ادب‌سار
14.6K subscribers
4.99K photos
123 videos
21 files
873 links
آرمان ادب‌سار
پالایش زبان پارسی
والایش فرهنگ ایرانی

instagram.com/AdabSar

گردانندگان:
بابک
مجید دُری @MajidDorri
پریسا امام‌وردیلو @New_View

فروشگاه ادبسار: @AdabSar1
Download Telegram
ادب‌سار
شما بنویسید «باکلاس» و «بی‌کلاس» از واژه‌های پرکاربرد ما در گپ‌وگفت‌های روزانه هستند. بر پایه‌ی بررسی‌های ادب‌سار فرهنگستان زبان و ادب پارسی و بزرگان پارسی‌گرا برای این واژه برابرسازی نکرده و یا جایگزین درخوری پیشنهاد نداده‌اند. اکنون شما بنویسید که پیشنهادتان…
🔍 پویش واژه‌گزینی برای واژه‌های #باکلاس و #بی‌کلاس


مسعود علامه:
درود
برای جایگزینی واژه‌های "با کلاس" و "بی‌کلاس" پرسیده بودید.
پیشنهاد من "پرسامان" و "ناسامان" است.
واژه "باکلاس" بیشتر هنگامی بکار می‌رود که شخص و یا محیط مورد اشاره مرتب و سنجیده و بسامان باشد. با خودم اندیشیدم که بجای آن «پرسامان» شاید پسندیده باشد.


مریم:
درود به شما
برای جایگزینی واژه‌های "باکلاس" و "بی‌کلاس" فکر کنم "بافرهنگ" و "بی‌فرهنگ" خوب باشه.


آرش بابایی:
درود
برابر پارسى "باكلاس" : پرمايه
بى‌كلاس: كم‌مايه، بى‌مايه


اَوِستا:
درود
شامگاهان به فرخی
سپاسگزارم از کوشش‌های ارزشمند شما برای گسترش درست‌نویسی
من همواره به‌جای این دو واژه از واژه‌های بافرهنگ و بی‌فرهنگ بهره می‌برم.


بیات:
درود
برای واژه با کلاس برابرِ "فرمنش" بنظرم آمد. بی‌کلاس بستگی به نوشته دارد و گمان دارم این دو واژه یگانه نخواهند بود. شاید بدمنش یا شاید در ساختار نوشته ترکیب دیگری بشود پیدا یا درست کرد.
خوش‌منش هم میتونه برابری برای "با کلاس" باشه.
سپاسگزارم


شما هم پیشنهاد خود را برای هم‌اندیشی و هم‌رسانی به یکی از این دو نشانی بفرستید:
@New_View
@MajidDorri
سَخُن هرچه بر گفتنَش روی نیست
درختی بوَد کش بَر و بوی نیست

اگر جانِ تو بسپَرد راهِ آز
شود کارِ بی‌سود بر تو دراز

چو مهتر سَراید سَخُن سَخته بِه
ز گفتارِ بدْ کامْ پَردخته بِه

به مردی و فرهنگ و رای و خرَد
همی بر نیاکانِ خود بگذرد
#فردوسی

همه آرزویم این که:
تو را باد فرخنده‌تر شب ز روز


گزینش: #جعفر_جعفرزاده
#چکامه_پارسی
@AdabSar
💐
💐💐
ادب‌سار
🔍 پویش واژه‌گزینی برای واژه‌های #باکلاس و #بی‌کلاس مسعود علامه: درود برای جایگزینی واژه‌های "با کلاس" و "بی‌کلاس" پرسیده بودید. پیشنهاد من "پرسامان" و "ناسامان" است. واژه "باکلاس" بیشتر هنگامی بکار می‌رود که شخص و یا محیط مورد اشاره مرتب و سنجیده و بسامان…
🔍 پویش واژه‌گزینی برای واژه‌های #باکلاس و #بی‌کلاس


آریانا-ا:
درود
این چمار و بار بی‌کلاس و با کلاس در زبان روزانه‌ی مردم کوچه بازار به دیدگاهم یک کج‌فهمی از upper class بودن یا نبودن چیزی باشه.
می‌تونیم برای باکلاس بالارده/بارداس/بالارداس/فرارداس/فرارده
و برای بی‌کلاس از پیشوند‌ "بی" و واژه‌‌های: پایین/فرو/بدون" را به کار ببریم چون اینجوری با واژه‌های دیگه‌ای که رداس می‌تونه بسازه ناهماهنگی و ناهنجاری و تداخلی نخواهد ساخت.


زکریا:
درود و سپاس فراوان پیشکش شما بزرگوار مجید دری و همکارانتان.
پیشنهاد من برای واژه‌های باکلاس و بی‌کلاس «نمودین» و «بی‌نمود» است چه نمود به چم کلاس در واژه‌های باکلاس و بی‌کلاس نزدیک است و می‌توان در ساخت واژه‌ی پارسی این دو واژه‌ی بیگانه بهره گرفت.


بردیا پارس:
با درود‌.
«با کلاس» برابرِ high class به کار می‌رود. class در علومِ انسانی و دقیقه برابرِ «رده» است. بنابراین، «مِه‌رده»، «افرا-رده» و «بَر-رده» را برایِ high class، و «فرو-رده» و «کِه-رده» برابرِ low class به کار می‌توانند رفت.


نیلوفر آبی:
با سلام
برای واژه‌های باکلاس و بی‌کلاس
بلند‌پایه و فروپایه


شاهان:
درود
کلاس داشتن: برازندگی
با کلاسه میشه برازنده ست بیکلاسه میشه برازنده نیست. این نزدیک ترین و درخورترین معناست از دید من.


