آموزشکده توانا
61.6K subscribers
27.8K photos
34.8K videos
2.53K files
18K links
کانال رسمی «توانا؛ آموزشکده جامعه مدنی»
عكس،خبر و فيلم‌هاى خود را براى ما بفرستيد:
تلگرام:
t.me/Tavaana_Admin

📧 : info@tavaana.org
📧 : to@tavaana.org

tavaana.org

instagram.com/tavaana
twitter.com/Tavaana
facebook.com/tavaana
youtube.com/Tavaana2010
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هنر، در همه ابعاد کلان آن می‌تواند یاریگر و انگیزه‌بخش تجمعات اعتراضی باشد و حس تلخ سرخوردگی‌های ناشی از سرکوب را مرهم ببخشد.

آنچه در ایران و بین ایرانیان رواج فراوان دارد، شعر و ادبیات است.

ادبیات اعتراضی در ایران پیشینه‌ای بلند و قابل توجه دارد.

اگر خود توان حضور در تجمعات اعتراضی را نداریم می‌توانیم با آفرینش‌های هنری، یار نادیده‌ی این معترضان باشیم.

شعرخوانی آقای اسماعیل قره‌باغی در حمایت از تجمع سراسری معلمان را بشنوید.

#معلمان #ادبیات_اعتراضی #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
«در این زمانه که هوی است هایِ شهریور
ز کل سال جدا شد هجای شهریور
مرا که غرق غرورم ولی ز خشم وسیع
برای شادی در هم عزای شهریور
صدای هر که رسیده ست از تحکم اوست
رسیده بر دوجهان هم، صدای شهریور
اگرچه شیخ چنان کبک زیر برف شده
ز ترس مردم‌ و این ماجرای شهریور
به‌ رسم زندگی‌ و‌ زن به‌نام‌آزادی
کلید واژه‌ی مشکل گشای شهریور
بمان که عاقبت از چنگ کرکسان برهد
هژبر خفته به زنجیر، پایِ شهریور
به هوش باش که بر ظلم چیره می‌گردد
توان و سلطه‌ی فرمانروای شهریور»

- شعری از خانم ارغوان انصاری

- انقلاب مردم ایران، از شهریور ماه ۱۴۰۱ پس از جان‌باختن مظلومانه مهسا امینی آغاز شد. خشم فروخورده حاصل از تمام این ۴۳ سال گذشته، باعث خیزش مردم ایران شد.

#مهسا_امینی #زن_زندگی_آزادی #انقلاب_۱۴۰۱ #هنر_اعتراض #ادبیات_اعتراضی #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
به مرگ آرزو برخاستید و قصد آن کردید
به گورستان بیفزایید هرشب هشتگی دیگر
چه میفهمید از غم های ما وقتی که میپوشد
مدام از پی، گناه دلقکی را دلقکی دیگر
هوا را تنگ کردید و مجال نور را بستید
نمی بالید در خاکم نهال کوچکی دیگر
از اینان، مردمان خسته ی جور زمان برده
نمیشد غصب آزادی کنی با زیرکی دیگر
نمیدانید قدر جانمان و قدر رویامان
می اندازیم این سرمایه را در قلکی دیگر
گرفتید از عقابان عرصه ی پرواز و جولان را
سپردید عرصه را اما به دم جنبانکی دیگر
نمیدانم شمایان بر چه آیینید اما کاش
که برمیداشتید از قاب دنیا مسلکی دیگر
گمان کردیم بیدارید و فکر جان ما دارید
شدید اما به روی سینه ما بختکی دیگر
شما بردید از ما صبر و طاقت را که ما امروز
نمیخواهیمتان حتی برای اندکی دیگر
شمایان قاتل اواز و عشق و ارزو بودید
که میشویید خون کودکی با کودکی دیگر
بدانید آخرش آزادگی در پاسخی محکم
جواب هر تکی را میدهد با پاتکی دیگر

فائزه رمضانی

#ادبیات_اعتراضی #انقلاب_۱۴۰۱ #مهسا_امينی #هنر_اعتراض #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
«خیالتون راحت باشه، احدی اسمش رو نبرده»

✍️نویسنده: از مخاطبان توانا

گفت: «آهان... پس به قول گفتنی یه بی پدر و مادرش رو سوا کنم بذارم کنار؟ ... چشم حاج‌آقا، حواسم جمعه توی این لیست‌ها نباشه. ... انشاالله که همین‌‌طور بشه و زود سراغ بقیه‌شون هم بریم، فقط عجالتاً ایرادی نداره بپرسم دستورش از کجا اومده؟ ... آهان! خب پس به روی چشم، حتماً تا ظهر ترتیبش رو می‌دم. سلام ما رو هم برسونید به ایشون، حالا شما خیلی به ما لطف دارید ولی ما جز خادم و عاشق چی‌ایم حاج‌آقا؟ دست‌بوسیم...»

