✅ رتبه های برتر کنکور 80 الان کجا درس میخونن؟؟؟
واسم جالب بود شما هم بدونید بد نیست...
▪️#ندا_ناطق (نفر اول رشته ریاضی): استانفورد، آمریکا
▪️#اشکان_برنا (نفر دوم رشته ریاضی): برکلی کالیفرنیا، آمریکا
▪️#احسان_شفیعیپورفرد (نفر سوم رشته ریاضی): ایلینویز، آمریکا
▪️#محمدفلاحی_سیچانی (نفر اول رشته تجربی): میشیگان، آمریکا
▪️#محمدامین_خلیفهسلطانی (نفر دوم رشته تجربی): کالیفرنیای امریکا
▪️#پیمان_حبیباللهی (نفر سوم رشته تجربی): هاروارد، آمریکا
▪️#فاطمه_منتظری (نفر اول رشته هنر): اوکلند، آمریکا
🔍و اما گشتیم و گشتیم تا یه نفرشونو پیدا کردم که تو ایرانه هنوز:
🔴 #محمدرضا_جلاییپور (نفر اول رشته انسانی): زندان اوین، تهران!!
وطنم پاره ی تنم!!!ߑͯ뿊ﺑﺮﻧﺞ ﻫﻨﺪی ﺭﺍ ﺑﺎ ﻗﺎﺷﻖ فرانسوی ، در لباس ترکیه ای ﻭ ﺭﻓﺘﺎﺭی انگلیسی به همراه نوشابه اسراییلی و گوشت برزیلی و دسر آمریکایی ﺯﻳﺮ ﭼﺎﺩﺭ ﺳﻴﺎﻩ ژاپنی و با مقررات ﻋﺮبی ﺑﺮ ﺳﻔﺮﻩ چینی می ﺧﻮﺭﻡ ﻭ ﺑﻪ آریایی بودنم افتخار میکنم!! و با ﺍﻳﻦ تصور ﮐﻪ:
ﻭﻃﻨﻢ ﻣﺴﺘﻌﻤﺮﻩ ﻫﻴﭻ ﮐﺠﺎی ﺟﻬﺎﻥ ﻧﻴﺴﺖ، سرمان را زیر برف غفلت فرو میکنیم.
@Library_Telegram
واسم جالب بود شما هم بدونید بد نیست...
▪️#ندا_ناطق (نفر اول رشته ریاضی): استانفورد، آمریکا
▪️#اشکان_برنا (نفر دوم رشته ریاضی): برکلی کالیفرنیا، آمریکا
▪️#احسان_شفیعیپورفرد (نفر سوم رشته ریاضی): ایلینویز، آمریکا
▪️#محمدفلاحی_سیچانی (نفر اول رشته تجربی): میشیگان، آمریکا
▪️#محمدامین_خلیفهسلطانی (نفر دوم رشته تجربی): کالیفرنیای امریکا
▪️#پیمان_حبیباللهی (نفر سوم رشته تجربی): هاروارد، آمریکا
▪️#فاطمه_منتظری (نفر اول رشته هنر): اوکلند، آمریکا
🔍و اما گشتیم و گشتیم تا یه نفرشونو پیدا کردم که تو ایرانه هنوز:
🔴 #محمدرضا_جلاییپور (نفر اول رشته انسانی): زندان اوین، تهران!!
وطنم پاره ی تنم!!!ߑͯ뿊ﺑﺮﻧﺞ ﻫﻨﺪی ﺭﺍ ﺑﺎ ﻗﺎﺷﻖ فرانسوی ، در لباس ترکیه ای ﻭ ﺭﻓﺘﺎﺭی انگلیسی به همراه نوشابه اسراییلی و گوشت برزیلی و دسر آمریکایی ﺯﻳﺮ ﭼﺎﺩﺭ ﺳﻴﺎﻩ ژاپنی و با مقررات ﻋﺮبی ﺑﺮ ﺳﻔﺮﻩ چینی می ﺧﻮﺭﻡ ﻭ ﺑﻪ آریایی بودنم افتخار میکنم!! و با ﺍﻳﻦ تصور ﮐﻪ:
ﻭﻃﻨﻢ ﻣﺴﺘﻌﻤﺮﻩ ﻫﻴﭻ ﮐﺠﺎی ﺟﻬﺎﻥ ﻧﻴﺴﺖ، سرمان را زیر برف غفلت فرو میکنیم.
@Library_Telegram
#محمدرضا_عالی_پیام
چرا اینگونه از موی زنان ارشاد میترسد
از این موی رها گشته به دست باد میترسد
لباس تیره بر تن ڪن ، لباس قهوه ای ، مشڪی
چرا چونڪه طرف از رنگهای شاد میترسد
ڪند نابود آثار تمدنهای پیشین را
از آنچه آورد تاریخ را در یاد میترسد
به یاسوج از نماد آریوبرزن و شمشیرش
و در ساری هم از سرباز قوم ماد میترسد
چنان چون طالبان ڪه می هراسیدند از بودا
رفیق ما هم از سنگ و گچ و فولاد میترسد
فقط باید ببوسی دست او ،ای بل بله قربان
از اندیشه از استدلال از استعداد میترسد
بزن خود را به آن راه و بگو چیزی نفهمیدم
ڪه او از هر کسی دوزاری اش افتاد میترسد
هم از سرخی گل ترسد هم از سبزے برگ آن
از آن سروے ڪه محڪم جای خود اِستاد میترسد
نه تنها از زبان سرخ و از سرهای سبز ما
از آن دیگی ڪه بوی قرمه سبزی داد میترسد
زمانی می هراسید از تجمع های ملیونی
ولی امروزه روز از تک تک افراد میترسد
ڪسی ڪه منطق او داد و فریاد است و فحاشی
برای چی خودش از واژه ی فریاد میترسد
بزن بر فرق ما تا میتوانی تیشه ی خود را
عزیزم ڪوه ڪی از تیشه ے فرهاد میترسد
گذشت آن دوره ای ڪه می رمید آهو ز صیادان
ڪنون از سایه ی خود نیز هر صیاد میترسد
ڪبوتر میڪند پرواز هم بال پرستو ها
و جغد از اینڪه رفته هیبتش بر باد میترسد
زمانی می رمید از چوب و باتوم آنڪه می فهمید
ولی حالا چماق از ڪله ی پرباد میترسد
ندارد ماهی آزاد خوف از تور ماهیگیر
ڪنون قلاب و تور از ماهی آزاد میترسد
نمیترسد دگر شمشاد از داس و تبر زیرا
ڪه امروزه تبر از قامت شمشاد میترسد
بلی جانم گذشت آن دوره و امروزه لولو هم
چنین از بچه های این خراب آباد میترسد
خدایا میشود روزی رسد گویند ای هالو
ببین وارونه شد مادرزن از داماد میترسد!
#هالو
@Library_Telegram
چرا اینگونه از موی زنان ارشاد میترسد
از این موی رها گشته به دست باد میترسد
لباس تیره بر تن ڪن ، لباس قهوه ای ، مشڪی
چرا چونڪه طرف از رنگهای شاد میترسد
ڪند نابود آثار تمدنهای پیشین را
از آنچه آورد تاریخ را در یاد میترسد
به یاسوج از نماد آریوبرزن و شمشیرش
و در ساری هم از سرباز قوم ماد میترسد
چنان چون طالبان ڪه می هراسیدند از بودا
رفیق ما هم از سنگ و گچ و فولاد میترسد
فقط باید ببوسی دست او ،ای بل بله قربان
از اندیشه از استدلال از استعداد میترسد
بزن خود را به آن راه و بگو چیزی نفهمیدم
ڪه او از هر کسی دوزاری اش افتاد میترسد
هم از سرخی گل ترسد هم از سبزے برگ آن
از آن سروے ڪه محڪم جای خود اِستاد میترسد
نه تنها از زبان سرخ و از سرهای سبز ما
از آن دیگی ڪه بوی قرمه سبزی داد میترسد
زمانی می هراسید از تجمع های ملیونی
ولی امروزه روز از تک تک افراد میترسد
ڪسی ڪه منطق او داد و فریاد است و فحاشی
برای چی خودش از واژه ی فریاد میترسد
بزن بر فرق ما تا میتوانی تیشه ی خود را
عزیزم ڪوه ڪی از تیشه ے فرهاد میترسد
گذشت آن دوره ای ڪه می رمید آهو ز صیادان
ڪنون از سایه ی خود نیز هر صیاد میترسد
ڪبوتر میڪند پرواز هم بال پرستو ها
و جغد از اینڪه رفته هیبتش بر باد میترسد
زمانی می رمید از چوب و باتوم آنڪه می فهمید
ولی حالا چماق از ڪله ی پرباد میترسد
ندارد ماهی آزاد خوف از تور ماهیگیر
ڪنون قلاب و تور از ماهی آزاد میترسد
نمیترسد دگر شمشاد از داس و تبر زیرا
ڪه امروزه تبر از قامت شمشاد میترسد
بلی جانم گذشت آن دوره و امروزه لولو هم
چنین از بچه های این خراب آباد میترسد
خدایا میشود روزی رسد گویند ای هالو
ببین وارونه شد مادرزن از داماد میترسد!
#هالو
@Library_Telegram
🚫گفتگو با خدا از زبان هالو
( #محمدرضا_عالی_پیام ) . . .
