نخستین نسل از «مارکسیستها» در اروپا افرادی مانند برنشتاین، کائوتسکی، ژوورز، آدلر، لوکزمبورگ، پلخانف، استرووه و لنین بودند. آنان هر یک از ظن خود، مارکس را تدریجا از یک متفکر و منتقد اجتماعی، به «کاشفی» تبدیل کردند که بر «شالودهای علمی»، کلید حل مسالهی اجتماعی را به دست میدهد. اما نه فقط این، بلکه مارکس تدریجا به «پیامبر تهیدستان» تبدیل شد تا آنان را در پیکار بر ضد «خصم طبقاتی» به پیروزی رهنمون گردد. بدینسان با پیدایش «مارکسیسم»، اندیشههای مارکس از منشاء اصلیاش که در روشنگری اروپا ریشه داشت دور شد. انقلاب بلشویکی سال ۱۹۱۷ به رهبری لنین در روسیه، تیر خلاص به شقیقهی مارکس بود. مارکس تاکید کرده بود که انقلابهای کارگری فقط به صورت همزمان آن هم در پیشرفتهترین کشورهای صنعتی اروپا رخ خواهند داد. اما روسیه هم کشوری عقبمانده بود و هم منزوی. به همین دلیل رهبران حزب بلشویک اصرار داشتند همهی اقدامات بعدی خود را به حساب مارکس واریز کنند و بعدها برای مهر و موم کردن آن، عقاید لنین و بدفهمیها و تحریفات او از اندیشههای مارکس را نیز به عنوان «لنینیسم» به «مارکسیسم» چسباندند!
اما چگونه میتوان به سنت مارکس وفادار بود؟ وفاداری به سنت مارکس، یعنی داشتن نگاه انتقادی به افکار و آثار او، یعنی او را معروض بیرحمانهترین پرسشها و سنجشها قرار دادن. بیتردید مارکس در بررسی اوضاع اجتماعی و اقتصادی زمانهی خود نکات با ارزشی گفته بود، ولی تعمیم این نکات به کل تاریخ و زندگی انسان، آن را به صورت نظریهای جزمی و متصلب درآورد. روش پیشگویی تاریخی او غیرعلمی و سترون بود و تحت تاثیر اندیشههای زمانهی خود و بویژه فروپاشی سیستم هگلی چنین القا میکرد که میتوان علوم اجتماعی را به دقت علوم طبیعی رساند. اما پیشبینی سمت و سوی حرکت تاریخ بر اساس غایت یا مقصودی معین به همان اندازه غیرعلمی و خرافی است که بخواهیم حرکت تاریخ را بر اساس عوامل کور مادی با «ضرورتی پولادین» پیشگویی کنیم. و این کاری است که مارکس کرده است. مارکس معتقد بود که گذر از یک مرحلهی تاریخی به مرحلهای دیگر، به وسیله «قانونهای نقضناشدنی» صورت میگیرد.
«علمی» نامیدن نظر مارکس نیز بر پایه همین پندار صورت میگیرد که با بررسی وضعیت گذشته، میتوان آینده را پیشگویی کرد. تاریخگرایی مارکس ناظر بر آن بود که تاریخ نوع بشر نقشهای پیچیده دارد، اما اگر در بازکردن و خواندن این نقشه موفق شویم، کلید آینده را در دست خواهیم داشت! افزون بر آن و مهمتر از آن، داوری مارکس دربارهی تاریخ حتی بطور دقیق تجربی نیست، بلکه بیشتر طرح و الگویی برای قضاوت دربارهی تاریخ است. از آنجا که پیشامدهای تاریخی دقیقا آزمودنی نیستند، حتی از تاریخ به معنی فرسختهی کلمه نمیتوان به عنوان یک «علم» سخن گفت چه برسد از پیشگویی تاریخ. بنابراین مارکس به سهم خود، علم تجربی را از حالت علمی بودن و تجربی بودن خارج کرد و به حوزههای مبهم کشاند. علم، نتیجهی کاربرد روش علمی است و آن نیز جز در قلمرو پدیدارهای سنجشپذیر و آزمایشپذیر به کار نمیرود.