م.ا تلفن را که گذاشت فحش داد. یکی نه، پنج تا داد. بعد همان‌طور که داشت مشتی پرونده را روی میزش ردیف می‌کرد گفت برایش چای بیاورند.
پرونده پشت پرونده بسته می‌شد و نبات توی چای م.ا حل می‌شد. هر پرونده‌ای را که کنار می‌گذاشت سیل فحش‌های ناموسی از دهانش بیرون می‌ریخت. تاحالا دو مرتبه ربات‌های منافق توییتری کیس‌های مناسب را خراب کرده بودند. پرونده‌هایی که مو لای درزشان نمی‌رفت و وقتی اسم‌شان را سرچ کرده بود دیده بود کسی به نام «میس فالوده شیرازی (لیمیت شده)» عکسش را گذاشته و اسمش را هشتگ کرده و پنجاه نفری هم ری‌توییتش کرده‌اند.

م.ا انگشتش را با زبان تر می‌کرد و پرونده‌ها را ورق می‌زد. جرعه‌ای چای می‌نوشید و اگر سرد یا تمام می‌شد، آبدارچی را دوباره صدا می‌زد. گاهی میان چشمی خواندن پرونده‌ها چیزی آهنگین زیر لب زمزمه می‌کرد و با انگشتش روی میز ضرب می‌گرفت.
نزدیک‌های اذان بود که پس از نگاهی اجمالی به پرونده‌ای، احساس کرد این یکی هم مناسب است. دوباره خواندش، این بار با دقت، بدک نبود. چرخید سمت سیستم. اول لیست‌ها را بررسی کرد. نفسش را با خیال راحت بیرون داد. «خب خدا رو شکر. اینجا که نبود.» بعد مرورگر را آورد بالا و روی تب توییتر کلیک کرد. سرچ کرد: #محسن_شکاری
م.ا با ناباوری پلک زد. هیچی نبود. هیچیِ هیچی. بالأخره پیدا شد. دهانش با لبخند شکفت. دستش را برد سمت فنجان چای. عجب چای خوش‌رنگی هم آورده بودند برایش. جلوی نور مانیتور که می‌گرفتش سرخ سرخ می‌شد. باقی‌مانده‌ی نبات را چند دور توی فنجان چرخاند و هورت کشید. «به به. این رو می‌گن چایی. این رو می‌گن آدم کاردرست.» نگاهی به ساعت انداخت و دوباره لبخند زد. خوش‌قول شده بود.

م.ا پرونده را بست و گذاشت گوشه. جرعه دیگری از چایش نوشید و دستش را برد سمت تلفن.
«نه حاج‌آقا این حرف‌ها چیه... بله رو حساب کتابه، شما خیال‌تون راحت باشه که احدی اسمش رو نبرده. هرچی نباشه ما یه عمره کارمون همینه. ... الساعه، می‌فرستم خدمت‌تون. .... چشم حاج‌آقا، به روی جفت تخم چشم‌هام. ... به حمدالله ما هستیم، نگران نباشید، باز هم امری بود در خدمتیم.»
م.ا چای و نباتش رو که تمام کرد، پرونده‌ها را جمع‌وجور کرد و رفت وضو بگیرد.

#محسن_شکاری #ادبیات_اعتراضی #هنر_اعترض #انقلاب_۱۴۰۱ #مهسا_امینی #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM

«بناگه دری باز شد
در آن روز و آن ساعتی که کسی را چنین انتظاری نبود
وزآن پس در دیگری باز شد
دوباره از آن پس در دیگری
وزآن پس دوباره
دگرباره زآن پس در دیگری
به هر در در دیگری
پیاپی در خانه ها باز شد
ز هر خانه چندین نفر
به هر کوچه چندین هزار
به یکباره از خانه ها بیشماران برون ریختند
روان گشت در کوچه ها سیل جمعیتی
در آن ساعت و روز که هیچ کس را نبود انتظاری چنین
بپیوست جمعیت از کوچه ها با خیابان اصلی به روز بزرگ
که در قلب هر یک از ایشان تمنای بی وقفه بود.
کسانی هم از خانه ها بر لب پنجره
نشستند و اشک غروری فروریختند
شهیدان بدیدند از آسمان
چو امواج نوری به دریای این شهر بیدار آمیختند
بدیدند از آسمان شهر را
که از جمعیت گشته پر
به روز بزرگی که کس را چنین انتظاری نبود
همه یک دل و یک زبان
به یک لحظه پا بر زمین کوفتند
همه یکصدا "مرگ بر دیکتاتور".»

