فلسفه بدون سانسور
1.42K subscribers
162 photos
119 videos
124 files
30 links
هر آنچه که یک ذهن اندیشمند نیاز دارد

کتاب

کلیپ فلسفی

مطالب ناب فلسفی و علمی




جهان با نگرش درونت تغییر خواهد کرد
Download Telegram
فلسفه بدون سانسور via @vote
شوپنهاور می گوید: "اگر روی قبرها می زدیم و از مردگان سوال می کردیم آیا دوست دارند باز هم زنده شوند، سرهای خود را به نشانه ی نفی تکان می دادند. anonymous poll 1..موافقم – 74 👍👍👍👍👍👍👍 65% ...نمی دانم – 20 👍👍 18% 2..مخالفم – 19 👍👍 17% 👥 113 people voted so…
#در_باب_مرگ ۱

به زبان طبیعت، #مرگ یعنی نابودی؛ و چون، چنان که همه می دانیم، #زندگی شوخی نیست، می توان فهمید که مرگ ‌موضوعی جدی است. در واقع ما هرگز شایسته ی چیزی بهتر از این دو نیستیم. #هراس مرگ، در واقع، مستقل از هرگونه #شناخت است، زیرا حیوان، گرچه مرگ را نمی شناسد، از آن هراس بهره دارد. هر چیزی که زاده می شود این هراس را با خود به جهان می آورد. اما این هراس از مرگ، این هراس پیشینی، صرفا وجه مقابل #اراده ی زندگی است، که در واقع، همه ی ما همین اراده ایم. از این رو، در هر جانداری ترس از نابودی خود نیز همچون نگرانی برای بقایش امری فطری است...

#شوپنهاور
#جهان_همچون_اراده_و_تصور

@philosophibisansoor
#در_باب_مرگ ۳

بزرگترین مصیبت و بدترین چیزی که می تواند همه چیز را تهدید کند، #مرگ است؛ و بزرگترین #اضطراب ، اضطراب مرگ. هیچ چیز به اندازه ی در خطر افتادن زندگی دیگران ما را این طور مقاومت ناپذیر به سوی بزرگترین دلبستگی ها تحریک نمی کند؛ هیچ چیز هولناک تر از #اعدام نیست. حال این #دلبستگی بی پایان به زندگی که در این جا ظاهر می شود نمی تواند از #شناخت و تامل نشات گرفته باشد. برعکس دلبستگی به این ها احمقانه به نظر می رسد، زیرا ارزش #عینی زندگی بسیار ناچیز است، و دست کم این سوال می ماند که آیا باید #هستی را به #نیستی ترجیح داد یا نه؛ در واقع اگر #تجربه و تامل را ملاک قضاوت بگیریم، قطعا برد با نیستی است...

#شوپنهاور
#جهان_همچون_اراده_و_تصور
ص۹۱۷
📖 @philosophibisansoor
#در_باب_مرگ ۵

...گذشته از این ها، به هر حال زندگی به سرعت پایان می یابد، و چند سالی که ممکن است از زندگی مان مانده باشد در برابر #زمان بی پایانی که دیگر وجود نخواهیم داشت ناپدید می شود. از این رو، به هنگام تامل، نگرانی شدید ما برای این مقطع زمان و ترس مان از به خطر افتادن زندگی خودمان یا دیگران، و نوشتن تراژدی هایی که موضوع اصلی چشم انداز هولناک شان صرفا هراس #مرگ است، حتی مضحک به نظر می رسند. در نتیجه، این دلبستگی شدید به #زندگی غیر منطقی و کورکورانه است؛ و تنها می تواند از طریق این واقعیت توضیح داده شود که سرتاسر وجود فی نفسه ی ما #اراده ی زندگی است، و از این رو زندگی با وجود تلخی و کوتاهی و تزلزل اش، باید برای آن همچون #خیر_اعلی به نظر رسد؛ و آن اراده اصلا و فی نفسه فاقد #شناخت و کور است. در عوض، شناخت، که خاستگاهش به هیچ رو دلبستگی به زندگی نیست، حتی با آن مخالفت هم می کند، زیرا بی ارزشی زندگی را آشکار می سازد، و به این ترتیب هراس مرگ را به مبارزه می طلبد...

