پیروز دوانی متولد ۳ اردیبهشت ۱۳۴۰ روزنامهنگار و مترجم است.
دوانی از جمله نویسندگان چپ ایرانی است که فعالیتهای سیاسی نیز داشته و اگر چه وی نیز از جمله مقتولان #قتلهای_زنجیره_ای است اما به نظر میرسد قتل او در بخش دیگری از وزارت اطلاعات و با هدف امنیتی دیگری رقم خورده است.
پیروز دوانی ۳ شهریور ۱۳۷۷ از منزل خود به قصد رفتن به خانهٔ خواهرش خارج شد و دیگر بازنگشت.
او به تازگی از زندان آزاد شده بود و به انتشار جزوهای افشاگرانه مشغول بود.
بازجوی وی در دوران زندانش #محسنی_اژه_ای بوده.
پیروز دوانی از اوائل دهه ۷۰ چرخشی در افکار چپگرانه خود داشت و به دنبال نزدیکتر ساختن جریانات سیاسی و گروههای اپوزیسیون داخل کشور بود.
وی در این راستا میزگردی را در خرداد ۱۳۷۴، پیرامون علل وجود نابسامانیها در جامعه و چگونگی رفع بحران عمومی در جامعه، با شرکت ابراهیم یزدی، عزتالله سحابی و حبیبالله پیمان برگزار کرد و خودش نیز به عنوان یک هوادار جبههٔ چپ و سوسیالیسم در آن شرکت کرد.
خبر مفقود شدن دوانی را اولین بار #داریوش_فروهر به رادیو بی بی سی فارسی داد.
امیرفرشاد ابراهیمی در دی ماه ۱۳۸۲ در دانشگاه علوم پزشکی تهران در جریان سخنرانی که در پاسداشت زندانیان اصلاحطلب دربند برگزار شده بود، اعلام کرد که پیروز دوانی با حکم محسنی اژهای به قتل رسیده است. او در همان سخنرانی شرح میدهد که وی را چگونه از خیابان ربودهاند و به ساختمانی در محله نیاوران منتقل کرده و پس از قتل تکه تکه کردهاند و سوزاندهاند.
فردای این سخنرانی محسنی اژهای در مصاحبه با خبرگزاری ایرنا موضوع را تکذیب کرد،متعاقب این تکذیب، انجمن اسلامی دانشگاه علوم پزشکی تهران، محسنی اژهای و امیرفرشاد ابراهیمی را به مناظره دعوت مینماید. امیرفرشاد ابراهیمی در مصاحبه با خبرگزاری ایسنا این مناظره را قبول مینماید، اما از سوی محسنی اژهای خبری دریافت نمیگردد.
ابراهیمی بعدها گفته :«از سوی آقای علی ربیعی برایم پیغام آمد که نزد وی بروم، و وقتی رفتم دفتر ایشان گفتند که موضوع پیروز دوانی پیچیدهتر از این حرفهاست و تو هم به اندازهٔ کافی مشکل برای خودت داری، پایت را از این ماجرا بکش بیرون»
حسین دوانی برادر پیروز دوانی در مصاحبه با بخش فارسی صدای آلمان، بعدها اظهارات ابراهیمی را تائید کرد و میگوید به خانواده وی هم همان پیغام مشابهی را دادهاند که به ابراهیمی دادهاند.
پیکر #پیروز_دوانی هرگز یافت نشد، #خسرو_براتی از عاملان قتلهای زنجیرهای است پیکر تکه تکه شده پیروز دوانی در نقاط مختلف بیابانهای اطراف ورامین رها شده است.
🌐 irbr.news
🆔 @irbriefing
دوانی از جمله نویسندگان چپ ایرانی است که فعالیتهای سیاسی نیز داشته و اگر چه وی نیز از جمله مقتولان #قتلهای_زنجیره_ای است اما به نظر میرسد قتل او در بخش دیگری از وزارت اطلاعات و با هدف امنیتی دیگری رقم خورده است.
پیروز دوانی ۳ شهریور ۱۳۷۷ از منزل خود به قصد رفتن به خانهٔ خواهرش خارج شد و دیگر بازنگشت.
او به تازگی از زندان آزاد شده بود و به انتشار جزوهای افشاگرانه مشغول بود.
بازجوی وی در دوران زندانش #محسنی_اژه_ای بوده.
پیروز دوانی از اوائل دهه ۷۰ چرخشی در افکار چپگرانه خود داشت و به دنبال نزدیکتر ساختن جریانات سیاسی و گروههای اپوزیسیون داخل کشور بود.
وی در این راستا میزگردی را در خرداد ۱۳۷۴، پیرامون علل وجود نابسامانیها در جامعه و چگونگی رفع بحران عمومی در جامعه، با شرکت ابراهیم یزدی، عزتالله سحابی و حبیبالله پیمان برگزار کرد و خودش نیز به عنوان یک هوادار جبههٔ چپ و سوسیالیسم در آن شرکت کرد.
خبر مفقود شدن دوانی را اولین بار #داریوش_فروهر به رادیو بی بی سی فارسی داد.
امیرفرشاد ابراهیمی در دی ماه ۱۳۸۲ در دانشگاه علوم پزشکی تهران در جریان سخنرانی که در پاسداشت زندانیان اصلاحطلب دربند برگزار شده بود، اعلام کرد که پیروز دوانی با حکم محسنی اژهای به قتل رسیده است. او در همان سخنرانی شرح میدهد که وی را چگونه از خیابان ربودهاند و به ساختمانی در محله نیاوران منتقل کرده و پس از قتل تکه تکه کردهاند و سوزاندهاند.
فردای این سخنرانی محسنی اژهای در مصاحبه با خبرگزاری ایرنا موضوع را تکذیب کرد،متعاقب این تکذیب، انجمن اسلامی دانشگاه علوم پزشکی تهران، محسنی اژهای و امیرفرشاد ابراهیمی را به مناظره دعوت مینماید. امیرفرشاد ابراهیمی در مصاحبه با خبرگزاری ایسنا این مناظره را قبول مینماید، اما از سوی محسنی اژهای خبری دریافت نمیگردد.
ابراهیمی بعدها گفته :«از سوی آقای علی ربیعی برایم پیغام آمد که نزد وی بروم، و وقتی رفتم دفتر ایشان گفتند که موضوع پیروز دوانی پیچیدهتر از این حرفهاست و تو هم به اندازهٔ کافی مشکل برای خودت داری، پایت را از این ماجرا بکش بیرون»
حسین دوانی برادر پیروز دوانی در مصاحبه با بخش فارسی صدای آلمان، بعدها اظهارات ابراهیمی را تائید کرد و میگوید به خانواده وی هم همان پیغام مشابهی را دادهاند که به ابراهیمی دادهاند.
پیکر #پیروز_دوانی هرگز یافت نشد، #خسرو_براتی از عاملان قتلهای زنجیرهای است پیکر تکه تکه شده پیروز دوانی در نقاط مختلف بیابانهای اطراف ورامین رها شده است.
🌐 irbr.news
🆔 @irbriefing
🔥2🤬1
حمید پورحاجی زاده ، شاعر و دبیر ادبیات کرمانی، متخلص به «سحر» بود که از قربانیان سلسله قتلهای سیاسی موسوم به #قتلهای_زنجیره_ای است.
وی در آخرین روز شهریور ماه سال ۱۳۷۷ به همراه پسر ۹ سالهاش «کارون» با ۴۳ ضربه چاقو قطعه قطعه شدند.
پزشک قانونی تعداد ضربههای دشنه فرورفته در سینه حمید را ۲۷ از زیر گلو تا زیر ناف و ضربهٔ وارده به سینه کارون را بالغ بر ده ضربه دانسته بود… آثار ضربه سخت و مشت در سر و صورت، پارگی قلب و ریه و دستگاه گوارش، بریده شدن انگشتان دست راست حمید تا روی پوست»
بنا به نظر پزشک قانونی با هر ضربه کارد #حمید_حاجی_پور تیغه چاقو را میگرفته و قاتل میکشیده و برای باری دیگر فرو میکرده است که منجر به این گردیده که کف دست بشود پر از شیارهای عمیق.
ارس حاجیزاده در مورد پیگیری قتل پدر و برادر خود میگوید «وقتی بازپرس پرونده میگفت این قتل انگیزهای به بزرگی چنار میخواهد و وقتی سرهنگ پوررضاقلی، رئیس وقت آگاهی کرمان در برابر سوالهای ما سرش را پایین میانداخت هنوزم نفهمیده بودیم اصل ماجرا چیست. بیشتر از دوماه از قتل بابا و کارون گذشته بود که گفتند آقای مختاری مفقود شده. او به مراسم ختم بابا آمده بود. چندین روز بعد هم آقای پوینده ناپدید شد و بعد آقای فروهر و خانم اسکندری کشته شدند.» فرخنده حاجیزاده دربارهٔ پرونده برادر و برادرزادهاش میگوید: «تمام این سالها پیگیریهای ما ادامه داشت، همه جا رفتیم، هر کاری هم توانستیم کردیم، از طرفی هم از سوی وزارت اطلاعات تحت فشار بودیم و احضار و بازجوئی میشدیم در نهایت هم که گفتند یک اشتباه ساده بوده؛ یعنی با ضربات چاقو برادر و برادرزادهام را سلاخی کردند و گفتند اشتباه ساده بوده.
🌐 irbr.news
🆔 @irbriefing
وی در آخرین روز شهریور ماه سال ۱۳۷۷ به همراه پسر ۹ سالهاش «کارون» با ۴۳ ضربه چاقو قطعه قطعه شدند.
پزشک قانونی تعداد ضربههای دشنه فرورفته در سینه حمید را ۲۷ از زیر گلو تا زیر ناف و ضربهٔ وارده به سینه کارون را بالغ بر ده ضربه دانسته بود… آثار ضربه سخت و مشت در سر و صورت، پارگی قلب و ریه و دستگاه گوارش، بریده شدن انگشتان دست راست حمید تا روی پوست»
بنا به نظر پزشک قانونی با هر ضربه کارد #حمید_حاجی_پور تیغه چاقو را میگرفته و قاتل میکشیده و برای باری دیگر فرو میکرده است که منجر به این گردیده که کف دست بشود پر از شیارهای عمیق.
ارس حاجیزاده در مورد پیگیری قتل پدر و برادر خود میگوید «وقتی بازپرس پرونده میگفت این قتل انگیزهای به بزرگی چنار میخواهد و وقتی سرهنگ پوررضاقلی، رئیس وقت آگاهی کرمان در برابر سوالهای ما سرش را پایین میانداخت هنوزم نفهمیده بودیم اصل ماجرا چیست. بیشتر از دوماه از قتل بابا و کارون گذشته بود که گفتند آقای مختاری مفقود شده. او به مراسم ختم بابا آمده بود. چندین روز بعد هم آقای پوینده ناپدید شد و بعد آقای فروهر و خانم اسکندری کشته شدند.» فرخنده حاجیزاده دربارهٔ پرونده برادر و برادرزادهاش میگوید: «تمام این سالها پیگیریهای ما ادامه داشت، همه جا رفتیم، هر کاری هم توانستیم کردیم، از طرفی هم از سوی وزارت اطلاعات تحت فشار بودیم و احضار و بازجوئی میشدیم در نهایت هم که گفتند یک اشتباه ساده بوده؛ یعنی با ضربات چاقو برادر و برادرزادهام را سلاخی کردند و گفتند اشتباه ساده بوده.
🌐 irbr.news
🆔 @irbriefing
❤4🔥1🤬1
کارون نیمهشب ۳۱ شهریور ۱۳۷۷ در کنار پدرش با ضربات چاقو در خانهاش در کرمان به قتل میرسد.
نصیب پدر از تیزی چاقوها ۲۷ ضربه بود و نصیب پسر ۱۰ ضربه. وزارت اطلاعات مسئولیت قتل آنها را که در پروژهٔ قتلهای زنجیرهای انجام شد بهصورت رسمی نپذیرفت، همچنانکه قتل دهها دگراندیش و نویسنده و مترجم دیگر را برعهده نگرفت که در آن دوره به قتل رسیدند.
مادر #کارون_حاجی_زاده از آن شب میگوید:«من خسته بودم، رفتم اتاق روبهرو که سه متر با اتاق آقای حاجیزاده فاصله داشت، خوابیدم. آقای حاجیزاده عادت داشت تا بچهها برگردند، نمیخوابید و تا ساعت سه، سهونیم هم مطالعه میکرد. به این دلیل من رفتم اتاق دیگر خوابیدم. من خوابم برد و بچه فامیل را هم که سن و سال کارون بود، پدرش آمده و برده بود. اروند و ارس ساعت دو و نیم برگشته بودند. در میزنند، کسی باز نمیکند. اروند میگوید از بالای در رفتم و در را باز کردم. رفته بودند اتاق پدرشان و دیده بودند که چراغ خاموش است و کنتور را بالا زده بودند. اصلاً در خانه ما برق نبود. از تیر برق بیرون کمی نور میافتاد.
ارس فکر میکند من هم مردهام، کشتهاند. رختخواب را کنار میزند و حالا با چه شکلی، با پا زد، با دست زد، مرا بیدار کرد. وقتی مرا بیدار کرد، گفت بابا مرده. من با ذهنیتی که از مرگ برادرم داشتم، وارد اتاق شدم دیدم سر آقای حاجیزاده طرف پنجره بود و پاهایش طرفِ در بود که من داخل رفتم. پایش را گرفتم. گرم بود. گفتم ارس، بابات سکته کرده. فکر کردم سکته کرده افتاده سرش خورده به پنجره، چون سرش طرف پنجره بود. فکر کردم خون روی صورتش برای همین است. ارس گفت کارون را هم کشتند.
یک لحظه نگاه کردم دیدم وحشتناک کارون را کشته بودند. دهانش پر از مو بود و خون. چشمانش باز بود. دستانش هم پر از مو بود، پر از خون بود. دیگر نتوانستم بایستم. آمدم بیرون و فقط جیغ میزدم و کارون را صدا میزدم. نتوانستم تحمل کنم که دوباره برگردم توی اتاق. کفش کارون را دم در دیدم. کفش کارون را بو میکردم. خودش در فاصله کوتاهی با من بود، ولی من کفشش را بو میکردم.
وقتی آقای پوررضا قلی آمد توی اتاقی که من خوابیده بودم، نمیدانم پنبه بود یا دستمال کاغذی، از روی تشک برداشت گفت این چیست؟ گفتم نمیدانم. اصلاً گیج بودم. دیدم همین آقای پوررضا قلی نشسته، دارد گریه میکند. فکر کردم قاتل است و او را گرفتهاند. طرف او حمله بردم و گفتم چرا بچه خوشگل مرا کشتی؟ گفت من قاتل نیستم، پوررضا قلی هستم. باز هم نمیشناختم. یک آقایی گفت رئیس آگاهی است.
