کتابخوانی📚
6.37K subscribers
6.04K photos
390 videos
12.1K files
990 links
https://www.instagram.com/azadshafi7


👻مخاطب نوشته هام یه موجود خیالیه :)


Admin:
@ShafiAzad7
Download Telegram
ﭼﺮﺍ ﻣﻐﺰ ﻣﺎ ﺍﯾﻦﻗﺪﺭ ﺑﺰﺭﮒ ﺍﺳﺖ؟

ﺍﺣﺘﻤﺎﻻ ﺗﻨﻬﺎ ﯾﮏ ﻣﻮﺗﺎﺳﯿﻮﻥ ‏( ﺟﻬﺶ ‏) ﺭﺍﻩ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﺳﺮﯾﻊ ﻣﻐﺰ ﻫﻤﻮﺍﺭ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ . ﺳﺎﯾﺮ ﻣﻮﺟﻮﺩﺍﺕ ﻧﺨﺴﺘﯿﻦ ﻋﻀﻼﺕ ﻓﮏ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻗﺪﺭﺗﻤﻨﺪﯼ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻧﯿﺮﻭﯾﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮐﻞ ﺟﻤﺠﻤﻪ ﺁﻥﻫﺎ ﻭﺍﺭﺩ ﻣﯽﺳﺎﺧﺖ ﻭ ﺭﺷﺪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﺤﺪﻭﺩ ﻣﯽﮐﺮﺩ . ﺍﻣﺎ ﺣﺪﻭﺩ ﺩﻭ ﻣﯿﻠﯿﻮﻥ ﺳﺎﻝ ﻗﺒﻞ، ﻣﻮﺗﺎﺳﯿﻮﻧﯽ ﺭﺥ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﻧﺴﺎﻥﻫﺎ ﺩﮔﺮﮔﻮﻥ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻓﻮﺭﺍﻥ ﺭﺷﺪ ﻣﻐﺰ ﻫﻢ ﺑﻼﻓﺎﺻﻠﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺻﻮﺭﺕ ﮔﺮﻓﺖ .
ﺍﯾﻦﮐﻪ ﭼﻪﭼﯿﺰﯼ ﺑﺎﻋﺚ ﺍﯾﻦ ﻓﻮﺭﺍﻥ ﺷﺪ، ﻣﺴﺌﻠﻪ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﺳﺖ . ﻣﺤﯿﻂ، ﺍﺣﺘﻤﺎﻻ ﭼﺎﻟﺶﻫﺎﯾﯽ ﺫﻫﻨﯽ ﺑﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﭘﯿﺸﺮﻓﺖﻫﺎﯼ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﻧﯿﺰ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﺴﺎﻟﻪ ﺩﺧﯿﻞ ﺑﻮﺩ .
ﺩﯾﻮﯾﺪ ﮔﯿﺮﯼ، ﺩﺭ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﻣﯿﺴﻮﺭﯼ ﮐﻠﻤﺒﯿﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﺯﻣﺎﯾﺶ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﻧﺴﺒﯽ ﺍﯾﻦ ﻓﺸﺎﺭﻫﺎ ﭘﺮﻭﮊﻩﺍﯼ ﺭﺍ ﺁﻏﺎﺯ ﮐﺮﺩ .
ﺍﻭ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺭﺍﺳﺘﺎ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺟﻤﺠﻤﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥﮔﻮﻧﻪﻫﺎﯼ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺍﺳﺎﺱ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﻣﺤﯿﻄﯽ ﻣﺤﻞ ﺯﻧﺪﮔﯽﺷﺎﻥ- ﻣﺜﻞ ﺗﻐﯿﯿﺮﺍﺕ ﺗﺨﻤﯿﻨﯽ ﺩﻣﺎ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﺳﺎﻻﻧﻪ ﻭ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﺁﻥﻫﺎ ﻣﺜﺎ ﺑﺰﺭﮒ ﺑﻮﺩﻥ ﻣﺤﯿﻂ ﻗﺒﯿﻠﻪﺍﯼ ﻭ ﮔﺮﻭﻫﯽ- ﻣﻮﺭﺩ ﺑﺮﺭﺳﯽ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ .
ﻫﺮ ﺩﻭﯼ ﺍﯾﻦ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺴﺖ ﺑﺎﻋﺚ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻥ ﻣﻐﺰ ﺷﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﻇﺎﻫﺮﺍ ﺷﺰﺍﯾﻂ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﺗﺎﺛﯿﺮ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ ﺑﺮ ﺍﯾﻦ ﻣﺴﺎﻟﻪ ﺩﺍﺷﺖ .