#شوپنهاور
#جهان_همچون_اراده_و_تصور
ص۹۱۷ و ۹۱۸
📖 @philosophibisansoor
#در_باب_مرگ ۶

...هنگامی که #شناخت پیروز می گردد، و به این ترتیب انسان با شجاعت و آرامش با #مرگ رو به رو می شود، این حالت به عنوان حالتی عالی و شکوهمند ارج نهاده می شود. لذا آن گاه ما پیروزی شناخت بر #اراده ی کور زندگی را که با این حال هسته ی وجود درونی خود ما است تحسین می کنیم. به همین ترتیب، کسی را که در وی شناخت در آن نبرد شکست می خورد، و لذا کسی را که مطلقا به زندگی می چسبد و تا آخرین نفس با مرگ مبارزه می کند و با نومیدی تسلیم آن می شود تحقیر می کنیم؛ اما این صرفا وجود درونی اصلی خود ما و #طبیعت است که در او متجلی می شود. ضمنا، در این جا ممکن است این سوال پیش آید که اگر زندگی هدیه ی خدایان نیکویی باشد که باید شکر آن را به جا آورد، چگونه می شود عشق بی پایان به آن و تلاش برای حفظ آن به هر طریق و تا حد ممکن را پست و قابل تحقیر دانست، و چگونه می شود که پیروان همه ی ادیان آن را برای خود نازیبا و بی ارزش بدانند. آن گاه چطور می شود که خوارداشت آن عالی و باشکوه به نظر رسد؟ تا این جا، این ملاحظات به ما نشان می دهند:
۱) که اراده ی زندگی #ذات درونی آدمی است.
۲) اراده فی نفسه فاقد شناخت و کور است.
۳) شناخت، اصلی تصادفی و اصلا بیگانه با اراده است.
۴) شناخت با اراده می جنگد، و قوه ی #حکم ما پیروزی شناخت بر اراده را تحسین می کند...

#شوپنهاور
#جهان_همچون_اراده_و_تصور
ص۹۱۸
📖 @philosophibisansoor
#در_باب_مرگ ۱۲

... واضح است که از دست دادنِ چیزی که فقدانش احساس نمی شود نمی تواند شر باشد؛ لذا این که وجود نخواهیم داشت باید به اندازه ی این که وجود نداشته ایم موجبِ آزردگی و ناراحتی ما شود. بنابراین، از منظر #شناخت، مطلقا به نظر نمی رسد پایه و اساسی برای ترس از #مرگ وجود داشته باشد؛ بلکه #آگاهی عبارت است از شناسایی، و از این رو برای آگاهی، مرگ هیچ شری نیست. به علاوه واقعیت این است که این بخشِ شناسنده ی خودِ ما نیست که از مرگ می ترسد، بلکه fuga mortis (گریز از مرگ) فقط و فقط از #اراده ی کوری ناشی می شود که هر چیز زنده ای سرشار از آن است. اما همان طور که پیش از این اشاره کردیم، این fuga mortis ذاتیِ هر چیز #زنده است، چرا که این اراده ی زندگی است و کل ماهیت درونی اش عبارتست از شوق به زندگی و هستی. #شناخت اصلا ذاتیِ آن نیست، بلکه صرفا در نتیجه ی عینیت یابیِ #اراده در افرادِ جانوری ظاهر می شود. حال اگر اراده به واسطه ی شناخت، مرگ را به عنوانِ پایان #پدیدار ی که خود را با آن یکی کرده، و لذا خود را محدود به آن دیده، مشاهده کند، کلِ ماهیتِ آن با تمام توانش به مبارزه با مرگ بر خواهد خواست...

#جهان_همچون_اراده_و_تصور
ص۹۱۹ و ۹۲۰
#شوپنهاور
📖 @philosophibisansoor
‍ «ازدواج کنی پشیمان می‌شوی،
ازدواج نکنی هم پشیمان می‌شوی،
یا ازدواج می‌کنی یا ازدواج نمی‌کنی
به هر حال پشیمان خواهی شد.
به زنی اعتماد کنی پشیمان می‌شوی،
به زنی اعتماد نکنی هم پشیمان می‌شوی،
یا به زنی اعتماد می‌کنی،
یا به زنی اعتماد نمی‌کنی،
به هر حال پشیمان خواهی شد.
خودت را حلق‌آویز کنی یا نکنی، به هر حال پشیمان خواهی شد.»
[ #سورن_کی‌یرکگار ].

