آنتی الیگارشی
7.7K subscribers
14.5K photos
5.31K videos
94 files
5.04K links
تمام مطالب منتشر شده در کانال مورد تایید نیست و گاهی تنها برای هم افزایی و ایجاد فضای آزاد اندیشانه انتشار می یابد.

مسئولیت مطالب مخاطبان در گروه متصل به کانال تنها به
عهده خود مخاطبان است.
Download Telegram


#داستان_واقعی


🔹 شاید با خودتان فکر می کنید که او حتما انسان فرهیخته و بزرگی است که مجسمه اش در شهر بروکسل نصب شده ؟ خیر . با هم بخوانیم
🔹لئوپولد دوم، یکی از خونخوارترین پادشاهانیست که تاریخ به خود دیده است، ایشان، کشور کنگو، که هشتاد برابر وسیعتر از بلژیک است را مستعمره خود ساخت. وی طی چند دهه، با استعمار و استثمار مردم کنگو و استفاده از منابع سرشار آن، بلژیک را از یک کشور بی اهمیت اروپایی، تبدیل به غول اقتصادی کرد. طی سالهای حکومت وی، میلیونها کنگویی به بردگی گرفته شدند، برای وادار کردن بردگان به کار بیشتر، زنها و بچه هایشان را به گروگان می گرفتند و برای زهر چشم گرفتن، دست و پا و آلت جنسی بردگان را می بریدند. در واقع پیشرفت، خوشبختی و رفاهی که امروزه مردم بلژیک از آن برخوردارند، بر استخوانهای میلیونها قربانی کنگویی بنا شده است.
اما حالا مجسمه این دیکتاتور خونخوار که ده میلیون انسان بی گناه را به قتل رسانده، با افتخار در شهر بروکسل قرار گرفته و کسی بابت این کار سرزنش نمی شود.
🔹چون جناب لیوپولد دوم، پادشاه سفید پوست یک کشور متمدن اروپایی است که نه اروپاییان را، بلکه دو میلیون سیاه پوست وحشی آفریقایی را کشته که جانشان چندان ارزشی نداشته است، ثروت و دارایی آنان نیز حق مسلم حکومت و مردم بلژیک بوده است، چون اروپاییان متمدنند و حق دارند که حق توحش بگیرند!
🔹به هر حال قوانین دنیا را قدرتمندان می نویسند، بدی و خوبی و اخلاقیات را هم، همانها تعریف می کنند.
🔹به قول جرج اورول:
همه حیوانات (انسانها) با هم برابرند اما بعضی ها برابرترند!



به آنتی اولیگارشی بپیوندید👇




https://t.me/joinchat/AAAAAEOL5PA81hI9ioK_EA
#داستان_شاهنامه

قسمت شانزدهم

داستان زال و رودابه ( ادامه داستان زال)

به آنتی اولیگارشی بپیوندید👇
@antioligarchie
#داستان_شاهنامه

قسمت شانزدهم

🔹 داستان زال و رودابه( ۳ )


