🔸 نکتههای نگارش
🔻 لشکر و عسکر
«لشگر» و «عسگر» غلط است و «لشکر» و «عسکر» درست است.
اگر دلیلش را خواستید، به منابعی چون «غلط ننویسیم» مرحوم ابوالحسن نجفی مراجعه کنید. اگر مراجعه نکردید هم نکردید. به همین توصیه که من نقل کردهام عمل کنید تا رستگار شوید به زور خدا.
#نکته_های_نگارش
#آموزشی_کاظمی
@asarkazemi
🔻 لشکر و عسکر
«لشگر» و «عسگر» غلط است و «لشکر» و «عسکر» درست است.
اگر دلیلش را خواستید، به منابعی چون «غلط ننویسیم» مرحوم ابوالحسن نجفی مراجعه کنید. اگر مراجعه نکردید هم نکردید. به همین توصیه که من نقل کردهام عمل کنید تا رستگار شوید به زور خدا.
#نکته_های_نگارش
#آموزشی_کاظمی
@asarkazemi
🔹 سهگانههای نگارش
🔸 متن اصلی
عدم موفقیت کاوشگران فرانسوی در بلخ و نظریات مشابه با آنچه الکساندر بورنس اسکاتلندی یادداشت کرده بود...
🔻 نظر ویراستار
بهتر است از «عدم موفقیت» و امثال اینها پرهیز کنیم. به جای «عدم موفقیت» میشود «ناکامی» یا «شکست» گفت. به جای «عدم توجه»، میشود «بیتوجهی» گفت. به جای «عدم حضور» میشود «نیامدن» گفت.
✅ حاصل ویرایش
ناکامی کاوشگران فرانسوی در بلخ و نظریات مشابه با آنچه الکساندر بورنس اسکاتلندی یادداشت کرده بود...
#سه_گانه_های_نگارش
#آموزشی_کاظمی
@asarkazemi
🔸 متن اصلی
عدم موفقیت کاوشگران فرانسوی در بلخ و نظریات مشابه با آنچه الکساندر بورنس اسکاتلندی یادداشت کرده بود...
🔻 نظر ویراستار
بهتر است از «عدم موفقیت» و امثال اینها پرهیز کنیم. به جای «عدم موفقیت» میشود «ناکامی» یا «شکست» گفت. به جای «عدم توجه»، میشود «بیتوجهی» گفت. به جای «عدم حضور» میشود «نیامدن» گفت.
✅ حاصل ویرایش
ناکامی کاوشگران فرانسوی در بلخ و نظریات مشابه با آنچه الکساندر بورنس اسکاتلندی یادداشت کرده بود...
#سه_گانه_های_نگارش
#آموزشی_کاظمی
@asarkazemi
🔹 خوشههایی از فارسی افغانستان
🔸 محمدکاظم کاظمی
(قسمت اول)
🔻 روشنی بیندازید
چند روز پیش در نامهای به دوستی ایرانی گفتم که در مورد فلان موضوع «روشنی بیندازید.» و مرادم توضیح دادن آن دوست در آن مورد بود. او از این تعبیر «روشنی بیندازید» بسیار خوشش آمد. گاهی یک تعبیر یا اصطلاح در یک پاره از این قلمرو زبانی بسیار عادی تلقی میشود، ولی برای دیگر همزبانان تازه و جذاب است.
حال که در ذهنم کاوش میکنم، چند مورد دیگر از این قبیل تعبیرها به نظرم میآید که برای مردم ایران تازگی دارد حتی میتواند کاربرد بیابد.
🔻 مهربانی کنید
این «مهربانی کنید» در مقام تعارف برای ورود به خانه یا دعوت به نشستن مهمان گفته میشود. میتوان آن را تقریباً معادل «بفرمایید» دانست، با این تفاوت که «بفرمایید» گاهی برای دعوت به بیرون رفتن هم به کار میرود و حتی در مواردی لحن طعنهآمیز هم مییابد. ولی «مهربانی کنید» لطیفتر و دلنشینتر است.
🔻 دیدهدرایی
معنی تحتاللفظی آن «درآمدن به چشم کسی» میشود. در ایران این تعبیر به صورت جمله کاربرد دارد، چنان که میگویند «طرف خودش را توی چشمم فرو کرد.» ولی به صورت ترکیب «دیدهدرایی» رایج نیست. این را هم باید گفت که «دیدهدرایی» به خاطر این که از حالت جمله بدرآمده است، بار معنایی خفیفتری دارد و قدری مؤدبانهتر است. تقریباً چیزی است شبیه «پررویی».
🔻 سبکدوش کردن
این معادل محترمانهای است برای «عزل کردن» ضمن این که کاملاً فارسی است. گاهی در گفتار موقعیتهایی پیش میآید که نمیتوان «عزل شدن» را به کار برد. مثلاً هیچکس نمیگوید «از وقتی مرا از فلان مسئولیت عزل کردهاند، قدری فراغت یافتهام.» ولی به راحتی میشود گفت «از وقتی از این مسئولیت سبکدوش شدهام، قدری فراغت یافتهام.»
🔻 باشنده
«باشنده» به معنی «ساکن» (مقیم در جایی) در افغانستان بسیار رایج است. جمع آن «باشندگان» است. مثلاً مجری رادیو میگوید «غلامرسول باشندۀ محلۀ تایمنی، این آهنگ را درخواست کردهاست.» یا «باشندگان شهر پغمان از کمبود برق رنج میبرند.»
اما «باشنده» از چند جهت بر «ساکن» و «ساکنان» برتری دارد. یکی این که «ساکن» دو معنی دارد، هم به معنی «کسی که در جایی اقامت دارد» و هم به معنی «شیئی که در حال سکون است.» دیگر این که «ساکن» عربی است.
البته ما با داشتن «باشنده» و «باشندگان»، از «ساکن» و «ساکنان» و دیگر اشتقاقات این کلمه مثل «مسکونی» و «سکونت» و «مسکن» بینیاز نیستیم. میتوانیم همه را در کنار هم داشته باشیم، هر کدام برای مقام خودش.
🔻 سرزوری
«سرزور» یعنی «لجوج» و «یکدنده». ولی از جهاتی بر آن هر دو برتری دارد. «لجوج» عربی است و «یکدنده» یک تعبیر ریشهدار و فخیم نیست. البته «سرزور» با «لجوج» کمی هم فرق دارد. سرزور به کسی میگویند که از موضع زور لجاجت میکند. چون ممکن است لجاجت گاهی از موضع ضعف باشد. «سرزور» حتی گاهی به «شجاع» و «متهور» نزدیک میشود، چیزی که در «لجوج» و «یکدنده» نیست.
نظایر همین اصطلاحات و تعبیرهاست که فارسی افغانستان را در چشم بسیاری از ایرانیانی که با آن آشنا شدهاند، جذاب و دلنشین ساخته است. مسلماً بسیار اصطلاحات و تعابیر در ایران هم رایج است که به کار ما میآید. و ما فارسیزبانان چقدر به این مبادلات زبانی نیازمندیم.
🔻 هفتهفهم
چه ترکیب زیبا و بلیغی است این «هفتهفهم». این را من در کابل و هرات بسیار شنیدهام. هفتهفهم یعنی کسی که دیر (پس از یک هفته) میفهمد. یا به تعبیر مردم ایران «دوزاریاش دیر جا میافتد». خوبی این تعبیر این است که حالت صفت دارد، یعنی راحت در جمله به کار میرود. مثلاً میگویند «فلانی چقدر هفتهفهم است» یا «ببخشید که موضوع را نفهمیدیم. ما یک کمی هفتهفهم هستیم.»