ﻣﻐﺰ ﺑﺰﺭﮒ ﺑﻪ ﺷﺪﺕ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺍﺳﺖ، ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﯾﻦ ﺍﻧﺴﺎﻥﻫﺎﯼ ﺍﻭﻟﯿﻪ ﭼﺎﺭﻩﺍﯼ ﻧﺪﺍﺷﺘﻨﺪ ﺟﺰ ﺁﻥﮐﻪ ﺭﮊﯾﻢ ﻏﺬﺍﯾﯽ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺎﻣﯿﻦ ﻧﯿﺎﺯ ﻣﻐﺰ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺩﻫﻨﺪ .
ﺭﻭﻧﺪ ﮔﺬﺍﺭ ﺑﻪ ﮔﻮﺷﺖﺧﻮﺍﺭﯼ ﻭ ﻫﻤﯿﻦﻃﻮﺭ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﺷﺪﻥ ﻏﺬﺍﻫﺎﯼ ﺩﺭﯾﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﺭﮊﯾﻢ ﻏﺬﺍﯾﯽ ﺁﻥﻫﺎ، ﺍﺣﺘﻤﺎﻻ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺧﺼﻮﺹ ﮐﻤﮏﮐﻨﻨﺪﻩ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ، ﺑﻪﺧﺼﻮﺹ ﺑﻪﺍﯾﻦﺧﺎﻃﺮ ﮐﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻏﺬﺍﻫﺎﯼ ﺩﺭﯾﺎﯾﯽ ﺩﺭ ﺣﺪﻭﺩ ﺩﻭ ﻣﯿﻠﯿﻮﻥ ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ، ﺗﻮﺍﻧﺴﺖ ﺍﺳﯿﺪﻫﺎﯼ ﭼﺮﺏ ﺍﻣﮕﺎ ۳ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺎﺧﺖ ﻭ ﺳﺎﺯ ﻣﻐﺰ، ﺑﻪ ﺭﮊﯾﻢ ﻏﺬﺍﯾﯽ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﮐﻨﺪ . ﺍﺣﺘﻤﺎﻻ ﭘﺨﺘﻪ ﺷﺪﻥ ﻏﺬﺍ ﻫﻢ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺧﺼﻮﺹ ﺗﺎﺛﯿﺮ ﻣﺜﺒﺘﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻫﻀﻢ ﻏﺬﺍ ﺭﺍ ﺁﺳﺎﻥ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ .
ﺍﯾﻦ ﻣﺴﺎﻟﻪ ﺩﺭ ﻋﯿﻦ ﺣﺎﻝ ﺑﻪ ﺍﺟﺪﺍﺩ ﻣﺎ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﺩﻝ ﻭ ﺭﻭﺩﻩ ﮐﻮﭼﮏﺗﺮﯼ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻭ ﻣﻨﺎﺑﻊ ﺍﺿﺎﻓﯽ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﺎﺧﺖ ﻣﻐﺰ ﺍﺧﺘﺼﺎﺹ ﺩﻫﻨﺪ . ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﺑﻮﺩﻥ ﻣﻐﺰ ﻫﻢ ﻫﺰﯾﻨﻪﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ؛ ﺍﺯ ﺟﻤﻠﻪ ﺧﻄﺮ ﺗﻔﮑﺮ ﻭ ﺗﻮﻟﯿﺪ ﺭﺍ .
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﻐﺰ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪ ﻭ 1.3 ﮐﯿﻠﻮﮔﺮﻡ ﺗﻮﺩﻩ ﻫﻮﺷﻤﻨﺪ ﺩﺭ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺖ، ﻃﺮﺡ ﭘﺮﺳﺶﻫﺎ ﺭﺍﺟﻊ ﺑﻪ ﻫﺴﺘﯽ ﺧﻮﺩ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺁﻏﺎﺯ ﺷﺪ
#شفیع
#آزاد
منبع
http://m.livescience.com/5540-human-brains-big.html
http://science.sciencemag.org/content/338/6103/33
قسمت اول
ﺭﻭﺍﻧﺸﻨﺎﺳﺎﻥ ﻭ ﻣﻮﺳﺴﺎﺕ ﺗﺮﺑﯿﺘﯽ ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ : ﺑﺎ ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺭﻭﺍﺑﻂ ﺟﻨﺴﯽ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﯿﺪ ﺣﺘﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﻭﺍﺿﺢ ﺍﺳﻢ ﺍﻟﺖ ﻫﺎﯼ ﺗﻨﺎﺳﻠﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻧﻬﺎ ﺑﮕﻮﯾﯿﺪ ﻭ ﯾﺎﺩ ﺑﺪﻫﯿﺪ ﻭ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩﺵ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﯿﺪ
ﺣﺘﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻧﻬﺎ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻫﺎﯼ ﺳﮑﺴﯽ ﺍﺳﺘﺎﻧﺪﺍﺭﺩ ﻣﺨﺼﻮﺹ ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﺑﺨﻮﺍﻧﯿﺪ !
ﺻﺤﺒﺖ ﺑﺎ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺳﮑﺲ
ﺍﯾﻦ ﺩﻏﺪﻏﻪ ﺣﺘﻤﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻤﺎ ﻫﻢ ﭘﯿﺶ ﺁﻣﺪﻩ ﯾﺎ ﺍﺣﺘﻤﺎﻻ ﺩﺭ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﭘﯿﺶ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺁﻣﺪ؛ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﭼﻄﻮﺭ ﺑﺎ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥﺗﺎﻥ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﻣﻮﺿﻮﻋﺎﺕ ﻣﮕﻮﯼ ‏«ﺟﻨﺴﯽ ‏» ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﯿﺪ . ﺩﺭ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻫﻤﺎﻧﻨﺪ ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﮐﺸﻮﺭﻫﺎﯼ ﺟﻬﺎﻥ، ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﺍﺯ ﺑﯿﺎﻥ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﺟﻨﺴﯽ ﺷﺎﻥ ﺑﺎ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﻭ ﺍﻃﺮﺍﻓﯿﺎﻥﺷﺎﻥ ﺧﻮﺩﺩﺍﺭﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ . ﭼﺮﺍ؟ ﭼﻮﻥ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻣﯽﮐﺸﻨﺪ ﻭ ﺳﺨﻦ ﮔﻔﺘﻦ ﺩﺭ ﺍﯾﻦﺑﺎﺭﻩ ﺭﺍ ﺷﺮﻡ ﺁﻭﺭ ﻣﯽﺩﺍﻧﻨﺪ .
ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺩﺭ ﮐﺸﻮﺭ ﺩﺍﻧﻤﺎﺭﮎ ﻭ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺩﺍﻧﻤﺎﺭﮐﯽ، ﺳﺨﻦ ﮔﻔﺘﻦ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﻣﻮﺿﻮﻋﯽ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﻬﻤﯽ ﺑﺎ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﮐﻤﯽ ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﻣﺘﻔﺎﻭﺕ ﺍﺳﺖ . ﺗﻔﺎﻭﺗﯽ ﮐﻪ ﺧﺎﻧﻢ ‏« ﺟﺴﯿﮑﺎ ﺁﻟﮑﺴﺎﻧﺪﺭ ‏» ﮐﻪ نﻮﯾﺴﻨﺪﻩﺍﯼ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺳﺖ ﺑﺮ ﻗﻀﺎ ﻫﻤﺴﺮﯼ ﺩﺍﻧﻤﺎﺭﮐﯽ ﺩﺍﺭﺩ، ﺑﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺷﮑﻞ ﻣﻤﮑﻦ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩﺍﺵ ﺗﻮﺿﯿﺢ ﻣﯽﺩﻫﺪ . ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﻬﻢ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺪﺍﻧﯿﻢ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﯾﯽﻫﺎ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﻓﺮﻫﻨﮕﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﺷﺒﯿﻪ ﻣﺎ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽﻫﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ . ﺩﺭ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﯾﯽ، ﭘﺪﺭ ﯾﺎ ﻣﺎﺩﺭ ﺑﺎ ﮐﻮﺩﮐﺎﻥﺷﺎﻥ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺳﮑﺲ ﺣﺮﻑ ﻧﻤﯽﺯﻧﻨﺪ ﻭ ﺳﺨﻦ ﮔﻔﺘﻦ ﺩﺭ ﺍﯾﻦﺑﺎﺭﻩ ﺭﺍ ﭘﺪﯾﺪﻩﺍﯼ ﺯﺷﺖ ﻭ ﻧﺎﭘﺴﻨﺪ ﻣﯽﺩﺍﻧﻨﺪ .
ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺎﻧﻢ ﺁﻟﮑﺴﺎﻧﺪﺭ ﺍﺯ ﺷﺒﯽ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺮ ﺩﺍﻧﻤﺎﺭﮐﯽﺍﺵ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﻗﺼﻪﺍﯼ ﮐﻮﺩﮐﺎﻧﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﺧﺘﺮ ﭘﻨﺞ ﺳﺎﻟﻪﺷﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺟﻤﻠﻪ ﺭﺳﯿﺪ : ‏«ﻣﺲ ﺁﻟﺖ ﺟﻨﺴﯽ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻟﺖ ﺟﻨﺴﯽ ﺍﻣﯿﻠﯿﺎ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ !» “ Mads stikker sin tissemand ind i Emilia’s tissekone ” ﺧﺎﻧﻢ ﺁﻟﮑﺴﺎﻧﺪﺭ ﺩﺭ ﻭﺑﻼﮒ ﺧﻮﺩﺵ ﻣﯽﻧﻮﯾﺴﺪ : ‏« ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﺨﺴﺘﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﺍﯾﻦ ﺟﻤﻠﻪ ﺭﺍ ﺷﻨﯿﺪﻡ، ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﺣﺘﻤﺎ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﯽ ﺷﺪﻩ . ﭼﻮﻥ ﺯﺑﺎﻥ ﺩﺍﻧﻤﺎﺭﮐﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﺯﺑﺎﻥ ﺳﺨﺘﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻓﻬﻤﯿﺪﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﻦ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﺷﺎﯾﺪ ﻣﻦ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻧﺸﺪﻩﺍﻡ ‏» . ﯾﮏ ﺷﺐ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﺎﺟﺮﺍ، ﺩﺧﺘﺮ ﭘﻨﺞ ﺳﺎﻟﻪ ﺍﯾﻦ ﻧﻮﯾﺴﻨﺪﻩ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﯾﯽ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺳﺮﺍﻍ ﻫﻤﺎﻥ ﮐﺘﺎﺑﯽ ﻣﯽﺭﻭﺩ ﮐﻪ ﭘﺪﺭ ﺩﺍﻧﻤﺎﺭﮐﯽﺍﺵ ﺷﺐ ﭘﯿﺶ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ . ﺧﺎﻧﻢ ﺁﻟﮑﺴﺎﻧﺪﺭ ﻣﯽﻧﻮﯾﺴﺪ : ‏« ﺍﯾﻦﺑﺎﺭ ﮔﻮﺵﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﻣﺜﻞ ﯾﮏ ﺧﻔﺎﺵ ﺗﯿﺰ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺍﺗﺎﻕ ﺩﺧﺘﺮﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺗﺎ ﺑﺸﻨﻮﻡ ﮐﻪ ﭘﺪﺭﺵ ﺩﻗﯿﻘﺎ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﺧﺘﺮﺵ ﻣﯽﺧﻮﺍﻧﺪ . ‏» ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺷﮏ ﺍﻭ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺑﻪ ﯾﻘﯿﻦ ﻣﯽﺷﻮﺩ . ‏«ﻣﺲ ﺁﻟﺖ ﺟﻨﺴﯽ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺩﺍﺧﻞ ﺁﻟﺖ ﺟﻨﺴﯽ ﺍﻣﺎ ﮐﺮﺩ !»
ﺍﯾﻦﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﻮﯾﺴﻨﺪﻩ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﯾﯽ ﻃﺎﻗﺖ ﻧﻤﯽﺁﻭﺭﺩ، ﻭﺍﺭﺩ ﺍﺗﺎﻕ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﻭ ﻣﺴﺘﻘﯿﻤﺎ ﺳﺮﺍﻍ ﮐﺘﺎﺏ ﻣﯽﺭﻭﺩ . ﺗﺼﻮﯾﺮﯼ ﮐﻪ ﺍﻭ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﺪ ﺗﻌﺠﺒﺶ ﺭﺍ ﺩﻭ ﭼﻨﺪﺍﻥ ﻣﯽﮐﻨﺪ . ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﻨﯿﺪ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺩﺭ ﺁﻥ ﮐﺘﺎﺏ ﺑﻮﺩ؟ ﺧﺐ ﺩﻗﯿﻘﺎ ﻫﻤﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﺧﺘﺮﻣﺎﻥ ﻣﯽﺧﻮﺍﻧﺪ . ﯾﮏ ﻣﺮﺩ ﻭ ﺯﻧﯽ ﮐﻪ ﻟﺨﺖ ﺭﻭﯼ ﺗﺨﺖ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻩﺍﻧﺪ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﻋﺸﻖ ﺑﺎﺯﯼﺍﻧﺪ ﻭ ﺩﺧﺘﺮﮐﯽ ﮐﻪ ﻻﺑﺪ ﻫﻤﺎﻥ ‏«ﺍِﻣﺎ ‏» ﯼ ﻗﺼﻪ ﺍﺳﺖ، ﻧﺸﺴﺘﻪ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺗﺨﺖ ﻭ ﺩﺭ ﺩﺭﯾﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﺍﺳﭙﺮﻡﻫﺎﯼ ﺧﻨﺪﺍﻥ ﻏﺮﻕ ﺑﺎﺯﯼ ﺍﺳﺖ ! ﺟﺴﯿﮑﺎ ﺁﻟﮑﺴﺎﻧﺪﺭ ﺩﺭ ﻭﺑﻼﮔﺶ ﻣﯽﻧﻮﯾﺴﺪ : ‏« ﻣﻦ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻣﯽﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﺩﺍﻧﻤﺎﺭﮐﯽﻫﺎ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥﺷﺎﻥ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﻣﻮﺿﻮﻋﺎﺕ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺍﺯ ﺟﻤﻠﻪ ﺳﮑﺲ ﺭﺍﺣﺘﻨﺪ، ﺍﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺭﻭﺡ ﻭ ﺭﻭﺍﻥ ﻣﻦ ﺩﭼﺎﺭ ﻣﺸﮑﻞ ﺍﺳﺎﺳﯽ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ . ﺍﻟﺒﺘﻪ ﮐﻪ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﺎﺟﺮﺍ، ﺍﻣﺎ ﺩﺍﺋﻢ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﯽﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ‏« ﺧﺐ ﺍﺷﮑﺎﻝ ﮐﺎﺭ ﮐﺠﺎﺳﺖ؟ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﺎ ﺳﮑﺲ ﺁﻥﻫﻢ ﭘﯿﺶ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﺍﻣﺮﯼ ﺯﺷﺖ ﻭ ﻧﺎﭘﺴﻨﺪ ﺍﺳﺖ؟ ﺁﯾﺎ ﺍﯾﻦ ﻣﺴﺌﻠﻪ ﺑﺎ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﻭ ﻧﺤﻮﻩ ﺗﺮﺑﯿﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﺰﺭﮒ ﮐﺮﺩﻩ ﻫﻤﺨﻮﺍﻧﯽ ﺩﺍﺭﺩ؟ ‏»
ﺧﺎﻧﻢ ﺁﻟﮑﺴﺎﻧﺪﺭ ﺳﭙﺲ ﻣﯽﻧﻮﯾﺴﺪ : ‏«ﻧﮑﺘﻪ ﺍﺻﻠﯽ ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻘﺮﯾﺒﺎ ﺩﺭ ﺍﻏﻠﺐ ﺟﻮﺍﻣﻊ ﻭ ﻓﺮﻫﻨﮓﻫﺎ ﺳﺨﻦ ﮔﻔﺘﻦ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺳﮑﺲ ﺑﺎ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﺩﺭ ﻫﺮ ﺳﻦ ﻭ ﺳﺎﻟﯽ ﺗﺎﺑﻮ ﻭ ﺧﻂ ﻗﺮﻣﺰ ﺍﺳﺖ . ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﺍﯾﻦ ﻣﺴﺎﻟﻪ ﺟﺪﯼ ﭘﯿﺶ ﺁﻣﺪ ﮐﻪ ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﺗﺼﻮﺭ ﻭ ﺭﻭﯾﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺟﻨﺴﯽ ﻭ ﺳﮑﺴﯽ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ﺍﻣﺎ ﺧﺐ ﺑﺮﺍﯾﺸﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺿﻮﻋﺎﺕ ﺣﺘﻤﺎ ﺳﺌﻮﺍﻝ ﺍﺳﺖ . ﺳﺌﻮﺍﻝﻫﺎﯾﯽ ﻧﻈﯿﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ‏« ﺑﭽﻪﻫﺎ ﭼﻄﻮﺭ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ؟ ﻭ ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﻣﯽﺁﯾﻨﺪ؟ ‏» ﺑﭽﻪﻫﺎ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺿﻮﻋﺎﺕ ﮐﻨﺠﮑﺎﻭﻧﺪ ﻭ ﺳﺌﻮﺍﻝ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ، ﭘﺲ ﺭﺍﻩﺣﻞ ﭼﯿﺴﺖ؟
ادامه دارد
#آزاد
💠 @shafiazad 💠