🔹نقدِ اگزیستانسیالیستیِ کیرکگور نسبت به عقل‌گراییِ هگلی:

در نقدِ اگزیستانسیالیستیِ کیرکگور نسبت به نظامِ هگل، جدا شدن از عقل و خودآگاهیِ کلّی، و رفتن به سویِ اگزیستانسِ انضمامی و تکین خود آشکار است. نقدِ دینی، فلسفی و اگزیستانسیالیستیِ وی که بر تکینگیِ فردِ موجود تأکید می‌ورزد، شدیداً واکنشی است به عقل‌گراییِ نظامِ فلسفیِ هگل. کیرکگور مانندِ رقیبِ هگل، شلینگ، نظامِ عقل‌گرایانه‌یِ هگلی را به دلیلِ نادیده گرفتنِ سرشتِ انضمامیِ اگزیستانسِ تکین رد کرد. سبکِ نگارشِ کیرکگور به شدت سوبژکتیو و ادبی بود و غالباً از نامِ مستعار استفاده می‌کرد، و اگزیستانسیالیسمِ مسیحیِ وی برایِ شمارِ متنوعی از متفکرانِ اگزیستانسیالیستِ قرنِ بیستم اهمیتِ بسزایی یافت که غالباً خداناباور بودند.(مانندِ کارل یاسپرس و مارتین هایدگر). بخشِ اعظمِ آثارِ کیرکگور معطوف است به نقدِ کلیسایِ مسیحیِ تثبیت‌شده و نهادهایِ اجتماعیِ دیگر که به عنوانِ بخشی از فرآیندِ «هم‌سطح‌سازی» ای تلقی شده‌اند که سوبژکتیویته و فردیتِ راستین را از بین برده‌اند. نقدِ وی نسبت به گرایش‌هایِ هم‌سطح‌ساز در جهانِ مدرن به وضوح ارائه شده است.

کیرکگور تحتِ تأثیرِ انتقاداتِ شلینگ، نقدِ اگزیستانسیالیستیِ خاصِ خویش را از نقطه ضعفِ بنیادینِ نظامِ نظرورزانه‌یِ هگل را بسط داد: یعنی به چنگ آوردنِ اگزیستانسِ انضمامیِ اندیشه‌ورزِ منفرد، و پی‌بردن به اولویتِ سوبژکتیویته‌یِ دینی بر حوزه‌هایِ «اخلاق» و حیاتِ اخلاقیاتی. هگل در بنانهادنِ نظامِ دانشِ منطق، به جایِ سوبژکتیویته‌یِ زنده‌یِ [پویای] آدمی منفرد، چشم‌اندازِ «ناممکنِ» اندیشه‌یِ محض را اختیار کرد. اما کیرکگور اصرار داشت که کلیتِ اندیشه باید جایِ خود را به تکینگیِ اگزیستانس دهد.

کیرکگور به جایِ آغازِ بی‌پیش‌فرضِ هگل، و حرکتِ انتزاعیِ مفاهیمِ اندیشه‌یِ محض، [مفهومِ] «جهش» (leap) را مطرح کرد: یعنی مفهومی که هرگونه تأملِ انتزاعی را متوقف کرده و ما را وادار به «تصمیم‌گیری» می‌کند. زیرا این راه، تنها راهی است که ما می‌توانیم از طریقِ‌ آن، به سوبژکتیویته‌یِ انضمامیِ فردِ زنده رجوع کنیم. کیرکگور معتقد است که نوعی «جهشِ ایمانی» [leap of faith] اگزیستانسیالیستی، که مغاکی عبورناپذیر میانِ نظام و اگزیستانس را در بر دارد، بدیلی است برایِ منطقِ نظرورزانه‌یِ هگل.

[ #رابرت_سینربرینک : #شناخت_هگل‌گرایی / فصلِ دوم/ ترجمه‌یِ مهدی بهرامی و ویراست مهدی اردبیلی]

پی‌نوشت: جمله‌یِ اول پست از کتابِ «یا این یا آن» کیرکگور است که از زبانِ فردی که در ساحتِ «زیباشناسی» است بیان شده، که البته شباهتِ زیادی به «واپسین انسانِ» نیچه دارد. و بلاتکلیفی در آن به وضوح دیده می‌شود. کیرکگور معتقد است که ما باید از «ساحتِ زیباشناسی» به «ساحتِ اخلاق» و از آن‌جا به «ساحتِ ایمان» برویم. (ابراهیم در ساحتِ ایمان قرار دارد). برایِ کیرکگور کارِ ابراهیم که می‌خواست فرزندِ خود را قربانی کند، ستودنی است (چون ایمان یعنی، خطر کردن) و البته از نظرِ هگل کاری ابلهانه است. چون نگاهِ هگل به دین عقلانی است و این یکی دیگر از انتقادهایِ کیرکگور به هگل است.

