آثار محمدکاظم کاظمی
Photo
✳️ ۱. کتابخوان باشیم، حتی در پای چرخ
همیشه کتابخوان باشیم. یک کتاب همراه داشته باشیم. در نوبت انتظار پزشک، موقع انتظار اتوبوس و مترو، در سفر، در مجالس و جلساتی که تنها هستیم، کتاب بخوانیم.
من در جوانی در مغازهٔ پدرم کتاب میخواندم. در حال راه رفتن کتاب میخواندم. در اتوبوس، در مهمانیهایی که همبازی نداشتم، حتی پای چرخ تریکوبافی. در جوانی مدتی تریکوبافی کردم. در تریکوبافی باید چشمت به چرخ باشد و مراقب باشی که سوزن نشکند یا نخ پاره نشود. به خصوص سوزن شکستن خیلی به چرخ و به کار آسیب میزند. من کتاب میخواندم و گاهی چرخ سوزن میشکست و پسرداییام که نزد آنها کار میکردم به رویم نمیآورد. این که الان به من «استاد کاظمی» میگویند و در هر موضوعی از تاریخ افغانستان گرفته تا دلایل انقراض دایناسورها و از قصاید خاقانی گرفته تا قوانین ترمودینامیک یک چیزهایی میدانم، حاصل همان سالها کتابخوانی بسیار فشرده است.
الان نبینید که همیشه سرم داخل گوشی تلفن است. من کتابهایم را در حین ویراستاری میخوانم. در جلسات که سرم داخل گوشی است کارهای رسانهای را انجام میدهم یا پیامها را جواب میدهم. مثلاً ممکن است همین پست از داخل یک جلسهٔ سخنرانی دربارهٔ حکیم فردوسی ارسال شده باشد. البته که ادب حکم میکند در جلسات حواس آدم به سخنران و شاعر باشد ولی گاهی که سخنران پرحرفی میکند و خارج از موضوع حرف میزند، من هم به خودم حق میدهم که در حالی که گوشم به حرفهای اوست، چشمم به گوشی باشد.
مزاحم مطالعهٔ دیگران هم نشویم. بارها رخ داده است که وقتی در سالن انتظار یک جلسه یا در موقع انتظار قطار و هواپیما کتابم را باز کردهام، یکی آمده کنارم نشسته و شروع کرده به حرفزدن. بنده خدا میبینی که دارم کتاب میخوانم. یکی دو بار خیلی کلافه شدم. باید چیزی را میخواندم و در واقع بخشی از کار من بود. طرف هم یکسره حرف میزد. یاد آن داستان افتادم که یکی به دیگری گفت که «چه تنها نشستهای.» و طرف گفت «تنها نبودم. کتاب میخواندم. حالا که تو آمدی تنها شدم.»
*. تصویر: کتاب «اطلاعات عمومی» تألیف عنایتالله شکیباپور که یکی از کتابهای دوستداشتنی من در جوانی بود. من همهٔ این کتاب را خواندم و بعضی جایها را بارها. اگر امروز چیزکهایی میدانم، مرهون این کتاب و صدها کتاب دیگر است. اصل کتاب را اکنون ندارم. تصویر اینترنتی است.
#کتاب
#محمدکاظم_کاظمی
#کتاب_خوانی
@asarkazemi
همیشه کتابخوان باشیم. یک کتاب همراه داشته باشیم. در نوبت انتظار پزشک، موقع انتظار اتوبوس و مترو، در سفر، در مجالس و جلساتی که تنها هستیم، کتاب بخوانیم.
من در جوانی در مغازهٔ پدرم کتاب میخواندم. در حال راه رفتن کتاب میخواندم. در اتوبوس، در مهمانیهایی که همبازی نداشتم، حتی پای چرخ تریکوبافی. در جوانی مدتی تریکوبافی کردم. در تریکوبافی باید چشمت به چرخ باشد و مراقب باشی که سوزن نشکند یا نخ پاره نشود. به خصوص سوزن شکستن خیلی به چرخ و به کار آسیب میزند. من کتاب میخواندم و گاهی چرخ سوزن میشکست و پسرداییام که نزد آنها کار میکردم به رویم نمیآورد. این که الان به من «استاد کاظمی» میگویند و در هر موضوعی از تاریخ افغانستان گرفته تا دلایل انقراض دایناسورها و از قصاید خاقانی گرفته تا قوانین ترمودینامیک یک چیزهایی میدانم، حاصل همان سالها کتابخوانی بسیار فشرده است.
الان نبینید که همیشه سرم داخل گوشی تلفن است. من کتابهایم را در حین ویراستاری میخوانم. در جلسات که سرم داخل گوشی است کارهای رسانهای را انجام میدهم یا پیامها را جواب میدهم. مثلاً ممکن است همین پست از داخل یک جلسهٔ سخنرانی دربارهٔ حکیم فردوسی ارسال شده باشد. البته که ادب حکم میکند در جلسات حواس آدم به سخنران و شاعر باشد ولی گاهی که سخنران پرحرفی میکند و خارج از موضوع حرف میزند، من هم به خودم حق میدهم که در حالی که گوشم به حرفهای اوست، چشمم به گوشی باشد.
مزاحم مطالعهٔ دیگران هم نشویم. بارها رخ داده است که وقتی در سالن انتظار یک جلسه یا در موقع انتظار قطار و هواپیما کتابم را باز کردهام، یکی آمده کنارم نشسته و شروع کرده به حرفزدن. بنده خدا میبینی که دارم کتاب میخوانم. یکی دو بار خیلی کلافه شدم. باید چیزی را میخواندم و در واقع بخشی از کار من بود. طرف هم یکسره حرف میزد. یاد آن داستان افتادم که یکی به دیگری گفت که «چه تنها نشستهای.» و طرف گفت «تنها نبودم. کتاب میخواندم. حالا که تو آمدی تنها شدم.»
*. تصویر: کتاب «اطلاعات عمومی» تألیف عنایتالله شکیباپور که یکی از کتابهای دوستداشتنی من در جوانی بود. من همهٔ این کتاب را خواندم و بعضی جایها را بارها. اگر امروز چیزکهایی میدانم، مرهون این کتاب و صدها کتاب دیگر است. اصل کتاب را اکنون ندارم. تصویر اینترنتی است.
#کتاب
#محمدکاظم_کاظمی
#کتاب_خوانی
@asarkazemi
آثار محمدکاظم کاظمی
✳️ دربارهٔ کتاب و کتابخوانی / ۳ 🔻 متن یادداشت در پست بعد.
✳️ ۳. کتاب را به صورت غیرمجاز پخش نکنیم
🔹 خیلی وقتها رخ داده است که دوستی، یکی از کتابهای مرا خواسته ولی نیافته است. میگوید «ممکن است نسخهٔ الکترونیک آن را بفرستی؟» (مثلاً فایل پیدیاف یا ورد) و من گفتهام که «حقوق کتاب من متعلق به ناشر است. من نمیتوانم فایل کتابی را که ناشر در آن سرمایهگذاری کرده است، پخش کنم.» گاهی حتی کتابم را تهیه کردهام یا از آن کپی گرفتهام و با پست به شخص فرستادهام ولی نسخهٔ پیدیاف را به کسی ندادهام.
🔹 پخش نسخهٔ الکترونیک یک کتاب در صورتی که کتاب ناشری دارد و آن ناشر کتاب را میفروشد امری است خلاف. اگر کتاب مثلاً یک کتاب قدیمی است و از سوی یک کتابخانه یا نهاد رسمی ارائه شده است یا از سوی خود ناشر به فروش میرسد ایراد ندارد. ولی تا وقتی که مطمئن نیستیم که به ناشر ضرر نمیزنیم، پیدیاف کتابی را دست به دست نکنیم.
🔹 بعضی کانالها یا سایتها هستند که نسخههای پیدیاف کتابها را عرضه میکنند. اینها کاری خلاف و غیرقانونی میکنند. مروج آن نباشیم.
🔹 در یادداشت قبل نوشتم که صنعت نشر به فروش کتاب نیاز دارد، حالا چه فروش نسخهٔ کاغذی باشد چه فروش نسخهٔ الکترونیک. در هر حال «مفتبری» و «مفتخوانی» نکنیم، به خصوص که این کار ما غیرقانونی باشد. بالاخره خرید کتاب هم بخشی از هزینههای زندگی است. همانطور که از مغازهٔ مردم مخفیانه جنس برنمیداریم بلکه آن جنس را میخریم، اینجا هم همان حکم را دارد.
🔹 من در جوانی آرزوی خریدن غزلیات بیدل را داشتم که تازه منتشر شده بود. کتاب دوجلدی بود و ۱۷۰ تومان (۱۷۰ تکتومانی). من مدتها منتظر ماندم و پولم جمع نشد. رفتم از کتابفروش پرسیدم که «میشود یک جلد آن را خرید؟» و او گفت «بله.» یک جلد را به ۸۵ تومان خریدم و جلد دیگر را ماهها بعد از آن خریدم.
با خودم میگویم اگر الان نسخهٔ پیدیاف آن کتاب در دسترس بود هم همین کار را میکردم؟ حقیقت این است که همین الان من فقط یک کتاب را به صورت پیدیاف استفاده میکنم و آن کتابی است که در حین ویراستاری خیلی به آن نیاز دارم. ولی نسخهٔ کاغذی این کتاب را خریدهام و دیگر عذاب وجدان ندارم.
🔻 تصویر: عکسی از جوانی خودم (۱۸ سالگی) در زیر کرسی، در حالی که ژستِ خواندن همان غزلیات بیدل دو جلدی ۱۷۰ تومانی را گرفتهام. مجموعه اشعار خلیلالله خلیلی و دیوان سعدی و دیوان اقبال هم روی کرسی است.
#کتاب_خوانی
@asatkazemi
🔹 خیلی وقتها رخ داده است که دوستی، یکی از کتابهای مرا خواسته ولی نیافته است. میگوید «ممکن است نسخهٔ الکترونیک آن را بفرستی؟» (مثلاً فایل پیدیاف یا ورد) و من گفتهام که «حقوق کتاب من متعلق به ناشر است. من نمیتوانم فایل کتابی را که ناشر در آن سرمایهگذاری کرده است، پخش کنم.» گاهی حتی کتابم را تهیه کردهام یا از آن کپی گرفتهام و با پست به شخص فرستادهام ولی نسخهٔ پیدیاف را به کسی ندادهام.
🔹 پخش نسخهٔ الکترونیک یک کتاب در صورتی که کتاب ناشری دارد و آن ناشر کتاب را میفروشد امری است خلاف. اگر کتاب مثلاً یک کتاب قدیمی است و از سوی یک کتابخانه یا نهاد رسمی ارائه شده است یا از سوی خود ناشر به فروش میرسد ایراد ندارد. ولی تا وقتی که مطمئن نیستیم که به ناشر ضرر نمیزنیم، پیدیاف کتابی را دست به دست نکنیم.
🔹 بعضی کانالها یا سایتها هستند که نسخههای پیدیاف کتابها را عرضه میکنند. اینها کاری خلاف و غیرقانونی میکنند. مروج آن نباشیم.
🔹 در یادداشت قبل نوشتم که صنعت نشر به فروش کتاب نیاز دارد، حالا چه فروش نسخهٔ کاغذی باشد چه فروش نسخهٔ الکترونیک. در هر حال «مفتبری» و «مفتخوانی» نکنیم، به خصوص که این کار ما غیرقانونی باشد. بالاخره خرید کتاب هم بخشی از هزینههای زندگی است. همانطور که از مغازهٔ مردم مخفیانه جنس برنمیداریم بلکه آن جنس را میخریم، اینجا هم همان حکم را دارد.
🔹 من در جوانی آرزوی خریدن غزلیات بیدل را داشتم که تازه منتشر شده بود. کتاب دوجلدی بود و ۱۷۰ تومان (۱۷۰ تکتومانی). من مدتها منتظر ماندم و پولم جمع نشد. رفتم از کتابفروش پرسیدم که «میشود یک جلد آن را خرید؟» و او گفت «بله.» یک جلد را به ۸۵ تومان خریدم و جلد دیگر را ماهها بعد از آن خریدم.
با خودم میگویم اگر الان نسخهٔ پیدیاف آن کتاب در دسترس بود هم همین کار را میکردم؟ حقیقت این است که همین الان من فقط یک کتاب را به صورت پیدیاف استفاده میکنم و آن کتابی است که در حین ویراستاری خیلی به آن نیاز دارم. ولی نسخهٔ کاغذی این کتاب را خریدهام و دیگر عذاب وجدان ندارم.
🔻 تصویر: عکسی از جوانی خودم (۱۸ سالگی) در زیر کرسی، در حالی که ژستِ خواندن همان غزلیات بیدل دو جلدی ۱۷۰ تومانی را گرفتهام. مجموعه اشعار خلیلالله خلیلی و دیوان سعدی و دیوان اقبال هم روی کرسی است.
#کتاب_خوانی
@asatkazemi
✳️ دربارهٔ کتاب و کتابخوانی / ۹
🔹 دیر آید، درست آید
🔻 در این یادداشت هم روی سخنم با ناشران و مؤلفان است. کتابی که منتشر شد مثل تیری است که از کمان پرتاب شده است. دیگر در اختیار ما نیست. قبل از چاپ آن را به درستی آماده کنیم. کتاب غلط نداشته باشد؛ ویراستاری شده باشد؛ صفحهآرایی خوب داشته باشد. همه چیز آن به کمال باشد، هرچند وقت بگیرد.
🔻 خیلی وقتها کتابها به خاطر عجله خراب میشوند. برای این که در فلان برنامه رونمایی شوند؛ برای این که به نمایشگاه برسند؛ برای این که در فلان همایش به افراد هدیه داده شوند. کتاب عمری طولانی دارد، خیلی طولانیتر از عمر مؤلف حتی. نرسیدنش به فلان جلسه یا نمایشگاه خسارت بزرگی نیست. حداکثر این که بخت عرضهٔ چند نسخه از کتاب از بین میرود، آن هم معدود. شما فکر میکنید از کتابهای من چند نسخه در جلسات رونمایی و جشن امضا فروخته شده است؟ شاید از هر کتابی ده نسخه یا شاید کمتر. هدف اصلی کتاب، فروش در بازار است و آن هم برای مدت طولانی.
🔻 کتاب «پیاده آمده بودم...» من به یک همایش مهم نرسید. دقیقاً روز بعد از همایش به دستم رسید. خیلی غصه خوردم. اولین کتابم بود و خیلی برایم مهم بود. اکنون بعد از سی سال از آن زمان و چاپهای متعدد این کتاب، میبینم که رسیدنش به آن همایش هم در سرنوشت کتاب اثر چندانی نداشت. حداکثر چند نسخه از آن به دوستان شاعر میدادم. از این بالاتر که نبود.
🔻 کتاب یکی از دوستان خیلی پرغلط منتشر شده بود. گفتم «چرا ویرایش نکردید؟» گفت «ناشر گفت یک چاپ سریع برای نمایشگاه بزنیم. برای چاپ بعد اصلاح کنیم.» ولی نشان به این نشان که آن کتاب از آن به بعد چند بار دیگر هم چاپ شد ولی عین چاپ اول پرغلط. وقتی کتاب زینک گرفته شد دیگر برای ناشر صرف نمیکند آنها را عوض کند، تا این که زینکها فرسوده شود.