#قتلهای_زنجیره_ای
🌐 irbr.news
🆔 @irbriefing
نصیب پدر از تیزی چاقوها ۲۷ ضربه بود و نصیب پسر ۱۰ ضربه. وزارت اطلاعات مسئولیت قتل آنها را که در پروژهٔ قتلهای زنجیرهای انجام شد بهصورت رسمی نپذیرفت، همچنانکه قتل دهها دگراندیش و نویسنده و مترجم دیگر را برعهده نگرفت که در آن دوره به قتل رسیدند.
مادر #کارون_حاجی_زاده از آن شب میگوید:«من خسته بودم، رفتم اتاق روبهرو که سه متر با اتاق آقای حاجیزاده فاصله داشت، خوابیدم. آقای حاجیزاده عادت داشت تا بچهها برگردند، نمیخوابید و تا ساعت سه، سهونیم هم مطالعه میکرد. به این دلیل من رفتم اتاق دیگر خوابیدم. من خوابم برد و بچه فامیل را هم که سن و سال کارون بود، پدرش آمده و برده بود. اروند و ارس ساعت دو و نیم برگشته بودند. در میزنند، کسی باز نمیکند. اروند میگوید از بالای در رفتم و در را باز کردم. رفته بودند اتاق پدرشان و دیده بودند که چراغ خاموش است و کنتور را بالا زده بودند. اصلاً در خانه ما برق نبود. از تیر برق بیرون کمی نور میافتاد.
ارس فکر میکند من هم مردهام، کشتهاند. رختخواب را کنار میزند و حالا با چه شکلی، با پا زد، با دست زد، مرا بیدار کرد. وقتی مرا بیدار کرد، گفت بابا مرده. من با ذهنیتی که از مرگ برادرم داشتم، وارد اتاق شدم دیدم سر آقای حاجیزاده طرف پنجره بود و پاهایش طرفِ در بود که من داخل رفتم. پایش را گرفتم. گرم بود. گفتم ارس، بابات سکته کرده. فکر کردم سکته کرده افتاده سرش خورده به پنجره، چون سرش طرف پنجره بود. فکر کردم خون روی صورتش برای همین است. ارس گفت کارون را هم کشتند.
یک لحظه نگاه کردم دیدم وحشتناک کارون را کشته بودند. دهانش پر از مو بود و خون. چشمانش باز بود. دستانش هم پر از مو بود، پر از خون بود. دیگر نتوانستم بایستم. آمدم بیرون و فقط جیغ میزدم و کارون را صدا میزدم. نتوانستم تحمل کنم که دوباره برگردم توی اتاق. کفش کارون را دم در دیدم. کفش کارون را بو میکردم. خودش در فاصله کوتاهی با من بود، ولی من کفشش را بو میکردم.
وقتی آقای پوررضا قلی آمد توی اتاقی که من خوابیده بودم، نمیدانم پنبه بود یا دستمال کاغذی، از روی تشک برداشت گفت این چیست؟ گفتم نمیدانم. اصلاً گیج بودم. دیدم همین آقای پوررضا قلی نشسته، دارد گریه میکند. فکر کردم قاتل است و او را گرفتهاند. طرف او حمله بردم و گفتم چرا بچه خوشگل مرا کشتی؟ گفت من قاتل نیستم، پوررضا قلی هستم. باز هم نمیشناختم. یک آقایی گفت رئیس آگاهی است.
#قتلهای_زنجیره_ای
🌐 irbr.news
🆔 @irbriefing
❤3🔥1🤬1
داریوش و پروانه فروهر در اول آذر ۱۳۷۰ توسط وزارت اطلاعات با ضربات متعدد چاقو بر پیکرشان کشته شدند.
قاتلان که بهعنوان دانشجو با حربهٔ «مصاحبه برای نشریهٔ دانشجویی» به خانهشان رفته بودند، «ابتدا گردن، دهان و دستانشان را گرفتند، سپس با ضربات پیاپی چاقو سینههایشان را دریدند و در نهایت اجسادشان را به سمت قبله قرار دادند».
قاتلان که از کارمندان وزارت اطلاعات بودند، در اعترافهای خود، قتل را «حذف فیزیکی» خواندهاند که از طرف وزارت اطلاعات به آنها ابلاغ شده و نوشتهاند که جزو «وظایف سازمانی» آنان بودهاست و بر اساس دستور و روالهای ازپیشمشخصشده عمل کردهاند.
علی صفایی، مامور عملیات وزارت اطلاعات، در جلسهٔ دادگاه مورخ ۱۳۷۹/۴/۱۵ میگوید: «آن شب ابتدا مسلم و صادق به در منزل رفتند، من و فلاح در کوچهای که بنبست بود کمی پایینتر از منزل قرار گرفتیم، چند نفر بالای کوچه قرار گرفتند و چند نفر حفاظت کوچه را داشتند. برادر مسلم و صادق وارد منزل شدند و بعد برادر فلاح که بنده در حیاط ماندم. حدوداً بعد از سی دقیقه فلاح برادران دیگر را صدا زدند، با بیسیم گفتند و وارد منزل شدند. که گفتند بنده و برادر مسلم و فلاح با خانم پروانه به طبقهٔ بالا رفتیم. بعد از بازرسی عادی فلاح دستور داد کار را شروع کنیم. بنده گردن و دهان ایشان را گرفتم، مسلم دستهای ایشان را گرفت و برادر هاشم آمد و با دستمال آغشته به مواد بیهوشی، بیهوش کرد و محسنی چند ضربه چاقو زد که بنده دیدم تکان میخورد. گفتم تکان میخورد، چند ضربه دیگر زدند…»
مصطفی قربانزاده معروف به هاشم، کارمند دیگر وزارت اطلاعات، در دادگاه میگوید: «بنده تنها انجام دستور کردهام، پس از حذف از منزل خارج شدیم و به محل کار مراجعه نمودیم. حتی به علت طولانی شدن کار، اضافهکاری آن شب را برای بنده محاسبه نموده و بههمراه حقوق بنده توسط فیش حقوقی پرداخت شد.»
خامنهای در یک سخنرانی پس از قتل فروهر دربارهٔ او اینگونه میگوید: «مرحوم فروهر، قبل از انقلاب دوست ما بود، اول انقلاب همکار ما بود، بعد از پدید آمدن فتنههای سال ۶۰ دشمن ما شد؛ اما دشمن بیخطر و دشمن بیضرر… ایشان معروفیتی در بین مردم نداشت، کسی که تحت تأثیر حرفهای او نبود، نفوذی نداشت، دشمن بیخطری بود انصافاً آدم نانجیبی هم نبود…»
۴۵ روز بعد از این سخنرانی وزارت اطلاعات اعلام کرد: «با کمال تأسف معدودی از همکاران مسؤولیت ناشناس،کج اندیش و خودسر این وزارت که بی شک آلت دست عوامل پنهان قرار گرفته و در جهت مطامع بیگانگان دست به این اعمال جنایتکارانه زدهاند در میان آنها وجود دارد»
🌐 irbr.news
🆔 @irbriefing
قاتلان که بهعنوان دانشجو با حربهٔ «مصاحبه برای نشریهٔ دانشجویی» به خانهشان رفته بودند، «ابتدا گردن، دهان و دستانشان را گرفتند، سپس با ضربات پیاپی چاقو سینههایشان را دریدند و در نهایت اجسادشان را به سمت قبله قرار دادند».
قاتلان که از کارمندان وزارت اطلاعات بودند، در اعترافهای خود، قتل را «حذف فیزیکی» خواندهاند که از طرف وزارت اطلاعات به آنها ابلاغ شده و نوشتهاند که جزو «وظایف سازمانی» آنان بودهاست و بر اساس دستور و روالهای ازپیشمشخصشده عمل کردهاند.
علی صفایی، مامور عملیات وزارت اطلاعات، در جلسهٔ دادگاه مورخ ۱۳۷۹/۴/۱۵ میگوید: «آن شب ابتدا مسلم و صادق به در منزل رفتند، من و فلاح در کوچهای که بنبست بود کمی پایینتر از منزل قرار گرفتیم، چند نفر بالای کوچه قرار گرفتند و چند نفر حفاظت کوچه را داشتند. برادر مسلم و صادق وارد منزل شدند و بعد برادر فلاح که بنده در حیاط ماندم. حدوداً بعد از سی دقیقه فلاح برادران دیگر را صدا زدند، با بیسیم گفتند و وارد منزل شدند. که گفتند بنده و برادر مسلم و فلاح با خانم پروانه به طبقهٔ بالا رفتیم. بعد از بازرسی عادی فلاح دستور داد کار را شروع کنیم. بنده گردن و دهان ایشان را گرفتم، مسلم دستهای ایشان را گرفت و برادر هاشم آمد و با دستمال آغشته به مواد بیهوشی، بیهوش کرد و محسنی چند ضربه چاقو زد که بنده دیدم تکان میخورد. گفتم تکان میخورد، چند ضربه دیگر زدند…»
مصطفی قربانزاده معروف به هاشم، کارمند دیگر وزارت اطلاعات، در دادگاه میگوید: «بنده تنها انجام دستور کردهام، پس از حذف از منزل خارج شدیم و به محل کار مراجعه نمودیم. حتی به علت طولانی شدن کار، اضافهکاری آن شب را برای بنده محاسبه نموده و بههمراه حقوق بنده توسط فیش حقوقی پرداخت شد.»
خامنهای در یک سخنرانی پس از قتل فروهر دربارهٔ او اینگونه میگوید: «مرحوم فروهر، قبل از انقلاب دوست ما بود، اول انقلاب همکار ما بود، بعد از پدید آمدن فتنههای سال ۶۰ دشمن ما شد؛ اما دشمن بیخطر و دشمن بیضرر… ایشان معروفیتی در بین مردم نداشت، کسی که تحت تأثیر حرفهای او نبود، نفوذی نداشت، دشمن بیخطری بود انصافاً آدم نانجیبی هم نبود…»
۴۵ روز بعد از این سخنرانی وزارت اطلاعات اعلام کرد: «با کمال تأسف معدودی از همکاران مسؤولیت ناشناس،کج اندیش و خودسر این وزارت که بی شک آلت دست عوامل پنهان قرار گرفته و در جهت مطامع بیگانگان دست به این اعمال جنایتکارانه زدهاند در میان آنها وجود دارد»
🌐 irbr.news
🆔 @irbriefing
❤1🔥1
محمدجعفر پوینده نویسنده، مترجم، جامعهشناس ایرانی متولد ۱۷ خرداد ۱۳۳۳است که در جریان ترورهای #قتلهای_زنجیره_ای به دست ماموران وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی به قتل رسید.
پوینده از فعالترین اعضای کانون نویسندگان ایران بود.
او مدافع پرکار دمکراسی، حقوق بشر و آزادی نامحدود اندیشه و بیان بود.
#محمد_جعفر_پوینده از خانوادهای فقیر بود، در شش سالگی بهدبستان رفت و از ده سالگی مشغول بهکار شد.
فعالیت سیاسی را از دوران دانشجویی در تهران آغاز کرد و سال ۱۳۵۳ برای ادامه تحصیل در دانشگاه سوربن بهفرانسه رفت.
در سال ۱۳۵۶ مدرک فوق لیسانس جامعهشناسی را از این دانشگاه دریافت کرد و در شهریور ۱۳۵۷ در بحبوحه انقلاب بهکشور بازگشت.
او پس از انقلاب، وقت خود را وقف ترجمه آثار مختلف فلسفی و ادبی کرد که بسیاری از آنها منتشر نشدند.
پوینده در ۸ آذر ۱۳۷۷ از منزل خارج شد و ۱۰ روز بعد جسدش در روستای بادامک شهریار در حوالی تهران پیدا شد و علت مرگ او را خفگی اعلام کردند.
وی در خیابان ایرانشهر ربوده شده و در باغی در شهریار به قتل رسیده است.
در اعترافات ماموران وزارت اطلاعات آمده است که چگونه علی روشن ، صادق (#مهرداد_عالیخانی ) و رضا (محسن تهرانی) طنابی به گردن وی بستهاند و آنقدر کشیدند تا جان بدهد…
قاتلان از جمله علی روشنی شخصی که طناب را به گردن او انداخته و خفهاش کرده بود به حبس ابد محکوم شد، اما هیچگاه برای سپردن دوره محکومیت به زندان فرستاده نشد.شمار دیگری از عاملان و آمران این قتلها نیز به حبس محکوم شده اما مجازات نشدند.
مزار محمدجعفر پوینده در امامزاده طاهر کرج در کنار مزار محمد مختاری دیگر قربانی این قتلها است.
🌐 irbr.news
🆔 @irbriefing
پوینده از فعالترین اعضای کانون نویسندگان ایران بود.
او مدافع پرکار دمکراسی، حقوق بشر و آزادی نامحدود اندیشه و بیان بود.
#محمد_جعفر_پوینده از خانوادهای فقیر بود، در شش سالگی بهدبستان رفت و از ده سالگی مشغول بهکار شد.
فعالیت سیاسی را از دوران دانشجویی در تهران آغاز کرد و سال ۱۳۵۳ برای ادامه تحصیل در دانشگاه سوربن بهفرانسه رفت.
در سال ۱۳۵۶ مدرک فوق لیسانس جامعهشناسی را از این دانشگاه دریافت کرد و در شهریور ۱۳۵۷ در بحبوحه انقلاب بهکشور بازگشت.
او پس از انقلاب، وقت خود را وقف ترجمه آثار مختلف فلسفی و ادبی کرد که بسیاری از آنها منتشر نشدند.
پوینده در ۸ آذر ۱۳۷۷ از منزل خارج شد و ۱۰ روز بعد جسدش در روستای بادامک شهریار در حوالی تهران پیدا شد و علت مرگ او را خفگی اعلام کردند.
وی در خیابان ایرانشهر ربوده شده و در باغی در شهریار به قتل رسیده است.
در اعترافات ماموران وزارت اطلاعات آمده است که چگونه علی روشن ، صادق (#مهرداد_عالیخانی ) و رضا (محسن تهرانی) طنابی به گردن وی بستهاند و آنقدر کشیدند تا جان بدهد…
قاتلان از جمله علی روشنی شخصی که طناب را به گردن او انداخته و خفهاش کرده بود به حبس ابد محکوم شد، اما هیچگاه برای سپردن دوره محکومیت به زندان فرستاده نشد.شمار دیگری از عاملان و آمران این قتلها نیز به حبس محکوم شده اما مجازات نشدند.
مزار محمدجعفر پوینده در امامزاده طاهر کرج در کنار مزار محمد مختاری دیگر قربانی این قتلها است.
🌐 irbr.news
🆔 @irbriefing
❤2🤬2🔥1
محمد مختاری پنجشنبه ۱۲ آذر ۱۳۷۷ به گفته همسرش پیش از غروب برای خرید میوه و نان از منزلش خارج شد و دیگر بازنگشت.
تیمی از اعضای وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی او را ربودند و به قتل رساندند.
قتل او بخشی از ترورهای سیاسی بود که بعدها به قتلهای زنجیرهای معروف شد و مقامات وقت وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی در بیانیهای اعتراف کردند که این قتلها به دست عوامل این وزارتخانه صورت گرفتهاست.