من در فارسی ایران معادلی برای «هفتهفهم» نمیشناسم، معادلی که هم موجز باشد، هم رسا و هم کارکرد نحوی مناسبی داشته باشد. البته «خنگ» هست، ولی خنگ قدری بار تحقیر دارد و البته شدت آن هم بیشتر است. هفتهفهم الزاماً خنگ و نادان نیست. فقط قدری دیر حالی میشود. به همین سبب این ترکیب را میتوان به فارسیزبانان ایرانی پیشنهاد کرد.
(ادامه دارد)
🔸 محمدکاظم کاظمی
(قسمت اول)
🔻 روشنی بیندازید
چند روز پیش در نامهای به دوستی ایرانی گفتم که در مورد فلان موضوع «روشنی بیندازید.» و مرادم توضیح دادن آن دوست در آن مورد بود. او از این تعبیر «روشنی بیندازید» بسیار خوشش آمد. گاهی یک تعبیر یا اصطلاح در یک پاره از این قلمرو زبانی بسیار عادی تلقی میشود، ولی برای دیگر همزبانان تازه و جذاب است.
حال که در ذهنم کاوش میکنم، چند مورد دیگر از این قبیل تعبیرها به نظرم میآید که برای مردم ایران تازگی دارد حتی میتواند کاربرد بیابد.
🔻 مهربانی کنید
این «مهربانی کنید» در مقام تعارف برای ورود به خانه یا دعوت به نشستن مهمان گفته میشود. میتوان آن را تقریباً معادل «بفرمایید» دانست، با این تفاوت که «بفرمایید» گاهی برای دعوت به بیرون رفتن هم به کار میرود و حتی در مواردی لحن طعنهآمیز هم مییابد. ولی «مهربانی کنید» لطیفتر و دلنشینتر است.
🔻 دیدهدرایی
معنی تحتاللفظی آن «درآمدن به چشم کسی» میشود. در ایران این تعبیر به صورت جمله کاربرد دارد، چنان که میگویند «طرف خودش را توی چشمم فرو کرد.» ولی به صورت ترکیب «دیدهدرایی» رایج نیست. این را هم باید گفت که «دیدهدرایی» به خاطر این که از حالت جمله بدرآمده است، بار معنایی خفیفتری دارد و قدری مؤدبانهتر است. تقریباً چیزی است شبیه «پررویی».
🔻 سبکدوش کردن
این معادل محترمانهای است برای «عزل کردن» ضمن این که کاملاً فارسی است. گاهی در گفتار موقعیتهایی پیش میآید که نمیتوان «عزل شدن» را به کار برد. مثلاً هیچکس نمیگوید «از وقتی مرا از فلان مسئولیت عزل کردهاند، قدری فراغت یافتهام.» ولی به راحتی میشود گفت «از وقتی از این مسئولیت سبکدوش شدهام، قدری فراغت یافتهام.»
🔻 باشنده
«باشنده» به معنی «ساکن» (مقیم در جایی) در افغانستان بسیار رایج است. جمع آن «باشندگان» است. مثلاً مجری رادیو میگوید «غلامرسول باشندۀ محلۀ تایمنی، این آهنگ را درخواست کردهاست.» یا «باشندگان شهر پغمان از کمبود برق رنج میبرند.»
اما «باشنده» از چند جهت بر «ساکن» و «ساکنان» برتری دارد. یکی این که «ساکن» دو معنی دارد، هم به معنی «کسی که در جایی اقامت دارد» و هم به معنی «شیئی که در حال سکون است.» دیگر این که «ساکن» عربی است.
البته ما با داشتن «باشنده» و «باشندگان»، از «ساکن» و «ساکنان» و دیگر اشتقاقات این کلمه مثل «مسکونی» و «سکونت» و «مسکن» بینیاز نیستیم. میتوانیم همه را در کنار هم داشته باشیم، هر کدام برای مقام خودش.
🔻 سرزوری
«سرزور» یعنی «لجوج» و «یکدنده». ولی از جهاتی بر آن هر دو برتری دارد. «لجوج» عربی است و «یکدنده» یک تعبیر ریشهدار و فخیم نیست. البته «سرزور» با «لجوج» کمی هم فرق دارد. سرزور به کسی میگویند که از موضع زور لجاجت میکند. چون ممکن است لجاجت گاهی از موضع ضعف باشد. «سرزور» حتی گاهی به «شجاع» و «متهور» نزدیک میشود، چیزی که در «لجوج» و «یکدنده» نیست.
نظایر همین اصطلاحات و تعبیرهاست که فارسی افغانستان را در چشم بسیاری از ایرانیانی که با آن آشنا شدهاند، جذاب و دلنشین ساخته است. مسلماً بسیار اصطلاحات و تعابیر در ایران هم رایج است که به کار ما میآید. و ما فارسیزبانان چقدر به این مبادلات زبانی نیازمندیم.
🔻 هفتهفهم
چه ترکیب زیبا و بلیغی است این «هفتهفهم». این را من در کابل و هرات بسیار شنیدهام. هفتهفهم یعنی کسی که دیر (پس از یک هفته) میفهمد. یا به تعبیر مردم ایران «دوزاریاش دیر جا میافتد». خوبی این تعبیر این است که حالت صفت دارد، یعنی راحت در جمله به کار میرود. مثلاً میگویند «فلانی چقدر هفتهفهم است» یا «ببخشید که موضوع را نفهمیدیم. ما یک کمی هفتهفهم هستیم.»
من در فارسی ایران معادلی برای «هفتهفهم» نمیشناسم، معادلی که هم موجز باشد، هم رسا و هم کارکرد نحوی مناسبی داشته باشد. البته «خنگ» هست، ولی خنگ قدری بار تحقیر دارد و البته شدت آن هم بیشتر است. هفتهفهم الزاماً خنگ و نادان نیست. فقط قدری دیر حالی میشود. به همین سبب این ترکیب را میتوان به فارسیزبانان ایرانی پیشنهاد کرد.
(ادامه دارد)
🔹 خوشههایی از فارسی افغانستان
🔸 محمدکاظم کاظمی
(قسمت دوم)
🔻 بیگاه
«بیگاه» به معنی «دیروقت» و یا «شبانگاه» در بسیاری از جایهای افغانستان، به ویژه مناطق مرکزی، کابل و شمال رایج است، چنان که مثلاً گفته میشود «بیگاه شده بود که به خانه برگشتیم». این کلمه بسیار زیباست و اصیل و کاملاً فارسی. در ادب قدیم هم شواهد بسیار دارد، از جمله در این بیت از دیباچۀ مثنوی معنوی مولانا:
در غم ما روزها بیگاه شد
روزها با سوزها همراه شد
و در این غزل از دیوان شمس:
بیگاه شد، بیگاه شد، خورشید اندر چاه شد
خیزید ای خوش طالعان، وقت طلوع ماه شد
و در این بیت از بیدل:
به ناامیدی ما رحمی، ای دلیل امید!
که هیچجا نرسیدیم و روز بیگاه است
این کلمه چند بار در شعر شاعر معاصر ایران، جناب علی معلم هم آمده است، از جمله در مثنوی «هجرت»:
عمری به سودای غمش بیگاه کردم
وین کاروانگه را نشستنگاه کردم
🔻 گاه
ولی جالبتر این که در بعضی مناطق افغانستان، به ویژه غزنی و مناطق مرکزی، نه تنها «بیگاه»، که کلمۀ «گاه» (زود) نیز رایج است، چنان که مثلاً میگویند: «فردا باید گاه از خانه بیرون شویم.» یعنی «فردا باید زود از خانه بیرون شویم» یا «او خانوادهاش را گاه با خود برده بود.» یعنی «خانوادهاش را قبل از این با خود برده بود.»