- شعر و دکلمه ارسالی یکی از مخاطبان توانا

#مهسا_امینی #انقلاب_۱۴۰۱ #هنر_اعتراض #ادبیات_اعتراضی #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
کارگاه ادبی چهارشنبه‌ها - ۲۵

کارگاه ادبی چهارشنبه‌ها هر هفته با حضور مهدی موسوی، شاعر و نویسنده، در کلاب‌هاوس آموزشکده توانا برگزار می‌شود. این برنامه که همزمان با انقلاب ۱۴۰۱ ایران برگزار شد، به جای فعالیت کارگاهی، فرصتی بود برای خواندن آثار هنری در حمایت از معترضان و انقلاب آنان.
این جلسه ۲۳ آذر۱۴۰۱ برگزار شد.

https://youtu.be/HLd-hRQP7uI
در ساندکلاد:
https://soundcloud.com/tavaana/5ufhw98psvcx

#کارگاه_ادبی #چهارشنبه_ها #مهسا_امینی #هنر_اعتراض #ادبیات_اعتراضی #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
در تشت رسوایی صدای خون می‌پیچد
بر دشت خون صدای رسوایی می‌ریزد

ساعت: راس طناب دار
محسن آویخته می‌شود
ساعت: راس طناب دار
مجید آویخته می‌شود
گوشت که آویخته شود آمیخته می‌شود با خون

پروردگارتان را به شما امیدی نیست
شما را به رستگاری‌ پیش از عفونتِ عقوبت امیدی نیست آقای قاضی !

ما اعتراض داریم آقای قاضی
بوق را وقتی می‌زنی فقط یک بوق را زده‌ای
شما بگویید؟
وقتی گلوله را شلیک می‌کنی، از فاصله‌ی نزدیک شلیک می‌کنی دقیقن!
دقیقن چه چیز را میزنی؟

داریوش علیزاده به مهران سماک گفت آقای قاضی!
گفت:
"به خیابان که آمدی بوقَت را در جیبت بگذار" مهران گوش نکرد.
بوق را در سرش گذاشت و به خیابان آمد.
گلوله به صدا حساس است
گلوله با اولین بوق متلاشی می‌کند
اول سر را
بعد اسلحه را
و بعد آنکه شلیک می‌کند.

داریوش گفت و متلاشی شد.

(وای محسن...
وای محسن...
وای...)

می‌شنوید؟

این صدای سوگ است، صدای شیون است.
شیون که از گلو‌ بگذرد، چون آب است که از تن بگذرد، که از سر بگذرد.
اندوه چکیده‌ی شیون است، بر جان می‌ماند و جلای تن است.
ملال برخاسته‌ی سوگ است، برخاستن تن از رخوت و عزلت است.

آقای قاضی!
نیکا به سارینا گفته‌است:
شما اول تجاوز می‌کنید، بعد تجاوز می‌کنید و بعد می‌کشید و بعد تجاوز می‌کنید.
مجازات تجاوز چیست؟
مجازاتِ مجازات کننده‌ی متجاوز چیست؟

آقای قاضی!
ما می‌دانیم شما بی‌گناهی را کشته‌اید.
شما می‌دانید که ما می‌دانیم شما بی‌گناهی را کشته‌اید.
شما کشته‌اید و او خود می‌داند که شما او را کشته‌اید.
ما می‌دانیم که شما خود می‌دانید که کشته‌ای را شسته‌اید.
خون در دریای خون شسته‌اید.

نمی‌شود آقای قاضی !
رد خون با خون شسته نمی‌شود.
خون خود را با هر چیزی می‌آمیزد
خون آمیخته می‌شود با مغز متلاشی
خون آمیخته می‌شود با ارتفاع
آمیخته می‌شود با ضربه‌ی باتوم
آمیخته می‌شود با هجوم ساچمه و گلوله بر اندام و چشم‌.

پانصد و پنجاه گلوله‌ی ساچمه‌ای می‌تواند پانصد و پنجاه پرنده‌ را هلاک کند
پانصد و پنجاه گلوله بر بدن یک زن باعث تکثر نور می‌شود.
می‌شود پانصد و پنجاه زن
پانصد و پنجاه بدن در خیابان می‌ریزد
آقای قاضی غزل رنجکش پانصد و پنجاه گلوله را در بدن یک زن دید و بعد یک چشمش را روی آسفالت گذاشت.
ما اعتراض داریم آقای قاضی
ما بر " بر اساس موازین اسلامی" اعتراض داریم.