من نیز به‌سوی او شتافتم و کمربندش را گرفتم و او را به زمین کوبیدم طوری که استخوان‌هایش خرد شد و لشکریانش که شاهد ماجرا بودند پراکنده شدند. منوچهر خوشحال شد و بر او آفرین گفت . روز بعد سام نزد منوچهر آمد و می‌خواست از زال و رودابه سخن گوید که شاه بر او پیش‌دستی کرد و گفت : برو کاخ مهراب را بسوزان و او و هرکس را که از نژاد اوست را بکش . چون شاه با تندی سخن می‌گفت سام نتوانست حرفی بزند. به زال و مهراب خبر رسید که شاه چه قصدی دارد . تمام شهر کابل پر از جنب‌وجوش شد به¬طوریکه حتی سیندخت و مهراب و رودابه هم ناامید شدند. زال خشمناک از کابل رفت و با خود می‌گفت اگر اژدهای خروشان هم بیاید که دنیا را بسوزاند نمی‌گذارم به کابل گزندی برساند و اول باید سر من را ببرد . خبر به سام رسید که فرزندش آمده است پس خوشحال شد و بزرگان را به پیشوازش فرستاد . زال وقتی به پدر رسید پیاده شد و تعظیم کرد و به پدر گفت : چرا زیر قولت زدی مگر قرار نبود که کام مرا برآوری؟ چرا به جنگ مهراب آمدی؟ سام وقتی سخنان فرزندش را شنید گفت : درست است که همه کار من با تو تاکنون از روی بیداد بوده است اما اکنون آرام گیر تا چاره‌ای کنم . الآن نامه‌ای به شاه می‌نویسم و به‌وسیله تو برایش می‌فرستم شاید شاه این کینه از دلش بیرون کند . زال کرنش نمود و بر پدر آفرین گفت . سام نامه‌ای به شاه نوشت و در آن پس از ثنای خدا از خدماتش سخن گفت و تعریف کرد که چگونه با یاری یزدان به جنگ اژدهای کشف رود رفت و با گرز سرش را شکست . بعدازآن از پیروزی خود در مازندران و گرگساران صحبت کرد و گفت : من همیشه پیروزی ترا خواستم ولی همیشه من نیستم و بعد از من زال جای مرا می‌گیرد و تو ازاین‌پس از هنرهای او دلت شاد می‌شود . ولی حالا او خواسته‌ای از شاه دارد همانا شاه داستان من و زال و رفتار گذشته مرا با او می‌داند و من بعدازاینکه او را از البرز کوه آوردم قول دادم که هر آرزویی داشت برآورم. اکنون زال عاشق دختر مهراب شده است شاه نباید از او کینه‌ای به دل بگیرد چون جوان است و چنان رنجور شده که هرکس او را ببیند به او رحم می‌آورد . من تنها همین پسر را دارم و آرزو دارم شاه جهان به این چاکر کمک کند. پس سام نامه را به زال داد و او را به‌سوی شاه روانه کرد . از آن‌سو وقتی این خبر به کابل رسید مهراب آشفته شد و تمام خشمی که از رودابه داشت بر سر سیندخت خالی کرد و گفت : من توانایی خشم شاه را ندارم تنها راه چاره این است که تو و رودابه را بکشم تا شاید شاه رام گردد و از جنگ دست بکشد . سیندخت به فکر فرورفت و بعد به مهراب گفت : راه چاره این است که من نزد سام روم و با او سخن‌گویم و قول گنج تو را به او دهم و از او زنهار بخواهم. اما ناراحتی من از جانب رودابه است باید به من قول دهی بلایی سر او نیاوری. مهراب پذیرفت. سیندخت خود را بیاراست و از گنج مهراب سیصدهزاردینار برداشت و به‌سوی سام رفت .

به آنتی اولیگارشی بپیوندید👇



https://t.me/joinchat/AAAAAEOL5PA81hI9ioK_EA



#داستان_واقعی

#پایان_یک_دیکتاتور

🔹بنیتو موسولینی در پایان جنگ جهانی دوم در حالی که به اتفاق همسرش در حال فرار از ایتالیا بودند در مزرعه‌ای توسط پارتیزان‌های ایتالیایی دستگیر شده و در همان جا  پس از محاکمه صحرایی به اعدام محکوم شدند. در ۲۸ آوریل ۱۹۴۵ هنگام تیرباران شخصی با چاقو به او ضربه زد و موسولینی نیمه جان به زمین افتاد و مردم به او حمله کردند و با لگد بر روی جنازه او رفتند که جمجمه او متلاشی شد! مردم با تیراندازی هوایی جنازه را رها کردند .جسد موسولینی برای نمایش عموم با قلابهای مخصوص آویزان کردن گوشت در قصابی ها، به صورت وارونه از سقف یک ایستگاه پمپ بنزین آویخته شد و به وسیله مردم شهر سنگباران شد. سرانجام به دستور پاپ جنازه را پایین آورده و به آتش کشیدند و خاکستر آن به دریا ریخته شد.