چی میشد اصلاً تو بهشت نداشتی
خلقو به حال خودشون میذاشتی؟
الآن تو دنیا هر چه ڪار زشته
برای رفتن به همون بهشته
دست یه عده آدم طمعڪار
یه عدهای دیگه شدن گرفتار
بیخودیدگیر میدن به موی مردم
جُف پا میرن تو آبروی مردم
آخه بهشتتم که چیزی توش نیس
فقط چهار تا نهره توی پردیس
شیر و شرابشم ڪہ توی جوبه
بازم همین ڪه هست خیلی خوبه
چقد میشه رف لب چشمه آب خورد؟
چقد میشه فقط نشس شراب خورد؟
راستی، شراب و حوری و میده اونجا خوبه،
پس چرا اینجا بده؟
مردا ڪه دورشون پر از حوریه
شرایط زنا هم این جوریه؟
زن تو بهشت هر جوری خواست میگرده؟
یا نه، بازم تابع حرف مرده؟
میگم اگه بهشت پر از حوریه
تڪلیف این زنای مؤمن چیه؟
شنیدم اونجا بی فرودگاهه
بدون جاده و بزرگراهه
اونجا بریم باید شتر سوار شیم؟
توی بیابوناش باید قطار شیم؟
وقتی بهشت ڪامپیوتر نداره
هر ڪی بخواد، باید خودش بیاره؟
وقتی وسایل رفاهیش ڪمه
پس چرا تبلیغ میڪنن این همه؟
اینجا ڪه ما ڪلی وسایل داریم
با این همه هزار تا مشڪل داریم
اونجا میگن هزار سال نوری ،
باید سرڪنی با یه حوری؟!
@Library_Telegram
( #محمدرضا_عالی_پیام ) . . .
چی میشد اصلاً تو بهشت نداشتی
خلقو به حال خودشون میذاشتی؟
الآن تو دنیا هر چه ڪار زشته
برای رفتن به همون بهشته
دست یه عده آدم طمعڪار
یه عدهای دیگه شدن گرفتار
بیخودیدگیر میدن به موی مردم
جُف پا میرن تو آبروی مردم
آخه بهشتتم که چیزی توش نیس
فقط چهار تا نهره توی پردیس
شیر و شرابشم ڪہ توی جوبه
بازم همین ڪه هست خیلی خوبه
چقد میشه رف لب چشمه آب خورد؟
چقد میشه فقط نشس شراب خورد؟
راستی، شراب و حوری و میده اونجا خوبه،
پس چرا اینجا بده؟
مردا ڪه دورشون پر از حوریه
شرایط زنا هم این جوریه؟
زن تو بهشت هر جوری خواست میگرده؟
یا نه، بازم تابع حرف مرده؟
میگم اگه بهشت پر از حوریه
تڪلیف این زنای مؤمن چیه؟
شنیدم اونجا بی فرودگاهه
بدون جاده و بزرگراهه
اونجا بریم باید شتر سوار شیم؟
توی بیابوناش باید قطار شیم؟
وقتی بهشت ڪامپیوتر نداره
هر ڪی بخواد، باید خودش بیاره؟
وقتی وسایل رفاهیش ڪمه
پس چرا تبلیغ میڪنن این همه؟
اینجا ڪه ما ڪلی وسایل داریم
با این همه هزار تا مشڪل داریم
اونجا میگن هزار سال نوری ،
باید سرڪنی با یه حوری؟!
@Library_Telegram
#ریش_و_قیچی
همه تقصیر ماست می دانم
ڪه به هر رو نشُسته رو دادیم
هر ڪسی گفت من رییس شمام
ریش و قیچی به دست او دادیم
مغز و احساس را به او تسلیم ڪرده
از بیخ شستشو دادیم
دل به امید وعده اش ڪردیم
گوش بر حرف یاوه گو دادیم
به چنین خنگ منگ منگل
خل لقب اند آے ڪیو دادیم
ما به او اعتبار بخشیدیم
ما به او شان و آبرو دادیم
هر چه را گفت یڪ به یڪ ڪردیم
هر چه را خواست مو به مو دادیم
آن چه را قطره قطره می طلبید
به ایشان سبو سبو دادیم
گفت آن جا نرو، نمی رفتیم
گفت این را بخور، فرو دادیم
هر چه ڪه فحش داد و هذیان گفت
ما جواب خوش و نڪو دادیم
پیش گردن ڪشی و عربده اش
چشم را بسته سر به تو دادیم
تا بخوابد به روس ثروت مان
تشڪ و بالش و پتو دادیم
پاره ڪردیم گز نڪرده،
سپس پارگی هاش را رفو دادیم
زهر را جای باده نوشیدیم
ڪود را جای عود بو دادیم
هر چه هی روضه خواند گرییدیم
پاسخش را اوهو اوهو دادیم
زیر و رو ڪرد، پشت و رو دادیم
روبرو خواست، روبرو دادیم
هر چه او واق واق می فرمود
ما شعار میو میو دادیم
حال فهمیده ایم عجب گافی
توی آن وضع بلبشو دادیم
چون ڪبوتر به دامش افتادیم
سر به سر بانگ بق بقو دادیم
این نبود آن چه طالبش بودیم
آرزو را به آب جو دادیم
خویش را سرزنش نڪن هالو
هر ڪسی چند روزه نوبت او
تو خدا را چه دیده ای شاید
پاسخش را ڪیو ڪیو دادیم
#هالو
#محمدرضا_عالی_پیام
@Library_Telegram
همه تقصیر ماست می دانم
ڪه به هر رو نشُسته رو دادیم
هر ڪسی گفت من رییس شمام
ریش و قیچی به دست او دادیم
مغز و احساس را به او تسلیم ڪرده
از بیخ شستشو دادیم
دل به امید وعده اش ڪردیم
گوش بر حرف یاوه گو دادیم
به چنین خنگ منگ منگل
خل لقب اند آے ڪیو دادیم
ما به او اعتبار بخشیدیم
ما به او شان و آبرو دادیم
هر چه را گفت یڪ به یڪ ڪردیم
هر چه را خواست مو به مو دادیم
آن چه را قطره قطره می طلبید
به ایشان سبو سبو دادیم
گفت آن جا نرو، نمی رفتیم
گفت این را بخور، فرو دادیم
هر چه ڪه فحش داد و هذیان گفت
ما جواب خوش و نڪو دادیم
پیش گردن ڪشی و عربده اش
چشم را بسته سر به تو دادیم
تا بخوابد به روس ثروت مان
تشڪ و بالش و پتو دادیم
پاره ڪردیم گز نڪرده،
سپس پارگی هاش را رفو دادیم
زهر را جای باده نوشیدیم
ڪود را جای عود بو دادیم
هر چه هی روضه خواند گرییدیم
پاسخش را اوهو اوهو دادیم
زیر و رو ڪرد، پشت و رو دادیم
روبرو خواست، روبرو دادیم
هر چه او واق واق می فرمود
ما شعار میو میو دادیم
حال فهمیده ایم عجب گافی
توی آن وضع بلبشو دادیم
چون ڪبوتر به دامش افتادیم
سر به سر بانگ بق بقو دادیم
این نبود آن چه طالبش بودیم
آرزو را به آب جو دادیم
خویش را سرزنش نڪن هالو
هر ڪسی چند روزه نوبت او
تو خدا را چه دیده ای شاید
پاسخش را ڪیو ڪیو دادیم
#هالو
#محمدرضا_عالی_پیام
@Library_Telegram
#اندکی_تامل
#بعضی_مردم_را_شاد_نمیخواهند
مرحوم حسين منزوی غزل معروفی
دارد كه اينگونه شروع ميشود :
خيال خام پلنگ ِ من به سوی ماه جهيدن بود
و ماه را ز بلندايش به روی خاک كشيدن بود ...
پلنگ من دلخسته ، پريد و پنجه به خالی زد
كه عشق ، ماه ِبلند من ورایدست رسيدن بود ...
افسانه پلنگ و ماه داستانیست قديمی از آن دسته داستانهایی كه معلوم نيست دقيقا از كجا آمده اما تمام روايتها يک هدف را دنبال ميكنند : پلنگی که ميخواهد به آن چيزی دست پيدا كند كه تاكنون هیچکس به آن نرسيده نه خودش و نه پلنگهای ديگر ، او ميخواهد به ماه برسد ... پس ميرود روی بلندترین و خطرناکترين صخره و با تمام قدرتش ميدود و خودش را بين زمين و آسمان رها ميكند تا شايد دستش به دست نيافتنی برسد اما افسانهها ميگويند بیشتر پلنگها همين شكلی مردند در آرزوی رسيدن به ماه ، ماه همان خوشبختیست كه هیچ پلنگی به آن نمیرسد
تاريخ ما سرشار از اين نرسيدنهاست و انگار نافمان را با نرسيدن بريدهاند ، ما سالها با نرسيدن زندگی كرديم ، اکثر ما به عشقهایمان نرسيديم ، به آسايش و رفاه نرسيديم ، به روياهايمان نرسيديم و آنقدر نرسیدیم که تمام اينها برای ما تبديل شد به همان ماه كه يا بايد هميشه در حسرتش بمانيم يا با صورت زمين بخوريم و جان را در اين راه فدا كنيم و اصلا برای همین است که [[ هرگز به تو دستم نرسد ماه بلندم .. اندوه بزرگیست چه باشی چه نباشی ]]
ما توی فوتبال و جام جهانی هم ميخواستيم نرسيم و حرفش را مدام ميزديم ، میگفتيم تا همين نوک صخره هم که آمدیم کافیست و ديگر رسيدن به ماه خیال است اما حالا چون اصرار ميكنيد ميدويم ، ميپريم ، پنجه هم ميزنيم اما خودمان مطمئنيم كه باز سقوط خواهيم كرد و در حال گفتن همين حرفها بوديم كه سوت مسابقه فوتبال ايران، مراكش زده شد ...