👉👉 @philosophibisansoor
مایر در اینجا سه عقیده را مطرح می کند: نظر ارسطو که جهان ازلی و ابدی است و داری تداومی بی پایان است، نظریه طوایفی از مسیحیان که می گویند جهان دارای سنی کم بوده و عمری کوتاه است و همه موجودات در روز اول خلقت همراه هم آفریده شدند ولی به مرور زمان برخی جانوران منقرض شدند( در وبلاگ تخصصی فرگشت مطلب مستقلی در خصوص انجلیکانهای دنیای جوان منتشر شده است.) و نهایتا نظریه جهانی متحول و متغیر را بیان می کند. او عقیده نخست را با این استدلال که همواره این نیاز وجود دارد که منشا جهان توضیح داده شود رد کرده است و در خصوص عقیده مسیحیان دنیای جوان نیز با استناد به شواهد گسترده زمین شناسی، عمر زمین را خیلی بیش از حدی که این مسیحیان عقیده دارند برآورد و این نظریه را رد کرده است و سپس سعی کرده است نظریه جهان متغیر و متحول را به عنوان منشا جهان مطرح کند. بر اساس این نظریه جهان عمری بسیار دراز دارد و دائما در حال تغییر است. با این عقیده موافقیم

#شناخت_دنیا
#منظر_داروینی
#قسمت_اول

@philosophibisansoor
#در_باب_مرگ ۱

به زبان طبیعت، #مرگ یعنی نابودی؛ و چون، چنان که همه می دانیم، #زندگی شوخی نیست، می توان فهمید که مرگ ‌موضوعی جدی است. در واقع ما هرگز شایسته ی چیزی بهتر از این دو نیستیم. #هراس مرگ، در واقع، مستقل از هرگونه #شناخت است، زیرا حیوان، گرچه مرگ را نمی شناسد، از آن هراس بهره دارد. هر چیزی که زاده می شود این هراس را با خود به جهان می آورد. اما این هراس از مرگ، این هراس پیشینی، صرفا وجه مقابل #اراده ی زندگی است، که در واقع، همه ی ما همین اراده ایم. از این رو، در هر جانداری ترس از نابودی خود نیز همچون نگرانی برای بقایش امری فطری است...

#شوپنهاور
#جهان_همچون_اراده_و_تصور

@philosophibisansoor
#در_باب_مرگ ۳

بزرگترین مصیبت و بدترین چیزی که می تواند همه چیز را تهدید کند، #مرگ است؛ و بزرگترین #اضطراب ، اضطراب مرگ. هیچ چیز به اندازه ی در خطر افتادن زندگی دیگران ما را این طور مقاومت ناپذیر به سوی بزرگترین دلبستگی ها تحریک نمی کند؛ هیچ چیز هولناک تر از #اعدام نیست. حال این #دلبستگی بی پایان به زندگی که در این جا ظاهر می شود نمی تواند از #شناخت و تامل نشات گرفته باشد. برعکس دلبستگی به این ها احمقانه به نظر می رسد، زیرا ارزش #عینی زندگی بسیار ناچیز است، و دست کم این سوال می ماند که آیا باید #هستی را به #نیستی ترجیح داد یا نه؛ در واقع اگر #تجربه و تامل را ملاک قضاوت بگیریم، قطعا برد با نیستی است...

#شوپنهاور
#جهان_همچون_اراده_و_تصور
ص۹۱۷
📖 @philosophibisansoor
#در_باب_مرگ ۵

...گذشته از این ها، به هر حال زندگی به سرعت پایان می یابد، و چند سالی که ممکن است از زندگی مان مانده باشد در برابر #زمان بی پایانی که دیگر وجود نخواهیم داشت ناپدید می شود. از این رو، به هنگام تامل، نگرانی شدید ما برای این مقطع زمان و ترس مان از به خطر افتادن زندگی خودمان یا دیگران، و نوشتن تراژدی هایی که موضوع اصلی چشم انداز هولناک شان صرفا هراس #مرگ است، حتی مضحک به نظر می رسند. در نتیجه، این دلبستگی شدید به #زندگی غیر منطقی و کورکورانه است؛ و تنها می تواند از طریق این واقعیت توضیح داده شود که سرتاسر وجود فی نفسه ی ما #اراده ی زندگی است، و از این رو زندگی با وجود تلخی و کوتاهی و تزلزل اش، باید برای آن همچون #خیر_اعلی به نظر رسد؛ و آن اراده اصلا و فی نفسه فاقد #شناخت و کور است. در عوض، شناخت، که خاستگاهش به هیچ رو دلبستگی به زندگی نیست، حتی با آن مخالفت هم می کند، زیرا بی ارزشی زندگی را آشکار می سازد، و به این ترتیب هراس مرگ را به مبارزه می طلبد...