به آنتی اولیگارشی بپیوندید👇



https://t.me/joinchat/AAAAAEOL5PA81hI9ioK_EA
#داستان_شاهنامه

قسمت هفدهم

داستان زال و رودابه ( ادامه داستان زال)

به آنتی اولیگارشی بپیوندید👇

@antioligarchie
#داستان_شاهنامه

قسمت هفدهم

🔹داستان زال و رودابه (۴)


وقتی به درگاه سام رسید خود را معرفی نکرد و گفت : فرستاده‌ای از طرف مهراب با طبق‌های زر آمده است و پیامی آورده . سام متعجب شد که چرا زن فرستاده‌اند . با خود گفت که اگر زرها را بپذیرد شاه خشمناک می‌شود و اگر نپذیرد ممکن است زال ناراحت شود پس گفت : این پول‌ها را به نام ماه کابلستان به زال می‌دهد . پس سیندخت به پهلوان گفت : مگر مهراب چه کرده که سر جنگ با او را داری و اگر مهراب گناهکار است گناه مردم کابل چیست؟ از خداوند بترس و کمر به خون ریختن مبند . درست است که ما بت‌پرستیم اما شما هم آتش پرستید .سام به او گفت : تو چه نسبتی با مهراب داری؟ سیندخت پاسخ داد : اول‌ازهمه باید قول دهی که گزندی از تو به من نرسد . سام سوگند خورد . سیندخت گفت که : من زن مهراب و مادر رودابه هستم و آمده‌ام ببینم رای تو چیست؟ و چرا می‌خواهی کابل را به خاک و خون بکشی ؟ سام قول داد که به کابل آسیبی نرساند و گفت: شما گرچه از نژاد ضحاک هستید ولی بااین‌حال شایسته تاج‌وتخت می‌باشید . اندیشه به دل راه مده چون من نامه‌ای به شاه نوشتم و زال آن را برای او برد . از شاه خواستم تا از این تصمیم صرف‌نظر کند . سپس سام هرچه در کابل بود همه را به مهراب و سیندخت بخشید و پیمان بست که دختر او را به عقد زال درآورد . سیندخت شاد شد و برای مهراب مژده برد . منوچهرشاه آگاه شد که زال به دیدنش آمده است . از او استقبال کرد . زال نامه پدر به او سپرد . شاه نامه را خواند و گفت : نامه پردردی بود مدتی بمان تا من فکر کنم . پس بزرگان را فراخواند و از ستاره شناسان خواست از آینده این کار بگویند . ستاره شناسان جواب مثبت دادند و گفتند : از این وصال فرزند دلیری زاده می‌شود بسیار قدرتمند و علاقه‌مند به ایران . او همیشه و در همه حال در جنگ با توران و در خدمت شاه است . منوچهر شاد شد و گفت هرچه گفتید فعلاً پنهان دارید . سپس زال را فراخواند و از موبدان خواست از او سؤالاتی کنند تا به میزان خرد او پی ببرند . موبدی پرسید : دوازده درخت سهی دیدم که شاداب بود و از هر شاخه سی شاخه دیگر به وجود آمده . آن درخت چیست ؟ دیگری گفت : دو اسب تیزتاز هستند یکی مانند دریای قیرگون و دیگری چون بلور آبدار سپید و هر دو در راهند و به هم نمی‌رسند .سومی گفت : سی سوار هستند اگر یکی از آن‌ها را کم کنی وقتی بشمری همان سی تا هستند . چهارمی گفت: در مرغزاری پ ر از سبزه و جویبار مردی با داس بزرگ می‌آید و تر و خشک را قلع‌وقمع می‌کند و به التماس کسی هم گوش نمی‌کند .دیگری گفت : دو سرو بلند که به آسمان سر کشیده‌اند و مرغی بر آن‌ها آشیانه دارد و در یکی شب و در دیگری روز منزل می‌کند اگر از یکی بلند شود برگش ریخته می‌شود و چون بر دیگری می‌نشیند از آن بوی مشک برمی‌خیزد و از این دو همواره یکی تروتازه و شاداب هستند و دیگری خشک و پژمرده است . دیگری گفت : که در کوهسار شهرستانی است که مردم خردمندی دارد و بناهای زیادی در آنجا سر به فلک کشیده است ناگاه بومهنی برمی‌خیزد و بر و بومشان را از بین می‌برد . پس تو ای زال پرده از این معماها بردار . زال مدتی فکر کرد و سپس چنین پاسخ داد : منظور از دوازده درخت بلند همان دوازده ماه سال است که هرماه هم سی روز است . اینکه پرسیدید از دو اسب سپید و سیاه که از پی هم روانند آن‌ها شب و روزند که از پی هم می‌آیند . سوم که گفتید از آن سی سوار یکی کم شود موقع شمردن همان سی تاست ماه نو به این‌گونه است که گاه‌به‌گاه یک‌شب از سی روز کم می‌شود . سؤال بعد درباره دو سرو بلند که مرغ در آن آشیانه دارد . از برج بره تا ترازو جهان روشن و از آن به بعد تیرگی و سیاهی است و دو سرو هم دو بازوی چرخ هستند و مرغ پران هم خورشید است . شهرستانی که در کوهسار است همان دنیای دیگر است که هرکار اینجا کرده باشی آنجا بر تو بازشمرده می‌شود و هرکس به جزای کارش می‌رسد . آن دو مرد با داس تیز که تر و خشک از او در هراسند همان زمان است که به پیر و جوان رحم نمی‌کند و در حال گذر است . شاه از تیزهوشی زال خرسند شد پس زال گفت : من باید به دیدن پدرم بروم . شاه گفت : روز دیگری هم نزد من بمان . می‌دانم که هوای دختر مهراب کرده‌ای وگرنه کجا دلت برای پدرت تنگ‌شده ؟ شاه فرمود تا وسایل جنگ را در میدانگاه مهیا کنند و دستان شروع به سواری کرد و بعد هنر تیراندازی خود را به نمایش گذاشت و درختی کهنسال را هدف قرارداد و به میان آن زد . سپس به ژوپین پرانی پرداخت بعد شاه از گردنکشان خواست که با او هماوردی کنند اما هیچ‌کس حریف زال نشد. شاه گفت : خوشا به حال سام که چنین فرزندی از او به یادگار می‌ماند پس پاسخ نامه سام را نوشت و به او پاسخ مثبت داد. زال به‌سوی پدر شتافت و قبل از رفتن پیکی فرستاد و جواب شاه را به او رسانید. سام خوشحال مهراب را باخبر کرد .