از این رو علم بر حسب روشی که ذاتی آن است، جز در قلمرو محدودی کارگر نیست. نادیده گرفتن حد و مرز علم، نادیده گرفتن خود علم است؛ زیرا دقت علم به همین محدودیت آن بستگی دارد و این ویژگی بیش از آن که نشانهی نقص علم باشد، نشانهای از پایبندی به روش است.
از این رو علم بر حسب روشی که ذاتی آن است، جز در قلمرو محدودی کارگر نیست. نادیده گرفتن حد و مرز علم، نادیده گرفتن خود علم است؛ زیرا دقت علم به همین محدودیت آن بستگی دارد و این ویژگی بیش از آن که نشانهی نقص علم باشد، نشانهای از پایبندی به روش است.
با این همه، بیمناسبت نمیبینیم در دویستمین زادروز این متفکر و منتقد بزرگ، این نوشتار را با سخنانی از #کارل_پوپر، فیلسوف اتریشی و یکی از جدیترین منتقدان مارکس به پایان بریم که آمیزهای از احترام و همزمان انتقاد نسبت به اوست:
«مارکس شرافتمندانه کوشید تا برای حل ضروریترین مسائل زندگی اجتماعی روشهای عقلی به کار گیرد. تلاش او عمدتا بیتوفیق بود، اما این عدم توفیق تلاش او را بیارج نمیکند. علم از طریق آزمون و خطا پیشرفت میکند. مارکس فراوان آزمود و در اغلب اصول اعتقادی خود به خطا رفت. اما آزمون او بیهوده نبود و چشمان ما را بازتر و بینش ما را تیزتر کرد. بازگشت به جامعهشناسی پیش از مارکس دیگر حتی به تصور هم درنمیآید. همهی نویسندگان عصر نوین، مدیون مارکس هستند، ولو آن که بر دین خود آگاه نباشند، بویژه آنان که با اصول اعتقادی او موافقت ندارند. از جمله خود من که در همین جا و فیالمجلس اقرار میکنم که بحث و فحص من از افلاطون و هگل، از نفوذ افکار مارکس متاثر است.
اگر ما صداقت مارکس را نپذیریم، در حق او بیعدالتی کردهایم. فکر باز، حس واقعبینی و عدم اعتماد او به لفاظی و بویژه بر اخلاقی کردن لفاظی، مارکس را در ردیف متنفذترین رزمندگانی قرار داد که با ریاکاری و قشریت جنگیدهاند. به عقیدهی من، کارل مارکس به علت برخورداری از #صداقت در پیجویی از #حقیقت و #شرافت علمی، یک سر و گردن از بسیاری پیروان خود بالاتر است».
🔚 پایان...
📎 #کارل_مارکس #دویستمین_زادروز_مارکس #مارکسیست #جنبش_کارگری #جزمگرایانه #ایدئولوژیک #انقلاب_صنعتی #فیلسوف #جامعهشناس #مارکسیسم #نقد_اجتماعی #اقتصاد_سرمایهداری #کاپیتال #اندیشیدن #مارکس #کارگر #سوسیالیسم #ایدئولوژی #کارل_پوپر #صداقت #حقیقت #شرافت
#AntiReligion
🗂 @AntiReligionArchives
«مارکس شرافتمندانه کوشید تا برای حل ضروریترین مسائل زندگی اجتماعی روشهای عقلی به کار گیرد. تلاش او عمدتا بیتوفیق بود، اما این عدم توفیق تلاش او را بیارج نمیکند. علم از طریق آزمون و خطا پیشرفت میکند. مارکس فراوان آزمود و در اغلب اصول اعتقادی خود به خطا رفت. اما آزمون او بیهوده نبود و چشمان ما را بازتر و بینش ما را تیزتر کرد. بازگشت به جامعهشناسی پیش از مارکس دیگر حتی به تصور هم درنمیآید. همهی نویسندگان عصر نوین، مدیون مارکس هستند، ولو آن که بر دین خود آگاه نباشند، بویژه آنان که با اصول اعتقادی او موافقت ندارند. از جمله خود من که در همین جا و فیالمجلس اقرار میکنم که بحث و فحص من از افلاطون و هگل، از نفوذ افکار مارکس متاثر است.
