آثار محمدکاظم کاظمی
1.72K subscribers
254 photos
76 videos
38 files
107 links
بایگانی شعرها و مطالب آموزشی محمدکاظم کاظمی

هشتگ #شعر_کاظمی برای شعرهاست
هشتگ #آموزشی_کاظمی برای مطالب آموزشی

کانال اصلی من که مطالب گوناگون را در آن منتشر می‌کنم، با این نشانی است
@mkazemkazemi

ارتباط با گرداننده
@mkkazemi
Download Telegram
زینب بیات
زمستان _محمدکاظم کاظمی
❄️ زمستان کابل
🔻محمدکاظم کاظمی

ای ابرِ سردکوش‌ِ زمستان‌! در کیسهء دریده چه داری‌؟
باز آمدی چه سرب و چه سنگی بر شهر بی‌سپیده بباری‌؟
🔹با صدای زینب بیات
#زمستان
#محمد_کاظم_کاظمی
@zaynabbayat
🔹 سال سگ
محمدکاظم کاظمی
امروز روز عسرت و امسال، سال سگ
رفتیم تا بهار دگر در جوال سگ

دنیا تقابل سگ زرد است با شغال
یک دم سگ شغال و زمانی شغال ‌سگ

ما نیز دلخوشیم به این سفرۀ حقیر
پس‌ماندۀ جدال شغال و جدال سگ

ای بره‌ای که خورده‌شدن سرنوشت توست
بهتر همان که گرگ شوی، بی‌خیال سگ

یک عمر بوده مردن ما مثل گوسفند
یک عمر بوده زیستن ما مثال سگ

سگ‌دو زدن به شام و سحر اشتغال ماست
تا خود در این میان چه شود اشتغال سگ

حالا که سفره را به سگان وانهاده‌اند،
پس استخوان ما و شما نیز مال سگ

شاید به این وسیله در این عصر بی‌فروغ
اجرا شود وظیفۀ ما در قبال سگ

گیرم که روبه‌راه نشد حال و روز ما
امسال روبه‌راه شود کاش، حال سگ

مشهد، ۲۹ اسفند ۹۶
@asarkazemi
سفارش

محمدکاظم کاظمی

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

ـ «تسبیح و فال حافظ و قندان نقره‌کار

فرهنگ انگلیسی و دیوان شهریار

مُهر امین و پستۀ خندان و زعفران‌...»

ـ «بگذار تا حقوق بگیرم‌، بزرگوار!»



گفتی که در اوایل اسفند می‌رسی‌

اسفند، ماه آخر سال است و اوج کار

اسفند کودکی است که تعطیل می‌شود

از پشت میز می‌رود آخر به پشت دار

اسفند پسته‌ای است که مادر می‌آورد

تا بشکند به مزد و نشیند به انتظار

اسفند دختری است که آسوده می‌شود

از درد زندگی به مداوای انتحار

اسفند لوحه‌ای است که آماده می‌شود

بر قطعۀ صد و سی و شش‌، قبر شصت و چار

اسفند نامه‌ای است که تمدید می‌شود

آری‌، اگر که یار شود بخت و روزگار

ـ این نامه‌ها به بال کبوتر نمی‌شود

باج و خراج بایدمان داد، بی‌شمار ـ

اسفند ناله می‌کند و دود می‌شود

در دفع چشم زخم بزرگان روزگار



گفتی «قطار خرّم نوروز می‌رسد»

نوروز را نداده کسی راه در قطار

نوروز، گرم کوره و نوروز پشت چرخ‌

نوروز مانده آن طرف سیم خاردار



پرسیده‌ای که «سالِ فراروی‌، سال چیست‌؟

نومید بود باید از آن یا امیدوار؟»