در همان روز که #فردوسیپور هم اعتمادبهنفس نداشت و اگر داخل زمين بود احتمالا دو سه تا گل به خودی ميزد ، همان روزی که آرزوی عادل اين بود بازی در دقيقه ١٨ تمام شود ، همان روزی که دوست داشتيم همهچيز تمام شود قبل از اينكه قلبمان بيايد توی دهانمان ، دست خودمان كه نيست چون اين شكلی بار آمدهايم اما افسانههای ما چيزی از «يوزپلنگ» نميدانستند ، يوزپلنگهايی كه به هيچ چيز غير از ماه بلند فكر نميكنند تا ماه را از بلندايش به روی خاک بكشانند ...
هيچ چيز مهم نيست ، تحريم نايک مهم نيست ، جنگ روانی مهم نيست ، پيشبينیها مهم نيست حتی نداشتن بازی تداركاتی هم مهم نيست چون يوزپلنگ ايرانی توانست به افسانه چند هزار ساله ماه و پلنگ پايان دهد و امروز آرزوهای ما سقف آسمان را شكافته ، ما اولين بردمان را در اين جام جهانی تجربه ميكنيم ، ما اولين بردمان را در اولین بازی در جام جهانی به دست آورديم ، ما جام را با گل زدن آغاز كرديم نه گل خوردن ...
ايران گل ميزند تا ما به معشوقمان برسيم ، ايران گل ميزند تا ما به خوشبختی برسيم ، ايران گل ميزند تا ما به روياهايمان برسيم ، ایران گل میزند تا ما بعد از این همه نرسیدن ، ماه بلندی را كه سالهاست در حسرتش بودهیم لااقل برای دو سه شب در آغوشمان داشته باشیم و عشقبازی کنیم
كريم انصاری فرد در پايان بازی گفت : خوشحالم كه حتی اگر برای يک شب كاری كرديم كه مردم همه سختی هايی كه از داخل يا خارج به آنها روا ميشود را فراموش کنند و برای خودشان شاد باشند ... کریم راست میگفت ، زندگی آنقدر جذاب شده که حتی برای من #سیاسینویس هم دیگر نوسانات بازار ارز و طلا مهم نیست .
به قول #محمدرضا_طاهری :
شادی و آرامش و امنیت و لبخند را
از جهان عمریست با حسرت طلبکاریم ما ...
@Library_Telegram
#بعضی_مردم_را_شاد_نمیخواهند
مرحوم حسين منزوی غزل معروفی
دارد كه اينگونه شروع ميشود :
خيال خام پلنگ ِ من به سوی ماه جهيدن بود
و ماه را ز بلندايش به روی خاک كشيدن بود ...
پلنگ من دلخسته ، پريد و پنجه به خالی زد
كه عشق ، ماه ِبلند من ورایدست رسيدن بود ...
افسانه پلنگ و ماه داستانیست قديمی از آن دسته داستانهایی كه معلوم نيست دقيقا از كجا آمده اما تمام روايتها يک هدف را دنبال ميكنند : پلنگی که ميخواهد به آن چيزی دست پيدا كند كه تاكنون هیچکس به آن نرسيده نه خودش و نه پلنگهای ديگر ، او ميخواهد به ماه برسد ... پس ميرود روی بلندترین و خطرناکترين صخره و با تمام قدرتش ميدود و خودش را بين زمين و آسمان رها ميكند تا شايد دستش به دست نيافتنی برسد اما افسانهها ميگويند بیشتر پلنگها همين شكلی مردند در آرزوی رسيدن به ماه ، ماه همان خوشبختیست كه هیچ پلنگی به آن نمیرسد
تاريخ ما سرشار از اين نرسيدنهاست و انگار نافمان را با نرسيدن بريدهاند ، ما سالها با نرسيدن زندگی كرديم ، اکثر ما به عشقهایمان نرسيديم ، به آسايش و رفاه نرسيديم ، به روياهايمان نرسيديم و آنقدر نرسیدیم که تمام اينها برای ما تبديل شد به همان ماه كه يا بايد هميشه در حسرتش بمانيم يا با صورت زمين بخوريم و جان را در اين راه فدا كنيم و اصلا برای همین است که [[ هرگز به تو دستم نرسد ماه بلندم .. اندوه بزرگیست چه باشی چه نباشی ]]
ما توی فوتبال و جام جهانی هم ميخواستيم نرسيم و حرفش را مدام ميزديم ، میگفتيم تا همين نوک صخره هم که آمدیم کافیست و ديگر رسيدن به ماه خیال است اما حالا چون اصرار ميكنيد ميدويم ، ميپريم ، پنجه هم ميزنيم اما خودمان مطمئنيم كه باز سقوط خواهيم كرد و در حال گفتن همين حرفها بوديم كه سوت مسابقه فوتبال ايران، مراكش زده شد ...
در همان روز که #فردوسیپور هم اعتمادبهنفس نداشت و اگر داخل زمين بود احتمالا دو سه تا گل به خودی ميزد ، همان روزی که آرزوی عادل اين بود بازی در دقيقه ١٨ تمام شود ، همان روزی که دوست داشتيم همهچيز تمام شود قبل از اينكه قلبمان بيايد توی دهانمان ، دست خودمان كه نيست چون اين شكلی بار آمدهايم اما افسانههای ما چيزی از «يوزپلنگ» نميدانستند ، يوزپلنگهايی كه به هيچ چيز غير از ماه بلند فكر نميكنند تا ماه را از بلندايش به روی خاک بكشانند ...
هيچ چيز مهم نيست ، تحريم نايک مهم نيست ، جنگ روانی مهم نيست ، پيشبينیها مهم نيست حتی نداشتن بازی تداركاتی هم مهم نيست چون يوزپلنگ ايرانی توانست به افسانه چند هزار ساله ماه و پلنگ پايان دهد و امروز آرزوهای ما سقف آسمان را شكافته ، ما اولين بردمان را در اين جام جهانی تجربه ميكنيم ، ما اولين بردمان را در اولین بازی در جام جهانی به دست آورديم ، ما جام را با گل زدن آغاز كرديم نه گل خوردن ...
ايران گل ميزند تا ما به معشوقمان برسيم ، ايران گل ميزند تا ما به خوشبختی برسيم ، ايران گل ميزند تا ما به روياهايمان برسيم ، ایران گل میزند تا ما بعد از این همه نرسیدن ، ماه بلندی را كه سالهاست در حسرتش بودهیم لااقل برای دو سه شب در آغوشمان داشته باشیم و عشقبازی کنیم
كريم انصاری فرد در پايان بازی گفت : خوشحالم كه حتی اگر برای يک شب كاری كرديم كه مردم همه سختی هايی كه از داخل يا خارج به آنها روا ميشود را فراموش کنند و برای خودشان شاد باشند ... کریم راست میگفت ، زندگی آنقدر جذاب شده که حتی برای من #سیاسینویس هم دیگر نوسانات بازار ارز و طلا مهم نیست .
به قول #محمدرضا_طاهری :
شادی و آرامش و امنیت و لبخند را
از جهان عمریست با حسرت طلبکاریم ما ...