اگر ما صداقت مارکس را نپذیریم، در حق او بیعدالتی کردهایم. فکر باز، حس واقعبینی و عدم اعتماد او به لفاظی و بویژه بر اخلاقی کردن لفاظی، مارکس را در ردیف متنفذترین رزمندگانی قرار داد که با ریاکاری و قشریت جنگیدهاند. به عقیدهی من، کارل مارکس به علت برخورداری از #صداقت در پیجویی از #حقیقت و #شرافت علمی، یک سر و گردن از بسیاری پیروان خود بالاتر است».
🔚 پایان...
📎 #کارل_مارکس #دویستمین_زادروز_مارکس #مارکسیست #جنبش_کارگری #جزمگرایانه #ایدئولوژیک #انقلاب_صنعتی #فیلسوف #جامعهشناس #مارکسیسم #نقد_اجتماعی #اقتصاد_سرمایهداری #کاپیتال #اندیشیدن #مارکس #کارگر #سوسیالیسم #ایدئولوژی #کارل_پوپر #صداقت #حقیقت #شرافت
#AntiReligion
🗂 @AntiReligionArchives
#ششم_مه زادروز #زیگموند_فروید، متفکر و روانشناس اتریشی (۱۹۳۹ ـ ۱۸۵۶)، بنیادگذار #روانکاوی، از تاثیرگذارترین و مناقشهبرانگیزترین نظریهپردازان #روانشناسی اعماق و یکی از جدیترین منتقدان #دین و #فرهنگ در سدهی بیستم است. فروید خود را مخالف دین «در هر شکل و غلظتی» میدانست. به باور او، دین، آشتی آدمی با طبیعتی را که برای او خطرناک است، از گذرگاه «انسانیکردن طبیعت» برآورده میکند. ولی دین این هدف را که خوفناکی طبیعت را از آدمی بگیرد و او را با بیرحمی سرنوشت که بویژه در پدیدهی مرگ تظاهر میکند آشتی دهد، از طریق باور به خدا برآورده میکند. نیاز به داشتن یک #رهبر که فروید آن را «حسرت پدر» مینامد، همانند وضعیت دوگانهی روانشناختی کودکی خُرد در برابر پدرش است. عطش چنین حسرتی از طریق باور به #خدا برطرف میشود.
#روانشناسی_و_روانکاوی
دانش #روانشناسی و #روانکاوی رابطه مستقیمی با #دین دارد. به همین سبب بنیان گذاران این دانش و ادامه دهندگان آن همواره به بررسی مسئله ی دین و تاثیر آن در روان انسان پرداخته اند.
دو تن از بنیان گذاران اولیه رشته روانشناسی تحلیلی (روانکاوی)، #زیگموند_فروید و #کارل_گوستاو_یونگ، تحقیقات گسترده ای درحوزه اسطوره و دین دارند و دو مکتب فکری متفاوت در روانکاوی و دین شناسی به وجود آورده اند.
دانش #روانشناسی و #روانکاوی رابطه مستقیمی با #دین دارد. به همین سبب بنیان گذاران این دانش و ادامه دهندگان آن همواره به بررسی مسئله ی دین و تاثیر آن در روان انسان پرداخته اند.
دو تن از بنیان گذاران اولیه رشته روانشناسی تحلیلی (روانکاوی)، #زیگموند_فروید و #کارل_گوستاو_یونگ، تحقیقات گسترده ای درحوزه اسطوره و دین دارند و دو مکتب فکری متفاوت در روانکاوی و دین شناسی به وجود آورده اند.
ناگفته پیداست که دانش روانشناسی به عنوان دانش، چون فیزیک، کیمیا، بیولوژی و سایر علوم دانشی سکولار است. اما این علم سکولار که بدون ایمان به خدا و با پیش فرض قرار دادن آن روح و روان انسان را مورد کاوش قرار می دهد، خواص ایمان به خدا و اثر آن را در روان انسان مورد بررسی قرار می دهد.