🔻 کتاب شعر پارسی من در دست ویرایش بود. یکی از دوستان عزیز گفت که «یک مؤسسهٔ فرهنگی یک اردوی آموزشی دارد. بده یک چاپ هزارنسخهای از کتابت برای همین اردو منتشر کنند.» گفتم «نه، این کتاب هنوز خیلی کار دارد.» گفت «حالا یک هزار نسخه اینجا مصرف میشود. باز نسخهٔ کامل را منتشر میکنی.» حقالتألیف خوبی هم میدادند و در آن زمان خیلی هم نیاز داشتم. ولی به دلم نیامد. کتاب سه چهار سال دیگر در دست ویرایش و بازنویسی بود. کار را طوری پخته کردم که از آن زمان به بعد، پنج چاپ از کتاب منتشر شده، ولی هیچ نیازی به اصلاح نبوده است.
تصویر: کتاب «شعر پارسی» من که داستانش را در آخرین بند این یادداشت گفتم.
#کتاب_خوانی
@asarkazemi
🔹 دیر آید، درست آید
🔻 در این یادداشت هم روی سخنم با ناشران و مؤلفان است. کتابی که منتشر شد مثل تیری است که از کمان پرتاب شده است. دیگر در اختیار ما نیست. قبل از چاپ آن را به درستی آماده کنیم. کتاب غلط نداشته باشد؛ ویراستاری شده باشد؛ صفحهآرایی خوب داشته باشد. همه چیز آن به کمال باشد، هرچند وقت بگیرد.
🔻 خیلی وقتها کتابها به خاطر عجله خراب میشوند. برای این که در فلان برنامه رونمایی شوند؛ برای این که به نمایشگاه برسند؛ برای این که در فلان همایش به افراد هدیه داده شوند. کتاب عمری طولانی دارد، خیلی طولانیتر از عمر مؤلف حتی. نرسیدنش به فلان جلسه یا نمایشگاه خسارت بزرگی نیست. حداکثر این که بخت عرضهٔ چند نسخه از کتاب از بین میرود، آن هم معدود. شما فکر میکنید از کتابهای من چند نسخه در جلسات رونمایی و جشن امضا فروخته شده است؟ شاید از هر کتابی ده نسخه یا شاید کمتر. هدف اصلی کتاب، فروش در بازار است و آن هم برای مدت طولانی.
🔻 کتاب «پیاده آمده بودم...» من به یک همایش مهم نرسید. دقیقاً روز بعد از همایش به دستم رسید. خیلی غصه خوردم. اولین کتابم بود و خیلی برایم مهم بود. اکنون بعد از سی سال از آن زمان و چاپهای متعدد این کتاب، میبینم که رسیدنش به آن همایش هم در سرنوشت کتاب اثر چندانی نداشت. حداکثر چند نسخه از آن به دوستان شاعر میدادم. از این بالاتر که نبود.
🔻 کتاب یکی از دوستان خیلی پرغلط منتشر شده بود. گفتم «چرا ویرایش نکردید؟» گفت «ناشر گفت یک چاپ سریع برای نمایشگاه بزنیم. برای چاپ بعد اصلاح کنیم.» ولی نشان به این نشان که آن کتاب از آن به بعد چند بار دیگر هم چاپ شد ولی عین چاپ اول پرغلط. وقتی کتاب زینک گرفته شد دیگر برای ناشر صرف نمیکند آنها را عوض کند، تا این که زینکها فرسوده شود.
🔻 کتاب شعر پارسی من در دست ویرایش بود. یکی از دوستان عزیز گفت که «یک مؤسسهٔ فرهنگی یک اردوی آموزشی دارد. بده یک چاپ هزارنسخهای از کتابت برای همین اردو منتشر کنند.» گفتم «نه، این کتاب هنوز خیلی کار دارد.» گفت «حالا یک هزار نسخه اینجا مصرف میشود. باز نسخهٔ کامل را منتشر میکنی.» حقالتألیف خوبی هم میدادند و در آن زمان خیلی هم نیاز داشتم. ولی به دلم نیامد. کتاب سه چهار سال دیگر در دست ویرایش و بازنویسی بود. کار را طوری پخته کردم که از آن زمان به بعد، پنج چاپ از کتاب منتشر شده، ولی هیچ نیازی به اصلاح نبوده است.
تصویر: کتاب «شعر پارسی» من که داستانش را در آخرین بند این یادداشت گفتم.
#کتاب_خوانی
@asarkazemi