[دُروغها وَ خُرافاتِ اِسلام]
19.4K subscribers
3.64K photos
1.07K videos
71 files
1.71K links
️انسان هر اندازه کمتر از حقایق آگاهی داشته باشد، بیشتر پذیرای خرافات خواهد بود!



دروغ‌ها و خرافاتِ اسلام:
https://t.me/Islie_Group

گروه سیاسی:
t.me/joinchat/GKIeuzu7ZRbM56GRGidicg

Channels:
@KHOD2 | @KTYAB | @Womens_Mag | @ARKIV
Download Telegram
📃 | من از این ایرانیان شگفت دارم، هزاران سال سلطنت کردند و یک ساعت به ما محتاج نشدند، درصورتی‌که ما صد سال است حکومت می‌کنیم و یک ساعت از آنان بی‌نیاز نیستیم!


❃ با شکست ایرانیان از تازیان و پس از آن، از غلامان ترک، این امر روشن شده بود که ایرانیان نیروی پایداری نظامی در برابر مهاجمان بیگانه را از دست داده‌اند، اما از سوی دیگر، تازیان و ترکان در همه‌ی سده‌های فرمانروایی خود، چنان‌که سلیمان بن عبدالملک درباره‌ی عربان گفته بود، حتی یک روز هم از ایرانیان بی‌نیاز نشدند و این امر به‌ویژه در زمان سلجوقیان با خواجه واقعیت پیدا کرد. عمادالدین در این‌باره با اشاره‌ای به سخن سلیمان بن عبدالملک می‌نویسد:

▪️[در اداره‌ی کشور، آن‌چه سلیمان بن عبدالملک درباره‌ی ایرانیان گفته بود، با وجود نظام‌الملک به صدق پیوست. گفته بود: "من از این ایرانیان شگفت دارم. هزاران سال سلطنت کردند و یک ساعت به ما محتاج نشدند، در صورتی که ما صد سال است حکومت می‌کنیم و یک ساعت از آنان بی‌نیاز نیستیم.] (عمادالدین، ص ۵٩؛ ترجمه‌ی فارسی ص ۶۶)

❃ اما نیروی پایداری فرهنگی ایرانیان، چنان‌که از این پس در فصل دوم نیز خواهد آمد، تا یورش مغولان استوار ماند و به عامل عمده‌ی تنش تاریخ فرهنگی و اجتماعی ایران تبدیل شد، تنشی که تا کشتن واپسین وزیر بزرگ ایرانی، امیرکبیر تداوم پیدا کرد. تنش میان نظام قبیله‌ای ترکان و اندیشه‌ی سیاسی ایرانشهری مبتنی بر تمرکز و قدرت مطلق، تنشی نبود که به‌آسانی بتوان راه‌حلی برای آن یافت و به تقریب حدود هزار سال ادامه پیدا کرد. در شرایطی که برتری یکی از آن دو بر دیگری ناممکن بود، در نهایت، هر دو نیرو به‌تدریج به یکسان دست‌خوش زوال و به موجودی بی‌یال و دم و اشکم تبدیل شد که تاریخ دوره‌ی متاخر ایران تا فراهم آمدن مقدمات جنبش مشروطه‌ خواهی عرصه‌ی تاخت‌وتاز آن است.

❃ خواجه نظام‌الملک طوسی و بازپرداخت او از اندیشه‌ی ایرانشهری، از این حیث، نخستین بازتاب اساسی این رویارویی بنیادین و به اعتباری واپسین کوشش جدّی در راه سازش دادن اندیشه‌ی سیاسی ایرانشهری با عمل و نظر غلامان ترکی است که بر ایران‌زمین چیره شدند.

❃ در سیاست‌نامه، خواجه به تمرکز و قدرت مطلق شاه در تعارض آن با قدرت نامتمرکز و قبیله‌ای ترکان اشاره و کوشش می‌کند تا شیوه‌ی فرمانروایی سلجوقیان را به سرمشق ایرانشهری آن و اسوه‌ی «رسم مَلِکانِ عالم عجم» نزدیک کند. (سیاست‌نامه، فصل ۱۱، ص ٩۷ و بعد) تاکید خواجه بر کاردانی و کارایی کارگزاران دولتی و چگونگی بخشیدن القاب، نشان‌دهنده‌ی بهره‌گرفتن نیکو از عُمّال دولتی و حفظ مراتب آنان است و این امر خود مبیّن قدرت و نشان شکوه پادشاه است که خواجه در سیاست‌نامه، به هر مناسبت، اشاره‌ای به آن را مغتنم شمرده است.

