دلنوشتهی کوتاه "شهین مهینفر" مجری قدیمی رادیو و تلویزیون ایران در ششمین سالروز جان باختن فرزندش امیرارشد تاجمیر. امیرارشد ٢٥ ساله در #عاشورای_خونین تهران (۶ دی ۱۳۸۸) در حالی که برای کمک به دو دختر جوان با ماموران #پلیس درگیر شده بود، توسط خودروی نیروی انتظامی زیر گرفته شد و در حالی که روی زمین افتاده بود، خودرو پلیس سه بار از روی بدن مجروحش عبور کرد. او بعد از انتقال به بیمارستان از دنیا رفت.
برای پسر مبارزم، امیرارشد تاجمیر
این روزهای لعنتی. دستگیری. ضرب و شتم با باتومهای کشنده. آن هم توی سر و گردن...
و شعار در ایران کسی برای ابراز #عقیده در #زندان نیست
زندان. #شکنجه.. #هتک حرمت و دادن فحشهای ناموسی
تهدید به آزار سایر اعضای خانواده.. مشت و لگد و کشیدههای آبدار
حلقآویز کردن به بهانههای واهی. کشتن. کشتن. کشتن. به طرق گوناگون
مردمی مضطرب و افسرده و پریشان.. چشم بهراه آیندهای نامعلوم
این است مجموعهای به نام ملت ایران.
ما چقدر خوشبختیم!!!!!
در ایران کسی برای ابراز عقیده زندان نیست
منتشرشده در صفحهی فیسبوک شهین مهینفر
@Tavaana_Tavaanatech
برای پسر مبارزم، امیرارشد تاجمیر
این روزهای لعنتی. دستگیری. ضرب و شتم با باتومهای کشنده. آن هم توی سر و گردن...
و شعار در ایران کسی برای ابراز #عقیده در #زندان نیست
زندان. #شکنجه.. #هتک حرمت و دادن فحشهای ناموسی
تهدید به آزار سایر اعضای خانواده.. مشت و لگد و کشیدههای آبدار
حلقآویز کردن به بهانههای واهی. کشتن. کشتن. کشتن. به طرق گوناگون
مردمی مضطرب و افسرده و پریشان.. چشم بهراه آیندهای نامعلوم
این است مجموعهای به نام ملت ایران.
ما چقدر خوشبختیم!!!!!
در ایران کسی برای ابراز عقیده زندان نیست
منتشرشده در صفحهی فیسبوک شهین مهینفر
@Tavaana_Tavaanatech
«قلبی که شانزده سال است گلولهای از ظلم را در خود حمل میکند، صدایی از اعماق زخم: شانزده سالگی عاشورای بهزاد یزدان پناه
شانزدهمین سالگرد عاشورای خونین ۱۳۸۸ را گرامی میداریم.
به یاد بهزاد یزدانپناه، قهرمان خاموش و آزادهی وطن، که در عاشورای خونین ششم دیماه ۸۸، با تنی پرامید و دلی پرشوق برای آزادی ایران، به دل امواج خروشان مردم زد و اما تیری از قلب ظلم، به فاصلهای تنها یک سانت از قلب مهربانش، در سینهاش جا خوش کرد و برای همیشه، پلههای زندگی را با ویلچری از جنس استقامت طی کرد.
عاشورای ۸۸ ، زیر پل کالج، بهزاد تنها با آرزوی دیدن طلوع آزادی آمده بود، اما گلولهای جنگی مزدوران رژیم جمهوری اسلامی در نزدیکی قلبش آرام گرفت و نخاعش را درید...
پزشکان درمانش را غیرممکن دانستند؛ نه از سمت نخاع راهی بود، نه از ناحیهی سینهاش، چرا که جان شیرینش به خطر میافتاد. و حالا شانزده سال است که قلبی مهربان، بیوقفه و بیادعا، از آن گلولهی ناحق پرستاری میکند گویی وجدان زخمی یک ملت در آن سینه به تپش افتاده است.
اما اگر ویلچر بهزاد را نبینی، باور نمیکنی که قامتش شکسته است. لبخندش، نگاهش، صدایش، همه هنوز استوار است. او قامت خم نکرد، حتی اگر پاهایش دیگر توان رفتن نداشتند.
من افتخار آشنایی با این مرد بزرگ را از سال ۸۸، از طریق بانوی صبور، پروین فهیمی (مادر سهراب اعرابی شهید جنبش سبز) پیدا کردم. و هر لحظهی این شناخت، برای من درسی از مقاومت، بزرگی، و مهربانی بوده است. او بزرگ است، نه برای آنکه زخمی شد، بلکه برای آنکه پس از زخم هم انسان ماند. دلش لبریز از عشق به ایران ماند و لبخندش را از مردمش دریغ نکرد.
