آموزشکده توانا
61.6K subscribers
27.8K photos
34.8K videos
2.53K files
18K links
کانال رسمی «توانا؛ آموزشکده جامعه مدنی»
عكس،خبر و فيلم‌هاى خود را براى ما بفرستيد:
تلگرام:
t.me/Tavaana_Admin

📧 : info@tavaana.org
📧 : to@tavaana.org

tavaana.org

instagram.com/tavaana
twitter.com/Tavaana
facebook.com/tavaana
youtube.com/Tavaana2010
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دهمین سالگرد #امیر_جوادیفر از جانباختگان #جنایت_کهریزک در اعتراضات سال ۸۸

جمعی از فعالین و مادران جانباختگان در اعتراضات و زندان‌ها، با برگزاری مراسمی یاد امیر جوادی‌فر و سایر جانباختگان را گرامی داشتند.
ویدئو از همخوانی سرود یار دبستانی در این مراسم است.

@Tavaana_TavaanaTech
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM

«دوستی بهم گفت از حسین مظلوم تر و غریب تر هم کسی را میشناسی؟؟ گفتم آری ، جانباخته راه آزادی امیر جوادی فر که با لبانی تشنه رفت و تلخی این حسرت تشنگی را همیشه در خاطرمان به جا گذاشت.

امیر جوادی‌فر متولد ۲۳ شهریور ۱۳۶۳ در شهر رشت به دنیا آمد، وی دانشجوی رشتهٔ مدیریت صنعتی دانشگاه آزاد قزوین بود که در جریان تظاهرات جنبش سبز در ۱۸ تیر ۱۳۸۸ دستگیر و در بازداشتگاه کهریزک تحت شکنجه کشته شد.

نحوه شکنجه و در گذشت امیر جوادی فر

امیر روزهای خیلی سختی را در بازداشتگاه کهریزک (همانجا آخر دنیا) سپری کرد. وقتی وارد جهنم کهریزک شد گردنش، بینیش ، فکش و دنده هایش خرد شده بود و بینایی یکی از چشم هایش را بر اثر ضرب شتم مامورین از دست داده بود و همش به فکر این بود که چرا یکی از چشمانش نمیبیند. چند روز گذشت و چشمانش بخاطر شرایط غیر بهداشتی و فرستادن دود گازوییل به داخل قرنطینه به شدت عفونت کرده بود.

یک بار در کنار دست شویی وقتی امیر می خواست آب بخوره دیدمش و بهم گفت؟؟ نمیدونم چرا چشم سمت چپم نمیبینه!! گفتن واقعیت برایم سخت بود و نتوانستم بگویم قرنیه چشمت بیرون امده و بینایی یکی از چشم هایت را از دست داده ای، در آن لحظه تنها کاری که از دستم بر آمد دل داری به او بود.

امیر همیشه با صدای بلند ناله می‌کرد و از مادرش کمک میخواست که مادرم! چرا یکی از چشم هایم نمی بیند چشم هایم را به من باز گردان. بعد از اینکه از زندان اوین آزاد شدم متوجه شدم مادر امیر پنج سال پیش از دستگیری‌اش بر اثر بیماری سرطان فوت کرده بود و داغ مادرش هنوز بر دلش مانده بود و در آخرین روزهای زندگیش همش از مادرش کمک می‌خواست و در آخر هم به سوی مادرش شتافت و با برادر و پدرش خداحافظی کرد.

روز آخر بود داشتیم از جهنم کهریزک به زندان اوین منتقل میشدیم، امیر حالش از چند روز پیش خیلی وخیم تر شده بود و در آن آفتاب سوزان تیر ماه در کنج سایه ای با طنی بی جان در حیاط نشسته بود. در همان لحظه (سرهنگ کمجانی رئیس بازداشتگاه کهریزک) به جرم اینکه امیر در سایه نشسته و در زیر آفتاب سوزان نبود شروع کرد با پوتین بر سر و صورت و دنده‌های شکسته اش چند ضربه‌ای زد، امیر مظلوم از شدت درد پوتین مجبور شد از سایه بیرون بیاد و با پاهای برهنه که روی آسفالت داغ کشیده میشد در کنار ما بشیند.

ادامه یادداشت مسعود علیزاده را اینجا بخوانید:

#امیر_جوادیفر #علیه_فراموشی #یاری_مدنی_توانا
فردا در کلاب هاوس مروری خواهیم داشت بر پرونده جنایت کهریزک، با حضور مسعود علیزاده از جان‌به‌دربردگان کهریزک

در بخش دوم برنامه مطابق معمول، اخبار زندان‌ها و زندانیان را بررسی خواهیم کرد.