❃ البته، خواجه مانند همه‌ی سیاست‌نامه‌ نویسان به این نکته پی برده بود که زمانه‌ی او با وضع مطلوب فاصله‌ی بسیاری دارد و از این‌رو، با تاکید بر این امر که به‌هرحال، برای بهبود بخشیدن به اوضاع و برای بقای فرمانروایی سلجوقیان، وحدت میان ترکان و خراسانیان اهل سنت ضروری است، برخی از نابسامانی‌های زمانه‌ی خود را برجسته می‌کند.

📓 | جواد طباطبایی، خواجه نظام‌الملک طوسی: گفتار در تداوم فرهنگی ایران، تبریز، ستوده، ۱۳٨۴، صصص ۴۷ و ۴۸ و ۴۹

#ایران #ایرانشهر #خواجه_نظام‌الملک
#ایران_بزرگ_فرهنگی #شاهنشاهی_ایران #اندیشه_سیاسی #سیاست‌نامه‌نویسی

🏴@ISLIE
[دُروغها وَ خُرافاتِ اِسلام]
📃 | من از این ایرانیان شگفت دارم، هزاران سال سلطنت کردند و یک ساعت به ما محتاج نشدند، درصورتی‌که ما صد سال است حکومت می‌کنیم و یک ساعت از آنان بی‌نیاز نیستیم! ❃ با شکست ایرانیان از تازیان و پس از آن، از غلامان ترک، این امر روشن شده بود که ایرانیان نیروی…
📃اشرافیت و خودکامگی؛ زوال اشرافیت در ایران پس از اسلام | جواد طباطبایی


❃به نظر جامعه‌شناس معاصر آلمانی نوربرت الیاس، سبب این‌که [روند تمدن] در مغرب‌زمین یگانه و منحصربه‌فرد است، جز این نیست که، در آن تقسیم وظایف و عملکردها چنان پیشرفته، استقرار انحصار و برقراری نظم و مالیه چنان استوار و تعمیم وابستگی متقابل و رقابت در فضاهای چنان گسترده‌ای صورت گرفته است که در تاریخ بشریت نمونه‌ی دیگری برای آن نمی‌توان پیدا کرد.

❃با توجه به توضیحات الیاس می‌توان به اهمیت تأکیدی که در همه‌ی سفرنامه‌ های اروپاییان بر فقدان اشرافیت در ایران آمده پی برد. بدیهی است که در نوشته‌های فارسی، واژه‌ی «اشراف» درباره‌ی بزرگان و اعیان دوره‌ی گذار به کار رفته است، اما واژه‌ی «اشرافیت» در زبان فارسی کنونی را نباید با معادل آن در زبان‌های اروپایی به‌عنوان مثال aristocracy و nobility در زبان انگلیسی اشتباه کرد.

❃رافائل دُومان، راهب یسوعی فرانسوی، با آشنایی دقیقی که با نظام اجتماعی فرانسه و نیز ایران داشت، به نکته‌ای روشنگر برای تاریخ ایران اشاره می‌کند. او می‌نویسد: «در نزد ایرانیان اشرافیت نَسَبی وجود ندارد. اینجا اشرافیت به مال و منال و منصب است و ایرانیان توجهی به قدمت خانوادگی و اشرافیت خاندان (noblesse due sang) ندارند. وقتی فقر و درماندگی آنان را ببینند، آنان را در زمره‌ی طبقات پایین قرار می‌دهند. اینجا نام ویژه‌ای برای «پرنس»، «دوک»، «مارکی»، «بارون» و غیره وجود ندارد و این واژه‌ها را نمی ‌توان به فارسی برگرداند و بیشتر از آن فهماند.»

❃دُومانِ یسوعی، مانند نوربرت الیاسِ جامعه ‌شناس دربار، از این اشاره‌ی مقدماتی نتیجه می‌گیرد که در فقدان اشرافیتی که بتواند تعادلی در قدرت سیاسی ایجاد کند، اقتدار پادشاه به قدرت مطلق میل می‌کند و این قدرت سیاسی مطلق و خودکامه موجب می‌شود که خاندان‌های اعیان یا بزرگان ایرانی تداوم پیدا نکنند و به اشرافیت به معنای دقیق کلمه تبدیل نشوند.

❃دُومان، در فقره‌ای که از نظر تاریخِ اندیشه و نیز جامعه‌ شناسی تاریخی ایران دارای اهمیت است، می‌نویسد: {حکومت کشور، که فرمان پادشاه به‌طور مطلق بر همه‌ی قلمرو آن، بر رعیت و جان و مال آنان رواست، بی‌آنکه واهمه‌ای از شورش و خروج داشته باشد، خودکامه یا سلطنتی است. این را سبب آن است که همه‌ی این بزرگان را که نخستین و برحسب معمول واپسین فرد خاندان خود هستند، شاه به همان آسانی بر می‌کشد و باز بر زمین می‌زند.} سبب این‌که «اعیان»، در دوره‌ی گذار تاریخ ایران، «اشراف» نیستند، این است که اغلب، بزرگانْ نخستین و، در عین حال، واپسین فرد خاندان خود هستند و در واقع در ایران خاندان‌های اعیان، وجودی مستقل از اقتدار سیاسی مطلقه‌ی پادشاه که به دلخواه خود آن‌ها را برمی‌کشد و به هر بهانه‌ای نیز خاندانی را نابود می‌کند، ندارند.

❃قدرت مطلق پادشاه تنها وجهی از نظام فرمانروایی ایران بود، اما بیشتر شاهان ایران، اگرچه در عالم نظر سلطنت مطلقه داشتند، ولی به‌هرحال در عمل چنین نبود. تأکید سفرنامه ‌نویسان بر ایرادهای آموزش و پرورش شاهزادگان و این واقعیت که دربار ایران آنان را برای فرمانروایی آماده نمی‌کند، مبیّن این نکته است که روی دیگر سکه‌ی فرمان روایی خودکامه، ضعف نهاد سلطنت و سستْ‌ عنصری پادشاه بود.

❃با فروپاشی نظام پادشاهی دوره‌ی باستان و از میان رفتن خاندان‌های بزرگ ایرانی و نیز دهقانان، در دوره‌ی اسلامی ایران، سلطنت به انحصار سران قبیله‌ها و اقوامی در آمد که در دوره‌هایی به ایران مهاجرت کرده بودند و از آنجاکه خاستگاه فرمانروایی جز زور نبود و فرمانروایان «خربنده»هایی بودند که امارت یافته بودند و یا چنان‌که از باب ذمِّ شبیه به مدح درباره‌ی نادرشاه گفته‌اند «فرزند شمشیر» بودند، تنها بنیادگذاران و یا جانشینان بلافصل آنان می‌توانستند انسجامی نِسبی و تعادلی ناپایدار میان گروه‌های مختلف و نیروهای گریز از مرکز ایجاد کنند. با مرگ فرمانروای بنیادگذار یا جانشین بلافصل او شالوده‌ی انسجام حکومت رو به سستی می‌نهاد و با بر آمدن «فرزند شمشیر» دیگری یکسره از میان می‌رفت. با استفاده از تعبیر ابن خلدون می‌توان گفت که «عصبیت» پیشین تا زمانی استوار می‌ماند که «عصبیتی» جدید پدید نیامده باشد و، در سده‌های متأخر تاریخ ایران، از سویی، عصبیت‌ها بسیار زود فرسوده می‌شدند و، از سوی دیگر، عصبیت‌های جدید به آسانی سر بر می‌آوردند. ... ناظر آگاه تاریخ دوره‌ی اسلامی، ابن خلدون، با توجه به این واقعیت، به‌درستی، عمر متوسط سلسله‌ها در کشورهای اسلامی را سه نسل دانسته است.

📓 | تأملی درباره‌ ایران؛ جلد نخست، صص ۲۵۸-۲۶۳

#اشرافیت #پادشاهی #سلطنت
#اندیشه_سیاسی #ایران #ایرانشهر
#آزادی #خودکامگی #استبداد

🏴@ISLIE
Forwarded from پیوست
‌‌📃 آرمانِ شهریاریِ ایران باستان | ولفگانگ کناوت

❃ در کشاکش‌های سیاسی و گرفتاری ‌های جنگی، که برای ایرانیان از زمان به‌دست‌آوردن برتری قدرت در منطقه‌ی آسیای پیشین تا گنجانده‌شدن آن برتری در قلمروی نیرو و فرهنگ اسلامی روی داده، همواره یک عامل ثابت و پابرجا دیده می‌شود: نمونه‌ی آرمانی از یک فرمانروای راستین. این موضوع از نخستین اعلامیه‌ی یادمانی داریوش که به دست ما رسیده است تا مهمترین توصیف ادبی فردوسی، شاعر حماسه‌سرای ایرانی، در همه جا دیده می‌شود. آثار این تصور و آرمان در کتاب‌های آیین پادشاهی، که به‌دست ایرانیان مسلمان در سراسر جهان گسترده شده بود، و همچنین به‌وسیله‌ی عرب‌ها و ترک‌هایی که از این کتاب‌ها الهام گرفته بودند، و ملّت‌های دیگر آسیای غربی، برجای ماند.

❃ سیاست نیرومندی شاهنشاهی ایرانی باستان، شاخه‌های خود را تا دورترین مناطق غربی گسترش داده بود؛ با این گسترش شاهنشاهی در صحنه‌ی وقایع جهان، نبرد منطقه‌ای میان آسیا و اروپا بر سر برتری در سرتاسر این دو قاره آغاز می‌شود. بازیکنان این صحنه هر دو از یک خانواده آریایی‌زبان هستند -بی‌آنکه خود از این حقیقت آگاه باشند- و در عین حال که باهم خویشاوندند باهم بیگانه شده‌اند. تاریخ برخوردهای فرهنگی و معنوی از همین جا آغاز می‌شود. نتیجه‌ی آن نه تنها یونانی‌شدن شرق است بلکه ایرانی‌شدن غرب نیز هست که از طرف پژوهندگان به آن توجه نشده است.

❃ «پرشکوه و گیرا»، خاطره‌ای بود که یونانیان از ایرانیان باستان (هخامنشیان) داشتند: چندان پرشکوه و گیرا که مردی از هلسپونت در «شاه شاهان»، تجسم زئوس را احساس می‌کرد و در این شاه‌شاهان، توانایی قدرت دشمنی را متمرکز می‌دید که به‌وسیله‌ی آن صدها سال، بر سر به‌دست آوردن سروری در سرزمین پهناور شرق و غرب از شبه‌جزيره‌ی بالكان تا نیل و از دریای سیاه تا رود سند، خشمگین، گاه شکست خورده و گاه پیروز، جنگیده بود.

❃ «تهدیدکننده و وحشتناک»، «هراس‌انگیز و در عین حال ستایش‌برانگیز»، این پیکره‌ی فرمانرواییِ ناآشنایی بود که در برابر یونانیان قرار گرفته بود، و چنین می‌نمود که قدرت روزافزونش نظم جهان را آشفته می‌سازد. چه، در نظر آنان این قدرت گناهِ اصلی «بیش‌خواهی» را به صورتی بی‌سابقه آشکار می‌ساخت. یونانیان در این فرمانروایی، سترگیِ سازمانی را می‌دیدند که برای ملّت‌های بی‌شمار، با زبان و آیین گونه‌گون، نظم و داد پدید آورده، ولی به‌دلیل نداشتن آگاهی درست از این فرمانروایی و چگونگی بنیاد آن چنین می‌پنداشتند که در آن آزادی فردی و پایگاه مردمی نادیده گرفته شده است. از این‌جاست که ریشه تاریخی تضاد یونانی و بربری پدید می‌آید. کلیشه‌ای که با آن سالیان دراز در دانش اروپایی و دبیرستان‌ها کوشش می‌شد سراسر تاریخ زندگی را به دو جعبه‌ی برچسب‌زده تقسیم کنند.

❃ پس شگفتی نیست که متفکران یونانی، این پیش‌قدمان دانش سیاست، نسبت به پدیده‌ی شاهنشاهی ایرانی (هخامنشیان) به شدت دلبسته بودند؛ بدبختانه فقط قطعات اندکی از نوشته‌های یونانی درباره‌ی هخامنشیان برای ما به‌جای مانده است. یک شاخه‌ی به‌ویژه پر ارزش و باروری که از برخورد ایران و یونان رویید، انديشه‌ی یک آرمانِ شهریاری به صورت داستانی سیاسی است به قلم «گزنفون» آتنی که در این کار بسی آمادگی و تخصص داشت. تا آن‌جاکه می‌دانیم وی نخستین اروپایی است که نمونه فرمانروایی را موضوع نوعی توصیف ساخت که جزو ادبیات جهان گردید و برای این رشته اهمیت پیدا کرد. همان‌طور که پیشرو او هرودت «پدر تاریخ‌نویسی» لقب گرفته است می‌توان گزنفون را «پدر ادبیات آیین شهریاری» و داستان‌های آموزنده سیاسی دانست.

❃ ماده اصلی تصویر شاعرانه شهریاری این نویسنده را سیمای دو رهبر آسیایی به او بخشیده است؛ این دو یکی «کورش کبیر» است که گزنفون در کتاب «کوروپدیا» (کوروش‌نامه) نمونه‌وار او را ستوده است -او به سال ۵۳۹ پیش از میلاد شاهنشاهی هخامنشی را بنیاد گذارد و برای ملّت ایران راه بزرگی و سروری تاریخ را گشود. دیگری کورش کوچک است که سیمای اخلاقی او را گزنفون بنابر مشاهدات تاریخی و شخصی خود بازگو کرده است.

#ایران #اندیشه_سیاسی #کوروش
#ایرانشهر #شاه #شاهنشاهی_ایران
#آزادی_فردی #گزنفون #هخامنشیان
#یونان #فردوسی #شاه_شاهان

🏴 @ISLIE