من عجالتاً برای «گاه» به معنی «زود» مثالی از ادب کهن به خاطرم نمیآید ـ چون من این مثالها را غالباً از حافظه نقل میکنم و مجال تحقیق بیشتر ندارم ـ ولی اگر دوستان در جایی دیده باشند و اشاره کنند، خوب است.
🔻 پسوند «وک»
ما در حوزه زبانی کابل و اطراف آن یک پسوند صفتساز بسیار کارآمد داریم به صورت «ـوک». این «ـوک» به انتهای کلمات وصل میشود و از آنها صفتی دال بر وفور چیزی میسازد. مثلاً از «لاف» + «وک» صفت «لافوک» ساخته میشود به معنی بسیار لافزننده. ما معادل «لافوک» را در ایران نداریم. البته «خالیبند» هست ولی خالیبندی همیشه مساوی لافزدن نیست.
همچنین است «گریانوک» به معنی کسی که بسیار و بیجهت گریه میکند. این در مورد کودکانی که زود زود به گریه میافتند بسیار رایج است و به ویژه در مدرسهها این میتواند صفتی رایج برای بعضی کودکان باشد. در ایران این معادل دقیقی ندارد، ولی من از کودکان، صفت «گریوو» را شنیدهام.
این را بگویم که در بسیاری جایهایی که در افغانستان «وک» به کار میرود، در ایران معادل آن را به صورت «ـو» داریم.
به هر حال این هم چند مثال دیگر از این دسته صفتها:
شرمندوک (شرمنده + وک): خجالتی
ترسندوک (ترسنده + وک): ترسو
زَدَنوک (زدن + وک): کسی که دست بزن دارد. باز در ایران صفتی جمع و جور در این معنی نداریم.
دپّوک (دپ + وک): مغرور، متکبر. (دپ یعنی ناز، تکبر، رفتارهایی ناشی از خودبرتربینی)
🔻 کهنهفروش
در افغانستان به «سمسار»، «کهنهفروش» میگویند و به «سمساری»، «کهنهفروشی». چقدر اسم بامسمّا و زیبایی است. از آن اصطلاحاتی است که خیلی سریع، خواننده را به معنایش منتقل میکند، برخلاف «سمسار» که باید معنایش را از کسی شنیده باشی.
کهنهفروش در شعر علامه سید اسماعیل بلخی هم آمده است. او در قصیدۀ «شب دیجور» خویش میگوید:
فاش گویم که نیابی ز بزرگان اثری
جلسه دارند بههم کهنهفروشان امشب
هستی و مال دکان یکسره بفروختهاند
چشم دارند کنون بر خود دکان امشب
و به نظر من این کلمه در متون ادبی، به خصوص اگر قصد باستانگراییای در کار باشد، بهتر از «سمسار» است، گذشته از این که میتواند به عنوان یک جایگزین، به جای «سمسار» هم قابل طرح باشد. ما در فارسی افغانستان بسیار کلمات و اصطلاحات داریم که میتوانند به عنوان جایگزینهایی مناسب، به فارسیزبانان ایران هم عرضه شوند.
البته این نکته را میدانم که در ایران، «کهنه» به پارچۀ پوشک بچه هم گفته میشود. ولی فعلاً دیگر این پارچه و این کلمه به این معنی، در حال زدوده شدن از فرهنگ زبانی ایران است.
#فارسی_افغانستان
#آموزشی_کاظمی
@asarkazemi
🔸 محمدکاظم کاظمی
(قسمت دوم)
🔻 بیگاه
«بیگاه» به معنی «دیروقت» و یا «شبانگاه» در بسیاری از جایهای افغانستان، به ویژه مناطق مرکزی، کابل و شمال رایج است، چنان که مثلاً گفته میشود «بیگاه شده بود که به خانه برگشتیم». این کلمه بسیار زیباست و اصیل و کاملاً فارسی. در ادب قدیم هم شواهد بسیار دارد، از جمله در این بیت از دیباچۀ مثنوی معنوی مولانا:
در غم ما روزها بیگاه شد
روزها با سوزها همراه شد
و در این غزل از دیوان شمس:
بیگاه شد، بیگاه شد، خورشید اندر چاه شد
خیزید ای خوش طالعان، وقت طلوع ماه شد
و در این بیت از بیدل:
به ناامیدی ما رحمی، ای دلیل امید!
که هیچجا نرسیدیم و روز بیگاه است
این کلمه چند بار در شعر شاعر معاصر ایران، جناب علی معلم هم آمده است، از جمله در مثنوی «هجرت»:
عمری به سودای غمش بیگاه کردم
وین کاروانگه را نشستنگاه کردم
🔻 گاه
ولی جالبتر این که در بعضی مناطق افغانستان، به ویژه غزنی و مناطق مرکزی، نه تنها «بیگاه»، که کلمۀ «گاه» (زود) نیز رایج است، چنان که مثلاً میگویند: «فردا باید گاه از خانه بیرون شویم.» یعنی «فردا باید زود از خانه بیرون شویم» یا «او خانوادهاش را گاه با خود برده بود.» یعنی «خانوادهاش را قبل از این با خود برده بود.»
من عجالتاً برای «گاه» به معنی «زود» مثالی از ادب کهن به خاطرم نمیآید ـ چون من این مثالها را غالباً از حافظه نقل میکنم و مجال تحقیق بیشتر ندارم ـ ولی اگر دوستان در جایی دیده باشند و اشاره کنند، خوب است.
🔻 پسوند «وک»
ما در حوزه زبانی کابل و اطراف آن یک پسوند صفتساز بسیار کارآمد داریم به صورت «ـوک». این «ـوک» به انتهای کلمات وصل میشود و از آنها صفتی دال بر وفور چیزی میسازد. مثلاً از «لاف» + «وک» صفت «لافوک» ساخته میشود به معنی بسیار لافزننده. ما معادل «لافوک» را در ایران نداریم. البته «خالیبند» هست ولی خالیبندی همیشه مساوی لافزدن نیست.
همچنین است «گریانوک» به معنی کسی که بسیار و بیجهت گریه میکند. این در مورد کودکانی که زود زود به گریه میافتند بسیار رایج است و به ویژه در مدرسهها این میتواند صفتی رایج برای بعضی کودکان باشد. در ایران این معادل دقیقی ندارد، ولی من از کودکان، صفت «گریوو» را شنیدهام.
این را بگویم که در بسیاری جایهایی که در افغانستان «وک» به کار میرود، در ایران معادل آن را به صورت «ـو» داریم.
به هر حال این هم چند مثال دیگر از این دسته صفتها:
شرمندوک (شرمنده + وک): خجالتی
ترسندوک (ترسنده + وک): ترسو
زَدَنوک (زدن + وک): کسی که دست بزن دارد. باز در ایران صفتی جمع و جور در این معنی نداریم.
دپّوک (دپ + وک): مغرور، متکبر. (دپ یعنی ناز، تکبر، رفتارهایی ناشی از خودبرتربینی)
🔻 کهنهفروش
در افغانستان به «سمسار»، «کهنهفروش» میگویند و به «سمساری»، «کهنهفروشی». چقدر اسم بامسمّا و زیبایی است. از آن اصطلاحاتی است که خیلی سریع، خواننده را به معنایش منتقل میکند، برخلاف «سمسار» که باید معنایش را از کسی شنیده باشی.