لذا از دیدگاه یونگ "بر خلاف علم فیزیک که بدون انگاره ی خداوند به کار خود می پردازد در روانشناسی، شناخت خداوند مسئله ای است که قطعاً باید آن را شناخت، درست مثل این که مفاهیمی چون عشق، غریزه، مادر و غیره را باید شناخت."
یونگ چون روح و روان بشر را دارای خاصیت و کارکرد دینی می داند و برای آن خاصیت روان درمانگرانه قائل است، و حتی به همین دلیل به روانشناسی علاقه مند است، تحقیقات گسترده ای در دین شناسی و اسطوره شناسی داشته است.
لذا از دیدگاه یونگ "بر خلاف علم فیزیک که بدون انگاره ی خداوند به کار خود می پردازد در روانشناسی، شناخت خداوند مسئله ای است که قطعاً باید آن را شناخت، درست مثل این که مفاهیمی چون عشق، غریزه، مادر و غیره را باید شناخت."
یونگ چون روح و روان بشر را دارای خاصیت و کارکرد دینی می داند و برای آن خاصیت روان درمانگرانه قائل است، و حتی به همین دلیل به روانشناسی علاقه مند است، تحقیقات گسترده ای در دین شناسی و اسطوره شناسی داشته است.
#دین_از_نظر_فروید:
مکتب متعارض یونگ از آن فروید است که بر خلاف یونگ، دین را #توهم اسکیزوفرنیک یا جنون آمیز می داند و نه تنها برای آن ارزش حیاتی و روان درمان گرانه قائل نیست بلکه آن را ناشی از #روان_نژندی وسواس آمیز عام نوع بشر می داند. او به اینکه خدا را رد می کرده همواره به خود می بالیده است.
فروید دین را توهمی جهت آرامش و تحقق رویایی آرزوها می داند. از نظر او دین از #عقده_اُدیپ و رابطه با پدر سرچشمه می گیرد. حسادت و رقابت با #پدر در تصرف جنس مخالف تا سرحد مرگ و حتی خوردن گوشت قربانی البته نه به جهت کینه و دشمنی، بلکه به خاطر کسب قدرتی که پدر دارد و پشیمانی و حرمت ازدواج با مادر و پس از آن حرمت ازدواج درون گروهی اولین تجلیات دین می باشند.
مکتب متعارض یونگ از آن فروید است که بر خلاف یونگ، دین را #توهم اسکیزوفرنیک یا جنون آمیز می داند و نه تنها برای آن ارزش حیاتی و روان درمان گرانه قائل نیست بلکه آن را ناشی از #روان_نژندی وسواس آمیز عام نوع بشر می داند. او به اینکه خدا را رد می کرده همواره به خود می بالیده است.
فروید دین را توهمی جهت آرامش و تحقق رویایی آرزوها می داند. از نظر او دین از #عقده_اُدیپ و رابطه با پدر سرچشمه می گیرد. حسادت و رقابت با #پدر در تصرف جنس مخالف تا سرحد مرگ و حتی خوردن گوشت قربانی البته نه به جهت کینه و دشمنی، بلکه به خاطر کسب قدرتی که پدر دارد و پشیمانی و حرمت ازدواج با مادر و پس از آن حرمت ازدواج درون گروهی اولین تجلیات دین می باشند.
پدر محافظ و نگهدارنده و روزی دهنده ای است که به او پناه برده می شود. پشیمانی از عمل خویش و حرمت خوردن حیوانات توتمی و ممنوعیت ازدواج درون گروهی و … همه از آرزوی سرکوفته ی عقده اُدیپ، یعنی کشتن پدر و تصرف جنسی مادر ناشی می شود.
فروید، عواطف دوگانه یا دو پهلو نسبت به پدر، یعنی از یک طرف خشم و نفرت و از سوی دیگر عشق و پناهندگی را دوگانه ی پاداش و تنبیه ادیان می داند.
فروید این نظر #داروین را می پذیرد که انسان های ابتدایی مانند میمون های رده بالا به صورت گروهی زندگی می کرده اند.