#محمد_مختاری از شاعران، نویسندگان، مترجمان و منتقدان چپ گرای معاصر ایران بود.
مختاری متولد ۱ اردیبهشت ۱۳۲۱ است و در سال ۱۳۴۸ در رشته زبان و ادبیات فارسی دانشگاه فردوسی به عنوان دانشجوی ممتاز، فارغالتحصیل شد.
در ابتدای دهه پنجاه با فعال شدن بنیاد شاهنامه فردوسی، از اعضا هیات علمی آن شد، چهار مجموعه شعر «قصیدههای هاویه»، «در وهم سندباد»، «بر شانه فلات»، «شعر ۵۷» از اوست.
مختاری از اعضای کانون نویسندگان ایران و عضو هیئت دبیران آن بود و تالیفاتی در بررسی آثار شاعران معاصر از جمله نیما یوشیج و منوچهر آتشی دارد.
وی در آذرماه ۱۳۶۱ به جرم اقدام تبلیغی علیه حکومت بازداشت و دو سال زندانی شد.
در سال ۱۳۷۳ در تدوین متن «ما نویسندهایم» که اعتراض#کانون_نویسندگان_ایران به سانسور بود، نقش مهمی داشت.
مختاری در سالهاي آخرين عمر خويش مشغول فعاليت برای راه افتادن دوباره كانون نويسندگان بود كه نقش مهمی در جمع آوری امضا برای اعلاميه معروف به متن ۱۳۴ نويسنده داشت، بسیاری او را نویسنده اولیه این نامه دانیتهاند.
وی در سال ۱۳۷۷ به مسئول كميته تدارك و برگزاری مجمع عمومی كانون نويسندگان میشود و بلافاصله نیز به دادسرای انقلاب احضار شده و در همين دوره توسط مأموران وزارت اطلاعات تهديد به مرگ میشود.
پس از قتل فروهرها ،مختاری و پوینده ، خامنهای در نماز جمعه تهران گفت: «محمد مختاری و محمدجعفر پوینده نویسندگانی شناختهشده نبودند که جمهوری اسلامی بخواهد برخوردی با آنها بکند.» اما ۴۵ روز بعد وزارت اطلاعات در اطلاعیهای اعلام کرد که ماموران این وزارتخانه آنها را کشته است.
به اعتراف مهرداد عالیخانی، تیمی از اعضای وزارت اطلاعات او را ربودند و با پیچیدن طناب به دور گردنش به قتل رساندند.
قتل محمد مختاری، بخشی از ترورهای سیاسی بود که بعدها به #قتلهای_زنجیره_ای معروف شد.
🌐 irbr.news
🆔 @irbriefing
تیمی از اعضای وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی او را ربودند و به قتل رساندند.
قتل او بخشی از ترورهای سیاسی بود که بعدها به قتلهای زنجیرهای معروف شد و مقامات وقت وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی در بیانیهای اعتراف کردند که این قتلها به دست عوامل این وزارتخانه صورت گرفتهاست.
#محمد_مختاری از شاعران، نویسندگان، مترجمان و منتقدان چپ گرای معاصر ایران بود.
مختاری متولد ۱ اردیبهشت ۱۳۲۱ است و در سال ۱۳۴۸ در رشته زبان و ادبیات فارسی دانشگاه فردوسی به عنوان دانشجوی ممتاز، فارغالتحصیل شد.
در ابتدای دهه پنجاه با فعال شدن بنیاد شاهنامه فردوسی، از اعضا هیات علمی آن شد، چهار مجموعه شعر «قصیدههای هاویه»، «در وهم سندباد»، «بر شانه فلات»، «شعر ۵۷» از اوست.
مختاری از اعضای کانون نویسندگان ایران و عضو هیئت دبیران آن بود و تالیفاتی در بررسی آثار شاعران معاصر از جمله نیما یوشیج و منوچهر آتشی دارد.
وی در آذرماه ۱۳۶۱ به جرم اقدام تبلیغی علیه حکومت بازداشت و دو سال زندانی شد.
در سال ۱۳۷۳ در تدوین متن «ما نویسندهایم» که اعتراض#کانون_نویسندگان_ایران به سانسور بود، نقش مهمی داشت.
مختاری در سالهاي آخرين عمر خويش مشغول فعاليت برای راه افتادن دوباره كانون نويسندگان بود كه نقش مهمی در جمع آوری امضا برای اعلاميه معروف به متن ۱۳۴ نويسنده داشت، بسیاری او را نویسنده اولیه این نامه دانیتهاند.
وی در سال ۱۳۷۷ به مسئول كميته تدارك و برگزاری مجمع عمومی كانون نويسندگان میشود و بلافاصله نیز به دادسرای انقلاب احضار شده و در همين دوره توسط مأموران وزارت اطلاعات تهديد به مرگ میشود.
پس از قتل فروهرها ،مختاری و پوینده ، خامنهای در نماز جمعه تهران گفت: «محمد مختاری و محمدجعفر پوینده نویسندگانی شناختهشده نبودند که جمهوری اسلامی بخواهد برخوردی با آنها بکند.» اما ۴۵ روز بعد وزارت اطلاعات در اطلاعیهای اعلام کرد که ماموران این وزارتخانه آنها را کشته است.
به اعتراف مهرداد عالیخانی، تیمی از اعضای وزارت اطلاعات او را ربودند و با پیچیدن طناب به دور گردنش به قتل رساندند.
قتل محمد مختاری، بخشی از ترورهای سیاسی بود که بعدها به #قتلهای_زنجیره_ای معروف شد.
🌐 irbr.news
🆔 @irbriefing
❤2🔥1🤬1
کشیش مهدی دیباج یکی از رهبران کلیسای انجیلی، متولد ۱۴ مرداد ۱۳۱۳ در اصفهان بود. او ۱۴ سال پس از تولدش در سال ۱۳۲۷ به دین مسیحیت گروید.
تحصیلکرده هندوستان و سویس بود پس از بازگشت به ایران مدتی در دانشکده فنی بابل به تدریس زبان انگلیسی پرداخت. مهدی دیباج در سال ۱۳۶۵ شمسی دستگیر و به جرم ارتداد روانه زندان گردید.
با بالا گرفتن فشارهای گسترده بینالمللی او که ۹ سال و ۲۷ روز را در زندان گذرانده بود و در حالیکه در پاییز سال ۱۳۷۲ به جرم ارتداد به مرگ محکوم شد، در ۲۶ دیماه همان سال از زندان بطور مشروط آزاد شد.
سه روز پس از آزادی #مهدی_دیباج، آقای هوسپیان مهر که تلاشهای او باعث آزادی مهدی دیباج شده بود، ناپدید شده و در۳۰ دیماه سال ۷۲ به قتل میرسد.
خوشحالی همگان از آزادی آقای مهدی دیباج ۵ ماه بیشتر به درازا نکشید که چند روز پس از ناپدید شدنش، در روز ۱۳ تیرماه ماموران #وزارت_اطلاعات جمهوری اسلامی اعلام کردند که جسد کشیش مهدی دیباج پیدا شده است. جسد وی با ضربات چاقو قطعهقطعه شده بود.
گوشهای از جزییات قتل سه کشیش به نقل از علی ربیعی زمانیکه خود معاون وزیر اطلاعات بوده: «سه دختر را طعمه کردند برای اینکه ببینند دو کشیش مسیحی آیا تبشیر و تبلیغ مسیحیت میکنند یا نه، اینها فکر میکردند در همین حد طعمه هستند که بروند و بگویند ما میخواهیم به کیش مسیحیت بیاییم و شما ما را تبشیر کنید، به خانهی آن دو کشیش میروند اما جلوی چشم سه دختر کشیشها کشته میشوند و قطعه قطعه میشوند و داخل یخچال گذاشته میشوند.»
وزارت اطلاعات دختران را مجبور می کنند مصاحبه کنند و اعتراف کنند که ما از طرف سازمان مجاهدین خلق ماموریت داشتیم کشیشها را بکشیم و آنها گمان میکنند برای آزادی این مصاحبه را باید انجام دهند، به آنها قول داده بودند؛ اما امنیتیها از لو رفتن ماجرا میترسند و حکم اعدام هر سه طعمه را امضا میکنند اما بعدها به ۱۵ سال حبس متهم میشوند، از سرنوشت آن سه تن هیچ خبری در دست نیست.
نام دیباج بعدها در اعترافات متهمان و قاتلان #قتلهای_زنجیره_ای به کرات تکرار شد و مشخص شد قتل وی نیز از جمله قتلهای این پرونده بوده است.
🌐 irbr.news
🆔 @irbriefing
تحصیلکرده هندوستان و سویس بود پس از بازگشت به ایران مدتی در دانشکده فنی بابل به تدریس زبان انگلیسی پرداخت. مهدی دیباج در سال ۱۳۶۵ شمسی دستگیر و به جرم ارتداد روانه زندان گردید.
با بالا گرفتن فشارهای گسترده بینالمللی او که ۹ سال و ۲۷ روز را در زندان گذرانده بود و در حالیکه در پاییز سال ۱۳۷۲ به جرم ارتداد به مرگ محکوم شد، در ۲۶ دیماه همان سال از زندان بطور مشروط آزاد شد.
سه روز پس از آزادی #مهدی_دیباج، آقای هوسپیان مهر که تلاشهای او باعث آزادی مهدی دیباج شده بود، ناپدید شده و در۳۰ دیماه سال ۷۲ به قتل میرسد.
خوشحالی همگان از آزادی آقای مهدی دیباج ۵ ماه بیشتر به درازا نکشید که چند روز پس از ناپدید شدنش، در روز ۱۳ تیرماه ماموران #وزارت_اطلاعات جمهوری اسلامی اعلام کردند که جسد کشیش مهدی دیباج پیدا شده است. جسد وی با ضربات چاقو قطعهقطعه شده بود.
گوشهای از جزییات قتل سه کشیش به نقل از علی ربیعی زمانیکه خود معاون وزیر اطلاعات بوده: «سه دختر را طعمه کردند برای اینکه ببینند دو کشیش مسیحی آیا تبشیر و تبلیغ مسیحیت میکنند یا نه، اینها فکر میکردند در همین حد طعمه هستند که بروند و بگویند ما میخواهیم به کیش مسیحیت بیاییم و شما ما را تبشیر کنید، به خانهی آن دو کشیش میروند اما جلوی چشم سه دختر کشیشها کشته میشوند و قطعه قطعه میشوند و داخل یخچال گذاشته میشوند.»
وزارت اطلاعات دختران را مجبور می کنند مصاحبه کنند و اعتراف کنند که ما از طرف سازمان مجاهدین خلق ماموریت داشتیم کشیشها را بکشیم و آنها گمان میکنند برای آزادی این مصاحبه را باید انجام دهند، به آنها قول داده بودند؛ اما امنیتیها از لو رفتن ماجرا میترسند و حکم اعدام هر سه طعمه را امضا میکنند اما بعدها به ۱۵ سال حبس متهم میشوند، از سرنوشت آن سه تن هیچ خبری در دست نیست.
نام دیباج بعدها در اعترافات متهمان و قاتلان #قتلهای_زنجیره_ای به کرات تکرار شد و مشخص شد قتل وی نیز از جمله قتلهای این پرونده بوده است.
🌐 irbr.news
🆔 @irbriefing
❤3🔥1🤬1
فخرالسادات برقعی(برقعهای) دبیر دبیرستان دخترانه امامی سالاریه در قم بود که در روز ۱۶ اسفند ۱۳۷۴ در محله سالاریه قم در سن ۳۱ سالگی به طرز فجیعی به قتل رسید.
او تا پیش از کشته شدن تنها به عنوان یک معلم شناخته میشد٬ معلمی که با حسین پورمحمدی٬ پسر عمو و زن برادر مصطفی پورمحمدی ازدواج کرده بود.
بر اساس گزارش رسمی نیروی انتظامی از این قتل٬ قاتلان جسدش را به آتش کشیدند و پس از آن شیر گاز شهری منزل او را باز گذاشته و فرار کردند٬ هرچند نیروهای آتش نشانی پیش از وقوع انفجار و از بین رفتن تمامی شواهد موفق به مهار آتش شد.
پدر مقتول در این باره میگوید خط سیمی که برای خفه کردن فخرالسادات برقعی استفاده کردند٬ زیر گلوی او دیده میشود. به گفته پدر مقتول اثر از حمله با چاقو نبود اما بدنش را سوزانده بودند با موادی که اثری همچون سوختگی با بخار برجا گذاشته بود.
قاتلان او را با یک مواد شیمیایی سوزانده بودند.
به گفته پدر فخر السادات برقعی او مدتی بود احساس خطر کرده و به اطرافیانش بدون اشاره به علت گفته بود که جانش در خطر است.
روز بعد از حادثه رییس ادارۀ اطلاعات قم نزدیک دو ساعت به همراه مصطفی پورمحمدی به منزل پدر برقعی رفته است و از نزدیک موضوع را بررسی کردهاند.
پس از آن است که نقش مصطفی پورمحمدی در این پرونده پررنگ میشود.
به غیر از پورمحمدی فرد دیگری نیز به نام «علی رضا خلیلیان» مطرح میشود.
علیرضا خلیلیان از اعضای وزارت اطلاعات در «دفتر هماهنگی» قم بود که وظیفه آن پس از آغاز رهبری خامنهای هماهنگی مراجع قم و بیعت با خامنهای بود،این دفتر با دستور فراقانونی اکبر هاشمی رفسنجانی تاسیس شده بودو اواخر دهه ۷۰ به کار خود پایان داد.
با پیگیریها مشخص میشود که خلیلیان در روز حادثه در حال خروج از منزل مقتول مشاهده شده است با مشخص شدن نقش خلیلیان در قتل پیگیری این پرونده مسکوت میشود.
قاتل به همراهی دو فرد دیگر پس خفه کردن مقتول قصد داشته خانه را با استفاده از نشتی گاز شهری منفجر کند که به دلیل سررسیدن همسایگان و خانواده موفق نمیشود.
خلیلیان بعدها در پرونده رسیدگی به قتلهای زنجیره ای به عاملیت در قتل سید احمد خمینی نیز متهم و نزدیک به سه ماه در بازداشت بسر میبرد.
او به صراحت در مورد قتل فخر السادات اعتراف و آن را دستور سازمانی مینامد.
در اعترافات خلیلیان مشخص می شود مقتول در بین سالهای ۱۳۶۹ تا ۱۳۷۳ بطور مستقیم با دفتر ویژه اطلاعات ریاست جمهوری ارتباط داشته و همزمان با وزارت اطلاعات نیز به عنوان مخبر از درون بیت ابوالفضل برقعی قمی (سید ابوالفضل ابنالرّضا برقعی قمی ) از مراجع قم همکاری میکرده است.
در یکی از قرارهای او با اعضای دفتر ریاست جمهوری یک مامور وزارت اطلاعات بصورت اتفاقی او را شناسایی میکند و مشخص می شود نامبرده همزمان بدون آنکه به هر دو طرف گفته باشد نقش خبرچین را بازی کرده است.