شما هم پیشنهاد خود را برای هم‌اندیشی و هم‌رسانی به یکی از این دو نشانی بفرستید:
@New_View
@MajidDorri

نیاز به یادآوری است که هم رسانی پیام‌های رسیده نشانه‌ی پسندش(تایید) ادبسار نیست.
ادب‌سار
🔍 پویش واژه‌گزینی برای واژه‌های #باکلاس و #بی‌کلاس آریانا-ا: درود این چمار و بار بی‌کلاس و با کلاس در زبان روزانه‌ی مردم کوچه بازار به دیدگاهم یک کج‌فهمی از upper class بودن یا نبودن چیزی باشه. می‌تونیم برای باکلاس بالارده/بارداس/بالارداس/فرارداس/فرارده…
🔍 پویش واژه‌گزینی برای واژه‌های #باکلاس و #بی‌کلاس


بزرگمهر صالحی:
با کلاس= بیش رداس - با رداس
بی کلاس= کم رداس - بی رداس
پی‌نوشت:
رداستن (radāstan) یا رداسیدن (radāsandan)
رَداس[ستاکِ(مصدر) برساخته از ریشه‌ی نیاایرانیِ rataka به معنای رده، راسته] + --یدن( نشانه‌ی مصدر)
با سپاس


اردلان کیوان‌نیا:
با درود
پیشنهاد من برای واژه‌ باکلاس (رسته، بارسته، رستار یا وارسته) و برای واژه بی‌کلاس (نارسته، بی‌رستار) است.


پویا میرچی:
واژه های برابری:
نیکخو (باکلاس)
بدخو (بی‌کلاس)
ناگفته نماند که نباید که نخست در پی چم واژه‌های بیگانه بود و سپس برایشان برابری واژه‌ی پارسی ساخت.
اینکه باید پژوهشی در فرهنگ ایران داشت و سپس در پی واژه‌سازی گشت.
پایدار و پاینده باشید


ایران:
درود
پیشنهاد من درباره واژگان بی‌کلاس و باکلاس
این است
فرا رو (باکلاس)
فرو رو (بی‌کلاس)


شما هم پیشنهاد خود را برای هم‌اندیشی و هم‌رسانی به یکی از این دو نشانی بفرستید:
@New_View
@MajidDorri

نیاز به یادآوری است که همرسانی پیام‌های رسیده نشانه‌ی پسندش(تایید) ادبسار نیست.
ادب‌سار
🔍 پویش واژه‌گزینی برای واژه‌های #باکلاس و #بی‌کلاس بزرگمهر صالحی: با کلاس= بیش رداس - با رداس بی کلاس= کم رداس - بی رداس پی‌نوشت: رداستن (radāstan) یا رداسیدن (radāsandan) رَداس[ستاکِ(مصدر) برساخته از ریشه‌ی نیاایرانیِ rataka به معنای رده، راسته] + --یدن(…
🔍 پویش واژه‌گزینی برای واژه‌های #باکلاس و #بی‌کلاس


بهراد بهشتی:
دو واژه "باکلاس" و "بی‌کلاس" که امروز در گویش و گفتار فارسی کمابیش رواج یافته و گاه در نوشتار هم به‌چشم می‌خورد، به معانیی‌چند راه می‌برد:
گاه سخن گوینده به شیوه و سبک پوشش و لباس اشاره دارد که می‌توان برای آن معادل‌های زیر را پیش نهاد:
باکلاس: خوش‌پوش، شیک‌پوش
بی‌کلاس: بدپوش، ژنده‌پوش
گاه مراد، کیفیتی در سر و شکل و بر و روی فرد و فراتر از نوع پوشش است که می‌توان برابرهای زیر را پیشنهاد داد:
باکلاس: آراسته
بی‌کلاس: شلخته
گاه منظور درجات و کیفیت روحی و روانی و فرهنگی فرد است که می‌توان این واژه‌ها را برابر آن نهاد:
باکلاس: گرانمایه، فرهیخته، مایه‌ور، بافرهنگ
بی‌کلاس: فرومایه، تنک‌مایه، بی‌مایه، بی‌فرهنگ
و حتی باادب و بی‌ادب
و گاه مراد گوینده کیفیت خاصی که تقریبا شامل همه این ابعاد می‌شود و می‌توان این برابرنهاد‌ها را آورد:
باکلاس: والامنش، برازنده، فرمند
بی‌کلاس: سبک‌سر، نَیَرز، دون، پست
والبته دو واژه در کلام گفتاری و کوچه‌بازاری رایج است که معادل تقریبی و نزدیک به این دو است:
باکلاس: سنگین ( فلانی آدم سنگینی است؛ و گاه هم سنگین‌رنگین)
بی‌کلاس: سبک (فلانی آدم سبکی است.)


ناصر کرامت:
درود و سپاس از تلاش‌هاي شما براي پاسداشت و فرگشت زبان پارسي. برابر "فرمنش" را براي واژه باكلاس و "فرومنش" را براي واژه بي‌كلاس پيشنهاد مي‌نمايم. كامياب باشيد.


آناهیتا:
درودتان باد
پیشنهاد من واژه‌های
بررده، بارده برای باکلاس
و بی‌رده به جای بی‌کلاس


حامد کریمی:
درود بر شما
پیشنهاد برای واژه با کلاس و بی کلاس
با رده و بی رده


ل.ط:
درود برشما
به گمانم واژگان بامنش و بی منش یا نامنش نزدیک به معنای مردم پسند باکلاس و بی کلاس باشد. شادباشید.


سیاوش اهورا:
با درود و سپاس بیکران
برای دو واژه ی با کلاس و بی کلاس به نگرش و بینش من می توان خوش منش و بد منش را برگزید
شاید هم بلند پایه و پست پایه را میتوان به جای این دو واژه بیان و نگارش نمود.