فروید، عواطف دوگانه یا دو پهلو نسبت به پدر، یعنی از یک طرف خشم و نفرت و از سوی دیگر عشق و پناهندگی را دوگانه ی پاداش و تنبیه ادیان می داند.
فروید این نظر #داروین را می پذیرد که انسان های ابتدایی مانند میمون های رده بالا به صورت گروهی زندگی می کرده اند.
پدر که از قدرت بسیاری برخوردار بود زنان و فرزندان بسیاری داشت. او پسران جوان را از گروه می راند تا زنان را برای جفت گیری در انحصار خود داشته باشد. از نظر فروید #پدر که رهبری گروه را به عهده داشت بخاطر #حسادت، نزدیکی جنسی را منع می کرد. این ممنوعیت مبنا و منشاء توتمیسم و قوانین توتمیستی مانند برون همسری گردید.
سرانجام پسران طغیان می کنند وتصمیم می گیرند پدر را بکشند و از گوشت او بخورند تا #قدرت او را بدست آورند. اما بزودی احساس گناه می کنند و از کرده ی خود پشیمان می شوند و دوباره به برون همسری روی می آورند تا از انگیزه ی پدر کشی دوباره جلو گیری نمایند.
به این ترتیب قوانین ومراسم توتمی نظیر حرمت زنای با محارم، ممنوعیت شکستن تابوها، میوه ی ممنوعه و نذر و کشتن حیوان توتمی برای جلو گیری از جنایت دوباره، سالانه برگزار می شود.
سرانجام پسران طغیان می کنند وتصمیم می گیرند پدر را بکشند و از گوشت او بخورند تا #قدرت او را بدست آورند. اما بزودی احساس گناه می کنند و از کرده ی خود پشیمان می شوند و دوباره به برون همسری روی می آورند تا از انگیزه ی پدر کشی دوباره جلو گیری نمایند.
به این ترتیب قوانین ومراسم توتمی نظیر حرمت زنای با محارم، ممنوعیت شکستن تابوها، میوه ی ممنوعه و نذر و کشتن حیوان توتمی برای جلو گیری از جنایت دوباره، سالانه برگزار می شود.
#توتم جد و نیای مشترک قبیله است که نگه دارنده و محافظ و الهام بخش آنان می باشد. لذا دین روان رنجوریی است که از عقده ی ادیپ و رابطه با پدر ناشی می شود.
روانکاوی به مثابه ی دانشی که باید موضع و روشی علمی داشته باشد انگیزش های خاص پشت باورهای دینی را نمایان می سازد. آنچه که تجلی می یابد، مجموعه ای از تکانه های آرزومندانه ای است که دین را به عنوان چیزی با منشاء دقیقا انسانی نمودار می سازد که صرفا بر حسب تمایل طبیعی بشر برای حفاظت و خوشبختی قابل تبیین است.
روانکاوی به مثابه ی دانشی که باید موضع و روشی علمی داشته باشد انگیزش های خاص پشت باورهای دینی را نمایان می سازد. آنچه که تجلی می یابد، مجموعه ای از تکانه های آرزومندانه ای است که دین را به عنوان چیزی با منشاء دقیقا انسانی نمودار می سازد که صرفا بر حسب تمایل طبیعی بشر برای حفاظت و خوشبختی قابل تبیین است.
به اعتقاد فروید، این تکانه ها از درماندگی #کودک بر می خیزند و از طریق تصویر پدر- خدا، تا بزرگسالی ادامه می یابند. پدر واقعی که در ابتدا کودک ناتوان را حفاظت کرده است، اکنون به مثابه خدایی که فرد را در برابر تمامی خطرهای دنیای واقعی مصون می دارد، زنده می شود؛ به نظر فروید ، اینکه فرد بزرگسال باید مشتاق به عبادت خدا باشد، آشکارترین مدرک از ماهیت خردسالانه ی این باور است.
به اعتقاد فروید، دین بازگشت به شیرخوارگی است.
از نظر فروید دین ناتوانی عقلی انسان برای چشم پوشی آگاهانه از غرایز به منظور زندگی اجتماعی است. دین مانع فرایند رشد و بالندگی عقلانی انسان است و می خواهد انسان را در دوران کودکی نگهدارد .“دین زاییده ی عطش اطاعت است، اطاعتی که به شکل آیین ها و تشریفاتی به اجرا در می آید.”