او اطلاعات شخصی و مراودات غیر شرعی پورمحمدیها را به دفتر هاشمی اطلاع میداده و وزارت اطلاعات را نیز از فعالیتهای بیت آیت الله برقعی آگاه میساخته.
کمی بعد مشخص میشود اطلاعاتی را که او به وزارت اطلاعات اطلاع میداده هدفمند بوده و توسط خود این دفتر جهت گمراهی وزارت اطلاعات به وزارت اطلاعات ،داده شده بود.
پرونده قتل وی به دلیل اتصال به قتل سید احمد خمینی معدوم میشود.
وی در قبرستان شیخان قم در حالی به خاک سپرده شد که نامش برروی سنگ مزارش «معصومه برقی» درج شده بود اما در سال ۱۳۹۲ در سنگ مزار جدید بصورت کامل فخرالسادات برقعی درج شد.
نام #فخرالسادات_برقعی در میان کشته شدگان #قتلهای_زنجیره_ای مطرح است.
🌐 irbr.news
🆔 @irbriefing
او تا پیش از کشته شدن تنها به عنوان یک معلم شناخته میشد٬ معلمی که با حسین پورمحمدی٬ پسر عمو و زن برادر مصطفی پورمحمدی ازدواج کرده بود.
بر اساس گزارش رسمی نیروی انتظامی از این قتل٬ قاتلان جسدش را به آتش کشیدند و پس از آن شیر گاز شهری منزل او را باز گذاشته و فرار کردند٬ هرچند نیروهای آتش نشانی پیش از وقوع انفجار و از بین رفتن تمامی شواهد موفق به مهار آتش شد.
پدر مقتول در این باره میگوید خط سیمی که برای خفه کردن فخرالسادات برقعی استفاده کردند٬ زیر گلوی او دیده میشود. به گفته پدر مقتول اثر از حمله با چاقو نبود اما بدنش را سوزانده بودند با موادی که اثری همچون سوختگی با بخار برجا گذاشته بود.
قاتلان او را با یک مواد شیمیایی سوزانده بودند.
به گفته پدر فخر السادات برقعی او مدتی بود احساس خطر کرده و به اطرافیانش بدون اشاره به علت گفته بود که جانش در خطر است.
روز بعد از حادثه رییس ادارۀ اطلاعات قم نزدیک دو ساعت به همراه مصطفی پورمحمدی به منزل پدر برقعی رفته است و از نزدیک موضوع را بررسی کردهاند.
پس از آن است که نقش مصطفی پورمحمدی در این پرونده پررنگ میشود.
به غیر از پورمحمدی فرد دیگری نیز به نام «علی رضا خلیلیان» مطرح میشود.
علیرضا خلیلیان از اعضای وزارت اطلاعات در «دفتر هماهنگی» قم بود که وظیفه آن پس از آغاز رهبری خامنهای هماهنگی مراجع قم و بیعت با خامنهای بود،این دفتر با دستور فراقانونی اکبر هاشمی رفسنجانی تاسیس شده بودو اواخر دهه ۷۰ به کار خود پایان داد.
با پیگیریها مشخص میشود که خلیلیان در روز حادثه در حال خروج از منزل مقتول مشاهده شده است با مشخص شدن نقش خلیلیان در قتل پیگیری این پرونده مسکوت میشود.
قاتل به همراهی دو فرد دیگر پس خفه کردن مقتول قصد داشته خانه را با استفاده از نشتی گاز شهری منفجر کند که به دلیل سررسیدن همسایگان و خانواده موفق نمیشود.
خلیلیان بعدها در پرونده رسیدگی به قتلهای زنجیره ای به عاملیت در قتل سید احمد خمینی نیز متهم و نزدیک به سه ماه در بازداشت بسر میبرد.
او به صراحت در مورد قتل فخر السادات اعتراف و آن را دستور سازمانی مینامد.
در اعترافات خلیلیان مشخص می شود مقتول در بین سالهای ۱۳۶۹ تا ۱۳۷۳ بطور مستقیم با دفتر ویژه اطلاعات ریاست جمهوری ارتباط داشته و همزمان با وزارت اطلاعات نیز به عنوان مخبر از درون بیت ابوالفضل برقعی قمی (سید ابوالفضل ابنالرّضا برقعی قمی ) از مراجع قم همکاری میکرده است.
در یکی از قرارهای او با اعضای دفتر ریاست جمهوری یک مامور وزارت اطلاعات بصورت اتفاقی او را شناسایی میکند و مشخص می شود نامبرده همزمان بدون آنکه به هر دو طرف گفته باشد نقش خبرچین را بازی کرده است.
او اطلاعات شخصی و مراودات غیر شرعی پورمحمدیها را به دفتر هاشمی اطلاع میداده و وزارت اطلاعات را نیز از فعالیتهای بیت آیت الله برقعی آگاه میساخته.
کمی بعد مشخص میشود اطلاعاتی را که او به وزارت اطلاعات اطلاع میداده هدفمند بوده و توسط خود این دفتر جهت گمراهی وزارت اطلاعات به وزارت اطلاعات ،داده شده بود.
پرونده قتل وی به دلیل اتصال به قتل سید احمد خمینی معدوم میشود.
وی در قبرستان شیخان قم در حالی به خاک سپرده شد که نامش برروی سنگ مزارش «معصومه برقی» درج شده بود اما در سال ۱۳۹۲ در سنگ مزار جدید بصورت کامل فخرالسادات برقعی درج شد.
نام #فخرالسادات_برقعی در میان کشته شدگان #قتلهای_زنجیره_ای مطرح است.
🌐 irbr.news
🆔 @irbriefing
❤4🔥1🤬1
حسین سرشار، زادهی ۲۳ خرداد، خواننده، بازیگر و دوبلوری بود که در سابقهاش دوبار بازداشت در دهه شصت وجود دارد، بار اول در ۱۳۶۲ به دلیل به نیکی یاد کردن و حمایت از نظام شاهنشاهی در یک مصاحبه با روزنامه ایتالیایی و بار دوم سال ۱۳۶۸ به دلیل انتقاد از سیاستهای دولت برای سانسور .
وی سال ۱۳۳۳ از هنرستان عالی موسیقی در رشته آواز اپرا دیپلم گرفت و به ایتالیا رفت و در کنکور بینالمللی «اپرای لافنیچه» در ونیز شرکت کرد و یکی از هفت برنده جایزه آواز آن مسابقه شد.
در ایتالیا همراه با مرتضی حنانه و بهجت صدر و دیگران در دوبله فیلمهای ایتالیایی شرکت میکرد.
#حسین_سرشار پس از اتمام تحصیلات عالی و از بدو افتتاح تالار رودکی بهعنوان سولیست اول درآنجا مشغول بهکار شد و در کنسرتهایی بهرهبری حشمت سنجری و فرهاد مشکوه شرکت کرد.
او نقش اول اپراهای «کوزی فانتوته» و «دون ژوان» و «کاوالریا روستیکانا» و «نیروی سرنوشت» و «فالستاف» را برعهده داشت.
کار مهم سرشار اجرای توانمندانه و ماهرانه قطعه ای ایران در سال ۱۳۶۷ بود.
روایتهای گوناگونی درباره مرگ او وجود دارد.
سرشار مدتی ناپدید شد و خانوادهاش، مفقود شدنش را آگهی کردند.
سه ماه پس از مفقود شدن نسبتا عجیبش در ۲۰ فروردین سال ۱۳۷۴ منابع رسمی دولتی، مرگ سرشار را بر اثر بیماری آلزایمر و تصادف با اتومبیل اعلام کردند، اما روایتی دیگر مرگ او را با قتلهای زنجیرهای مرتبط میداند؛ اعترافات سعید امامی ، مصاحبه و گفتههای ناصر زرافشان وکیل خانوادههای کشته شده در قتلهای زنجیرهای دال بر قتل وی در پروژه #قتلهای_زنجیره_ای است.
محمد علی کشاورز دربارهٔ بیماری سرشار و مرگ او گفتهاست: «حسین بینهایت به اپرا عشق میورزید، و وقتی اپرا تعطیل شد این حالت روانیاش به هم خورد و اینطور شد. او هر روز صبح ساعت ۹ میرفت دم تالار رودکی و اشک میریخت. یک روز دیگر مواظبش نبودند رفت زیر ماشین و هیچ ختم و یا بزرگداشتی برای او اجازه ندادند گرفته شود»
علیرضا نوریزاده در کتاب سونای زعفرانیه او را از قربانیان قتلهای زنجیرهای ایران میخواند و مدعی است به جرم آزاده گویی به دست مأموران وزارت اطلاعات به آبادان برده میشود و با دادن شوک الکتریکی، شکنجه میشود و سرانجام با صحنهسازی مرگش را تصادف با خودرو نشان میدهند.
اصلی ترین دلیل برای قتل او در قتل های زنجیرهای ارتباط نزدیک او با علیاکبر سعیدی سیرجانی است که خود نیز قربانی قتلهای زنجیرهای بود و ارتباطش با روزنامه های اروپایی است.
او اولین فردی است که بازداشت و سپس قتل سیرجانی را آذر ۱۳۷۳ به چند روزنامه ایتالیایی و فرانسوی با نام خود اطلاع داده،سرشار پس از این اطلاع رسانیها یک هفته ناپدید میشود و پس از آن بیماریهای روحی و روانی اش آغاز میشود و اواخر سال ۱۳۷۴ دوباره مفقود شده و در نهایت خبر مرگ وی در آبادان منتشر میشود.
🌐 irbr.news
🆔 @irbriefing
وی سال ۱۳۳۳ از هنرستان عالی موسیقی در رشته آواز اپرا دیپلم گرفت و به ایتالیا رفت و در کنکور بینالمللی «اپرای لافنیچه» در ونیز شرکت کرد و یکی از هفت برنده جایزه آواز آن مسابقه شد.
در ایتالیا همراه با مرتضی حنانه و بهجت صدر و دیگران در دوبله فیلمهای ایتالیایی شرکت میکرد.
#حسین_سرشار پس از اتمام تحصیلات عالی و از بدو افتتاح تالار رودکی بهعنوان سولیست اول درآنجا مشغول بهکار شد و در کنسرتهایی بهرهبری حشمت سنجری و فرهاد مشکوه شرکت کرد.
او نقش اول اپراهای «کوزی فانتوته» و «دون ژوان» و «کاوالریا روستیکانا» و «نیروی سرنوشت» و «فالستاف» را برعهده داشت.
کار مهم سرشار اجرای توانمندانه و ماهرانه قطعه ای ایران در سال ۱۳۶۷ بود.
روایتهای گوناگونی درباره مرگ او وجود دارد.
سرشار مدتی ناپدید شد و خانوادهاش، مفقود شدنش را آگهی کردند.
سه ماه پس از مفقود شدن نسبتا عجیبش در ۲۰ فروردین سال ۱۳۷۴ منابع رسمی دولتی، مرگ سرشار را بر اثر بیماری آلزایمر و تصادف با اتومبیل اعلام کردند، اما روایتی دیگر مرگ او را با قتلهای زنجیرهای مرتبط میداند؛ اعترافات سعید امامی ، مصاحبه و گفتههای ناصر زرافشان وکیل خانوادههای کشته شده در قتلهای زنجیرهای دال بر قتل وی در پروژه #قتلهای_زنجیره_ای است.
محمد علی کشاورز دربارهٔ بیماری سرشار و مرگ او گفتهاست: «حسین بینهایت به اپرا عشق میورزید، و وقتی اپرا تعطیل شد این حالت روانیاش به هم خورد و اینطور شد. او هر روز صبح ساعت ۹ میرفت دم تالار رودکی و اشک میریخت. یک روز دیگر مواظبش نبودند رفت زیر ماشین و هیچ ختم و یا بزرگداشتی برای او اجازه ندادند گرفته شود»
علیرضا نوریزاده در کتاب سونای زعفرانیه او را از قربانیان قتلهای زنجیرهای ایران میخواند و مدعی است به جرم آزاده گویی به دست مأموران وزارت اطلاعات به آبادان برده میشود و با دادن شوک الکتریکی، شکنجه میشود و سرانجام با صحنهسازی مرگش را تصادف با خودرو نشان میدهند.
اصلی ترین دلیل برای قتل او در قتل های زنجیرهای ارتباط نزدیک او با علیاکبر سعیدی سیرجانی است که خود نیز قربانی قتلهای زنجیرهای بود و ارتباطش با روزنامه های اروپایی است.
او اولین فردی است که بازداشت و سپس قتل سیرجانی را آذر ۱۳۷۳ به چند روزنامه ایتالیایی و فرانسوی با نام خود اطلاع داده،سرشار پس از این اطلاع رسانیها یک هفته ناپدید میشود و پس از آن بیماریهای روحی و روانی اش آغاز میشود و اواخر سال ۱۳۷۴ دوباره مفقود شده و در نهایت خبر مرگ وی در آبادان منتشر میشود.
🌐 irbr.news
🆔 @irbriefing
❤5🔥1
ابراهیم زالزاده متولد ۵ اسفند ۱۳۲۵ و روزنامهنگار و ناشر ایرانی است.
وی از جمله افرادی است که اعتقاد داشت آتشسوزی سینما رکس آبادان با هدف سیاسی وتوسط انقلابیون ۵۷ انجام شده و کتابی با نام واقعیت سینما رکس نوشت که مأموران امنیتی، دو ماه پیش از قتلش شبانه به خانهاش ریختند و همه دستنوشتهها و فایلهای کامپیوتری او را ربودند.
در نشریه معیار که مدیر مسئولی آن را نیز بر عهده داشت مقالهای منتشر کرد که آخرین مقاله او شد.
وی خطاب به #اکبر_هاشمی_رفسنجانی در آن مقاله نوشته بود:
«آقای رئیسجمهور هیچ رژیمی در ایران پایدار نبوده و شما بهتر میدانید که اگر رژیم نتواند از تاریخ درس بگیرد و منطبق با خواستهای مردم حرکت نکند سرنگون خواهد شد.»
نشریه «معیار» بعد از انتشار این سرمقاله توقیف شد و ابراهیم زالزاده مدتی بعد ربوده و به قتل رسید.
برادرش میگوید: «یکی از دفتر رفسنجانی به من گفت، آقای هاشمی وقتی این سرمقاله را خوانده خیلی عصبانی شده و گفته کسی نیست که این را خفه کند یا این را آرام کند؟ بلافاصله مجله را بستند و بعد از مدتی هم این اتفاق برایش افتاد.»
یک روز قبل از ربوده شدن #ابراهیم_زال_زاده برادر او که از آلمان راهی باکو بود، از او میخواهد که به باکو سفر کند تا دیداری تازه شود، اما در پاسخ میشنود که «احتمالا ممنوع الخروجم و عجیب مثل سایه دنبالم هستند.»
این آخرین باری است که حسین زالزاده با برادرش صحبت میکند و صدای او را میشنود.
فردای همان روز در راه بازگشت از دفترش، سر خیابانی که منزلش آنجا بود، از یک گلفروشی در فاصله بسیار نزدیک به منزل برای همسرش دستهگل یاس میگیرد و به سمت خانه حرکت میکند.
بعد از پنج روز ماشین ابراهیم در خیابان توانیر تهران پیدا میشود. زیر صندلیاش کارت خبرنگاری ابراهیم و روی صندلی پشت، گل یاسی که برای همسرش خریده بود یافت میشود.
انداختن کارت خبرنگاری زیر صندلی، بهگفته برادر زالزاده، پیامی بود که حکایت از ربودن او داشت؛ پیامی که نتیجه قرار ابراهیم زالزاده با دوستانش بود مبنی بر اینکه اگر ربوده شدند یا اتفاقی افتاد، کارت خبرنگاری را جایی بیندازند تامشخص شود که هستند.
مفقود شدن ابراهیم زالزاده ۳۷ روز طول میکشد.
در این فاصله بارها نیروهای امنیتی به خانواده گفته بودند سرنخ هایی دارند که بهتر است آنها اطلاعرسانی نکنند.
«میگفتند هیچ اطلاعی به کسی ندهید و حرفی در مورد او نزنید تا ما بتوانیم پیگیری کنیم.
۳۷ روز بعد از اداره آگاهی اطلاع میدهند کشته شده و جسد را در بیابانهای یافتآباد پیداکردهاند.
۱۷ ضربه چاقو روی قفسه سینه و بریده شدن شاهرگ گلوی او.
هر دو انگشت او نیز شکسته شده بود.
برادرش گفته است: «قبلش انگشتانش را شکسته بودند. یعنی عملاً همان صحبتی که خمینی کرده بود و گفته بود قلمهای مسموم روزنامهنگاران را بشکنید. آن موقع هم قلم ابراهیم را شکاندند. یعنی انگشتانش را، هر ده انگشتش را، شکانده بودند.»
با پیدا شدن پیکر زال زاده پرونده او نیز مختومه می شود خاکسپاری او بدون دادن اجازه به خانواده برای اطلاع دادن به دوستان و بستگان و بصورت سریع با حضور نیروهای امنیتی انجام میشود.
پس از پیگیری همسرش برای علت مختومه شدن پرونده او به او میگویند به دفتر قوه قضائیه مراجعه کند، دفتری به اسم کمیسیون حقوق بشراسلامی، آنجا به صراحت به همسرش میگویند:«یا ساکت میشوی یا ساکتت میکنیم.»
#ابراهیم_زال_زاده با #سعید_حجاریان هممدرسهای بود.
او هنگام قتل ابراهیم زالزاده عضو وقت مرکز استراتژیک ریاستجمهوری، و بعدتر در زمان افشای قتلها مشاور محمد خاتمی، رئیسجمهور وقت، بود و بهگفته حسین زالزاده، پیگیر قتلهای زنجیرهای. با حجاریان تماس میگیرد و میپرسد چرا ابراهیم را کشتید؟ و پاسخ میشنود که «سعید امامی کشته و مدتهای مدیدی بود که ابراهیم در لیست #قتلهای_زنجیره_ای قرار داشته.»
🌐 irbr.news
🆔 @irbriefing
وی از جمله افرادی است که اعتقاد داشت آتشسوزی سینما رکس آبادان با هدف سیاسی وتوسط انقلابیون ۵۷ انجام شده و کتابی با نام واقعیت سینما رکس نوشت که مأموران امنیتی، دو ماه پیش از قتلش شبانه به خانهاش ریختند و همه دستنوشتهها و فایلهای کامپیوتری او را ربودند.
در نشریه معیار که مدیر مسئولی آن را نیز بر عهده داشت مقالهای منتشر کرد که آخرین مقاله او شد.
وی خطاب به #اکبر_هاشمی_رفسنجانی در آن مقاله نوشته بود:
«آقای رئیسجمهور هیچ رژیمی در ایران پایدار نبوده و شما بهتر میدانید که اگر رژیم نتواند از تاریخ درس بگیرد و منطبق با خواستهای مردم حرکت نکند سرنگون خواهد شد.»
نشریه «معیار» بعد از انتشار این سرمقاله توقیف شد و ابراهیم زالزاده مدتی بعد ربوده و به قتل رسید.
برادرش میگوید: «یکی از دفتر رفسنجانی به من گفت، آقای هاشمی وقتی این سرمقاله را خوانده خیلی عصبانی شده و گفته کسی نیست که این را خفه کند یا این را آرام کند؟ بلافاصله مجله را بستند و بعد از مدتی هم این اتفاق برایش افتاد.»
یک روز قبل از ربوده شدن #ابراهیم_زال_زاده برادر او که از آلمان راهی باکو بود، از او میخواهد که به باکو سفر کند تا دیداری تازه شود، اما در پاسخ میشنود که «احتمالا ممنوع الخروجم و عجیب مثل سایه دنبالم هستند.»
این آخرین باری است که حسین زالزاده با برادرش صحبت میکند و صدای او را میشنود.
فردای همان روز در راه بازگشت از دفترش، سر خیابانی که منزلش آنجا بود، از یک گلفروشی در فاصله بسیار نزدیک به منزل برای همسرش دستهگل یاس میگیرد و به سمت خانه حرکت میکند.
بعد از پنج روز ماشین ابراهیم در خیابان توانیر تهران پیدا میشود. زیر صندلیاش کارت خبرنگاری ابراهیم و روی صندلی پشت، گل یاسی که برای همسرش خریده بود یافت میشود.
انداختن کارت خبرنگاری زیر صندلی، بهگفته برادر زالزاده، پیامی بود که حکایت از ربودن او داشت؛ پیامی که نتیجه قرار ابراهیم زالزاده با دوستانش بود مبنی بر اینکه اگر ربوده شدند یا اتفاقی افتاد، کارت خبرنگاری را جایی بیندازند تامشخص شود که هستند.
مفقود شدن ابراهیم زالزاده ۳۷ روز طول میکشد.
در این فاصله بارها نیروهای امنیتی به خانواده گفته بودند سرنخ هایی دارند که بهتر است آنها اطلاعرسانی نکنند.
«میگفتند هیچ اطلاعی به کسی ندهید و حرفی در مورد او نزنید تا ما بتوانیم پیگیری کنیم.
۳۷ روز بعد از اداره آگاهی اطلاع میدهند کشته شده و جسد را در بیابانهای یافتآباد پیداکردهاند.
۱۷ ضربه چاقو روی قفسه سینه و بریده شدن شاهرگ گلوی او.
هر دو انگشت او نیز شکسته شده بود.
برادرش گفته است: «قبلش انگشتانش را شکسته بودند. یعنی عملاً همان صحبتی که خمینی کرده بود و گفته بود قلمهای مسموم روزنامهنگاران را بشکنید. آن موقع هم قلم ابراهیم را شکاندند. یعنی انگشتانش را، هر ده انگشتش را، شکانده بودند.»
با پیدا شدن پیکر زال زاده پرونده او نیز مختومه می شود خاکسپاری او بدون دادن اجازه به خانواده برای اطلاع دادن به دوستان و بستگان و بصورت سریع با حضور نیروهای امنیتی انجام میشود.
پس از پیگیری همسرش برای علت مختومه شدن پرونده او به او میگویند به دفتر قوه قضائیه مراجعه کند، دفتری به اسم کمیسیون حقوق بشراسلامی، آنجا به صراحت به همسرش میگویند:«یا ساکت میشوی یا ساکتت میکنیم.»
#ابراهیم_زال_زاده با #سعید_حجاریان هممدرسهای بود.
او هنگام قتل ابراهیم زالزاده عضو وقت مرکز استراتژیک ریاستجمهوری، و بعدتر در زمان افشای قتلها مشاور محمد خاتمی، رئیسجمهور وقت، بود و بهگفته حسین زالزاده، پیگیر قتلهای زنجیرهای. با حجاریان تماس میگیرد و میپرسد چرا ابراهیم را کشتید؟ و پاسخ میشنود که «سعید امامی کشته و مدتهای مدیدی بود که ابراهیم در لیست #قتلهای_زنجیره_ای قرار داشته.»
🌐 irbr.news
🆔 @irbriefing
❤3🔥1
مجید شریف متولد ۱۹ بهمن ۱۳۲۹، نویسنده و مترجم ایرانی است.
وی از نویسندگان ماهنامه ایران فردا و عضو دفتر تدوین مجموعه آثار علی شریعتی و از فعالان سیاسی موسوم به ملی مذهبی بود.
مجید شریف سه بار از آغاز انقلاب ۵۷ به دلیل فعالیتهای سیاسی بازداشت میشود و سپس در سال ۱۳۶۲ از ایران خارج و ۱۲ سال در فرانسه زندگی میکند، او در آبانماه ۱۳۷۴ به ایران بازگشتو دلیل بازگشتش را اینچنین اعلام میکند:«مرگ یا زندان، باید بروم، خانهٔ طبیعی من آنجاست».
سه سال بعد صبح روز ۲۸ آبان ۱۳۷۷ مجید شریف درحالی که با لباس گرمکن برای ورزش از خانه مادرش در یوسفآباد خارج شده بود، به خانه بازنگشت.
جسد او در حاشیه خاکی اتوبان کردستان رها میشود و نزدیکان او شش روز بعد ۴ آذر ۱۳۷۷ جسد او را در پزشکی قانونی تهران شناسایی کردند.
پزشکی قانونی علت مرگ را «نامعلوم» تشخیص داده بود.
در جریان رسیدگی به پرونده #قتلهای_زنجیره_ای نام مجید شریف در شمار قربانیان قتلهای زنجیرهای قرار نمیگیرد هرچند فاصلهٔ اندک زمانی میان قتلها و نوع ربایش و روش انجام قتلها حکایت از انجام آنها توسط یک تیم عملیاتی داشت.
روزنامه کیهان تحت مدیریت حسین شریعتمداری؛ در تابستان ۱۴۰۰ پس از ۲۳ سال انکار قتل مجید شریف اعلام کرد که قتل مجید شریف بخشی از قتل های زنجیره ای بوده است.
این در حالی است که در زمان بازجویی از متهمان قتلهای زنجیرهای مهرداد عالیخانی گفته بوده که مجید شریف با آمپول پتاسیم کلرید به قتل رسیده است.
حسین شریعتمداری قتل #مجید_شریف را در وزارت اطلاعات «خدمت ندانستهٔ یونسی به رژیم درمانده اسرائیل» عنوان کرده و آن را به وزارت اطلاعات دوران #علی_یونسی وزیر اطلاعات دوران اصلاحات نسبت داده است.
🌐 irbr.news
🆔 @irbriefing
وی از نویسندگان ماهنامه ایران فردا و عضو دفتر تدوین مجموعه آثار علی شریعتی و از فعالان سیاسی موسوم به ملی مذهبی بود.
مجید شریف سه بار از آغاز انقلاب ۵۷ به دلیل فعالیتهای سیاسی بازداشت میشود و سپس در سال ۱۳۶۲ از ایران خارج و ۱۲ سال در فرانسه زندگی میکند، او در آبانماه ۱۳۷۴ به ایران بازگشتو دلیل بازگشتش را اینچنین اعلام میکند:«مرگ یا زندان، باید بروم، خانهٔ طبیعی من آنجاست».
سه سال بعد صبح روز ۲۸ آبان ۱۳۷۷ مجید شریف درحالی که با لباس گرمکن برای ورزش از خانه مادرش در یوسفآباد خارج شده بود، به خانه بازنگشت.
جسد او در حاشیه خاکی اتوبان کردستان رها میشود و نزدیکان او شش روز بعد ۴ آذر ۱۳۷۷ جسد او را در پزشکی قانونی تهران شناسایی کردند.
پزشکی قانونی علت مرگ را «نامعلوم» تشخیص داده بود.
در جریان رسیدگی به پرونده #قتلهای_زنجیره_ای نام مجید شریف در شمار قربانیان قتلهای زنجیرهای قرار نمیگیرد هرچند فاصلهٔ اندک زمانی میان قتلها و نوع ربایش و روش انجام قتلها حکایت از انجام آنها توسط یک تیم عملیاتی داشت.
روزنامه کیهان تحت مدیریت حسین شریعتمداری؛ در تابستان ۱۴۰۰ پس از ۲۳ سال انکار قتل مجید شریف اعلام کرد که قتل مجید شریف بخشی از قتل های زنجیره ای بوده است.
این در حالی است که در زمان بازجویی از متهمان قتلهای زنجیرهای مهرداد عالیخانی گفته بوده که مجید شریف با آمپول پتاسیم کلرید به قتل رسیده است.
حسین شریعتمداری قتل #مجید_شریف را در وزارت اطلاعات «خدمت ندانستهٔ یونسی به رژیم درمانده اسرائیل» عنوان کرده و آن را به وزارت اطلاعات دوران #علی_یونسی وزیر اطلاعات دوران اصلاحات نسبت داده است.
🌐 irbr.news
🆔 @irbriefing
❤2🔥1
حسین برازنده متولد ۵ آبان ۱۳۲۳ در مشهد است.
او فارغ التحصیل مهندسی برق از دانشگاه فردوسی است و یکی از بنیانگذاران سپاه پاسداران و جهاد سازندگی مشهد است.
برازنده پیش از انقلاب برای دانشجویان پزشکی دانشگاه مشهد کلاسهای آموزش قرآن برگزار میکرد.
پس از انقلاب از اولین اعضای سپاه پاسداران مشهد بود و سپس جهاد سازندگی مشهد را بنیان نهاد.
به دنبال مقاومت خامنهای در جایگاه رییس جمهور در مقابل حمایت آیت الله خمینی از میرحسین موسوی، نخست وزیر وقت از نیمه مرداد تا نیمه مهر ۱۳۶۴ او در حالیکه رئیس جهاد سازندگی مشهد بود، سخنرانی درباره ارتداد خامنهای انجام داد و او را از دین خارج شده و نجس معرفی کرد،کمی بعد از این سخنرانی او در مشهد بازداشت شد که دو هفته بعد با وساطت سید احمد خمینی آزاد شد، اواز سمت ریاست جهاد مشهد استعفا داده و پس از آن به عنوان معلم به آموزش و پرورش رفت.
پس از مرگ خمینی و رهبری خامنهای او از آموزش و پرورش اخراج شد.
#حسین_برازنده سپس در مغازهای در مشهد به عنوان برقکار و تعمیر لوازم برقی مشغول فعالیت شد اما همزمان در حسینیهای تفسر نهج البلاغه و قرآن را بصورت هفتگی آغاز کرده بود.
او در جلسات درسیاش ولایت فقیه را شرک عنوان میکرد و از همین رو مدام تحت حمله نیروهای امنیتی و حکومت بود.
برازنده ۱۴ دیماه ٧٣، ساعت ۱۱ شب هنگامی که وی در پایان جلسه آموزش قران راهی منزل بود، مفقود میشود و صبح روز ۱۵ دیماه جسدش در صندوق عقب اتوموبیلش در خیابان فلسطین مشهد در شرایطی یافت میشود که بر روی دستش آثار دستبند به چشم می خورد و بر پشت و پهلویش آثار ضربه کاملا مشخص بود.
پزشکی قانونی علت فوت او را فشار بر ناحیه گردن و انسداد مجاری تنفسی اعلام کرد.
عبدالله نوری وزیر کشور دولت خاتمی در دفاعیات خود در دادگاه نام وی را در میان مقتولان #قتلهای_زنجیره_ای آورد که با دستور مستقیم خامنهای به عاملان قتلها به قتل رسیده است.
🌐 irbr.news
🆔 @irbriefing
او فارغ التحصیل مهندسی برق از دانشگاه فردوسی است و یکی از بنیانگذاران سپاه پاسداران و جهاد سازندگی مشهد است.
برازنده پیش از انقلاب برای دانشجویان پزشکی دانشگاه مشهد کلاسهای آموزش قرآن برگزار میکرد.
پس از انقلاب از اولین اعضای سپاه پاسداران مشهد بود و سپس جهاد سازندگی مشهد را بنیان نهاد.
به دنبال مقاومت خامنهای در جایگاه رییس جمهور در مقابل حمایت آیت الله خمینی از میرحسین موسوی، نخست وزیر وقت از نیمه مرداد تا نیمه مهر ۱۳۶۴ او در حالیکه رئیس جهاد سازندگی مشهد بود، سخنرانی درباره ارتداد خامنهای انجام داد و او را از دین خارج شده و نجس معرفی کرد،کمی بعد از این سخنرانی او در مشهد بازداشت شد که دو هفته بعد با وساطت سید احمد خمینی آزاد شد، اواز سمت ریاست جهاد مشهد استعفا داده و پس از آن به عنوان معلم به آموزش و پرورش رفت.
پس از مرگ خمینی و رهبری خامنهای او از آموزش و پرورش اخراج شد.
#حسین_برازنده سپس در مغازهای در مشهد به عنوان برقکار و تعمیر لوازم برقی مشغول فعالیت شد اما همزمان در حسینیهای تفسر نهج البلاغه و قرآن را بصورت هفتگی آغاز کرده بود.
او در جلسات درسیاش ولایت فقیه را شرک عنوان میکرد و از همین رو مدام تحت حمله نیروهای امنیتی و حکومت بود.
برازنده ۱۴ دیماه ٧٣، ساعت ۱۱ شب هنگامی که وی در پایان جلسه آموزش قران راهی منزل بود، مفقود میشود و صبح روز ۱۵ دیماه جسدش در صندوق عقب اتوموبیلش در خیابان فلسطین مشهد در شرایطی یافت میشود که بر روی دستش آثار دستبند به چشم می خورد و بر پشت و پهلویش آثار ضربه کاملا مشخص بود.
پزشکی قانونی علت فوت او را فشار بر ناحیه گردن و انسداد مجاری تنفسی اعلام کرد.
عبدالله نوری وزیر کشور دولت خاتمی در دفاعیات خود در دادگاه نام وی را در میان مقتولان #قتلهای_زنجیره_ای آورد که با دستور مستقیم خامنهای به عاملان قتلها به قتل رسیده است.
🌐 irbr.news
🆔 @irbriefing
❤5🔥1🤔1
در خرداد ۱۳۷۱ دکتر محمدتقی فلاح تفتی جراح قلب و عروق و همسرش دکتر منیژه زرسازگار متخصص اطفال، به همراه فرزندانشان امید و هدیه، توسط نیروهای امنیتی در منزلشان واقع در خیابان پاسداران بیرحمانه به قتل میرسند.
آنها از نخستین قربانیان قتلهای زنجیرهای بودند در دهه ۷۰ بودند.
روزنامه کیهان در اوج اختلافاتش با وزارت اطلاعات وقت در۳ خرداد ۱۳۷۱ اولین رسانهای است که شائبه امنیتی بودن قتلها را مطرح کرد و نوشت:«دکتر #محمدتقی_فلاح_تفتی، پزشک خدمتگزار و زحتمکش جامعه ما و نیز همسرش که وی نیز در همین کسوت پزشکی قرار داشت به نحو شدید در منزل مسکونیشان به قتل رسیدند. اما مگر چه گناه عظیمی را مرتکب شده بودند که جنایتکاران آنها را همراه با فرزندان بیگناهشان با فجیعترین شکل به قتل رساندند؟مردم ایران بهطور قطع قاتلان دکتر #محمد_فلاح_تفتی و همسر و فرزندانش را در زمره دشمنان خبیث این آب و خاک قرار داده و از دشمنان خارجی نیز پستتر میشمارند»
چند روز بعد #علی_یونسی، دادستان نظامی وقت و وزیر اطلاعات بعدی، مدعی شد: «در تحقیقات اولیه دادسرا مشخص شد که این جنایت با شرکت یکی از آشنایان خانواده دکتر صورت گرفته است... ساعاتی بعد از وقوع قتل نیز اتومبیل مرحوم تفتی همراه با یک جنازه نیمسوخته کشف شد. بر اساس قرائن و شواهد معلوم است جنازه متعلق به عامل اصلی یا یکی از عوامل اصلی جنایت است…در ادامه ۴ نفر در مشهد سوار بر یک اتومبیل شورلت دستگیر شدند که انگیزه قتل را سرقت گفتهاند و هیچگونه انگیزه سیاسی وجود نداشته است و شایعاتی که در مورد انگیزههای قتل بیان میشود ساخته ذهنهای بیمار است»
اظهار نظر علی یونسی رئیس سازمان قضائی نیروهای مسلح بدون آنکه اشارهای کند مشخص کرد این قتل ربطی به نیروهای نظامی و امنیتی دارد در غیر آن میبایست دادستان تهران و یا دیگر مقامهای عمومی قوه قضائیه اظهار نظر میکرد.
عبدالله اسدی معروف به مطلق از کارمندان وزارت اطلاعات، در جلسه دادگاه مورخ ۱۳۷۹/۴/۱۵ #قتلهای_زنجیره_ای درباره قتل دکتر فلاح تفتی «آن را روال اداری دانست» که «بدون آنکه علتش را بداند انجام داده» اسدی هدف اصلی را دکتر تفتی دانسته و قتل همسر و فرزندانش را «یک اتفاق غیرقابل جبران» خوانده.
دکتر فلاح تفتی پزشک قلب خمینی و همچنین سید احمد خمینی بوده و طبق اعتراف سعید امامی منتشر شده در جزوه ۸۸ صفحهای:«نیروهای امنیتی از وی میخواهنددر روند قتل سید احمد همکاری کند اما وی مخالفت نموده و همین مسئله دلیل قتل وی میشود»
🌐 irbr.news
🆔 @irbriefing
آنها از نخستین قربانیان قتلهای زنجیرهای بودند در دهه ۷۰ بودند.
روزنامه کیهان در اوج اختلافاتش با وزارت اطلاعات وقت در۳ خرداد ۱۳۷۱ اولین رسانهای است که شائبه امنیتی بودن قتلها را مطرح کرد و نوشت:«دکتر #محمدتقی_فلاح_تفتی، پزشک خدمتگزار و زحتمکش جامعه ما و نیز همسرش که وی نیز در همین کسوت پزشکی قرار داشت به نحو شدید در منزل مسکونیشان به قتل رسیدند. اما مگر چه گناه عظیمی را مرتکب شده بودند که جنایتکاران آنها را همراه با فرزندان بیگناهشان با فجیعترین شکل به قتل رساندند؟مردم ایران بهطور قطع قاتلان دکتر #محمد_فلاح_تفتی و همسر و فرزندانش را در زمره دشمنان خبیث این آب و خاک قرار داده و از دشمنان خارجی نیز پستتر میشمارند»
چند روز بعد #علی_یونسی، دادستان نظامی وقت و وزیر اطلاعات بعدی، مدعی شد: «در تحقیقات اولیه دادسرا مشخص شد که این جنایت با شرکت یکی از آشنایان خانواده دکتر صورت گرفته است... ساعاتی بعد از وقوع قتل نیز اتومبیل مرحوم تفتی همراه با یک جنازه نیمسوخته کشف شد. بر اساس قرائن و شواهد معلوم است جنازه متعلق به عامل اصلی یا یکی از عوامل اصلی جنایت است…در ادامه ۴ نفر در مشهد سوار بر یک اتومبیل شورلت دستگیر شدند که انگیزه قتل را سرقت گفتهاند و هیچگونه انگیزه سیاسی وجود نداشته است و شایعاتی که در مورد انگیزههای قتل بیان میشود ساخته ذهنهای بیمار است»
اظهار نظر علی یونسی رئیس سازمان قضائی نیروهای مسلح بدون آنکه اشارهای کند مشخص کرد این قتل ربطی به نیروهای نظامی و امنیتی دارد در غیر آن میبایست دادستان تهران و یا دیگر مقامهای عمومی قوه قضائیه اظهار نظر میکرد.
عبدالله اسدی معروف به مطلق از کارمندان وزارت اطلاعات، در جلسه دادگاه مورخ ۱۳۷۹/۴/۱۵ #قتلهای_زنجیره_ای درباره قتل دکتر فلاح تفتی «آن را روال اداری دانست» که «بدون آنکه علتش را بداند انجام داده» اسدی هدف اصلی را دکتر تفتی دانسته و قتل همسر و فرزندانش را «یک اتفاق غیرقابل جبران» خوانده.
دکتر فلاح تفتی پزشک قلب خمینی و همچنین سید احمد خمینی بوده و طبق اعتراف سعید امامی منتشر شده در جزوه ۸۸ صفحهای:«نیروهای امنیتی از وی میخواهنددر روند قتل سید احمد همکاری کند اما وی مخالفت نموده و همین مسئله دلیل قتل وی میشود»
🌐 irbr.news
🆔 @irbriefing
❤7🔥1
فرزین مقصودلو از فرزندان یکی از متمولین گرگان و وابستگان به حکومت پهلوی بود وی در دولت دوم #اکبر_هاشمی_رفسنجانی با نامه نگاری با دولت وقت و موافقت ضمنی در سفارت جمهوری اسلامی در لندن به ایران بازمیگردد و علیرغم داشتن نامه موافقت #عطالله_مهاجرانی معاون پارلمانی دولت وقت در همان بدو ورود به فرودگاه بازداشت میشود.
وی باگذشت یک هفته آزاد میشود،پس از آزادی چند مقام دولتی از او میخواهند ایران را ترک کند اما مقاومت وی بر سر باز پسگیری اموال پدریاش باعث به وجود آمدن جنگ قدرتی بین نهادهای امنیتی و چند روحانی صاحب نفوذ در گرگان از جمله کاظم نورمفیدی میشود.
نیروهای امنیتی به #فرزین_مقصودلو در قبال همکاری اطلاعاتی و جاسوسی برای آنها وعده بازپس دهی اموالش را میدهند و کاظم نورمفیدی نیز به وی پیشنهاداتی میدهد که با قبول آنها وی املاکش را میتواند بازپس یابد.
فرزین وقتی وضعیت را اینگونه میبیند با ناامیدی قصد خروج از کشور داشته که مجددا در فرودگاه مهرآباد بازداشت و این بار یکماه در خانه امنی در شمال تهران نگهداری میشود وپس از آن آزاد میشود و به وی ۴۸ ساعت فرصت میدهند ایران را ترک کند،او اما بجای ترک ایران به گرگان میرود و در بدو ورود همان شب (اول آبان ۱۳۷۵) در منزل مادر بزرگش در خیابان بهمن محله گرگانپارس به همراه خواهرزادهاش #شبنم_حسینی که اتفاقی آن شب همراه وی بوده است به قتل میرسد.
فرزین مقصودلو در زمان قتل ۴۸ سال و خواهرزادهاش ۲۱ سال سن داشت.
فرزین مقصودلو در راه تهران به گرگان شرح آنچه را بر وی رفته است را در نوار کاستی ضبط کرده که شب قتل به همراه چند مدرک دیگر توسط نیروهای امنیتی ضبط میشود.
#ناصر_زرافشان وکیل خانوادههای کشته شدگان اظهار داشته بخشهایی از این نوار که به اقدامات #مصطفی_کاظمی در ایام نگهداری وی در خانه امن مربوط است در دادگاه پخش شده که وی آن را «شرم آور،غیرانسانی و تکان دهنده» خوانده است.
روزنامه همشهری نیز در شماره ۲۳ بهمن ۱۳۷۸ با شرحی از ماجرای قتل این دو زن ، قتل آنها را به باند سعید امامی و #قتلهای_زنجیره_ای مرتبط دانست.
🌐 irbr.news
🆔 @irbriefing
وی باگذشت یک هفته آزاد میشود،پس از آزادی چند مقام دولتی از او میخواهند ایران را ترک کند اما مقاومت وی بر سر باز پسگیری اموال پدریاش باعث به وجود آمدن جنگ قدرتی بین نهادهای امنیتی و چند روحانی صاحب نفوذ در گرگان از جمله کاظم نورمفیدی میشود.
نیروهای امنیتی به #فرزین_مقصودلو در قبال همکاری اطلاعاتی و جاسوسی برای آنها وعده بازپس دهی اموالش را میدهند و کاظم نورمفیدی نیز به وی پیشنهاداتی میدهد که با قبول آنها وی املاکش را میتواند بازپس یابد.
فرزین وقتی وضعیت را اینگونه میبیند با ناامیدی قصد خروج از کشور داشته که مجددا در فرودگاه مهرآباد بازداشت و این بار یکماه در خانه امنی در شمال تهران نگهداری میشود وپس از آن آزاد میشود و به وی ۴۸ ساعت فرصت میدهند ایران را ترک کند،او اما بجای ترک ایران به گرگان میرود و در بدو ورود همان شب (اول آبان ۱۳۷۵) در منزل مادر بزرگش در خیابان بهمن محله گرگانپارس به همراه خواهرزادهاش #شبنم_حسینی که اتفاقی آن شب همراه وی بوده است به قتل میرسد.
فرزین مقصودلو در زمان قتل ۴۸ سال و خواهرزادهاش ۲۱ سال سن داشت.
فرزین مقصودلو در راه تهران به گرگان شرح آنچه را بر وی رفته است را در نوار کاستی ضبط کرده که شب قتل به همراه چند مدرک دیگر توسط نیروهای امنیتی ضبط میشود.
#ناصر_زرافشان وکیل خانوادههای کشته شدگان اظهار داشته بخشهایی از این نوار که به اقدامات #مصطفی_کاظمی در ایام نگهداری وی در خانه امن مربوط است در دادگاه پخش شده که وی آن را «شرم آور،غیرانسانی و تکان دهنده» خوانده است.
روزنامه همشهری نیز در شماره ۲۳ بهمن ۱۳۷۸ با شرحی از ماجرای قتل این دو زن ، قتل آنها را به باند سعید امامی و #قتلهای_زنجیره_ای مرتبط دانست.
🌐 irbr.news
🆔 @irbriefing
❤6🔥1
دکتر جمشید پرتوی، متخصص قلب و پزشک سید احمد خمینی بود.
وی نزدیک به چهار سال پس از مرگ سید احمد خمینی در ۷ دی ۱۳۷۷ در منزل مسکونیاش در همسایگی سید محمد خاتمی رئیس جمهور و #اکبر_هاشمی_رفسنجانی به قتل رسید.