@Library_Telegram
ماجرای #شیخ و #درویش
شنیدم ڪه درویش وارسته ای
به همراه شیخی مقدس مآ ب
سفر می نمودند با همدگر
رسیدند جایی به رودی پر آب
جوان دختری ایلیاتی تبار
در آن جا در آن نقطه ی سوت و ڪور
برای رسیدن به آن سوی آب
به دنبال راهی برای عبور
به محضی ڪه دید آن دو را دخترک
از آن ها تقاضای امداد ڪرد
به او گفت درویش: بر روی چشم
ولی شیخ در غبغبش باد ڪرد
سپس گفت: ای ڪولی نازنین
به حق رموز الف الم میم
ڪه طبق اصول و فروع شریع
تو با بنده، من با تو نا محرمیم
تماس من و تو ست شرعن حرام
دچار عذاب جهنم شوی
ڪمک ڪردن تو ست نا محتمل
مگر این ڪه با بنده محرم شوی
فقیه دغل همچنان در سخن
ڪه درویش با زیرڪی و شتاب
سوی دخترک رفت و یاهو ڪنان
به دوشش گرفت و گذر ڪرد از آب
پس از آن دوباره سفر در سفر
ولی شیخ مجذوب در ذات حق
ڪسل گفت: و افتاد از خورد و خواب
فرو رفته در خود، فسرده، دمق
دو هفته پس از آن شبی حین خواب
به درویش رو ڪرد شیخ فقیه
ڪه: من در تعجب از اعمال تو
بگو ای لعین خبیث سفیه
ندانی حرام است آن ڪار تو
چگونه؟ به چه جراتی ای دغل
به نامحرمی دست یازیده ای؟
گرفتیش او را میان بغل؟
به او داد پاسخ: من آن دخترک
رها ڪردم آن جا در آن سوی آب
ولی تو گرفتار اویی هنوز؟
رهایش ڪن ای شیخ و راحت بخواب
چنین گفت هالو ی دانای راز
ڪه با این **** بسوز و بساز
#محمدرضا_عالی_پیام
#هالو
@Library_Telegram
شنیدم ڪه درویش وارسته ای
به همراه شیخی مقدس مآ ب
سفر می نمودند با همدگر
رسیدند جایی به رودی پر آب
جوان دختری ایلیاتی تبار
در آن جا در آن نقطه ی سوت و ڪور
برای رسیدن به آن سوی آب
به دنبال راهی برای عبور
به محضی ڪه دید آن دو را دخترک
از آن ها تقاضای امداد ڪرد
به او گفت درویش: بر روی چشم
ولی شیخ در غبغبش باد ڪرد
سپس گفت: ای ڪولی نازنین
به حق رموز الف الم میم
ڪه طبق اصول و فروع شریع
تو با بنده، من با تو نا محرمیم
تماس من و تو ست شرعن حرام
دچار عذاب جهنم شوی
ڪمک ڪردن تو ست نا محتمل
مگر این ڪه با بنده محرم شوی
فقیه دغل همچنان در سخن
ڪه درویش با زیرڪی و شتاب
سوی دخترک رفت و یاهو ڪنان
به دوشش گرفت و گذر ڪرد از آب
پس از آن دوباره سفر در سفر
ولی شیخ مجذوب در ذات حق
ڪسل گفت: و افتاد از خورد و خواب
فرو رفته در خود، فسرده، دمق
دو هفته پس از آن شبی حین خواب
به درویش رو ڪرد شیخ فقیه
ڪه: من در تعجب از اعمال تو
بگو ای لعین خبیث سفیه
ندانی حرام است آن ڪار تو
چگونه؟ به چه جراتی ای دغل
به نامحرمی دست یازیده ای؟
گرفتیش او را میان بغل؟
به او داد پاسخ: من آن دخترک
رها ڪردم آن جا در آن سوی آب
ولی تو گرفتار اویی هنوز؟
رهایش ڪن ای شیخ و راحت بخواب
چنین گفت هالو ی دانای راز
ڪه با این **** بسوز و بساز
#محمدرضا_عالی_پیام
#هالو
@Library_Telegram
#شعر 🌹
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
به کجا چنین شتابان؟
گون از نسیم پرسید
دل من گرفته زین جا
هوس سفر نداری
ز غبار این بیابان؟
همه آرزویم اما
چه کنم که بسته پایم.
به کجا چنین شتابان؟
به هر آن کجا که باشد
به جز این سرا، سرایم
سفرت به خیر اما تو و دوستی، خدا را
چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی
به شکوفهها، به باران
برسان سلام ما را
@Library_Telegram
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
به کجا چنین شتابان؟
گون از نسیم پرسید
دل من گرفته زین جا
هوس سفر نداری
ز غبار این بیابان؟
همه آرزویم اما
چه کنم که بسته پایم.
به کجا چنین شتابان؟
به هر آن کجا که باشد
به جز این سرا، سرایم
سفرت به خیر اما تو و دوستی، خدا را
چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی
به شکوفهها، به باران
برسان سلام ما را
@Library_Telegram
#یک_فنجان_تفکر ☕️
به این مثالها فکر کنید:
_فقط یه آدم "بدون درک و منطق" میتونه فکر کنه که دانشگاه رفتن و خوندن دقیق درسهای دانشگاه میتونه موجب رشد موفقیت بشه.
دلیلش واضحه. اگه اینها کمکی میکرد ما باید سالانه لااقل چندصد هزار نفر "آدم حسابی" به جامعه تحویل میدادیم.
نه یه سری گشنه ی بیکار مدرک به دست مدعی که مدرکشون رو بالای صفحه ی پروفایل اینستاگرامشون اعلام میکنن شاید لااقل به درد دوست یابی بخوره!
مسیر تمایز و رشد و موفقیت از جایی شروع میشه که:
استاد میگه:
من فقط از پنج فصل اول امتحان میگیرم. خوندن بقیه ی کتاب لازم نیست.
و دانشجو بعد از خوندن پنج فصل، شروع میکنه و با دقت، فصل ششم و هفتم رو هم میخونه.
_عشق در لحظه ای دیده میشه که من به جای مسیج فرستادن با استیکر و "قلب های پیش ساخته"، به دوستم زنگ بزنم بگم کاری نداشتم. اما دلم میخواست شفاهی بگم دوستت دارم.
_رابطه با خدا وقتی جدی میشه که نه درد دارم. نه مشکل. نه بدهی. نه بیماری.
بعد میشینم باهاش حرف میزنم.
_زندگی از اونجا شروع میشه که
من یه جمله ی خوب از یکی ببینم و بعدش بشینم سرچ کنم ببینم حرفهای دیگه اش چیه و سرگرم خوندنشون بشم.
_انسان بودن از اونجا شروع میشه که
دارم توی یه پارکینگ شلوغ میرم ماشینم رو بردارم و خارج شم (مثلا پارکینگ بیهقی تهران). میبینم یکی لابه لای ردیف های ماشین ها، دنبال جای پارک میگرده.
صداش کنم بگم: لطفا دنبال من بیاین. من دارم میرم ماشینم رو بردارم. شما اونجا پارک کنین.
_دانشجوی زرنگ کلاس، میشد بعد از پایان درس مستقیم بره خونه.
کسی هم انتظاری نداشت.
اما میگه اگر بچه ها نگران امتحان هستن من میتونم یه ساعت بمونم با هم تمرین حل کنیم.
_مدیری که برای بچه های شرکتش، دوره تخصصی آموزشی میگذاره، زحمت میکشه. اما این وظیفه ی اونه.
مثل تغذیه ی بهتر گیاه برای اینکه میوه ی بیشتری بده!
اما برگزاری یه کلاس آموزشی برای بهبود محیط خانواده و تربیت فرزندان. نه در شرح وظایفش هست و نه کسی انتظار داره.
_اصلا خلاصه بگم و اولین بحثهامون رو دوره کنیم:
پاسخ. یعنی کاری که لازم بوده.
اقدام یعنی کاری که میشد انجام نشه.
زندگی خودمون، شهرمون و جامعه مون، احتمالا از نقطه ای شروع به تغییر میکنه که به کارهای خوبی فکر میکنیم که میشد انجام ندیم
و اگر هم انجام نمیدادیم هرگز هیچوقت هیچکس نمیگفت که چرا انجام ندادی ولی ما انجام دادیم و یه قدم مثبت رو به تغییر ورداشتیم. از خودت شروع کن چون هیچکس مارو از بیرون نجات نمیده و نخواهد داد.
#محمدرضا_شعبانعلی
@Library_Telegram
به این مثالها فکر کنید:
_فقط یه آدم "بدون درک و منطق" میتونه فکر کنه که دانشگاه رفتن و خوندن دقیق درسهای دانشگاه میتونه موجب رشد موفقیت بشه.
دلیلش واضحه. اگه اینها کمکی میکرد ما باید سالانه لااقل چندصد هزار نفر "آدم حسابی" به جامعه تحویل میدادیم.
نه یه سری گشنه ی بیکار مدرک به دست مدعی که مدرکشون رو بالای صفحه ی پروفایل اینستاگرامشون اعلام میکنن شاید لااقل به درد دوست یابی بخوره!
مسیر تمایز و رشد و موفقیت از جایی شروع میشه که:
استاد میگه:
من فقط از پنج فصل اول امتحان میگیرم. خوندن بقیه ی کتاب لازم نیست.
و دانشجو بعد از خوندن پنج فصل، شروع میکنه و با دقت، فصل ششم و هفتم رو هم میخونه.
_عشق در لحظه ای دیده میشه که من به جای مسیج فرستادن با استیکر و "قلب های پیش ساخته"، به دوستم زنگ بزنم بگم کاری نداشتم. اما دلم میخواست شفاهی بگم دوستت دارم.
_رابطه با خدا وقتی جدی میشه که نه درد دارم. نه مشکل. نه بدهی. نه بیماری.
بعد میشینم باهاش حرف میزنم.
_زندگی از اونجا شروع میشه که
من یه جمله ی خوب از یکی ببینم و بعدش بشینم سرچ کنم ببینم حرفهای دیگه اش چیه و سرگرم خوندنشون بشم.
_انسان بودن از اونجا شروع میشه که
دارم توی یه پارکینگ شلوغ میرم ماشینم رو بردارم و خارج شم (مثلا پارکینگ بیهقی تهران). میبینم یکی لابه لای ردیف های ماشین ها، دنبال جای پارک میگرده.
صداش کنم بگم: لطفا دنبال من بیاین. من دارم میرم ماشینم رو بردارم. شما اونجا پارک کنین.
_دانشجوی زرنگ کلاس، میشد بعد از پایان درس مستقیم بره خونه.
کسی هم انتظاری نداشت.
اما میگه اگر بچه ها نگران امتحان هستن من میتونم یه ساعت بمونم با هم تمرین حل کنیم.