ناشناس:
درود بر شما.
واژه امروزی به‌جای باکلاس
واژه دیروزی برای بی‌کلاس
یا واژه برگزیده برای باکلاس
و پس افتاده برای بی‌کلاس


شما هم پیشنهاد خود را برای هم‌اندیشی و هم‌رسانی به یکی از این دو نشانی بفرستید:
@New_View
@MajidDorri

نیاز به یادآوری است که هم رسانی پیام‌های رسیده نشانه‌ی پسندش(تایید) ادبسار نیست.
بزرگان به دانش بیابند راه
ز دریا گذر نیست بی‌آشْناه

همان تابشِ مِهر نَتْوان نِهفت
نَه روبَه توان کرد با شیر جفت

به مَردی ز دل دور کُن خشم و کین
جَهان را به چَشم جوانی مبین

به دل خرّمی دار و بگذر ز رود
تو را باد از پاک‌یزدان درود
#فردوسی

امید آن که:
درِ هر بَدی بر تو بَسته بَواد


گزینش: #جعفر_جعفرزاده
#چکامه_پارسی
@AdabSar
💐
💐💐
ادب‌سار
🔍 پویش واژه‌گزینی برای واژه‌های #باکلاس و #بی‌کلاس بهراد بهشتی: دو واژه "باکلاس" و "بی‌کلاس" که امروز در گویش و گفتار فارسی کمابیش رواج یافته و گاه در نوشتار هم به‌چشم می‌خورد، به معانیی‌چند راه می‌برد: گاه سخن گوینده به شیوه و سبک پوشش و لباس اشاره دارد…
🔍 پویش واژه‌گزینی برای واژه‌های #باکلاس و #بی‌کلاس


مهرآیین:
درود
بُرزآوَند=فرهمند، والامند، لاکچری


مسلم جلیلی:
درود بر جناب دری
پگاه‌تان پیش‌آهنگ کامرانی
به جای بی‌کلاس می‌توان واژه‌ی فروپایه نهاد
و به جای باکلاس؛ بزرگ‌منش، والاگهر، فرزانه، ...نهاد
سپاس از کوشش‌های فرهنگ‌ساز شما


مهدی مولایی:
درود بر شما و گرانمایه دوستان جان
پیشنهاد من برای
باکلاس= مه‌پایه، پرمایه، والارده
بی کلاس= کَه‌پایه، فرومایه


ساسان:
درود بر شما
برای واژگان (با کلاس و بی کلاس)، بنده برابر پارسیِ باریشه، بامنش، باادب،
و برای بی‌کلاس، بی‌ریشه، بی‌بته، بی‌ادب رو پیشنهاد میدم.

مانا باشید🌹
سپاس از درگاهِ خوبِ شما


unforgiven gator:
درود
رده بالا
نیک رده


ابوالفضل پاکزاد:
سلام و درود
به گمان من فرامنش جایگزین مناسبی هست برای باکلاس و بی‌منش برای بی‌کلاس.


شما هم پیشنهاد خود را برای هم‌اندیشی و هم‌رسانی به یکی از این دو نشانی بفرستید ولی از فرستادن واژه‌هایی که تاکنون هم رسانی شده‌اند خودداری کنید:
@New_View
@MajidDorri

نیاز به یادآوری است که هم رسانی پیام‌های رسیده نشانه‌ی پسندش(تایید) ادبسار نیست.
🔷🔶🔹🔸
@AdabSar
🔅پالایش زبان پارسی


🔻عمد = دانسته، خودکرد، آگاهانه، کامَکی، دیده و دانسته، از روی آگاهی
🔻عمداً = دانسته، آگاهانه، از روی آگاهی، خودخواسته، خودکرده، کامَکیها، خودکامگی، از دستی، دستی، دستی‌دستی، به‌دلخواه
🔻عامدا = دانسته، آگاهانه، از روی آگاهی، خودخواسته، خودکرده، کامَکیها، خودکامگی، از دستی، دستی، دستی‌دستی، به‌دلخواه
🔻عامدانه = دانسته، آگاهانه، از روی آگاهی، خودخواسته، خودکرده، کامَکیها، خودکامگی، از دستی، دستی، دستی‌دستی، به‌دلخواه
🔻عمدی = دانسته، آگاهانه، از روی آگاهی، خود خواسته، خودکرده، خودکامگی، از دستی
🔻اشتباه عمدی = رَمژَک ساختگی، لغزش خواستی، پَرتی لُپی
🔻غیرعمد = ناخواه، ناخواست
🔻قتل عمد = خواه‌کُشی، کُشِشِ خواستی
🔻قتل غیرعمد = ناخواه‌کُشی، کُشِشِ اَخواستی، کُشِشِ ناخواست
🔻تَعَمُد = دانسته‌کاری، آگاهانه، از روی آگاهی، دیده و دانسته، هامیشکاری
🔻تَعَمُدا = آگاهانه، از روی آگاهی، دیده و دانسته، دستی
🔻مُتَعَمِد = خودکرده، خودکننده، خودکن

نمونه:
🔺آزارم می‌دهی، به‌عمد یا غیرعمد خدا می‌داند =
آزارم می‌دهی، خواسته یا ناخواسته خدا می‌داند

🔺عمد داشت که همه مشکلش را بفهمند =
می‌خواست که همه گرفتاری‌اش را دریابند

🔺عمدش در این کار مشهود است =
خواهندگی‌اش در این کار پیداست
کامَکی‌اش در این کار آشکار است
آگاهانه‌بودن این کار روشن است

🔺عمدا سم خورد تا بمیرد =
از دستی زهر خورد تا بمیرد

🔺راننده‌ای در آلمان، تعمدا عابران را زیر گرفت =
راننده‌ای در آلمان، آگاهانه رهگذران را زیر گرفت

#مجید_دری
#پارسی_پاک
#عمد #عمدا #عمدی #عامدا #عامدانه #تعمد #تعمدا #متعمد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آرمان «ادب‌سار»
پالایش زبان پارسی
والایش فرهنگ ایرانی
@AdabSar
🔷🔶🔹🔸
بخواه آن‌چه خواهی و دیگر ببخش
مکن بر دلِ ما چنین روزْ دَخْش

که داند که فردا چه شاید بُدَن
بدین داستانی نباید زدن

گر این کینه از مغز بیرون کنی
بزرگی و دانش بَراَفزون کنی

بیاسای چندی و با بَد مکوش
سوی مردمی یاز و بازآر هوش
#فردوسی

امید که همواره:
مبادا جز از نیک‌نامیْت جفت


گزینش: #جعفر_جعفرزاده
#چکامه_پارسی
@AdabSar
🥀
🥀🥀
استوره رازآلود است. باشندگان سپنجی را آن توان نیست تا راز استوره بگشایند. سخن‌سُرا نیز تا آنجا که با استوره هم‌آماج است از راز می‌گوید نه از گشودن راز. راز سپیدی موی زال را نمی‌توان با خِرد گشود. هر تار موی زال با زبانی ناآشنا و مینوی از پیری زمان می‌گوید. استوره همان پر سیمرغ است. استوره پشمینه‌ای‌ست بر تن در دالان‌های سرد هستی. استوره هم سپر است هم ژوبین در جهانی که هر دم با آدمی سر ستیز دارد. استوره بی‌آغاز و بیفرجام است. استوره هم‌آشیان زمان است. نه آن شبی که تهمینه پریوشانه با رستم هماغوشی می‌کند، می گذرد و نه آن دَمِ دریده شدن بَرِ سهراب با سبک تیغ رستم. زمان بر استوره نمی‌گذرد. جهان بی‌استوره، شوره‌زاری‌ست که دیگر کس در آن نتواند زیست. با استوره است که مهر و کین چم می‌یابد. با استوره است که چَم سرزمین، میهن، درفش، جنگ و آشتی را درمی‌یابیم. در پناه استوره است که آغاز و فرجام زندگی رازآلود سپری می‌گردد. استوره رازآلود است چراکه پژواک راستین‌زندگی‌ست.


نویسنده، گوینده و فرستنده: #خسرو_یزدانی
#پیام_پارسی

پی‌نوشت:
سپنج: فانی
آماج: خواست، آرمان، منظور
مینوی: معنوی
چم: معنا
ژوبین: نیزه‌ای کوچک که در جنگ‌ها کاربرد دارد

💫 @AdabSar
ادب‌سار
🔍 پویش واژه‌گزینی برای واژه‌های #باکلاس و #بی‌کلاس مهرآیین: درود بُرزآوَند=فرهمند، والامند، لاکچری مسلم جلیلی: درود بر جناب دری پگاه‌تان پیش‌آهنگ کامرانی به جای بی‌کلاس می‌توان واژه‌ی فروپایه نهاد و به جای باکلاس؛ بزرگ‌منش، والاگهر، فرزانه، ...نهاد…
🔍 پویش واژه‌گزینی برای واژه‌های #باکلاس و #بی‌کلاس


امیر:
درود و شب خوش به شما هم‌میهن دانش‌پژوه. به رای من هم نخست باید به ریشه‌ها نگاهی انداخت و یک مانند نیکو برای واژه‌های با کلاس و بی‌کلاس برگزید. و پیشنهاد من برای واژه های با کلاس و بی‌کلاس، جایگزین‌های «خوش‌کردار» برای با کلاس و «بد کردار» برای واژه‌ی بی‌کلاس است. سپاس از شما برای این همه تلاش و روشنگری.


جم:
با کلاس: خوش رفتار، با منش


محسن نجفی:
درود بر شما
پیشنهاد من:
نیک منش، والا رده= با کلاس
فرورده= بی کلاس
مانا باشید


قدیرزاد:
سلام. برای واژه با کلاس می‌شود(منش مند)وبرای بی‌کلاس (بدمنش) رابه کار برد🙏
هنجارمند_بدهنجار
جورمند_ناجور


پوریان.م:
درود
برای واژگان "کلاس"، "بی‌کلاس"، "کلاس‌پایین"، "باکلاس"، "های‌کلاس" این واژه‌ها را ارزیابی فرمایید:
کلاس: تراز
بی‌کلاس: بی‌تراز
کلاس‌پایین: فروتراز
باکلاس: فرتراز
های‌کلاس: فراتراز
با سپاس


🟡 دوستان گرامی، در روزهای گذشته پیشنهادهای رسیده برای واژه‌های باکلاس و بی‌کلاس را به‌دور از درستی و نادرستی آن‌ها و بی‌داوری با شما در میان گذاشتیم. پیشنهادهای دوستانه‌ای نیز داشتیم که همرسانی آن‌ها شدنی نبود. اکنون با این پیام، این پویش را به پایان می‌رسانیم. دلسوزی و پیگیری شما بسیار دلگرم کننده بود و از همکاری‌تان سپاسگزاریم.

#ادبسار
@AdabSar
ادب‌سار
✦ واژه‌های پارسی در زبان تازی سَربند = از پارسی سربند  sar: زیبا + بند، وند/ونت: دارای زیبایی، واژه‌ای در خنیا(موسیقی) سرج = از پارسی سرج، زین اسب، سَرجن، سرجین، سرقین برگرفته از سرگین، تپاله سَرجِه = از پارسی سرچاه سُرخاب = از پارسی سرخ surx، گلگون، یکی…
✦ واژه‌های پارسی در زبان تازی

سَرَقِه = از پارسی سَرِه، sareh نیکو، نغز، ابریشم سپید و خوب
سرقین = از پارسی سَرگین، پیخال چهارپایان، پشکل
سرکار = از پارسی سرکار، دیوان، فرمانده، بازرس
سرَکَه = از پارسی سرکه، در پازند sak، ترش، کبک ماده
سُرم، صُرُم = از پارسی شرم، نشیمنگاه، باسن

سَرمایه = از پارسی سرمایه، از واژه‌ی اوستایی  maya چیز گرانبها، کفش
سَرمَج، سَرمَق = از پارسی سَرمَک (اسپناج رومی)، داروی انداختن جفتی که هنوز در شکم مادر مانده است
سُرمُجِه = از پارسی سَرموزه(چکمه)، پاپیچ، پاتاوه
سَرمَدی = از پارسی سرمدی، ابدی، شب‌های دراز و بی‌پایان
سَرمَق = از پارسی گیاه سرمک، sar-mak که از تیره‌ی تاج‌خروسیان است، عربی شده‌ی سرمه، زیبا و بزرگ

سَرنوزه = از پارسی سرموزه، پوشاکی که بالای موزه می‌پوشند. سر موزه تکه پارچه‌ای که در بالای چکمه تا روی زانو می‌پوشیدند
سُرنای = از پارسی سُرنا، sorna، سرغین، سازی که در جشن و جنگ می‌نواختند، سُورنا(ساز بادی)
سَرَنج = از پارسی سُرُنج(سرب سرخ)، کاشی‌کاری یا خرده سنگ‌کاری زینتی
سَرنگون = از پارسی سرنگون، sar-negun، واژگون
سَرو = تازی شده‌ی درخت سَرو، sarv درختی از راسته‌ی بازدانگان که چوبی خوشبو و گرانبها دارد

سَرَوات = از پارسی saran سران، بزرگان
سِروال، سِرویل = از پارسی شلوار
سروَر = از پارسی سرور، sar-var، بزرگ، پیشوا
سِریش = از واژه‌ی کهن پارسی cifseti، سریشُم، چَسپ گیاهی
سِطَبَر = از پارسی ستبر، کلفت، نیرومند، کلان، گنده، بزرگ
سِزَرخ = از پارسی سِتَرخ، استخر، تالاب

@AdabSar
دنباله دارد

📜 بازخن‌ها:
۱- فرهنگ دانشگاهی عربی-پارسی از المنجد الابجدی، نوشته‌ی لویس معلوف، برگردان احمد سیاح، چاپ پخش فرحان
۲- معجم المعربات، محمد التنوجی
۳- وام‌واژه‌ها در زبان عربی، شهاب‌الدین احمد خفاجی مصری، ترجمه حمید طبیبیان
۴- فرهنگ ریشه شناسی زبان پارسی، مصطفا پاشنگ

فرستنده: #بزرگمهر_صالحی
#واژه_های_پارسی_در_زبان_عربی

@AdabSar
🔷🔶🔹🔸
@AdabSar
🔅پالایش زبان پارسی


🔻فلک = سپهر، آسمان، چرخ، گردون، مینو
🔻فلکی = سپهری، سپهرین
🔻افلاک = سپهرها، آسمان‌ها، چرخ‌ها، گردون‌ها
🔻افلاک‌شناس = سپهرشناس، گردون‌شناس، اخترشناس
🔻افلاکیان = سپهریان، ستارگان، فرشتگان
🔻فلک‌الافلاک = سِپهر بَرین، سِپهر سپهران، سپهر نهم
🔻فلک‌زده = سپهر زده، بی‌ستاره، مُستمَند، تُهیدَست، بیچاره، بدبخت، بی‌چیز
🔻حوادث فلکی = گرم و سردِ چرخ، رویدادهای گردون
🔻صورت فلکی = اختر، نگاره‌ی سپهری، اخترنگاره
🔻صوَر فلکی = چهرگان سپهری، اخترنگاره‌ها، اختران
🔻چرخ فلک = چرخ سپهر، سپهر گردون

✍️نمونه:
🔺سلسله جبال سر به فلک کشیده‌ی البرز =
رشته کوه‌های سر به آسمان کشیده‌ی البرز
رشته کوه‌های سر به سپهر ساییده‌ی البرز

🔺چو تو خود کنی اختر خویش را بد
مَدار از فلک چشم نیک‌اختری را(ناصرخسرو) =
چو تو خود کنی اختر خویش را بد
مَدار از گردون چشم نیک‌اختری را

🔺ز گردش دل آسمان چاک شد
ز گردش فلک روی پر خاک شد(فردوسی) =
ز گردش دل آسمان چاک شد
ز گردش سِپهر روی پر خاک شد

🔺زین فلک بیرون تو کی دانی که چیست
کاین حصاری بس بلند و بی در است(ناصرخسرو) =
زین مینو بیرون تو کی دانی که چیست
کاین دیواری بس بلند و بی در است

🔺ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند
تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری(سعدی) =
ابر و باد و مه و خورشید و گردون در کارند
تا تو نانی به کف آری و به پَرویشی نخوری

🔺صبح است ساقیا، قدحی پر شراب کن
دور فلک درنگ ندارد، شتاب کن(حافظ) =
بام است چَمانیا، جامی پر ز بادِه کن
چرخ گردون درنگ ندارد، شتاب کن

#مجید_دری
#پارسی_پاک
#فلک #فلکی #افلاک
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آرمان «ادب‌سار»
پالایش زبان پارسی
والایش فرهنگ ایرانی
@AdabSar
🔷🔶🔹🔸
تنِ خویش را نیز مَستایْ هیچ
به ایوان شو و کارِ فردا بسیچ

تو را گفتم و بیش گویم همی
که از راستیْ دل نَشویَم همی

میازار کس را که آزادْمرد
سر اندرنیارد به آزار و درد

کسی بی زمانه به گیتی نمُرد
نمُرد آن که نام بزرگی ببُرد
#فردوسی

آرزو دارم:
هر امید دل را که بستی میان
ز رنجی که بردی مبادت زیان



گزینش: #جعفر_جعفرزاده
#چکامه_پارسی
@AdabSar
🍀
🍀🍀
ادب‌سار
پویایی هر زبان زمانی آغاز می‌شود که از ایستایی دوری گزیند. «ضیاالدین هاجری» 🖋📋 واژه‌های بیگانه در دستور زبان پارسی            «بخش دوم»            گردآورنده: #بزرگمهر_صالحی #اسم_فاعل : کارورز نام، کنانام، پوینده‌نام #اسم_مرکب : آمیزه‌نام، آمیخته‌نام #اسم_مصدر…
پویایی هر زبان زمانی آغاز می‌شود که از ایستایی دوری گزیند. «ضیاالدین هاجری»


🖋📋 واژه‌های بیگانه در دستور زبان پارسی
           «بخش سوم»
           گردآورنده: #بزرگمهر_صالحی


#اضافه_تخصیصی : فزایش ویژگی، فزونی ویژیک
#اضافه_تشبیهی : فزایش همانندی، فزوده‌ی دیسیک
#اضافه_لفظی : فزایش دازه‌یی، فزون‌گویی (پیشنهاد نگارنده)
#اضافه_ملکی (تملیکی): فزوده‌ی آزانیک
#اضافی : افزونی، فزونی، بیشی

#اعجام (اِ): پنته‌گذاری، دیل‌گُذاری
#اعداد : شمارها، شمارگان (پیشنهاد نگارنده)
#اعراب (اِ): آواگذاری، زیر و زبر گذاری
#اعلام (اَ): نامگان ویژه، ویژه‌نام‌ها
#افراد : کسان، تاها، تک‌ها

#افعال : کَروازها (محمد حیدری ملایری)، کنش‌ها، کارواژه‌ها
#افعال_تام : کنش‌های انجامی
#افعال_ربطی : کنش‌های پیوندی
#اقسام : گونه‌ها، بهره‌ها، جورها
#اقسام_اضافه : فزایش گونه‌ها، گونه‌های فزوده

#اقسام_ماضی : گونه‌های گذشته
#امر : دستور، فرمان
#امر_حاضر : کنون‌فرمان، فرمان کنونی، فرمان هندمان
#امر_غایب : فرمانِ اَونافت، دستور نابوده
#امری : دستوری، فرمانی

#املا : نویسش، درست‌نویسی، گفت‌نویس، از یاد نوشتن
#انواع : گونه‌ها، گوناگون
#اول_شخص_جمع : یکم تن چند، یکم کس بیش
#اول_شخص_مفرد : یکم کَس تک


دنباله دارد
#پارسی_پاک


🖋📋 برجسته‌ترین بازخن‌ها (منابع):
۱- پیوست‌های فرهنگ ساختاری زبان پارسی، دکتر هاجری
۲- فرهنگ نظام با ریشه‌شناسی، محمدعلی داعی‌الاسلام
۳- فرهنگ ریشه‌شناختی زبان پارسی، دکتر محمد حسن‌دوست

📋🖋 @AdabSar
📨 پیشنهاد هموندان
فرستنده: «اوستا صدرزاده»


من دکتر اوستا صدرزاده هستم. متخصص بهداشت و بیماری‌های پرندگان. تاکنون چند کتاب درسی دانشگاهی در زمینه پزشکی پرندگان نوشته‌ام.
در کتاب‌های خود به‌ویژه در واپسین ویرایش‌های آن‌ها، واژگان پارسی بسیاری را یا یافته و یا خود ساخته و برای واژگان بیگانه به‌کار برده‌ام به گونه‌ای که برخی از آن‌ها امروزه در میان دانشجویان رواگ یافته‌اند. شماری از آن‌ها که اکنون به یاد بیایند را برای نمونه برایتان می‌فرستم به آن امید که شما نیز به اندازه‌ی توانتان به گسترش و رواگ آن‌ها کمک کنید:

فوروارد: روفرست
استوری: میراپیام
پست: ماناپیام (فرسته)
پرندگان وحشی: پرندگان آزادزی
پرندگان همنشین :companion birds
طیور صنعتی: پرندگان انبوه‌پرور
جنس یا تیپ: سرده
پاراکلینیک: پیرادرمانگاه
دستگاه ادراری: دستگاه پیشابی
دستگاه تنفس: دستگاه دمش

دستگاه تولیدمثل: دستگاه زادآوری
دستگاه عصبی: دستگاه پی‌پایه
سروم: خوناب
آنتی سروم: پادخوناب
سرولوژی: خوناب‌شناسی
آگلوتیناسیون: همچسبانی
هماگلوتیناسیون: همچسبانی خون
همولیز: خون‌میری
نکروز: بافت میری
نکروتیک: بافت میرا

آتروفی: خشکانج
پلاک: پَلمَک
لوزه: بادامک
غده: دژپیه
حنجره: خشکنای
اکسودا: تراوش
ادماتوز: خیزدار
کلوآک: پارگین
بورس کلوآکی: کیسه‌ی پارگینی
اسپلین: اسپرز

اسپلینومگالی: بزرگ اسپرزی
فیوژن: هم‌آمیزی
اکسیداسیون: زنگارش
آنتی‌اکسیدان: پادزنگ
اکسیدکننده: زنگارساز
تولیدمثل: زادآوری
جنس: ژاد
نابالغ: ژادکال
بالغ: ژادرس
بلوغ: ژادرسی

صفات ثانویه جنسی: ژادنما
حساس sensitive: زودانگیز
حساسیت sensitivity: زودانگیزی
تشخیص: پی‌برد
مشکوک (فاعل): گمان‌مند
مشکوک (مفعول): گمان برانگیز
سوسپانسیون: آویزش
ویسکوزیته: گران روی
سانتریفیوژ کردن: میان‌گریزاندن
میکروب: ریزسازواره

اتوژن: خودساز
عوارض جانبی: پیامدهای ناخواسته
تروپیسم: گرایش
ویسروتروپ: اندرونه‌گرا
پنوموتروپ: دمش‌گرا
نوروتروپ: پی‌گرا
کراس: هم‌بُر
پرسیپیتاسیون: ته‌نشست
کلون: تاگ
آنالیز: فروکافت

مرگ ناشی از مسمومیت: زهرمیری
عفونت: گندش
عفونت‌های ثانویه: گندش‌های پس‌آیند
سپتی سمی: گندخونی
عطسه: اشنوسه
استفراغ: هراش
پرندگان مسن‌تر: پرندگان روزمندتر
دوز: چنده
فضله: پیخال
سینوس: کاوک

سینوزیت: کاوک آماس
برونشیت: نایژه آماس
بوقلمون: دیبامرغ
تاووس: زیبامرغ
کریر: باربر
سیستم اعصاب مرکزی: سامانه‌ی پی‌بُن
نوروپاتی: پِی‌آسیب
آنسفالوپاتی: آسیب مزگی*
آنسفالومالاسب: مزگ نرمی
اینتراسربرال: درون مزگی

علائم عصبی: نشانه‌های پِی‌پایه
مزوژن: میانه توان
لنتوژن: اندک توان
ولوژن: پر توان
مخرج: برونگاه
فولیکول: پیازک
مایع: آبگون
انتخاب تصادفی: گزینش بختامدی
کنترل: لگام، پایش، بررسی، بازرسی، زیر فرمان آوری، پیشگیری
به ظاهر سالم: تندرست نما

قضاوت نهایی: داوری فرجامی
کیت: ابزارگان
ایمیونورگولیتوری: سامان‌بخشی پاسخ‌های ایمنی
پاساژ سریال: گذر پی‌درپی
واکسیناتور: مایه‌کوب
اندمیک: بوم‌گیر
کنسانتره: چگاله
امولسیون: پی‌مایه
ادجوونت: یاور
ممنوعیت استفاده: ناروایی کاربرد

مدیریت: گردانش
ترکیبات: آمیزه‌ها
متد اسپری: روش افشانه
اسپری کردن: افشاندن
به شرط آنکه: بدان گرو
استندارد: استانده
منابع مرجع: بُن نامک‌ها
رقیق کننده: آبناک کننده
محلول: آبیخته
ایمنی ذاتی، ایمنی غیراختصاصی: ایمنی سرشتی

غیرفعال: ناکنشگر
گپ ایمنی: گسست ایمنی
معیار: سنجش‌گر
عیار: سنجه
واریانت‌های جدید: دگردیس‌های نوپدید
تصمیم‌گیری: گزیرش
طراحی برنامه‌ی واکسیناسیون: پردازش برنامه‌ی مایه‌کوبی
عوامل جانبی: کنشگرهای کناری
فرض: انگار
فرضیه: انگاره

احتمالات: شایدی‌ها
عناوین: نام‌نوشت‌ها
واکسیناسیون اضطراری: مایه‌کوبی ناگهانه
جمعیت هدف: گروه نشان
سندروم: نشانگان
درمان‌های حمایتی: درمان های یاری‌بخش
کلی: همادی
موردنظر: فرادید
مبهم: پوشیده
تکمیل: رساگردانی

عیارهای مثبت: سنجه‌های آری
عیارهای منفی: سنجه‌های نایی
نتایج تجربی: یافته‌های آزمودنی

*گویش پارسی درست مغز، مزگ است و مغز تازی‌شده‌ی آن است. در گویش برخی شهرستان‌های نیمروزی ایران هنوز این واژه مزگ گفته می‌شود.

#پیام_پارسی
📨 @AdabSar
🔷🔶🔹🔸
@AdabSar
🔅پالایش زبان پارسی


🔻عَرض = پیشکش، پیش‌داشتن، نشان‌دادن، آشکارکردن
🔻عَرض‌داشتن = نمایاندن، آشکارکردن، دادخواستن، درخواستن
🔻عَرض کردم = گفتم
🔻عَرض‌کردن = گفتن، به‌آگاهی‌رسانیدن، آگاهی رسانیدن به، پیش‌نهادن، نمایش‌دادن، نشان‌دادن، آشکارکردن، نمودن، سَنجیدن، درخواست‌کردن
🔻عَرض کنم = بگویم
🔻عَرض افتادن= پیشنهاد شدن، نمایانده شدن
🔻عَرض اندام= خودنمایی
🔻عَرض خوشامد = خوشامدگویی، خوشامدگفتن
🔻عَرض‌داشت= خواست‌نامه، نیازنامه
🔻عَرضی دارم= درخواستی دارم، سخنی دارم
🔻عَرضِ حال= دادخواست، دُشِش
🔻عَرضِ ادب= ادب‌ورزی
🔻عَرضِ خوشامد= خوشامدگویی
🔻عَرضه= نمایش، پیشداشت، پیشنهاد، پیشاورد، نشان‌دادن، رونمایی
🔻عَرضه‌داشتن = به‌آگاهی‌رسانیدن، نشان‌دادن، نمایاندن، درخواست‌کردن
🔻عَرضه‌کردن = هویداکردن، نشان‌دادن، رونمایی کردن
🔻عرضه و تقاضا= داد و خواست
🔻مَعروض = نموده، گفته، پیش‌کشیده
🔻مَعروض‌داشتن = به‌آگاهی‌رسانیدن، گزارش‌دادن

✍️نمونه:
🔺با کمال مسرّت به عَرض می‌رسانم که دعاهای ما مقبول آن حضرت واقع شدند =
با شادمانی بسیار به آگاهی می‌رسانم که نیایش‌های ما در آن درگاه/نزد خداوند پذیرفته شد

🔺عَرض خوشامد دارم =
خوشامد می‌گویم

🔺باید عَرض کنم که... =
باید بگویم که...

🔺کاش می‌شد مهربانی را به دل‌ها عَرضه داشت =
کاش می‌شد مهربانی را به دل‌ها نشان داد

🔺به عَرض مردم رسانید =
به آگاهی مردم رسانید
به مردم گفت

🔺احتراما معروض می‌دارد همانطور که مستحضرید...
ارجمندانه به‌آگاهی می‌رساند همانگونه که می‌دانید...

#مجید_دری
#پارسی_پاک
#عرض #عرضه #معروض
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آرمان «ادب‌سار»
پالایش زبان پارسی
والایش فرهنگ ایرانی
@AdabSar
🔷🔶🔹🔸
برای آنان که ندیده می‌شناسیم‌شان

                         

دروغ و راست
ما
پیش‌آهنگان سپیده‌دم‌ایم
به امید
زادن ِخورشید
گاهی ببر
گاهی شیر
گاهی بلبلی خوش‌خوان
گاهی پلنگ در دره‌های هول
گاهی پرنده‌ای
گاهی تیری افتاده از نوا
چکه چکه
می‌خزیم
به دهان تاریکی...


سراینده و فرستنده: #بزرگمهر_صالحی
#چکامه_پارسی

@AdabSar
ادب‌سار
📨 پیشنهاد هموندان فرستنده: «اوستا صدرزاده» من دکتر اوستا صدرزاده هستم. متخصص بهداشت و بیماری‌های پرندگان. تاکنون چند کتاب درسی دانشگاهی در زمینه پزشکی پرندگان نوشته‌ام. در کتاب‌های خود به‌ویژه در واپسین ویرایش‌های آن‌ها، واژگان پارسی بسیاری را یا یافته و…
📥📤 پرسش و پاسخ
درباره‌ی این پیام:
t.me/AdabSar/20146

📥ا J.A:
درود. کاش گر دسترسی دارید، از بزرگواری که به گفت/نقل از ایشان در ادب‌سار آمده که:
گویش پارسی درست مغز، مزگ است و مغز تازی‌شده‌ی آن است. در گویش برخی شهرستان‌های نیمروزی ایران هنوز این واژه مزگ گفته می‌شود؛ چند تا از این برخی شهرستان‌ها را نیز برای نمونه یادآور شوند.



📤 اوستا صدرزاده:
درود، بامدادان به فرخی.
سپاس از شما و دوست گرامی بافرهنگ که پرسش فرمودند.
ریشه‌ی واژه‌ی مغز در اوستا "مزگا" و در نوشتارهای مانوی پارتی "مگس"  و در زبان پهلوی "مزگ" است. (فرهنگ زنده یاد دهخدا)
من از زبان یک هم‌میهن که گویشی میان گویش خوزستانی و لری داشتند و درست نمی‌دانم از کدام شهر بودند این را شنیدم و باور نمی‌کنید که تا چه اندازه به شور آمدم و شادمان شدم. کاش نام آن شهرها را می‌دانستم. اما این را می‌دانم که  گویش‌های بومی ما، گنجینه‌ای سرشار از واژگان باستانی و کهن سرزمین ما هستند که می‌توانند برای پالایش و بالندگی زبان پارسی امروزی، بسته به نیاز و همپا با گسترش دانش و فناوری و تاخت و تاز واژگان بیگانه، به‌کار گرفته شوند. واژه‌ی مغز در زبان بلوچی "مژگ" (که می‌تواند ریشه‌ی مزگ باشد) و در کردی "مگز" گفته می‌شود.
من روزی از یک کارگر ساختمانی که می‌پندارم از مردمان بافرهنگ شهر باستانی تفرش بودند شنیدم که گفتند "این دیوار دور رگ دیگر آجرچینی دارد" آنجا بود که دانستم ریشه‌ی واژه‌ی رج، رگ است و در آن مانند بسیاری از واژگان زیبای زبان ما مانند آنچه در واژه مغز رخ داده، گ به ج دگرگون شده است.



📨 ادب‌سار درباره‌ی درستی پاسخ‌ها دیدگاهی ندارد.

@AdabSar
به چیزی که آید کسی را زمان
بپیچد دلش کور گردد گمان

چنین است کارِ جهانِ جهان
نخواهد گشادن به مابَر نهان

به دریا نهنگ و به هامون پلنگ
همان شیرِ جنگاورِ تیزچنگ

ابا پشّه و مور در چنگِ مرگ
یکی باشد ایدر بُدن نیست برگ
#فردوسی

امید که روز و روزگارتان:
جز از کام و آرام و خوبی مباد


گزینش: #جعفر_جعفرزاده
#چکامه_پارسی
@AdabSar
🥀
🥀🥀