وقتی که سال‌، سال کبوتر نمی‌شود

دیگر چه فرق می‌کند اسپ و پلنگ و مار؟

این خرّمی بس است که سنجاق می‌شود

بر سررسید کهنۀ من برگی از بهار

تا شعر تازه‌ای بنویسم بر آن ورق‌

از ما همین دو بیت بماند به یادگار

فروردین ۱۳۸۶
🔹 متن را بعد از همه اصلاحات یک بار بخوانیم

بله این ویرگول اضافی است. ولی این از کجا آمده است؟ در نگارش اول، «گر خاصیت جام زر افزون باشد» بوده و به ویرگول نیاز بوده است برای ارتباط دو مصراع. با مقابله با نسخۀ خطی رباعیات متوجه شده‌ام که «گو» درست است و اصلاح کرده‌ام، اما ویرگول باقی مانده است.
پس بهتر است که بعد از اصلاحات متن، یک بار آن را از اول تا آخر بخوانیم تا رستگار شویم.
@asarkazemi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔹 یک نمونه از اجرای ماکرو در ورد

شعرهای بسیاری در یک کتاب دارم که هشت بیت است و ابتدا مصراع‌های اول و سپس مصراع‌های دوم آن‌ها آمده است. (مصراع‌های اول آبی است و مصراع‌های دوم نارنجی). ولی این ترتیب درست نیست. باید مصراع‌ها یک در میان باشند. به صورت طبیعی باید تک تک مصراع‌های نارنجی با کپی و پیست سر جای خودشان قرار گیرند. این کار وقت‌گیر است. ولی در ورد می‌توانیم آن را یک بار انجام دهیم و مسیر کار را به وسیلۀ ماکرو ذخیره کنیم. بعد برای شعرهای دیگر با یک کلید فوری آن مسیر را تکرار می‌کنیم. در این فیلم اجرای ماکرو را می‌بینیم.
شیوۀ ساخت ماکرو در یک فیلم دیگر در همین کانال آموزش داده‌ام.
#ورد
#ماکرو
#آموزشی_کاظمی
@asarkazemi
🔹 قصّۀ سنگ و خشت‌
به نوجوانان کارگر هموطنم‌
🔸 محمدکاظم کاظمی

دیدمت صبحدم در آخر صف‌، کولۀ سرنوشت در دستت‌
کوله‌باری که بود از آن پدر، و پدر رفت و هِشت‌، در دستت‌

گرچه با آسمان در افتادی تا که طرحی دگر دراندازی‌
باز این فالگیر آبله‌رو طالعت را نوشت در دستت‌

بس که با سنگ و گچ عجین گشته‌، تکه‌چوبی در آستین گشته‌
بس که با خاک و گِل به‌سر برده‌، می‌توان سبزه کشت در دستت‌

شب می‌افتد و می‌رسی از راه با غروری نگفتنی در چشم‌
یک سبد نان تازه در بغلت و کلید بهشت در دستت‌

کاش می‌شد ببینمت روزی پشتِ میزی که از پدر نرسید
و کتابی که کس نگفته در آن قصّۀ سنگ و خشت‌، در دستت‌

بازی‌ات را کسی به‌هم نزند، دفترت را کسی قلم نزند
و تو با اختیار خط بکشی‌، خطّ یک سرنوشت‌، در دستت‌
آبان ۱۳۷۷
@asarkazemi
📝 از دفتر خاطرات
محمدکاظم کاظمی
🔹 کلاه نمازخوان

فکر می‌کنم ۱۸ ساله بودم. گاهگاهی پدرم و برادرم می‌پرسیدند «نمازت را که می‌خوانی؟» و من می‌گفتم «بله!»
در خانه هر کدام جانماز مستقل و مشخصی داشتیم.
یک بار کلاهم گم شد. از این کلاه‌های کشی زمستانی بود. انگار آب شده بود و به زمین رفته بود. همه جا را به دنبال آن زیر و رو کردم. بارها از همه خانواده از جمله پدر و برادرم پرسیدم که «کلاهم را ندیده‌اید؟» و پاسخ منفی بود. دیگر کلافه شده بودم.
بعد از چند روز کلاهم را یافتم. حدس بزنید کجا بود؟ بله، لای جانمازم بود. من ولی به کسی نگفتم که آن را کجا یافته‌ام. و نپرسیدم که کدام‌یک از آن دو نفر آن را آنجا گذاشته است. آن‌ها هم هیچ نگفتند.
▫️
دیگر نمازهایم را مرتب می‌خواندم و فکر می‌کنم از نوروز ۱۳۶۵ بود که تصمیم گرفتم دیگر نمازِ به زمین مانده نداشته باشم و اگر هم نمازی قضا شد، در همان روز ادایش کنم. (البته از خدا پنهان نیست، از شما چه پنهان، نمازهای مغرب و عشای من معمولاً در مجموع ۹ رکعت است!)

#خاطرات_کاظمی
@asarkazemi
🔹 پهلوان ۱۳۹۰
🔸 محمدکاظم کاظمی
برای روز بزرگداشت فردوسی

پهلوانان شهر جادوییم‌، گام بر آهن مذاب زدیم‌
لرزه بر جان کوه افکندیم‌، بند بر گردن شهاب زدیم‌

نعره‌ای تا کشید پیل دمان‌، بر تنش کوفتیم گرز گران‌
دیده‌ای تا گشود دیو سپید، بر سرش سنگ آسیاب زدیم‌

... ولی این خواب‌های رنگارنگ پاره شد با صدای کشمکشی‌
اسپ ما داشت اژدها می‌کشت‌، لاجرم خویش را به خواب زدیم‌

تیر گز هم اگر به چنگ آمد، که توانِ کمان‌کشیدن داشت‌؟
صبر کردیم تا شود نزدیک‌، خاک بر چشم آن جناب زدیم‌

رخش را در چرا رها کردیم تا که تهمینه‌ای نصیب شود
رخش دنبال رخش دیگر رفت‌، ما خری لنگ را رکاب زدیم‌

تا که بوسید دست ما را سیخ‌، گذر از مهره‌های پشتش کرد
این‌چنین برّه روی آتش رفت‌، این‌چنین شد که ما کباب زدیم‌

هفت خوان را به ساعتی خوردیم‌، شهره گشتیم در گرانسنگی‌
لاجرم در مسیر کاهش وزن مدتی صبح‌ها طناب زدیم‌

جوشن پاکدامنی که نبود، و از آن شعله ایمنی که نبود
ما سیاووش‌های نابغه‌ایم کرم ضد آفتاب زدیم‌

۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۰
@asarkazemi
🔹 ویراستار ناچار است همه‌چیزدان باشد.

تصوری که بسیار کسان از «ویراستار» دارند یعنی کسی که رسم‌الخط و نقطه‌گذاری متن را درست می‌کند و کلمات را به هم می‌چسباند یا جدا می‌کند.

در این متن «ریاست ارگان حزب قشون» برایم مشکوک بود، چون ما حزبی به نام «حزب قشون» نداشته‌ایم. بعد که دقت کردم متوجه شدم که در اصل «ریاست ارکان حرب قشون» است، یعنی سمتی شبیه رئیس ستاد مشترک ارتش. در نظام اداری آن زمان، «حرب» به معنی «جنگ» رایج بوده و وزارت دفاع را هم «وزارت حربیه» می‌گفته‌اند.

تو باید هم تاریخ بدانی، هم جغرافیا بدانی، هم با اصطلاحات نظامی و اداری آشنا باشی، هم رجال را بشناسی، هم بر وقایع و جریان‌ها تسلط داشته باشی تا بتوانی متنی را که ۹۰ سال پیش در یک روزنامۀ ایرانی دربارۀ وقایع افغانستان نوشته شده است، به خوبی ویرایش کنی.

می‌گویند تو ویرایش نکن. خوب این متن را به چه کسی بسپارم که هم رسم‌الخط و نقطه‌گذاری بداند و هم خبر داشته باشد که ما حزبی به نام «حزب قشون» نداشته‌ایم و در مقابل سمتی به نام «ریاست ارکان حرب» داشته‌ایم.

#ویرایش
@asarkazemi
دیدم رمضان و عیدِ این مردم را
این دیگِ پُر و اجاقِ بی‌هیزم را
با روزۀ ما فروختند آخر ماه
انبان زیادماندۀ گندم را

🔹 محمدکاظم کاظمی
@asarkazemi
🔹 پس از او
با یاد امام خمینی‌(ره‌)
🔸 محمدکاظم کاظمی

مباد آسمان بی تو خالی بماند
و این چشمه دور از زلالی بماند

مبادا پس از دستهایش ده ما
گرفتار افسرده‌حالی بماند

چه می‌شد اگر کدخدا بر نمی‌گشت‌
و می‌شد کنار اهالی بماند

یقین دارم این را که خواهیم‌ماندن‌
اگر کاسه‌هامان سفالی بماند

ولی بیمناکم از آن‌گونه روزی‌
که با ما فقط بی‌خیالی بماند

چه ننگی است مردان ده را، که فردا
نماند ده و خشکسالی بماند

درختان ما سبز گردد، بپوسد
و زنبیل همسایه خالی بماند

مباد آسمان بی‌تو، آری‌، مبادا
گرفتار افسرده‌حالی بماند
خرداد ۱۳۷۰

@asarkazemi
Pdf Factory Pro 6.16.DC ++.zip
10.2 MB
🔹 برنامۀ چاپگر مجازی پی‌دی‌اف‌ساز
برنامۀ ورد خیلی وقت‌ها فایل پی‌دی‌اف مرتبی به دست نمی‌دهد و گاهی به‌هم‌ریختگی‌هایی دارد.
با این برنامه می‌توانید در ورد و دیگر محیط‌ها از سندتان فایل پی دی اف بگیرید.
با نصب این برنامه یک چاپگر مجازی به فهرست چاپگرهایتان اضافه می‌شود و شما به کمک دستور چاپ با آن چاپگر، فایل پی‌دی‌اف تهیه می‌کنید.
#پی_دی_اف
#چاپگر_مجازی
@asarkazemi
ID Index - Kazemi 000219.pdf
358.1 KB
🔸 راهنمای استخراج نمایه (فهرست اعلام) در این‌دیزاین.
🔹 محمدکاظم کاظمی
نسخۀ ویرایش‌شدۀ اردیبهشت ۱۴۰۰
#نمایه
#ایندکس
#آموزشی_کاظمی
@asarkazemi
◾️ عملیات انتخاری داعش در یک عروسی در کابل و کشته و زخمی شدن دهها نفر در آن

💠 پاره‌ای از یک مثنوی
محمدکاظم کاظمی
ساعتی پیش دو تا کوزه لب جو پُر شد
به همان عادت هرروزه لب جو پُر شد
آن دو تا چشم‌، دو تا غنچه ی گل دید در آب‌
و دو لبخندِ خجالت‌زده لرزید در آب‌
ساعتی پیش دو تا کوزه لب‌ِ جو می‌رفت‌
کوزه‌ای این‌طرف و کوزه‌ای آن‌سو می‌رفت‌…
*
ساعتی پیش‌، دو تا کوزه‌، دو دزدیده نگاه‌
ساعتی بعد، چه گویم که چه می‌دیدم‌، آه‌!
ساعتی پیش‌، دو تا کوزه برابر در جوی‌
ساعتی بعد، دو تا غنچه ی پرپر در جوی‌
مرگ‌، پاشیده به تصویرِ دو لبخند، آری‌
و دو همسایه عزادار دو فرزند، آری‌
*
ساعتی پیش‌، دو تا کوزه‌، دو تا کوزه‌به‌دوش‌
ساعتی بعد، دهی سوخته‌، شهری خاموش‌
همه از نیک و بد و شکر و شکایت خسته‌
مردم از راوی و راوی ز حکایت خسته‌

#شعر_کاظمی
#انتحار
#کابل

@mkazemkazemi
🔹 یک بیت تحریف‌شده و خلاف آداب

پسر کو ندارد نشان از پدر
تو بیگانه خوانش، مخوانش پسر
🔻
بسیار وقت‌ها این بیت منسوب به فردوسی را در وصف فرزندانی که در فضل و کمال به پدرشان رفته‌اند، می‌شنویم، مثل فرزند یک شاعر، یک هنرمند یا یک نخبۀ علمی. گاهی نیز که آن فرزند دختر است، به زور آن را با کلمۀ «دختر» می‌خوانند و در مواردی که مادر آن فرزند هم در جمع باشد، می‌گویند «پسر کو ندارد نشان از پدر و مادر...» و البته در این موارد برای آن دختر یا مادر ناخوشایند هم بود و حس می‌کنند که بر این شعر تحمیل شده‌اند.
ولی این بیت با این که معمولاً در تشویق فرزند گفته می‌شود، برای آن فرزند متضمن هیچ ستایشی نیست، بلکه حتی به طور ضمنی این را می‌رساند که آنچه این فرزند دارد، به خاطر پدر اوست.
به واقع یک فرزند نخبه که به اتکا به استعداد و تلاش خودش به جایی رسیده است، بیشتر از کسی که پدر و مادری نخبه دارد باید قابل ستایش باشد، در حالی که این بیت در این مورد مسکوت است و حتی نقض می‌شود.
ببینید، مقام اصلی این بیت در جایی است که فرزند نشان از پدر ندارد، نه جایی که نشان از پدر دارد. یعنی بیت برای فرزندانی گفته شده است که ناخلف از کار درمی‌آیند و آنان را ملامت می‌کند و هشدار می‌دهد. اینجا صریحاً از «ندارد نشان» صحبت می‌کند نه «دارد نشان».
تازه در همان حالت هم این بیت معنی قبیحی دارد. یعنی اگر پسری معمولی و غیرنخبه بود و از پدر نخبۀ خود نشان نداشت به اصالت و نسب او شک می‌کنیم؟
اما در آخر این را بیفزایم که این بیت که به فردوسی نسبت داده می‌شود، تحریف شده است و سخن فردوسی در اصل چنین بوده است: «گر او بفکند فرّ و نام پدر / تو بیگانه خوانش، مخوانش پسر». شعر فردوسی چون بر جنبۀ اختیاری و اکتسابیِ عمل فرزند اشاره شده است، قابل توجیه است و البته در این صورت هم بیشتر جنبۀ هشدار به فرزند دارد تا رسم پدر را به جای بیاورد، نه این که نشان داشتن از پدر را جایگزین آزمایش دی ان آ ساخته باشد.
باری، به نظر من آن بیت را در مورد فرزندان مردم به کار نبریم. از هر جهت که نگاه می‌کنیم یک شیرین‌زبانی خنک و حتی خلاف آداب و منطق است.

#تأملات
#محمدکاظم_کاظمی
@asarkazemi
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔹 تعیین اندازۀ سند در این‌دیزاین و تغییر حاشیه‌ها یا ابعاد صفحه در حین کار، به صورتی که اندازۀ جعبه‌های متن نیز با حاشیه‌ها تغییر کند.
#آموزشی_کاظمی
#این_دیزاین
#اندازه_کتاب
#تغییر_اندازه
@asarkazemi
دربارۀ مولانا، در جلسۀ شعر امین
محمدکاظم کاظمی
🔹 محمدکاظم کاظمی
🔻 بدایع شعر مولانا، ارائه شده در جلسۀ شعر امین، ۱۰ مهر ۹۸

این فایل بیست دقیقه‌ای بخشی عمده از یک بحث اجمالی دربارۀ غزلیات شمس شعر مولاناست که به پیشنهاد دوستان، در جلسۀ شعر امین ارائه شد.
بیت‌هایی که در اینجا نقل شده، از حافظه و بدون آمادگی بوده است. از این رو گاه با اصل دیوان شمس اختلاف دارد.
@asarkazemi
محمدکاظم کاظمی
گوشه‌ای از بدایع صوری شعر مولانا
🔹 محمدکاظم کاظمی
گوشه‌هایی از بدایع شعر مولانا در عرصۀ تخیل و زبان
ارائه شده در فرهنگسرای غدیر، ۱۱ مهر ۹۸

این پاره‌ای از سخنرانی کوتاه من دربارۀ بدایع صوری شعر مولاناست. صورت تفصیلی و مکتوب این مطلب را در این نشانی در سایت من می‌توانید بیابید.
http://www.mkkazemi.com/1398/07/11/mawlana/
#مولانا
#بدایع_صوری
@asarkazemi
Iceni.Technology.InfixPro.PDF.Editor.7.4.1.Portable.exe
30.2 MB
برنامۀ ویرایش فایل پی دی اف. پرتابل