برادر عزیزم، بهزاد جان!
تو برای ما نماد ایستادگی هستی، تو قهرمانی بیادعا هستی که نه در میدان جنگ، بلکه در میدان مردم بودن، جان دادی و هنوز ایستادهای.
به تو قول میدهیم، روزی حق تو و تمام آسیب دیدگان و جانباختگان این سرزمین را از چنگال ظلم پس خواهیم گرفت. قول میدهیم آن تیر ناپاک را، که پیکرت را زمینگیر کرد، در دادگاه تاریخ از سینهات بیرون بکشیم نه با تیغ بلکه با عدالت.
ما به تو افتخار میکنیم.
به صبوریات، به ایمانات، به لبخند بیادعایت، و به آن قلب پر امیدی که هنوز میتپد، با مهمانی سنگین در سینهاش.
صدای مظلومیت، شجاعت و صبوریِ بهزاد یزدانپناه باشیم.
او نه تنها یک نام، که یک راه است... یک وجدان بیدار برای ملت»
✍️ مسعود علیزاده
masoudalizadeh___
byazdanpanah66
#عاشورای_خونین_۸۸
#بهزاد_یزدان_پناه
#علیه_فراموشی
#برای_آزادی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
شانزدهمین سالگرد عاشورای خونین ۱۳۸۸ را گرامی میداریم.
به یاد بهزاد یزدانپناه، قهرمان خاموش و آزادهی وطن، که در عاشورای خونین ششم دیماه ۸۸، با تنی پرامید و دلی پرشوق برای آزادی ایران، به دل امواج خروشان مردم زد و اما تیری از قلب ظلم، به فاصلهای تنها یک سانت از قلب مهربانش، در سینهاش جا خوش کرد و برای همیشه، پلههای زندگی را با ویلچری از جنس استقامت طی کرد.
عاشورای ۸۸ ، زیر پل کالج، بهزاد تنها با آرزوی دیدن طلوع آزادی آمده بود، اما گلولهای جنگی مزدوران رژیم جمهوری اسلامی در نزدیکی قلبش آرام گرفت و نخاعش را درید...
پزشکان درمانش را غیرممکن دانستند؛ نه از سمت نخاع راهی بود، نه از ناحیهی سینهاش، چرا که جان شیرینش به خطر میافتاد. و حالا شانزده سال است که قلبی مهربان، بیوقفه و بیادعا، از آن گلولهی ناحق پرستاری میکند گویی وجدان زخمی یک ملت در آن سینه به تپش افتاده است.
اما اگر ویلچر بهزاد را نبینی، باور نمیکنی که قامتش شکسته است. لبخندش، نگاهش، صدایش، همه هنوز استوار است. او قامت خم نکرد، حتی اگر پاهایش دیگر توان رفتن نداشتند.
من افتخار آشنایی با این مرد بزرگ را از سال ۸۸، از طریق بانوی صبور، پروین فهیمی (مادر سهراب اعرابی شهید جنبش سبز) پیدا کردم. و هر لحظهی این شناخت، برای من درسی از مقاومت، بزرگی، و مهربانی بوده است. او بزرگ است، نه برای آنکه زخمی شد، بلکه برای آنکه پس از زخم هم انسان ماند. دلش لبریز از عشق به ایران ماند و لبخندش را از مردمش دریغ نکرد.
برادر عزیزم، بهزاد جان!
تو برای ما نماد ایستادگی هستی، تو قهرمانی بیادعا هستی که نه در میدان جنگ، بلکه در میدان مردم بودن، جان دادی و هنوز ایستادهای.
به تو قول میدهیم، روزی حق تو و تمام آسیب دیدگان و جانباختگان این سرزمین را از چنگال ظلم پس خواهیم گرفت. قول میدهیم آن تیر ناپاک را، که پیکرت را زمینگیر کرد، در دادگاه تاریخ از سینهات بیرون بکشیم نه با تیغ بلکه با عدالت.
ما به تو افتخار میکنیم.
به صبوریات، به ایمانات، به لبخند بیادعایت، و به آن قلب پر امیدی که هنوز میتپد، با مهمانی سنگین در سینهاش.
صدای مظلومیت، شجاعت و صبوریِ بهزاد یزدانپناه باشیم.
او نه تنها یک نام، که یک راه است... یک وجدان بیدار برای ملت»
✍️ مسعود علیزاده
masoudalizadeh___
byazdanpanah66
#عاشورای_خونین_۸۸
#بهزاد_یزدان_پناه
#علیه_فراموشی
#برای_آزادی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
💔52❤15🕊9