_مدیری که برای بچه های شرکتش، دوره تخصصی آموزشی میگذاره، زحمت میکشه. اما این وظیفه ی اونه.
مثل تغذیه ی بهتر گیاه برای اینکه میوه ی بیشتری بده!
اما برگزاری یه کلاس آموزشی برای بهبود محیط خانواده و تربیت فرزندان. نه در شرح وظایفش هست و نه کسی انتظار داره.
_اصلا خلاصه بگم و اولین بحثهامون رو دوره کنیم:
پاسخ. یعنی کاری که لازم بوده.
اقدام یعنی کاری که میشد انجام نشه.
زندگی خودمون، شهرمون و جامعه مون، احتمالا از نقطه ای شروع به تغییر میکنه که به کارهای خوبی فکر میکنیم که میشد انجام ندیم
و اگر هم انجام نمیدادیم هرگز هیچوقت هیچکس نمیگفت که چرا انجام ندادی ولی ما انجام دادیم و یه قدم مثبت رو به تغییر ورداشتیم. از خودت شروع کن چون هیچکس مارو از بیرون نجات نمیده و نخواهد داد.
#محمدرضا_شعبانعلی
@Library_Telegram
شعری زیبا و تکان دهنده از
#محمدرضا_یعقوبی
یاد دارم در غروبی سرد سرد،
می گذشت از کوچه ما دوره گرد،
داد می زد: کهنه قالی می خرم،
دست دوم، جنس عالی می خرم،
کوزه و ظرف سفالی می خرم،
گر نداری، شیشه خالی می خرم
اشک در چشمان بابا حلقه بست،
عاقبت آهی کشید، بغض اش شکست،
اول #ماه است و #نان در سفره نیست،
ای خدا شکرت، ولی این زندگی است؟!!!
سوختم، دیدم که بابا پیر بود،
بدتر از او، خواهرم دلگیر بود،
بوی نان تازه هوش اش برده بود،
اتفاقا مادرم هم، روزه بود،
صورت اش دیدم که لک برداشته،
دست خوش رنگ اش، ترک برداشته،
باز هم بانگ درشت پیرمرد،
پرده اندیشه ام را پاره کرد...،
دوره گردم، کهنه قالی می خرم،
دست دوم، جنس عالی می خرم،
کوزه و ظرف سفالی می خرم،
گر نداری، شیشه خالی می خرم،
خواهرم بی روسری بیرون دوید،
گفت: "آقا، #سفره خالی می خرید؟!!
محمدرضا یعقوبی
@Library_Telegram
#محمدرضا_یعقوبی
یاد دارم در غروبی سرد سرد،
می گذشت از کوچه ما دوره گرد،
داد می زد: کهنه قالی می خرم،
دست دوم، جنس عالی می خرم،
کوزه و ظرف سفالی می خرم،
گر نداری، شیشه خالی می خرم
اشک در چشمان بابا حلقه بست،
عاقبت آهی کشید، بغض اش شکست،
اول #ماه است و #نان در سفره نیست،
ای خدا شکرت، ولی این زندگی است؟!!!
سوختم، دیدم که بابا پیر بود،
بدتر از او، خواهرم دلگیر بود،
بوی نان تازه هوش اش برده بود،
اتفاقا مادرم هم، روزه بود،
صورت اش دیدم که لک برداشته،
دست خوش رنگ اش، ترک برداشته،
باز هم بانگ درشت پیرمرد،
پرده اندیشه ام را پاره کرد...،
دوره گردم، کهنه قالی می خرم،
دست دوم، جنس عالی می خرم،
کوزه و ظرف سفالی می خرم،
گر نداری، شیشه خالی می خرم،
خواهرم بی روسری بیرون دوید،
گفت: "آقا، #سفره خالی می خرید؟!!
محمدرضا یعقوبی
@Library_Telegram
🔖 تقویم #سياسی_اجتماعی صد سال اخير ایران رو تقریبا ميشه اینطوری روایت كرد :
📙 صد سال قبل ، به مدت سه سال بيماریهای مسری و قحطی کشور رو فرا گرفت و ۴٠% از مردم تلف شدن بهنحوی که جمعیت از ١٩ ميليون به ١١ميليون رسید ، این فاجعه در اواخر دورۀ ننگین قاجار رخ داد
📙 سال ١٣٠٠ تا ١٣٠٥ جنگهای داخلی کل کشور رو فراگرفت و #رضاخان در نقش یک ناجی و برای حفظ تمامیت مرزهای ایران ، محمدتقی پسيان رو در خراسان ، سید محمد خيابانی رو در تبريز ، میرزا كوچک خان رو در گيلان ، شيخ خزعل رو در خوزستان و شیخ حسن چاكوتاهی رو در بوشهر سرکوب کرد ...
📙 سال ١٣٠٥ تا ده سال بعد رضاشاه سيستمی نسبتا جدید رو در تمام سطوح کشور جایگزین سیستم سنتی سابق کرد تا از ایران کشوری مدرن و پیشرفته بسازه اما از ١٣١٥ تا ١٣٢٠ خفقان عجیب و غریبی بر مملکت حاکم شـد . از اقتدار دورۀ اول سلطنت رضاشاه که ضامن امنیت و پیشرفت بود در نیمه دوم چیزی جز #جنون سوءظن باقی نماند اونقدر که حتی نزدیکترین اطرافیانش هم در امان نبودند ، در نتیجه همۀ آدم حسابیها یا مثل فروغی رفتن زندان يا مثل تیمورتاش كشته شدن يا مثل حسین دادگر از كشور فرار كردن و این وضعیت تا ١٣٢٠ ادامه داشت
📙 از ١٣٢٠ تبعید رضاشاه تا ١٣٢٤ که جنگ جهانی به پایان رسید مملکت بیصاحب بود ، #محمدرضا سنی نداشت و از ادارۀ مملکت سر در نمیآورد و در ۴ سال هشت نخست وزير سر کار اومدن تقریبا هر شش ماه يک نخست وزير ... آذربايجان و كردستان يک سال در اشغال روسيه بودن و بعد اعلام استقلال کردن ، تهران هم که خرتوخر بود
📙 از ١٣٢۴ تا ١٣٣٢ اول #قوام نخستوزیر شد و آذربایجان رو از استالین پس گرفت، مردم سرگرم ملی شدن صنعت نفت بودن، شاه طبق معمول برکنار شد، بعد کودتا شد و تنها ثمرۀ تلاشهای دکتر مصدق، ملی شدن صنعت نفت به اسم بود چون در عمل همچنان توسط انگلستان غارت میشد، اعلاحضرت با ساقدوشی #شعبان_بیمخ به کشور برگشت
📙 از سال ١٣٣٢ تا ١٣۴٢ شاه كم كم عاقل شد ، ساواک رو به وجود آورد، آب و برق كم كم به همۀ شهرها رسيد، فشار بسیار شديدی عليه كمونيست وجود داشت، وضع اقتصادی بهتر شده بود و خود شاه مسلط بر اوضاع بود
📙 از سال ۴٢ تا ۵٣ دوران طلایی ایران بود ، هویدا تقريبا سيزده سال نخست وزير بود و اقتصاد رو بهترین شکل اداره کرد، فرهنگ و آموزش دست شهبانو بود ، ارتش و سياست هم دست شاه ، رشد اقتصادی کشور ثابت و پايدار ، تورم صفر و بخش خصوصی هم جان گرفت
📙 از سال ١٣۵٣ قيمت نفت دو برابر شد و شاه همۀ پول نفت رو پمپاژ كرد توی اقتصاد، حقوقها به طرز چشمگیری افزايش پیدا کرد، آزادیهای اجتماعی بیشتر شد ، رفاه مردم هر روز بهتر ميشد ، همچنان استبداد سياسی وجود داشت و مخالفان جز با اسلحه راهی برای مبارزه و بیان دیدگاههاشون نداشتن.
📙 از ١٣۵۶ بحران انقلاب شروع شد ، مردم به اندازۀ کافی #پسانداز برای گذراندن زندگی داشتن و ميتونستن انقلاب كنن، شاه فهمید که سرطان داره و شاید بمیره افسرده شد ، ملت يهو ریختن تو خیابون واسه استقلال و آزادی ... انقلاب پیروز شد
📙 از ٥٧ تا ٦٧ جامعه وحشی شده بود ، جنگ با عراق از یه طرف و جنگهای داخلی قدرت از طرف دیگه مملکت رو وارد بحران بینالمللی کرد اما همچنان وضع اقتصادی مردم نسبت به زندگی در یک كشور جنگزده خوب بود و کسی گرسنه نمیخوابید
📙 از ۶٨ تا ٧۶ فضای فرهنگی و اجتماعی یه کم بهتر شد ، اولین نشانهها از تورم و فاصلههای طبقاتی توسط مرحوم رفسنجانی رونمایی شد اما اگر منصفانه قضاوت کنیم سازندگیهای زیادی هم در کنار دزدیها در این دوره انجام گرفت
📙 از ٧٦ تا ٨۴ خاتمی اومد ، تورم جز دوسال پایانی اونم خیلی کم نداشتیم ، رشد اقتصادی کشور همواره مثبت بود ، فضای فرهنگی ، سياسی و اجتماعی بازتر شد اما اون زمان #پدرهای نسل دلواپس امروز گاهی با چماق و گاهی با قتلهای زنجیرهای اعلام موجودیت میکردن ، در صحنۀ جهانی هم هیچ مشکلی نداشتیم
📙 از ١٣٨۴ #احمدینژاد اومد و بعد از اونم دیگه همهتون میدونید ... از جیبهایی که هر روز خالیتر میشه و زندگی که هر لحظه سختتر بگیرید تا جماعتی که در حال مبارزه با آمریکا و محو کردن اسراییل هستن ... این داستان ادامه دارد
دلتون ميخواست چه سالی دنيا ميومدين ؟
@Library_Telegram
📙 صد سال قبل ، به مدت سه سال بيماریهای مسری و قحطی کشور رو فرا گرفت و ۴٠% از مردم تلف شدن بهنحوی که جمعیت از ١٩ ميليون به ١١ميليون رسید ، این فاجعه در اواخر دورۀ ننگین قاجار رخ داد
📙 سال ١٣٠٠ تا ١٣٠٥ جنگهای داخلی کل کشور رو فراگرفت و #رضاخان در نقش یک ناجی و برای حفظ تمامیت مرزهای ایران ، محمدتقی پسيان رو در خراسان ، سید محمد خيابانی رو در تبريز ، میرزا كوچک خان رو در گيلان ، شيخ خزعل رو در خوزستان و شیخ حسن چاكوتاهی رو در بوشهر سرکوب کرد ...