#شوپنهاور
#جهان_همچون_اراده_و_تصور
ص۹۱۷ و ۹۱۸
📖 @philosophibisansoor
#در_باب_مرگ ۶

...هنگامی که #شناخت پیروز می گردد، و به این ترتیب انسان با شجاعت و آرامش با #مرگ رو به رو می شود، این حالت به عنوان حالتی عالی و شکوهمند ارج نهاده می شود. لذا آن گاه ما پیروزی شناخت بر #اراده ی کور زندگی را که با این حال هسته ی وجود درونی خود ما است تحسین می کنیم. به همین ترتیب، کسی را که در وی شناخت در آن نبرد شکست می خورد، و لذا کسی را که مطلقا به زندگی می چسبد و تا آخرین نفس با مرگ مبارزه می کند و با نومیدی تسلیم آن می شود تحقیر می کنیم؛ اما این صرفا وجود درونی اصلی خود ما و #طبیعت است که در او متجلی می شود. ضمنا، در این جا ممکن است این سوال پیش آید که اگر زندگی هدیه ی خدایان نیکویی باشد که باید شکر آن را به جا آورد، چگونه می شود عشق بی پایان به آن و تلاش برای حفظ آن به هر طریق و تا حد ممکن را پست و قابل تحقیر دانست، و چگونه می شود که پیروان همه ی ادیان آن را برای خود نازیبا و بی ارزش بدانند. آن گاه چطور می شود که خوارداشت آن عالی و باشکوه به نظر رسد؟ تا این جا، این ملاحظات به ما نشان می دهند:
۱) که اراده ی زندگی #ذات درونی آدمی است.
۲) اراده فی نفسه فاقد شناخت و کور است.
۳) شناخت، اصلی تصادفی و اصلا بیگانه با اراده است.
۴) شناخت با اراده می جنگد، و قوه ی #حکم ما پیروزی شناخت بر اراده را تحسین می کند...

#شوپنهاور
#جهان_همچون_اراده_و_تصور
ص۹۱۸
📖 @philosophibisansoor
#در_باب_مرگ ۱۲

... واضح است که از دست دادنِ چیزی که فقدانش احساس نمی شود نمی تواند شر باشد؛ لذا این که وجود نخواهیم داشت باید به اندازه ی این که وجود نداشته ایم موجبِ آزردگی و ناراحتی ما شود. بنابراین، از منظر #شناخت، مطلقا به نظر نمی رسد پایه و اساسی برای ترس از #مرگ وجود داشته باشد؛ بلکه #آگاهی عبارت است از شناسایی، و از این رو برای آگاهی، مرگ هیچ شری نیست. به علاوه واقعیت این است که این بخشِ شناسنده ی خودِ ما نیست که از مرگ می ترسد، بلکه fuga mortis (گریز از مرگ) فقط و فقط از #اراده ی کوری ناشی می شود که هر چیز زنده ای سرشار از آن است. اما همان طور که پیش از این اشاره کردیم، این fuga mortis ذاتیِ هر چیز #زنده است، چرا که این اراده ی زندگی است و کل ماهیت درونی اش عبارتست از شوق به زندگی و هستی. #شناخت اصلا ذاتیِ آن نیست، بلکه صرفا در نتیجه ی عینیت یابیِ #اراده در افرادِ جانوری ظاهر می شود. حال اگر اراده به واسطه ی شناخت، مرگ را به عنوانِ پایان #پدیدار ی که خود را با آن یکی کرده، و لذا خود را محدود به آن دیده، مشاهده کند، کلِ ماهیتِ آن با تمام توانش به مبارزه با مرگ بر خواهد خواست...

#جهان_همچون_اراده_و_تصور
ص۹۱۹ و ۹۲۰
#شوپنهاور
📖 @philosophibisansoor