در نگاه اول بدون هیچ پیشداوری قتل وی بدون همکاری نیروهای امنیتی ممکن نبود چرا که دست کم چهار گیت بازرسی در خیابان و کوچه محل اقامت وی وجود داشته است، گیتهایی متعلق به نیروی انتظامی و سپاه حفاظت انصارالمهدی .
در خاطرات هاشمی نیز دو بار از قتل وی نامبرده شده ، بار اول در فردای شب قتل که وی نوشته است از وزارت اطلاعات خواسته است پیگیر باشند و بار دوم که در خاطرات سال ۱۳۷۸ است و اخیرا منتشر شده و هاشمی می نویسد که در دادگاه #قتلهای_زنجیره_ای نام وی نیز آمده است ، هاشمی از علت قتل دکتر پرتوی در خاطراتش ابراز بی اطلاعی میکند .
در جریان مرگ سید احمد خمینی دو متخصص قلب به قتل رسیدهاند، ابتدا دکتر تفتی که از پذیرش همکاری با باند سعید امامی در قتل احمد خمینی سرباز زده است و دکتر پرتوی که در زمان قتل احمد خمینی و بستری شدن وی سرتیم پزشکی وی بوده است.
#جمشید_پرتوی پس از پنج روز، تلاش خود و تیم پزشکیاش موفق به احیای احمد خمینی نمیشود اما از دلیل به کما رفتن و مرگ وی مطلع میشود، وی تا برملا شدن قتلهای پائیز ۱۳۷۷ سکوت میکند اما با بازداشت #سعید_امامی وی در یک مراسم افطاری و فرصت دیداری که با سید حسن خمینی داشته است او را از نحوه قتل سید احمد و دست داشتن امامی در آن را مطلع میکند.(۲ دی ۱۳۷۷) سید حسن خمینی از وی میخواهد تا اطلاعاتش را در اختیار خاتمی و سازمان قضایی نیروهای مسلح قرار دهد، اما پنج روز بعد وی در خانهاش به طرز فجیعی کشته میشود؛ ۱۷ ضربه چاقو و متلاشی کردن سرش با کاسه هاونگ برنجی.
🌐 irbr.news
🆔 @irbriefing
وی نزدیک به چهار سال پس از مرگ سید احمد خمینی در ۷ دی ۱۳۷۷ در منزل مسکونیاش در همسایگی سید محمد خاتمی رئیس جمهور و #اکبر_هاشمی_رفسنجانی به قتل رسید.
در نگاه اول بدون هیچ پیشداوری قتل وی بدون همکاری نیروهای امنیتی ممکن نبود چرا که دست کم چهار گیت بازرسی در خیابان و کوچه محل اقامت وی وجود داشته است، گیتهایی متعلق به نیروی انتظامی و سپاه حفاظت انصارالمهدی .
در خاطرات هاشمی نیز دو بار از قتل وی نامبرده شده ، بار اول در فردای شب قتل که وی نوشته است از وزارت اطلاعات خواسته است پیگیر باشند و بار دوم که در خاطرات سال ۱۳۷۸ است و اخیرا منتشر شده و هاشمی می نویسد که در دادگاه #قتلهای_زنجیره_ای نام وی نیز آمده است ، هاشمی از علت قتل دکتر پرتوی در خاطراتش ابراز بی اطلاعی میکند .
در جریان مرگ سید احمد خمینی دو متخصص قلب به قتل رسیدهاند، ابتدا دکتر تفتی که از پذیرش همکاری با باند سعید امامی در قتل احمد خمینی سرباز زده است و دکتر پرتوی که در زمان قتل احمد خمینی و بستری شدن وی سرتیم پزشکی وی بوده است.
#جمشید_پرتوی پس از پنج روز، تلاش خود و تیم پزشکیاش موفق به احیای احمد خمینی نمیشود اما از دلیل به کما رفتن و مرگ وی مطلع میشود، وی تا برملا شدن قتلهای پائیز ۱۳۷۷ سکوت میکند اما با بازداشت #سعید_امامی وی در یک مراسم افطاری و فرصت دیداری که با سید حسن خمینی داشته است او را از نحوه قتل سید احمد و دست داشتن امامی در آن را مطلع میکند.(۲ دی ۱۳۷۷) سید حسن خمینی از وی میخواهد تا اطلاعاتش را در اختیار خاتمی و سازمان قضایی نیروهای مسلح قرار دهد، اما پنج روز بعد وی در خانهاش به طرز فجیعی کشته میشود؛ ۱۷ ضربه چاقو و متلاشی کردن سرش با کاسه هاونگ برنجی.
🌐 irbr.news
🆔 @irbriefing
❤2🔥1
فاطمه قائم مقامی متولد ۱۳۳۰ تهران است ، دانشجوی نیمه تمام دندانپزشکی تهران که پس از بازگشایی دانشگاهها در انقلاب فرهنگی تحصیل را رها نموده.
قائم مقامی از بستگان مصطفی میرسلیم است، وی در زمان سرپرستی میرسلیم بر شهربانی کل کشور به استخدام شهربانی درآمده و در انتظامات فرودگاه مهرآباد مشغول میشود،سپس در سال ۱۳۶۴ به عنوان مهماندار در هواپیمایی ملی و سپس با سمت سرمهماندار در هواپیمایی آسمان مشغول میشود.
درباره مرگ #فاطمه_قائم_مقامی روایتهای ضد و نقیض فراوانی وجود دارد،اما به نظر میرسد موثق ترین روایت «جزوه ۸۸ صفحهای» برگرفته از اعترافات متهمان #قتلهای_زنجیره_ای باشد؛ «از اوائل سال ۱۳۶۳ بیماری قلبی خمینی شدت میگیرد،پزشکان علاوه بر مراقبتهای ویژه داروهای خاصی برای وی تجویزمیکنند که در ایران یافت نمیشد مسئولیت تامین داروهای خمینی به تیمی به ریاست مستقیم علی فلاحیان و با مشارکت افرادی همچون سعید امامی ،حمیدرضا نقاشیان، اکبر خوش کوش و مهندس رضا موسوی سپرده میشود.
تهیه و تامین داروها از طریق یک رابط در لندن از داروخانهای که رضا موسوی و سعید امامی آن را شناسایی کرده بودند انجام و مسئولیت انتقال هفتگی آن را به ایران فاطمه قائم مقامی بر عهده داشته.
این روند تا اوائل سال ۱۳۶۸ ادامه داشته ، در این هنگام تیم پزشکی که بصورت روزانه سلامت خمینی را زیر نظر داشتند به یکباره متوجه میشوند خمینی شش ماه است به دو سرطان خون و معده مبتلا شده است.
یکی از پزشکان فرضیه مسموم بودن قرصها را مطرح میکند و حمیدرضا نقاشیان مسئول چک مجدد داروخانه میشود اما با مراجعه نقاشیان به داروخانه در لندن متوجه میشود داروخانه بطور کل تعطیل شده است و ظاهرا فقط برای این کار(فروش این داروها برای خمینی) ایجاد شده و اکنون تعطیل شده است.
با مرگ خمینی قضیه موقتا به دستور علی فلاحیان (و بعدها طبق گفته نقاشیان مشخص میشود با دستور هاشمی)مسکوت میماند اما از سال ۷۰ مجددا در دستور کار قرار میگیرد بسیاری از ماموران وزارت اطلاعات از جمله رضا موسوی و اکبر خوش کوش اخراج میشوند،فاطمه قائم مقامی نیز تحت مراقبت قرار میگیرد،وجود صدها فیلم و عکس در ایران و مسافرتهای خارجی و حتی در مهمانیها و حضور در پارکها به همراه فرزندان و خانوادهاش نشان میدهد او بشدت تحت تعقیب و مراقبت بوده در حالی که در این ایام نیز همچنان به همکاری با وزارت اطلاعات در حوزه واردات قاچاق موبایل مشغول بوده.
نهایتا وی در دی ماه ۱۳۷۶ از طریق معاونت ضدجاسوسی وزارت اطلاعات به همکاری با سرویس امنیتی انگلیس متهم میشود.
عبدالله اسدی، کارمند حفاظت اطلاعات وزارت اطلاعات، در اعترافات خود پس از دستگیری مورخ ۱۳۷۷/۱۰/۱۳ زمان مشکوک شدن به #فاطمه_قائم_مقامی و قتلش را کمتر از ۴۸ ساعت عنوان کرده و گفته است:«در هر صورت باید قائم مقامی به دلیل اطلاع از ماجرای داروها حذف می شد چه جاسوس بود چه جاسوس نبود»
فاطمه قائم مقامی توسط تیم سه نفره به سرپرستی عبدالله اسدی و با حضور خسرو براتی و محمد حسین اثنی عشری ۱۰ دی ۱۳۷۶ در پاسداران خیابان گلستان دهم به ضرب چهارگلوله در سر کشته میشود»
هیچ کدام از این سه نفر در دادگاه #قتلهای_زنجیره_ای در قبال قتل خانم قائم مقامی محکوم نشدند.
#حمیدرضا_نقاشیان از اعضای دفتر روحالله خمینی و همچنین عضو دفتر خامنه ای بیست و پنج سال بعد در مصاحبهای اعلام میکند :«رهبر سابق جمهوری اسلامی با دارو ترور شده بود»
او در مصاحبه ای ویدیویی با سایت رهیافتگان اعلام کرده است که روحالله خمینی با مشکل قلبی در بیمارستان بستری شده بود اما بعدا مشخص شد که معده او خونریزی کرده است.
نقاشیان ادعا کرد کپسولهای مورد استفاده در این اقدام از طریق چند رابط از یک «داروخانه زیرپله ای» در لندن خریداری شده بود و این داروخانه قبل از آن وجود نداشت و برای این کار(فروش این داروها) ایجاد شده و بعد تعطیل شده بود.
او توضیح بیشتری درباره این داروها نداد و اعلام نکرد که آیا این داروها به توصیه پزشکان خمینی تجویز شده بود یا نه. این محافظ خمینی همچنین نگفت که افراد خریداری کننده داروها چه سمتی داشتند.
نقاشیان اعلام کرد که متن بازجویی از خریداری کنندگان این کپسولها در پرونده تشکیل شده در وزارت اطلاعات وجود دارد اما #اکبر_هاشمی_رفسنجانی در آن زمان اجازه نداده این پرونده پیگیری شود.
🌐 irbr.news
🆔 @irbriefing.
قائم مقامی از بستگان مصطفی میرسلیم است، وی در زمان سرپرستی میرسلیم بر شهربانی کل کشور به استخدام شهربانی درآمده و در انتظامات فرودگاه مهرآباد مشغول میشود،سپس در سال ۱۳۶۴ به عنوان مهماندار در هواپیمایی ملی و سپس با سمت سرمهماندار در هواپیمایی آسمان مشغول میشود.
درباره مرگ #فاطمه_قائم_مقامی روایتهای ضد و نقیض فراوانی وجود دارد،اما به نظر میرسد موثق ترین روایت «جزوه ۸۸ صفحهای» برگرفته از اعترافات متهمان #قتلهای_زنجیره_ای باشد؛ «از اوائل سال ۱۳۶۳ بیماری قلبی خمینی شدت میگیرد،پزشکان علاوه بر مراقبتهای ویژه داروهای خاصی برای وی تجویزمیکنند که در ایران یافت نمیشد مسئولیت تامین داروهای خمینی به تیمی به ریاست مستقیم علی فلاحیان و با مشارکت افرادی همچون سعید امامی ،حمیدرضا نقاشیان، اکبر خوش کوش و مهندس رضا موسوی سپرده میشود.
تهیه و تامین داروها از طریق یک رابط در لندن از داروخانهای که رضا موسوی و سعید امامی آن را شناسایی کرده بودند انجام و مسئولیت انتقال هفتگی آن را به ایران فاطمه قائم مقامی بر عهده داشته.
این روند تا اوائل سال ۱۳۶۸ ادامه داشته ، در این هنگام تیم پزشکی که بصورت روزانه سلامت خمینی را زیر نظر داشتند به یکباره متوجه میشوند خمینی شش ماه است به دو سرطان خون و معده مبتلا شده است.
یکی از پزشکان فرضیه مسموم بودن قرصها را مطرح میکند و حمیدرضا نقاشیان مسئول چک مجدد داروخانه میشود اما با مراجعه نقاشیان به داروخانه در لندن متوجه میشود داروخانه بطور کل تعطیل شده است و ظاهرا فقط برای این کار(فروش این داروها برای خمینی) ایجاد شده و اکنون تعطیل شده است.
با مرگ خمینی قضیه موقتا به دستور علی فلاحیان (و بعدها طبق گفته نقاشیان مشخص میشود با دستور هاشمی)مسکوت میماند اما از سال ۷۰ مجددا در دستور کار قرار میگیرد بسیاری از ماموران وزارت اطلاعات از جمله رضا موسوی و اکبر خوش کوش اخراج میشوند،فاطمه قائم مقامی نیز تحت مراقبت قرار میگیرد،وجود صدها فیلم و عکس در ایران و مسافرتهای خارجی و حتی در مهمانیها و حضور در پارکها به همراه فرزندان و خانوادهاش نشان میدهد او بشدت تحت تعقیب و مراقبت بوده در حالی که در این ایام نیز همچنان به همکاری با وزارت اطلاعات در حوزه واردات قاچاق موبایل مشغول بوده.
نهایتا وی در دی ماه ۱۳۷۶ از طریق معاونت ضدجاسوسی وزارت اطلاعات به همکاری با سرویس امنیتی انگلیس متهم میشود.
عبدالله اسدی، کارمند حفاظت اطلاعات وزارت اطلاعات، در اعترافات خود پس از دستگیری مورخ ۱۳۷۷/۱۰/۱۳ زمان مشکوک شدن به #فاطمه_قائم_مقامی و قتلش را کمتر از ۴۸ ساعت عنوان کرده و گفته است:«در هر صورت باید قائم مقامی به دلیل اطلاع از ماجرای داروها حذف می شد چه جاسوس بود چه جاسوس نبود»
فاطمه قائم مقامی توسط تیم سه نفره به سرپرستی عبدالله اسدی و با حضور خسرو براتی و محمد حسین اثنی عشری ۱۰ دی ۱۳۷۶ در پاسداران خیابان گلستان دهم به ضرب چهارگلوله در سر کشته میشود»
هیچ کدام از این سه نفر در دادگاه #قتلهای_زنجیره_ای در قبال قتل خانم قائم مقامی محکوم نشدند.
#حمیدرضا_نقاشیان از اعضای دفتر روحالله خمینی و همچنین عضو دفتر خامنه ای بیست و پنج سال بعد در مصاحبهای اعلام میکند :«رهبر سابق جمهوری اسلامی با دارو ترور شده بود»
او در مصاحبه ای ویدیویی با سایت رهیافتگان اعلام کرده است که روحالله خمینی با مشکل قلبی در بیمارستان بستری شده بود اما بعدا مشخص شد که معده او خونریزی کرده است.