به آنتی اولیگارشی بپیوندید👇

https://t.me/joinchat/AAAAAEOL5PA81h
#داستان_شاهنامه

قسمت هیجد‌هم

داستان زال (قسمت آخر) و به دنیا آمدن رستم

به آنتی اولیگارشی بپیوندید👇


@antioligarchie
#داستان_شاهنامه

قسمت هیجدهم‌

🔹داستان زال (قسمت آخر) ٬ به دنیا آمدن رستم

زال به زابلستان رسید و سام شادمانه مدتی او را در آغوش کشید سپس زال هرچه بر او گذشته بود بازگفت و سام نیز پیمانی را که با سیندخت بسته بود به او بازگفت. آن‌ها شادمانه به کاخ مهراب رفتند و جشن گرفتند و سام به سیندخت گفت : تا کی می‌خواهی رودابه را پنهان کنی ؟ سیندخت گفت : اگر هوای دیدن رودابه را داری باید هدیه‌ای بدهی . سام پاسخ داد : هر چه بخواهی می‌دهم . پس رودابه آمد و سام از زیبایی و کمال رودابه در شگفت ماند و به زال گفت : خدا پشتیبان تو بود که چنین خورشید تابانی را نصیبت کرد . یک هفته جشن گرفتند و سر یک ماه سام به‌سوی سیستان رفت . پس از یک هفته همگی به همراه سیندخت و مهراب راهی سیستان شدند و بالاخره وقتی سام زال را به کام دل رسیده دید پادشاهی را به او سپرد و خود با لشکرش به‌سوی گرگسار و باختر رفت زیرا از آشوب بدگوهران می‌ترسید .
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#انیمیشن_کوتاه

🔹سومین انیمیشن برتر جشنواره سئول ۲۰۱۵

#داستان_عشق_یک_پرنده

#مهدی_علی_بیگی



به آنتی اولیگارشی بپیوندید👇

@antioligarchie
#داستان_یک_ضرب_المثل


*هردم ار این باغ بری می رسد / تازه تر از تازه تری می رسد

**دزد ناشی به کاهدان می زنه /شاه دزد می شه رییس هیات مدیره چند جا

#یاران_ماندگار_خاتمی

@antioligarchie
#داستان_یک_ضرب_المثل

🔹تیترصفحه نخست فوق العاده روزنامه عصر ايرانيان.

پ.ن. دیگ به دیگ میگه روت سیاه!!