#فروید نیز به تبع متفکران پس از عصر روشنگری نظیر #اگوست_کنت و #هگل و خصوصا #جیمز_فریزر تاریخ را به ادوار و اعصار مختلف تقسیم می کند. او سه مرحله برای #تاریخ قایل است:
به اعتقاد فروید، دین بازگشت به شیرخوارگی است.
از نظر فروید دین ناتوانی عقلی انسان برای چشم پوشی آگاهانه از غرایز به منظور زندگی اجتماعی است. دین مانع فرایند رشد و بالندگی عقلانی انسان است و می خواهد انسان را در دوران کودکی نگهدارد .“دین زاییده ی عطش اطاعت است، اطاعتی که به شکل آیین ها و تشریفاتی به اجرا در می آید.”
#فروید نیز به تبع متفکران پس از عصر روشنگری نظیر #اگوست_کنت و #هگل و خصوصا #جیمز_فریزر تاریخ را به ادوار و اعصار مختلف تقسیم می کند. او سه مرحله برای #تاریخ قایل است:
۲- مرحله دینی:
در این مرحله بشر همه توانی را به خدایان نسبت می دهد و خود را در اطاعت و انقیاد آنان در می آورد. در این مرحله انسان دوره ی کودکی و شیرخوارگی را طی می نماید. مثلا اگر از اصول تمدن و قوانین اخلاقی و نظم اجتماعی پیروی می نماید به دلیل #اعتقاد و #اطاعت از فرامین #خدایان است. اگر نظریات و ایمان و اعتقادات دینی موجب آرامش روحی و روانی می شود، فقط به این دلیل است که انسان در مرحله شیر خوارگی و کودکی قرار دارد .
بدون تکیه گاه دینی و الطاف الهی مانند کودکی که خانه ی گرم و نرم والدین را از دست می دهد، درمانده و بی پناه می شود. فروید می گوید: ”البته به طور حتم این کودک بودن محکوم به فناست .انسان نمی تواند تا ابد کودک باقی بماند؛ او در نهایت باید به (زندگی خصمانه) وارد شود. ما این امر را (آموزش واقعیت) می نامیم.”
او زندگی دینی را چون سمی (زهری) می داند که از نظر انسان نابالغ به دلیل اعتیاد، شیرین به نظر می رسد. اما از آنجا که انسان نمی تواند برای همیشه در مرحله کودکی بماند برای رهایی و رسیدن به بلوغ وعقلانیت خواهد جنگید و در این نبرد پیروز خواهد شد. ”اگر چه زندگی بدون سم دین دشوارخواهد بود، این امر ارزش جنگیدن با این مشکلات را دارد. انسان با رها کردن افسانه ی دنیای دیگر، به قابلیت های خود دست می یابد."
در این مرحله بشر همه توانی را به خدایان نسبت می دهد و خود را در اطاعت و انقیاد آنان در می آورد. در این مرحله انسان دوره ی کودکی و شیرخوارگی را طی می نماید. مثلا اگر از اصول تمدن و قوانین اخلاقی و نظم اجتماعی پیروی می نماید به دلیل #اعتقاد و #اطاعت از فرامین #خدایان است. اگر نظریات و ایمان و اعتقادات دینی موجب آرامش روحی و روانی می شود، فقط به این دلیل است که انسان در مرحله شیر خوارگی و کودکی قرار دارد .
بدون تکیه گاه دینی و الطاف الهی مانند کودکی که خانه ی گرم و نرم والدین را از دست می دهد، درمانده و بی پناه می شود. فروید می گوید: ”البته به طور حتم این کودک بودن محکوم به فناست .انسان نمی تواند تا ابد کودک باقی بماند؛ او در نهایت باید به (زندگی خصمانه) وارد شود. ما این امر را (آموزش واقعیت) می نامیم.”
