رهايى
432 subscribers
6.95K photos
8.55K videos
85 files
5.09K links
Download Telegram
Forwarded from اتچ بات
#خطخطیهای_مزمن_پردیس
#تکنیک
#اکریلیک
#مفهومی
#چکامه
#پردیس
#بی_تفاوت
#پرنده_مردنی_ست_پرواز_را_به_خاطر_بسپار
#جامعه #فریاد #سکوت #ترس #رخوت #مرگ

با دستهایی نامرئی، زنها را به دار آویختند
بچه های تهی
پچ پچ های تهی مغزان
زنگارهایِ تاریک اندیشَکان
روزهای تازیانه
مرا نمیدیدی
تو را نمی دیدم
عریانی ام را لمس می کردی...

روبه روی هر خانه زنی از دار آویخته بود
روبروی زنان ایستادیم
زن را با دستان سخنمان شرحه شرحه کردیم
همه زنان در یک چیز مشترک بودند
همه آنان، شبیه تو بودند
شبیه تو

بستری از جنس نور و آتش
بر مزاری سوخته از خاکستر خود
دستانشان بوی اقاقی میداد
عطر تنشان ،عطر نسیمی بر خاک، پس از بارش باران بود و عشق

خنجری از عرف بر دستم دادی تا به خنجر سخن بر تنت شعری بنویسم
از آغاز فصل سرد بر تو نوشتم
تا مرا ببینی و بر من ایمان بداری

حیرانِ تو شدم ،با آنهمه واژگانی که روح تو را شرحه شرحه از جزامِ نگاهم میکرد

راونت را بر خون می دیدم
و سیاهی ژرفای نگاهت را که، مرا در خود می بلعید
و واژگانِ خنجرِ سخنهایمان که تو را تکه تکه کرده بود ،از حرارت آتش درونت ذوب میشد و به روحت جان می بخشید

گوئی این جسدهای بی جان، آویخته بر دار، رقصان بر باد، در آتشی سوزان دوباره جان گرفته بودند

جسدهاشان چون ذغالهایی گداخته در مجاورت تهاجم بادها شعله ور میشد

سخت اما سهمگین...‌
به آنی آن شدم.....

و طنابها از گداخته هایت سوختند
جسدها چنان بر گرده ی خاک چون دشنه ای کوفته شد ،کز هورم دوزخ پروانه ها از آن پرکشیدند تا جاذبه ی آسمانو نور و خورشید
رقصی چنان بر روشنایی و پاکی حضور

نوشته های یک جزامی از ضلع غربی جزامخانه