دوستان گروه دادبان هم همراهی خواهند کرد و نکات حقوقی را بیان خواهند کرد.

گفت‌وگو ددر کلاب هاوس آموزشکده توانا

زندان در ایران

پرونده ویژه: بازداشتگاه کهریزک

با حضور مسعود علیزاده، از جان‌به در بردگان فاجعه کهریزک

دوشنبه، ۱۲ تیر ماه ۱۴۰۲
ساعت ۹ شب به وقت ایران

"زندان در ایران، پرونده ویژه: بازداشتگاه کهریزک".
https://www.clubhouse.com/invite/KNpFKazJGnjwyEpnWp4grrXygwrzI4V3O9v:PZbdLP9jBJ4C1ODTqDqFM5C2foKE8Ruf5j5DZ3AYjVI

#فاجعه_کهریزک #جنایت_کهریزک #زندان #محمد_کامرانی #محسن_روح_الامینی #امیر_جوادیفر #محمد_کامرانی #یادمون_نمیره #یاری_حقوقی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
داستان خبر نشدن مامان اختر از مرگ مظلومانه امیر جوادی‌فر در جهنم کهریزک همان‌جا آخر دنیا

امید ادامه داره…
✍️ بابک جوادی‌فر

هنوز برای خودم هم شبیه قصه هاست، در روز شوم سوم مرداد هشتاد و هشت وقتی که جنازه پاره پاره امیر را در پژشک قانونی نشانم دادند ، کنار آن غم بزرگ که بر سرم آوار شده بود ، دغدغه دیگری هم داشتم … به مامان اختر چه بگویم؟

بعد از کوچ مادرم ، مامان اختر غیر از من و امیر کسی را نداشت و تمام دلخوشی و دلیل زنده بودنش، شنیدن دو سه باره روزانه صدای من و امیر و دیدارهای دو بار در ماه رشت بود.در تمام آن روزهای دستگیری و بی خبری از امیر، صدای خود را شبیه امیر کرده بودم و با مادر بزرگ حرف زده بودم ، حالا باید چه می کردم.سالها پیش از آن روز شوم ، رمان ممنوعه ای خوانده بودم تحت عنوان ( روضه قاسم ) ، نوشته امیر حسن چهل تن ، داستان مرگ یک زندانی سیاسی در زندان بود که خانواده اش مرگش را از عمه ای که او را بزرگ کرده بود، پنهان کرده بودند، ناگهان جرقه ای در ذهنم زد، آن قصه را به واقعیت تبدیل کنم.

در آن روزهای سخت در حالی که از هر طرف با این تصمیمم مخالفت می شد و حتی به دیوانگی متهم می شدم، قصه ام را در ذهنم نوشتم و پیاده اش کردم . تلفن و ماهواره خانه مامان اختر ناگهان قطع شد، به همه دنیا اطلاع دادم که نباید مامان اختر، از حقیقت شهادت امیر مطلع شود، پس از مراسم هفتم امیر راهی رشت شدم و به مامان اختر گفتم امیر در درگیری‌ها شناسایی شده و چون امکان دستگیری‌اش می‌رفت از ایران خارجش کردم و بعد صدای امیر از آن سوی خط بود که می‌گفت به سلامت به کشور سوئیس رسیده است و مامان اختر نگران نباشد و چهار سال و نیم این قصه ادامه داشت، صدای ضبط شده من با تکیه کلام های امیر از آن سوی خط که هر دو هفته یک بار با مامان اختر حرف می زد و آرامش می کرد ، عکسهای فتوشاپی امیر در نقاط مختلف اروپا ، سوغاتی های امیر برای مامان اختر و نامه‌های مامان اختر که برای امیر پست می‌شد و انتظار مامان اختر که امیرش در اروپا کارش درست شود و دعوتنامه بفرستد تا دوباره امیر را ببیند و امیدی که ادامه داشت.

مامان اختر تا روز دهم فروردین نود وسه یعنی چهار سال و نه ماه پس از شهادت امیر، همچنان با امید دیدار امیر زنده ماند و تا آخرین نفسش با امید زندگی کرد. ...

ادامه مطلب

#امیر_جوادیفر #کهریزک
#یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech