فردا در کلاب هاوس مروری خواهیم داشت بر پرونده جنایت کهریزک، با حضور مسعود علیزاده از جانبهدربردگان کهریزک
در بخش دوم برنامه مطابق معمول، اخبار زندانها و زندانیان را بررسی خواهیم کرد.
دوستان گروه دادبان هم همراهی خواهند کرد و نکات حقوقی را بیان خواهند کرد.
گفتوگو ددر کلاب هاوس آموزشکده توانا
زندان در ایران
پرونده ویژه: بازداشتگاه کهریزک
با حضور مسعود علیزاده، از جانبه در بردگان فاجعه کهریزک
دوشنبه، ۱۲ تیر ماه ۱۴۰۲
ساعت ۹ شب به وقت ایران
"زندان در ایران، پرونده ویژه: بازداشتگاه کهریزک".
https://www.clubhouse.com/invite/KNpFKazJGnjwyEpnWp4grrXygwrzI4V3O9v:PZbdLP9jBJ4C1ODTqDqFM5C2foKE8Ruf5j5DZ3AYjVI
#فاجعه_کهریزک #جنایت_کهریزک #زندان #محمد_کامرانی #محسن_روح_الامینی #امیر_جوادیفر #محمد_کامرانی #یادمون_نمیره #یاری_حقوقی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
در بخش دوم برنامه مطابق معمول، اخبار زندانها و زندانیان را بررسی خواهیم کرد.
دوستان گروه دادبان هم همراهی خواهند کرد و نکات حقوقی را بیان خواهند کرد.
گفتوگو ددر کلاب هاوس آموزشکده توانا
زندان در ایران
پرونده ویژه: بازداشتگاه کهریزک
با حضور مسعود علیزاده، از جانبه در بردگان فاجعه کهریزک
دوشنبه، ۱۲ تیر ماه ۱۴۰۲
ساعت ۹ شب به وقت ایران
"زندان در ایران، پرونده ویژه: بازداشتگاه کهریزک".
https://www.clubhouse.com/invite/KNpFKazJGnjwyEpnWp4grrXygwrzI4V3O9v:PZbdLP9jBJ4C1ODTqDqFM5C2foKE8Ruf5j5DZ3AYjVI
#فاجعه_کهریزک #جنایت_کهریزک #زندان #محمد_کامرانی #محسن_روح_الامینی #امیر_جوادیفر #محمد_کامرانی #یادمون_نمیره #یاری_حقوقی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
👍43🔥5👌2
محسن جان؛ غریب آمدی، آشنا رفتی و قهرمان ماندی
نوشتهای از مسعود علیزاده، از شاهدان جنایت کهریزک
محسن جان؛ هنوز تنم میسوزد، هنوز! زخمهایت بزرگ و بزرگتر میشد و تو ایستادهتر، حیرانم از آن همه ایستادگی! چه سربلند زندگان را ترک گفتی!! محسن روح الامینی از جانباختگان کهریزک فرزند کسی بود که میتوانست با عنوان کردن هویتش قبل از اعزام ما به جهنم کهریزک از بازداشت آزاد شود و زنده بماند، ولی محسن هیچ وقت این مهم را عنوان نکرد تا نشان دهد بزرگی را، تا نشان دهد که اعتقاد داشتن به چیزی حد و مرز نمیشناسد.
محسن روح الامینی از همان اول در پلیس پیشگیری پیکرش زخمی و لباسهایش پارهپاره بود. مأموران در هنگام بازداشتش حسابی کتکش زده بودند. به دستور سعید مرتضوی روانه بازداشتگاه کهریزک شدیم. وقتی به آنجا رسیدم باید تمام وسیلهها را به افسر نگهبان محمدیان تحویل میدادیم.محسن عینکی بود و وقتی بهش گفتند عینکش رو باید تحویل بدهد، محسن اولش اعتراض کرد که چشمانم خوب نمیبیند ولی افسر نگهبان به صحبتهای محسن هیچ توجه ای نکرد و با او برخورد فیزیکی کرد و چندین ضربه لوله پی وی سی به آن زد، محسن هم بخاطر اینکه بیشتر کتک نخورد مجبور شد عینکش را تحویل بده از جمله محمد کامرانی یکی دیگر از کشتهشدگان کهریزک که او هم در زمان بازداشت عینکی بود.
محسن روح.الامینی مثل همه ما بازداشتیها در زیر آفتاب سوزان جهنم کهریزک شکنجه شد. بخاطر اینکه در کهریزک کمبود جا داشت محسن هر شب سر پا میخوابید تا جای خواب به دیگران برسه، البته اگر دود گازوییل به داخل قرنطینه امان میداد. گنجایش قرنطینهای که در آن بودیم ۶۰ متر بود، حدود ۱۳۰ نفر از ما بازداشتیهای ۱۸ تیر و حدود ۴۰ نفر از مجرمان خطرناک و سابقه دار را در آن قرنطینه به زور جا داده بودند. به یاد دارم یک روز بعضی از بچهها از شدت درد شکنجههای هر روز، کمبود جا و بی خبری خانواده.ها میگفتند!! بخدا ما بیگناهیم و هیچ کاری نکردیم و به اشتباه در اینجا هستیم و بچهها حسابی کم آورده بودن، در همان لحظه محسن خطاب به کسانی که احساس پشیمانی میکردند گفت؛ بچهها بیشتر ما بخاطر هدفی که داریم اینجا هستیم و باید تا آخر راهی که انتخاب کردیم بایستیم، چرا آنقدر زود خودتان را میبازید و زود تسلیم میشوید، قوی باشید. صحبتهای شجاعانه آن روز محسن را ما هرگز فراموش نکردیم.
سومین شب حضور ما در آن جهنم بود که از شانس بدم تا دم مرگ شکنجهام کردند، زخمهای بدنم بخاطر آلودگی فضای بازداشتگاه به شدت عفونت کرده بود و تب خیلی شدیدی گرفته بودم.
شب سوم بود که من به شدت شکنجه شده بودم، زخمهایم بخاطر آلودگی فضای بازداشتگاه به شدت عفونت کرده بود و تب خیلی شدیدی گرفته بودم، فردای آن روز تبم بیشتر شد و داشتم در خودم میسوختم و هوای داخل بازداشتگاه هم به شدت گرم شده بود. بخاطر اینکه حالم بهتر بشه بچهها با لباسشون منو باد میزنند و محسن هم پیراهنش رو درآورد و با لباسش منو باد میزد، چند باری بهش گفتم دیگه کافیه ولی او توجه ای نمیکرد و همچنان منو باد میزد.
روز چهارم به دستور سرهنگ کمیجانی (رئیس بازداشتگاه کهریزک) میخواستند موهای ما رو با ماشینهای دستی قدیمی و خراب بزنند. خیلی از بچهها به این موضوع اعتراض کردند و یکی پسر جوانی هم التماس مأمورین را میکرد و میگفت چند روز دیگه عروسی من است تو رو خدا موهای منو از ته نزنید ولی مأمورین هیچ توجهای نمیکردند و قصد داشتند موهای همه را از ته برنند.
محسن روحالامینی موهای خیلی بلند زیبایی داشت، وقتی میخواستند موهای محسن را ببرند گفت شما موهای مرا میتوانید در اینجا به زور بزنید و ظاهر مرا عوض کنید ولی عقیده مرا هرگز نمیتوانید بزنید عوض کنید. روز آخر بود داشتیم از جهنم کهریزک به زندان اوین منتقل میشدیم محسن بخاطر عفونت شدیدی که در کمرش داشت در داخل حیاط بازداشتگاه دراز کشیده بود و حالش خیلی بد شده بود. استوار گنج بخش (افسر نگهبان و مأمور بدرقه به اوین) با کمربند شروع کرد به پشت محسن زدن که بلند شو فیلم بازی نکن نامرد حدود چند ضربه ای به پیکر بی جان محسن زد، ضربهها به قدری شدید بود که او مجبور شد با آن پیکر بیجان از زمین بلند بشه....
ادامه را اینجا بخوانید
#جنایت_کهریزک #محسن_روح_الامینی #علیه_فراموشی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
نوشتهای از مسعود علیزاده، از شاهدان جنایت کهریزک
محسن جان؛ هنوز تنم میسوزد، هنوز! زخمهایت بزرگ و بزرگتر میشد و تو ایستادهتر، حیرانم از آن همه ایستادگی! چه سربلند زندگان را ترک گفتی!! محسن روح الامینی از جانباختگان کهریزک فرزند کسی بود که میتوانست با عنوان کردن هویتش قبل از اعزام ما به جهنم کهریزک از بازداشت آزاد شود و زنده بماند، ولی محسن هیچ وقت این مهم را عنوان نکرد تا نشان دهد بزرگی را، تا نشان دهد که اعتقاد داشتن به چیزی حد و مرز نمیشناسد.
محسن روح الامینی از همان اول در پلیس پیشگیری پیکرش زخمی و لباسهایش پارهپاره بود. مأموران در هنگام بازداشتش حسابی کتکش زده بودند. به دستور سعید مرتضوی روانه بازداشتگاه کهریزک شدیم. وقتی به آنجا رسیدم باید تمام وسیلهها را به افسر نگهبان محمدیان تحویل میدادیم.محسن عینکی بود و وقتی بهش گفتند عینکش رو باید تحویل بدهد، محسن اولش اعتراض کرد که چشمانم خوب نمیبیند ولی افسر نگهبان به صحبتهای محسن هیچ توجه ای نکرد و با او برخورد فیزیکی کرد و چندین ضربه لوله پی وی سی به آن زد، محسن هم بخاطر اینکه بیشتر کتک نخورد مجبور شد عینکش را تحویل بده از جمله محمد کامرانی یکی دیگر از کشتهشدگان کهریزک که او هم در زمان بازداشت عینکی بود.
محسن روح.الامینی مثل همه ما بازداشتیها در زیر آفتاب سوزان جهنم کهریزک شکنجه شد. بخاطر اینکه در کهریزک کمبود جا داشت محسن هر شب سر پا میخوابید تا جای خواب به دیگران برسه، البته اگر دود گازوییل به داخل قرنطینه امان میداد. گنجایش قرنطینهای که در آن بودیم ۶۰ متر بود، حدود ۱۳۰ نفر از ما بازداشتیهای ۱۸ تیر و حدود ۴۰ نفر از مجرمان خطرناک و سابقه دار را در آن قرنطینه به زور جا داده بودند. به یاد دارم یک روز بعضی از بچهها از شدت درد شکنجههای هر روز، کمبود جا و بی خبری خانواده.ها میگفتند!! بخدا ما بیگناهیم و هیچ کاری نکردیم و به اشتباه در اینجا هستیم و بچهها حسابی کم آورده بودن، در همان لحظه محسن خطاب به کسانی که احساس پشیمانی میکردند گفت؛ بچهها بیشتر ما بخاطر هدفی که داریم اینجا هستیم و باید تا آخر راهی که انتخاب کردیم بایستیم، چرا آنقدر زود خودتان را میبازید و زود تسلیم میشوید، قوی باشید. صحبتهای شجاعانه آن روز محسن را ما هرگز فراموش نکردیم.
سومین شب حضور ما در آن جهنم بود که از شانس بدم تا دم مرگ شکنجهام کردند، زخمهای بدنم بخاطر آلودگی فضای بازداشتگاه به شدت عفونت کرده بود و تب خیلی شدیدی گرفته بودم.
شب سوم بود که من به شدت شکنجه شده بودم، زخمهایم بخاطر آلودگی فضای بازداشتگاه به شدت عفونت کرده بود و تب خیلی شدیدی گرفته بودم، فردای آن روز تبم بیشتر شد و داشتم در خودم میسوختم و هوای داخل بازداشتگاه هم به شدت گرم شده بود. بخاطر اینکه حالم بهتر بشه بچهها با لباسشون منو باد میزنند و محسن هم پیراهنش رو درآورد و با لباسش منو باد میزد، چند باری بهش گفتم دیگه کافیه ولی او توجه ای نمیکرد و همچنان منو باد میزد.
روز چهارم به دستور سرهنگ کمیجانی (رئیس بازداشتگاه کهریزک) میخواستند موهای ما رو با ماشینهای دستی قدیمی و خراب بزنند. خیلی از بچهها به این موضوع اعتراض کردند و یکی پسر جوانی هم التماس مأمورین را میکرد و میگفت چند روز دیگه عروسی من است تو رو خدا موهای منو از ته نزنید ولی مأمورین هیچ توجهای نمیکردند و قصد داشتند موهای همه را از ته برنند.
محسن روحالامینی موهای خیلی بلند زیبایی داشت، وقتی میخواستند موهای محسن را ببرند گفت شما موهای مرا میتوانید در اینجا به زور بزنید و ظاهر مرا عوض کنید ولی عقیده مرا هرگز نمیتوانید بزنید عوض کنید. روز آخر بود داشتیم از جهنم کهریزک به زندان اوین منتقل میشدیم محسن بخاطر عفونت شدیدی که در کمرش داشت در داخل حیاط بازداشتگاه دراز کشیده بود و حالش خیلی بد شده بود. استوار گنج بخش (افسر نگهبان و مأمور بدرقه به اوین) با کمربند شروع کرد به پشت محسن زدن که بلند شو فیلم بازی نکن نامرد حدود چند ضربه ای به پیکر بی جان محسن زد، ضربهها به قدری شدید بود که او مجبور شد با آن پیکر بیجان از زمین بلند بشه....
ادامه را اینجا بخوانید
#جنایت_کهریزک #محسن_روح_الامینی #علیه_فراموشی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
Telegraph
محسن جان؛ غریب آمدی، آشنا رفتی و قهرمان ماندی
محسن جان؛ غریب آمدی، آشنا رفتی و قهرمان ماندی محسن جان؛ هنوز تنم میسوزد، هنوز! زخمهایت بزرگ و بزرگتر میشد و تو ایستادهتر، حیرانم از آن همه ایستادگی! چه سربلند زندگان را ترک گفتی!! محسن روح الامینی از جانباختگان کهریزک فرزند کسی بود که میتوانست با عنوان…
💔66❤12👍12❤🔥5🔥1🕊1
«جهت یادآوری برای آنهایی که خس و خاشاک گویان را فراموش کردند
وقتی اسم شخص پلید محمود احمدینژاد در ذهنم میپیچه ناخداگاه به یاد چهرهی زیبای امیر جوادیفر میافتم که در هنگام دستگیری تمام بدنش زیر شکنجهها و ضربههای باتون و پوتین ضحاکان خورد شده بود، به یاد روزی میافتم که امیر زخمهایش عفونت کرده بود و همش نگران این بود که چرا یکی از چشمهای زیبایش نمی بیند! گفتن واقعیت برای من بسیار سخت بود که بگویم برادر عزیزم، امیر جان! متأسفانه یکی از چشمهایت را از دست دادهای، به یاد شبهای سوزان جهنم کهریزک میافتم که امیر از شدت درد و تب با صدای بلند همش ناله میکرد و از مادرش که قبلاً فوت کرده بود چشمهایش را میخواست، به یاد آخرین روز حضورمان در جهنمی به نام کهریزک میافتم که سرهنگ کمیجانی رئیس بازداشتگاه کهریزک با پوتین بر سر و صورت بدن بی جان امیر میکوبید تا از زیر سایه بیرون بیایید و روی آسفالت داغ و زیر گرمای خورشید بشیند و در آخر به یاد روزی میافتم که امیر مظلوم با لبهای تشنه در راه انتقال کهریزک به اوین در حسرت یک قطره آب مرتب خون بالا آورد و نابآورانه با ما وداع کرد و به سوی مادرش شتافت.
امیر جانم ! یاد و خاطرهات تا همیشه در قلبم زنده و گرامیست.💔😞🕊️🌱💔»
از صفحه اینستاگرام مسعود علیزاده از جانبهدربردگان جنایت کهریزک
#جنایت_کهریزک_فراموش_نخواهد_شد
#امیر_جوادی_فر
#محمد_کامرانی
#محسن_روح_الامینی
#رامین_پوراندرجانی
#رامین_آقازاده_قهرمانی
#احمد_نجاتی_کارگر
#ندا_آقاسلطان
#سهراب_اعرابی
#اشکان_سهرابی
#مصطفی_کریم_بیگی
#علی_حسن_پور
#علیرضا_صبوری
#هجده_تیر
#بازداشتگاه_کهریزک
#علیه_فراموشی
#انتخابات۸۸
#محمود_احمدی_نژاد
#رای_بی_رای
#سیرک_انتخابات
#یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
وقتی اسم شخص پلید محمود احمدینژاد در ذهنم میپیچه ناخداگاه به یاد چهرهی زیبای امیر جوادیفر میافتم که در هنگام دستگیری تمام بدنش زیر شکنجهها و ضربههای باتون و پوتین ضحاکان خورد شده بود، به یاد روزی میافتم که امیر زخمهایش عفونت کرده بود و همش نگران این بود که چرا یکی از چشمهای زیبایش نمی بیند! گفتن واقعیت برای من بسیار سخت بود که بگویم برادر عزیزم، امیر جان! متأسفانه یکی از چشمهایت را از دست دادهای، به یاد شبهای سوزان جهنم کهریزک میافتم که امیر از شدت درد و تب با صدای بلند همش ناله میکرد و از مادرش که قبلاً فوت کرده بود چشمهایش را میخواست، به یاد آخرین روز حضورمان در جهنمی به نام کهریزک میافتم که سرهنگ کمیجانی رئیس بازداشتگاه کهریزک با پوتین بر سر و صورت بدن بی جان امیر میکوبید تا از زیر سایه بیرون بیایید و روی آسفالت داغ و زیر گرمای خورشید بشیند و در آخر به یاد روزی میافتم که امیر مظلوم با لبهای تشنه در راه انتقال کهریزک به اوین در حسرت یک قطره آب مرتب خون بالا آورد و نابآورانه با ما وداع کرد و به سوی مادرش شتافت.
امیر جانم ! یاد و خاطرهات تا همیشه در قلبم زنده و گرامیست.💔😞🕊️🌱💔»
از صفحه اینستاگرام مسعود علیزاده از جانبهدربردگان جنایت کهریزک
#جنایت_کهریزک_فراموش_نخواهد_شد
#امیر_جوادی_فر
#محمد_کامرانی
#محسن_روح_الامینی
#رامین_پوراندرجانی
#رامین_آقازاده_قهرمانی
#احمد_نجاتی_کارگر
#ندا_آقاسلطان
#سهراب_اعرابی
#اشکان_سهرابی
#مصطفی_کریم_بیگی
#علی_حسن_پور
#علیرضا_صبوری
#هجده_تیر
#بازداشتگاه_کهریزک
#علیه_فراموشی
#انتخابات۸۸
#محمود_احمدی_نژاد
#رای_بی_رای
#سیرک_انتخابات
#یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
👍57💔36❤6🕊5
«پانزده سال گذشت ! تابستان ۸۸ و آن ماهِ تیر
ماه تیری که در اوج ناباورانه طعم تلخ زندان ، شکنجه و مرگ انسانیت را تجربه کردم. پانزده سال گذشت ! تابستان ۸۸ و آن ماهِ تیر ، روزهای بلندش کوتاه می شد در امتداد شکنجه تنهامان . زیر آن آفتاب سوزان، پای برهنه بر سطحِ سیاه داغ، چهار دست و پا بر آسفالتی که گداخته بود، میرفتیم .. میرفتیم.. در میان حصارهای بلند کهریزک دیگر تابی نمانده بود، صدای شکستن استخوان یاران به گوش میرسید، هوشی نمانده بود در زیر تابشی که ما را بیتاب کرده بود.انگار زمان ایستاده بود، خورشید مرده بود ! روز شب میشد و شب آنقدر بلند، که روشنیهای تیر، تار میشد. هر ماه تیری که میرسد، شب نالههای امیر برایم زنده میشود که از مادرش چشمهایش را میخواست، تصویر لبهای خشک و تشنهاش وقتی که ناباورانه با ما وداع کرد، هر ماه تیر که میرسد، تنم دوباره از تب آن کابوس تیره می سوزد.. تو یادت هست محسن ! لباست را درآوردی و مرا با آن باد میزدی ! محسن؛ هنوز تنم میسوزد ، هنوز ! زخمهایت بزرگ و بزرگ تر می شد و تو ایستادهتر، حیرانم از آن همه ایستادگی ! چه سربلند زندگان را ترک گفتی!
من ماه تیر را دوست ندارم، آخر یاد دستهای بسته ی محمد میافتم ، از آنجا که میآمدیم، در اوین، از ما جدا شد. ما در اوین بودیم و او در بیمارستانی ، با دستهای زنجیر شده بر تخت، در آنجا جهنم کهریزک را میگویم! او مدام نگران بود و بیقرار، انگار چند روزی به آزمون کنکورش نمانده بود. بعداً خبر قبولیش را شنیدم، البته نه در کنکور، شنیدم در آزمون دیگری پذیرفته شد.
از تمام آن روزهای سرد و سیاه ، از آن روزی که دوباره در روزنگارمان، یادآور تلخی و سیاهی شد. از آن هجده ِ تیر ده سال گذشته بود و هنوز چیزی تمام نشده بود که دوباره روز بد دیگری آغاز شد، هجده ِ تیری دیگر خونهای ریخته و پایمال شدهی هجده تیر ۷۸ و مادری که از آن سال تا به امروز سعیدش ( #سعید_زینالی ) را هنوز جستجو میکند! و دوباره هجده تیری دیگر و زخم های من همه از این روز است از این روز ! هر ماه تیری که از راه میرسد، دوباره باز تنم می لرزد از یادِ آن همه، از دیدن زخمهای مانده بر تنم پانزده سال گذشت ! و هنوز مانده بر تنم، مانده بر قلبم، زخمهای آن ماه تیرگی.»
.
✍️ مسعود علیزاده
#محسن_روح_الامینی
#امیر_جوادی_فر
#محمد_کامرانی
#رامین_آقازاده_قهرمانی
#احمد_نجاتی_کارگر
#رامین_پوراندرجانی
#سعید_زینالی
#رای_بی_رای
#نه_به_جمهورى_اسلامى #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
ماه تیری که در اوج ناباورانه طعم تلخ زندان ، شکنجه و مرگ انسانیت را تجربه کردم. پانزده سال گذشت ! تابستان ۸۸ و آن ماهِ تیر ، روزهای بلندش کوتاه می شد در امتداد شکنجه تنهامان . زیر آن آفتاب سوزان، پای برهنه بر سطحِ سیاه داغ، چهار دست و پا بر آسفالتی که گداخته بود، میرفتیم .. میرفتیم.. در میان حصارهای بلند کهریزک دیگر تابی نمانده بود، صدای شکستن استخوان یاران به گوش میرسید، هوشی نمانده بود در زیر تابشی که ما را بیتاب کرده بود.انگار زمان ایستاده بود، خورشید مرده بود ! روز شب میشد و شب آنقدر بلند، که روشنیهای تیر، تار میشد. هر ماه تیری که میرسد، شب نالههای امیر برایم زنده میشود که از مادرش چشمهایش را میخواست، تصویر لبهای خشک و تشنهاش وقتی که ناباورانه با ما وداع کرد، هر ماه تیر که میرسد، تنم دوباره از تب آن کابوس تیره می سوزد.. تو یادت هست محسن ! لباست را درآوردی و مرا با آن باد میزدی ! محسن؛ هنوز تنم میسوزد ، هنوز ! زخمهایت بزرگ و بزرگ تر می شد و تو ایستادهتر، حیرانم از آن همه ایستادگی ! چه سربلند زندگان را ترک گفتی!
من ماه تیر را دوست ندارم، آخر یاد دستهای بسته ی محمد میافتم ، از آنجا که میآمدیم، در اوین، از ما جدا شد. ما در اوین بودیم و او در بیمارستانی ، با دستهای زنجیر شده بر تخت، در آنجا جهنم کهریزک را میگویم! او مدام نگران بود و بیقرار، انگار چند روزی به آزمون کنکورش نمانده بود. بعداً خبر قبولیش را شنیدم، البته نه در کنکور، شنیدم در آزمون دیگری پذیرفته شد.
از تمام آن روزهای سرد و سیاه ، از آن روزی که دوباره در روزنگارمان، یادآور تلخی و سیاهی شد. از آن هجده ِ تیر ده سال گذشته بود و هنوز چیزی تمام نشده بود که دوباره روز بد دیگری آغاز شد، هجده ِ تیری دیگر خونهای ریخته و پایمال شدهی هجده تیر ۷۸ و مادری که از آن سال تا به امروز سعیدش ( #سعید_زینالی ) را هنوز جستجو میکند! و دوباره هجده تیری دیگر و زخم های من همه از این روز است از این روز ! هر ماه تیری که از راه میرسد، دوباره باز تنم می لرزد از یادِ آن همه، از دیدن زخمهای مانده بر تنم پانزده سال گذشت ! و هنوز مانده بر تنم، مانده بر قلبم، زخمهای آن ماه تیرگی.»
.
✍️ مسعود علیزاده
#محسن_روح_الامینی
#امیر_جوادی_فر
#محمد_کامرانی
#رامین_آقازاده_قهرمانی
#احمد_نجاتی_کارگر
#رامین_پوراندرجانی
#سعید_زینالی
#رای_بی_رای
#نه_به_جمهورى_اسلامى #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
💔43👍16🕊1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
«پانزده سال گذشت: هجدهم تیر هشتاد و هشت، بازداشتگاهی به نام کهریزک
ساعت سه صبح است، تارهای اسارت تنیدهاند، دستان گناهآلود بر ما، بوی دود و صدای شکنجه انسانهای بیگناه به گوش میرسد و ما همگی در شوک و اظطرابیم، اینجا زمان ایستاده است و تنها گردونه بیداد است و میچرخد. اینجا روزهای بلندش کوتاه میشود در امتداد شکنجه تنهایمان. زیر آن آفتاب سوزان، پای برهنه بر سطحِ سیاه داغ ، چهار دست و پا بر آسفالتی که گداخته است، میرویم.. میرویم. در میان حصارهای بلند کهریزک، دیگر تابی نمانده است، صدای شکستن استخوان یاران به گوش میرسید، هوشی نمانده است در زیر تابشی که ما را بیتاب کرده.
انگار خورشید مرده است! روز شب میشود و شب آنقدر بلند، که روشنیهای تیر ، تار میشد. اینجا صحرا است و همگیمان تنها توهم نوشیدن آب داریم، گلوی خشکیده ما را تر میکند، اینجا بیابانیست که نیشهای تیز ، زهر سیاه در رگ سرخ ما میریزند، ساعت سه صبح است، صدای نالههای امیر در گوشم میپیچد که از مادرش چشمهایش را میخواهد، تصویر لبهای خشک و تشنهاش وقتی که ناباورانه با ما وداع کرد همش جلوی چشمانم است..
هر ۱۸ تیری که از راه میرسد، تنم دوباره از تب آن کابوس تیره میسوزد.. محسن عزیزم ؛ هنوز تنم میسوزد، هنوز ! زخمهایت بزرگ و بزرگتر میشد و تو ایستادهتر ، حیرانم از آن همه ایستادگی ! چه سربلند زندگان را ترک گفتی! محسن ؛ تو میتوانستی بگویی فرزند چه کسی هستی و آزاد شوی، ولی هیچ وقت این مهم را عنوان نکردی تا نشان دهد بزرگی آدمی را ، تا نشان دهی که اعتقاد داشتن به چیزی حد و مرز نمیشناسد.
در تنگاتنگ بدنهای کوفته و زخمیمان، رفیقی دارد جان میدهد، اینجا سکوت مرگ است، یا نعره زنجیر که میدرد شب را و صدای ضجههای ما که با خود میبرد باد، اینجا دیوارها خون میگیرند و از درون میلههای قطور جهنم کهریزک صدای شکستن استخوان یاران میآید. گویا اینجا آخر دنیاست! و در آخر به یاد دستهای بسته ی محمد میافتم، از آنجا که میآمدیم، در اوین، از ما جدا شد . ما در اوین بودیم و او در بیمارستانی ، با دستهای زنجیر شده بر تخت ، در آنجا کهریزک را میگویم او مدام نگران بود و بیقرار ، انگار چند روزی به آزمون کنکورش نمانده بود.»
از اینستاگرام مسعوعلیزاده از جانبهدربردگان کهریزک
#محسن_روح_الامینی
#محمد_کامرانی
#امیر_جوادی_فر
#احمد_نجاتی_کارگر
#رامین_آقازاده_قهرمانی
#رامین_پوراندرجانی
#نه_میبخشیم_نه_فراموش_میکنیم
#جنایت_کهریزک_فراموش_نخواهد_شد
#علیه_فراموشی
#رای_بی_رای
#یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
ساعت سه صبح است، تارهای اسارت تنیدهاند، دستان گناهآلود بر ما، بوی دود و صدای شکنجه انسانهای بیگناه به گوش میرسد و ما همگی در شوک و اظطرابیم، اینجا زمان ایستاده است و تنها گردونه بیداد است و میچرخد. اینجا روزهای بلندش کوتاه میشود در امتداد شکنجه تنهایمان. زیر آن آفتاب سوزان، پای برهنه بر سطحِ سیاه داغ ، چهار دست و پا بر آسفالتی که گداخته است، میرویم.. میرویم. در میان حصارهای بلند کهریزک، دیگر تابی نمانده است، صدای شکستن استخوان یاران به گوش میرسید، هوشی نمانده است در زیر تابشی که ما را بیتاب کرده.
انگار خورشید مرده است! روز شب میشود و شب آنقدر بلند، که روشنیهای تیر ، تار میشد. اینجا صحرا است و همگیمان تنها توهم نوشیدن آب داریم، گلوی خشکیده ما را تر میکند، اینجا بیابانیست که نیشهای تیز ، زهر سیاه در رگ سرخ ما میریزند، ساعت سه صبح است، صدای نالههای امیر در گوشم میپیچد که از مادرش چشمهایش را میخواهد، تصویر لبهای خشک و تشنهاش وقتی که ناباورانه با ما وداع کرد همش جلوی چشمانم است..
هر ۱۸ تیری که از راه میرسد، تنم دوباره از تب آن کابوس تیره میسوزد.. محسن عزیزم ؛ هنوز تنم میسوزد، هنوز ! زخمهایت بزرگ و بزرگتر میشد و تو ایستادهتر ، حیرانم از آن همه ایستادگی ! چه سربلند زندگان را ترک گفتی! محسن ؛ تو میتوانستی بگویی فرزند چه کسی هستی و آزاد شوی، ولی هیچ وقت این مهم را عنوان نکردی تا نشان دهد بزرگی آدمی را ، تا نشان دهی که اعتقاد داشتن به چیزی حد و مرز نمیشناسد.
در تنگاتنگ بدنهای کوفته و زخمیمان، رفیقی دارد جان میدهد، اینجا سکوت مرگ است، یا نعره زنجیر که میدرد شب را و صدای ضجههای ما که با خود میبرد باد، اینجا دیوارها خون میگیرند و از درون میلههای قطور جهنم کهریزک صدای شکستن استخوان یاران میآید. گویا اینجا آخر دنیاست! و در آخر به یاد دستهای بسته ی محمد میافتم، از آنجا که میآمدیم، در اوین، از ما جدا شد . ما در اوین بودیم و او در بیمارستانی ، با دستهای زنجیر شده بر تخت ، در آنجا کهریزک را میگویم او مدام نگران بود و بیقرار ، انگار چند روزی به آزمون کنکورش نمانده بود.»
از اینستاگرام مسعوعلیزاده از جانبهدربردگان کهریزک
#محسن_روح_الامینی
#محمد_کامرانی
#امیر_جوادی_فر
#احمد_نجاتی_کارگر
#رامین_آقازاده_قهرمانی
#رامین_پوراندرجانی
#نه_میبخشیم_نه_فراموش_میکنیم
#جنایت_کهریزک_فراموش_نخواهد_شد
#علیه_فراموشی
#رای_بی_رای
#یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
💔66👍12💯3🕊1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
برای چهل سالگی یک زخم کهنه ؛ برای امیری که چهل سالگی را تجربه نکرد :
امیر جانم ، تولدت مبارک !
امیر جانم ؛ میخواهم امروز کمی باهات درد و دل کنم.
خوشحالم که امروز چهل ساله شدی. چهل سالگی سن و سال پختگی است. تو را که دیدم بیست و پنج سال داشتی ولی به جوان ها نمی آمدی ؛ مردی بودی برای خودت. وااای امیر جان باورم نمیشه به همین زودی پانزده سال از آخرین دیدارمان گذشت، هرگز فکرش را هم نمیکردم که این همه زمان بعد از تو محمد و محسن زندگی را پشت سر بگذارم.
امیر جانم؛ هنوز بعد از گذشت پانزده سال صدای شب نالههایت در گوشم می پیچد که از مادرت چشم های زیبایت را میخواستی، امیر جانم، هنوز چهره خستهات که رد پای باتوم و پوتین بر آن نشسته بود را فراموش نکردم که از من سراغ چشم.های زیبایت را میگرفتی و چقدر هراس و استرس داشتی که چرا یکی از چشمانت نمیبیند. به راستی گفتن واقعیت برایم بسیار سخت و دشوار بود که بگوییم قرینه چشمت را از دست دادی.
امیر جانم ؛ هنوز تصویر لبهای خشک و تشنهات را در خاطرم دارم که وقتی ناباورانه با ما وداع کردی و به سوی مادرت شتافتی. من را ببخش و حلال کن که در اون اتوبوس لعنتی نتوانستم برای نجاتت کاری انجام دهم، چقدر التماس یزدیان زمانه را کردیم بهت آب بدهند ولی دریغ از یک قطره آب و تو در آخر چه سربلند زندگان را ترک گفتی و به سوی مادرت شتافتی.
امیر جانم؛ تو در بیست و پنج سالگی جاودانه شدی و من در چهل و یک سالگی در این روزگار گم خواهم شد. امیر جانم، به راستی چه جهنمی بود این کهریزک ( آخر دنیا ) که عزیزی همچون تو را از ما گرفت تا دیگر زندگی برای پدر، برادر، لبخند، دوستان و مردم داغدار ایران متوقف شود.
امیر جانم ! تصور عمومی بر این است که جاویدنامانی همچون تو از میان ما میروند و ما با زندگی در این دنیا باقی میمانیم، اما واقعیت این است که کسانی همچون تو جاودانه میشوند و این زندگی است که ما را با خود برده است. یقین دارم که فردای روزی نام خیابانهای این شهر به اسم زیبای شما مزین خواهد شد و جشن پیروزی وطن را بر سر مزارتان برگزار خواهیم کرد.
امیر جانم تو مردانه پای آرمانت ایستادی و خون پاکت را نثار آزادی ایران کردی. بهت افتخار میکنم برادر شجاع و قهرمانم. 🎂💔🖤🌱
✍️مسعود علیزاده
مزار جاویدنام امیر جوادی فر ؛ بهشت زهرا : قطعه ۲۱۱، ردیف ۴۲، شماره ۱۰
#امیر_جوادی_فر
#محمد_کامرانی
#محسن_روح_الامینی
#جنایت_کهریزک_فراموش_نخواهد_شد
#یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
امیر جانم ، تولدت مبارک !
امیر جانم ؛ میخواهم امروز کمی باهات درد و دل کنم.
خوشحالم که امروز چهل ساله شدی. چهل سالگی سن و سال پختگی است. تو را که دیدم بیست و پنج سال داشتی ولی به جوان ها نمی آمدی ؛ مردی بودی برای خودت. وااای امیر جان باورم نمیشه به همین زودی پانزده سال از آخرین دیدارمان گذشت، هرگز فکرش را هم نمیکردم که این همه زمان بعد از تو محمد و محسن زندگی را پشت سر بگذارم.
امیر جانم؛ هنوز بعد از گذشت پانزده سال صدای شب نالههایت در گوشم می پیچد که از مادرت چشم های زیبایت را میخواستی، امیر جانم، هنوز چهره خستهات که رد پای باتوم و پوتین بر آن نشسته بود را فراموش نکردم که از من سراغ چشم.های زیبایت را میگرفتی و چقدر هراس و استرس داشتی که چرا یکی از چشمانت نمیبیند. به راستی گفتن واقعیت برایم بسیار سخت و دشوار بود که بگوییم قرینه چشمت را از دست دادی.
امیر جانم ؛ هنوز تصویر لبهای خشک و تشنهات را در خاطرم دارم که وقتی ناباورانه با ما وداع کردی و به سوی مادرت شتافتی. من را ببخش و حلال کن که در اون اتوبوس لعنتی نتوانستم برای نجاتت کاری انجام دهم، چقدر التماس یزدیان زمانه را کردیم بهت آب بدهند ولی دریغ از یک قطره آب و تو در آخر چه سربلند زندگان را ترک گفتی و به سوی مادرت شتافتی.
امیر جانم؛ تو در بیست و پنج سالگی جاودانه شدی و من در چهل و یک سالگی در این روزگار گم خواهم شد. امیر جانم، به راستی چه جهنمی بود این کهریزک ( آخر دنیا ) که عزیزی همچون تو را از ما گرفت تا دیگر زندگی برای پدر، برادر، لبخند، دوستان و مردم داغدار ایران متوقف شود.
امیر جانم ! تصور عمومی بر این است که جاویدنامانی همچون تو از میان ما میروند و ما با زندگی در این دنیا باقی میمانیم، اما واقعیت این است که کسانی همچون تو جاودانه میشوند و این زندگی است که ما را با خود برده است. یقین دارم که فردای روزی نام خیابانهای این شهر به اسم زیبای شما مزین خواهد شد و جشن پیروزی وطن را بر سر مزارتان برگزار خواهیم کرد.
امیر جانم تو مردانه پای آرمانت ایستادی و خون پاکت را نثار آزادی ایران کردی. بهت افتخار میکنم برادر شجاع و قهرمانم. 🎂💔🖤🌱
✍️مسعود علیزاده
مزار جاویدنام امیر جوادی فر ؛ بهشت زهرا : قطعه ۲۱۱، ردیف ۴۲، شماره ۱۰
#امیر_جوادی_فر
#محمد_کامرانی
#محسن_روح_الامینی
#جنایت_کهریزک_فراموش_نخواهد_شد
#یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
💔41👍5
نوزدهم آبان؛ پانزدهمین سالگرد قتل حکومتی رامین پوراندرجانی؛ پزشکی که شرافت و وجدان را به دیکتاتور نفروخت.
مرگ #رامین_پوراندرجانی نه مسمومیت غذایی بود و نه خودکشی بلکه مسئولان رده بالای نیروی انتظامی و امنیتی او را کشتند تا جنایت هایشان در #بازداشتگاه_کهریزک از زبان رامین برملا نشود.
#رامین_پوراندرجانی پزشک شجاعی بود که مظلومانه کشته شد. انسانی که به زور در بازداشتگاه کهریزک بود و شاهد جنایات آنجا ، صدایش را بریدند تا صحبت از بسیاری از ناگفته ها نکند.تا صحبت از نبض گرفتن ها با پوتین نکند.تا صحبت از گونی های سفید نکند.رامین تو را کشتند و خانواده ات را داغدار ، فقط به آن دلیل که شاهد فجایع بودی...آری ، در کشور ما ایران شاهد باشی هم مجرمی تو مجرم به آنی که زیر بار زور نرفتی و دست خود را به خون جنایات جهنم کهریزک آلوده نکردی.
به عنوان یکی از بازداشتی های کهریزک که یک بار رامین پوراندرجانی را به همراه پدرش در دادسرای قضایی نیروهای مسلح دیدم و با گفتگو کردم به صراحت میگویم که مرگ رامین پوراندرجانی نه مسمومیت غذایی بود و نه خودکشی بلکه مسئولان رده بالای نیروی انتظامی و قضایی او را کشتند تا جنایت هایشان در بازداشتگاه کهریزک از زبان رامین برملا نشود.
رامین میتوانست وجدانش را زیر پا بگذارد و با نهادهای امنیتی و انتظامی از جمله سعید مرتضوی دادستان پیشین تهران همکاری کند و همچنین میتوانست برگه ای را امضا کند تا زنده بماند ، برگه ای که سعید مرتضوی ، سرتیپ عزیزالله رجب زاده فرمانده نیروی انتظامی پیشین تهران و رئیس بازداشتگاه کهریزک سرهنگ کمیجانی تنظیم کرده بودند که بگویند کشته شدگان کهریزک بر اثر بیماری بیماری مننژیت کشته شده اند نه ضرب و شتم ولی رامین هرگز این کار را نکرد ، زیرا از جنس آنها نبود و نمیخواست دستش را به ناحق به خون جوانان وطن آلوده کند. او میدانست با گفتن حقیقت و همکاری نکردن با رژیم در این راه کشته خواهد شد و در نهایت هم مرگ را پذیرفت و شرافت و وجدان خود را به دیکتاتور نفروخت.
رامین جان : یاد و خاطره ات تا همیشه برای ما زنده و گرامیست.💔
از صفحه مسعود علیزاده
masoudalizadeh___
روایت قتل حکومتی رامین پوراندرجانی را در لینک زیر بخوانید:
https://tinyurl.com/3webxk4p
رامین پوراندرجانی، جان بر سر قسم
https://tavaana.org/ramin_pourandarjani/
#رامین_پوراندرجانی
#امیر_جوادی_فر
#محمد_کامرانی
#محسن_روح_الامینی
#احمد_نجاتی_کارگر
#رامین_آقازاده_قهرمانی
#بازداشتگاه_کهریزک
#نه_میبخشیم_نه_فراموش_میکنیم
#علیه_فراموشی
#یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
مرگ #رامین_پوراندرجانی نه مسمومیت غذایی بود و نه خودکشی بلکه مسئولان رده بالای نیروی انتظامی و امنیتی او را کشتند تا جنایت هایشان در #بازداشتگاه_کهریزک از زبان رامین برملا نشود.
#رامین_پوراندرجانی پزشک شجاعی بود که مظلومانه کشته شد. انسانی که به زور در بازداشتگاه کهریزک بود و شاهد جنایات آنجا ، صدایش را بریدند تا صحبت از بسیاری از ناگفته ها نکند.تا صحبت از نبض گرفتن ها با پوتین نکند.تا صحبت از گونی های سفید نکند.رامین تو را کشتند و خانواده ات را داغدار ، فقط به آن دلیل که شاهد فجایع بودی...آری ، در کشور ما ایران شاهد باشی هم مجرمی تو مجرم به آنی که زیر بار زور نرفتی و دست خود را به خون جنایات جهنم کهریزک آلوده نکردی.
به عنوان یکی از بازداشتی های کهریزک که یک بار رامین پوراندرجانی را به همراه پدرش در دادسرای قضایی نیروهای مسلح دیدم و با گفتگو کردم به صراحت میگویم که مرگ رامین پوراندرجانی نه مسمومیت غذایی بود و نه خودکشی بلکه مسئولان رده بالای نیروی انتظامی و قضایی او را کشتند تا جنایت هایشان در بازداشتگاه کهریزک از زبان رامین برملا نشود.
رامین میتوانست وجدانش را زیر پا بگذارد و با نهادهای امنیتی و انتظامی از جمله سعید مرتضوی دادستان پیشین تهران همکاری کند و همچنین میتوانست برگه ای را امضا کند تا زنده بماند ، برگه ای که سعید مرتضوی ، سرتیپ عزیزالله رجب زاده فرمانده نیروی انتظامی پیشین تهران و رئیس بازداشتگاه کهریزک سرهنگ کمیجانی تنظیم کرده بودند که بگویند کشته شدگان کهریزک بر اثر بیماری بیماری مننژیت کشته شده اند نه ضرب و شتم ولی رامین هرگز این کار را نکرد ، زیرا از جنس آنها نبود و نمیخواست دستش را به ناحق به خون جوانان وطن آلوده کند. او میدانست با گفتن حقیقت و همکاری نکردن با رژیم در این راه کشته خواهد شد و در نهایت هم مرگ را پذیرفت و شرافت و وجدان خود را به دیکتاتور نفروخت.
رامین جان : یاد و خاطره ات تا همیشه برای ما زنده و گرامیست.💔
از صفحه مسعود علیزاده
masoudalizadeh___
روایت قتل حکومتی رامین پوراندرجانی را در لینک زیر بخوانید:
https://tinyurl.com/3webxk4p
رامین پوراندرجانی، جان بر سر قسم
https://tavaana.org/ramin_pourandarjani/
#رامین_پوراندرجانی
#امیر_جوادی_فر
#محمد_کامرانی
#محسن_روح_الامینی
#احمد_نجاتی_کارگر
#رامین_آقازاده_قهرمانی
#بازداشتگاه_کهریزک
#نه_میبخشیم_نه_فراموش_میکنیم
#علیه_فراموشی
#یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
❤44💔18🕊10👍4
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
زخم های کهنه پانزده ساله : قتلگاهی به نام کهریزک!
ساعت سه صبح است. تارهای اسارت تنیدهاند. دستان گناهآلود بر ما سایه افکندهاند. بوی دود گازوئیل و صدای شکنجه انسانهای بیگناه به گوشمان میرسد و ما همگی در شوک و اضطرابیم. اینجا زمان ایستاده است؛ تنها گردونهی بیداد است که میچرخد.
روزهای بلند اینجا کوتاه و کوتاه میشوند، در امتداد شکنجهی تنهایمان. زیر آن آفتاب سوزان، پاهای برهنه بر سطح سیاه و داغ، چهار دست و پا سوار بر هم ، بر آسفالتی که گداخته است، میرویم... میرویم. در میان حصارهای بلند کهریزک، دیگر توانی نمانده است. صدای شکستن استخوان یارانمان به گوش میرسد. هوشی نمانده است در زیر تابشی که ما را بیتاب کرده است. انگار خورشید مرده است! روزها به سختی تمام شب میشود.
اینجا صحراست و همگی تنها توهم نوشیدن آب را داریم؛ توهمی که گلوی خشکیدهمان را سیراب میکند. اینجا بیابانی است که نیشهای تیز، زهر سیاه را در رگهای سرخ ما میریزند. هنوز صدای نالههای امیر جوادی فر در گوشم میپیچد که از مادرش چشمان زیبایش را میخواهد. تصویر لبهای خشک و تشنهاش، لحظهای که ناباورانه با ما وداع کرد هنوز در یادم هست.
دوباره تنم از تب آن کابوس تیره میسوزد ، محسن عزیزم؛ هنوز تنم میسوزد، هنوز! زخمهایت بزرگ و بزرگتر میشد و تو استوارتر از همیشه میایستادی. حیرانم از آن همه ایستادگی! چه سربلند زندگان را ترک گفتی! محسن، تو میتوانستی بگویی فرزند چه کسی هستی و آزاد شوی، اما هرگز این را بر زبان نیاوردی. خواستی که بزرگی آدمی را نشان دهی، خواستی بگویی که اعتقاد داشتن به چیزی، حد و مرز نمیشناسد.
در تنگاتنگ بدنهای کوفته و زخمیمان، رفیقی دارد جان میدهد. اینجا سکوتِ مرگ است، اینجا دیوارها خون میگیرند و از درون میلههای قطور جهنم کهریزک، صدای شکستن استخوان یارانمان به گوش میرسد. گویا اینجا آخر دنیاست! جایی که خدا هم آنتن نمیدهد.
و در آخر، دستهای بستهی محمد کامرانی را به یاد میآورم. از همانجا که میآمدیم، در اوین از ما جدا شد. ما در اوین بودیم و او در بیمارستانی، با دستهای زنجیرشده بر تخت. آنجا، در کهریزک، مدام نگران بود و بیقرار، انگار چند روزی بیشتر تا آزمون کنکورش نمانده بود.
از صفحه مسعود علیزاده
#بازداشتگاه_کهریزک
#امیر_جوادی_فر
#محمد_کامرانی
#محسن_روح_الامینی
#احمد_نجاتی_کارگر
#رامین_آقازاده_قهرمانی
#رامین_پوراندرجانی
#یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
ساعت سه صبح است. تارهای اسارت تنیدهاند. دستان گناهآلود بر ما سایه افکندهاند. بوی دود گازوئیل و صدای شکنجه انسانهای بیگناه به گوشمان میرسد و ما همگی در شوک و اضطرابیم. اینجا زمان ایستاده است؛ تنها گردونهی بیداد است که میچرخد.
روزهای بلند اینجا کوتاه و کوتاه میشوند، در امتداد شکنجهی تنهایمان. زیر آن آفتاب سوزان، پاهای برهنه بر سطح سیاه و داغ، چهار دست و پا سوار بر هم ، بر آسفالتی که گداخته است، میرویم... میرویم. در میان حصارهای بلند کهریزک، دیگر توانی نمانده است. صدای شکستن استخوان یارانمان به گوش میرسد. هوشی نمانده است در زیر تابشی که ما را بیتاب کرده است. انگار خورشید مرده است! روزها به سختی تمام شب میشود.
اینجا صحراست و همگی تنها توهم نوشیدن آب را داریم؛ توهمی که گلوی خشکیدهمان را سیراب میکند. اینجا بیابانی است که نیشهای تیز، زهر سیاه را در رگهای سرخ ما میریزند. هنوز صدای نالههای امیر جوادی فر در گوشم میپیچد که از مادرش چشمان زیبایش را میخواهد. تصویر لبهای خشک و تشنهاش، لحظهای که ناباورانه با ما وداع کرد هنوز در یادم هست.
دوباره تنم از تب آن کابوس تیره میسوزد ، محسن عزیزم؛ هنوز تنم میسوزد، هنوز! زخمهایت بزرگ و بزرگتر میشد و تو استوارتر از همیشه میایستادی. حیرانم از آن همه ایستادگی! چه سربلند زندگان را ترک گفتی! محسن، تو میتوانستی بگویی فرزند چه کسی هستی و آزاد شوی، اما هرگز این را بر زبان نیاوردی. خواستی که بزرگی آدمی را نشان دهی، خواستی بگویی که اعتقاد داشتن به چیزی، حد و مرز نمیشناسد.
در تنگاتنگ بدنهای کوفته و زخمیمان، رفیقی دارد جان میدهد. اینجا سکوتِ مرگ است، اینجا دیوارها خون میگیرند و از درون میلههای قطور جهنم کهریزک، صدای شکستن استخوان یارانمان به گوش میرسد. گویا اینجا آخر دنیاست! جایی که خدا هم آنتن نمیدهد.
و در آخر، دستهای بستهی محمد کامرانی را به یاد میآورم. از همانجا که میآمدیم، در اوین از ما جدا شد. ما در اوین بودیم و او در بیمارستانی، با دستهای زنجیرشده بر تخت. آنجا، در کهریزک، مدام نگران بود و بیقرار، انگار چند روزی بیشتر تا آزمون کنکورش نمانده بود.
از صفحه مسعود علیزاده
#بازداشتگاه_کهریزک
#امیر_جوادی_فر
#محمد_کامرانی
#محسن_روح_الامینی
#احمد_نجاتی_کارگر
#رامین_آقازاده_قهرمانی
#رامین_پوراندرجانی
#یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
💔42👍6🕊2
شانزدهمین سالگرد جنایت کهریزک؛ من هنوز دادخواهام
✍️مسعود علیزاده
حدود دو هفته دیگر، شانزدهمین سالگرد جنایت کهریزک فرا میرسد؛ جنایتی که در تیر ماه تابستان ۱۳۸۸ نهتنها وجدان عمومی را جریحهدار کرد، بلکه برای همیشه لکه ننگی بر کارنامه جمهوری اسلامی باقی گذاشت. جنایتی که با گذشت شانزده سال، هنوز آثار شکنجههایش بر جسم و جانم باقیست.
در آن روزها، علی خامنهای، رهبر خودخوانده و دیکتاتور جمهوری اسلامی، بارها در نماز جمعه و جلسات با مسئولان نظامی و قضایی از برخورد قاطع با آمران و عاملان جنایت سخن گفت. اما آنچه در عمل رخ داد، چیزی نبود جز پنهانکاری، لاپوشانی حقیقت و اعطای مصونیت کامل به متهمان اصلی.
افرادی مانند سردار احمدرضا رادان و سعید مرتضوی، دادستان وقت تهران که نامشان در رأس متهمان این فاجعه قرار داشت نهتنها هرگز محاکمه نشدند، بلکه حتی بهعنوان مطلع نیز به دادگاه احضار نشدند. مرتضوی، تنها به پرداخت جریمهای ۲۰۰ هزار تومانی محکوم شد؛ حکمی مضحک برای یک جنایت سازمانیافته، که توهینی آشکار به قربانیان و افکار عمومی بود.
این است عدالت در جمهوری اسلامی: مصونیت مطلق برای عاملان شکنجه و سرکوب، و در مقابل، بیپناهی، تهدید، فشار
و رشوه برای قربانیان.
من، مسعود علیزاده، یکی از آسیبدیدگان و بازماندگان جنایت کهریزک، پس از گذشت شانزده سال، همچنان دادخواهام. زیرا نهتنها شکنجهگران من، بلکه شکنجهگران و قاتلان برادرانم نیز هرگز محاکمه و مجازات نشدند. جنایتی که بدون مجازات بماند، جنایتیست آماده تکرار. و ما در این سالها بارها شاهد تکرار آن بودهایم.
من دادخواهام، نه فقط برای خودم، بلکه برای همهی آنهایی که صدایشان در کهریزک خاموش شد؛ برای آنهایی که دیگر زنده نیستند، و برای نسلی که حق دارد در کشوری بدون شکنجه، بدون سرکوب، و با عدالت زندگی کند.
#جنایت_کهریزک
#محسن_روح_الامینی
#امیر_جوادی_فر
#محمد_کامرانی
#دادخواهی
#عدالت
#حقوق_بشر
#یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
✍️مسعود علیزاده
حدود دو هفته دیگر، شانزدهمین سالگرد جنایت کهریزک فرا میرسد؛ جنایتی که در تیر ماه تابستان ۱۳۸۸ نهتنها وجدان عمومی را جریحهدار کرد، بلکه برای همیشه لکه ننگی بر کارنامه جمهوری اسلامی باقی گذاشت. جنایتی که با گذشت شانزده سال، هنوز آثار شکنجههایش بر جسم و جانم باقیست.
در آن روزها، علی خامنهای، رهبر خودخوانده و دیکتاتور جمهوری اسلامی، بارها در نماز جمعه و جلسات با مسئولان نظامی و قضایی از برخورد قاطع با آمران و عاملان جنایت سخن گفت. اما آنچه در عمل رخ داد، چیزی نبود جز پنهانکاری، لاپوشانی حقیقت و اعطای مصونیت کامل به متهمان اصلی.
افرادی مانند سردار احمدرضا رادان و سعید مرتضوی، دادستان وقت تهران که نامشان در رأس متهمان این فاجعه قرار داشت نهتنها هرگز محاکمه نشدند، بلکه حتی بهعنوان مطلع نیز به دادگاه احضار نشدند. مرتضوی، تنها به پرداخت جریمهای ۲۰۰ هزار تومانی محکوم شد؛ حکمی مضحک برای یک جنایت سازمانیافته، که توهینی آشکار به قربانیان و افکار عمومی بود.
این است عدالت در جمهوری اسلامی: مصونیت مطلق برای عاملان شکنجه و سرکوب، و در مقابل، بیپناهی، تهدید، فشار
و رشوه برای قربانیان.
من، مسعود علیزاده، یکی از آسیبدیدگان و بازماندگان جنایت کهریزک، پس از گذشت شانزده سال، همچنان دادخواهام. زیرا نهتنها شکنجهگران من، بلکه شکنجهگران و قاتلان برادرانم نیز هرگز محاکمه و مجازات نشدند. جنایتی که بدون مجازات بماند، جنایتیست آماده تکرار. و ما در این سالها بارها شاهد تکرار آن بودهایم.
من دادخواهام، نه فقط برای خودم، بلکه برای همهی آنهایی که صدایشان در کهریزک خاموش شد؛ برای آنهایی که دیگر زنده نیستند، و برای نسلی که حق دارد در کشوری بدون شکنجه، بدون سرکوب، و با عدالت زندگی کند.
#جنایت_کهریزک
#محسن_روح_الامینی
#امیر_جوادی_فر
#محمد_کامرانی
#دادخواهی
#عدالت
#حقوق_بشر
#یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
💔62❤16💯4🕊1
روایت یک مظلومیت بی پایان
محسن روحالامینی؛ شانزده سال پس از کهریزک!
.محسن جان؛ غریب آمدی، آشنا رفتی! هنوز صدای نفسهای بیرمقت در گوشم میپیچد، بوی زخمهایت، نگاهت، ایستادنت همه هنوز با من هستند. چه مظلوم ایستادی، چه بیصدا افتادی و چه باشکوه رفتی.
محسن روحالامینی، فرزند کسی بود که میتوانست با یک نام جان به در ببرد، اما سکوت کرد ، خواست بماند ، رنج بکشد تا شرافت را با جانش معنا کند و کرد ، با گوشت و استخوانش نوشت و با خونش مهر زد.
از همان آغاز، آثار شکنجه بر تنش آشکار بود. لباسهای پاره، قامت لرزان اما روحی استوار وقتی گفت نمیبیند بدون عینک پاسخاش ضربات لولهای بیرحم بود. در قرنطینهی تاریک و متعفن کهریزک جایی برای نشستن نبود. محسن شبها نمیخوابید تا دیگران بتوانند کمی آرام بگیرند. وقتی بچهها میگفتند بیگناهاند، او با صدای لرزان اما محکم گفت: قوی باشید… قرارمون این نبود که جا بزنیم.
بخاطر شکنجه شب سوم من از شدت زخم های عفونی در آتش تب می سوختم ! محسن پیراهنش را از تن درآورد و با آن مرا باد می زد ، با آنکه خودش مجروح بود فقط نگاه کرد؛ نگاهی که میگفت: تو باید زنده بمانی.
روز چهارم، موهایمان را با ماشین دستی خراب میزدند: جوانی با التماس گفت عروسیاش نزدیک است… اما پاسخی جز پوزخند از مأموران کهریزک ندید. محسن با شجاعت ایستاد و گفت:میتونید موهامو بزنید اما عقیدهمو نه! و ما فهمیدیم: اینجا کسی هست که تا تهِ راه آمده.
و روز سیاه رسید.
محسن از شدت عفونت و زخم روی آسفالت داغ افتاده بود.استوار گنجبخش با شلاق بر بدن نیمهجانش کوبید و فریاد زد:بلند شو فیلمبازی نکن! و او در میان گرما، درد، بیهوشی… برخاست! وقتی به اوین رسیدیم، محسن روی زمین افتاده بود ، بیرمق، بیهوش ، نه پزشکی نه شخص دلسوزی.
چند روز بعد در زندان اوین متوجه شدیم محسن مظلومانه در بیمارستان پر کشید و به سوی امیر و محمد پرواز کرد.
محسن در راه حقیقت رفت و برای همیشه، نامش با آزادی گره خورد.. محسن روحالامینی جوانی که در سکوت سوخت اما صدایش تا ابد در تاریخ خواهد پیچید. بیاد بیاوریم محسنها را تا فراموش نکنیم که آزادی بهایی دارد، و گاهی، بها جان یک انسان است.💔
✍️مسعود علیزاده
#محسن_روح_الامینی
#بازداشتگاه_کهریزک
#یاری__مدنی_توانا
#علیه_فراموشی
@Tavaana_TavaanaTech
محسن روحالامینی؛ شانزده سال پس از کهریزک!
.محسن جان؛ غریب آمدی، آشنا رفتی! هنوز صدای نفسهای بیرمقت در گوشم میپیچد، بوی زخمهایت، نگاهت، ایستادنت همه هنوز با من هستند. چه مظلوم ایستادی، چه بیصدا افتادی و چه باشکوه رفتی.
محسن روحالامینی، فرزند کسی بود که میتوانست با یک نام جان به در ببرد، اما سکوت کرد ، خواست بماند ، رنج بکشد تا شرافت را با جانش معنا کند و کرد ، با گوشت و استخوانش نوشت و با خونش مهر زد.
از همان آغاز، آثار شکنجه بر تنش آشکار بود. لباسهای پاره، قامت لرزان اما روحی استوار وقتی گفت نمیبیند بدون عینک پاسخاش ضربات لولهای بیرحم بود. در قرنطینهی تاریک و متعفن کهریزک جایی برای نشستن نبود. محسن شبها نمیخوابید تا دیگران بتوانند کمی آرام بگیرند. وقتی بچهها میگفتند بیگناهاند، او با صدای لرزان اما محکم گفت: قوی باشید… قرارمون این نبود که جا بزنیم.
بخاطر شکنجه شب سوم من از شدت زخم های عفونی در آتش تب می سوختم ! محسن پیراهنش را از تن درآورد و با آن مرا باد می زد ، با آنکه خودش مجروح بود فقط نگاه کرد؛ نگاهی که میگفت: تو باید زنده بمانی.
روز چهارم، موهایمان را با ماشین دستی خراب میزدند: جوانی با التماس گفت عروسیاش نزدیک است… اما پاسخی جز پوزخند از مأموران کهریزک ندید. محسن با شجاعت ایستاد و گفت:میتونید موهامو بزنید اما عقیدهمو نه! و ما فهمیدیم: اینجا کسی هست که تا تهِ راه آمده.
و روز سیاه رسید.
محسن از شدت عفونت و زخم روی آسفالت داغ افتاده بود.استوار گنجبخش با شلاق بر بدن نیمهجانش کوبید و فریاد زد:بلند شو فیلمبازی نکن! و او در میان گرما، درد، بیهوشی… برخاست! وقتی به اوین رسیدیم، محسن روی زمین افتاده بود ، بیرمق، بیهوش ، نه پزشکی نه شخص دلسوزی.
چند روز بعد در زندان اوین متوجه شدیم محسن مظلومانه در بیمارستان پر کشید و به سوی امیر و محمد پرواز کرد.
محسن در راه حقیقت رفت و برای همیشه، نامش با آزادی گره خورد.. محسن روحالامینی جوانی که در سکوت سوخت اما صدایش تا ابد در تاریخ خواهد پیچید. بیاد بیاوریم محسنها را تا فراموش نکنیم که آزادی بهایی دارد، و گاهی، بها جان یک انسان است.💔
✍️مسعود علیزاده
#محسن_روح_الامینی
#بازداشتگاه_کهریزک
#یاری__مدنی_توانا
#علیه_فراموشی
@Tavaana_TavaanaTech
🕊55💔38❤12👍3💯1
برادران شجاع و قهرمانم، محمد جان، امیر جان و محسن جان،
چند شب پیش به خوابم آمدید، جایی پر از آرامش با لبخندی که حتی در خواب دلم را به آتش کشید. چه سرحال چه آرام و چه خندان بودید ، دیدنتان مرا بیاختیار به وجد آورد؛ انگار سالهاست با هم زندگی کردهایم.از شادی دیدارتان از خواب پریدم اما هرچه تلاش کردم دوباره شما را نبینم نشد که نشد. ای کاش در دنیایی دیگر، در زندگیای دیگر با هم روبهرو میشدیم؛ نه در جهنمی به نام کهریزک، جایی که مظلومانه بلعیده شدید.
برادران قهرمانم، چقدر زود ۱۶ سال گذشت؛
انگار همین دیروز بود که مضطرب و دلهره، دستبند به دست سوار اتوبوس شدیم و با ترس و وحشت به بیابانهای کهریزک رفتیم، بیخبر از اینکه قرار است وارد چه قتلگاهی شویم. ۱۶ سالی که برای من انگار ۱۶۰ سال گذشت؛ هر سالش پر از درد، فریاد و بعضی بیپایان.
آخرین دیدار ، آخرین درد و دل ؛
برادران شجاع و قهرمانم؛ آخرین بار که شما را دیدم مرداد ۱۳۹۰ بود در آرامگاه بهشت زهرا. شما در عمق زمین در خواب ابدی و من بالای سرتان با چشمانی پر از اشک وداع کردم. آن لحظه، سختترین لحظه زندگی من بود؛ زیرا ناخواسته محکوم به تبعید اجباری بودم؛ یا زندان، یا مرگ یا خروج غیرقانونی.
تنها جایی که آرامش مییافتم، مزار شما و همرزمانتان در بهشت زهرا بود. در آن وداع آخر به شما قول دادم: تا روزی که نفس میکشم، صدای مظلومیتتان خواهم بود.
شانزده سالی که پدر، مادر، برادر، خواهر و دوستان و آشنایان هر روز بر فراق شما اشک ریختند.مادران و پدران که قامتشان زیر بار داغ جدایی خم شد و زودتر از موعد پیر شدند.خواهران و برادرانی که آنقدر گریستند که دیگر اشکی در چشمانشان نمانده است.
برادران قهرمانم، در آن دنیا مراقب خود باشید؛
اگر بهشتی باشد، یقین دارم شما در آن آرام گرفتهاید. محمد عزیزم، دیگر رنج اضطراب و نگرانی کنکور بر شانههایت سنگینی نمیکند.
امیر نازنینم، دیگر چشمان زیبایت حسرت دیدن این دنیا را به دل ندارند.محسن صبورم، دیگر شبها بهخاطر درد و عفونت کمر، ایستاده نمیخوابی.اکنون، شما آسودهاید و ما ماندهایم با داغ نبودنتان. اما همه ما رهسپار یک راهیم؛ روزی خواهد رسید که به شما ملحق شویم.
شما هرگز فراموش نخواهید شد.عدالت دیر یا زود برپا خواهد شد؛ و هیچ قدرتی نمیتواند خون شما را پایمال کند. تا روزی که نفس میکشم نامتان را فریاد میزنم.
نوشته مسعود علیزاده
masoudalizadeh___✍️
#بازداشتگاه_کهریزک
#محسن_روح_الامینی
#محمد_کامرانی
#امیر_جوادی_فر
#علیه_فراموشی
#یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
برادران شجاع و قهرمانم، محمد جان، امیر جان و محسن جان،
چند شب پیش به خوابم آمدید، جایی پر از آرامش با لبخندی که حتی در خواب دلم را به آتش کشید. چه سرحال چه آرام و چه خندان بودید ، دیدنتان مرا بیاختیار به وجد آورد؛ انگار سالهاست با هم زندگی کردهایم.از شادی دیدارتان از خواب پریدم اما هرچه تلاش کردم دوباره شما را نبینم نشد که نشد. ای کاش در دنیایی دیگر، در زندگیای دیگر با هم روبهرو میشدیم؛ نه در جهنمی به نام کهریزک، جایی که مظلومانه بلعیده شدید.
برادران قهرمانم، چقدر زود ۱۶ سال گذشت؛
انگار همین دیروز بود که مضطرب و دلهره، دستبند به دست سوار اتوبوس شدیم و با ترس و وحشت به بیابانهای کهریزک رفتیم، بیخبر از اینکه قرار است وارد چه قتلگاهی شویم. ۱۶ سالی که برای من انگار ۱۶۰ سال گذشت؛ هر سالش پر از درد، فریاد و بعضی بیپایان.
آخرین دیدار ، آخرین درد و دل ؛
برادران شجاع و قهرمانم؛ آخرین بار که شما را دیدم مرداد ۱۳۹۰ بود در آرامگاه بهشت زهرا. شما در عمق زمین در خواب ابدی و من بالای سرتان با چشمانی پر از اشک وداع کردم. آن لحظه، سختترین لحظه زندگی من بود؛ زیرا ناخواسته محکوم به تبعید اجباری بودم؛ یا زندان، یا مرگ یا خروج غیرقانونی.
تنها جایی که آرامش مییافتم، مزار شما و همرزمانتان در بهشت زهرا بود. در آن وداع آخر به شما قول دادم: تا روزی که نفس میکشم، صدای مظلومیتتان خواهم بود.
شانزده سالی که پدر، مادر، برادر، خواهر و دوستان و آشنایان هر روز بر فراق شما اشک ریختند.مادران و پدران که قامتشان زیر بار داغ جدایی خم شد و زودتر از موعد پیر شدند.خواهران و برادرانی که آنقدر گریستند که دیگر اشکی در چشمانشان نمانده است.
برادران قهرمانم، در آن دنیا مراقب خود باشید؛
اگر بهشتی باشد، یقین دارم شما در آن آرام گرفتهاید. محمد عزیزم، دیگر رنج اضطراب و نگرانی کنکور بر شانههایت سنگینی نمیکند.
امیر نازنینم، دیگر چشمان زیبایت حسرت دیدن این دنیا را به دل ندارند.محسن صبورم، دیگر شبها بهخاطر درد و عفونت کمر، ایستاده نمیخوابی.اکنون، شما آسودهاید و ما ماندهایم با داغ نبودنتان. اما همه ما رهسپار یک راهیم؛ روزی خواهد رسید که به شما ملحق شویم.
شما هرگز فراموش نخواهید شد.عدالت دیر یا زود برپا خواهد شد؛ و هیچ قدرتی نمیتواند خون شما را پایمال کند. تا روزی که نفس میکشم نامتان را فریاد میزنم.
نوشته مسعود علیزاده
masoudalizadeh___✍️
#بازداشتگاه_کهریزک
#محسن_روح_الامینی
#محمد_کامرانی
#امیر_جوادی_فر
#علیه_فراموشی
#یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
💔28❤4
وقتی نوستالژی بوی شکنجه گرفت
✍️مسعود علیزاده
ماشین اصلاح دستی برای ما دهه شصتیها یادآور روزهای کودکی است؛ روزهایی که پیش از بازگشایی مدارس، ناچار بودیم موهایمان را از ته بزنیم. آن زمان هنوز از ماشینهای برقی خبری نبود و سلمانیها با همان ماشینهای دستی موها را میتراشیدند.هرگز تصور نمیکردم روزی همین ابزار ساده کودکی، در جایی به نام کهریزک وسیلهای برای شکنجهی انسان شود.
بارها در روایتهایم نوشتهام که در بازداشتگاه کهریزک چه بر ما و کشتهشدگان گذشت: از عریانکردن در برابر یکدیگر، از شکنجههای گروهی، از شبهایی که دود گازوئیل را به قرنطینه میفرستادند تا نفسکشیدن آرزو شود؛ از کتکها، تحقیرها و نعرههایی که در تاریکی گم میشدند.
اما اینبار میخواهم از ماشین دستی سلمانی بنویسم ، از لحظهای که نوستالژی کودکیام بدل به ابزار شکنجه شد.
یک روز پیش از انتقال ما به زندان اوین، طبق معمول، با فریاد و ضربوشتم ما را به حیاط داغ و روی آسفالت سوخته بردند؛ پا برهنه، در صفهای تحقیر. در میانهی شکنجهی همیشگی. سرهنگ کمیجانی رئیس بازداشتگاه فریاد زد:
موهایشان را سریعآ از ته بزنید!
لحظهای بعد چند ماشین اصلاح دستی آوردند؛ همانهایی که زمانی بوی کودکی و مدرسه میدادند حالا در دستان شکنجهگران میدرخشیدند. تیغهها کند و زنگزده بودند. افسران نگهبان و چند مجرم خطرناک از جمله ممد طیفیل مأمور اجرای دستور شدند.
اما این تراشیدن اصلاح نبود؛ شکنجه بود. تیغههای کند، موها را نمیبریدند، از ریشه میکَندند. صدای نالهی بچهها با تقتق ماشینها در هم میآمیخت. پوست سرمان زخم میشد، خون میآمد، اما جرأت اعتراض نبود بیرون صف، لوله و چوب در انتظارمان بود.
پیشتر، از ضربات قفلکتابیِ ممد طیفیل سرم از چند جا شکسته بود و درد را تا مغز استخوان حس میکردم. حالا ماشینِ دستیِ زنگزده با تیغههای کُندش زخمهایم را میدرید و موهایم را از پوست میکَند. فریادها از هر سو برمیخاست، اما گوشی نبود که بشنود.
میان آن همه درد، جوانی بود با موهای بلند. با التماس گفت:خواهش میکنم موهایم را از ته نزنید، یک ماه دیگر عروسی دارم.اما التماسش خریدار نداشت. موهایش را از ته با شکنجه تراشیدند و اشک تحقیرش بر آسفالت داغ چکید.
جاویدنام محسن روحالامینی که موهای بلندی داشت؛ وقتی نوبت به او رسید رو به شکنجه گران کرد و گفت: شاید اینجا بتوانید موهایم را بزنید، اما عقیدهام را هرگز نمیتوانید بتراشید و عوض کنید.
کلامِ شجاعانه محسنِ شجاع و قهرمانم هنوز در گوشم میپیچد؛ جملهای که با خون و شرافت ادا شد.
در میان هیاهوی جمعیت و نالهها، چشمم به پسر جوانی افتاد به نام پیمان شهنایی؛ سر و صورتش غرق در خون بود. شکنجهگران نیروی انتظامی عمداً هنگام تراشیدن موی سرش با ماشین دستی گوشش را بریدند. خون از سر و صورتش میجوشید و نگاهش میان درد و خشم شعلهور بود، نگاهِ کسی که با وحشیگری مستقیم روبهرو شده است.
ساعتها گذشت، سر همگی ما از ته تراشیده شد. پوست سرها زخمی و خونی، موهایمان کنده، و روحهایمان تا مغز استخوان خراشیده بود. همان ماشین دستی که روزی بوی کودکی و مدرسه میداد حالا در کهریزک بوی خون، تحقیر و بیعدالتی میداد.
آن روز آموختم: میتوان بدن را شکست، اما باور را نه. میتوان مو را برید، اما اندیشه را نه.میتوان انسان را به خاک انداخت، اما شرف را هرگز نمیتوان پایین کشید.
بازداشتگاه کهریزک پایانِ کودکی بود؛ جایی که نوستالژی به شکنجه بدل شد و خاطره به داغ. اما ما زنده ماندیم، زنده برای روایت، زنده برای مقاومت. تا بگوییم: حتی با کندترین تیغهها و تاریکترین دستان هم نمیتوان شعلهی اندیشهی انسان را خاموش کرد.
#بازداشتگاه_کهریزک
#محسن_روح_الامینی
#علیه_فراموشی
#یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
✍️مسعود علیزاده
ماشین اصلاح دستی برای ما دهه شصتیها یادآور روزهای کودکی است؛ روزهایی که پیش از بازگشایی مدارس، ناچار بودیم موهایمان را از ته بزنیم. آن زمان هنوز از ماشینهای برقی خبری نبود و سلمانیها با همان ماشینهای دستی موها را میتراشیدند.هرگز تصور نمیکردم روزی همین ابزار ساده کودکی، در جایی به نام کهریزک وسیلهای برای شکنجهی انسان شود.
بارها در روایتهایم نوشتهام که در بازداشتگاه کهریزک چه بر ما و کشتهشدگان گذشت: از عریانکردن در برابر یکدیگر، از شکنجههای گروهی، از شبهایی که دود گازوئیل را به قرنطینه میفرستادند تا نفسکشیدن آرزو شود؛ از کتکها، تحقیرها و نعرههایی که در تاریکی گم میشدند.
اما اینبار میخواهم از ماشین دستی سلمانی بنویسم ، از لحظهای که نوستالژی کودکیام بدل به ابزار شکنجه شد.
یک روز پیش از انتقال ما به زندان اوین، طبق معمول، با فریاد و ضربوشتم ما را به حیاط داغ و روی آسفالت سوخته بردند؛ پا برهنه، در صفهای تحقیر. در میانهی شکنجهی همیشگی. سرهنگ کمیجانی رئیس بازداشتگاه فریاد زد:
موهایشان را سریعآ از ته بزنید!
لحظهای بعد چند ماشین اصلاح دستی آوردند؛ همانهایی که زمانی بوی کودکی و مدرسه میدادند حالا در دستان شکنجهگران میدرخشیدند. تیغهها کند و زنگزده بودند. افسران نگهبان و چند مجرم خطرناک از جمله ممد طیفیل مأمور اجرای دستور شدند.
اما این تراشیدن اصلاح نبود؛ شکنجه بود. تیغههای کند، موها را نمیبریدند، از ریشه میکَندند. صدای نالهی بچهها با تقتق ماشینها در هم میآمیخت. پوست سرمان زخم میشد، خون میآمد، اما جرأت اعتراض نبود بیرون صف، لوله و چوب در انتظارمان بود.
پیشتر، از ضربات قفلکتابیِ ممد طیفیل سرم از چند جا شکسته بود و درد را تا مغز استخوان حس میکردم. حالا ماشینِ دستیِ زنگزده با تیغههای کُندش زخمهایم را میدرید و موهایم را از پوست میکَند. فریادها از هر سو برمیخاست، اما گوشی نبود که بشنود.
میان آن همه درد، جوانی بود با موهای بلند. با التماس گفت:خواهش میکنم موهایم را از ته نزنید، یک ماه دیگر عروسی دارم.اما التماسش خریدار نداشت. موهایش را از ته با شکنجه تراشیدند و اشک تحقیرش بر آسفالت داغ چکید.
جاویدنام محسن روحالامینی که موهای بلندی داشت؛ وقتی نوبت به او رسید رو به شکنجه گران کرد و گفت: شاید اینجا بتوانید موهایم را بزنید، اما عقیدهام را هرگز نمیتوانید بتراشید و عوض کنید.
کلامِ شجاعانه محسنِ شجاع و قهرمانم هنوز در گوشم میپیچد؛ جملهای که با خون و شرافت ادا شد.
در میان هیاهوی جمعیت و نالهها، چشمم به پسر جوانی افتاد به نام پیمان شهنایی؛ سر و صورتش غرق در خون بود. شکنجهگران نیروی انتظامی عمداً هنگام تراشیدن موی سرش با ماشین دستی گوشش را بریدند. خون از سر و صورتش میجوشید و نگاهش میان درد و خشم شعلهور بود، نگاهِ کسی که با وحشیگری مستقیم روبهرو شده است.
ساعتها گذشت، سر همگی ما از ته تراشیده شد. پوست سرها زخمی و خونی، موهایمان کنده، و روحهایمان تا مغز استخوان خراشیده بود. همان ماشین دستی که روزی بوی کودکی و مدرسه میداد حالا در کهریزک بوی خون، تحقیر و بیعدالتی میداد.
آن روز آموختم: میتوان بدن را شکست، اما باور را نه. میتوان مو را برید، اما اندیشه را نه.میتوان انسان را به خاک انداخت، اما شرف را هرگز نمیتوان پایین کشید.
بازداشتگاه کهریزک پایانِ کودکی بود؛ جایی که نوستالژی به شکنجه بدل شد و خاطره به داغ. اما ما زنده ماندیم، زنده برای روایت، زنده برای مقاومت. تا بگوییم: حتی با کندترین تیغهها و تاریکترین دستان هم نمیتوان شعلهی اندیشهی انسان را خاموش کرد.
#بازداشتگاه_کهریزک
#محسن_روح_الامینی
#علیه_فراموشی
#یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
💔44❤11🕊3👎1
در این دو تصویر، تمام فاصلهی میان انسانیت و بیرحمی نقش بسته است. یکی جان داد تا حقیقت بماند و دیگری زنده است تا کشتار ادامه یابد.
در یک سوی تصویر، امیر جوادیفر قرار بود با نامزدش لبخند زندگی و عشق را در روز ازدواجشان تجربه کند. جوانی با چشمانی پر از امید، دلی که برای فردا میتپید و لبخندی که باید شادترین روز زندگی را رقم میزد.
یادم هست روزی پدر امیر را دیدم؛ کنار خانهای نیمهکاره که در حال ساخت بود، ایستاده بود و اشک میریخت. پرسیدم چرا میگریید؟ پاسخ داد: این خانه را پیشخرید کرده بودم برای امیر و لبخند، تا بعد از عروسیشان در همین خانه زندگی کنند. اما سرنوشت این شادی را از آنها ربود.
امیر، نه در تالار جشن بلکه در تاریکی بازداشتگاه کهریزک، مظلومانه جان سپرد؛ امیری که بینایی چشمش را از دست داده بود و با تمام وجود چشمهایش را از مادرش میخواست. زیر ضربات شکنجه، با لبانی تشنه و در حسرت جرعهای آب، تنها و بیدفاع اما وفادار به حقیقت و آزادی پر کشید و به سوی مادرش رفت.
در سوی دیگر، مردی پلید، بیرحم و آدمکش به نام علی شمخانی بر تخت دیکتاتوری تکیه زده است؛ کسی که به خاطر تار مویی از جاویدنام مهسا امینی جان او را گرفت، بیآنکه کوچکترین شرمی از خون ریخته شده بر زمین داشته باشد.
در حصار زر و تجمل، بیآنکه کوچکترین شرمی از خون ریخته شده بر زمین داشته باشد. مردی که در کارنامه خود پدران و مادران بیشماری را از دیدار فرزندانشان محروم کرد و دامادها و عروسهایی را که باید با شادی و لبخند زندگی کنند به کفن سپرد.
امروز او در تالارهای روشن و پر از تجمل در کنار دخترش با لباس سفید عروسی میخندد و شادی میکند؛ خندهای که سنگینترین فریادهای بیعدالتی و مظلومیت را خفه میکند، لبخندی که بر خونهای پایمالشده و اشکهای ریختهشده مهر سکوت میزند، لبخندی که نشان میدهد برای او هیچ خجالت، هیچ شرم و هیچ وجدان باقی نمانده است.
فاصله میان انسانیت و بیرحمی، میان عدالت و قدرت هرگز تا این اندازه روشن نبوده است. نمیتوانیم سکوت کنیم، نمیتوانیم چشم ببندیم. صدای مظلومان را خاموش کردن، خیانت به وجدان تاریخ است. تاریخ بیرحمی را نخواهد بخشید و ما نیز نباید بخشیم.
برگرفته از صفحه مسعود علیزاده.
masoudalizadeh___
#بازداشتگاه_کهریزک
#حنانه_کیا_عروس_ایران
#امیر_جوادی_فر
#محمد_کامرانی
#محسن_روح_الامینی
#دادخواهی
#یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
در این دو تصویر، تمام فاصلهی میان انسانیت و بیرحمی نقش بسته است. یکی جان داد تا حقیقت بماند و دیگری زنده است تا کشتار ادامه یابد.
در یک سوی تصویر، امیر جوادیفر قرار بود با نامزدش لبخند زندگی و عشق را در روز ازدواجشان تجربه کند. جوانی با چشمانی پر از امید، دلی که برای فردا میتپید و لبخندی که باید شادترین روز زندگی را رقم میزد.
یادم هست روزی پدر امیر را دیدم؛ کنار خانهای نیمهکاره که در حال ساخت بود، ایستاده بود و اشک میریخت. پرسیدم چرا میگریید؟ پاسخ داد: این خانه را پیشخرید کرده بودم برای امیر و لبخند، تا بعد از عروسیشان در همین خانه زندگی کنند. اما سرنوشت این شادی را از آنها ربود.
امیر، نه در تالار جشن بلکه در تاریکی بازداشتگاه کهریزک، مظلومانه جان سپرد؛ امیری که بینایی چشمش را از دست داده بود و با تمام وجود چشمهایش را از مادرش میخواست. زیر ضربات شکنجه، با لبانی تشنه و در حسرت جرعهای آب، تنها و بیدفاع اما وفادار به حقیقت و آزادی پر کشید و به سوی مادرش رفت.
در سوی دیگر، مردی پلید، بیرحم و آدمکش به نام علی شمخانی بر تخت دیکتاتوری تکیه زده است؛ کسی که به خاطر تار مویی از جاویدنام مهسا امینی جان او را گرفت، بیآنکه کوچکترین شرمی از خون ریخته شده بر زمین داشته باشد.
در حصار زر و تجمل، بیآنکه کوچکترین شرمی از خون ریخته شده بر زمین داشته باشد. مردی که در کارنامه خود پدران و مادران بیشماری را از دیدار فرزندانشان محروم کرد و دامادها و عروسهایی را که باید با شادی و لبخند زندگی کنند به کفن سپرد.
امروز او در تالارهای روشن و پر از تجمل در کنار دخترش با لباس سفید عروسی میخندد و شادی میکند؛ خندهای که سنگینترین فریادهای بیعدالتی و مظلومیت را خفه میکند، لبخندی که بر خونهای پایمالشده و اشکهای ریختهشده مهر سکوت میزند، لبخندی که نشان میدهد برای او هیچ خجالت، هیچ شرم و هیچ وجدان باقی نمانده است.
فاصله میان انسانیت و بیرحمی، میان عدالت و قدرت هرگز تا این اندازه روشن نبوده است. نمیتوانیم سکوت کنیم، نمیتوانیم چشم ببندیم. صدای مظلومان را خاموش کردن، خیانت به وجدان تاریخ است. تاریخ بیرحمی را نخواهد بخشید و ما نیز نباید بخشیم.
برگرفته از صفحه مسعود علیزاده.
masoudalizadeh___
#بازداشتگاه_کهریزک
#حنانه_کیا_عروس_ایران
#امیر_جوادی_فر
#محمد_کامرانی
#محسن_روح_الامینی
#دادخواهی
#یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
💔45👍10❤4