نقاشیان ادعا کرد کپسولهای مورد استفاده در این اقدام از طریق چند رابط از یک «داروخانه زیرپله ای» در لندن خریداری شده بود و این داروخانه قبل از آن وجود نداشت و برای این کار(فروش این داروها) ایجاد شده و بعد تعطیل شده بود.
او توضیح بیشتری درباره این داروها نداد و اعلام نکرد که آیا این داروها به توصیه پزشکان خمینی تجویز شده بود یا نه. این محافظ خمینی همچنین نگفت که افراد خریداری کننده داروها چه سمتی داشتند.
نقاشیان اعلام کرد که متن بازجویی از خریداری کنندگان این کپسولها در پرونده تشکیل شده در وزارت اطلاعات وجود دارد اما #اکبر_هاشمی_رفسنجانی در آن زمان اجازه نداده این پرونده پیگیری شود.
🌐 irbr.news
🆔 @irbriefing.
❤7👏2
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بیست و هفت سال پیش در آذرماه سال ۱۳۷۷ ماموران وزارت اطلاعات محمد مختاری ،شاعر، محقق و عضو کانون نویسندگان ایران را در خیابان ربودند و به قتل رساندند چند روز بعد درست ساعاتی پیش از آن که پیکر بیجان #محمد_مختاری در پزشکی قانونی شناسایی شود نقشه ی ربایش و قتل محمد جعفر پوینده ،نویسنده مترجم و دیگر عضو کانون نویسندگان ایران را به اجرا در آوردند پیش از آنها پیکر کارد آجین شده ی داریوش فروهر و پروانه اسکندری از فعالان سیاسی منتقد حکومت در خانه شان پیدا شده بود
چنین قتلهایی سالها و بارها در داخل و خارج کشور انجام گرفته بود. قتل غفار حسینی و احمد میرعلایی دو نمونه از آنهاست اما تعدد و تجمع چهار قتل در نیمه ی نخست آذرماه و شکل فجیع انجام آنها و نیز شرایط سیاسی آن دوره جنبش دادخواهی را به تحرک و حضوری تازه کشاند. این جنبش که سابقه ای طولانی داشت و از آغاز حاکمیت اسلامی بر اندازه و عمق آن افزوده شده بود به اوجی تازه رسید و تا به آنجا پیش رفت که نهاد امنیتی را واداشت به انجام قتلها اقرار کند.
مهرداد عالیخانی(حاج صادق) مدیرکل وزارت اطلاعات و یکی از سه چهره مؤثر،در اجرای #قتلهای_زنجیره_ای ماجرای ربودن و قتل #محمد_مختاری را چنین بازگو می کند:
«حدود ساعت ۱۷، مختاری با لباس اسپرت از کوچه بیرون میآید و از سمت شمال به جنوب خیابان آفریقا حرکت میکند. سریعا به ناظری زنگ زدم و خبر دادم سوژه بیرون زد، مختاری برای خرید بیرون آمده بود و درحال برگشتن به منزل بود که علی و رضا رسیدند.
یک کوچه مانده به منزلش علی و رضا جلوی او را گرفتند و وی را سوار اتومبیل کردند…داخل ساختمان شدیم.
همه کار را روشن و ناظری تمام کردند.
بسیار حرفهای و مسلط و خوب عمل نمودند. ناظری سریعا طناب مربوطه را از کابینت داخل اتاق در آورد. مقادیری پارچه برداشت، چشم و دست او را از پشت سر بست. طناب را به گردن او انداخت. او را به روی شکم خواباند و حدود چهار یا پنج دقیقه طناب را تنگ کرد و آن را کشید. در این حالت ناظری دهان سوژه را با یک پارچه گرفته بود تا بدین وسیله از ریختن خون به زمین و ایجاد سروصدای احتمالی جلوگیری کند. این دو از روی ناخنها تشخیص دادند که کار تمام شده است،کمی آنورتر از سه راه افسریه جنازه را بیرون گذاشتیم»
#قتلهای_زنجیره_ای #علیه_فراموشی
🌐 irbr.news
🆔 @irbriefing
چنین قتلهایی سالها و بارها در داخل و خارج کشور انجام گرفته بود. قتل غفار حسینی و احمد میرعلایی دو نمونه از آنهاست اما تعدد و تجمع چهار قتل در نیمه ی نخست آذرماه و شکل فجیع انجام آنها و نیز شرایط سیاسی آن دوره جنبش دادخواهی را به تحرک و حضوری تازه کشاند. این جنبش که سابقه ای طولانی داشت و از آغاز حاکمیت اسلامی بر اندازه و عمق آن افزوده شده بود به اوجی تازه رسید و تا به آنجا پیش رفت که نهاد امنیتی را واداشت به انجام قتلها اقرار کند.
مهرداد عالیخانی(حاج صادق) مدیرکل وزارت اطلاعات و یکی از سه چهره مؤثر،در اجرای #قتلهای_زنجیره_ای ماجرای ربودن و قتل #محمد_مختاری را چنین بازگو می کند:
«حدود ساعت ۱۷، مختاری با لباس اسپرت از کوچه بیرون میآید و از سمت شمال به جنوب خیابان آفریقا حرکت میکند. سریعا به ناظری زنگ زدم و خبر دادم سوژه بیرون زد، مختاری برای خرید بیرون آمده بود و درحال برگشتن به منزل بود که علی و رضا رسیدند.
یک کوچه مانده به منزلش علی و رضا جلوی او را گرفتند و وی را سوار اتومبیل کردند…داخل ساختمان شدیم.
همه کار را روشن و ناظری تمام کردند.
بسیار حرفهای و مسلط و خوب عمل نمودند. ناظری سریعا طناب مربوطه را از کابینت داخل اتاق در آورد. مقادیری پارچه برداشت، چشم و دست او را از پشت سر بست. طناب را به گردن او انداخت. او را به روی شکم خواباند و حدود چهار یا پنج دقیقه طناب را تنگ کرد و آن را کشید. در این حالت ناظری دهان سوژه را با یک پارچه گرفته بود تا بدین وسیله از ریختن خون به زمین و ایجاد سروصدای احتمالی جلوگیری کند. این دو از روی ناخنها تشخیص دادند که کار تمام شده است،کمی آنورتر از سه راه افسریه جنازه را بیرون گذاشتیم»
#قتلهای_زنجیره_ای #علیه_فراموشی
🌐 irbr.news
🆔 @irbriefing
🕊6❤3🔥1
عیسی کلانتری، رییس پیشین سازمان حفاظت محیط زیست گفت: «آتشسوزی جنگلهای هیرکانی از دو الی سه هفته پیش آغاز شده و آتش در اصل بخشی از اکولوژی جنگل است، مسئله حادی نیست و نمیدانم چرا اینقدر بزرگش میکنند.»
او ادامه داد: «سه میلیون و ۱۰۰ هزار هکتار جنگل هیرکانی داشتیم که یک میلیون و ۳۰۰ هزار هکتار آن را آدمها از بین بردند، حالا ۸۰ هکتار آن آتش گرفته و همه به دنبال این هستند که چرا آتش گرفته است.»
او افزود: «محل آتشسوزی در شیب ۹۰ درصد است و پیاده نمیتوان برای اطفای حریق رفت. بالگرد هم که کاری نمیتواند بکند، با آن سرعت به کوه برخورد میکند. باران که بیاید خودش خاموش میشود و آتشسوزی کف جنگل است و به درختان هم خیلی آسیب نمیرساند.»
🌐 irbr.news
🆔 @irbriefing
او ادامه داد: «سه میلیون و ۱۰۰ هزار هکتار جنگل هیرکانی داشتیم که یک میلیون و ۳۰۰ هزار هکتار آن را آدمها از بین بردند، حالا ۸۰ هکتار آن آتش گرفته و همه به دنبال این هستند که چرا آتش گرفته است.»
او افزود: «محل آتشسوزی در شیب ۹۰ درصد است و پیاده نمیتوان برای اطفای حریق رفت. بالگرد هم که کاری نمیتواند بکند، با آن سرعت به کوه برخورد میکند. باران که بیاید خودش خاموش میشود و آتشسوزی کف جنگل است و به درختان هم خیلی آسیب نمیرساند.»
🌐 irbr.news
🆔 @irbriefing
🤬19🔥1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مهرداد عالیخانی(حاج صادق) مدیرکل وزارت اطلاعات و یکی از سه چهره مؤثر،در اجرای #قتلهای_زنجیره_ای ماجرای ربودن و قتل #محمد_مختاری را چنین بازگو می کند:
«حدود ساعت ۱۷، مختاری با لباس اسپرت از کوچه بیرون میآید و از سمت شمال به جنوب خیابان آفریقا حرکت میکند. سریعا به ناظری زنگ زدم و خبر دادم سوژه بیرون زد، مختاری برای خرید بیرون آمده بود و درحال برگشتن به منزل بود که علی و رضا رسیدند.
یک کوچه مانده به منزلش علی و رضا جلوی او را گرفتند و وی را سوار اتومبیل کردند…داخل ساختمان شدیم.
همه کار را روشن و ناظری تمام کردند.
بسیار حرفهای و مسلط و خوب عمل نمودند. ناظری سریعا طناب مربوطه را از کابینت داخل اتاق در آورد. مقادیری پارچه برداشت، چشم و دست او را از پشت سر بست. طناب را به گردن او انداخت. او را به روی شکم خواباند و حدود چهار یا پنج دقیقه طناب را تنگ کرد و آن را کشید. در این حالت ناظری دهان سوژه را با یک پارچه گرفته بود تا بدین وسیله از ریختن خون به زمین و ایجاد سروصدای احتمالی جلوگیری کند. این دو از روی ناخنها تشخیص دادند که کار تمام شده است،کمی آنورتر از سه راه افسریه جنازه را بیرون گذاشتیم»
🌐 irbr.news
🆔 @irbriefing
«حدود ساعت ۱۷، مختاری با لباس اسپرت از کوچه بیرون میآید و از سمت شمال به جنوب خیابان آفریقا حرکت میکند. سریعا به ناظری زنگ زدم و خبر دادم سوژه بیرون زد، مختاری برای خرید بیرون آمده بود و درحال برگشتن به منزل بود که علی و رضا رسیدند.
یک کوچه مانده به منزلش علی و رضا جلوی او را گرفتند و وی را سوار اتومبیل کردند…داخل ساختمان شدیم.
همه کار را روشن و ناظری تمام کردند.
بسیار حرفهای و مسلط و خوب عمل نمودند. ناظری سریعا طناب مربوطه را از کابینت داخل اتاق در آورد. مقادیری پارچه برداشت، چشم و دست او را از پشت سر بست. طناب را به گردن او انداخت. او را به روی شکم خواباند و حدود چهار یا پنج دقیقه طناب را تنگ کرد و آن را کشید. در این حالت ناظری دهان سوژه را با یک پارچه گرفته بود تا بدین وسیله از ریختن خون به زمین و ایجاد سروصدای احتمالی جلوگیری کند. این دو از روی ناخنها تشخیص دادند که کار تمام شده است،کمی آنورتر از سه راه افسریه جنازه را بیرون گذاشتیم»
🌐 irbr.news
🆔 @irbriefing
🤬11🔥1🤯1
یک دیپلمات سابق جمهوری اسلامی به نام امیر موسوی که قبلاً در لیبی، الجزایر و مصر کار میکرد، چند ماه پیش در فرودگاه قاهره ناپدید شد و دو روز بعد اعلام شد که در بغداد است.
آن زمان مقامات جمهوری اسلامی اعلام کردند او دیگر دیپلمات نیست و از وزارت امور خارجه بازنشسته شده است اما به عنوان یک شهروند ایرانی پیگیر مفقودیاش هستند.
سخنگوی وزارت خارجه جمهوری اسلامی در نشست خبری خود گفته بود امیر موسوی، دیپلمات نیست و در مقطعی رایزن فرهنگی ایران بوده است. وی در شماری از کشورهای عربی از جمله الجزایر و لبنان، مسئولیت رایزنی فرهنگی جمهوری اسلامی ایران را برعهده داشته است.
بقایی گفته بود او در حالی در قاهره ناپدید شده که با پاسپورت عراقی وارد مصر شده بود.
وزارت خارجه جمهوری اسلامی گفته بود در «حمایت از حقوق اتباع ایران»، از طریق دفتر حافظ منافع در قاهره این موضوع را پیگیری میکند.
امیر موسوی یک روز بعد در فرودگاه بغداد پیدا شد و مشخص شد او واقعا با گذرنامه عراقی به مصر سفر کرده است.
این موضوع همان زمان سوالهایی ایجاد کرده بود چون طبق قانون ایران، مسئولان و مدیران و بخصوص مقامات وزارت امور خارجه نمیتوانند دو تابعیت داشته باشند.
اما در هفته گذشته عکس او در حال رایدادن در انتخابات عراق منتشر شد. این اتفاق نشان میدهد او واقعاً تابعیت عراقی دارد.
حالا سئوال این است چطور یک فرد با تابعیت عراقی توانسته دیپلمات ایران در مصر الجزابر و لبنان باشد؟
۲-فردی دارای تابعیت عراقی، چگونه مشاور وزیر دفاع بوده؟
۳-واقعا این دیپلمات جمهوری اسلامی کیست؟
🌐 irbr.news
🆔 @irbriefing
آن زمان مقامات جمهوری اسلامی اعلام کردند او دیگر دیپلمات نیست و از وزارت امور خارجه بازنشسته شده است اما به عنوان یک شهروند ایرانی پیگیر مفقودیاش هستند.
سخنگوی وزارت خارجه جمهوری اسلامی در نشست خبری خود گفته بود امیر موسوی، دیپلمات نیست و در مقطعی رایزن فرهنگی ایران بوده است. وی در شماری از کشورهای عربی از جمله الجزایر و لبنان، مسئولیت رایزنی فرهنگی جمهوری اسلامی ایران را برعهده داشته است.
بقایی گفته بود او در حالی در قاهره ناپدید شده که با پاسپورت عراقی وارد مصر شده بود.
وزارت خارجه جمهوری اسلامی گفته بود در «حمایت از حقوق اتباع ایران»، از طریق دفتر حافظ منافع در قاهره این موضوع را پیگیری میکند.
امیر موسوی یک روز بعد در فرودگاه بغداد پیدا شد و مشخص شد او واقعا با گذرنامه عراقی به مصر سفر کرده است.
این موضوع همان زمان سوالهایی ایجاد کرده بود چون طبق قانون ایران، مسئولان و مدیران و بخصوص مقامات وزارت امور خارجه نمیتوانند دو تابعیت داشته باشند.
اما در هفته گذشته عکس او در حال رایدادن در انتخابات عراق منتشر شد. این اتفاق نشان میدهد او واقعاً تابعیت عراقی دارد.
حالا سئوال این است چطور یک فرد با تابعیت عراقی توانسته دیپلمات ایران در مصر الجزابر و لبنان باشد؟
۲-فردی دارای تابعیت عراقی، چگونه مشاور وزیر دفاع بوده؟
۳-واقعا این دیپلمات جمهوری اسلامی کیست؟
🌐 irbr.news
🆔 @irbriefing
🤔12❤4👍3🤬3🔥1