو گرفتند. سرهنگ کمیجانی، تنها به جرم سایه‌نشینی،با پوتین‌هایش بر پیکرت تاخت و تو با زحمت خودت را به ما رساندی.

لحظه‌ تلخ وداع!
ما را با دستبندهای پلاستیکی بستند و به اتوبوس زندان اوین بردند.اما تو دیگر نای نشستن نداشتی...لب‌هایت خشک، چشمانت بی‌رمق، صورتت کبود، صدایت در گلو شکسته بود.بارها التماس کردیم تا جرعه‌ای آب به تو بدهند،اما همان را هم دریغ کردند.آرام‌آرام جان دادی...خون بالا آوردی، نفس‌هایت برید، روی زمین خوابتاندند و تلاش برای نجاتت بی‌ثمر ماند.با لب‌های تشنه، چشمانی خاموش، پیش مادرت رفتی و داغت تا همیشه بر دل ما ماند.

امیر جانم!
مرا ببخش که نتوانستم نجاتت دهم. تو رفتی؛ اما با شرافت، با عزت، با سربلندی و صدایت ماند، یادت ماند، روحت در نسلی پیچید که هنوز برای آزادی می‌جنگند. و من هنوز، هر روز در دل زمزمه می‌کنم: کاش می‌توانستم رساتر، بلندتر، شفاف‌تر، صدای تو باشم...

یاد و نامت جاودان، امیر جانم. تو نرفته‌ای… تو در ما ادامه داری.

✍️مسعود علیزاده


#بازداشتگاه_کهریزک
#امیر_جوادی_فر
#یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
💔706🕊3👍1
راهپیمایی اربعین؛ قدم‌هایتان بر خون امیر

در طول سال‌ها بارها از مظلومیت جاویدنام امیر جوادیفر گفته‌ام اما این بار می‌خواهم داستانش را خطاب به شما بازگو کنم؛
شماهایی که هر سال با پای پیاده به کربلا می‌روید، به امید گرفتن حاجت.

این یادآوری برای شماست که به نیت پر کردن شکم، نمایش ریاکارانه، قدرت‌نمایی رژیم، پاچه‌خواری و خدمت به حاکمیت و باورهای هلال شیعی در این مراسم شرکت می‌کنید؛ البته اگر هنوز بتوان شما را ایرانی نامید.

عکسی که می‌بینید متعلق به امیر جوادیفر است؛ جوانی از شهر لنگرود، ایرانی اصیل.سال ۱۳۸۸ برای زندگی بهتر، آزادی وطن، کرامت انسانی و رهایی از ظلم و ستم به خیابان آمد.او نه شمشیر داشت، نه تیر و کمان، نه نیزه و نه سپر و نه مجهز به سلاح. تنها سلاحش دستان خالی و صدای آزادی‌ خواهانه‌اش بود.

اما یزیدیان زمانه به رهبری خونخوار علی خامنه‌ای در خیابان با شدیدترین خشونت به جانش افتادند؛ فک، بینی، گردن و دنده‌هایش شکست، یکی از چشمانش به شدت آسیب دید. پیش از بهبودی او را از بیمارستان به جهنمی به نام کهریزک بردند. کسی نمی‌داند در مسیر چه بلایی بر سرش آوردند که حالش بدتر شد و بینایی یکی از چشمانش را از دست داد.

در کهریزک با صدایی لرزان، مادرش را صدا می‌زد و چشم‌هایش را می‌خواست؛ همان مادری که سال‌ها پیش بر اثر سرطان از دنیا رفته بود. دردش روز به روز بیشتر می‌شد و ناله‌هایش فضا را پر می‌کرد.

روز آخر پیش از انتقال ما به اوین یزید و شمر زمانه سرهنگ کمیجانی ، رئیس بازداشتگاه کهریزک به جرم آنکه امیر در سایه‌ای روی زمین افتاده و بی‌جان نفس می‌کشید و همراه دیگران پا برهنه روی آسفالت داغ نبود، محکم با لگد پوتین بر سر و صورت و سینه‌اش کوبید.

وقتی ما را با اتوبوس از کهریزک به اوین بردند، هوا نزدیک به ۶۰ درجه بود؛ در دل بیابان‌های سمت بهشت زهرا. امیر در آن اتوبوس سوزان به لحظه پروازش نزدیک شده بود. با التماس به مأموران امنیتی خواستیم به او آب بدهند، اما حتی یک قطره هم دریغ کردند. امیر مظلوم با لب‌های خشک و ترک‌خورده در حالی که خون بالا می‌آورد در حسرت جرعه‌ای آب به سوی مادرش پر کشید. این تراژدی تا ابد در حافظه ما زنده خواهد ماند.

حالا بروید و برای حسین و حسن گریه کنید که مظلومانه و تشنه جان دادند؛
اما به یاد داشته باشید که فرزندان همین سرزمین، برای آزادی و عدالت، شکنجه شدند، چشمانشان را گرفتند و حتی پیش از مرگ، یک قطره آب هم به آنان ندادند تا از تشنگی جان بدهند.

masoudalizadeh___✍️

#بازداشتگاه_کهریزک
#امیر_جوادی_فر
#یاری_مدنی_توانا
#اربعین

@Tavaana_TavaanaTech
💔725👍1

برادران شجاع و قهرمانم، محمد جان، امیر جان و محسن جان،

چند شب پیش به خوابم آمدید، جایی پر از آرامش با لبخندی که حتی در خواب دلم را به آتش کشید. چه سرحال چه آرام و چه خندان بودید ، دیدنتان مرا بی‌اختیار به وجد آورد؛ انگار سال‌هاست با هم زندگی کرده‌ایم.از شادی دیدارتان از خواب پریدم اما هرچه تلاش کردم دوباره شما را نبینم نشد که نشد. ای کاش در دنیایی دیگر، در زندگی‌ای دیگر با هم روبه‌رو می‌شدیم؛ نه در جهنمی به نام کهریزک، جایی که مظلومانه بلعیده شدید.

برادران قهرمانم، چقدر زود ۱۶ سال گذشت؛

انگار همین دیروز بود که مضطرب و دلهره‌، دستبند به دست سوار اتوبوس شدیم و با ترس و وحشت به بیابان‌های کهریزک رفتیم، بی‌خبر از اینکه قرار است وارد چه قتل‌گاهی شویم. ۱۶ سالی که برای من انگار ۱۶۰ سال گذشت؛ هر سالش پر از درد، فریاد و بعضی بی‌پایان.

آخرین دیدار ، آخرین درد و دل ؛

برادران شجاع و قهرمانم؛ آخرین بار که شما را دیدم مرداد ۱۳۹۰ بود در آرامگاه بهشت زهرا. شما در عمق زمین در خواب ابدی و من بالای سرتان با چشمانی پر از اشک وداع کردم. آن لحظه، سخت‌ترین لحظه زندگی من بود؛ زیرا ناخواسته محکوم به تبعید اجباری بودم؛ یا زندان، یا مرگ یا خروج غیرقانونی.

تنها جایی که آرامش می‌یافتم، مزار شما و همرزمانتان در بهشت زهرا بود. در آن وداع آخر به شما قول دادم: تا روزی که نفس می‌کشم، صدای مظلومیتتان خواهم بود.

شانزده سالی که پدر، مادر، برادر، خواهر و دوستان و آشنایان هر روز بر فراق شما اشک ریختند.مادران و پدران که قامتشان زیر بار داغ جدایی خم شد و زودتر از موعد پیر شدند.خواهران و برادرانی که آن‌قدر گریستند که دیگر اشکی در چشمانشان نمانده است.

برادران قهرمانم، در آن دنیا مراقب خود باشید؛

اگر بهشتی باشد، یقین دارم شما در آن آرام گرفته‌اید. محمد عزیزم، دیگر رنج اضطراب و نگرانی کنکور بر شانه‌هایت سنگینی نمی‌کند.
امیر نازنینم، دیگر چشمان زیبایت حسرت دیدن این دنیا را به دل ندارند.محسن صبورم، دیگر شب‌ها به‌خاطر درد و عفونت کمر، ایستاده نمی‌خوابی.اکنون، شما آسوده‌اید و ما مانده‌ایم با داغ نبودنتان. اما همه ما رهسپار یک راهیم؛ روزی خواهد رسید که به شما ملحق شویم.

شما هرگز فراموش نخواهید شد.عدالت دیر یا زود برپا خواهد شد؛ و هیچ قدرتی نمی‌تواند خون شما را پایمال کند. تا روزی که نفس میکشم نامتان را فریاد میزنم.


نوشته مسعود علیزاده
masoudalizadeh___✍️

#بازداشتگاه_کهریزک
#محسن_روح_الامینی
#محمد_کامرانی
#امیر_جوادی_فر
#علیه_فراموشی
#یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
💔284

در این دو تصویر، تمام فاصله‌ی میان انسانیت و بی‌رحمی نقش بسته است. یکی جان داد تا حقیقت بماند و دیگری زنده است تا کشتار ادامه یابد.

در یک سوی تصویر، امیر جوادیفر قرار بود با نامزدش لبخند زندگی و عشق را در روز ازدواجشان تجربه کند. جوانی با چشمانی پر از امید، دلی که برای فردا می‌تپید و لبخندی که باید شادترین روز زندگی را رقم می‌زد.

یادم هست روزی پدر امیر را دیدم؛ کنار خانه‌ای نیمه‌کاره که در حال ساخت بود، ایستاده بود و اشک می‌ریخت. پرسیدم چرا می‌گریید؟ پاسخ داد: این خانه را پیش‌خرید کرده بودم برای امیر و لبخند، تا بعد از عروسی‌شان در همین خانه زندگی کنند. اما سرنوشت این شادی را از آن‌ها ربود.

امیر، نه در تالار جشن بلکه در تاریکی بازداشتگاه کهریزک، مظلومانه جان سپرد؛ امیری که بینایی چشمش را از دست داده بود و با تمام وجود چشم‌هایش را از مادرش می‌خواست. زیر ضربات شکنجه، با لبانی تشنه و در حسرت جرعه‌ای آب، تنها و بی‌دفاع اما وفادار به حقیقت و آزادی پر کشید و به سوی مادرش رفت.

در سوی دیگر، مردی پلید، بی‌رحم و آدم‌کش به نام علی شمخانی بر تخت دیکتاتوری تکیه زده است؛ کسی که به خاطر تار مویی از جاویدنام مهسا امینی جان او را گرفت، بی‌آنکه کوچک‌ترین شرمی از خون ریخته شده بر زمین داشته باشد.

در حصار زر و تجمل، بی‌آن‌که کوچک‌ترین شرمی از خون ریخته‌ شده بر زمین داشته باشد. مردی که در کارنامه خود پدران و مادران بی‌شماری را از دیدار فرزندانشان محروم کرد و دامادها و عروس‌هایی را که باید با شادی و لبخند زندگی کنند به کفن سپرد.

امروز او در تالارهای روشن و پر از تجمل در کنار دخترش با لباس سفید عروسی می‌خندد و شادی می‌کند؛ خنده‌ای که سنگین‌ترین فریادهای بی‌عدالتی و مظلومیت را خفه می‌کند، لبخندی که بر خون‌های پایمال‌شده و اشک‌های ریخته‌شده مهر سکوت می‌زند، لبخندی که نشان می‌دهد برای او هیچ خجالت، هیچ شرم و هیچ وجدان باقی نمانده است.

فاصله میان انسانیت و بی‌رحمی، میان عدالت و قدرت هرگز تا این اندازه روشن نبوده است. نمی‌توانیم سکوت کنیم، نمی‌توانیم چشم ببندیم. صدای مظلومان را خاموش کردن، خیانت به وجدان تاریخ است. تاریخ بی‌رحمی را نخواهد بخشید و ما نیز نباید بخشیم.

برگرفته از صفحه مسعود علیزاده.

masoudalizadeh___

#بازداشتگاه_کهریزک
#حنانه_کیا_عروس_ایران
#امیر_جوادی_فر
#محمد_کامرانی
#محسن_روح_الامینی
#دادخواهی
#یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
💔45👍104
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
به یاد آنانی که با چشمان بسته، حقیقت را دیدند و با لب‌های تشنه، فریاد آزادی شدند.

امیر جان…
این روزها دلم برایتان بی‌تاب است.
هر بار که می‌بینم چگونه می‌خواهند نام و یاد شما و سال خونین ۸۸  را از خاطرها پاک کنند، زخم‌هایم تازه می‌شود.
اما چطور می‌شود فراموشتان کرد؟
چطور می‌شود تصویر لبخند آرامت را در کنج آن قرنطینه‌ی سرد، آن نگاه ساده و پر از امید و درد را از یاد برد؟
سال‌ها گذشته، اما حضور تو، محمد و محسن هنوز در جانم زنده است.
در سکوت شب‌های بی‌خوابی، در گوشه‌های تنهایی و در لحظه‌هایی که یاد ظلم و بی‌عدالتی چون باری سنگین بر دلم می‌نشیند.

یادت هست… همان جهنم آخر دنیا را؟
وقتی با چشمانی که زیر ضرب و شتم ضالمان نابینا شده بود، با صدایی خسته و بریده پرسیدی:
چرا یکی از چشمانم دیگر نمی‌بیند؟
و من در دل می‌سوختم، می‌لرزیدم و پاسخی نداشتم جز سکوتی پر از بغض.
در میان آن تاریکی و فریاد، هنوز نوری در دلت می‌درخشید،
از مادرت چشم هایت و آغوشش را میخواستی ،
همان آغوشی که سال‌ها بود در آسمان منتظرت مانده بود.

و بعد… آن روز داغ و سنگین فرا رسید.
روی آسفالت سوزان افتاده بودی، خسته، بی‌جان، با لب‌هایی خشک و چشمانی که دیگر نمی‌دیدند.
از تشنگی می‌سوختی، اما لب به شکایت باز نکردی.
ما فریاد زدیم، التماس کردیم،  گفتیم: جرعه‌ای آب، فقط پیش از مرگش…
اما مأموران نشنیدند. کسی ندید. کسی رحم نکرد.
و تو آرام، بی‌صدا، با لب‌هایی تشنه و قلبی پر از ایمان، رفتی…
رفتی تا دوباره در آغوش مادرت آرام بگیری.

و پدرت…
پدری که با ایمان، تو را به قانون سپرد.
پدری که هنوز هر بار کنار مزار تو می‌ایستد، با صدایی لرزان و دلی شکسته فریاد می‌زند: پسرم… منو ببخش… کاش به آنها نمی‌سپردمت، کاش می‌توانستم نگهت دارم یا فراریت بدم، با گذاشتن وثیقه بهشون اعتماد کرد، فرزندش را با حالت وخیم تحویل داد و تنها پیکر بی‌جانش را باز پس گرفت و این داغ تا همیشه بر جانش ماند.

امیر جان…
تو رفتی، اما خاموش نشدی. هنوز کنار مایی
در اشک پدرت، در بغض برادرت، در نفس های لبخندت ، در نفس‌های ما، در هر سحری که با نام تو آغاز می‌شود.
ببخش اگر نتوانستم در آن جهنم کاری کنم، اگر نتوانستم فریادتان را به اندازه‌ی دردتان بلند کنم.
سال‌هاست تنها مانده‌ام، خسته و زخمی،
اما یاد شما و نوری که در دل‌تان بود، مرا زنده نگه داشت.

به خودم قول داده‌ام:
تا آخرین نفس، صدایتان را فریاد بزنم.
با تمام درد، با تمام عشق، با تمام ایمان.

✍️مسعود علیزاده

#بازداشتگاه_کهریزک
#امیر_جوادی_فر
#یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
24💔14