کهنهفروش در شعر علامه سید اسماعیل بلخی هم آمده است. او در قصیدۀ «شب دیجور» خویش میگوید:
فاش گویم که نیابی ز بزرگان اثری
جلسه دارند بههم کهنهفروشان امشب
هستی و مال دکان یکسره بفروختهاند
چشم دارند کنون بر خود دکان امشب
و به نظر من این کلمه در متون ادبی، به خصوص اگر قصد باستانگراییای در کار باشد، بهتر از «سمسار» است، گذشته از این که میتواند به عنوان یک جایگزین، به جای «سمسار» هم قابل طرح باشد. ما در فارسی افغانستان بسیار کلمات و اصطلاحات داریم که میتوانند به عنوان جایگزینهایی مناسب، به فارسیزبانان ایران هم عرضه شوند.
البته این نکته را میدانم که در ایران، «کهنه» به پارچۀ پوشک بچه هم گفته میشود. ولی فعلاً دیگر این پارچه و این کلمه به این معنی، در حال زدوده شدن از فرهنگ زبانی ایران است.
#فارسی_افغانستان
#آموزشی_کاظمی
@asarkazemi
Forwarded from اصغر پرویزی
با سلام و تقدیم احترام
امید که استاد عزیز ما در کنار خانواده محترم تندرست و شاد باشند. آمین
جناب استاد، در بخش دوم "خوشه هایی از فارسی افغانستان" از کانال تلگرامی "رونوشت ها"، در خصوص واژه یا اصطلاح"گاه"، می خواستم به عرض شما برسانم که در استان بوشهر خصوصا در شهرستان های دشتستان و گناوه این واژه بسیار کاربرد دارد و حتی با لهجه محلی"گه"(فتحه گاف و سکون ها) نیز به کار می رود.
برای مثال:
صبح گاه(گه)
یعنی: صبح خیلی زود
خیلی گاه(گه) آمدی.
یعنی: خیلی زود آمدی.
گاه(گه) آمد و گاه(گه) هم رفت.
یعنی: خیلی زود آمد و به سرعت هم رفت.
(وقتی کاربرد دارد که میهمان دومی به خانه وارد می شود و متوجه حضور مهمان اول در خانه میزبان می شود که قبل از او رفته و می پرسد که فلانی چرا رفت یا که کی آمد و کی رفت)
خیلی گاه(گه) آمدی که می خواهی گاه(گه) هم بروی؟
تقریبا معادل دیر آمدی و می خواهی زود هم بروی؟
از بسکه گاه(گه) آمدی!
یا
خیلی هم گاه(گه) آمدی!
(کنایه از اینکه خیلی دیر آمدی)
با احترام و آرزوی بهترین ها
کمترین شاگرد شما:اصغر پرویزی
امید که استاد عزیز ما در کنار خانواده محترم تندرست و شاد باشند. آمین
جناب استاد، در بخش دوم "خوشه هایی از فارسی افغانستان" از کانال تلگرامی "رونوشت ها"، در خصوص واژه یا اصطلاح"گاه"، می خواستم به عرض شما برسانم که در استان بوشهر خصوصا در شهرستان های دشتستان و گناوه این واژه بسیار کاربرد دارد و حتی با لهجه محلی"گه"(فتحه گاف و سکون ها) نیز به کار می رود.
برای مثال:
صبح گاه(گه)
یعنی: صبح خیلی زود
خیلی گاه(گه) آمدی.
یعنی: خیلی زود آمدی.
گاه(گه) آمد و گاه(گه) هم رفت.
یعنی: خیلی زود آمد و به سرعت هم رفت.
(وقتی کاربرد دارد که میهمان دومی به خانه وارد می شود و متوجه حضور مهمان اول در خانه میزبان می شود که قبل از او رفته و می پرسد که فلانی چرا رفت یا که کی آمد و کی رفت)
خیلی گاه(گه) آمدی که می خواهی گاه(گه) هم بروی؟
تقریبا معادل دیر آمدی و می خواهی زود هم بروی؟
از بسکه گاه(گه) آمدی!
یا
خیلی هم گاه(گه) آمدی!
(کنایه از اینکه خیلی دیر آمدی)
با احترام و آرزوی بهترین ها
کمترین شاگرد شما:اصغر پرویزی
http://www.mkkazemi.com/1397/08/05/palayesh-2/
مقالهای مفصل دربارۀ پالایش زبان فارسی، به ویژه در افغانستان امروز
منتشر شده در سایت محمدکاظم کاظمی
مقالهای مفصل دربارۀ پالایش زبان فارسی، به ویژه در افغانستان امروز
منتشر شده در سایت محمدکاظم کاظمی
🔹 سهگانههای نگارش
🔸 متن اصلی
از برکت دو رودخانه، یکی رودخانۀ خانآباد یا تالقان که از ارتفاعات تخار و بدخشان سرچشمه میگیرد و مشرق قندوز را سیراب میکند و دیگری رودخانۀ قندوز که از نزدیکیهای کوتل خاواک و ارتفاعات اندراب سرچشمه گرفته، با پشت سر گذاشتن پلخمری، مغرب قندوز را سیراب میکنند قندوز آباد است.
🔻 نظر ویراستار
پیام اصلیِ این جملۀ پنجاه کلمهای، این است که «قندوز از برکت دو رودخانۀ خانآباد و رودخانۀ قندوز آباد است» در کنار این، ما اطلاعاتی دربارۀ این دو رودخانه هم داریم که در واقع پیام فرعی مطلب است، ولی فعلاً چیدن عبارت به گونهای است که آن پیام فرعی هم بیشتر و هم پیشتر به چشم میآید.
✅ حاصل ویرایش
قندوز از برکت دو رودخانه آباد است. یکی رودخانۀ خانآباد یا تالقان است که از ارتفاعات تخار و بدخشان سرچشمه میگیرد و مشرق قندوز را سیراب میکند. دیگری رودخانۀ قندوز است که از نزدیکیهای کوتل خاواک و ارتفاعات اندراب سرچشمه گرفته، با پشت سر گذاشتن پلخمری، مغرب قندوز را سیراب میکند.
@asarkazemi
🔸 متن اصلی
از برکت دو رودخانه، یکی رودخانۀ خانآباد یا تالقان که از ارتفاعات تخار و بدخشان سرچشمه میگیرد و مشرق قندوز را سیراب میکند و دیگری رودخانۀ قندوز که از نزدیکیهای کوتل خاواک و ارتفاعات اندراب سرچشمه گرفته، با پشت سر گذاشتن پلخمری، مغرب قندوز را سیراب میکنند قندوز آباد است.
🔻 نظر ویراستار
پیام اصلیِ این جملۀ پنجاه کلمهای، این است که «قندوز از برکت دو رودخانۀ خانآباد و رودخانۀ قندوز آباد است» در کنار این، ما اطلاعاتی دربارۀ این دو رودخانه هم داریم که در واقع پیام فرعی مطلب است، ولی فعلاً چیدن عبارت به گونهای است که آن پیام فرعی هم بیشتر و هم پیشتر به چشم میآید.
✅ حاصل ویرایش
قندوز از برکت دو رودخانه آباد است. یکی رودخانۀ خانآباد یا تالقان است که از ارتفاعات تخار و بدخشان سرچشمه میگیرد و مشرق قندوز را سیراب میکند. دیگری رودخانۀ قندوز است که از نزدیکیهای کوتل خاواک و ارتفاعات اندراب سرچشمه گرفته، با پشت سر گذاشتن پلخمری، مغرب قندوز را سیراب میکند.
@asarkazemi
http://www.mkkazemi.com/1395/04/08/zakhireh/
مطلبی در سایت محمدکاظم کاظمی دربارۀ شیوۀ ذخیره و نگهدای اطلاعات در کامپیوتر.
پیشنهاد من این است که همه کسانی که کامپیوتر دارند و مطالبی یا اطلاعاتی بر روی آن دارند که نگران از بین رفتنش هستند، حتماً این را بخوانند. در اینجا تمهیداتی که برای پیشگیری از نابودن شدن مطالب لازم است گفته شده است و همچنین روشهایی برای دستهبندی آنها.
مطلبی در سایت محمدکاظم کاظمی دربارۀ شیوۀ ذخیره و نگهدای اطلاعات در کامپیوتر.
پیشنهاد من این است که همه کسانی که کامپیوتر دارند و مطالبی یا اطلاعاتی بر روی آن دارند که نگران از بین رفتنش هستند، حتماً این را بخوانند. در اینجا تمهیداتی که برای پیشگیری از نابودن شدن مطالب لازم است گفته شده است و همچنین روشهایی برای دستهبندی آنها.
ID StyleBandi - Kazemi 04.pdf
1005.2 KB
🔹استایلبندی متن در ایندیزاین
یک جزوۀ آموزشی مفید برای کاربران برنامۀ صفحهآرایی ایندیزاین.
نوشتۀ محمدکاظم کاظمی
#این_دیزاین
#استایل_بندی
#محمدکاظم_کاظمی
@asarkazemi
یک جزوۀ آموزشی مفید برای کاربران برنامۀ صفحهآرایی ایندیزاین.
نوشتۀ محمدکاظم کاظمی
#این_دیزاین
#استایل_بندی
#محمدکاظم_کاظمی
@asarkazemi
🔹 از دهان تفنگ
برای اهل فرنگ
🔸 محمدکاظم کاظمی
اگر پسند و اگر ناپسند، میگویم
نگفته بودم و اینک بلند میگویم
نگفته بودم و جنگ است بعد از این سخنم
و از دهان تفنگ است بعد از این سخنم
▫️
نگفته بودم و خشکیدهسالی آمده بود
و ابر، ابر نبود، آسمان کپک زده بود
نگفته بودم و دیدم درخت بود و دعا
درشتخویی ایام سخت بود و دعا
نگفته بودم و دیدم که در دعای درخت
زبان سرخ درختاند میوههای درخت
دعا قبول شد آری، صدای باران بود
و قطرهها که ملخ میشدند وقت فرود
نگفته بودم و دیدم که نان دهان را بست
غرور پرواز، درهای آسمان را بست
نگفته بودم و سیمرغها شغاد شدند
برادران سر تقسیم حق زیاد شدند
نگفته بودم و جنگ است آنچه میگویم
برای اهل فرنگ است آنچه میگویم:
ملخ چکید اگر از آسمان، شما کردید
فرو نشست اگر آتشفشان، شما کردید
درخت و مزرعه را نیمهجان شما کردید
و دندههای مرا نردبان شما کردید
فرشتهبودید، آن گونهای که شیطان بود
و مرد، خاصه در آنجا که خوردن آسان بود
برادری به زبان بود، ما ندانستیم
فقط به خاطر نان بود، ما ندانستیم
▫️
گمانتان مرود آسمان تهی ماندهاست
و صبحِ دهکدهمان از اذان تهی ماندهاست
گمانتان مرود باد بسته خواهد ماند
دهان به لقمۀ افراد بسته خواهد ماند
هنوز بر لب شمشیرها تبسّم هست
هنوز حوصلۀ آخرین تهاجم هست
هنوز بارقهای از غرور من باقی است
هنوز بارقهای از غرور مردم هست
هنوز، اگر چه زمستان، هنوز دلگرمم
که در تنور من و آفتاب، هیزم هست
شکوه قریه نخواهد شکست، میدانم
که نانِ گندم اگر نیست، بذر گندم هست
شکستم و همه گفتند «برنخواهد خاست»
شکستم و ... نشکستم، که خوان هفتم هست
کلاه اگر نه، سرم با من است، میدانم
و آسمان، پدرم، با من است، میدانم
به حیلهجنگی اسفندیار، خسته منم
و رستمی که به سیمرغ دل نبسته، منم
به اختیار نباشد، نفس نمیخواهم
نکرده فریاد، فریادرس نمیخواهم
بهشت اگر به شفاعت رسد، نخواهم رفت
به زور گریه و طاعت رسد، نخواهم رفت
بدون کشتهشدن سرنوشت بیهودهاست
شهید اگر نتوان شد، بهشت بیهودهاست
شکست عبدود است آنچه طاعت است مرا
و کندن در خیبر شفاعت است مرا
▫️
سخن خلاصه کنم: روشن است، ای مردم!
که اختیار چراغ از من است، ای مردم!
و روشن است از اوّل برای من زندهاست
درخت و چشمه و جنگل برای من زندهاست
و روشن است که مغرور و سخت خواهد ماند
درخت، بعدِ ملخ هم درخت خواهد ماند
سبب نبودید، سوزندۀ سبب مشوید
نجاشی ار نتوان شد، ابولهب مشوید
درخت را بگذارید خود بزرگ شود
شبان دهکده بی سگ حریف گرگ شود
شهریور ۱۳۷۰
#شعر_کاظمی
#از_دهان_تفنگ
@asarkazemi
برای اهل فرنگ
🔸 محمدکاظم کاظمی
اگر پسند و اگر ناپسند، میگویم
نگفته بودم و اینک بلند میگویم
نگفته بودم و جنگ است بعد از این سخنم
و از دهان تفنگ است بعد از این سخنم
▫️
نگفته بودم و خشکیدهسالی آمده بود
و ابر، ابر نبود، آسمان کپک زده بود
نگفته بودم و دیدم درخت بود و دعا
درشتخویی ایام سخت بود و دعا
نگفته بودم و دیدم که در دعای درخت
زبان سرخ درختاند میوههای درخت
دعا قبول شد آری، صدای باران بود
و قطرهها که ملخ میشدند وقت فرود
نگفته بودم و دیدم که نان دهان را بست
غرور پرواز، درهای آسمان را بست
نگفته بودم و سیمرغها شغاد شدند
برادران سر تقسیم حق زیاد شدند
نگفته بودم و جنگ است آنچه میگویم
برای اهل فرنگ است آنچه میگویم:
ملخ چکید اگر از آسمان، شما کردید
فرو نشست اگر آتشفشان، شما کردید
درخت و مزرعه را نیمهجان شما کردید
و دندههای مرا نردبان شما کردید
فرشتهبودید، آن گونهای که شیطان بود
و مرد، خاصه در آنجا که خوردن آسان بود
برادری به زبان بود، ما ندانستیم
فقط به خاطر نان بود، ما ندانستیم
▫️
گمانتان مرود آسمان تهی ماندهاست
و صبحِ دهکدهمان از اذان تهی ماندهاست
گمانتان مرود باد بسته خواهد ماند
دهان به لقمۀ افراد بسته خواهد ماند
هنوز بر لب شمشیرها تبسّم هست
هنوز حوصلۀ آخرین تهاجم هست
هنوز بارقهای از غرور من باقی است
هنوز بارقهای از غرور مردم هست
هنوز، اگر چه زمستان، هنوز دلگرمم
که در تنور من و آفتاب، هیزم هست
شکوه قریه نخواهد شکست، میدانم
که نانِ گندم اگر نیست، بذر گندم هست
شکستم و همه گفتند «برنخواهد خاست»
شکستم و ... نشکستم، که خوان هفتم هست
کلاه اگر نه، سرم با من است، میدانم
و آسمان، پدرم، با من است، میدانم
به حیلهجنگی اسفندیار، خسته منم
و رستمی که به سیمرغ دل نبسته، منم
به اختیار نباشد، نفس نمیخواهم
نکرده فریاد، فریادرس نمیخواهم
بهشت اگر به شفاعت رسد، نخواهم رفت
به زور گریه و طاعت رسد، نخواهم رفت
بدون کشتهشدن سرنوشت بیهودهاست
شهید اگر نتوان شد، بهشت بیهودهاست
شکست عبدود است آنچه طاعت است مرا
و کندن در خیبر شفاعت است مرا
▫️
سخن خلاصه کنم: روشن است، ای مردم!
که اختیار چراغ از من است، ای مردم!
و روشن است از اوّل برای من زندهاست
درخت و چشمه و جنگل برای من زندهاست
و روشن است که مغرور و سخت خواهد ماند
درخت، بعدِ ملخ هم درخت خواهد ماند
سبب نبودید، سوزندۀ سبب مشوید
نجاشی ار نتوان شد، ابولهب مشوید
درخت را بگذارید خود بزرگ شود
شبان دهکده بی سگ حریف گرگ شود
شهریور ۱۳۷۰
#شعر_کاظمی
#از_دهان_تفنگ
@asarkazemi
🔹 پاره ای از یک مثنوی
محمدکاظم کاظمی
این سر از خوفِ شب و ملجم اگر برگردد،
بهتر آن است که بر روی سپر برگردد
این ورق، آن ورقی نیست که فردای سکوت
در نهانسوزی الماس و جگر، برگردد
این سفر آن سفری نیست که از نیمۀ راه
دو سه گامی که پدر رفت، پسر برگردد
این سوار آمده خرگاه به دشتی بزند
که از آن دشت، فقط نیزه و سر برگردد
این گلویی است که از هُرم حرم تا لب رود
برود سوخته و سوختهتر برگردد
کهکشان از سفر طیشده بر خواهد گشت
این سر از خوفِ شب و ملجم اگر برگردد
▫️
قتلگاه پدر، آن صخرۀ گلگون، پیداست
ردّ پا گم شده، امّا اثر خون پیداست
خشم تیغ دوسر ماست، نگه میداریم
یادگار پدر ماست، نگه میداریم
باز هم روزِ نو و روزیِ نو خواهم داشت
در زمین پدرم کشت و درو خواهم داشت
سنگ اگر هست در این مزرعه، بر خواهد داد
چوب اگر هست در این خاک، شکر خواهد داد
خانه را، خشتی اگر نیست، به گِل میسازم
گُل در این باغچه از پارۀ دل میسازم
آسیا بیآب میچرخد اگر من باشم
سنگِ آن، مهتاب میچرخد اگر من باشم
عاقبت آن که هَرَس کرد، ثمر میچیند
از درختی که پدر کاشت، پسر میچیند
محمدکاظم کاظمی
این سر از خوفِ شب و ملجم اگر برگردد،
بهتر آن است که بر روی سپر برگردد
این ورق، آن ورقی نیست که فردای سکوت
در نهانسوزی الماس و جگر، برگردد
این سفر آن سفری نیست که از نیمۀ راه
دو سه گامی که پدر رفت، پسر برگردد
این سوار آمده خرگاه به دشتی بزند
که از آن دشت، فقط نیزه و سر برگردد
این گلویی است که از هُرم حرم تا لب رود
برود سوخته و سوختهتر برگردد
کهکشان از سفر طیشده بر خواهد گشت
این سر از خوفِ شب و ملجم اگر برگردد
▫️
قتلگاه پدر، آن صخرۀ گلگون، پیداست
ردّ پا گم شده، امّا اثر خون پیداست
خشم تیغ دوسر ماست، نگه میداریم
یادگار پدر ماست، نگه میداریم
باز هم روزِ نو و روزیِ نو خواهم داشت
در زمین پدرم کشت و درو خواهم داشت
سنگ اگر هست در این مزرعه، بر خواهد داد
چوب اگر هست در این خاک، شکر خواهد داد
خانه را، خشتی اگر نیست، به گِل میسازم
گُل در این باغچه از پارۀ دل میسازم
آسیا بیآب میچرخد اگر من باشم
سنگِ آن، مهتاب میچرخد اگر من باشم
عاقبت آن که هَرَس کرد، ثمر میچیند
از درختی که پدر کاشت، پسر میچیند
http://www.mkkazemi.com/1397/08/20/birang/
این آتش بیرنگ
نقد و نظری بر کتاب «بیدل، سپهری و سبک هندی» مرحوم حسن حسینی
منتشر شده در سایت محمدکاظم کاظمی
@asarkazemi
این آتش بیرنگ
نقد و نظری بر کتاب «بیدل، سپهری و سبک هندی» مرحوم حسن حسینی
منتشر شده در سایت محمدکاظم کاظمی
@asarkazemi
🔹 شب، همچنان سیاه
🔸 محمدکاظم کاظمی
این شعر سه قسمتی قریب به بیست سال پیش و در عصر حاکمیت طالبان بر کشور سروده شد، ولی گویا برای ملتی که مصائبش ادامه دارد شعرها هم سالها کاربرد خواهد داشت، روزی برای کابل، روزی برای ارزگان و روزی دیگر که خدا نیاورد، نمیدانم برای کجا.
۱
حلق سرود پاره، لبهای خنده در گور
تنبور و نَی در آتش، چنگ و سَرَنده در گور
این شهر بیتنفّس لَتخوردۀ چه قومی است؟
یک سو ستاره زخمی، یک سو پرنده در گور
دیگر کجا توان بود؟ وقتی که میخرامد
مار گزنده بر خاک، مور خورنده در گور
گفتی که «جهل جانکاه پوسیدۀ قرون شد
بوجهل و بولهبها گشتند گَنده در گور»
اینک ببین هُبل را، بُتهای کور و شَل را
مردان تیغ بر کف، زنهای زنده در گور
جبریل اگر بیاید از آسمان هفتم
میافکنندش این قوم، با بالِ کنده در گور
۲
گفتند «گُل مرویید، این حکمِ پادشاه است
چشم و چراغ بودن، روشنترین گناه است
حدّ شکوفه تکفیر، حکم بنفشه زنجیر
سهم سپیده تبعید، جای ستاره چاه است
آواز پای کوکب در کوچهها نپیچد
در دستِ شحنه شلاّق همواره روبهراه است»
مغز عَلَمبهدوشان تقدیم مار بادا
وقتی که کلّهها را خالیشدن کلاه است
صابون ماه و خورشید صد بار بر تنش خورد
امّا چه میتوان کرد؟ شب همچنان سیاه است
ناچار گُل مرویید، از نور و نَی مگویید
وقتی به شهر کوران، یکچشمه پادشاه است
۳
شهری که اینچنین است، بیشهریار بادا
یعنی که شهریارش رقصانِ دار بادا
تا ردّ پای نااهل در کوچه آشکار است،
سنگ آذرخش بادا، چوب اژدهار بادا
قومی که خارِ وحشت بر کوی و بر گذر کاشت،
در کورههای دوزخ آتشبیار بادا
حتّی اگر اذانی از حلقشان برآید،
بانگ کلاغ بادا، صوت حمار بادا
گفتند «سر بدزدید» گفتیم «سر نهادیم»
گفتند «لب ببندید» گفتیم «عار بادا»
با پتک اگر نکوبیم بر کلّههای خالی
مغز علمبهدوشان تقدیم مار بادا
دی ۱۳۷۵ ـ مهر ۱۳۷۶
@asarkazemi
🔸 محمدکاظم کاظمی
این شعر سه قسمتی قریب به بیست سال پیش و در عصر حاکمیت طالبان بر کشور سروده شد، ولی گویا برای ملتی که مصائبش ادامه دارد شعرها هم سالها کاربرد خواهد داشت، روزی برای کابل، روزی برای ارزگان و روزی دیگر که خدا نیاورد، نمیدانم برای کجا.
۱
حلق سرود پاره، لبهای خنده در گور
تنبور و نَی در آتش، چنگ و سَرَنده در گور
این شهر بیتنفّس لَتخوردۀ چه قومی است؟
یک سو ستاره زخمی، یک سو پرنده در گور
دیگر کجا توان بود؟ وقتی که میخرامد
مار گزنده بر خاک، مور خورنده در گور
گفتی که «جهل جانکاه پوسیدۀ قرون شد
بوجهل و بولهبها گشتند گَنده در گور»
اینک ببین هُبل را، بُتهای کور و شَل را
مردان تیغ بر کف، زنهای زنده در گور
جبریل اگر بیاید از آسمان هفتم
میافکنندش این قوم، با بالِ کنده در گور
۲
گفتند «گُل مرویید، این حکمِ پادشاه است
چشم و چراغ بودن، روشنترین گناه است
حدّ شکوفه تکفیر، حکم بنفشه زنجیر
سهم سپیده تبعید، جای ستاره چاه است
آواز پای کوکب در کوچهها نپیچد
در دستِ شحنه شلاّق همواره روبهراه است»
مغز عَلَمبهدوشان تقدیم مار بادا
وقتی که کلّهها را خالیشدن کلاه است
صابون ماه و خورشید صد بار بر تنش خورد
امّا چه میتوان کرد؟ شب همچنان سیاه است
ناچار گُل مرویید، از نور و نَی مگویید
وقتی به شهر کوران، یکچشمه پادشاه است
۳
شهری که اینچنین است، بیشهریار بادا
یعنی که شهریارش رقصانِ دار بادا
تا ردّ پای نااهل در کوچه آشکار است،
سنگ آذرخش بادا، چوب اژدهار بادا
قومی که خارِ وحشت بر کوی و بر گذر کاشت،
در کورههای دوزخ آتشبیار بادا
حتّی اگر اذانی از حلقشان برآید،
بانگ کلاغ بادا، صوت حمار بادا
گفتند «سر بدزدید» گفتیم «سر نهادیم»
گفتند «لب ببندید» گفتیم «عار بادا»
با پتک اگر نکوبیم بر کلّههای خالی
مغز علمبهدوشان تقدیم مار بادا
دی ۱۳۷۵ ـ مهر ۱۳۷۶
@asarkazemi
Pavtube.HD.Video.Converter.4.8.5_Soft98.iR.exe
31.1 MB
Pavtube Video Converter
یک برنامۀ بسیار خوب برای تبدیل فایلهای تصویری و صوتی.
با این برنامه میشود فایلهای تصویری و صوتی را تغییر قالب داد یا کمحجم ساخت و یا صوت یک فیلم را جدا کرد.
#مبدل
یک برنامۀ بسیار خوب برای تبدیل فایلهای تصویری و صوتی.
با این برنامه میشود فایلهای تصویری و صوتی را تغییر قالب داد یا کمحجم ساخت و یا صوت یک فیلم را جدا کرد.
#مبدل
🔸 فقط یک دلیل برای ترک ورد در صفحهآرایی
به نظر من اگر فقط و فقط یک دلیل برای صفحهآرایی نکردن متن در ورد و رفتن به سمت ایندیزاین لازم داشته باشیم، همان شماره صفحهها و سرصفحههاست، بهخصوص در پایاننامهها که قرار است بعضی صفحاتشان شماره نخورد یا با الفبا شماره بخورد
هر بار که در ورد با متنی، از این قبیل سروکار داشتهام و قرار بوده که شماره صفحات و سرصفحهها را درست کنم، در نهایت با خودم گفتهام چه میشد اگر همه این کار را از نو در ایندیزاین صفحهآرایی میکردم، ولی این یک کار را در ورد نمیکردم.
@asarkazemi
به نظر من اگر فقط و فقط یک دلیل برای صفحهآرایی نکردن متن در ورد و رفتن به سمت ایندیزاین لازم داشته باشیم، همان شماره صفحهها و سرصفحههاست، بهخصوص در پایاننامهها که قرار است بعضی صفحاتشان شماره نخورد یا با الفبا شماره بخورد
هر بار که در ورد با متنی، از این قبیل سروکار داشتهام و قرار بوده که شماره صفحات و سرصفحهها را درست کنم، در نهایت با خودم گفتهام چه میشد اگر همه این کار را از نو در ایندیزاین صفحهآرایی میکردم، ولی این یک کار را در ورد نمیکردم.
@asarkazemi
🔹 سهگانههای نگارش
🔸 متن اصلی
کشف چهار کتیبه در جنوب و مشرق افغانستان که در هر یک از آنها عباراتی از فرمانهای آیینی آشوکا بر صخرۀ از یک کوهستان حجاری شده، اولی در اسکندریه باستانی آراخوزیا (قندهار کهنه) در کوهپایه یکی از قلههای جبال قیتول، دومی در نزدیکی پل درونته ولایت ننگرهار بر روی صخره کنار جاده کابل _ جلالآباد و دو کتیبۀ دیگر در ولایت لغمان که با عنوانهای «لغمان یک» و «لغمان دو» شناخته میشوند، تلاشهای آیینی آشوکا را برای گسترش دین بودا در جغرافیای افغانستان کنونی در آن زمان نشان میدهد.
🔻 نظر ویراستار
پیام اصلی این عبارت، این است که کشف کتیبهها از تلاش آشوکا برای گسترش دین بودا حکایت میکند. ولی این پیام اصلی در زیر عبارت طولانیای که معرفی محل کشف این کتیبههاست، گم شده است. بهتر بود اینها در دو جمله میآمد. یکی همان پیام اصلی و دیگری محل کشف کتیبهها، تا دریافت آن پیام اصلی هم راحتتر و سریعتر میبود.
✅ حاصل ویرایش
کشف چهار کتیبه در جنوب و مشرق افغانستان که در هر یک از آنها عباراتی از فرمانهای آیینی آشوکا بر صخرهای از یک کوهستان حجاری شده است، تلاشهای او را برای گسترش دین بودا در افغانستان کنونی نشان میدهد. از این کتیبهها اولی در اسکندریۀ باستانی آراخوزیا (قندهار کهنه) در کوهپایۀ یکی از قلههای جبال قیتول است، دومی در نزدیکی پل درونته ولایت ننگرهار بر روی صخرۀ کنار جادۀ کابل _ جلالآباد و دو کتیبۀ دیگر در ولایت لغمان که با عنوانهای «لغمان یک» و «لغمان دو» شناخته میشوند.
#نگارش
#سه_گانه_های_نگارش
@asarkazemi
🔸 متن اصلی
کشف چهار کتیبه در جنوب و مشرق افغانستان که در هر یک از آنها عباراتی از فرمانهای آیینی آشوکا بر صخرۀ از یک کوهستان حجاری شده، اولی در اسکندریه باستانی آراخوزیا (قندهار کهنه) در کوهپایه یکی از قلههای جبال قیتول، دومی در نزدیکی پل درونته ولایت ننگرهار بر روی صخره کنار جاده کابل _ جلالآباد و دو کتیبۀ دیگر در ولایت لغمان که با عنوانهای «لغمان یک» و «لغمان دو» شناخته میشوند، تلاشهای آیینی آشوکا را برای گسترش دین بودا در جغرافیای افغانستان کنونی در آن زمان نشان میدهد.
🔻 نظر ویراستار
پیام اصلی این عبارت، این است که کشف کتیبهها از تلاش آشوکا برای گسترش دین بودا حکایت میکند. ولی این پیام اصلی در زیر عبارت طولانیای که معرفی محل کشف این کتیبههاست، گم شده است. بهتر بود اینها در دو جمله میآمد. یکی همان پیام اصلی و دیگری محل کشف کتیبهها، تا دریافت آن پیام اصلی هم راحتتر و سریعتر میبود.
✅ حاصل ویرایش
کشف چهار کتیبه در جنوب و مشرق افغانستان که در هر یک از آنها عباراتی از فرمانهای آیینی آشوکا بر صخرهای از یک کوهستان حجاری شده است، تلاشهای او را برای گسترش دین بودا در افغانستان کنونی نشان میدهد. از این کتیبهها اولی در اسکندریۀ باستانی آراخوزیا (قندهار کهنه) در کوهپایۀ یکی از قلههای جبال قیتول است، دومی در نزدیکی پل درونته ولایت ننگرهار بر روی صخرۀ کنار جادۀ کابل _ جلالآباد و دو کتیبۀ دیگر در ولایت لغمان که با عنوانهای «لغمان یک» و «لغمان دو» شناخته میشوند.
#نگارش
#سه_گانه_های_نگارش
@asarkazemi
ID-Master-Kazemi.mp4
20.9 MB
🔹 یک راهنمای مختصر برای مدیریت سرصفحه و شماره صفحه در ایندیزاین.
🔻 این کار به کمک پنل صفحات و ساختن و تنظیمات مسترپیجها صورت میگیرد
🔻 این کار به کمک پنل صفحات و ساختن و تنظیمات مسترپیجها صورت میگیرد
آثار محمدکاظم کاظمی
ID-Master-Kazemi.mp4
🔹 در این فیلم میشود با گوشهای از امکانات برنامۀ ایندیزاین در مورد سرصفحهها و شماره صفحهها آشنا شد.
البته چیزهایی هم هست که در این فیلم توضیح داده نشده است، مثل «سرصفحۀ خودکار» که در هر قسمت، سرصفحه مطابق عنوان همان قسمت میشود چنان که در این فیلم میبینید. آن را در جایی دیگر در همین کانال یاد دادهام.
البته چیزهایی هم هست که در این فیلم توضیح داده نشده است، مثل «سرصفحۀ خودکار» که در هر قسمت، سرصفحه مطابق عنوان همان قسمت میشود چنان که در این فیلم میبینید. آن را در جایی دیگر در همین کانال یاد دادهام.
♻ سهگانههای نگارش
🔸 متن اصلی
سردار مزبور معزول، تنبیه و زندانی شد و بالاخره در زندان به اثر دسایس درونی دستگاه خلافت اموی به قتل رسید.
🔻 نظر ویراستار
یک چیزی که در نگارش مهم است توجه به پیامهای گوناگون جمله یا خوشههای وابستۀ کلمات است. در اینجا «معزول، تنبیه، زندانی و قتل» از یک جنس و مربوط به یک پیام هستند، این که این بلاها بر سر این سردار آمد. قسمت دیگر «دسایس درونی دستگاه خلافت اموی» است که در وسط اینها واقع شده و ارتباطشان را قطع کرده است. به نظر من این قسمت دوم را قبل از «معزول» بیاوریم تا همه را در بر بگیرد و آن امور هم در کنار هم باشند.
البته در کنار این من کلمۀ دلناچسب «مزبور» را هم برمیدارم و «دسایس» را هم به «دسیسهها» بدل میکنم.
✅ حاصل ویرایش
این سردار بر اثر دسیسههای درونی دستگاه خلافت اموی معزول، تنبیه و زندانی شد و بالاخره در زندان به قتل رسید.
🔻 یادداشت
البته در اینجا یک نکته هست که نباید از نظر دور بماند. شاید فقط زندانیشدن شخص بر اسر دسایس بوده باشد. اگر حدس بزنیم که چنین است یا جملات دیگر متن این قرینه را تقویت کند نباید اجزا را جابهجا کنیم.
#نگارش
#سه_گانه_های_نگارش
#آموزشی_کاظمی
@asarkazemi
🔸 متن اصلی
سردار مزبور معزول، تنبیه و زندانی شد و بالاخره در زندان به اثر دسایس درونی دستگاه خلافت اموی به قتل رسید.
🔻 نظر ویراستار
یک چیزی که در نگارش مهم است توجه به پیامهای گوناگون جمله یا خوشههای وابستۀ کلمات است. در اینجا «معزول، تنبیه، زندانی و قتل» از یک جنس و مربوط به یک پیام هستند، این که این بلاها بر سر این سردار آمد. قسمت دیگر «دسایس درونی دستگاه خلافت اموی» است که در وسط اینها واقع شده و ارتباطشان را قطع کرده است. به نظر من این قسمت دوم را قبل از «معزول» بیاوریم تا همه را در بر بگیرد و آن امور هم در کنار هم باشند.
البته در کنار این من کلمۀ دلناچسب «مزبور» را هم برمیدارم و «دسایس» را هم به «دسیسهها» بدل میکنم.
✅ حاصل ویرایش
این سردار بر اثر دسیسههای درونی دستگاه خلافت اموی معزول، تنبیه و زندانی شد و بالاخره در زندان به قتل رسید.
🔻 یادداشت
البته در اینجا یک نکته هست که نباید از نظر دور بماند. شاید فقط زندانیشدن شخص بر اسر دسایس بوده باشد. اگر حدس بزنیم که چنین است یا جملات دیگر متن این قرینه را تقویت کند نباید اجزا را جابهجا کنیم.
#نگارش
#سه_گانه_های_نگارش
#آموزشی_کاظمی
@asarkazemi
🔹 گمشده
محمدکاظم کاظمی
🔻 نذر حضرت خدیجه کبری
تن و جان و سر و مالم به فدای قدمت
ای شریک دو جهانم! کم ما و کرمت
از تماشای چه گلزار فراز آمدهای؟
بوی گُل میدهد امروز، دم و بازدمت
دست تنهای بشر! دست مرا هم بپذیر
و از این دست، مبادا برسد هیچ غمت
شعب دلخواه! من و رنج مرا در بر گیر
شهر گمراه! تو خوش باش به سنگ و صنمت
کفنی نیست اگر، پیرهن دوست که هست
مرگ محتوم! بیا، با دل و جان میخرمت
دخترم! بخت تو خوش باد که تا دامن حشر
عالَمی سینهزناناند به گِرد علمت
من میان دل مردان و زنان گم شدهام
از تو گم گشته اگر سنگ مزار و حرمت
#گمشده
#شعر_کاظمی
@asarkazemi
محمدکاظم کاظمی
🔻 نذر حضرت خدیجه کبری
تن و جان و سر و مالم به فدای قدمت
ای شریک دو جهانم! کم ما و کرمت
از تماشای چه گلزار فراز آمدهای؟
بوی گُل میدهد امروز، دم و بازدمت
دست تنهای بشر! دست مرا هم بپذیر
و از این دست، مبادا برسد هیچ غمت
شعب دلخواه! من و رنج مرا در بر گیر
شهر گمراه! تو خوش باش به سنگ و صنمت
کفنی نیست اگر، پیرهن دوست که هست
مرگ محتوم! بیا، با دل و جان میخرمت
دخترم! بخت تو خوش باد که تا دامن حشر
عالَمی سینهزناناند به گِرد علمت
من میان دل مردان و زنان گم شدهام
از تو گم گشته اگر سنگ مزار و حرمت
#گمشده
#شعر_کاظمی
@asarkazemi