📙 سال ١٣٠٥ تا ده سال بعد رضاشاه سيستمی نسبتا جدید رو در تمام سطوح کشور جایگزین سیستم سنتی سابق کرد تا از ایران کشوری مدرن و پیشرفته بسازه اما از ١٣١٥ تا ١٣٢٠ خفقان عجیب و غریبی بر مملکت حاکم شـد . از اقتدار دورۀ اول سلطنت رضاشاه که ضامن امنیت و پیشرفت بود در نیمه دوم چیزی جز #جنون سوءظن باقی نماند اونقدر که حتی نزدیکترین اطرافیانش هم در امان نبودند ، در نتیجه همۀ آدم حسابیها یا مثل فروغی رفتن زندان يا مثل تیمورتاش كشته شدن يا مثل حسین دادگر از كشور فرار كردن و این وضعیت تا ١٣٢٠ ادامه داشت
📙 از ١٣٢٠ تبعید رضاشاه تا ١٣٢٤ که جنگ جهانی به پایان رسید مملکت بیصاحب بود ، #محمدرضا سنی نداشت و از ادارۀ مملکت سر در نمیآورد و در ۴ سال هشت نخست وزير سر کار اومدن تقریبا هر شش ماه يک نخست وزير ... آذربايجان و كردستان يک سال در اشغال روسيه بودن و بعد اعلام استقلال کردن ، تهران هم که خرتوخر بود
📙 از ١٣٢۴ تا ١٣٣٢ اول #قوام نخستوزیر شد و آذربایجان رو از استالین پس گرفت، مردم سرگرم ملی شدن صنعت نفت بودن، شاه طبق معمول برکنار شد، بعد کودتا شد و تنها ثمرۀ تلاشهای دکتر مصدق، ملی شدن صنعت نفت به اسم بود چون در عمل همچنان توسط انگلستان غارت میشد، اعلاحضرت با ساقدوشی #شعبان_بیمخ به کشور برگشت
📙 از سال ١٣٣٢ تا ١٣۴٢ شاه كم كم عاقل شد ، ساواک رو به وجود آورد، آب و برق كم كم به همۀ شهرها رسيد، فشار بسیار شديدی عليه كمونيست وجود داشت، وضع اقتصادی بهتر شده بود و خود شاه مسلط بر اوضاع بود
📙 از سال ۴٢ تا ۵٣ دوران طلایی ایران بود ، هویدا تقريبا سيزده سال نخست وزير بود و اقتصاد رو بهترین شکل اداره کرد، فرهنگ و آموزش دست شهبانو بود ، ارتش و سياست هم دست شاه ، رشد اقتصادی کشور ثابت و پايدار ، تورم صفر و بخش خصوصی هم جان گرفت
📙 از سال ١٣۵٣ قيمت نفت دو برابر شد و شاه همۀ پول نفت رو پمپاژ كرد توی اقتصاد، حقوقها به طرز چشمگیری افزايش پیدا کرد، آزادیهای اجتماعی بیشتر شد ، رفاه مردم هر روز بهتر ميشد ، همچنان استبداد سياسی وجود داشت و مخالفان جز با اسلحه راهی برای مبارزه و بیان دیدگاههاشون نداشتن.
📙 از ١٣۵۶ بحران انقلاب شروع شد ، مردم به اندازۀ کافی #پسانداز برای گذراندن زندگی داشتن و ميتونستن انقلاب كنن، شاه فهمید که سرطان داره و شاید بمیره افسرده شد ، ملت يهو ریختن تو خیابون واسه استقلال و آزادی ... انقلاب پیروز شد
📙 از ٥٧ تا ٦٧ جامعه وحشی شده بود ، جنگ با عراق از یه طرف و جنگهای داخلی قدرت از طرف دیگه مملکت رو وارد بحران بینالمللی کرد اما همچنان وضع اقتصادی مردم نسبت به زندگی در یک كشور جنگزده خوب بود و کسی گرسنه نمیخوابید
📙 از ۶٨ تا ٧۶ فضای فرهنگی و اجتماعی یه کم بهتر شد ، اولین نشانهها از تورم و فاصلههای طبقاتی توسط مرحوم رفسنجانی رونمایی شد اما اگر منصفانه قضاوت کنیم سازندگیهای زیادی هم در کنار دزدیها در این دوره انجام گرفت
📙 از ٧٦ تا ٨۴ خاتمی اومد ، تورم جز دوسال پایانی اونم خیلی کم نداشتیم ، رشد اقتصادی کشور همواره مثبت بود ، فضای فرهنگی ، سياسی و اجتماعی بازتر شد اما اون زمان #پدرهای نسل دلواپس امروز گاهی با چماق و گاهی با قتلهای زنجیرهای اعلام موجودیت میکردن ، در صحنۀ جهانی هم هیچ مشکلی نداشتیم
📙 از ١٣٨۴ #احمدینژاد اومد و بعد از اونم دیگه همهتون میدونید ... از جیبهایی که هر روز خالیتر میشه و زندگی که هر لحظه سختتر بگیرید تا جماعتی که در حال مبارزه با آمریکا و محو کردن اسراییل هستن ... این داستان ادامه دارد
دلتون ميخواست چه سالی دنيا ميومدين ؟
@Library_Telegram
#محمدرضا_شعبانعلی
در سال 2009 شرکت #جنرال_الکتریک آمریکا از تیم تحقیقاتی خود خواست مشخص کنند افزایش شدت نور چقدر میتواند موجب بهبود کارایی و افزایش خروجی کارگران شود.
تیم محققان، هر روز صبح وارد کارخانه میشد و با پرسشنامههایی به سراغ کارگران میرفت تا مطمئن شوند که شرایط تحقیق مانند روزهای گذشته نرمال است: یعنی کارگران صبحانه خوردهاند، دیشب به موقع خوابیدهاند، مشکل خاصی وجود نداشته و همه چیز رو به راه است, هنگام ترک کارخانه هم دوباره تیم تحقیق سراغ کارگران میرفت و از تعداد تولید و میزان خروجی میپرسید. نتایج تحقیق مطابق انتظار بود و افزایش شدت نور موجب افزایش تولید کارخانه شد اما برای اطمینان مسیر برعکس هم امتحان کردند و شدت نور را کمتر از حالت عادی قرار دادند... انتظار میرفت که خروجی از حالت عادی کمتر شود. اما با کاهش شدت نور هم افزایش یافت.
این رویداد یکی از رویدادهای مهم تاریخ مدیریت جهان است که مسیر نگرش مدیریتی را تغییر داد یعنی مهمتر از تغییر شدت نور نیاز کارکنان به «دیده شدن» است، اینکه کارگران دیده می شوند، با آنها حرف زده میشود، پرسیده می شود کی خوابیدهاند و کی بیدار شدهاند، صبحانه خوردهاند به آنها انگیزهای میدهد که در نهایت به خروجی بیشتر کارخانه تبدیل می شود.
زمانی که در نصب خطوط راه آهن در شرق کشور به عنوان متخصص ماشینآلات فعالیت میکردم یک روز به کارگری برخوردم که مسئول بستن پیچهای وسط ریل بود ولی دیدم که دقیق کار نمیکند و بیحوصله است، به او گفتم: تو که تمام زحمت را میکشی کافیست چند ثانیه بیشتر وقت بگذاری تا کار با بهترین کیفیت انجام شود، گفت: اگر کار خوب باشد دیگران پاداش می گیرند و دیده میشوند و اگر هم بد باشد هیچکس به خاطر نمیآورد که کدام بینوایی در گرمای مرداد این پیچها را بسته است.
به نظر میآید مسئولان ما لازم است مفهومی بهنام انسان و ویژگیهای او را بشناسند چرا که ما انسانها تشنۀ دیده شدن هستیم درست همان طور که در دوران کودکی با جیغ و داد در مهمانیها توجه دیگران را به خود جلب میکردیم و در بزرگسالی برای بهتر دیده شدن تلاش میکنیم ، مسئولانی که این نیاز جامعه را جدی نگیرند دیر یا زود باید هزینههای سنگین این اشتباه را پرداخت کنند ...
@Library_Telegram
در سال 2009 شرکت #جنرال_الکتریک آمریکا از تیم تحقیقاتی خود خواست مشخص کنند افزایش شدت نور چقدر میتواند موجب بهبود کارایی و افزایش خروجی کارگران شود.
تیم محققان، هر روز صبح وارد کارخانه میشد و با پرسشنامههایی به سراغ کارگران میرفت تا مطمئن شوند که شرایط تحقیق مانند روزهای گذشته نرمال است: یعنی کارگران صبحانه خوردهاند، دیشب به موقع خوابیدهاند، مشکل خاصی وجود نداشته و همه چیز رو به راه است, هنگام ترک کارخانه هم دوباره تیم تحقیق سراغ کارگران میرفت و از تعداد تولید و میزان خروجی میپرسید. نتایج تحقیق مطابق انتظار بود و افزایش شدت نور موجب افزایش تولید کارخانه شد اما برای اطمینان مسیر برعکس هم امتحان کردند و شدت نور را کمتر از حالت عادی قرار دادند... انتظار میرفت که خروجی از حالت عادی کمتر شود. اما با کاهش شدت نور هم افزایش یافت.
این رویداد یکی از رویدادهای مهم تاریخ مدیریت جهان است که مسیر نگرش مدیریتی را تغییر داد یعنی مهمتر از تغییر شدت نور نیاز کارکنان به «دیده شدن» است، اینکه کارگران دیده می شوند، با آنها حرف زده میشود، پرسیده می شود کی خوابیدهاند و کی بیدار شدهاند، صبحانه خوردهاند به آنها انگیزهای میدهد که در نهایت به خروجی بیشتر کارخانه تبدیل می شود.
زمانی که در نصب خطوط راه آهن در شرق کشور به عنوان متخصص ماشینآلات فعالیت میکردم یک روز به کارگری برخوردم که مسئول بستن پیچهای وسط ریل بود ولی دیدم که دقیق کار نمیکند و بیحوصله است، به او گفتم: تو که تمام زحمت را میکشی کافیست چند ثانیه بیشتر وقت بگذاری تا کار با بهترین کیفیت انجام شود، گفت: اگر کار خوب باشد دیگران پاداش می گیرند و دیده میشوند و اگر هم بد باشد هیچکس به خاطر نمیآورد که کدام بینوایی در گرمای مرداد این پیچها را بسته است.
به نظر میآید مسئولان ما لازم است مفهومی بهنام انسان و ویژگیهای او را بشناسند چرا که ما انسانها تشنۀ دیده شدن هستیم درست همان طور که در دوران کودکی با جیغ و داد در مهمانیها توجه دیگران را به خود جلب میکردیم و در بزرگسالی برای بهتر دیده شدن تلاش میکنیم ، مسئولانی که این نیاز جامعه را جدی نگیرند دیر یا زود باید هزینههای سنگین این اشتباه را پرداخت کنند ...
@Library_Telegram
نفسم گرفت ازين شب در اين حصار بشكن
در اين حصار جادويی روزگار بشكن
چو شقايق از دل سنگ برآر رايت خون
به جنون صلابت صخره ی كوهسار بشكن
تو كه ترجمان صبحی به ترنم و ترانه
لب زخم ديده بگشا صف انتظار بشكن
سر آن ندارد امشب كه برآيد آفتابی
تو خود آفتاب خود باش و طلسم كار بشكن
بسرای تا كه هست كه سرودن است بودن
به ترنمی دژ وحشت اين ديار بشكن
شب غارت تتاران همه سو فكنده سايه
تو به آذرخشی اين سايه ی ديوسار بشكن
ز برون كسی نيايد چو به ياری تو اينجا
تو ز خويشتن برون آ سپه تتار بشكن
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
@Library_Telegram
در اين حصار جادويی روزگار بشكن
چو شقايق از دل سنگ برآر رايت خون
به جنون صلابت صخره ی كوهسار بشكن
تو كه ترجمان صبحی به ترنم و ترانه
لب زخم ديده بگشا صف انتظار بشكن
سر آن ندارد امشب كه برآيد آفتابی
تو خود آفتاب خود باش و طلسم كار بشكن
بسرای تا كه هست كه سرودن است بودن
به ترنمی دژ وحشت اين ديار بشكن
شب غارت تتاران همه سو فكنده سايه
تو به آذرخشی اين سايه ی ديوسار بشكن
ز برون كسی نيايد چو به ياری تو اينجا
تو ز خويشتن برون آ سپه تتار بشكن
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
@Library_Telegram
#یک_فنجان_تفکر ☕️
از پله های سن بالا آمد، جایزه ی قلم طلایی ونیز را از هیئت داوران تحویل گرفت و برای سخنرانی پشت جایگاه ایستاد.
کاملا میدانست که قرار است چه جملاتی را به زبان بیاورد. کلمه به کلمه ی جملاتش را بارها با خودش تکرار کرده بود.
گفت:«یه روز معلممون بهم گفت هدف اون چیزیه که اگه تلاش کنی بهش میرسی. آرزو اونه که اگه علاوه بر تلاش، کمی خوش شانس هم باشی بهش میرسی. ولی رویاها ساخته شدن واسه نرسیدن.» مکث کرد و دوباره ادامه داد:«بین تموم روزهای هفته همیشه جمعه هارو بیشتر دوست داشتم. جمعه ها پدرم استراحت میکرد، سر کار نمیرفت.
من کمتر عذاب وجدان سربار بودن داشتم.
تو تموم اون روزایی که بابا هنوز آفتاب طلوع نکرده از خونه میزد بیرون، فقط یه رویا داشتم. اینکه یه روز از در خونه بیام تو، تو صورتش زل بزنم و بگم:
دیگه کار نکن،من به اندازه ی هممون پول در میارم، به اندازه ی خودم، مامان و تو. دیگه نیازی نیست بری سر کار.
دیگه میتونی صبح ها تا هروقت دلت میخواد بخوابی»
بغضش را قورت داد و ادامه داد:«حق با معلممون بود. من تو همه ی این سالها تموم تلاشم رو کردم که ثابت کنم حق با اون نیست، اما نشد. رویاها انگار واقعا ساخته شده بودن واسه نرسیدن.
پدرم هیچ وقت زیر دِین کسی نرفت.
زیر دِین منم نرفت.
خیلی زودتر ازاینکه اون روز برسه، خوابید. اینبار اما برای همیشه.»
بعد سرش را دور تا دور سالن چرخاند و گفت:«میدونم که اینجایی، میدونم که صدامو میشنوی. پولی که با بردن این جایزه بهم میرسه، از قیمت تموم میوه ها و غذاهایی که نخوردیم، از تموم قسط های ماشین و خونه، از هزینه ی تموم سفرهایی که با هم نرفتیم، بیشتره. اما نمیتونه منو به رویام برسونه. نه این، و نه حتی بیشتر از این. نویسنده خوبی شدن هدف من بود، بردن این جایزه آرزوی من، اما رویام هنوزم همون رویای بچگی هامه».
بعد پله های سن را به آرامی پایین آمد و از سالن خارج شد.
✍ #محمدرضا_جعفری
@Library_Telegram
از پله های سن بالا آمد، جایزه ی قلم طلایی ونیز را از هیئت داوران تحویل گرفت و برای سخنرانی پشت جایگاه ایستاد.
کاملا میدانست که قرار است چه جملاتی را به زبان بیاورد. کلمه به کلمه ی جملاتش را بارها با خودش تکرار کرده بود.
گفت:«یه روز معلممون بهم گفت هدف اون چیزیه که اگه تلاش کنی بهش میرسی. آرزو اونه که اگه علاوه بر تلاش، کمی خوش شانس هم باشی بهش میرسی. ولی رویاها ساخته شدن واسه نرسیدن.» مکث کرد و دوباره ادامه داد:«بین تموم روزهای هفته همیشه جمعه هارو بیشتر دوست داشتم. جمعه ها پدرم استراحت میکرد، سر کار نمیرفت.
من کمتر عذاب وجدان سربار بودن داشتم.
تو تموم اون روزایی که بابا هنوز آفتاب طلوع نکرده از خونه میزد بیرون، فقط یه رویا داشتم. اینکه یه روز از در خونه بیام تو، تو صورتش زل بزنم و بگم:
دیگه کار نکن،من به اندازه ی هممون پول در میارم، به اندازه ی خودم، مامان و تو. دیگه نیازی نیست بری سر کار.
دیگه میتونی صبح ها تا هروقت دلت میخواد بخوابی»
بغضش را قورت داد و ادامه داد:«حق با معلممون بود. من تو همه ی این سالها تموم تلاشم رو کردم که ثابت کنم حق با اون نیست، اما نشد. رویاها انگار واقعا ساخته شده بودن واسه نرسیدن.
پدرم هیچ وقت زیر دِین کسی نرفت.
زیر دِین منم نرفت.
خیلی زودتر ازاینکه اون روز برسه، خوابید. اینبار اما برای همیشه.»
بعد سرش را دور تا دور سالن چرخاند و گفت:«میدونم که اینجایی، میدونم که صدامو میشنوی. پولی که با بردن این جایزه بهم میرسه، از قیمت تموم میوه ها و غذاهایی که نخوردیم، از تموم قسط های ماشین و خونه، از هزینه ی تموم سفرهایی که با هم نرفتیم، بیشتره. اما نمیتونه منو به رویام برسونه. نه این، و نه حتی بیشتر از این. نویسنده خوبی شدن هدف من بود، بردن این جایزه آرزوی من، اما رویام هنوزم همون رویای بچگی هامه».
بعد پله های سن را به آرامی پایین آمد و از سالن خارج شد.
✍ #محمدرضا_جعفری
@Library_Telegram
#یک_دقیقه_مطالعه
شخصیت سالم ،انسان ها را طبقه بندی ارزشی نمی کند بلکه تنها احساسات متفاوتی نسبت به آن ها دارد.
و به خود این حق را نمی دهد در جهت تغییر دادن دیگران تلاش کند.اندرز دادن کسی که از ما راهنمایی نخواسته است و تلاش برای تغییر دادن دیگران ،مغایر با روابط صمیمانه است.
"کارل راجرز"پایه گذار روانشناسی انسان گرا اعتقاد دارد که یک شخصیت سالم در روابطش با دیگران"عشق نا مشروط" به آن ها می دهد،یعنی بدون اینکه شرطی قائل باشد دیگری را دوست دارد،افراد را باتمام عیب و نقصی که دارند دوست دارد.چنین فرایندی بسیار نادر است.به این دلیل که ما در مورد خودمان هم نقش دادستان و قاضی را ایفا می کنیم،چگونه ممکن است در مورد دیگران نقش متفاوتی داشته باشیم؟!
📕 #شخصیت_سالم
✍ #محمدرضا_سرگلزایی
@Library_Telegram
شخصیت سالم ،انسان ها را طبقه بندی ارزشی نمی کند بلکه تنها احساسات متفاوتی نسبت به آن ها دارد.
و به خود این حق را نمی دهد در جهت تغییر دادن دیگران تلاش کند.اندرز دادن کسی که از ما راهنمایی نخواسته است و تلاش برای تغییر دادن دیگران ،مغایر با روابط صمیمانه است.
"کارل راجرز"پایه گذار روانشناسی انسان گرا اعتقاد دارد که یک شخصیت سالم در روابطش با دیگران"عشق نا مشروط" به آن ها می دهد،یعنی بدون اینکه شرطی قائل باشد دیگری را دوست دارد،افراد را باتمام عیب و نقصی که دارند دوست دارد.چنین فرایندی بسیار نادر است.به این دلیل که ما در مورد خودمان هم نقش دادستان و قاضی را ایفا می کنیم،چگونه ممکن است در مورد دیگران نقش متفاوتی داشته باشیم؟!
📕 #شخصیت_سالم
✍ #محمدرضا_سرگلزایی
@Library_Telegram
☕️ قطعهای از کتاب
شخصیت سالم ،انسان ها را طبقه بندی ارزشی نمی کند بلکه تنها احساسات متفاوتی نسبت به آن ها دارد.
و به خود این حق را نمی دهد در جهت تغییر دادن دیگران تلاش کند.اندرز دادن کسی که از ما راهنمایی نخواسته است و تلاش برای تغییر دادن دیگران ،مغایر با روابط صمیمانه است.
"کارل راجرز"پایه گذار روانشناسی انسان گرا اعتقاد دارد که یک شخصیت سالم در روابطش با دیگران"عشق نا مشروط" به آن ها می دهد،یعنی بدون اینکه شرطی قائل باشد دیگری را دوست دارد،افراد را باتمام عیب و نقصی که دارند دوست دارد.چنین فرایندی بسیار نادر است.به این دلیل که ما در مورد خودمان هم نقش دادستان و قاضی را ایفا می کنیم،چگونه ممکن است در مورد دیگران نقش متفاوتی داشته باشیم؟!
📕 #شخصیت_سالم
✍ #محمدرضا_سرگلزایی
@Library_Telegram
شخصیت سالم ،انسان ها را طبقه بندی ارزشی نمی کند بلکه تنها احساسات متفاوتی نسبت به آن ها دارد.
و به خود این حق را نمی دهد در جهت تغییر دادن دیگران تلاش کند.اندرز دادن کسی که از ما راهنمایی نخواسته است و تلاش برای تغییر دادن دیگران ،مغایر با روابط صمیمانه است.
"کارل راجرز"پایه گذار روانشناسی انسان گرا اعتقاد دارد که یک شخصیت سالم در روابطش با دیگران"عشق نا مشروط" به آن ها می دهد،یعنی بدون اینکه شرطی قائل باشد دیگری را دوست دارد،افراد را باتمام عیب و نقصی که دارند دوست دارد.چنین فرایندی بسیار نادر است.به این دلیل که ما در مورد خودمان هم نقش دادستان و قاضی را ایفا می کنیم،چگونه ممکن است در مورد دیگران نقش متفاوتی داشته باشیم؟!
📕 #شخصیت_سالم
✍ #محمدرضا_سرگلزایی
@Library_Telegram
☕️ قطعهای از کتاب
شخصیت سالم، انسانها را طبقه بندی ارزشی نمیکند بلکه تنها احساسات متفاوتی نسبت به آن ها دارد.
و به خود این حق را نمیدهد در جهت تغییر دادن دیگران تلاش کند. اندرز دادن کسی که از ما راهنمایی نخواسته است و تلاش برای تغییر دادن دیگران، مغایر با روابط صمیمانه است.
"کارل راجرز" پایه گذار روانشناسی انسان گرا اعتقاد دارد که یک شخصیت سالم در روابطش با دیگران"عشق نا مشروط" به آنها میدهد، یعنی بدون اینکه شرطی قائل باشد دیگری را دوست دارد، افراد را با تمام عیب و نقصی که دارند دوست دارد. چنین فرایندی بسیار نادر است. به این دلیل که ما در مورد خودمان هم نقش دادستان و قاضی را ایفا می کنیم، چگونه ممکن است در مورد دیگران نقش متفاوتی داشته باشیم؟!
📕 #شخصیت_سالم
✍ #محمدرضا_سرگلزایی
@Library_Telegram
شخصیت سالم، انسانها را طبقه بندی ارزشی نمیکند بلکه تنها احساسات متفاوتی نسبت به آن ها دارد.
و به خود این حق را نمیدهد در جهت تغییر دادن دیگران تلاش کند. اندرز دادن کسی که از ما راهنمایی نخواسته است و تلاش برای تغییر دادن دیگران، مغایر با روابط صمیمانه است.
"کارل راجرز" پایه گذار روانشناسی انسان گرا اعتقاد دارد که یک شخصیت سالم در روابطش با دیگران"عشق نا مشروط" به آنها میدهد، یعنی بدون اینکه شرطی قائل باشد دیگری را دوست دارد، افراد را با تمام عیب و نقصی که دارند دوست دارد. چنین فرایندی بسیار نادر است. به این دلیل که ما در مورد خودمان هم نقش دادستان و قاضی را ایفا می کنیم، چگونه ممکن است در مورد دیگران نقش متفاوتی داشته باشیم؟!
📕 #شخصیت_سالم
✍ #محمدرضا_سرگلزایی
@Library_Telegram
☕️قطعهای از کتاب
شخصیت سالم ،انسان ها را طبقه بندی ارزشی نمی کند بلکه تنها احساسات متفاوتی نسبت به آن ها دارد.
و به خود این حق را نمی دهد در جهت تغییر دادن دیگران تلاش کند.اندرز دادن کسی که از ما راهنمایی نخواسته است و تلاش برای تغییر دادن دیگران ،مغایر با روابط صمیمانه است.
"کارل راجرز"پایه گذار روانشناسی انسان گرا اعتقاد دارد که یک شخصیت سالم در روابطش با دیگران"عشق نا مشروط" به آن ها می دهد،یعنی بدون اینکه شرطی قائل باشد دیگری را دوست دارد،افراد را باتمام عیب و نقصی که دارند دوست دارد.چنین فرایندی بسیار نادر است.به این دلیل که ما در مورد خودمان هم نقش دادستان و قاضی را ایفا می کنیم،چگونه ممکن است در مورد دیگران نقش متفاوتی داشته باشیم؟!
📕 #شخصیت_سالم
✍ #محمدرضا_سرگلزایی
@Library_Telegram
شخصیت سالم ،انسان ها را طبقه بندی ارزشی نمی کند بلکه تنها احساسات متفاوتی نسبت به آن ها دارد.
و به خود این حق را نمی دهد در جهت تغییر دادن دیگران تلاش کند.اندرز دادن کسی که از ما راهنمایی نخواسته است و تلاش برای تغییر دادن دیگران ،مغایر با روابط صمیمانه است.
"کارل راجرز"پایه گذار روانشناسی انسان گرا اعتقاد دارد که یک شخصیت سالم در روابطش با دیگران"عشق نا مشروط" به آن ها می دهد،یعنی بدون اینکه شرطی قائل باشد دیگری را دوست دارد،افراد را باتمام عیب و نقصی که دارند دوست دارد.چنین فرایندی بسیار نادر است.به این دلیل که ما در مورد خودمان هم نقش دادستان و قاضی را ایفا می کنیم،چگونه ممکن است در مورد دیگران نقش متفاوتی داشته باشیم؟!
📕 #شخصیت_سالم
✍ #محمدرضا_سرگلزایی
@Library_Telegram