آقای قاضی دستت را به من بده تا در خدا-نور را به شما نشان دهم.

اگر این محاربه نیست.


شعر: #واو_مطرود

..تصویر از
_kazicatur_
حسین کاظم

#مهسا_امینی #هنر_اعتراض #ادبیات_اعتراضی #یاری_مدنی_توانا #مهران_سماک #یحیی_رحیمی #نیکا_شاکرمی #سارینا_اسماعیل_زاده

@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM

سیه پوشیده از ماتم زمانه
گرفته مرگ، قلبم را نشانه
ببین پرپر شده از کین ضحاک
کبوترهای میهن، دانه دانه

شد از خون آسمان رنگین کمانی
به خاک افتاد سرو زندگانی
گذشت از عرش فریادم، ولی باز
نیامد از عزیزانم نشانی

پر از داغ جوان شد روزگارم
جز از خونِ جگر ساغر ندارم
چه معصومانه در آتش نشستند
درختان گلم، باغم، بهارم!

فضای خانه را پر کرده ماتم
به خاک افتاده هر سو، یاس و مریم
بجوش ای چشمهٔ اندوه! از خاک
که کوه صبر شد تاراج کم کم

زمستان ماند و عید از روستا رفت
پرستوی امید از سینه‌ها رفت 
بگو ای سر زمین شادی و گل!
سرود نغمه خوانانت کجا رفت؟

علی رضا جعفری

#هواپیمای_اوکراینی #دادخواهی #مهسا_امینی #ادبیات_اعتراضی #هنر_اعتراض #ps752 #ps752justtice #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM

«حلقهٔ دار از چنار آویختند
نوجوان‌ها را به دار آویختند

مست از خون جوانان وطن
روز را در شام تار آویختند

هر سحر با ذکر رحمان و رحیم
رحمت عام از منار آویختند

وحشت از آزادی گل داشتند
بلبلان را در حصار آویختند

گریه‌های مادر اقیانوس شد 
عکس رودش بر مزار آویختند

می‌رود روزی زمستان بی‌گمان
گر چه در نام بهار آویختند!

علی رضا جعفری»

#مهسا_امینی #انقلاب_ملی #نه_به_جمهورى_اسلامى #نه_به_اعدام #محسن_شکاری #مجیدرضا_رهنورد #محمدمهدی_کرمی #محمد_حسینی #ادبیات_اعتراضی #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM

جمعه بازاری دگر این هفته هم آغاز شد
دکه‌های دین فروشیِ حکومت باز شد

تا قدم‌های امامِ جمعه بر منبر رسید
وقت حراج خدا و دین و پیغمبر رسید

دین فروش از پشت دخلش جنس خود را داد زد
بر سر خلق خدا اینگونه او فریاد زد

ای جماعت بار دیگر جنس اعلا آمده
دین ارزان بهرتان از عرش بالا آمده

با رکود اقتصاد دین فروشی در زمین
قیمت دین گشته نصف هفته‌های پیش از این

جنس من بر دیگران البته دارد برتری
مهر استاندارد دارد از جناب رهبری

دین زندان و شکنجه، دین ظلم و کودتا
دین تا مِرفَق به خون پاک مهسا و ندا

دین این دکان ز رگ‌های وطن خون می‌کشد
توی زندان اوین چل ساله ناخون می‌کشد

جنس این هفته ولیکن یک تمایز می‌کند
بر زن و بر مرد در زندان تجاوز می‌کند

الغرض اوصاف جنسش را به مردم داد نیک
از بم و از زیر آن دادِ سخن را داد، لیک

هر چه شیخک داد زد این هفته بازاری نبود
جنس او را بین این مردم خریداری نبود

کس نبودی طالب این دین از پایه خراب
کس نکردی گوش بر این حرف‌های ناحساب

چون امامِ جمعه جنسش مانده شد بر روی دست
لاجَرَم تا هفته دیگر دکانش را ببست


- شعر و دکلمه و ویدیو از مخاطبان توانا

- جمهوری اسلامی از دین و نمادها و مناسک دینی برای ترویج سبک زندگی مطلوب و سیاست‌های خود استفاده نموده است و از دین و مذهب استفاده ابزاری برای سرکوب مردم کرده است.

#مهسا_امینی #ادبیات_اعتراضی #انقلاب_ملی #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech