حسین سلامی، فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، آمریکا را تهدید کرد و گفت:
«جنگ برای آمریکا خسارتبار است.»
ما خیلی خطرناکیم
طرح از رضا عقیلی
حسین سلامی پیشتر هم گفته بود:
«به آمریکا میگویم و اسرائیل و انگلیس و بقیه، ما در مقابل دشمنانمان خطرناکیم، مراقب باشید!»
جمهوری اسلامی ایران و ایرانی را در مهلکهای گرفتار کرده که نتیجهای جز ویرانی ندارد. هر یک روز که از عمر این رژیم منحوس میگذرد مشکلات و مصائب بیشتری بر ایرانیان تحمیل میشود.
https://tavaana.org/salami/
#یاری_مدنی_توانا #نه_به_جمهوری_اسلامی
@Tavaana_TavaanaTech
«جنگ برای آمریکا خسارتبار است.»
ما خیلی خطرناکیم
طرح از رضا عقیلی
حسین سلامی پیشتر هم گفته بود:
«به آمریکا میگویم و اسرائیل و انگلیس و بقیه، ما در مقابل دشمنانمان خطرناکیم، مراقب باشید!»
جمهوری اسلامی ایران و ایرانی را در مهلکهای گرفتار کرده که نتیجهای جز ویرانی ندارد. هر یک روز که از عمر این رژیم منحوس میگذرد مشکلات و مصائب بیشتری بر ایرانیان تحمیل میشود.
https://tavaana.org/salami/
#یاری_مدنی_توانا #نه_به_جمهوری_اسلامی
@Tavaana_TavaanaTech
سالگرد اعدام فرخرو پارسا
فرخرو پارسا؛ از وزارت تا اعدام
پنجشنبه، ۱۸ اردیبهشت چهل سال پیش، فرخرو پارسا میان چوبه و چادر، چوبه دار را برگزید. او اولین مدیر کل زن در ایران و نخستین وزیر زن ایران بود. پس از انقلاب ۱۳۵۷، با اینکه سالها از برکناری از مقام وزارتش میگذشت، در دادگاه انقلاب اسلامی شعبه تهران به ریاست محمدی گیلانی محاکمه و به عنوان «مفسد فی الارض» اعدام شد.
اولین وزیر زن در تاریخ ایران
پارسا در سال ۱۳۴۷ به عنوان وزیر فرهنگ انتخاب شد. در زمان وزارت او، زنان به مشاغل مهم اداری بیش از سایر وزارتخانهها راه یافتند. از دیگر اقدامات وی حذف آموزش زبان عربی از دروس دبیرستان و تأکید بر آموزش و یادگیری زبان انگلیسی بود که به یکی از موارد کیفرخواست او بعد از انقلاب در دادگاه نیز تبدیل شد. او همچنین برای اولینبار دستور داد تا در نقاط روستایی کشور به منظور برخورداری دختران از تحصیلات عالی دبیرستانهای مختلط پسرانه و دخترانه تشکیل شود. فرخرو همچنین طی رایزنیهایی با ساواک قرار بر عدم بازداشت معلمان توسط ساواک در محیط تحصیل گذاشته بود. پارسا در سال ۱۳۵۳ از وزارت فرهنگ کناره رفت.
بعد از وقوع انقلاب اسلامی در تاریخ ۲۷ بهمن ۱۳۵۸ به همراه همسرش در منزل مسکونی پسرشان بازداشت شد. شعبه اول دادگاه انقلاب اسلامی از روز دوم اردیبهشت ۱۳۵۹ محاکمه فرخرو پارسا و همایون جابر انصاری، وزیر مسکن و شهرسازی کابینه هویدا را آغاز کرد. ریاست دادگاه او را محمدی گیلانی بر عهده داشت که بعدتر بسیاری از جوانان چپ و مجاهد را نیز به جوخه اعدام سپرد. پارسا از سرکردن چادر در دادگاه و نزد محمدی گیلانی خودداری میکرد.
روزنامه کیهان در شماره روز ٧ اردیبهشت ۱۳۵۹، متن دفاعیات پارسا را منتشر کرد او گفته بود: «راجع به اتهام داشتن روابط نامشروع من با رییس دفترم که در کیفرخواست به آن اشاره شده باید بگویم که به قرآن مجید سوگند میخورم که هیچگونه روابطی بهجز روابط اداری بین ما حاکم نبوده است.»
وی سپس به شرح مفاد بخشنامههایی که برای تدریس تعلیمات دینی و قران به تمام ادارات و موسسات تابعه وزارت آموزش و پرورش صادر کرده بود پرداخت و در قسمتی از اظهارات خود گفت:
«در آن زمان از کسانی امثال دکتر محمدجواد باهنر و آیتالله برقعی دعوت به عمل آمد که در تهیه و ترجمه دروس تعلیمات دینی و قرآن با این وزارتخانه همکاری به عمل آورند و کتابهای لازم را تهیه نمایند.»
بیشتر بخوانید:
https://tavaana.org/rrokhroo_parsa/
#یاری_مدنی_توانا #فرخرو_پارسا #نه_به_جمهوری_اسلامی #زن_زندگی_آزادی
@Tavaana_TavaanaTech
فرخرو پارسا؛ از وزارت تا اعدام
پنجشنبه، ۱۸ اردیبهشت چهل سال پیش، فرخرو پارسا میان چوبه و چادر، چوبه دار را برگزید. او اولین مدیر کل زن در ایران و نخستین وزیر زن ایران بود. پس از انقلاب ۱۳۵۷، با اینکه سالها از برکناری از مقام وزارتش میگذشت، در دادگاه انقلاب اسلامی شعبه تهران به ریاست محمدی گیلانی محاکمه و به عنوان «مفسد فی الارض» اعدام شد.
اولین وزیر زن در تاریخ ایران
پارسا در سال ۱۳۴۷ به عنوان وزیر فرهنگ انتخاب شد. در زمان وزارت او، زنان به مشاغل مهم اداری بیش از سایر وزارتخانهها راه یافتند. از دیگر اقدامات وی حذف آموزش زبان عربی از دروس دبیرستان و تأکید بر آموزش و یادگیری زبان انگلیسی بود که به یکی از موارد کیفرخواست او بعد از انقلاب در دادگاه نیز تبدیل شد. او همچنین برای اولینبار دستور داد تا در نقاط روستایی کشور به منظور برخورداری دختران از تحصیلات عالی دبیرستانهای مختلط پسرانه و دخترانه تشکیل شود. فرخرو همچنین طی رایزنیهایی با ساواک قرار بر عدم بازداشت معلمان توسط ساواک در محیط تحصیل گذاشته بود. پارسا در سال ۱۳۵۳ از وزارت فرهنگ کناره رفت.
بعد از وقوع انقلاب اسلامی در تاریخ ۲۷ بهمن ۱۳۵۸ به همراه همسرش در منزل مسکونی پسرشان بازداشت شد. شعبه اول دادگاه انقلاب اسلامی از روز دوم اردیبهشت ۱۳۵۹ محاکمه فرخرو پارسا و همایون جابر انصاری، وزیر مسکن و شهرسازی کابینه هویدا را آغاز کرد. ریاست دادگاه او را محمدی گیلانی بر عهده داشت که بعدتر بسیاری از جوانان چپ و مجاهد را نیز به جوخه اعدام سپرد. پارسا از سرکردن چادر در دادگاه و نزد محمدی گیلانی خودداری میکرد.
روزنامه کیهان در شماره روز ٧ اردیبهشت ۱۳۵۹، متن دفاعیات پارسا را منتشر کرد او گفته بود: «راجع به اتهام داشتن روابط نامشروع من با رییس دفترم که در کیفرخواست به آن اشاره شده باید بگویم که به قرآن مجید سوگند میخورم که هیچگونه روابطی بهجز روابط اداری بین ما حاکم نبوده است.»
وی سپس به شرح مفاد بخشنامههایی که برای تدریس تعلیمات دینی و قران به تمام ادارات و موسسات تابعه وزارت آموزش و پرورش صادر کرده بود پرداخت و در قسمتی از اظهارات خود گفت:
«در آن زمان از کسانی امثال دکتر محمدجواد باهنر و آیتالله برقعی دعوت به عمل آمد که در تهیه و ترجمه دروس تعلیمات دینی و قرآن با این وزارتخانه همکاری به عمل آورند و کتابهای لازم را تهیه نمایند.»
بیشتر بخوانید:
https://tavaana.org/rrokhroo_parsa/
#یاری_مدنی_توانا #فرخرو_پارسا #نه_به_جمهوری_اسلامی #زن_زندگی_آزادی
@Tavaana_TavaanaTech
«یادمان ۵ زندانی سیاسی اعدام شده ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۹ سه شنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۴ در بند زنان اوین برگزار شد
در همراهی با کارزار مدنی «سهشنبههای نه به اعدام» زندانیان بند زنان اوین مراسمی به یاد پانزدهمین سالگرد اعدام پنج زندانی سیاسی برگزار کردند فرزاد کمانگر، شیرین علمهولی، علی حیدریان، فرهاد وکیلی و مهدی اسلامیان
این یادمان در فضای هواخوری زندان و با خواندن بخشهایی از نامههای ماندگار فرزاد کمانگر آغاز شد؛ واژههایی که پس از گذر سالها هنوز از امید، مهر ایستادگی و عشق به مردم سخن میگویند.
در ادامه زندانیان بیوگرافی و روایت مبارزات هر یک از جان باختگان ۱۹ اردیبهشت را برای حاضران قرائت کردند؛ روایتهایی که پرده از شرافت انسانی در برابر ماشین سرکوب برمیدارند.
در بخشی دیگر از مراسم اشعاری در وصف مقاومت و مبارزه خوانده شد. سپس روایتهایی از همبندیان سابق شیرین علمهولی خوانده شد؛ روایتهایی زنده و انسانی که تصویری از زنی را ترسیم میکردند که در قلب تاریکی، روشنایی را پاس داشت.
پایان بخش این مراسم خوانش دسته جمعی سرود ماندگار خون ارغوانها بود؛ سرودی که نماد فریادهای سرکوب شده و عهدی دوباره با آرمان آزادی و کرامت انسانی است. این یادمان، ضمن ادای احترام به جان باختگان فرصتی بود برای یادآوری آن که راه آزادی را نمیتوان در بند کرد.»
ـ گزارش بالا در صفحات شبکههای اجتماعی گلرخ ایرایی، زندانی سیاسی، منتشر شده است.
ـ لازم به ذکر است، هنوز محل دفن افراد اعدام شده فوقالذکر به خانوادههای آنها اعلام نشده است و این مصداق بارز ناپدیدسازی قهری است.
#فرزاد_کمانگر #شیرین_علم_هولی #علی_حیدریان #فرهاد_وکیلی #مهدی_اسلامیان #نه_به_اعدام #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
در همراهی با کارزار مدنی «سهشنبههای نه به اعدام» زندانیان بند زنان اوین مراسمی به یاد پانزدهمین سالگرد اعدام پنج زندانی سیاسی برگزار کردند فرزاد کمانگر، شیرین علمهولی، علی حیدریان، فرهاد وکیلی و مهدی اسلامیان
این یادمان در فضای هواخوری زندان و با خواندن بخشهایی از نامههای ماندگار فرزاد کمانگر آغاز شد؛ واژههایی که پس از گذر سالها هنوز از امید، مهر ایستادگی و عشق به مردم سخن میگویند.
در ادامه زندانیان بیوگرافی و روایت مبارزات هر یک از جان باختگان ۱۹ اردیبهشت را برای حاضران قرائت کردند؛ روایتهایی که پرده از شرافت انسانی در برابر ماشین سرکوب برمیدارند.
در بخشی دیگر از مراسم اشعاری در وصف مقاومت و مبارزه خوانده شد. سپس روایتهایی از همبندیان سابق شیرین علمهولی خوانده شد؛ روایتهایی زنده و انسانی که تصویری از زنی را ترسیم میکردند که در قلب تاریکی، روشنایی را پاس داشت.
پایان بخش این مراسم خوانش دسته جمعی سرود ماندگار خون ارغوانها بود؛ سرودی که نماد فریادهای سرکوب شده و عهدی دوباره با آرمان آزادی و کرامت انسانی است. این یادمان، ضمن ادای احترام به جان باختگان فرصتی بود برای یادآوری آن که راه آزادی را نمیتوان در بند کرد.»
ـ گزارش بالا در صفحات شبکههای اجتماعی گلرخ ایرایی، زندانی سیاسی، منتشر شده است.
ـ لازم به ذکر است، هنوز محل دفن افراد اعدام شده فوقالذکر به خانوادههای آنها اعلام نشده است و این مصداق بارز ناپدیدسازی قهری است.
#فرزاد_کمانگر #شیرین_علم_هولی #علی_حیدریان #فرهاد_وکیلی #مهدی_اسلامیان #نه_به_اعدام #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در طی روزهای گذشته، همبستگی مردم ایران در خصوص دفاع از هویت ایران و مرزهای جغرافیایی آن و به خصوص نام «خلیج فارس» باعث شده که جمهوری اسلامی و عوامل آن، این حس میهن دوستی مردم را به حساب دفاع از خودشان بگذارند!
ندا میرزالو، فرزند یکی از جانباختگان جنگ، در این ویدیو خطاب به علی خامنهای سخن میگوید:
«اگر امروز ایران و ایرانی در شرایطی قرار گرفته که هر کشوری به خود اجازه میدهد که نامهای کهنش را تغییر بدهد و با تاریخ و هویتش بازی کند.»
او میگوید «به تو و رژیم فاسدت اجازه سواستفاده از این حس باشکوه اتحاد وطن پرستی و میهن پرستی را نخواهیم داد. یادمان نرفته و نخواهد رفت که چه خونها ریختهاید.»
#نه_به_جمهوری_اسلامی #خلیج_فارس #یاری_مدنی_توانا
#persiangulf
@Tavaana_TavaanaTech
ندا میرزالو، فرزند یکی از جانباختگان جنگ، در این ویدیو خطاب به علی خامنهای سخن میگوید:
«اگر امروز ایران و ایرانی در شرایطی قرار گرفته که هر کشوری به خود اجازه میدهد که نامهای کهنش را تغییر بدهد و با تاریخ و هویتش بازی کند.»
او میگوید «به تو و رژیم فاسدت اجازه سواستفاده از این حس باشکوه اتحاد وطن پرستی و میهن پرستی را نخواهیم داد. یادمان نرفته و نخواهد رفت که چه خونها ریختهاید.»
#نه_به_جمهوری_اسلامی #خلیج_فارس #یاری_مدنی_توانا
#persiangulf
@Tavaana_TavaanaTech
انجمن قلم برلین خواستار لغو حکم اعدام و آزادی فوری پیمان فرحآور شاعر ایرانی محکوم به اعدام شد.
این انجمن روز چهارشنبه، هفتم مه (۱۷ اردیبهشت)، در بیانیهای مطبوعاتی اعلام کرد که از صدور حکم اعدام برای پیمان فرحآور، «عمیقا شوکه» شده است.
پیمان فرحآور، شاعر اهل گیلان با تخلص «شیدا» پس از هفت ماه بازداشت در زندان لاکان رشت، به اتهام «بغی و محاربه» به اعدام محکوم شد و به اتهام «تبلیغ علیه نظام» به سه ماه حبس محکوم شد.
به نوشته کانون مدافعان حقوق بشر، این زندانی سیاسی یک فرزند خردسال دارد. در مرداد ۱۴۰۳ توسط نیروهای امنیتی بازداشت شد و پس از مدتی بازجویی در اداره اطلاعات، به زندان لاکان رشت منتقل شد. پیمان فرحآور پیشتر هم به دلایل سیاسی سابقه بازداشت و محکومیت داشته است.
گفته میشود که این اتهامات بر پایه سرودهها و فعالیتهای اعتراضی او در زمینه عدالت اجتماعی و حقوق شهروندی مطرح شدهاند. جلسه رسیدگی به پرونده، روز یازدهم اردیبهشتماه سال جاری بدون حضور وکیل انتخابی و به صورت غیرعلنی برگزار شده و روند دادرسی فاقد شفافیت بوده است.
#پیمان_فرح_آور #امین_فرح_آور #نه_به_اعدام #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
این انجمن روز چهارشنبه، هفتم مه (۱۷ اردیبهشت)، در بیانیهای مطبوعاتی اعلام کرد که از صدور حکم اعدام برای پیمان فرحآور، «عمیقا شوکه» شده است.
پیمان فرحآور، شاعر اهل گیلان با تخلص «شیدا» پس از هفت ماه بازداشت در زندان لاکان رشت، به اتهام «بغی و محاربه» به اعدام محکوم شد و به اتهام «تبلیغ علیه نظام» به سه ماه حبس محکوم شد.
به نوشته کانون مدافعان حقوق بشر، این زندانی سیاسی یک فرزند خردسال دارد. در مرداد ۱۴۰۳ توسط نیروهای امنیتی بازداشت شد و پس از مدتی بازجویی در اداره اطلاعات، به زندان لاکان رشت منتقل شد. پیمان فرحآور پیشتر هم به دلایل سیاسی سابقه بازداشت و محکومیت داشته است.
گفته میشود که این اتهامات بر پایه سرودهها و فعالیتهای اعتراضی او در زمینه عدالت اجتماعی و حقوق شهروندی مطرح شدهاند. جلسه رسیدگی به پرونده، روز یازدهم اردیبهشتماه سال جاری بدون حضور وکیل انتخابی و به صورت غیرعلنی برگزار شده و روند دادرسی فاقد شفافیت بوده است.
#پیمان_فرح_آور #امین_فرح_آور #نه_به_اعدام #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
هر اسم، یک زندگی؛ هر اعدام، یک تکه از ما
محمدصابر ملکرئیسی، زندانی سیاسی سابق، متنی را در ماهنامه خط صلح منتشر کرده است که در ادامه میخوانیم:
– نمیدانم از کجا شروع کنم؛ از روزی که وارد بازداشتگاه اطلاعات زاهدان شدم؟ یا از شبی که اولین خبر اعدام رفیقهایم را شنیدم؟ ۲۱ ماه آنجا بودم، در میان دیوارهایی که نه تنها جسم آدم را، بلکه روحش را نیز حبس میکردند. جایی که بیشتر آدمها نه دزد بودند، نه قاتل؛ سیاسی بودند و عقیدتی اما بسیاری از آنها حکم اعدام داشتند.
اولین همبندیهایم کسانی بودند که بعدها یکییکی اعدامشان کردند: ناصر شهبخش عطاالله ریگی احمد نارویی محمدصالح اسلامزهی عبدالرحمان نارویی و دو برادر عبدالناصر شهبخش و عبدالباسط شهبخش. اینها فقط اسم نیستند؛ برای من خانواده بودند. ناصر را «انیشتین شهبخش» صدا میزدیم. با اینکه سن زیادی نداشت و هنوز ۳۰ سالش هم نشده بود، اما هر چه میخواستی میتوانستی از او بپرسی چون جوابش را بلد بود. همه چیز را میدانست. اهل کتاب بود، فرمانده بود، اما مهربانترین آدمی بود که دیدهام. یکبار حاجداوود (مسئول بازداشتگاه) به سلول هجوم آورد که من را بزند. ناصر جلویش را گرفت، هلش داد کنار و گفت: «بس کن دیگه…» برای من، آن لحظه ناصر مثل برادر بزرگ شد.
ما مدتها با هم در یک سلول بودیم. بعد از انفجار مسجد جامع، فشارها زیاد شد و ما را از یکدیگر جدا کردند. من را بردند به سلولی که خودمان به آن میگفتیم «سلول تاریک»، چون واقعا تاریک بود. نمیدانم عمدی بود یا نه، اما لامپش نوری نداشت؛ انگار فقط میخواستند حس کنی مُردهای.
چند روز بعد، «مهرالله ریگی ماهرنیا» را آوردند. او هم جوان بود، چهار ماه از من کوچکتر. میان ما دوستیای شکل گرفت؛ به دلیل همسن بودن، از تنهایی. یک روز پرسید: «با کی بودی؟» گفتم: «با حاج ناصر». پرسید: «خبری ازش داری؟» گفتم: «نه، چند روزیست که ازش جدا شدهام.» گفت: «رادیو اعلام کرده اعدام شده…» آن لحظه انگار کسی با چکش بر سرم کوبید. اولین بار بود که خبر اعدام کسی را میشنیدم که فقط چند روز پیش، با او در یک اتاق بودم؛ با هم غذا میخوردیم، حرف میزدیم، میخندیدیم.
بعدتر، به زندان مرکزی زاهدان منتقل شدم. در بند یک بودم و «وحید جدگال»، همشهریام، در بند پنج. یک شب هنگام آمار غروب، وحید را بردند. صبح که شد، گفتند برای اجرای حکم بردهاند. زنگ زدم خانهشان. با مادرش صحبت کردم؛ نتوانستم بگویم چه اتفاقی افتاده. فقط گفتم: «وحید خوبه، چیزی نمیخوام، نگران نباش.» بعد با پدرش تماس گرفتم و گفتم: «وحید را بردهاند برای اعدام.» پدرش سکوت کرد، گفت: «باشه پسرم، راه میافتم میام…» اما وقتی به زاهدان رسید، دیگر دیر شده بود. وحید سحرگاه اعدام شده بود.
یکبار دوستانمان را برای قرنطینه بردند، از جمله «عبدالوهاب ریگی» و «حبیبالله ریگی». ما اعتراض کردیم، و بند پنج توسط دوستان سیاسی به آتش کشیده شد. بعد از آن، ریختند و همهمان را بردند قرنطینه. ما، یعنی جوانان بند یک: «من»، «مهرالله و علی پژگول». در قرنطینه، «سعید شهبخش» هم در تکسلول بود؛ از دوستان امنیتی بود و قرار بود اعدامش کنند. گفت: «تا رفیقهامو نبینم، نمیرم.» آمد، با ما خداحافظی کرد. آن لحظهای که بغل کرد و رفت… نمیدانم، ولی حس کردم دارد از زندهها خداحافظی میکند. چند ساعت بعد، خبر اجرای حکم اعدامش رسید.
بعد از آن، من را تبعید کردند به اردبیل. ۱۶ ماه بدون ملاقات، بدون تماس. وقتی پس از این مدت اجازه تماس تلفنی دادند، بعد از صحبت با خانوادهام، اولین کسی که به او زنگ زدم، مادر مهرالله بود. پرسیدم: «حال مهرالله چطوره؟» گفت: «از دوستت فقط یه متر خاک نشونمون دادن…» خشکم زد. فهمیدم مهرالله اعدام شده. بعد با پدر عبدالوهاب تماس گرفتم. گفت: «دوستت و برادرت را اعدام کردند. هر دوتاشون رفتن.»
در آن مدت، در بیخبری مطلق، بیش از ۲۰ نفر از رفیقهایم اعدام شدند.
اسمهایی که هرکدام برای خودشان یک قصهاند، یک زندگی. یک روز بودند، و روزی دیگر فقط صدایی میگفت که دیگر نیستند.
اینها رفیق بودند، برادر بودند، و بودنشان در میان آنهمه تاریکی، همچون چراغی بود. اعدامشان فقط یک حکم نبود؛ تکهای از ما را کند و با خود برد. و هنوز هم، وقتی چشمهایم را میبندم و به آنها فکر میکنم، صدایشان در ذهنم میپیچد؛ صدای خندههایشان.
اما من هنوز زندهام، با باری بر دوش که هرگز زمین گذاشته نمیشود. هر واژهای که نوشتم، برای آنهاییست که رفتند، اما فراموش نشدند.»
*محمدصابر ملک رئیسی، زندانی سیاسی، در ۱۷ سالگی بازداشت و پس از تحمل ۱۱ سال حبس در سال ۱۳۹۹ از آزاد شد.
این برنامه توانا درباره این زندانی سیاسی بود:
https://www.youtube.com/watch?v=SdEiKVCsKmU
#یاری_مدنی_توانا #نه_به_اعدام #ایران
@Tavaana_TavaanaTech
محمدصابر ملکرئیسی، زندانی سیاسی سابق، متنی را در ماهنامه خط صلح منتشر کرده است که در ادامه میخوانیم:
– نمیدانم از کجا شروع کنم؛ از روزی که وارد بازداشتگاه اطلاعات زاهدان شدم؟ یا از شبی که اولین خبر اعدام رفیقهایم را شنیدم؟ ۲۱ ماه آنجا بودم، در میان دیوارهایی که نه تنها جسم آدم را، بلکه روحش را نیز حبس میکردند. جایی که بیشتر آدمها نه دزد بودند، نه قاتل؛ سیاسی بودند و عقیدتی اما بسیاری از آنها حکم اعدام داشتند.
اولین همبندیهایم کسانی بودند که بعدها یکییکی اعدامشان کردند: ناصر شهبخش عطاالله ریگی احمد نارویی محمدصالح اسلامزهی عبدالرحمان نارویی و دو برادر عبدالناصر شهبخش و عبدالباسط شهبخش. اینها فقط اسم نیستند؛ برای من خانواده بودند. ناصر را «انیشتین شهبخش» صدا میزدیم. با اینکه سن زیادی نداشت و هنوز ۳۰ سالش هم نشده بود، اما هر چه میخواستی میتوانستی از او بپرسی چون جوابش را بلد بود. همه چیز را میدانست. اهل کتاب بود، فرمانده بود، اما مهربانترین آدمی بود که دیدهام. یکبار حاجداوود (مسئول بازداشتگاه) به سلول هجوم آورد که من را بزند. ناصر جلویش را گرفت، هلش داد کنار و گفت: «بس کن دیگه…» برای من، آن لحظه ناصر مثل برادر بزرگ شد.
ما مدتها با هم در یک سلول بودیم. بعد از انفجار مسجد جامع، فشارها زیاد شد و ما را از یکدیگر جدا کردند. من را بردند به سلولی که خودمان به آن میگفتیم «سلول تاریک»، چون واقعا تاریک بود. نمیدانم عمدی بود یا نه، اما لامپش نوری نداشت؛ انگار فقط میخواستند حس کنی مُردهای.
چند روز بعد، «مهرالله ریگی ماهرنیا» را آوردند. او هم جوان بود، چهار ماه از من کوچکتر. میان ما دوستیای شکل گرفت؛ به دلیل همسن بودن، از تنهایی. یک روز پرسید: «با کی بودی؟» گفتم: «با حاج ناصر». پرسید: «خبری ازش داری؟» گفتم: «نه، چند روزیست که ازش جدا شدهام.» گفت: «رادیو اعلام کرده اعدام شده…» آن لحظه انگار کسی با چکش بر سرم کوبید. اولین بار بود که خبر اعدام کسی را میشنیدم که فقط چند روز پیش، با او در یک اتاق بودم؛ با هم غذا میخوردیم، حرف میزدیم، میخندیدیم.
بعدتر، به زندان مرکزی زاهدان منتقل شدم. در بند یک بودم و «وحید جدگال»، همشهریام، در بند پنج. یک شب هنگام آمار غروب، وحید را بردند. صبح که شد، گفتند برای اجرای حکم بردهاند. زنگ زدم خانهشان. با مادرش صحبت کردم؛ نتوانستم بگویم چه اتفاقی افتاده. فقط گفتم: «وحید خوبه، چیزی نمیخوام، نگران نباش.» بعد با پدرش تماس گرفتم و گفتم: «وحید را بردهاند برای اعدام.» پدرش سکوت کرد، گفت: «باشه پسرم، راه میافتم میام…» اما وقتی به زاهدان رسید، دیگر دیر شده بود. وحید سحرگاه اعدام شده بود.
یکبار دوستانمان را برای قرنطینه بردند، از جمله «عبدالوهاب ریگی» و «حبیبالله ریگی». ما اعتراض کردیم، و بند پنج توسط دوستان سیاسی به آتش کشیده شد. بعد از آن، ریختند و همهمان را بردند قرنطینه. ما، یعنی جوانان بند یک: «من»، «مهرالله و علی پژگول». در قرنطینه، «سعید شهبخش» هم در تکسلول بود؛ از دوستان امنیتی بود و قرار بود اعدامش کنند. گفت: «تا رفیقهامو نبینم، نمیرم.» آمد، با ما خداحافظی کرد. آن لحظهای که بغل کرد و رفت… نمیدانم، ولی حس کردم دارد از زندهها خداحافظی میکند. چند ساعت بعد، خبر اجرای حکم اعدامش رسید.
بعد از آن، من را تبعید کردند به اردبیل. ۱۶ ماه بدون ملاقات، بدون تماس. وقتی پس از این مدت اجازه تماس تلفنی دادند، بعد از صحبت با خانوادهام، اولین کسی که به او زنگ زدم، مادر مهرالله بود. پرسیدم: «حال مهرالله چطوره؟» گفت: «از دوستت فقط یه متر خاک نشونمون دادن…» خشکم زد. فهمیدم مهرالله اعدام شده. بعد با پدر عبدالوهاب تماس گرفتم. گفت: «دوستت و برادرت را اعدام کردند. هر دوتاشون رفتن.»
در آن مدت، در بیخبری مطلق، بیش از ۲۰ نفر از رفیقهایم اعدام شدند.
اسمهایی که هرکدام برای خودشان یک قصهاند، یک زندگی. یک روز بودند، و روزی دیگر فقط صدایی میگفت که دیگر نیستند.
اینها رفیق بودند، برادر بودند، و بودنشان در میان آنهمه تاریکی، همچون چراغی بود. اعدامشان فقط یک حکم نبود؛ تکهای از ما را کند و با خود برد. و هنوز هم، وقتی چشمهایم را میبندم و به آنها فکر میکنم، صدایشان در ذهنم میپیچد؛ صدای خندههایشان.
اما من هنوز زندهام، با باری بر دوش که هرگز زمین گذاشته نمیشود. هر واژهای که نوشتم، برای آنهاییست که رفتند، اما فراموش نشدند.»
*محمدصابر ملک رئیسی، زندانی سیاسی، در ۱۷ سالگی بازداشت و پس از تحمل ۱۱ سال حبس در سال ۱۳۹۹ از آزاد شد.
این برنامه توانا درباره این زندانی سیاسی بود:
https://www.youtube.com/watch?v=SdEiKVCsKmU
#یاری_مدنی_توانا #نه_به_اعدام #ایران
@Tavaana_TavaanaTech
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
زوم: بحران جنسی، دستپخت حکومت جنسیتزده
در حالیکه مسئولان جمهوری اسلامی ادعا میکنند در ایران بحران جنسی نداریم، یک عضو هیأت علمی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه فردوسی مشهد هشدار داده:
«در حوزه مسائل جنسی با توجه به تابو بودن آنها، کارهای پژوهشی اساسی انجام نمیشود و در این زمینه با خلاء شناختی مواجه هستیم.»
نگاهی به وضعیت سلامت جنسی جامعهی ایران و سیاستهای حاکمیت
https://www.youtube.com/watch?v=aX_yJNeBl2E
دیدن این ویدئو را از دست ندهید!
#یاری_مدنی_توانا #بیماران_جنسی #نه_به_جمهوری_اسلامی
@Tavaana_TavaanaTech
در حالیکه مسئولان جمهوری اسلامی ادعا میکنند در ایران بحران جنسی نداریم، یک عضو هیأت علمی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه فردوسی مشهد هشدار داده:
«در حوزه مسائل جنسی با توجه به تابو بودن آنها، کارهای پژوهشی اساسی انجام نمیشود و در این زمینه با خلاء شناختی مواجه هستیم.»
نگاهی به وضعیت سلامت جنسی جامعهی ایران و سیاستهای حاکمیت
https://www.youtube.com/watch?v=aX_yJNeBl2E
دیدن این ویدئو را از دست ندهید!
#یاری_مدنی_توانا #بیماران_جنسی #نه_به_جمهوری_اسلامی
@Tavaana_TavaanaTech
«شیدا» به اعدام محکوم شده است. پیمان فرحآور متخلص به «شیدا» شاعری جوان است و پدر کودکی خردسال، او توسط شعبه اول دادگاه انقلاب این شهر به ریاست قاضی احمد درویشگفتار، به اعدام محکوم شده.
همچنین ساعتی پیش خواهر امیر تتلو در صفحه شخصی خود از تایید حکم اعدام تتلو خبر داده است.
ضحاک دار به دوش!
طرح از شاهرخ حیدری
https://tavaana.org/gallows-carrier/
#یاری_مدنی_توانا
#نه_به_جمهوری_اسلامی
#نه_به_اعدام
@Tavaana_TavaanaTech
همچنین ساعتی پیش خواهر امیر تتلو در صفحه شخصی خود از تایید حکم اعدام تتلو خبر داده است.
ضحاک دار به دوش!
طرح از شاهرخ حیدری
https://tavaana.org/gallows-carrier/
#یاری_مدنی_توانا
#نه_به_جمهوری_اسلامی
#نه_به_اعدام
@Tavaana_TavaanaTech
ویدا مهراننیا، همسر زندانی سیاسی احمدرضا جلالی، با انتشار پستی در شبکه اجتماعی اکس، از وخامت حال این زندانی خبر داد.
شب گذشته احمدرضا جلالی سکته قلبی میکند که به بهداری زندان منتقل میشود مسئولان زندان به این زندانی خبر دادهاند که تا روز یکشنبه نمیتواند به متخصص قلب و عروق مراجعه کند.»
احمدرضا جلالی، پزشک و پژوهشگر ایرانی-سوئدی، است که اکنون بیش از ۹ سال است که در زندان جمهوری اسلامی محبوس است.
با وجود درخواستهای گسترده بینالمللی، خطر اجرای حکم اعدام او همچنان جدی است. جمهوری اسلامی هیچ اقدامی برای رعایت حقوق اولیه او انجام نمیدهد.
جلالی در این سالها تحت شکنجههای شدید قرار گرفته و با اعترافات اجباری در محاکمههایی که استانداردهای دادرسی عادلانه را رعایت نمیکنند، به اعدام محکوم شده است. او در زندان اوین از حقوق اولیهای همچون دسترسی به خدمات درمانی محروم است و در انفرادی، در انتظار سرنوشتی نامعلوم قرار دارد.
صدای زندانیان باشیم
#یاری_مدنی_توانا #نه_به_اعدام
#احمدرضا_جلالی #نه_به_جمهوری_اسلامی
@Tavaana_TavaanaTech
شب گذشته احمدرضا جلالی سکته قلبی میکند که به بهداری زندان منتقل میشود مسئولان زندان به این زندانی خبر دادهاند که تا روز یکشنبه نمیتواند به متخصص قلب و عروق مراجعه کند.»
احمدرضا جلالی، پزشک و پژوهشگر ایرانی-سوئدی، است که اکنون بیش از ۹ سال است که در زندان جمهوری اسلامی محبوس است.
با وجود درخواستهای گسترده بینالمللی، خطر اجرای حکم اعدام او همچنان جدی است. جمهوری اسلامی هیچ اقدامی برای رعایت حقوق اولیه او انجام نمیدهد.
جلالی در این سالها تحت شکنجههای شدید قرار گرفته و با اعترافات اجباری در محاکمههایی که استانداردهای دادرسی عادلانه را رعایت نمیکنند، به اعدام محکوم شده است. او در زندان اوین از حقوق اولیهای همچون دسترسی به خدمات درمانی محروم است و در انفرادی، در انتظار سرنوشتی نامعلوم قرار دارد.
صدای زندانیان باشیم
#یاری_مدنی_توانا #نه_به_اعدام
#احمدرضا_جلالی #نه_به_جمهوری_اسلامی
@Tavaana_TavaanaTech
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
از تو و سلطنتت، حاکم دستاربهسر!
روزیِ مردم ما نیست به جز خون جگر
سالها عدل علی را سر منبر گفتید
ملت از فقر به تنگ آمد و راحت خفتید!
وعدهٔ شادی امروز به فردا دادید
همه فرعون زمانید، همه شدّادید
آسمان خشکتر از کام زمین میبینم
دشمنانِ وطنم را به کمین میبینم
این چه ظلمی است که با عزت انسان کردید؟
چشمهای همه را چشمهٔ باران کردید!
تیغ بر گردن ما دست شما آورده است
ای دو صد لعن به آن تیغ و دو صد لعن به دست!
خاک سرسبز به یک باره بیابان شده است
میهن از هر جهت آلوده و ویران شده است
حاصل دولتتان جنگ و فرو پاشی بود
خصم، مکّار و سخنگوی شما ناشی بود!
هر زمان هم که سر صلح فرود آوردید
خانه را پیشکش دشمن خونی کردید!
دشت، بیحاصل و ملت پی نان میگردند
کس نپرسید چه با حرمت انسان کردند!
صحبت صلح شما را به جویی کس نخرد
جز شما هیچ کسی خاک وطن را نبرد
از تو و جنگ تو و صلح تو، ما بیزاریم!
نگران وطن خفته در این آواریم!
علی رضا جعفری(آزادی)
#نه_به_جمهوری_اسلامی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
روزیِ مردم ما نیست به جز خون جگر
سالها عدل علی را سر منبر گفتید
ملت از فقر به تنگ آمد و راحت خفتید!
وعدهٔ شادی امروز به فردا دادید
همه فرعون زمانید، همه شدّادید
آسمان خشکتر از کام زمین میبینم
دشمنانِ وطنم را به کمین میبینم
این چه ظلمی است که با عزت انسان کردید؟
چشمهای همه را چشمهٔ باران کردید!
تیغ بر گردن ما دست شما آورده است
ای دو صد لعن به آن تیغ و دو صد لعن به دست!
خاک سرسبز به یک باره بیابان شده است
میهن از هر جهت آلوده و ویران شده است
حاصل دولتتان جنگ و فرو پاشی بود
خصم، مکّار و سخنگوی شما ناشی بود!
هر زمان هم که سر صلح فرود آوردید
خانه را پیشکش دشمن خونی کردید!
دشت، بیحاصل و ملت پی نان میگردند
کس نپرسید چه با حرمت انسان کردند!
صحبت صلح شما را به جویی کس نخرد
جز شما هیچ کسی خاک وطن را نبرد
از تو و جنگ تو و صلح تو، ما بیزاریم!
نگران وطن خفته در این آواریم!
علی رضا جعفری(آزادی)
#نه_به_جمهوری_اسلامی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
نامه وریشه مرادی، زندانی سیاسی محکوم به اعدام، به معلم اعدامی فرزاد کمانگر 🌱
به نام معلمی که مرگ را به زانو درآورد
سلام فرزاد …
سلام به تویی که دیگر یک نام نیستی؛
راه هستی، فانوسی در مه و صدایی در سکوت تاریخ هستی.
من تو را نه با چشم، که با جان دیدهام؛
میان سطرهای خاکخوردهی دفترهای مدرسهی ده،
لابهلای اشکهای کودکانی که پدرشان از کوه بازنگشت…
تو را میان فریاد بیصدای مادری که زبانش را جرم شمردند، شناختم.
تو را نمیشناختم،
اما گویی قرنهاست که با من هستی، چون حقیقت، چون درد، چون آرمان.
انها که دار را برایت برافراشتند…
نفهمیدند
که دار، قامت کسی را خم نمیکند
که به افق ایستاده باشد.
آنها گمان کردند میتوانند تو را پایان دهند،
غافل از آنکه تو همان سحرگاه آغاز شدی؛
در لحظهی خاموشی، فریاد شدی،
در مرگ، زاده شدی.
فرزاد،
تو فقط یک معلم نبودی و نیستی، تو فلسفهی زیستن در زمانهی مردگان هستی.
فرزاد، تو جویباری هستی که از رود صمد بهرنگی سرچشمه گرفت؛ در خاک تشنهی کودکان جاری شدی، بیآنکه از سنگلاخ بترسد،
تو تجسم صداقت بودی در عصر جعل،
تجسم امید در سرزمینی که واژهها را تیرباران میکنند.
میخواستی رؤیا را از تختهی کلاس جدا کنی
و به دیوار واقعیت بیاویزی؛
رؤیاهایی که از دل فقر آمده بودند،
اما شکوهشان از تمام قصرها بیشتر بود.
آنها بازجویت را به سراغم فرستادند.
گفت: «او هم همینجا نشست. نتوانست بماند و …»
و من گفتم:
او توانست
از مرگ، جاودانگی بیافریند.
از سکوت، فریاد بسازد.
از کلاس، قیام خلق کند.
من ادامهی توام، فرزاد.
ادامهی شیرین علمهولی،
زنی که عشقش به زندگی، به زبان مادریاش، و به آزادی، جرمش شد؛ سر به دار شد
اما نامش را بر کوه و باد و واژه حک کرد.
ادامهی فرهادی
که از مرگ نترسید چون حقیقت را در آغوش کشیده بود.
ادامهی علی حیدریان
که زاگرس در قلبش میتپید.
مهدی اسلامیان
که سکوت نکرد و تا لحظهی آخر، لبهایش بر حقیقت بسته نشد.
ادامهی تمام آنهایی که مرگ را در آغوش کشیدند تا ما بایستیم.
و ما هنوز ایستادهایم.
دستهایمان شاید بسته باشند،
اما صدایمان از همیشه بلندتر است.
هر روز، حقیقت را با تازیانهی انکار میزنند؛
هر صبح، واژههایمان را در دادگاه بیعدالتی محاکمه میکنند؛
و ما، با هر زخم، معنا میسازیم…
با هر تحقیر، قامت میافرازیم…
با هر خفقان، نفس تازهای برای آزادی میکشیم.
فرزاد،
تو دیگر نام نیستی.
تو درختی هستی که هر شاخهاش
یک معلم است، یک شاعر، یک عصیان گر.
و من؟
من امروز در همان نقطهای ایستادهام که تو ایستادی.
برای من نیز دار را برافراشتهاند.
اما هراسی در دل ندارم.
زیرا کسی که حقیقت را بر دوش میکشد،
در میدان نبرد، تنها ایستادگی را میشناسد،
اگر مرگ، تاوان بر دوش کشیدن حقیقت است،
بگذار من نیز بهای آن را بپردازم.
ما زاده شدهایم تا بایستیم، نه بگریزیم.
و این راه، راه رفتن نیست…
راه برخاستن است.
تا آخرین کلمه،
تا آخرین کودک،
تا آخرین کوه
که چون زاگرس پابرجاست…
راه تو ادامه دارد، معلمم—
در صدای ما،
در گامهای استواری که بر خاک میکوبیم،
در دلهایی که هنوز برای آزادی میتپند…
راه تو ادامه دارد،
تا پیروزی.
«دار، ما را نمیشکند؛ تنها ریشههایمان را به ژرفای خاک میفرستد.»
وریشه مرادی _ زندانی اعدامی بند زنان اوین
اردیبهشت ۱۴۰۴ 🌱
#StopExecution
#فرزاد_کمانگر #شیرین_علمهولی #فرهاد_وکیلی #علی_حیدریان #وریشه_مرادی #پخشان_عزیزی #نه_به_اعدام #بیانیه #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
به نام معلمی که مرگ را به زانو درآورد
سلام فرزاد …
سلام به تویی که دیگر یک نام نیستی؛
راه هستی، فانوسی در مه و صدایی در سکوت تاریخ هستی.
من تو را نه با چشم، که با جان دیدهام؛
میان سطرهای خاکخوردهی دفترهای مدرسهی ده،
لابهلای اشکهای کودکانی که پدرشان از کوه بازنگشت…
تو را میان فریاد بیصدای مادری که زبانش را جرم شمردند، شناختم.
تو را نمیشناختم،
اما گویی قرنهاست که با من هستی، چون حقیقت، چون درد، چون آرمان.
انها که دار را برایت برافراشتند…
نفهمیدند
که دار، قامت کسی را خم نمیکند
که به افق ایستاده باشد.
آنها گمان کردند میتوانند تو را پایان دهند،
غافل از آنکه تو همان سحرگاه آغاز شدی؛
در لحظهی خاموشی، فریاد شدی،
در مرگ، زاده شدی.
فرزاد،
تو فقط یک معلم نبودی و نیستی، تو فلسفهی زیستن در زمانهی مردگان هستی.
فرزاد، تو جویباری هستی که از رود صمد بهرنگی سرچشمه گرفت؛ در خاک تشنهی کودکان جاری شدی، بیآنکه از سنگلاخ بترسد،
تو تجسم صداقت بودی در عصر جعل،
تجسم امید در سرزمینی که واژهها را تیرباران میکنند.
میخواستی رؤیا را از تختهی کلاس جدا کنی
و به دیوار واقعیت بیاویزی؛
رؤیاهایی که از دل فقر آمده بودند،
اما شکوهشان از تمام قصرها بیشتر بود.
آنها بازجویت را به سراغم فرستادند.
گفت: «او هم همینجا نشست. نتوانست بماند و …»
و من گفتم:
او توانست
از مرگ، جاودانگی بیافریند.
از سکوت، فریاد بسازد.
از کلاس، قیام خلق کند.
من ادامهی توام، فرزاد.
ادامهی شیرین علمهولی،
زنی که عشقش به زندگی، به زبان مادریاش، و به آزادی، جرمش شد؛ سر به دار شد
اما نامش را بر کوه و باد و واژه حک کرد.
ادامهی فرهادی
که از مرگ نترسید چون حقیقت را در آغوش کشیده بود.
ادامهی علی حیدریان
که زاگرس در قلبش میتپید.
مهدی اسلامیان
که سکوت نکرد و تا لحظهی آخر، لبهایش بر حقیقت بسته نشد.
ادامهی تمام آنهایی که مرگ را در آغوش کشیدند تا ما بایستیم.
و ما هنوز ایستادهایم.
دستهایمان شاید بسته باشند،
اما صدایمان از همیشه بلندتر است.
هر روز، حقیقت را با تازیانهی انکار میزنند؛
هر صبح، واژههایمان را در دادگاه بیعدالتی محاکمه میکنند؛
و ما، با هر زخم، معنا میسازیم…
با هر تحقیر، قامت میافرازیم…
با هر خفقان، نفس تازهای برای آزادی میکشیم.
فرزاد،
تو دیگر نام نیستی.
تو درختی هستی که هر شاخهاش
یک معلم است، یک شاعر، یک عصیان گر.
و من؟
من امروز در همان نقطهای ایستادهام که تو ایستادی.
برای من نیز دار را برافراشتهاند.
اما هراسی در دل ندارم.
زیرا کسی که حقیقت را بر دوش میکشد،
در میدان نبرد، تنها ایستادگی را میشناسد،
اگر مرگ، تاوان بر دوش کشیدن حقیقت است،
بگذار من نیز بهای آن را بپردازم.
ما زاده شدهایم تا بایستیم، نه بگریزیم.
و این راه، راه رفتن نیست…
راه برخاستن است.
تا آخرین کلمه،
تا آخرین کودک،
تا آخرین کوه
که چون زاگرس پابرجاست…
راه تو ادامه دارد، معلمم—
در صدای ما،
در گامهای استواری که بر خاک میکوبیم،
در دلهایی که هنوز برای آزادی میتپند…
راه تو ادامه دارد،
تا پیروزی.
«دار، ما را نمیشکند؛ تنها ریشههایمان را به ژرفای خاک میفرستد.»
وریشه مرادی _ زندانی اعدامی بند زنان اوین
اردیبهشت ۱۴۰۴ 🌱
#StopExecution
#فرزاد_کمانگر #شیرین_علمهولی #فرهاد_وکیلی #علی_حیدریان #وریشه_مرادی #پخشان_عزیزی #نه_به_اعدام #بیانیه #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
تهدید به اعدام، تا مرز خفگی، تا آستانه کما؛ روایت جانکاه نرگس منصوری، زندانی سیاسی
نرگس منصوری، زندانی سیاسی محبوس در زندان اوین و از جمله امضاکنندگان نامه مشهور به «بیانیه ۱۴ زن کنشگر داخلِ ایران» در مرداد ۱۳۹۸، در پیامی از زندان که به دست «دادبان» رسیده، به افشای بخشی از آنچه در مدت بازداشت و زندان بر او گذشته پرداخته است.
این زندانی سیاسی در پیام خود صراحتا اعلام کرده که از زمان بازداشت خود در مرداد ۱۳۹۸ تاکنون، بارها و به ویژه در بند امنیتی ۲۰۹ تا پای مرگ پیش رفته است.
نرگس منصوری در پیام خود اینگونه روایت کرده:
«از آن زمان تاکنون، خسارات مالی و جانی بسیاری بر من و خانوادهام وارد شده است. در جریان بازجوییها، بارها با تهدید به اعدام مواجه شدم. در دادگاهی که به جای هیأت منصفه، اعضای تیم بازجویی و از جمله بازجو در آن حضور داشتند، در آبان ۹۸ محاکمه شدم.
در همان دادگاه، وقتی به قاضی اعلام کردم که تحت شکنجه قرار گرفتهام و با تهدید به اعدام مواجه شدهام، بازجو و سربازجو به من و خانوادهام حمله کرده و مرا تهدید به اتهامات جدید کردند؛ اتهاماتی که نتیجه پروندهسازی بود.»
به گفته این زندانی سیاسی، تمامی این فشارها تنها به دلیل نامهای است که او در مرداد ۱۳۹۸ به همراه ۱۲ زن دیگر نوشته و امضاء کرده و در آن درخواست استعفای علی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی را مطرح کرده است.
نرگس منصوری با تشریح فشارها و شکنجه هایی که متحمل شده گفته:
«در سال ۱۴۰۱، هنگام تهدید دخترم و درگیری با بازجوها، مهرههای گردنم آسیب دید و حتی تا مرز خفه شدن پیش رفتم. در این مدت، متحمل خسارات جانی و مالی بسیاری شدهام.»
این زندانی افزوده:
«در یکی از این دورهها، یک ماه کامل را در سرمای پاییز در حیاط زندان اوین گذراندم و در این مدت اعتصاب غذا کردم که وضعیت سلامتیام را وخیمتر کرد. در نهایت، زمانی که به بیمارستان منتقل شدم، پزشکان اعلام کردند که نزدیک به کما بودهام. پیش از انتقال به بیمارستان، به من وعده دادند که پس از درمان، اقدامات لازم برای مرخصیام انجام خواهد شد؛ اما هیچیک از این وعدهها عملی نشد.»
نرگس منصوری درباره وضعیت فعلی خود گفته:
«در ماههای اخیر، با وجود درد شدید قلبی، ساعتها منتظر ماندم تا مرا به بهداری ببرند. با اینکه نیاز به نوار قلب داشتم، به جای رسیدگی پزشکی، تنها یک آمپول آرامبخش به من تزریق کردند. حملات پیاپی ماموران و برخی افراد اجیرشده در داخل زندان همچنان ادامه دارد.»
این زندانی سیاسی با هشدار نسبت به عدم امنیت جانی در زندان اوین تاکید کرده:
«اگر اتفاقی برای من رخ دهد، مسئولیت آن مستقیما بر عهده زندان اوین، دستگاه قضایی، حاکمیت و علی خامنهای است.»
@daadbaan2021
#نرگس_منصوری #بیانیه۱۴ #نه_به_جمهوری_اسلامی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
نرگس منصوری، زندانی سیاسی محبوس در زندان اوین و از جمله امضاکنندگان نامه مشهور به «بیانیه ۱۴ زن کنشگر داخلِ ایران» در مرداد ۱۳۹۸، در پیامی از زندان که به دست «دادبان» رسیده، به افشای بخشی از آنچه در مدت بازداشت و زندان بر او گذشته پرداخته است.
این زندانی سیاسی در پیام خود صراحتا اعلام کرده که از زمان بازداشت خود در مرداد ۱۳۹۸ تاکنون، بارها و به ویژه در بند امنیتی ۲۰۹ تا پای مرگ پیش رفته است.
نرگس منصوری در پیام خود اینگونه روایت کرده:
«از آن زمان تاکنون، خسارات مالی و جانی بسیاری بر من و خانوادهام وارد شده است. در جریان بازجوییها، بارها با تهدید به اعدام مواجه شدم. در دادگاهی که به جای هیأت منصفه، اعضای تیم بازجویی و از جمله بازجو در آن حضور داشتند، در آبان ۹۸ محاکمه شدم.
در همان دادگاه، وقتی به قاضی اعلام کردم که تحت شکنجه قرار گرفتهام و با تهدید به اعدام مواجه شدهام، بازجو و سربازجو به من و خانوادهام حمله کرده و مرا تهدید به اتهامات جدید کردند؛ اتهاماتی که نتیجه پروندهسازی بود.»
به گفته این زندانی سیاسی، تمامی این فشارها تنها به دلیل نامهای است که او در مرداد ۱۳۹۸ به همراه ۱۲ زن دیگر نوشته و امضاء کرده و در آن درخواست استعفای علی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی را مطرح کرده است.
نرگس منصوری با تشریح فشارها و شکنجه هایی که متحمل شده گفته:
«در سال ۱۴۰۱، هنگام تهدید دخترم و درگیری با بازجوها، مهرههای گردنم آسیب دید و حتی تا مرز خفه شدن پیش رفتم. در این مدت، متحمل خسارات جانی و مالی بسیاری شدهام.»
این زندانی افزوده:
«در یکی از این دورهها، یک ماه کامل را در سرمای پاییز در حیاط زندان اوین گذراندم و در این مدت اعتصاب غذا کردم که وضعیت سلامتیام را وخیمتر کرد. در نهایت، زمانی که به بیمارستان منتقل شدم، پزشکان اعلام کردند که نزدیک به کما بودهام. پیش از انتقال به بیمارستان، به من وعده دادند که پس از درمان، اقدامات لازم برای مرخصیام انجام خواهد شد؛ اما هیچیک از این وعدهها عملی نشد.»
نرگس منصوری درباره وضعیت فعلی خود گفته:
«در ماههای اخیر، با وجود درد شدید قلبی، ساعتها منتظر ماندم تا مرا به بهداری ببرند. با اینکه نیاز به نوار قلب داشتم، به جای رسیدگی پزشکی، تنها یک آمپول آرامبخش به من تزریق کردند. حملات پیاپی ماموران و برخی افراد اجیرشده در داخل زندان همچنان ادامه دارد.»
این زندانی سیاسی با هشدار نسبت به عدم امنیت جانی در زندان اوین تاکید کرده:
«اگر اتفاقی برای من رخ دهد، مسئولیت آن مستقیما بر عهده زندان اوین، دستگاه قضایی، حاکمیت و علی خامنهای است.»
@daadbaan2021
#نرگس_منصوری #بیانیه۱۴ #نه_به_جمهوری_اسلامی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
نامه دو زندانی سیاسی به رئیسجمهور آمریکا:
«ایران»، با «جمهوری اسلامی» یکی نیست، این حکومت مرزی برای فریبکاری و دروغ نمیشناسد
در این نامه سرگشاده، رضا محمدحسینی و زرتشت احمدی راغب، دو زندانی سیاسی در زندان قزلحصار، با تأکید بر نقش مردم ایران در تعیین سرنوشت خود، از دونالد ترامپ، رئیسجمهور ایالات متحده، میخواهند در مذاکرات احتمالی با جمهوری اسلامی، حقوق بشر، اراده ملت ایران، و هویت تاریخی این کشور، از جمله نام خلیج فارس، نادیده گرفته نشود و به جای تعامل با حکومتی سرکوبگر و فاقد مشروعیت، از مردم ایران و آرمانهای آزادیخواهانهشان حمایت شود. آنها همچنین از پرزیدنت ترامپ میخواهند که در مذاکره با جمهوری اسلامی، موضوعات حقوق بشری، مثل اعدام، شکنجه و سرکوب را مد نظر قرار دهد و رژیم جمهوری اسلامی را برای واگذاری قدرت به مردم تخت فشار بگذارد.
متن این نامه به شرح زیر است:
جناب آقای دونالد ترامپ، رئیسجمهور ایالات متحده آمریکا؛
ملت ایالات متحده آمریکا؛
ما، دو تن از زندانیان سیاسی در زندان قزلحصار، با کمال احترام، این نامه را از پشت میلههای زندان برای شما مینویسیم؛ نه با امید به منجی بیرونی، بلکه با باور به نقش تعیینکننده مردم ایران در ساختن سرنوشت خود. با این حال، از آنجا که کشور شما نقشی اثرگذار در تحولات جهانی دارد، لازم میدانیم نکاتی را درباره مذاکرات و توافق احتمالی با جمهوری اسلامی با شما در میان بگذاریم.
انتخاب ما برای خطاب قرار دادن شما، نه از سر توهم به منجی خارجی، بلکه با اتکا به مطالعهی تاریخ کشوریست که بر پایه قانون اساسی انسانی و نهادهای نیرومند دموکراتیک بنیان گذاشته شده است؛ و همین ویژگیهاست که ما را بر آن داشت تا سخن خود را با رئیسجمهور ایالات متحده در میان بگذاریم.
جمهوری اسلامی نه نماینده ملت ایران است و نه حکومتی عادی و قابل اعتماد. این نظام، ساختاری ضددموکراتیک، سرکوبگر، فاقد مشروعیت مردمی دارد و مسئول جنایتهای گستردهای است که طی چهار دهه گذشته، هزاران ایرانی و غیرایرانی را قربانی کرده است.
مذاکره با چنین حکومتی، بدون در نظر گرفتن اصولی چون آزادی بیان، رواداری مذهبی، دموکراسی، عدالت اجتماعی، کرامت انسانی و آزادیهای فردی، نه تنها خواست ملت ایران را نادیده میگیرد بلکه به زیان راهبردهای منطقهای و جهانی ایالات متحده خواهد بود.
ایران بدون حکومتی دموکراتیک، همچنان میدان تاختوتاز مافیای قدرت، فساد و خشونت باقی خواهد ماند. حکومتی که قادر به تأمین امنیت و رفاه شهروندان خود نیست، در منطقه نیز جز بحران، بیثباتی و تهدیدی جدی برای سرمایهگذاری و امنیت جهانی نخواهد بود.
شایعه شده که ممکن است که شما خلیج فارس را با نامی جعلی بخوانید. لازم به ذکر است که خلیج فارس، نامیست به قدمت تاریخ ایران؛ نه صرفاً یک جغرافیا، بلکه بخشی از هویت تاریخی و فرهنگی ملت ماست. این نام، که در اسناد تاریخی، نقشههای معتبر جهانی و منابع بینالمللی به رسمیت شناخته شده، میراثی از هزاران سال تاریخ ایران است. هر تلاش برای تحریف آن، صرفنظر از انگیزههای سیاسی یا مصلحتگراییهای زودگذر، توهینیست به حقیقت تاریخی و هویت فرهنگی این ملت. در این میان، یادآوری میکنیم که جمهوری اسلامی—با بحران عمیق مشروعیت داخلی مواجه است—از طرح چنین موضوعاتی در فضای بینالمللی بهرهبرداری تبلیغاتی میکند تا خود را دروغین، مدافع ایران و تمامیت آن جلوه دهد. اما ایران با جمهوری اسلامی یکی نیست. اکثریت قاطع ایرانیان مخالف این حکومتاند، اما در عین حال، حس نیرومند ناسیونالیستی و افتخار به تاریخ و هویت خود دارند. این تمایز، در سیاستگذاری هوشمندانه و اخلاقمدار نسبت به ایران، حیاتی است.
از شما درخواست داریم:
حقوق مدنی مردم ایران را در مرکز هر تصمیمگیری درباره آینده ایران قرار دهید.
به جای تعامل با حاکمیتی که از مشروعیت تهی است، با مردم ایران بهعنوان متحدان پایدار و استراتژیک تعامل کنید.
در مذاکراتتان با رژیم جمهوری اسلامی، جای حقوق بشر، اعدام، شکنجه و سرکوب خالی است و این موضوع موجب نگرانی زندانیان سیاسی و فعالان حقوق بشر و مردم حقطلب ایران شده است. در طی همین ماهها که در حال مذاکره با این رژیم بودید، دستگاه اعدام و سرکوب رژیم همچنان فعال بوده و جان انسانهایی را که قربانی بیعدالتی بودهاند، گرفته است.
در جنایتها و سرکوبهای این حکومت سهیم نشوید؛ با سکوت یا مصالحه، شریک جنایت نشدن نیز مسئولیتی اخلاقی است. مردم ایران از این حکومت گذر کردهاند و خواهان سرنگونی آن هستند.
ادامه در لینک زیر:
tinyurl.com/54cdn6ns
#زرتشت_احمدی_راغب #رضا_محمدحسینی #بیانیه #خلیج_فارس #Persian_Gulf
#نه_به_اعدام #نه_به_جمهوری_اسلامی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
«ایران»، با «جمهوری اسلامی» یکی نیست، این حکومت مرزی برای فریبکاری و دروغ نمیشناسد
در این نامه سرگشاده، رضا محمدحسینی و زرتشت احمدی راغب، دو زندانی سیاسی در زندان قزلحصار، با تأکید بر نقش مردم ایران در تعیین سرنوشت خود، از دونالد ترامپ، رئیسجمهور ایالات متحده، میخواهند در مذاکرات احتمالی با جمهوری اسلامی، حقوق بشر، اراده ملت ایران، و هویت تاریخی این کشور، از جمله نام خلیج فارس، نادیده گرفته نشود و به جای تعامل با حکومتی سرکوبگر و فاقد مشروعیت، از مردم ایران و آرمانهای آزادیخواهانهشان حمایت شود. آنها همچنین از پرزیدنت ترامپ میخواهند که در مذاکره با جمهوری اسلامی، موضوعات حقوق بشری، مثل اعدام، شکنجه و سرکوب را مد نظر قرار دهد و رژیم جمهوری اسلامی را برای واگذاری قدرت به مردم تخت فشار بگذارد.
متن این نامه به شرح زیر است:
جناب آقای دونالد ترامپ، رئیسجمهور ایالات متحده آمریکا؛
ملت ایالات متحده آمریکا؛
ما، دو تن از زندانیان سیاسی در زندان قزلحصار، با کمال احترام، این نامه را از پشت میلههای زندان برای شما مینویسیم؛ نه با امید به منجی بیرونی، بلکه با باور به نقش تعیینکننده مردم ایران در ساختن سرنوشت خود. با این حال، از آنجا که کشور شما نقشی اثرگذار در تحولات جهانی دارد، لازم میدانیم نکاتی را درباره مذاکرات و توافق احتمالی با جمهوری اسلامی با شما در میان بگذاریم.
انتخاب ما برای خطاب قرار دادن شما، نه از سر توهم به منجی خارجی، بلکه با اتکا به مطالعهی تاریخ کشوریست که بر پایه قانون اساسی انسانی و نهادهای نیرومند دموکراتیک بنیان گذاشته شده است؛ و همین ویژگیهاست که ما را بر آن داشت تا سخن خود را با رئیسجمهور ایالات متحده در میان بگذاریم.
جمهوری اسلامی نه نماینده ملت ایران است و نه حکومتی عادی و قابل اعتماد. این نظام، ساختاری ضددموکراتیک، سرکوبگر، فاقد مشروعیت مردمی دارد و مسئول جنایتهای گستردهای است که طی چهار دهه گذشته، هزاران ایرانی و غیرایرانی را قربانی کرده است.
مذاکره با چنین حکومتی، بدون در نظر گرفتن اصولی چون آزادی بیان، رواداری مذهبی، دموکراسی، عدالت اجتماعی، کرامت انسانی و آزادیهای فردی، نه تنها خواست ملت ایران را نادیده میگیرد بلکه به زیان راهبردهای منطقهای و جهانی ایالات متحده خواهد بود.
ایران بدون حکومتی دموکراتیک، همچنان میدان تاختوتاز مافیای قدرت، فساد و خشونت باقی خواهد ماند. حکومتی که قادر به تأمین امنیت و رفاه شهروندان خود نیست، در منطقه نیز جز بحران، بیثباتی و تهدیدی جدی برای سرمایهگذاری و امنیت جهانی نخواهد بود.
شایعه شده که ممکن است که شما خلیج فارس را با نامی جعلی بخوانید. لازم به ذکر است که خلیج فارس، نامیست به قدمت تاریخ ایران؛ نه صرفاً یک جغرافیا، بلکه بخشی از هویت تاریخی و فرهنگی ملت ماست. این نام، که در اسناد تاریخی، نقشههای معتبر جهانی و منابع بینالمللی به رسمیت شناخته شده، میراثی از هزاران سال تاریخ ایران است. هر تلاش برای تحریف آن، صرفنظر از انگیزههای سیاسی یا مصلحتگراییهای زودگذر، توهینیست به حقیقت تاریخی و هویت فرهنگی این ملت. در این میان، یادآوری میکنیم که جمهوری اسلامی—با بحران عمیق مشروعیت داخلی مواجه است—از طرح چنین موضوعاتی در فضای بینالمللی بهرهبرداری تبلیغاتی میکند تا خود را دروغین، مدافع ایران و تمامیت آن جلوه دهد. اما ایران با جمهوری اسلامی یکی نیست. اکثریت قاطع ایرانیان مخالف این حکومتاند، اما در عین حال، حس نیرومند ناسیونالیستی و افتخار به تاریخ و هویت خود دارند. این تمایز، در سیاستگذاری هوشمندانه و اخلاقمدار نسبت به ایران، حیاتی است.
از شما درخواست داریم:
حقوق مدنی مردم ایران را در مرکز هر تصمیمگیری درباره آینده ایران قرار دهید.
به جای تعامل با حاکمیتی که از مشروعیت تهی است، با مردم ایران بهعنوان متحدان پایدار و استراتژیک تعامل کنید.
در مذاکراتتان با رژیم جمهوری اسلامی، جای حقوق بشر، اعدام، شکنجه و سرکوب خالی است و این موضوع موجب نگرانی زندانیان سیاسی و فعالان حقوق بشر و مردم حقطلب ایران شده است. در طی همین ماهها که در حال مذاکره با این رژیم بودید، دستگاه اعدام و سرکوب رژیم همچنان فعال بوده و جان انسانهایی را که قربانی بیعدالتی بودهاند، گرفته است.
در جنایتها و سرکوبهای این حکومت سهیم نشوید؛ با سکوت یا مصالحه، شریک جنایت نشدن نیز مسئولیتی اخلاقی است. مردم ایران از این حکومت گذر کردهاند و خواهان سرنگونی آن هستند.
ادامه در لینک زیر:
tinyurl.com/54cdn6ns
#زرتشت_احمدی_راغب #رضا_محمدحسینی #بیانیه #خلیج_فارس #Persian_Gulf
#نه_به_اعدام #نه_به_جمهوری_اسلامی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
همزمان با برگزاری نمایشگاه کتاب تهران، به یاد بیاوریم خامنهای پیشتر گفته بود:
«باید مردم را به کتابخوانی وادار کرد.»
دیکتاتور جمهوری اسلامی همچنین ادعا کرده بود هر شب پیش از خواب کتاب میخواند.
مطالعات قبل از خواب رهبری
طرح از رضا عقیلی
https://tavaana.org/cartoon_khamenei_reading/
در کانال تلگرامی کلاس و کتاب توانا عضو شوید:
https://t.me/Tavaana
#یاری_مدنی_توانا #نه_به_جمهوری_اسلامی #مطالعه #کتاب #نمایشگاه_کتاب
@tavaana
@Tavaana_TavaanaTech
«باید مردم را به کتابخوانی وادار کرد.»
دیکتاتور جمهوری اسلامی همچنین ادعا کرده بود هر شب پیش از خواب کتاب میخواند.
مطالعات قبل از خواب رهبری
طرح از رضا عقیلی
https://tavaana.org/cartoon_khamenei_reading/
در کانال تلگرامی کلاس و کتاب توانا عضو شوید:
https://t.me/Tavaana
#یاری_مدنی_توانا #نه_به_جمهوری_اسلامی #مطالعه #کتاب #نمایشگاه_کتاب
@tavaana
@Tavaana_TavaanaTech
توانا آموزشکده جامعهمدنی ایران
مطالعات قبل از خواب رهبری - توانا آموزشکده جامعهمدنی ایران
علی خامنهای: «در منزل من همه افراد هر شب در حال مطالعه خوابشان مىبرد.»