او زندگی دینی را چون سمی (زهری) می داند که از نظر انسان نابالغ به دلیل اعتیاد، شیرین به نظر می رسد. اما از آنجا که انسان نمی تواند برای همیشه در مرحله کودکی بماند برای رهایی و رسیدن به بلوغ وعقلانیت خواهد جنگید و در این نبرد پیروز خواهد شد. ”اگر چه زندگی بدون سم دین دشوارخواهد بود، این امر ارزش جنگیدن با این مشکلات را دارد. انسان با رها کردن افسانه ی دنیای دیگر، به قابلیت های خود دست می یابد."
۳- مرحله علمی:
در این مرحله “بشر همه توانی خود را رها می کند چرا که دیدگاه علمی نسبت به جهان، دیگر هیچ جایی را برای همه توانی بشر باقی نمی گذارد؛ در این مرحله انسان ها کوچکی خود را می پذیرند و فروتنانه تسلیم مرگ و سایر مقتضیات طبیعت می شوند.”
فروید فرایند رشد عقلانیت را به علت اینکه انسان ها بیشتر از احساسات و هوا و هوس ها و غرایز پیروی می کنند، بسیار کند و دشوار می داند. او می گوید : ”اگر انسان ها را بتوان آموزش داد که دین را به مثابه ی یک #پندار بنگرند، آنگاه امید بیشتری برای پیشرفت اجتماعی وجود خواهد داشت… آموزش بی دینی تلاش ارزشمندی است و دلایل منطقی وجود دارد که نتایج این امر، به طور کلی سودمند خواهد بود.”
در این مرحله “بشر همه توانی خود را رها می کند چرا که دیدگاه علمی نسبت به جهان، دیگر هیچ جایی را برای همه توانی بشر باقی نمی گذارد؛ در این مرحله انسان ها کوچکی خود را می پذیرند و فروتنانه تسلیم مرگ و سایر مقتضیات طبیعت می شوند.”
فروید فرایند رشد عقلانیت را به علت اینکه انسان ها بیشتر از احساسات و هوا و هوس ها و غرایز پیروی می کنند، بسیار کند و دشوار می داند. او می گوید : ”اگر انسان ها را بتوان آموزش داد که دین را به مثابه ی یک #پندار بنگرند، آنگاه امید بیشتری برای پیشرفت اجتماعی وجود خواهد داشت… آموزش بی دینی تلاش ارزشمندی است و دلایل منطقی وجود دارد که نتایج این امر، به طور کلی سودمند خواهد بود.”
ازآنجا که دین به شکل کودکانه و خیالی زندگی مرتبط است، مانع فرایند رشد فردیت می شود. اما فروید معتقد است که هر چه افراد پخته تر می شوند گرایش به کودکی از بین می رود. لذا در فرایند رشد انسان و رسیدن به عقلانیت دین از بین می رود.
فروید در دوره ای زندگی می کرد که گرایش های ساینتیستی و پوزیتیویستی و روش تجربه باوری خام رواج کامل داشت. برای مثال ارنست ماخ فیلسوف، فیزیکدان و ریاضیدان اتریشی علم را در روش مشاهده و تجربه خلاصه می کرد و برای مساله و فرضیه و اندیشه در فرایند شناخت ارزشی قایل نبود.
او فرض وجود الکترون را برای توضیح وضع اتم به دلیل غیر قابل مشاهده بودن رد می کرد. فروید نیز متاثر از آن فضای فکری علم را در مشاهده و تجربه و آزمایش خلاصه می کرد و فرضیه و تخیل و شهود از نظر او ارزش و اعتباری نداشت.
فروید در دوره ای زندگی می کرد که گرایش های ساینتیستی و پوزیتیویستی و روش تجربه باوری خام رواج کامل داشت. برای مثال ارنست ماخ فیلسوف، فیزیکدان و ریاضیدان اتریشی علم را در روش مشاهده و تجربه خلاصه می کرد و برای مساله و فرضیه و اندیشه در فرایند شناخت ارزشی قایل نبود.
او فرض وجود الکترون را برای توضیح وضع اتم به دلیل غیر قابل مشاهده بودن رد می کرد. فروید نیز متاثر از آن فضای فکری علم را در مشاهده و تجربه و آزمایش خلاصه می کرد و فرضیه و تخیل و شهود از نظر او ارزش و اعتباری نداشت.
#علم بیان می کند که تنها منشا دانش، آن چیزی است که از مشاهده ی قابل آزمایش و اثبات بر می خیزد و هیچ منشا دانش، همچون وحی، شهود و غیب، قابل اطمینان نیست چرا که تمامی آنها ارضای تکانه های آرزومندانه به حساب می آیند… علم به دقت مراقب است تا از هر گونه عامل فردی و تاثیرات محیطی به دور بماند… رویه آن، رسیدن به همسانی با واقعیت است… این همسانی با دنیای واقعی بیرونی را #حقیقت می نامیم.
🔚 پایان...
📎 #زیگموند_فروید #ششم_مه #روانشناسی #روانکاوی #کارل_گوستاو_یونگ #خدا #رهبر #دین #توهم #روان_نژندی #عقده_اُدیپ #داروین #پدر #قدرت #توتم #حسادت #کودک #اگوست_کنت #هگل #تاریخ #طبیعت #بشر #اعتقاد #اطاعت #خدایان #پندار #علم #حقیقت
#AntiReligion
🗂 @AntiReligionArchives
🔚 پایان...
📎 #زیگموند_فروید #ششم_مه #روانشناسی #روانکاوی #کارل_گوستاو_یونگ #خدا #رهبر #دین #توهم #روان_نژندی #عقده_اُدیپ #داروین #پدر #قدرت #توتم #حسادت #کودک #اگوست_کنت #هگل #تاریخ #طبیعت #بشر #اعتقاد #اطاعت #خدایان #پندار #علم #حقیقت
#AntiReligion
🗂 @AntiReligionArchives
زن بودن برای من چه معنایی داشتهاست؟ تا چهلسال تمام وانمود میکردم که زن بودن تفاوتی ایجاد نمیکند. روشنفکر بودم و روشنفکر یعنی روشنفکر. من با روشنفکر شدن، هویت بزرگسالی خود را بر الگوی تعارض و مخالفتی عمدی قرار داده بودم. من به عنوان روشنفکر میتوانستم احساس حاد زنانه طرد شدگیام را با پناه بردن به سنت فردگرایی افراطی، نه به عنوان یک زن که به عنوان یک فرد، مانع شوم.
همانگونه که قبلا تن نداده بودم که به من برچسب «کودک» بزنند، حالا نیز خود را «زن» نمیدانستم. من، من بودم. وقتی بالاخره شروع به تحقیق کردم تا ببینم زن بار آمدنم به واقع چه تاثیر متفاوتی در سرنوشت من داشتهاست، به یکباره همه چیز برایم روشن شد. این دنیا، دنیایی مردانه بود. کودکی من با اسطورههایی گذشته بود که مردان ساخته بودند و واکنش من در برابر آنها اصلا شبیه آن نبود که اگر پسر میبودم میداشتم.
این انقلاب شخصی من در یک جمله خلاصه میشود: من که میخواستم درباره خودم حرف بزنم، به این نتیجه رسیدم که برای این کار نخست باید وضع زنان را به طور کلی توصیف کنم، من چهل ساله بودم و این شد که جنس دوم خلق شد.
همانگونه که قبلا تن نداده بودم که به من برچسب «کودک» بزنند، حالا نیز خود را «زن» نمیدانستم. من، من بودم. وقتی بالاخره شروع به تحقیق کردم تا ببینم زن بار آمدنم به واقع چه تاثیر متفاوتی در سرنوشت من داشتهاست، به یکباره همه چیز برایم روشن شد. این دنیا، دنیایی مردانه بود. کودکی من با اسطورههایی گذشته بود که مردان ساخته بودند و واکنش من در برابر آنها اصلا شبیه آن نبود که اگر پسر میبودم میداشتم.
این انقلاب شخصی من در یک جمله خلاصه میشود: من که میخواستم درباره خودم حرف بزنم، به این نتیجه رسیدم که برای این کار نخست باید وضع زنان را به طور کلی توصیف کنم، من چهل ساله بودم و این شد که جنس دوم خلق شد.