به آنتی اولیگارشی بپیوندید👇


@antioligarchie
آنتی الیگارشی
آیت‌الله #علم‌الهدی: ♦️اگر آقازاده‌ای با رانت پسر کسی بودن فساد کرد باید با پدرش برخورد شود #حجازی #رییس_بیت_رهبری #رانت_خواری_فرزند @antioligarchie
#تحلیل

سهند ایرانمهر :

آیت‌الله سیداحمد #علم‌الهدی : در جامعه #روحانیت 👈هیچ #فسادی وجود ندارد و پاکترین جوامع بوده، اما اگر آقازاده‌ای سراغ دارید که فرزند یک روحانی بوده و فساد نیز کرده، آن آقازاده خودش #مسئول است، مگر اینکه سنش نابالغ بوده باشد.

البته در صورتی این حرف درست است که این آقازاده از #رانت پسر بودن استفاده نموده و فساد کرده باشد که در این صورت باید با پدر #برخورد کرد.

💢ایسنا

👈پانوشت:

در #مثل مناقشه نیست اما این راهکار جناب #علم‌الهدی این #داستان را به ذهن متبادر می‌کند که جماعت #موش‌ها که از آزار #گربه به تنگ آمده بودند از موش خردمندی چاره خواستند. پیر خردمند گفت چاره در آن است که #زنگوله‌ای به گردن گربه بیاندازند تا به مجرد تقلای گربه صدای زنگوله به منزله زنگ خطر باشد. مو‌شها صدها آفرین به این تدبیر گفتند تا موشکی پرسید: جناب خردمند! محبت می‌فرمایید اگر بگویید #زنگوله را کدام‌یک از عزیزان گردن گربه می اندازد؟
حالا هم باید پرسید #اثبات یا تشخیص گناه چنین آقازاده‌ای و جسارتا انداختن زنگوله به گردن #ابوی گرانقدرشان را کدام شیردل از جان گذاشته‌ای برعهده خواهند گرفت؟! آن هم وقتی جناب #علم‌‌الهدی در انتهای این سخن می‌فرمایند:«البته در جامعه روحانیت 👈هیچ #فسادی وجود ندارد و #پاکترین جوامع بوده‌اند».


@antioligarchie
#داستان_واقعی

🔻شورای‌ شهر بابل ۹ عضو دارد که ۴ نفر از آن‌ها در یک گروه و ۵ نفر در گروهی دیگر قرار دارند. از مدتی قبل که قرار بود انتخابات هیات‌ رئیسه شورا برگزار شود، اعضای یکی از گروه‌ها تصمیم به تغییر هیات‌ رئیسه داشتند.

به‌ همین دلیل یکی از اعضای گروه دیگر که نمی‌خواست هیات رئیسه شورا تغییر کند، برای رسیدن به خواسته‌اش چنین نقشه پلیدی کشید و با تطمیع خانمی در خارج از شورا، برای گروه مقابل دام پهن کرد.

این زن که رقیه نام دارد و در یک آتلیه فعالیت می کند وظیفه اجرای این نقشه را بر عهده گرفت. وی که یک زن متاهل است و قصد جدایی از همسرش را دارد با مهارتی که در فیلمبرداری داشت، اعضای شورا را به خانه ای که از قبل تهیه شده بود کشاند و با شش دوربین که در زاویه های گوناگون جاساز شده بود از فساد خود با اعضای شورای شهر فیلمبرداری کرد.

بنابر گفته های امام جمعه بابل، 2 نفر از اعضای گروه رقیب در دام این خانم گرفتار شدند و پس از آن عامل اصلی با سی‌دی‌های غیراخلاقی که از آنها تهیه شده بود، این افراد را تهدید کرد که اگر رای به تغییر هیات‌ رئیسه شورا بدهند، فیلم‌ها را پخش خواهد کرد.

با این حال آن ۲ نفر به تهدیدهای او گوش نکردند و در نهایت هیات رئیسه شورا تغییر کرد و پس از آن بود که عامل اصلی این اتفاق تصمیم به پخش‌کردن سی‌دی‌های غیراخلاقی تهیه شده گرفت و خواست خدا بود که ماجرا لو برود.