#خدا_بزرگترین_خطر_برای_آزادی_انسان_بوده_است

💠یا #خدا می تواند وجود داشته باشد یا #آزادی، هر دو با هم نمی توانند وجود داشته باشند.این نتیجه ی اساسی جمله ی #نیچه است که می گوید:خدا مرده است بنابراین انسان #آزاد است.

💠تمام #مذاهب باور دارند که خدا دنیا را خلق کرده و همچنین بشریت را ولی اگر تو توسط کسی خلق شده باشی، فقط یک عروسک هستی روحی از خودت نداری. و اگر توسط دیگری آفریده شده باشی او می تواند هر لحظه که بخواهد تو را نیافریند. او نه از تو می پرسد که آیا مایلی آفریده بشوی و نه اینکه از تو خواهد پرسید، آیا می خواهی آفریده نشوی ؟!اگر این افسانه را بپذیری که خدا دنیا را و همچنین بشریت را آفریده است آنگاه #خدا_بزرگترین_مستبد_است.

💠اگر خدا واقعیت باشد آنگاه انسان یک برده است یک عروسک. تمام سرنخ ها در دست او هستند حتی زندگی تو. آنگاه موضوع اشراق وجود نخواهد داشت آنگاه وجود گوتام بودا بی معنی خواهد بود زیرا ابدا آزادی وجود نخواهد داشت. او سرنخ را می کشد و تو می رقصی او نخ ها را می کشد و تو گریه می کنی. سرنخ ها را می کشد و شما مرتکب جنایت خودکشی و جنگ می شوید. شما فقط عروسک هایی هستید و او آن خیمه شب باز. یک عروسک نمی تواند مسئول اعمالش باشد. مسئولیت به کسی تعلق دارد که آزادی عمل داشته باشد

💠یا خدا باید وجود داشته باشد و یا آزادی، هر دو با هم نمی توانند وجود داشته باشند. این نتیجه ی طبیعی جمله ی #فریدریش_نیچه است : #خدا_مرده_است بنابر این انسان آزاد است. جمله ی فریدریش بر اساس منطقی بودن و تعقل است. بر اساس مراقبه نیست. انسان آزاد است ولی آزاد برای چه ؟ خدایی نیست و انسان آزاد است. این فقط یعنی اینکه انسان اینک آزاد است که هر کاری می خواهد بکند، خوب یا بد کسی نیست که او را داوری کند کسی نیست که او را ببخشاید.این آزادی تنها یک #هرزگی است. این آزادی فقط وقتی می تواند برایش خوشایند و سرور انگیز باشد که او در #مراقبه ریشه داشته باشد.

💠خدا را بردار این کاملا خوب است این بزرگترین خطر برای آزادی انسان بوده است ولی همچنین به انسان قدری معنا و اهمیت بده. قدری #سازندگی قدری #پذیرش، راهی برای یافتن هستی جاودانه اش، روی دیگر این سکه #ذن است. #ذن خدایی ندارد زیبایی آن در این است ولی علمی شگرف برای دگرگونی #معرفت تو دارد، برای اینکه چنان هشیاری زیادی بتو بدهد تا نتوانی دچار علمی اهریمنی شوی.ذن فرمانی از بیرون نیست از درونی ترین هسته ی وجود خودت می آید. زمانی که مرکز وجود خویش را شناختی زمانی که دانستی با گیتی یگانه هستی و گیتی هرگز آفریده نشده همیشه و همیشه وجود داشته و همیشه و همیشه وجود خواهد داشت : از ابدیت تا ابدیت

💠زمانی که وجود درخشان خود را گوتام بودای نهفته ی خودت را شناختی دیگر ناممکن است که هیچ کار خطایی بکنی انجام هر کار شر غیر ممکن خواهد بود ارتکاب گناه ناممکن خواهد بود. نیچه نتیجه گیری کرد خدا مرده است ولی این یک نتیجه گیری منفی است او خالی شد ولی آزادی او بی معنی بود خوشی در آن نبود زیرا آن فقط یک آزادی از خدا بود ولی برای چه ؟ آزادی دو وجه دارد : از from و برای for وجه دیگر آن گم شده بود و این نیچه را دیوانه کرد. خدا که مرده باشد تمامی ارتباطات تو با جهان هستی تمام شده خدا که مرده باشد تو بدون ریشه تنها گذاشته شده ای. یک درخت نمی تواند بدون ریشه زندگی کند.

🖋اشو

#به_امید_بیداری_افکار

Https://telegram.me/shafiazad
آروم شدن با قرص درست مثل پولدارى تو پنجاه سالگيه...
خوبه، ولى بى فايده ست.

#آزاد
@shafiazad
برای اینکه کاملا #آزاد شوی
باید کاملا #آگاه شوی....

اشو
@shafiazad
💠 چرا کتاب‌خوان‌ها بهترین آدم‌هایی هستند که می‌توان عاشق‌شان شد؟

چندی
پیش، مقاله‌ای در مجله تایم منتشر شد که نویسنده‌اش ادعا می‌کرد، آنچه «مطالعه عمیق» نامیده می‌شود به‌زودی از بین خواهد رفت؛ چرا که میزان مطالعه عمیق میان آدم‌ها کمتر شده و این روزها دیگر آدم‌ها سرسری کتاب می‌خوانند و با وجود مطالب خلاصه شده اینترنتی تعداد خواننده‌های کتاب‌ها روز به روز تقلیل پیدا می‌کند.

نکته اینجاست که مطالعات ثابت کرده، کتاب‌خوان‌ها در قیاس با افراد عادی آدم‌های خوب‌تر و باهوش‌تری هستند و شاید تنها آدم‌هایی روی این کره خاکی باشند که ارزش عاشق شدن را داشته باشند.

بر اساس مطالعاتی که روان‌شناسان در سال‌های ۲۰۰۶ و ۲۰۰۹ انجام داده‌اند، کسانی که رمان می‌خوانند میان انسان‌ها بیشترین قدرت همدلی با دیگران را دارند و قابلیتی دارند با عنوان «تئوری ذهن» که در کنار آنچه خود به آن اعتقاد دارند، می‌توانند عقاید، نظر و علائق دیگری دیگری را مدنظر قرار دهند و درباره آن قضاوت کنند.

آن‌ها می‌توانند بدون این که عقاید دیگران را رد کنند یا از عقیده خودشان دست بردارند، از شنیدن عقاید دیگران لذت ببرند.

تعجبی هم ندارد که کتاب‌خوان‌ها آدم‌های بهتری باشند. کتاب خواندن تجربه کردن زندگی دیگران با چشم غیرواقعی است. یاد گرفتن این نکته که چه طور بدون این که خودت در ماجرایی دخیل باشی، بتوانی دنیا را در چارچوب دیگری ببینی.

کتاب‌خوان‌ها به روح هزاران آدم و خرد جمعی همه این آدم‌ها دسترسی دارند. آن‌ها چیزهایی دیده‌اند که غیر کتاب‌خوان‌ها امکان ندارد از آن سر دربیاورند و مرگ انسان‌هایی را تجربه کرده‌اند که شما هرگز آن‌ها را نمی‌شناسید.

آن‌ها یاد گرفته‌اند که زن بودن چیست و مرد بودن یعنی چه. فهمیده‌اند که تماشای رنج دیگران یعنی چه. کتاب‌خوان‌ها بسیار از سنشان عاقل‌ترند.

تحقیق دیگری در سال ۲۰۱۰ ثابت کرده که هر چه‌قدر بیشتر برای کودکان کتاب بخوانیم، «تئوری ذهن» در آن‌ها قوی‌تر می‌شود و در نهایت باعث می‌شود این بچه‌ها واقعا عاقل‌تر شوند، با محیط‌شان بیشتر انطباق پیدا کنند و قدرت درک‌شان بالاتر برود.

تجربه‌های قهرمان‌های داستان‌ها تبدیل به تجربه‌های خود خواننده‌ها می‌شود. هر درد و رنجی که شخصیت داستان می‌کشد، تبدیل به باری می‌شود که خواننده باید تحمل کند. خواننده‌های کتاب‌ها هزاران بار زندگی می‌کنند و از هر کدام از این تجربه‌ها چیزی یاد می‌گیرند.

اگر دنبال کسی هستید که شما را تکمیل کند و فضای خالی قلبتان را پر کند، می‌توانید این کتاب‌خوان‌ها را در کافی‌شاپ‌ها، پارک‌ها و متروها و... پیدا کنید. چند دقیقه که صحبت کنید، آن‌ها را به جا خواهید آورد.

کتاب‌خوان‌ها با شما حرف نمی‌زنند، با شما رابطه برقرار می‌کنند.

آن‌ها در نامه‌ها یا مسج‌هایشان انگار برایتان شعر می‌نویسند. صرفا به سوالاتتان جواب نمی‌دهند یا بیانیه صادر نمی‌کنند، بلکه با عمیق‌ترین فکرها و تئوری‌ها پاسخ شما را می‌دهند. شما را با دانش بالای کلمات و ایده‌هایشان مسحور خواهند کرد.

تحقیقات دیگری در دانشگاه برکلی نشان داده، کتاب خواندن برای کودکان باعث می‌شود آن‌ها کلماتی را یاد بگیرند که هرگز در مدرسه به آن‌ها یاد نمی‌دهند.

به خودتان لطف کنید و با کسی قرار بگذارید که می‌داند چه‌طور از زبانش استفاده کند.

آن‌ها فقط شما را نمی‌فهمند، درکتان می‌کنند.

آدم‌ها فقط باید عاشق کسی شوند که بتواند روحشان را ببیند. این آدم باید کسی باشد که به روح شما نفوذ می‌کند و به بخش‌هایی از روح شما دسترسی پیدا می‌کند که هیچ‌کس دیگر قبلا کشف‌اش نکرده است.

بهترین کاری که خواندن داستان‌ها با آدم‌ها می‌کنند این است که کامل نبودن شخصیت‌ها باعث می‌شود ذهن شما سعی کند از ذهن دیگران سر در بیاورد. این جور آدم‌ها توانایی همدلی پیدا می‌کنند. ممکن است همیشه با شما موافق نباشند، اما سعی می‌کنند ماجراها را از زاویه دید شما ببینند.

آن‌ها نه‌ تنها باهوشند که عاقل هم هستند.

باهوش بودن همیشه هم خوشایند نیست، اما عاقل بودن آدم‌ها را تحریک می‌کند. همیشه مقاومت در برابر آدم‌هایی که می‌شود چیزی ازشان یاد گرفت کمی سخت است. عاشق یک آدم کتاب‌خوان شدن نه‌تنها کیفیت گفت‌وگو را بالا می‌برد، بلکه باعث می‌شود سطح گفت‌وگو بالا برود.

بر اساس تحقیقات، کتاب‌خوان‌ها به دلیل دایره وسیع واژگانشان و مهارت‌های حافظه، آدم‌های باهوش‌تری هستند. ذهن آن‌ها در قیاس با آدمی معمولی که کتاب نمی‌خواند توانایی درک بالاتری دارد و راحت‌تر و به‌ شکل موثرتری می‌توانند با دیگران ارتباط برقرار کنند.

قرار و مدار گذاشتن با آدم اهل کتاب به قرار گذاشتن با هزاران نفر می‌ماند. انگار که تجربه‌ای را که او با خواندن زندگی همه این آدم‌ها به دست آورده در اختیار شما قرار دهد، انگار با یک کاشف قرار گذاشته باشيد.

#مقاله
#آزاد
@ShafiAzad
بعد از تو ، تمام این راه را پیاده تا خانه رفتم
همه‌ی سنگ‌فرش‌های راه را شمرده‌ام...
تعدادشان خیلی خیلی بیشتر از آن تعدادی است که با هم قدم میزدیم...
هر روز از جلوی آن مغازه‌ رد میشوم که ، با هم بستنی میخوردیم در تابستان.
از جلوی کافه‌ی همیشگی‌مان میگذرم هر روز....آن میز کنار پنجره ، میز شماره 7
اسپرسو سفارشی تو و قهوه تلخ واسه من....
یادش بخیر
آن بچه گربه‌ای که سر آن چهارراه کنار باجه تلفن نشسته بود ، حالا اونقدر بزرگ شده که خودش چندتا بچه دارد....حتی آن هم مرا میشناسد و تا من را میبیند دمش را تکان میدهد...
آن لبو فروش رو یادته...تو سرما و برف ازش لبو میخریدیم و میخوردیم....قرمز بود اما رنگ قاطیش بود و شیرین نبود زیاد ولی خیلی میچسبید...
کبابی عمو پرویز ، دل و جیگر و بال کبابی...
این راه لعنتی چقدر برایم خاطره انگیز است
هر روز تمام آن صحنه ها برایم تکرار میشود....
از پاییز آن سال تا به حال ، پاییز به پاییز که میرسد قلبم تکه تکه میشود.
و
وقتی تو را در همان خیابان ، در همان راه ، روی همان سنگ‌فرش ها ، با همسرت و کالسکه دختر کوچکت میبینم....بیشتر دلم میگیرد.
کاش آنقدر قدرت داشتم که ، آن قسمت از ذهنم که تو در آنجا هستی را به کل از بین ببرم...
کاش

#دلنوشته
#آزاد
#Azad @ShafiAzad
چقدر بی‌رحمند خاطرات لعنتی
فراموشش میکنی ، باز دلت تنگ میشود و بیادش میاری...
باز دلت میشکند و خورد میشود ، اولش میخندی ، بعدش خنده‌ات قطع میشود ، صورتت بهم میریزد ، کم کم اخم میکنی ، بغصت که گرفت ، سرت را بالا میگیری و نفسی عمیق میکشی...
خوب که پر از بغض شدی ، مثل یه گالن بنزین منتظر یه کبریت که شدی ، میری سر یکی از بهترین خاطرات ممکن....همان کبربت خطرناکی که روش نوشته : کاملا بی‌خطر
منفجر میشوی ، میسوزی ، نابود میشوی....
آتشت که فروکش کرد ، باز هم با خود میگویی فراموشش میکنم....دیگر به یادش نمیوفتم....
اما
تکرار میشود ، بارها و بارها....
اینطور میشود که انسان ها میبرند...نمیکشند و نابود میشوند.
از زیبایی ها زده میشوند و زندگی برایشان سیاه و سفید میشود.
البته دیگر چیزی به اسم زندگی وجود نداره....
یک جسم خسته و بی حس ، چندتا خاطره‌ی سمی و یک عالمه بغض!
#دلنوشته
#آزاد
#Azad @ShafiAzad