عامل اصلی این اتفاق حتی به اعضای گروه خودشان هم رحم نکرده بود. او از آن خانم برای فریب اعضای گروه خودشان هم استفاده کرده بود که این بار انگیزه‌اش مالی بود

💢 رکنا

@antioligarchie
Forwarded from اتچ بات
#داستان_واقعی

🔻دعوای بخشدار و امام جمعه الوار بر سر تریبون

شرح ماجرا 👇

بر اساس اعلام اجباری رسانه های اندیمشک ظاهرا در جلسه هماهنگی مراسم ۱۳ آبان مقرر میشود #آخوند_حسینی_منش امام جمعه این بخش سخنران مراسم باشد

اما گفته می شود با هماهنگی های دیگری مقرر شده بود نخست بخشدار سخنرانی کند و مجری نام بخشدار این بخش را به عنوان سخنران اعلام میکند

امام جمعه و بخشدار از سر جای خود همزمان بلند میشوند و به سوی تریبون میروند و امام جمعه از بخشدار میخواهد پشت تریبون نرود.

بخشدار دست امام جمعه را پرت میکند
امام جمعه الوار بدون توجه میکروفون را میگیرد و سخنرانی میکند

میکروفون امام جمعه قطع میشود اما وی سخنرانی خود را ادامه میدهد.

ظاهرا در پایان مراسم هم تنشهایی بین همراهان دو طرف ایجاد میشود.


@antioligarchie
#داستان_واقعی

🔻 اتفاقی عجیب در فرودگاه دزفول / مردم عادی را پياده می كنند تا مقام مسئول سوار هواپيما شود؟!

▪️در پرواز ۲۲ بهمن ۹۷ دزفول-تهران زاگرس ایر دو مسافر که کارت پروازشان هم صادر شده بود هنگام سوار شدن اتوبوس جهت رفتن روی باند به شکل توهین آمیزی برگردانده می شوند و دو مقام مسئول که هویتشان هنوز معلوم نیست بجای آنها سوار هواپیما می شوند.

▪️روابط عمومی زاگرس ایر گفته این اتفاق از دسترس آنها خارج بوده و فرودگاه به آنها اسامی دو نفر جایگزین شده را نمی گوید. گویا بخش نامه محرمانه ای وجود دارد که افرادی خاص می توانند هر زمان که بخواهند حتی به قیمت پیاده کردن مسافران دارای بلیط، از خطوط هوایی با هویت پنهان استفاده کنند.

▪️‏مشابه این اتفاق بارها شنیده شده و باعث ضایع شدن حق مسافران و وارد شدن خسارات مادی و معنوی به آنان شده است. نمونه اخیر آن برای دو مسافر پرواز دزفول- تهران در ۲۲ بهمن و در چهل سالگی انقلابی رخ داد که شعارش رفع نابرابری و اشراف سالاری بود؟

▪️يكی از دو نفری كه از پرواز كنار گذاشته شده به عنوان نفر بیست و یکم لیست كارت پرواز گرفته بوده و هيچ توجيهی برای اخراج وی از پرواز بعد از گرفتن كارت پرواز وجود ندارد.

▪️‏یکی از آن دو مسافر که دانشجوی ارشد دانشگاه تهران است می گوید تمام سه کلاسی که روز بعد داشته به علاوه قرار مصاحبه اش را از دست داده. سازمان هواپیمایی کشوری باید مشخص کند چه کسانی با رانت وابستگی به قدرت اینگونه حق مسافران را ضایع می کنند.

💢اقتصاد شفاف



@antioligarchie
Forwarded from اتچ بات
#داستان_یک_زندگی

🔻#مسعود_فراستی در همه‌ی این سال‌ها بعنوان یک منتقد همواره کوشیده خود را فردی ارزشی بشناساند. مسعود فراستی به گفته‌ی خودش بیش‌تر #حکومتی است تا نقدکننده ای #مستقل و شاید از همین‌جا باشد که چهره‌اش را زیاد در سیمای کشور دیده ایم.
شاید بسیاری ندانند که مسعود فراستی از یک زندانی محکوم به اعدام سال ۱۳۶۰ به یک هوادار نظام رسیده است.
خودش می‌گوید:
هنگامی که به وسیله‌ی بازجویش که جوان دانشجوی فوق لیسانس علوم سیاسی بود بازپرسی (تعزیر ) می شد به حقانیت جمهوری اسلامی پی برده و دست از باورهای خویش کشیده و توبه کرده است.
#مسعود_فراستی در گفت‌وگویی درباره سرانجام کارهای سیاسی خود می گوید که به حکم اعدام رسید و در برابر این پرسش که آیا شما طرفدار انقلاب اسلامی هستید، پاسخ می دهد : «بله! طرفدار انقلاب اسلامی هستم».

آن‌گاه در برابر این پرسش که آیا پس از انقلاب دچار گرفتاری شدید؟می‌گوید:
« بله ، بعضی اوقات زندان بودم.» پرسش‌گر می‌پرسد که شنیده‌ام که حکم سنگینی هم داشتید، فراستی پاسخ می‌دهد: «اعدام!»

مسعود فراستی در سال ۱۳۶۰ به دلیل فعالیت‌های سیاسی‌اش محکوم به اعدام می‌شود. او در این باره می گوید:
«برای اینکه جزو یکی از گروه‌های چپ بودم. چپ به قول آن موقع خودمان غیر وابسته . چپ غیر توده‌ای، چون توده‌ای‌ها غیر از اینکه وابستگی جبهه‌ای داشتند، وابستگی جیبی هم داشتند. به ایران آمدیم و از انقلاب دفاع کردیم. در جایی هم نکشیدیم. من هم شل شدم. نه فقط من، عده‌ای از بچه‌ها این‌طوری شدند. در ما انشعاب شد، عده‌ای مسلحانه علیه حکومت شدند. طیف من منفعل شدند. گفتند این راه غلط است، ولی منفعل شدند. راهی هم جز این نداشتیم، چون مردم آن طرف بودند. ما هم علیه مردم نبودیم. نمی‌دانستیم چکار کنیم. در یک سال و خُرده‌ی آخر کاملاً به بن‌بست رسیدیم و همه را در یک شب گرفتند.»
سپس ادامه می‌دهد که وقتی قرار بود#تعزیر بشود از زیر چشم‌بند، جوان بازجو را دیده که کتی پاره بر تن داشته و از گوشه‌ی چشمش اشک روان بود. این بازجو نیز فراستی را بنابر گفته‌ی خودش دگرگون ساخت.
به گونه ای که فراستی شروع می‌کند به خواندن چهارصد کتاب در حوزه‌ی اسلام و مسلمانی و از یک چپ مائوئیست به یک مسلمان طرفدار حکومت اسلامی تبدیل می‌شود.

@antioligarchie
#داستان_آشنا

⭕️... سعدي پسر #قذافی به باشگاه يوونتوس علاقه‌مند بود، راهي اين باشگاه شد اما از آنجا كه اختلاف سطح بازي او با يوونتوسي‌ها چيزي بين زمين و آسمان بود او دست به حربه‌اي ديگر زد و قذافي پدر را راضي كرد تا بخشي از سهام اين باشگاه را بخرد. سرانجام اين اتفاق افتاد و 5/7درصد از سهام يوونتوس به نام سعدي قذافي خورد و اين طور بود كه او در تمرينات تيم يوونتوس شركت كرد..

▪️لینک مطلب👇

http://old.sharghdaily.ir/news/90/06/01/9105.html
@antioligarchie
#تلنگر

🔻️‍ خون‌هایی که ریخته شده و انهدام‌هایی که پدید آمده، یک ریشه‌اش را باید در این میلِ «سرکشِ بی‌مرزِ بیماروارِ قدرت‌طلبی» جست، که گاهی حتّی به صورت انتقام جویی از بشریّت و آبادی بروز می‌کند. عجیب این است که اکثر این گشتاسبْ صفتان‌* طراز اوّل، برای خود قائل به رسالتی بوده‌اند و از اقامه‌ی توجیهی انسانی یا دینی یا تمدّنی برای اعمال خود ابا نمی‌ورزیده‌اند، به قول فردوسی:
"زیانِ کسان از پیِ سود خویش
بجویند و دین اندر آرند پیش!"

حتّی چنگیز خود را از این ادّعا بی‌نیاز نمی‌دید؛ چنان که روایت شده است که در بخارا بر منبر رفت و به مردم گفت: «ای قوم، می‌دانید که شما گناهان بزرگ کرده‌اید، و بزرگان شما به گناه مقدّم‌اَند. از من می‌پرسید که این سخن به چه دلیل می‌گویی، به سبب آن که من عذابِ خدایم. اگر از شما گناهان بزرگ نیامدی، خدای بزرگ چون منی بر سر شما نفرستادی [ کتاب جهانگشای جُوینی] .

هیتلر هم چنان که می‌دانیم داعیّه‌ی اصلاح و ایجاد نظمِ مطلوب‌تری می‌داشت. این طرز تفکّر نه تنها در افراد، بلکه در اقوام و جمعیّت‌ها نیز مجال بروز یافته است. خود حزب نازی یکی از آن نمونه‌هاست، و پیش از آن استعمار اروپایی که به اقصی نقاط دنیا پنجه می‌انداخت، یک شیوه‌ی فکر بود؛ استعمار ادّعای گسترش تمدّن و اِعمال رسالت داشت؛ می‌گفت هرکس به روشِ من زندگی نمی‌کند، وحشی است و باید به زور متمدّنش کرد!

[*گشتاسب، بدنام‌ترین شهریار ایرانی شاهنامه است]

📚 #داستان_داستان‌ها/ دکتر اسلامی‌ندوشن

@antioligarchie
#یادداشت

⭕️خرافه پذیری

سید زین العابدین صفوی

در جهان فرهنگ نیز، مصرف کننده، یاور تولید است. دروغ ساز، همیشه از توبره "دروغ پذیر" تغذیه می‌کند. سال‌ها پیش در یکی از دانشگاه‌ها با عنوانِ "ضربه خرافات بر فرهنگ" سخنرانی‌می‌کردم. بیش از نیم‌ساعت از زیان‌های خرافات سودمند(!) سخن گفتم اما سخنران بعدی، توانست در چند جمله همه رشته‌های مرا پنبه کند. آنجا که گفت: اخیراً در شهر اهواز شهیدی دفن می‌شد که به هنگام تلقین، با شنیدن نام امام زمان(ع) از جا برخاست و به نشانه احترام لحظاتی ایستاد و سپس درقبر جای‌گرفت!"
من با تاسف، درحالی جلسه را ترک می‌کردم که حاضران دانشگاهی، همه تحت تاثیر سخنان‌ او گریه می‌کردند.
مشکل ما این است که فقط در برابر خرافات ِ زیان‌بار مقاومت می‌کنیم ولی از همان خرافات اگر سودمندباشند، استقبال می‌کنیم‌ از یک سخنران تلویزیونی شنیدم: "در زمان جنگ سرِ بریده یک‌ شهید شعار "الله اکبر" سر می‌داد!"
به مدیرکل استانی صدا و سیما زنگ زدم و‌گفتم این حرف‌ها چیست که به مغزِ مردم‌می‌دهید؟
پاسخش جالب بود: "اول این که چون شهدا را تبلیغ می‌کند اشکالی ندارد و  دوم آن که نظر سنجی‌ِ ما نشان می‌دهد که مخاطبان از این جور سخنان، استقبال بیشتری می‌کنند."
#داستان_سازی‌_های_مقدس اختصاص به‌ ما شیعیان ندارد. بلکه اساساً جنگ‌ و درگیری‌ها بهترین بستر اغراق و خرافه‌اند. همین روزها که در غزه جنگی خونین در جریان بود ، هردو طرف خود را پشت‌گرم به امدادهای غیبی می‌دانستند و برای خود "دروغ‌های ثواب‌دار" می‌ساختند. «دکتر حذیفه عزام»از سَلَفی‌های مشهور عرب توییت کرد: که تفنگ‌های مجاهدان غزه چند برابرِ ظرفیتِ خشاب‌هایشان تیر شلیک‌ می‌کنند! و جالبتر این که همین پیام، در روز اول صدها هزار لایک خورده است!
خرافه پذیری بیش از خرافه سازی ، بر کوره جهالت می دمد.


@antioligarchie

پانوشت ▪️لینک مطلب مرتبط

https://t.me/antioligarchie/37370?single
روزی که حجّاج بن یوسف از دنیا رفت، مردی به قصر او آمد و خواستار ملاقات با او شد. نگهبان به او گفت:
حجاج درگذشت!

مرد ساعتی بعد برگشت و درخواست را تکرار کرد. نگهبان به او گفت:
گفتم حجاج مُرد.

مَرد برای بار سوم برگشت و درخواست را تکرار کرد ... نگهبان به او گفت:
نفهمیدی بهت گفتم حجاج مُرد؟
مرد گفت:
می‌فهمم ... اما از شنیدن این خبر، لذت می‌برم!

#داستان

🀄️ نادر تاجیک

@antioligarchie